جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۲۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

زیبا آفرین

در حرم مشغول نماز بودم. بعد از نماز یکی از باب امر به معروف و نهی از منکر به حقیر تذکر داد: می دانی که در نماز کف دست باید به زمین بچسبد؟ شما کف دستتان به زمین نمی چسبید. نمازتان باطل است.
خواستم یک جوری سر و ته قضیه را به هم بیاورم، خندیدم و گفتم: خدا خیلی سختگیر نیست. ارحم الراحمین است. قبول می کند.
بنده خدا اصرار داشت که باید حتما کف دستت به زمین بچسبد...
برتیش توضیح دادم که دست من مشکل حرکتی دارد. در شرایط عادی لازم نیست که یقین پیدا کنید که کف دست به زمین حتما چسبیده. بلکه همین که احتمال بدهید که چسبیده کافی است. دستها که باز باشد با توجه به عضلانی بودن کف دست، به زمین می چسبد. لازم نیست خیلی حواستان به کف دست و زانو و پیشانی متمرکز بشود...
بنده خدا هنوز اصرار داشت و پیشنهاد جالبی کرد. هنگام نماز یک دستمال به دستتان بگیرید.
به ایشان عرض کردم: برادر من، کف دست باید به زمین اصابت کند یا به پارچه؟
گفت: من چون وظیفه ام هست که از باب امر به معروف و نهی از منکر باید تذکر می دادم تذکر دادم. همه نمازهای شما باطل است.
لبخندی زدم و گفتم: می دانید دین از کی دچار آفت شد؟
پرسید: از کی؟
گفتم: از زمانی که افراد کم سواد وارد عرصه دین شدند. برادر من کی گفته که امر به معروف بر تو واجب است. تو اول برو مسائل دینی را باد بگیر و بعد توصیه به دیگران بکن.
تا بعد
 

  • حسن جمشیدی


زیبا آفرین
پدرم یک عبا داشت. گاهی روی شانه می انداخت و با آن نماز می خواند. این استفاده شاذ و نادر بود. مادرم اعتراض کرد که اگر از عبا استفاده نمی کنی، آن را در مسجد بگذار تا نماز گذاران از آن استفاده کنند.
پدرم عبا را به مسجد برد و سر میخی همان جلو در گذاشت. و مردم کم و بیش از آن برای اقامه نماز استفاده می کردند.
بعد از مدتی، پدرم می گوید هوس کردم نمازم را با عبا بخوانم. به مسجد رفتم و همان عبا را برداشتم و شروع به نماز کردم. بعد از نماز خواستم که عبا را سر میخ بگذارم یکی از برادران بسیج آمد جلو و تذکر داد که آقا شما که روحانی نیستی، انداختن عبا بر روی دوش کراهت دارد. نباید از عبا استفاده کنی!
پدرم می گوید خیلی به من برخورد. و از این بدتر فتاوای نسنجیده و فکر نشده بود.
پدرم می گوید: نگاهی به ایشان انداختم و گفتم می دانی که عبا لباس عبادت نیست. بلکه گاه لباس بلکه تبختر و تفاخر هم هست. خیلی از اربابها نه برای نماز که برای دیدار با رعیت عبا بر دوش می انداختند. معلوم نیست که عبا ریشه اسلامی داشته باشد. البته بعدها در دوره خلفا لباس رسمی دانشمندان اسلامی شد...
پدرم می گوید: با ناراحتی تمام، عبا را زیر بغلم دادم و از مسجد بیرون آمدم و دیگر پایم را به آن مسجد نگذاشتم...
شما را به خدا، خیلی مواظب باشید. فتواهای هوایی ندهید...
کم توی مملکت افراد بیسواد و کم سواد نیستند که نسبت به هر چیزی فتوا صادر می کنند...
لااقل نمی توانید جاذب باشید و مردم را به دین دعوت کنید، مردم را از دین زده نکنید.
تا بعد خدا نگهدار
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 104

این اهل قبور خاک گشتند و غبار

هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار

آه این چه شراب است که تا روز شمار

بیخود شده و بی‌خبرند از همه کار

در خراسان خصوصا مناطق ما یعنی اطراف کوههای بینالود، خلج و هزار مسجد، در بین مردماند این دیار، زیارت اهل قبور یکی از مراسم پایدار است. هر عصر پنجشنبه مردم به زیارت اهل قبور می روند. پدران و مادران، سر قبر فرزندانشان. همسران و فرزندان سرقبر شو و پدرشان، صحنه های حزن انگیزی است. هرکس با مرده خود درد دل می کند. گویا که همه دردهای آنها را می شنود. خیام مخاطبش همین کسانی است که به زیارت اهل قبور می روند. کجا می روید. اینهای که شما فکر می کنید که مرده اند و زیر خاک مدفون هستند؛ چیزی از آنها باقی نمانده است. حتی استخو.انهای آنها خاک و غبار شده است. به این سو و آن سو پراکنده شده است. هیچ ذره ای از بدن مردگان در جای خود قراتر ندارد بلکه همه اجزا از هم گریخته و دور شده اند.

