زیبا آفرین
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۱
زیبا آفرین
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
زیبا آفرین
خیام کی بود یا چی بود
می گویند خیام عارف نبود. یقینا فقیه هم نبود. یقینا فیلسوف هم نبود. احتمالا خشت مالی بود که بر اثر اصابت خشت خام به کله اش به یک باره شاعر شد و یا به یک باره اجاق زاده شده و شعرهایی گفت که او را برطاق ادبیات فارسی می نشاند.
مگر ابن سینا عارف است. مگر ابن سینا فقیه است. ولی ألحق و الانصاف آیا می توانید از بحثهای عرفانی ابن سینا در نجات به سادگی بگذرید؟ چه کسی می تواند نمط نهم تنبهات و اشارات رئیس الفلاسفه را فهم کند و یا درس بدهد و یا برای ما توضیح بدهد؟
آیا کسی هست که به سادگی و راحتی بتواند در حوزه عرفان از سلامان و آبسال به سادگی عبور کند و رازهای سر به مهر زندگی این دو را بیرون بیاورد.
گاه از خیام چنان سخن گفته می شود که فکر می کنند از طویله، گاو و الاغ و چند گوسفند را جلو انداخته و برای چرا به صحرا رفته و... در نهایت چند قطعه شعر هم سروده است.
عزیز من! خیام شخصیت ممتاز و با نفوذی در حوزه حتی قدرت و سیسات بوده است. حسن علی بقال نیشابوری که نبوده است. یا خیام خشت مال و نمد مال که نبوده است. شاعر و ادیب بزرگ، به او نامه می نگارند و از او می خواهند که وساطت کند و مقدمات برائت وی یا دستیارش را فراهم آورد...
چنان از خیام سخن می گویند که گویا دم ساعت از جوی خیابان و توی میخانه ها، مست و لایعقل، کشان کشان، به خانه اش می بردند...
آن گونه که اینها خیام را به تصویرش می کشند؛ گویا که یک الکلی تمام عیار و به تمام معنا بوده است که باید به کمپهای ترک اعتیادش سپرد و جنازه اش را تحویل گرفت!!
این چه تصویر منحطی است که از یک متفکر و اندیشمند و بزرگ شما ارائه می کنید. خیام هم یکی مثل انیشتین. مثل خوارزمی. مثل زکریاری رازی. مثل مادام کوری. مثل مریم میرزا خانی. مگر اینها صبح تا شب و شب تا صبح شیشه مشروب خانوادگی سر می کشیدند. این چه تصویر منحطی است که از یک متفکر و اندیشمند برای خود و دیگران می سازید؟ کسی نمی گوید ابن سینا امام جماعت است. ولی کسی هم نمی گوید الدنگ روزگار و بیکار الدوله و بیعار المله بوده است. مگر می شود. مگر ممکن است. چنان تصویری از خیام ارائه می کنند که گویا کاری جز مشروب گیری و مشروب خوارگی نداشته علیرغم آن انسان بسیار بزرگ و متفکر بزرگ سر زمین ایران هم بوده است. فکر نکنم بنیانگذار کارخانه شاد قوچان به این اندازه که این ها از شرابخوارگی خیام گفته اند وی حتی نوشیده باشد.
چهارتا شعر از خیام باقی مانده و نمی توان ادبیات را بی رد و پای خیام دید. دکتر کزازی تعریف می کرد در کشتی تایتانیک که بر اثر حادثه ای غرق شد. در کتابخانه این کشتی نیز رباعیات خیام بوده است. کدام یک از آثار ادبلی جهان تا بدین اندازه از اهمیت و ارزشمندی برای خود جا باز کرده است.
کمتر شعر تاثیر گذاری است که اثری از شعر خیام در آن نباشد. بدانیم که در باره چه کسی داریم حرف می زنیم. همین چند تا شعر باقی مانده از خیام جزو آثار تاثیر گذار زبان و ادب فارسی است. طی چهارده قرن ببینید چه بسیار شعرایی که آمدند و شغر سرودند و به عنوان شاعر بر تارک آسمان می درخشند ولی نه نامشان و نه آوازشان به خیام و فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی نمی رسد. و جالب آن که شعرهای خیام چه نسبتی از شعرهای حافظ را به خود اختصاص می دهد؟ و همین غولهای زبان فارسی را بدون خیام نمی توانید فهم کنید. حتی فهم کنید. چرا به خودمان اجازه می دهیم بی آن که با زندگی اش و با زبانش آشنا بشویم هر سخنی را نسبت به شان و منزلت این متفکر بزرگ ایرانی بر زبان برانیم؟ خودمان را بالا ببریم چرا خیام را به پایین می کشیم.
