زیبا آفرین
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
- ۰ نظر
- ۲۷ تیر ۹۹ ، ۲۰:۳۹
زیبا آفرین
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
زیبا آفرین
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
از جرم حضیض خاک تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گردون را حل
بیرون جستم ز بند هر مکر و حیل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
پیش تصریح کردم که بعید نیست خیامی رباعی را سروده باشد و بعدهم تغییراتی در آن داده باشد. بیشتر رباعیات بالبداهه بوده است. احتمالا دیگران می نگاشتند و یا سریع حفظ می کردند. و در بازبینی آن تغییرات داده می شد. لذا بعضی از شعرها با تغییراتی در آن نیز بیان شده و بعضا پنداشته اند که رباعی دیگری است یا رباعی متعلق به دیگری است. لذا دچار مشکل می شوند. اگر بدانیم که هر شاعری نخست شعر را می سراید و آن گاه در بازبینی تغییراتی ایجاد می کند این مشکل به صورت اساسی حل و فصل خواهد شد. شاید یک رباعی به سه و یا چهار جور بیان شده باشد. در حقیقت یک رباعی است که در فرصتهای بعدی توسط خیام بازنگری شده است.
جرم که معنای آن روشن است. ماده و عصاره اصلی است. و گل سیاه در این جا استعاره است یعنی از زمین. یعنی خاک. یعنی هر آنچه زیر پای ما است. زحل کنایه از عالم بالا و آسمانها است. یعنی از فرش تا عرش. یا از خاک تا افلاک. همه مشکلات کلی و اساسی آنها را حل و فصل کردم. عنایت بفرماید کلی نه به معنای فلسفی و یا منطقی آن است بلکه به عنوان اصلی و اساسی. و یا به معنای کای منطقی بگیرید یعنی مسائل و مشکلاتی که به همه اشیاء مربوط بوده است. ممکن است باغچه منزل شما مشکل خاص خودش را داسته باشد یا باغ همسایه خیام مشکلات ویژه خود را داشته باشد و یا زن همسایه خیام با شوهرش درگیری های خاص خودش را داشته باشد و ممکن است کلثوم ننه خمیرش را که به تنور می زند کنجل شود و یا به داخل تنور بیفتد و بسوزد. خیام به این مشکلات جزی نپرداخته است بلکه مشکلات اصلی و اساسی. نمونه بارز آن تدوین تقویم با همکاران خودش که واقعا کار شگفت انگیزی است. بن مایه برنامه ریزی است. این نوع از مشکلات. همه این ها را خیام حل و فصل کرده است. هر مشکل در حقیقت یک لند و گره است. یک مانع است. خیام می گوید همه این بندها را یکی پس از دیگری توانستم حل کنم الا گره کور و بند ناگشوده مرگ و اجل. این گره را نتوانستم بگشایم.
بارها تاکید کردم که خیام دغدغه مرگ داشت. اتفاقا عرض کردم که مرحوم زرین کوب دو ماه پیش از درگذشتش که میهمان ما بود پرسیدم مهمترین و اصلی ترین دغدغه شما چیست ؟ فرمودند: مرگ. برایب این نمی شود چاره ای اندیشید. و خیام نیز همین معنا را به زبان دیگری بیان کرده است.
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دلتنگ
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
دامنه اعتراض خیام بالا می گیرد. سخت عصبانی است. از دست خود نه! از دست این و آن نه! بلکه از دست کسی که غم زمانه را می خورد و ایکاش ایکاش می گوید. کاش فلان کار را می کردم که فلان کار می شد. کاش فلان معامله را می کردم تا فلان سود عاید من شد. کاش از شستا و چکاد سهام می خریدم و یا چند هزار دلاری پس انداز می کردم و کاش لا اقل پولم را می دادم و طلا می خریدم. خیام می گوید روزگار از این افراد شرمنده و خجالت زده است. چون دلتنگ چیزهایی هستند که از دست داده اند و یا برای چیزهایی که به دست نیاورده اند غصه می خوردند.
خب چه باید کرد؟ جناب خیام حکیم در چنین وضع و حالی نسخه شما به عنوان فیلسوف زندگی چیست؟
خیام با تانی می گوید: عغصه را را رها کنید بلکه خود را از چنک غصه ها برهانید
یکم- می در آب گینه بخورید. همان تنگهای بلورین و شیشه ای.
دوم- به چنگ نوازان هم بگویید که چنگ بنوازند.
سوم فرصت زنده بودن و خوش بودن و لذت بردن را بدانید و الا چیزی نخواهد گذشت که جام بلورین و آـب گینه شما بر سر سنگی فرود خواهد آمئد و خواهد شکست. منظور از جام آبگینه عمر شما است. پیش از آن که عمرشما سر آید از آن بهره ببرید.