خب درست که اینها نیستند و فانی شده اند ما چه باید بکنیم. خیام سراغ ما آمده و برای ما نسخه می پیچد. جام شراب را به دست بگیرید. سراغ شراب و می ناب بروید. چون اثر شراب مستی و از خود بی خود شدن است. تا روز قیامت که به حساب و کتاب همگان می پردازند مست باشید و سرخوش که شما را از این آمد و شد و دگرگونی ها خبری نخواهد بود. خودتان را از این درگیری ها و کشنکشها کنار بکشید.

روزی در درس معاد شرح منظومه ملاهادی سبزواری استاد ما در پی آن بود تا معاد جسمانی را بر کرسی بنشاند و معاد روحانی و یا مثالی را مردود کند. خئدمت ایشان عرض کردم اگر قرار است کهد بسوزیم چه فرقی می کند که جسممان باشد یا روحمان یا جسم مثالی مان. و اگر قرار نیست که بسوزیم باز هم چه فرقی می کند. شکستن دست همان قدر درد دارد که کستن دل. فرقی نمی کند. مهم این است که آن قیامت و حساب و کتاب درما اثری بگذارد. اگر قرار باشد که ما این جا به سر و کله هم بزنیم که جسم ما می سوزد یا روح ما و یا جسم مثالی ما؛ عمرمان را تلف کرده و هدر داده ایم. خیام می گوید این بحثها را وابگذارید. خوش باشید. دم را غنیمت بدارید. از لحظه لحظه های عمرتان لذت ببرید.   

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 103

ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر

باغ طربت به سبزه آراسته گیر

و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم

بنشسته و بامداد برخاسته گیر

سخن در زندگی موقتی است. آنان که چنان زندگی می کنند که گویا مرگ سراغ آنها نمی آید و عمر با عافیت از خداوند می خواهند خیام متعرض اینها می شود. گرچه مخاطب اولیه خود خیام است ولی توصیه نبکو و دلنشینی با دوستان و پیروان است. خیام می گوید گیرم که همه آن چه خ.واسته ای در اختیار تو قرار بگیرد و همه آن چه که می خواهی ابزار و وسائلش فراهم باشد و در دسترس تو باشد بعد چه خواهد شد. فرض کن که همه خواسته هایت محقق شد. و در باغ و بوستان سبز و خرمی ماوی گزیده ای و ده ها نوکر و کلفت به خدمت تو مشغول باشند آخرش که چه؟ این سبزه که در باغ و بوستان خود می بینی، خودت شاهد هستی که شب، شبنم روی گلبرگها می نشیند و هنوز روز نشده بخار می شود و از بین می رود. این زندگی کوتاه و زودگذر، ارزش آن را ندارد که بر چگونگی آن درنگ روا بدارید. خوش باشید و خوش بگذرانید.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 101

ای دل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور

غم و غصه رابطه تنگاتنگی با انسان دارد. در رباعی قبل اشاره است که هنوز یکی نیامده یکی می رود. بعضا می نشینند و غم روزگار می خورند. خیام نتوانسته است رابطه خوبی با روزگار و عمر خود ایجاد کند. مخاطب این رباعی در مرحله نخست خود خیام است و بعد دیگران.  توصیه اش به خود و دوستان و علاقه مندانش این است که نسبت به این جهت فرسوده و در حال فروپاشی به خود غم و اندوه راه ندهند. پایه هایش سست شده است. از درون پوسیده است. چرا شما نشسته اید و زانوی غم در بغل گرفته اید. این غم شما غم بیهوده است. مگر شما بیهوده هستید که غم بیهوده می خورید. برای چه شما غصه می خوردید و اندوهگین هستید یا برای چیزی است که از دست رفته است و یا برای چیزی است که می خواهید به دست بیاورید. غصه خوردن برای هردو بیهوده است

چون آن چه گذشته که گذشته و دیگر بر نمی گردد. و آن چه که نیامده هنوز پدید نشده است. وجهی برای غصه خوردن نمی ماند. طرف می گوید اگر پولم را خرج نمی کردم و سهام بورس می خریدم فلان مبلغ سود می کردم. اگر درس می خواندم الان دکتر و مهندس می شدم. اگر فلان می کردم بهمان می شدم. رها کنید این تفکرهای بی حاصل را. خوش باشید و غم گذشته و آینده را نخورید.

تکیه خیام در حال زندگی کردن است. باشد تا در فرصتی در این باره سخن بگوییم.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 101

افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند بجا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه می­کشیم نایند دگر

و باز هم اعتراض خیامی! و باز هم دلخوری از زندگی روزگار. روزگار کارش ایجاد غم و اندوه است.

می گویند خانمی به شوهرش گفت: مرد شنیده ام که عزرائیل بچه می دهد. مرد گفت: زن! عزرائیل بچه می گیرد نه این که بچه بدهد.

بعضی از روزگار شادی و نشاط می خواهند. و خیام می گوید دهر و روزگار هم چون عزرائیل است. اگر عزرائیل بچه می دهد پس روزگار هم شادی و نشاط می دهد.

زندگی ما یعنی غم و اندوه و روزگاه هر لحظه که از آن می گذرد بر حزن و اندوه ما می افزاید. کار روزگار این است تا چیزی را بر ندارد چیزی را به جای آن نمی نهد. هر کودکی که می بینید چشم به این عتلم باز کرد بدانید که در خانه ای دیگر دیگری چشم بر هم فرو بسته و جان به جان آفرین تسلیم کرده است. هر زایشی با مرگ یکی همراه است.

خیام در ادامه اشاره به دوستان و پیروان خود می کند که ای مریدان و پیروان! اگر آنهایی که در راه هستند و در حال آمدن به این جا؛ اگر بدانند که ما از روزگار چه زجری می کشیم هرگز آیندگان نخواهند آمد.

این دیدگاه خیام دقیقا در مقابل دیدگاه عرفانی مولوی است.  مولوی معتقد است همه چیز خوب و آرام است و ما چقدر خوشبخت. و حال آن که خیام معتقد است همه چیز در تلاطم و بی ثباتی است. و ما در بدبختی و فلاکت زندگی می کنیم. اگر چنین وضعیتی را می دانستیم هرگز پا به این عالم نمی گذاشتیم.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 100

از بودنی ای دوست چه داری تیمار

وزفکرت بیهوده دل و جان افکار

خرم بزی و جهان بشادی گذران

تدبیر نه با تو کرده‌اند اول کار

تیمار به معنای رسیدگی کردند و مراقبت کردن است. یقینا در رسیدگی و مراقبت،  فراد باید شاهد غم و اندوه او هم باشد. شاهد همه سختی ها و فراز و نشیبهای زندگی.

فکرت بیهوده یعنی فلسفه بافی های بی معنا.

دل و جان افکار یعنی اندیشه هایی که تمام ذهن و فکر ما را می گیرد و پریشانش می کند. افکار بی حاصلی که جز به هم ریختگی و آشفتگی برای ما پیامدی ندارد.

بیان خیام در این رباعی اعتراضی است. البته توصیه در قالب اعتراض. به دوستان و پیروان خودش توصیه می کند که چرا شما به تیمار و مراقبت از عمر و زندگی در دنیا پرداخته اید. و خود را مشغول به افکار بی هوده و بی حاصل کرده اید و در پی فلسفه خلقت و آفرینش هستید. راه افتاده اید تا عالم را تغییر بدهید. دست بردارید از این اندیشه های بی پایه و اساس. دنیال زندگی خودتان بروید و خرم و شاد زندگی کنید.

دقت بفرماید ممکن است فرد شاد باشد ولی در درون دچار غم و اندوه باشد به گفته بعضی صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد. این را خیام کافی نمی داند بلکه خرمی هم باید باشد.سرسبزی و طراوت. یعنی این شادی و نشاط باید از درون شما بجوشد.