من در مقام تقدیس خیام نیستم ولی حق نداریم از چشم مردم بیندازیم. حق نداریم بر اساس تمایلات خودمان او را فرو بکشانیم و از اوج به پایین بیندازیم.
یکی می خواست عرق بخورد استناد به شعر خیام کرد. گفتم نه عرق خوردن تو به منزله شرب می خیام است و نه نماز شب خواندن آن عابد زاهد به منزله نماز شب سعدی نکوگفتار است. عرقتان را بخورید؛ شما را به خیام چکار؟ واقعا بسیاری از این میخواره های کوچه پس کوچه ها بر بسیاری از این افراد ارزش مند ترند که اینها لااقل اگر می می خورند به گردن خیام که نمی اندازند.
جمشیدی خراسانی
زیبا آفرین
در ادامه پرداختن به اشعار خیام به این جای شعر خیام که رسیدم به یاد پانوشت مسوول ستاد امر به معروف و نهی از منکر افتادم که ذیل گفتگوی دو نفره روی تخت خطاب به شوهر خانم خطاب کرده بود بی غیرت... شاید از آن بابت که ایشان با قدرت خلاقه خود برق اتاق را خاموش کرده و ادامه فیلم را خود تصویر سازی کرده است. اینها به فیلم که نگاه نمی کنند به پشت صحنه های فیلم نگاه می کنند. بخشهایی که فیلم نشده است.
نسبت به خیام هم چنین وضع و حالی اینها دارند. عزیزان من فلسفه هیدگر را اگر می خوانیم مهم است که هیدگر نماز شب می خواند؟ یا در نماز جمعه شرکت می کند؟ هستی و زمان هیدگر را می خوانیم به چیز دیگری کار نداریم.
مهم است وقتی که پشت فرمان نشسته ایم سازنده خودرو ما بسم الله گفته است یا نه؟ اصلا مسلمان بوده است یا نه؟ شما سوار ماشینت بشود و از رانندگی ات لذت ببر.
ما وقتی فیلم سینمایی نوبت عاشق مخلمباف را می بینیم مهم نیست ننه محسن مخلمباف شوهر داشته یا نداشته یا زن صیغه ای کسی بوده یا نبوده است. ما فیلمش را می بینیم.
چرا باید از هر متنی و شعری و فیلمی و رفتاری؛ زوایای پنهان زندگی نویسنده و گوینده و کارگردان و... را خود با تخیلاتمان بسازیم.
نسبت به خیام ما هستیم اشعار خیام. یکی از شاهکارهای ادبی جهان. یکی از آثار تاثیر گذار زبان فارسی. رباعیات خیام را مانند کمدی الهی دانته بخوانیم. یا مثل هر اثر ادبی دیگر. وافعا شگفت انگیز است. یک تخت گذاشته ایم و همه را با قد و قواره همین تخت می سنجیم. انتظار داریم مولوی و سعدی و فردوسی و خیام و حافظ و ... با قد وقواره تخت ما جور در بیایند. خیلی جالب است بغضی که زبان عرفان نمی فهمند فتوحات ابن عربی را با فقه شیغی نقد می کنند. اصلا متوجه نمی شوند که اولا عرفان است نه فقه. ثانیا او شیعه اثنی عشری نیست یک دانشمند مانند هر داشمند دیگر و یک بزرگ مانند هر بزرگ دیگر. انتظار دارند که حتی سقراط هم مو به مو به فقه شیعه عمل کرده باشد.
مگر قرار است من اعتقاداتم را از خیام بگیرم. مگر قرار است من شیوه زندگیم را از ابوالعلای معری بگیرم. مگر قرار است من مثل بو علی سینا بشوم. در بدو امر می خوام بخوانم و می خوام بفهمم که اینها چه گفته اند. همین.
من می خواهم بیشتر از اثر اینها لذت ببرم. از شعر حافظ لذت ببرم. بگذارید این لذت را ببرم. هم چنان که از صحیفه سجادیه لذت می برم. همین لذت برای من مهم است. لذت بردن از شعر خیام.