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
باز خیام در گشت و گذار خود سر و کارش به سفالگری می افتد. به نظر می رسد در زمان خیام کوزه گری رونق خوبی داشته است. الغرض خیام سری به کارگاه کوزه گری می زند. هزاران کاسه و کوزه سفالین را می بیند که روی هم انباشته اند. اما کوزه ها در عین سکوت حرف می زدند. با تو سخن می گفتند. خود شما هم شاهد هستید که گاهی افراد با سکوت خودشان حرف می زنند. در این جا این کوزه ها هستند که با سکوتشان با تو سخن می گویند.
خب چه می گویند؟
در بین کوزه هایی که با سکوت خودش دنیایی از حرف داشتند یکی از آن میان زبان گشود و گفت: جناب خیام! ما که هستیم چون از خاکیم. اما کو آن که ما را ساخت؟ و کو آن که مارا می فروخت؟ و کو آن که ما را می خرید؟ همه اینها رفته اند و الان سر در زیر خاک دارند. چیزی از آنها باقی نیست.
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
با ماهرخ یعنی یار و همراه و همدم اگر نشستی قدر آن لحظات را بدان و خوش باش. به همان لحظه فکر کن به لعد آن که چه خواهد شد فکر نکن. به آینده فکر می کنی؟ خودت را درگیر آینده می کنی؟ بگذار تا من آینده جهان را به راحتی و روشنی برای تو بازگو کنم. آینده جهان نیستی و نابودی است. انگار کن که الان همان آینده است و آینده هم که نیستی است. پس فعلا که آینده نیست تا تو نباشی بلکه هستی پس قدر این بودن را بدان و از آن لذت ببر.
اگر قرار است که فردایی نباشد پس تو امروز فکر کن که همان فردا است و نیستی و حال آن که هستی پس به بودن بیندیش نه نبودن. تو فعلا هستی و وجود داری. از بودنت و هستی ات لذت ببر.
.
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمیاید باز
و این رباعی نیز هم چون چند رباعی پیش از این اشاره به وقت سحری دارد و زندگی در حال و الان. خیام به همان مایه ناز که محبوب یا لیلی یا مکاهرخ یا مه تاب و یا هر کس دیگری که ممکن است باشد و همدم و منوس خیام است زنهار می دهد که برخیز. هنگامخه سحر است. فقط بیداری است. نعمتهای الهی را در این سحرگجاهان بر بندگان ارزانی می دارند. بیدار شد مبادا از نعمت الهی محروم بشوی. حالا که بلند شدی و از خواب برخاستی یک هو سراغ خم نرو و کوزه و کازه و پیاله را یک جا سر بکشی. نه کم ادب را نگه دار. آرام آرام به پیش برو. لبی تر کن و سراغ چنگ بگیرد و آن را بنواز. خودت خودت باش. به دیگران کاری نداشته باش که چه می کنند و چه نمی کنند. آنهایی که هستند و حضور دارند و روی پا هستند اینها کاری به کار تو ندارند. و آنها هم که نیستند و رفته اند و برای خودشان کسی شده اند یعنی دیگر پرونده اعمال آنها بسته شده است و کاری از دستشان بر نمی آید اینها هم که بر نمی گردند تا تو را حساب رسی کنند و مو را از لای ماست بیرون بکشند. در این مجال و فرصتی که در سحرگاهان ایجاد شده است خودت خودت باش.
ای پیر خردمند پگهتر برخیز
و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز
پندش ده گو که نرم نرمک میبیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
موضوع این رباعی دو نکته اساسی است:
1- سحرخیزی. پگه تر یعنی پگاه تر. یعنی صبح زود و سحرگاهان برخیز.
2- گذشته تاریخی انسان، هر ذره خاک از نظر شیمیایی همان انسانها گذشته اند که به خاک برگشته و تحول شیمیایی یافته اند. هر ذره خاکی که روی آن پاک می گذارید و یا بدان دست می یازید جسم انسان شریفی بوده است.
مخاطب خیام پیر خردمند و کار کشته است شاید از سر غفلت اموری را از یاد برده است. او را متوجه می کند که صبح خیلی زود از خواب برخیز. و نکته دیگر آن که کودکی را که می بینی که خاک را الک می کند سراغ او برو و به وی تذکر بده که خیلی آرام و و نرم الک کند زیرا ظاهر قضیه خاک است ولی در واقع خاک نیست بلکه مغز سر کی قباد و چشم پرویز است یعنی این احتمال را باید داد که اعضا و جوارح یکی از تاثیرگزاران است.
مساله و توجه به آن نه از آن جهت که خاک است بلکه از آن جهت که انسانهایی هستند که خاک شده اند در نگاه خیام مهم است.
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا بما گوید باز
پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز