زیبا آفرین
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
- ۰ نظر
- ۲۸ تیر ۹۹ ، ۱۵:۱۶
زیبا آفرین
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
خیام و رباعیات او
رباعیات فراوانی به خیام نسبت داده اند که شاید دیگران سروده باشند ولی یقینا بخشی از رباعیات که از خود خیام است. لذا بغضا به حذف ضافه کردن رباعیات خیام پرداخته اند.
از آن جهت که این رباعیات از نظر سبک شناسی به خیام نمی خورد حذف کرده اند.
بعضی از آن جهت رد می کنند که این رباعیات با اعتقادات خیام نمی سازد.
در اول مکاسب شیخ انصاری روایتی از تحف العقول نقل شده است. چون تحف العقول روایاتش فاقد سلسله سند است نسبت به اعتبار آن اختلاف نظر است.
مرحوم آیت الله سید عزالدین زنجانی در بررسی این روایت می فرمود: با توجه به محتوای این روایت ممکن نیست که چنین روایتی با چنین مضمون عالی از غیر معصوم صادر بشود. در نتیجه سند روایت را با محتوای ترمیم می فرمودند و روایت قابل اعتبار و استناد می شد.
مرحوم آیت الله سعیدی کاشمری در بررسی این روایت می فرمودند: از نظر سبک شناسی نمی آید که این روایت از معصوم(ع) باشد. بیشترروایات بر اساس پرسشی است که از ائمه (ع) می شده است. آن گونه نبود که امام صادق یا امام باقر علیهما السلام بفرمایند در ادامه جلسات قبل تا به این جا را گفتیم و اینک ادامه بحث. اولا این گونه نبوده است و بعد هم به سبک و روش ائمه نمی خورد که مسائل را دسته بندی و شسته و رفته ارائه کنند. لذا نمی شود به این روایات استناد کرد.
با توجه به این دو دیدگاه نسبت به تحف العقول چه می شود کرد؟
حقیر جزوه ای در سیره و روش عملی حضرت امیر(ع) در نگاشته بودم. یکی از نقدهایی که نسبت به آن جزوه به دستم رسید این بود که این فلان روایت که شما نقل کرده اید با اعتقادات ما نمی سازد.
این نقد را اگر به منزله یک ملاک و شاخص بگیریم در حقیقت یکی از شاخصهای رد یا قبول یک روایت یا حدیث اعتقادات خود ما است. اگر روایتی با اعتقادات ما ساخت که می شود صحیح و قابل اعتنا و اگر با اعتقادات ما سازگار نبود باید کنار گذاشته شود.
سوال من از آن ناقد این بود که اعتقادات خودمان را چگونه ارزیابی کنیم؟ اگر حضرت امیر(ع) دارای ویژگی هایی است. باید از همین روایات با شاخصهایی که در علم درایه و رجال داده شده است ارزیابی شود و اعتقادات ما هم باید بر اساس همین روایات باشد. نه این که یک چهره و شخصیت از خودمان از حضرت امیر بسازیم و بعد سراغ سخنان ایشان برویم و روایات را غربال کنیم. این شاخص بیشتر اعمال سلیقه است.
نسبت به رباعیات خیام هم یک چنین وضعیتی داریم. بعضی می گویند فلان واژه متعلق به قرن هشتم است یا مثلا برای در ادبیان فارسی و شعر پیش از قرن هفتم نداشته ایم و... این سبک شناسی است باید خود اساتید سبک شناس نظر بدهند و به توافق برسند.
بعضی به اقتضای نسخ کهن متنی را تصحیح می کنند. این هم روش قابل اعتنا در عرصه نسخه شناسی است. اما شگفت این که بعضی روایتی و یا نقلی از خیام را رد می کنند با این استدلال که این شعر با اعتقادات خیام نمی سازد.