این که به خدا معتقد بود یا نه؟ در نماز جمعه شرکت می کرد یا نه؟ دعای کمیل می خوانده یا نه؟ به من چه ربطی دارد؟ مگر اینها شاخص و ملاک ارزیابی اندیشه آنها است؟
عزیزان من ایشان از نظر اعتقادات اعتقادات خاص خودش را دارد. من ببینم از شعرش چی گیرم میاد. یقینا اگر بلند بشوم و راه بیفتم و دنبال پری وشی باشم که جام به دستش باشد و بگریم کنج خلوتی و... دیگر فرصت و مجال مطالعه آثار خیام و حافظ و مولوی ابن عربی پیش نخواهد آمد. اینها وقتی برای من نخواهند گذاشت که من به غیر خودش فکر کنم.
دیگر هیچ کدامشان فرصت خواندن اشعار خیام را به من نخواهند داد. بگذارید تا با اشعار خیام حال کنیم و لذتش را ببریم و تلاش کنیم و ببینیم که چه می گوید. بعد دلمان خواست بدان عمل می کنیم و دلمان نخواست عمل نمی کنیم. ما که جبری مسلک نیستیم. مگر شما از رباعیات خیام انتظار دارید که جامعه بشری را بسازید؟ آیا خود خیام چنین ادعایی داشت؟ قرآن که کتاب آسمانی است چنین ادعایی ندارد تا چه برسد به چهار تا رباعی از خیام. باور کنیم که مردم با خواند چهار تا از رباعیات خیام گمراه نمی شوند و یقیناذ با شغر خیام هدایت هم نخواهند شد ولی یقینا آگاه خواهند شد. در پناه حق
حسن جمشیدی خراسانی
زیبا آفرین
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
از جرم حضیض خاک تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گردون را حل
بیرون جستم ز بند هر مکر و حیل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
پیش تصریح کردم که بعید نیست خیامی رباعی را سروده باشد و بعدهم تغییراتی در آن داده باشد. بیشتر رباعیات بالبداهه بوده است. احتمالا دیگران می نگاشتند و یا سریع حفظ می کردند. و در بازبینی آن تغییرات داده می شد. لذا بعضی از شعرها با تغییراتی در آن نیز بیان شده و بعضا پنداشته اند که رباعی دیگری است یا رباعی متعلق به دیگری است. لذا دچار مشکل می شوند. اگر بدانیم که هر شاعری نخست شعر را می سراید و آن گاه در بازبینی تغییراتی ایجاد می کند این مشکل به صورت اساسی حل و فصل خواهد شد. شاید یک رباعی به سه و یا چهار جور بیان شده باشد. در حقیقت یک رباعی است که در فرصتهای بعدی توسط خیام بازنگری شده است.
جرم که معنای آن روشن است. ماده و عصاره اصلی است. و گل سیاه در این جا استعاره است یعنی از زمین. یعنی خاک. یعنی هر آنچه زیر پای ما است. زحل کنایه از عالم بالا و آسمانها است. یعنی از فرش تا عرش. یا از خاک تا افلاک. همه مشکلات کلی و اساسی آنها را حل و فصل کردم. عنایت بفرماید کلی نه به معنای فلسفی و یا منطقی آن است بلکه به عنوان اصلی و اساسی. و یا به معنای کای منطقی بگیرید یعنی مسائل و مشکلاتی که به همه اشیاء مربوط بوده است. ممکن است باغچه منزل شما مشکل خاص خودش را داسته باشد یا باغ همسایه خیام مشکلات ویژه خود را داشته باشد و یا زن همسایه خیام با شوهرش درگیری های خاص خودش را داشته باشد و ممکن است کلثوم ننه خمیرش را که به تنور می زند کنجل شود و یا به داخل تنور بیفتد و بسوزد. خیام به این مشکلات جزی نپرداخته است بلکه مشکلات اصلی و اساسی. نمونه بارز آن تدوین تقویم با همکاران خودش که واقعا کار شگفت انگیزی است. بن مایه برنامه ریزی است. این نوع از مشکلات. همه این ها را خیام حل و فصل کرده است. هر مشکل در حقیقت یک لند و گره است. یک مانع است. خیام می گوید همه این بندها را یکی پس از دیگری توانستم حل کنم الا گره کور و بند ناگشوده مرگ و اجل. این گره را نتوانستم بگشایم.
بارها تاکید کردم که خیام دغدغه مرگ داشت. اتفاقا عرض کردم که مرحوم زرین کوب دو ماه پیش از درگذشتش که میهمان ما بود پرسیدم مهمترین و اصلی ترین دغدغه شما چیست ؟ فرمودند: مرگ. برایب این نمی شود چاره ای اندیشید. و خیام نیز همین معنا را به زبان دیگری بیان کرده است.
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور وِرد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
در مصرع سوم بعضی بسیار مخور و رد مکن خوانده اند. یعنی دست دهنده شراب را رد نکن. نگو حرام است و بد است و زشت است. و بعضی هم بسیار مخور وِرد مکن خوانده اند. و ورد را به معنای پر حرفی معنا کرده اند و حال آن که ورد به معنای ذکر و دعا است و آن چه که به معنای پر حرفی است ور زدن است. نه ورد. یعنی ور به معنای پر حرفی و پرچانگی بدون دال است. و در فرهنگ خراسان رایج و مرسوم است. به نظر صحیح همان رَد مکن است. و واو عاطفه است. و شاید هم پر حرفی مستان را تعبیر کرده باشد به دعا و نیایش و وِرد چنان که پیش از این آه مستان را برتر از دعای عارفان بیان کرد.
خیام حکیم در رباعی قبل به بیان فوائد و منافع شراب پرداخت. در این رباعی به آیین و آداب شراب نوشیدن می پردازد. اگر قرار است که باده بنوشی یعنی شراب بخوری، بهتر آن است که در مجلس و محفل خردمندان چنین کنی نه آن که با اراذل و اوباش شراب بنوشی.
اگر چنان چه تو را فرصت و مجال آن نبود تا در جمع خردمندان می بنوشی راهی منزل محبوب شو و در کنار بت لاله رخ و زیبا روی شراب بنوش تا تا هم او و هم تو لذت دو چندان ببرید. هم چشم تو از دیدن یار لذت ببرد و هم لب و دهان تو از نوشیدن شراب. البته توصیه خیام آن است که لاله رخ نیز شما را بپذیرد و از دیدغار شما شادمان و خوشسحال باشد نه این که خودت را بر او تحمیل کنی.
البته چه در محفل خردمندان و چه در بر لاله رخان، اعتدلال را رعایت کنید.
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان بخور کز ضعف جانت بر آید.
نه زیاد مشروب بخور و نه هم دست رد بر سینه ساقی بزن. چون اگر ادب خوردن رعایت نکنی و زیاده روی کنی به ناچار دهانت باز خواهد شد و با پرچانگی همه چیز را خواهی گفت. افرادی که مست هستند همه اسرار زندگی خود را بر ملا می سازند. توصیه خیام این تست که شراب به اندک آن بسنده شود. و آن هم نه مدام و پیوسته بلکه گه گاهی لبی تر کن و آن هم نه در مرآ و منظر عوام بلکه به دور از چشم خلق. به نظر می رسد خیام هم خود را از نیش زیان و کنایه های عوام در امان نمی بیند و برایش مهم است که دیگران در باره او چه فکر می کنند و چه می گویند.
زیبا آفرین
رباعی 103
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
سخن در زندگی موقتی است. آنان که چنان زندگی می کنند که گویا مرگ سراغ آنها نمی آید و عمر با عافیت از خداوند می خواهند خیام متعرض اینها می شود. گرچه مخاطب اولیه خود خیام است ولی توصیه نبکو و دلنشینی با دوستان و پیروان است. خیام می گوید گیرم که همه آن چه خ.واسته ای در اختیار تو قرار بگیرد و همه آن چه که می خواهی ابزار و وسائلش فراهم باشد و در دسترس تو باشد بعد چه خواهد شد. فرض کن که همه خواسته هایت محقق شد. و در باغ و بوستان سبز و خرمی ماوی گزیده ای و ده ها نوکر و کلفت به خدمت تو مشغول باشند آخرش که چه؟ این سبزه که در باغ و بوستان خود می بینی، خودت شاهد هستی که شب، شبنم روی گلبرگها می نشیند و هنوز روز نشده بخار می شود و از بین می رود. این زندگی کوتاه و زودگذر، ارزش آن را ندارد که بر چگونگی آن درنگ روا بدارید. خوش باشید و خوش بگذرانید.