در پایان به علت زندگی شاد و خرم می پردازد که عزیز من این که می گویم برو دنبال زندگی خودت و سعی کم که شاد و خرم زندگی کنی علتش این است که سرنوشت عالم را از دیرباز نوشته اند و در هنگامه نگارش آن سراغ من و تو نیامده اند و نظر من و تو را نخواسته اند. گلیم سرنوشت من و تو را از دیرباز بافته اند و زیر پایمان انداخته اند و ما را گریزی از آن نیست. پس تلاش بیهوده برای رهایی از آن مکن به فکر شادی و نشاط در زندگی باش.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 99

آن لعل در آبگینه ساده بیار

و آن محرم و مونس هر آزاده بیار

چون میدانی که مدت عالم خاک

باد است که زود بگذرد باده بیار

لعل به معنای سنگهای سخت قیمتی که در رنگهای مختلف است و به عنوان جواهرات کاربرد دارد. لعل گاه به معنای معشوق می آید از باب این که معشوق عتیقه و قیمتی است. و گاه به معنای شراب میر آید باز هم از آن جهت که مشروب ارزشمند و قیمتی است. آبگینه یعنی ظرف بلورین و شیشه ای که در آن شراب کاملا دیده می شود. خیام اشاره می کند به ساقی که ای ساقی شراب برای من در ظرف شیشه ای ساده بیار. در ادامه لعل را که همان شراب است توصیف می کند. شراب را محرم و مونس هر فرد آزاده می داند. شاید منظور از آزاده در اینجا کسانی هستند که خود را خدمتگذار فقیه و خطیب و واعظ و... نکرده اند. اینها آزاده اند. اینها رها هستند.

روزی امام صادق علیه السلام در مسیری می گذشت. از خانه ای سر و صدا بلند بود. می زدند و می کوبیدند و از سر و صداها معلوم بود که مشغول عیش و نوشند.

کنیزی از خانه بیرون آمد. امام صادق علیه السلام از آن کنیز پرسید: صاحب این خانه عبد است یا آزاد است؟

آن کنیز گفت: نه! آزاد است.

امام صادق علیه السلام فرمود: بلی! آزاد است. اگر آزاد نبود که این کارها را نمی کرد.

بنده خدا که خودش را درگیر می و طرب و خوشگذرانی که نمی کند. و منظور خیام هم از آزاده در برابر عبد و بنده خدا است. شراب یا می محرم و مونس هر انسان آزاده است. محرم و مونس یعنی هم رازدار است و مسائل شخصی را برای دیگران بیان نمی کند و هم همیشه همدم و همراه است. از وی جدا نیست.

در ادامه خیام اشاره می کند بر یک پیش فرض که برای همگان کاملا روشن و مبرهن است و آن زمان زندگی در این عالم خاکی است که هم چون باد می گذرد. در روایت از عمر تعبیر شده است به ابر. تمر مر السحاب. عمر هم چون ابر به سرعت در گذر است و خیام عمر را به خود باد تشبیه می کند. البته همگان به این واقعیت باور دارند. خیام در پایان سخن خواسته اصلی خودش را بیان می کند. ای ساقی این عمر که هم چون باد در گذر است پس بگذار که خوش بگذرد و برای خوش بودن آن باده یا همان شراب و می بیاور. این معنا را به گونه ای دیگر پیرو راستین خیام نیشابور، یعنی حافظ شیرازی به زیبایی گفته است.    

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند

 ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

البته منظور حافظ همان ساقی استد که مونس جان و محرم اسرار است.

  • حسن جمشیدی

14 ـ قوله [قدس سره]: (فی الشبهات الحکمیة ... الخ)[1].

لأنها القابلة للمرجعیة بعد الفحص والیأس عن الدلیل، دون الجاریة فی الشبهة الموضوعیة؛ فان مفادها حکم عملی محض، و حال المجتهد فیها و المقلد على السویة.

مرحوم آخوند معتقد از جمله مسائلی که شامل علم اصول نمی شود اصول عملیه است. چون اصول عملیه جهت اقدام و عمل لازم است و کاری به فحص و تحقیق ندارد. آن هم زمانی که شما شک دارید و هیچ حکم شرعی هم ندارید. در هنگام عمل و اقدام باید کاری بکنید و وظیفه خودتان را نمی دانید. اصول عملیه گره گشا و راه گشا است.  به کار شما می آید. در علم اصول قید شبهات حکمیه آورد چون علم اصول مربوط به مجتهد است نه مقلد. مقلد که نمی تواند استنباط حکم شرعی بکند و حکم را اتخراج کند و بار بر موضوع کند.

ولی در اصول عملیه، سخن از شبهات موضوعیه است. در اصول عملیه اصلا بحث از حکم نیست بلکه بحث از موضوع است. اصول عملیه در شبهات موضوعیه جاری است و در این جهت بین مجتهد و مقلد فرقی نیست بلکه این دو در این جهت مشترکند و فرقی بین مقلد و مجتهد  نخواهد بود. اما در شبهه حکمیه مقلد کاری نمی تواند بکند بلکه فقط کار مجتهد است لذا باید شبهات حکمیه در علم اصول بررسی شود.

پس بنابراین باید تعریف اصول را به گونه ای اخذ کرد که اصول عملیه و نیز شبهه حکمیه هم در آن لحاظ شود.

پایان بحث تعریف علم اصول در ادامه بحث وضع خواهد آمد

 

[1] - الکفایة: 9 / 15.

  • حسن جمشیدی

إلا أن یوجه مباحث الامارات الغیر العلمیة ـ بناء على إنشاء الحکم المماثل ـ بأن الأمر بتصدیق العادل ـ مثلا ـ لیس عین وجوب ما أخبر بوجوبه العادل، بل لازمه ذلک.

در این جا این الا باید سر خط باشد. تمام توضیحاتی که طی این دو و یا سه صفحه بیان شد را می خواهد به هم بریزد که لازم نیست سراغ تعریف آخوند رفت.

اشکال مرحوم آخوند بر مشهور این بود که بعضی از مسائل علم اصول شامل تعریف مشهور نمی شود مانند اصول عملیه و ظن انسدادی بنا بر حکومت و مرحوم اصفهانی امارات و الفاظ را اضافه کرد. حالا آن دوتایی را که خود اصفهانی اضافه کرد را می خواهد رد کند. و اعتراف می کند که بعضی از مسائل از تعریف مشهور بیرون می ماند ولی این دوتا بیرون نمی ماند. دیگر نیازی به قید مرحوم آخوند نیست. لذا مرحوم اصفهانی گویا از حرف خودشان برمی گردند و ضمنا به کلام آخوند هم اشاره دارند. یعنی خللی به قول آخوند وارد می کنند. آن هم بعضی از اصول عملیه را. 

ابتدا اصفهانی در اماره بحث می کند مبنی بر جعل مماثل و بعد همان را به منجزیت هم می کشاند تا اشکال را عام کند. هم بر مبنای جعل مماثل و هم منجزیت.

ابتدا در باره امارات بحث می کند و آن هم بر مبنای جعل مماثل و آن گاه بحث را می کشاند به منجزیت.  به آن هم بر اساس جعل مماثل که به تبع آن استصحاب را هم می آورد که اصول عملیه است و ناظر به سخن مرحوم آخوند.

وقتی ما خبر واحدی که داریم که مثلا گفته که نماز واجب است. بحث اصولی ما نتیجه می دهد که آیا مثلا نماز واجب است یا عمل به خبر ثقه حجت است یا واجب است؟ بحث اصولی نتیجه نمی دهد که نماز واجب است. بلکه عمل به خبر ثقه نتیجه آن است. یکی لازم و دیگری ملزوم است. از لازم به ملزوم می رسیم. یا از ملزوم به لازم می رسیم. اگر عمل به خبر ثقه واجب شد این واجب است. پس لازم و ملزوم اند. یعنی ملزوم طریقی می شود برای به دست آوردن آن لازم که حکم فقهی است که در طریق استنباط قرار می گیرد. پس در امارات هم قاعده ای به دست می آید که در طریق استنباط قرار بگیرد. در امارات هم توانستیم قانع بشویم که امارات هم قواعدی هستند که در طریق استنباط قرار می گیرند و دیگر قید مرحوم آخوند لازم نیست.

در استصحاب هم این گونه است. استصحاب می گوید این شخص که طاهر بوده الان هم طاهر است. در اصول بحث می شود که یقین سابقش باید استمرار پیدا کند. یک قاعده کلی است. کاری به افراد و امور جزیی ندارد. لازمه ابقای یقین در فلان مورد این است که طهارت و نجاست باقی است. لازم و ملزوم عین هم نیستند. پس بحث که ما می کنیم قاعده ای است که در طریق استنباط حکم شرعی قرار می گیرد. ما تطبیق می کنیم. ولی اصول چه می کند. اصول قاعده را در می آورد و حکم فقهی از این قاعده استنباط می شود.  در اصول کار اصولی این است که قواعد کلی را در بیاورد. قواعد را استنباط بکند. سپس این قاعده را ما به عنوان مکلف تطبیق می کنیم. پس کار علم اصول تطبیق نیست بلکه بحث و بررسی خود قاعده است. در اصول قواعد نقش واسطه قرار می گیرند. در هنگام اجرا واسطه قرار می گیرد. من یقین داشتم به طهارت و الان شک در بقا دارم. طهارت یقینی بود و استمرارش مشکوک. حالا می گوییم آن چه یقینی است و استمرارش مشکوک است باقی اش بگذار. این حد وسط است که قاعده اصولی است. تطبیق در ضمن خود قاعده وجود دارد. البته تطبیق در احکام شرعی دست مجتهد است ولی در امور خارجی تطبیق اختصاص به مجتهد ندارد بلکه هر فرد می تواند تطبیق کند.

