رباعی 101
زیبا آفرین
رباعی 101
افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند بجا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر
و باز هم اعتراض خیامی! و باز هم دلخوری از زندگی روزگار. روزگار کارش ایجاد غم و اندوه است.
می گویند خانمی به شوهرش گفت: مرد شنیده ام که عزرائیل بچه می دهد. مرد گفت: زن! عزرائیل بچه می گیرد نه این که بچه بدهد.
بعضی از روزگار شادی و نشاط می خواهند. و خیام می گوید دهر و روزگار هم چون عزرائیل است. اگر عزرائیل بچه می دهد پس روزگار هم شادی و نشاط می دهد.
زندگی ما یعنی غم و اندوه و روزگاه هر لحظه که از آن می گذرد بر حزن و اندوه ما می افزاید. کار روزگار این است تا چیزی را بر ندارد چیزی را به جای آن نمی نهد. هر کودکی که می بینید چشم به این عتلم باز کرد بدانید که در خانه ای دیگر دیگری چشم بر هم فرو بسته و جان به جان آفرین تسلیم کرده است. هر زایشی با مرگ یکی همراه است.
خیام در ادامه اشاره به دوستان و پیروان خود می کند که ای مریدان و پیروان! اگر آنهایی که در راه هستند و در حال آمدن به این جا؛ اگر بدانند که ما از روزگار چه زجری می کشیم هرگز آیندگان نخواهند آمد.
این دیدگاه خیام دقیقا در مقابل دیدگاه عرفانی مولوی است. مولوی معتقد است همه چیز خوب و آرام است و ما چقدر خوشبخت. و حال آن که خیام معتقد است همه چیز در تلاطم و بی ثباتی است. و ما در بدبختی و فلاکت زندگی می کنیم. اگر چنین وضعیتی را می دانستیم هرگز پا به این عالم نمی گذاشتیم.
- ۹۹/۰۴/۱۷