زیبا آفرین
رباعی 99
آن لعل در آبگینه ساده بیار
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار
چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار
لعل به معنای سنگهای سخت قیمتی که در رنگهای مختلف است و به عنوان جواهرات کاربرد دارد. لعل گاه به معنای معشوق می آید از باب این که معشوق عتیقه و قیمتی است. و گاه به معنای شراب میر آید باز هم از آن جهت که مشروب ارزشمند و قیمتی است. آبگینه یعنی ظرف بلورین و شیشه ای که در آن شراب کاملا دیده می شود. خیام اشاره می کند به ساقی که ای ساقی شراب برای من در ظرف شیشه ای ساده بیار. در ادامه لعل را که همان شراب است توصیف می کند. شراب را محرم و مونس هر فرد آزاده می داند. شاید منظور از آزاده در اینجا کسانی هستند که خود را خدمتگذار فقیه و خطیب و واعظ و... نکرده اند. اینها آزاده اند. اینها رها هستند.
روزی امام صادق علیه السلام در مسیری می گذشت. از خانه ای سر و صدا بلند بود. می زدند و می کوبیدند و از سر و صداها معلوم بود که مشغول عیش و نوشند.
کنیزی از خانه بیرون آمد. امام صادق علیه السلام از آن کنیز پرسید: صاحب این خانه عبد است یا آزاد است؟
آن کنیز گفت: نه! آزاد است.
امام صادق علیه السلام فرمود: بلی! آزاد است. اگر آزاد نبود که این کارها را نمی کرد.
بنده خدا که خودش را درگیر می و طرب و خوشگذرانی که نمی کند. و منظور خیام هم از آزاده در برابر عبد و بنده خدا است. شراب یا می محرم و مونس هر انسان آزاده است. محرم و مونس یعنی هم رازدار است و مسائل شخصی را برای دیگران بیان نمی کند و هم همیشه همدم و همراه است. از وی جدا نیست.
در ادامه خیام اشاره می کند بر یک پیش فرض که برای همگان کاملا روشن و مبرهن است و آن زمان زندگی در این عالم خاکی است که هم چون باد می گذرد. در روایت از عمر تعبیر شده است به ابر. تمر مر السحاب. عمر هم چون ابر به سرعت در گذر است و خیام عمر را به خود باد تشبیه می کند. البته همگان به این واقعیت باور دارند. خیام در پایان سخن خواسته اصلی خودش را بیان می کند. ای ساقی این عمر که هم چون باد در گذر است پس بگذار که خوش بگذرد و برای خوش بودن آن باده یا همان شراب و می بیاور. این معنا را به گونه ای دیگر پیرو راستین خیام نیشابور، یعنی حافظ شیرازی به زیبایی گفته است.
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
البته منظور حافظ همان ساقی استد که مونس جان و محرم اسرار است.
زیبا آفرین
رباعی 95
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
سخن در اجل و مرگ است. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. یکگی کمتر و یکی بیشتر عمر می کند ولی مهم آ که همه بار سفر بسته و از این دنیا می روند.
ناصر محمدی که یکی از دوستان بود به سر نماز خفتن، بر اثر سکته به رحمت ایزدی پیوست. با رفیق شفیقمان فضائلی اخلاقی شرکت کرده بودیم. دیری نپایید که ایشان نیز در گذشت. در مراسم ناصر محمدی، مجید نیری سراغ حقیر آمد و تعدادی قرص آسپرین داد و گفت: روزی یکی حتما می خوری! تمام شد زنگ بزن برایت می گیرم و می فرستم. و الا خودت بگیر و حتما بخور. خیلی تاکید کرد که شما را به خدا بخورید لااقل احتمال سکته از بین برود.
چندی نگذشت که دوست عزیزمان جعفر افقهی درگذشت. بر اثر تصادف در جاده. به مجید نیری گفتم برادر من چشم من قرص را می خورم ولی بازی مرگ جدی است. سکته و تصادف بهانه است. اجل که آمد نه پس می رود و نه پیش می افتد. ناصر محمدی براثر سکته و جواد فضائلی اخلاقی بر اثر سرطان و جعفر افقهی بر اثر تصادف و خود مجید نیری با فاصله بسیار اندکی نیز در گذشت. در همین بین رفیق دیگری از من، حسین پورچرمی نیز در گذشت. همه ما در مجلس عمر سر سفر اجل نشسته تایم. نهایت یکی زودتر و یکی دیرتر می رود. بعضی شاهد غم و اندوه باید باشند.