پس در این جا دو تا جعل داریم یکی مفاد خبر که وجوب نماز است. و یکی هم وجوب عمل به خبر ثقه و ما در این جا دو وجوب داریم . و این دو وجوب غیر هم اند. لذا اماره حکم شرعی نیست. بلکه طریق حکم شرعی است. به ما می گوید که بگو نماز واجب است. ما متعبد می شویم که به این مماثل عمل کنیم.

بل یمکن التوجیه ـ بناء على کون الحجیة بمعنى تنجیز الواقع ـ بدعوى: أن الاستنباط لا یتوقف على احراز الحکم الشرعی، بل یکفی الحجة علیه فی استنباطه؛ إذ لیس حقیقة الاستنباط والاجتهاد إلا تحصیل الحجة على الحکم الشرعی، ومن الواضح دخل حجیّة الأمارات ـ بأی معنى کان ـ فی إقامة الحجة على حکم العمل فی علم الفقه.

با توجه به این که بیان شد امارات می تواند طبق نظر مشهور در اصول بماند که جعل حکم مماثل بیان شد و اینک می پردازیم به این که اماره به معنای منجزیت باشد. در صورتی که ما حجیت اماره را به معنای منجزیت بگیریم نیز بحث اصولی خواهد بود. چون نتیجه می دهد حجیت را که در طریق استنباط حکم شرعی قرار می گیرد. توضبح مطلب. وقتی که بحث می کنیم از حجت بحث می کنیم. از حکنم شرعی بحث نمی کنیم. بحث از حجت می شود و بحث از منجز بودن. و استنباط هم این است که دلیل بر حکم شرعی را به دست بیاوریم. در امره که بحث می کنیم دلیل یا حجتی را بر حکم شرعی به دست بیاوریم و این می شود استنباط. پس اماره ای که ما اثبات می کنیم یعنی قاعده ای استنباط کنیم و تهیه کنیم تا در طریق حکم شرعی قرار بگیرد. پس ما در طریق اثبات حجت هستیم پس در طریق استنباط هم هستیم. پس بحث اماره هم بحث اصولی خواهد بود.

و علیه فعلم الاصول: ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لتحصیل الحجة على الحکم الشرعی، من دون لزوم التعمیم إلا بالإضافة إلى ما لا بأس بخروجه؛ کالبراءة الشرعیة التی معناها حلیة مشکوک الحرمة والحلیة، لا ملزومها، ولا المعذّر عن الحرمة الواقعیة.

پس امارات بنابر جعل منجزیت هم طوری قرار گرفت که بحث اصولی است. در طریق استنباط واقع می شود. مرحوم اصفهانی مطلب را در امارات توضیح داد. در اصول عملیه هم این مطلب جاری است. چون آنها هم قواعدی برای استنباط حکم اند ولی حکم ظاهری. اما مانند اصاله الحل که مستقیم حکم شرعی را در اختیار ما می گذارد اینها در طریق استنباط واقع نمی شوند بلکه مستقبما حکم شرعی را در اختیار ما می گذارد. خروج اینها باید صورت بگیرد چون اینها اصلا مساله فقهی اند و باید خارج بشونند. پس علم اصول علم به قواعد ممهده نه برای استنباط حکم شرعی بلکه تحصیل حجت بر حکم شرعی. پس اصفهانی هم تعریف مشهور را دست کاری کرد. ولی دوتا قید نیاورد.

حکم شرعی که بیان می کند لازم نیست حکم شرعی واقعی باشد بلکه حکم شرعی ظاهری هم را هم شامل بحث اصولی می شود. در تمامی مباحث اصولی تحصیل حجت می شود مگر مسائل خاصی که آنها در حقیقت اصولی هم نیستند بلکه حکم فقهی اند. و باید از اصول خارج بشوند.

وأما الالتزام بالتعمیم على ما فی المتن ففیه محذوران:

أحدهما: لزوم فرض غرض جامع بین الغرضین لئلا یکون فن الاصول فنین.

در بالا بیان شد که لزومی به تعمیم نیست. بدون تعمیم هم مسائل اصولی در ضمن اصول قرار می گیرد و چیزی از مباحث اصولی از علم اصول خارج نمی شود. حالا مرحوم حاج شیخ می خواهد بگوید نه تنها لزومی ندارد بلکه اگر تعمیم آن که آخوند بیان کرده صورت بگیرد دچار محذور خواهیم شد. دو محذور ایجاد خواهد شد. اول می گوید لازم نیست و در ادامه می فرماید جایز نیست.

محذور اول: چون دو قید داریم هر قید می تواند مستقلا غرض علم باشد پس علم اصول دارای دو غرض است. لایق غرض بودن دارند. این اشکال باعث می شود که تعمیم ندهیم.

ظاهر بیان حاج شیخ این است که نتوانسته است عرض کلی و جامع ایجاد کند. که اگر غرض جامع تحصیل می شد پس محذور هم چنان خواهد ماند.

ثانیهما: أنّ مباحث حجیة الخبر وأمثاله لیست مما یرجع إلیها بعد الفحص والیأس عن الدلیل على الحکم العمل؛ إذ لا یناط حجیة الامارات بالفحص والیأس عن الدلیل القطعی على حکم الواقعة، نظیر حلیة المشکوک؛ حیث إنها لا یرجع إلیها إلا بعد الفحص و الیأس عن الدلیل على حرمة شرب التتن. وأما جعلها مرجعا ـ من دون تقیید بالفحص و الیأس ـ فیدخل فیها جمیع القواعد العامة الفقهیة؛ فإنها المرجع فی جزئیاتها کما لا یخفى.

شما یک قید را در تعریف باید اضافه کنید و نکردید. و آن عبارت است از ینتهی الیها فی مقام العمل بعد الفحص و الیاس عن الادله... چون در اصول بعد از فحص و یاس باید سراغ اصول برویم ولی در بحث اماره بعد الفحص و الیاس نیست. در اصول عملیه این شرط وجود دارد ولی در اماره این شرط وجود ندارد.

اشکال: این که در تعریف آخوند قیدی باید اضافه بشود وجهی برای محذور نخواهد بود بلکه تعریف ایشان دارای نقص خواهد بود.

پاسخ: بالاخره بیان آخوند نقص دارد. نقص آن بی معنا که نخواهد بود. نقص آن به گونه ای است که بعضی از مباحث و مسائل اصولی سرشان بی کلاه می ماند.

ممکن است  بگویید ما این قید را به جای مرحوم آخوند می پذیریم و اضافه می کنیم.

در پاسخ گفته می شود با آوردن این قید گرچه اشکال حل و فصل می شود اما دچار محذور دیگری می شویم و آن ورود تمام قواعد فقهی در علم اصول است. پس مانع افراد نخواهد بود. شما با این قید جامع را درست کردید ولی مانعیت را برداشتید. قواعد فقهی هم مانند اصول عملیه عند الفحص و الیاس مرجع خواهند بود.

اشکال: در امارات هم ما باید فحص کنیم. بحث از مطلق و مقید بودن، مخصص و مقید  و... تا مراد جدی مولی روشن بشود.

پاسخ در اصول بحث ما از حجیت است. مهم نیست که مراد جدی برای ما روشن بشود. بعد از روشن شدن و اثبات حجیت باید سراغ مراد جدی مولی رفت.

ثم لا یخفى علیک: أنّ الالتزام بأعمّیة الغرض إنما یجدی بالإضافة إلى ما لا یقع فی طریق الاستنباط، وکان ینتهی إلیه الأمر فی مقام العمل،

آن چه در اصول مورد بررسی می کنند:

1- آن چه در طریق است استنباط قرار می گیرد. یا نتیجه انها در طریق استنباط قرار می گیرد.

2- نتیجه آنها وظیفه عملی ما را روشن می کند مانند مباحث اصول عملیه.در طریق استنباط قرار نمی گیرد ولی نتیجه آپن وظیفه عملی ما را روشن می کند.

3- نتیجه آن خودش وظیفه عملی است. در نتیجه وظیفه شرعی را روشن می کند.