بعضا موافق را مرافق خوانده اند. از رفیق به معنتی دوستی و رفاقت. خیلی در معنا فرقی نخواهد داشت. یاران همان دوستان هستند. و موافق یعنی همراه و هم فکر و هم نظر. دوستان و یاران که سالهای متمادی با هم بودیم همه از دست رفتند. حدود شش ماه قبل دفتر تلفن بغلی داشتم متعلق به دوره پیش از تلفنهای همراه. که بعد تلفن همراه آمد و بعضا در آن یادداشت کرده بودم. به جهت قدمت و کهنگی آن، باید عوضش می کردم. می توانم بگویم در هر صفحه از حروف الف با گاه دو یا سه نفر از دوستان فوت کرده بودند و تلفن آنها دیگر اثری نداشت. همین معنا را خیام می خواهد بیان کند. خیلی از دوستان بار سفر بسته و درگذشته اند. از دست شدند یعنی درگذشتند. وقتی که پای اجل به میان بیاید کسی نمی تواند مقاومت و ایستادگی کند بلکه تسلیم آن می شود. پست سدند یعنب تن در دادند و تسلیم شدند. به پای مرگ که رسید همه یکی پس اتز دیگر با تاخیر زمانی تسلیم شدند. مجلس عمر یعنی دوره زندگی و عمر ما از زاده شدن تا مرگ. در دوره عمرمان همه از جام زندگی خوردیم نهایت بعضی چند صباحی زودتر رفتند و بعضی هم چند صباحی دیرتر به مردگان پیوستند. همه از شراب عمر خوردیم نهایت بعضی زودتر از دیگران مست شدند یعنی زودتر جان به جان آفرین تسلیم کردند. راهی برای رهایی از مرگ وجود ندارد. فرشته مرگ گریبان همگان را خواهد گرفت. نهایت همه ما در صف مرگ قرار گرفته ایم.
زیبا آفرین
رباعی هشتم
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی گل رنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ما است
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست.
سبزه منظور دشت و بیابان است.
به جای باز زار گفته اند و به جای گلرنگ ارغوان و به جای نمی باید نمی شاید. وجوه خردورزانه ای هم برای آن بیان شده است. و همه این تعبیرات بیانگر زیبایی و نمکین بودن زبان پارسی است که خیام از جمله خراسانی هایی است که از آن به نیکی پاس و آن را به نسل بعد از خود ارزانی داشته است.
گریست یعنی بارید.
باده گلرنگ کنایه از می است. و خود آن نیز کنایه از عشق است و یا فنای در هستی.
خلاصه سخن آن که ابر می آید و آسمان تیر و تار می شود و باران می بارد و سبزه ها می رویند و دشت و بیابان زیبا و چشم نواز می شود و ما از دیدن آن همه زیبایی لذت می بریم...
روزی هم خواهد رسید که ما نباشیم و دیگران بیایند و بر مزار ما بنشینند و ببینند.
باباطاهر به بیانی دیگر گفته است:
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
و خیام خود نیز گوید:
چون ابر به نوروز، رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
شاید اشاره باشد که روز آخر سال خراسانیها به قبرستان برای زیارت اهل قبور می روند. چون آخر سال و اول عید است و فصل بارندگی و رویش. چشم اندازهای زیبایی که می بینیم متوجه باشیم متوجه اتفاقی که می افتد هم باشبم که هیچ چیز باقی نیست. با همین کسانی که سالها است که به گورستان می رویم و سر قبر این و آن، اینک باید سر قبر خود آنها رفت و فردا سر قبر ما نیز خواهند آمد.
پس ما را چه سود؟ چه بهره از این آمدن و شدن و رفتن؟
خیام به عنوان طبیب حاذق نسخه می پیچد: تنها کاری که باید کرد زندگی با باده و می است. مست بودن بلکه مستی کردن است. در عشق و با عشق زندگی کردن است. بدون عشق زیستن بی معنا است. این عشق است که به زندگی معنا می دهد. از خود بی خود شدن است. البته باید به خود دیگری اندیشید که خیام فقط به باده اش اشاره دارد و بد مستی دیگر سخن از یار و آن دل عذار نمی گوید تا گیسو پریش کند و دل را شیدای خود و ...
باشد تا در فرصتی به رابطه عشق و می یا عشق و مستی بپردازیم.
پیام خیام این است که به شور زندگی بیندیش.