تعریف مشهور اول را شامل می شد و تعریف آخوند قسم اول و دوم شامل می شد. در تعریف آخوند اشکال شد که باید غرض جامع درست کنیم. چرا باید غرض جامع درست کنیم. غرض باید به گونه عام بشود که قسم اول و دوم شامل شود. قسم سوم را لازم نیست شامل بشود چون بحث اصولی است نه فقهی.

من غیر مرجعیة للمجتهد بعد الفحص و الیأس عن الحجیة على حکم العمل

در احکام مستنبطه در جایی که می خواهیم با اصل حکم شرعی را استنباط کنمیم باید مجتهد استنباط کند. او بعد از فحص و یاس از دلیل استنباط خواهد کرد. وقتی که استنباط است دیگر مجتهد مرجع نیست. مرجعیت مجتهد قبل از استنباط است. کارهایی که برای استنباط حکم شرعی ظاهری انجام می دهد. فحص کار مجتهد است. وقتی که مجتهد حکم شرعی ظاهری را بیان کرد از این به بعد مجتهد دیگر مرجع نیست. مرجع می گوید هرکجا که شک کردی بنا بگذار که حلال است. مصداق و اقدام و تطبیق اختیارش دست مکلف است و دیگر مرجعیت از بین خواهد رفت. مرجعیت تا فحص است یاس که آمد مرجعیت نخواهد بود. موضوع شناسی کار مرجع نیست. آن چه به مجتهد مربوط است مساله اصولی است و آنجا که تطبیق است قاعده فقهی می شود.

مرحوم اصفهانی علاوه بر این که کلامش عمیق است نظم مباحث هم نظم ریاضی است.

 و اختصاصها أحیانا بالمجتهد لیس من حیث کونها واسطة فی الاستنباط المختص بالمجتهد. کیف؟ و المفروض کونها أحکاما مستنبطة، بل من حیث إن تطبیق القواعد الکلیة على مواردها موقوف على الخبرة بالتطبیق.

یک جاهایی را باید مجتهد تطبیق کند مثلا در شبهه حکمیه یا عدم ازلی. اینها بر عهده مجتهد است نه مکلف. مثلا در استصحاب مجتهد باید اجرا کند. اختصاص به او دارد. نه به خاطر استنباط حکم است چون حکم استنباط شده است. چون مجتهد خبره است و آگاه به تطبیق است او باید تطبیق کند. لذا اگر مقلد خبره ای بود او نیز می تواند همین کار را بکند.

دقت شود مثلا بررسی این که گوشت خرگوش و سمور حرام است یا خیر این کار مجتهد است. ولی این که این حیوان خرگوش است یا نه؟ سمور است یا نه؟ این دیگر کار مجتهد نیست. اولی شبهه حکمیه است و دومی شبهه موضوعیه یا مصداقیه.

کار مجتهد تطبیق کلی بر جزئیاتی است که تشخیص آن جزئیات چندان ساده نیست بلکه کار خبره است. مجتهد به عنوان خبره باید موضوع و مصداق را تشخیص بدهد. اگر مقلد آگاه هم باشد همین نقش را می تواند داشته باشد.

چکیده

ابتدا تعریف مشهور نقض شد و آخوند جمله ای به آن افزود.

اصفهانی ابتدا کلام آخوند را تایید کردند.

دو مورد افزون بر آخوند بیان کرد.

به بیان غرض پرداخته شد

دو غرض بیان شده است و باید دو غرض به یک غرض برگردد. با غرض عام

و بعد هم کلام آخوند را در کرد

قید لازم نیست.

اصلا قید جایز نیست.

خود اصفهانی تعریفی از علم اصول ارائه کرد

و تمام مباحث اصول در آن داخل می شود.

و آن چه وارد نمی شود و یا می ماند اصلا اصولی نیست.

پس ما سه تعریف از اصول داریم.

 

[1] - به معنای حکم شرعی

[2] - ولیس هذه المباحث بالاضافة إلى حجیة الظاهر ـ بناء على أنها إنشاء حکم مماثل ـ واسطة فی الاستنباط؛ لأنها مثبتة لموضوعه، لا أنها واسطة فی الاستنباط من دلیله، فتدبر. [ منه قدس سره ].

[3] - سه خط بالاتر که بحث از حجیت ظاهر مطرح می شود.

[4] -اعم از این دو غرض که شده است.

  • حسن جمشیدی