ما اعتقادات خیام را باید از خود متون خیام به دست بیاوریم یا نه؟ بر چه اساسی فلان شعر از خیام نیست؟ چون با اعتقادات خیام نمی سازد. این اعتقدات را از کجا آوردیم؟ خود همین شعر که شما ردش می کنید بیانگر اعتقادات خود خیام است. این شعر چه بسا با تصویری که شما از خیام دارید نمی سازد. تصویر خودتان را درست کنید نه آن که شعر را دون دلیل رد کنید. ما که هنوز از خیام چیزی در اختیار نداریم جز همین رباعیات. شاید همین رباعی هم از خیام باشد و بیانگر اعتقادات او. از کجا معلوم؟ با چه جرات و جسارتی بعضی از رباعیات را رد می کنند؟ مگر خیام قرار است مبتنی بر ساختار فکری من و شما شکل پیدا کند؟ ما باید از آثار خود او پی به اندیشه او ببریم. به صرف این که بخشی از اشعار با اعتقادات خیام نمی سازد را کنار می گذاریم و با بخش باقی مانده اعتقادات خیام می سنجیم. این روش غیر منصفانه متاسفانه نسبت به متون کهن وجود دارد. چون من نمی پسندم پس امام و حکیم و فیلسوف هم نباید چنین سخنی گفته باشند.
به نظر می رسد بخشی از رباعیات خیام؛ نسخه بدلهای همین رباعیات است. یک رباعی را خود خیام گفته و این رباعی منتشر شده است و بعد هم خواسته تا همان آن را تصحیح بکند ویا تغییری در آن ایجاد کند. این تغییر گاه جزیی و گاه کمی بیش از جزیی بوده است. رباعیاتی که خود خیام چه بسا تصحیح کرده است بعد از انتشار اصل خود رباعی بوده است. بدین جهت بعضا اشعار خیام را با نسخه بدلهای آن شاهد هستیم.
کاش می شد رباعیات را به نرم افزاری داد تا نسخه بدلهای آن را در آورد. گرچه همین نسخه بدلها هر یک زیبایی خاص خودش را دارد. کم از نوشیدن شراب نیست.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
شراب و مستی
مدتی در پی درک و دریافت درستی از مستی و مفهوم آن بودم. تا بتوانم اشعار بزرگان عرفان را نیک دریابم و مفهوم مستی را که برابر نهاده عشق است درست درک کنم. باید سراغ افرادی می رفتم که تجربه سالها میخوارگی را می داشتند. چون من ناظر بودم که نمی دانستم مستی آنها چیست و چگونه است؟ تا مست بودند که مست بودند نمی توانستند چیزی بگویند و چون مستی زائل می شد دیگر آن حال را نداشتند که در باره اش سخن بگویند. دیده مستانی که قهقه می زدند و یا زار زار می گیریستند. درک خود این حالت امر چندان ساده ای نیست. دست آخر دوستی عزیز و دوست داشتنی مرا یاری کرد و تجربه خودش را برای من چنین باز به سادگی گفت: شراب ویژگی اش این است که هر حس و حالی که داشته باشی همان را افزایش می دهد و چند چندان می کند. اگر فرد افسرده باشد افسرده تر خواهد شد و اگر شاد و سرحال باشد شادتر خواهد شد.
باده نی در هر سری شر می کنتد
آن چنان را آن چنان تر می کند
نه همه جا بیخودی شر میکند
بیادب را مَی چنانتر میکند
گر بود عاقل نکو فر میشود
ور بود بدخوی بتر میشود
لیک اغلب چون بدند و ناپسند
بر همه مَی را محرم کردهاند
خاصیت مستی این است که هر کس را در همان چیز و موقعیتی که هست بیشتر فرو می برد.
ویژگی های مستی این است که فردی که مست است از مستی نمی پرسد که چیست؟ و به مستی اش فکر نمی کند بلکه مستی برای او حالی ایجاد می کند که این حال برایش ستودنی است. به برآیند مستی می اندیشد که آنها را دلخوش می کند.
فردی که غرق عشق است نمی پرسد که عشق چیست؟ کسی که نفس می کشد دیگر نمی پرسد که چرا نفس می کشم. این چیست که می کشم. مهم این است که زندگی اش به همین چیزی است که الان دارد می کشد اگر از چند ثانیه بگذرد دیگر کارش تمام است.
مستی و عشق یک حال است یک فضا است. یک جایی است که افراد از خود بی خود می شوند. دغدغه ای ندارند. فارغ از همه چیز می شوند. بودن در آن لحظه لذت بخش است.
خیام با رباعیات خودش می خواهد چنین فضایی برای ما ایجاد کند. بودن در همان فضا ستودنی است. لذت بخش است.
حسن جمشیدی خراسانی
زیبا آفرین
خیام کی بود یا چی بود
می گویند خیام عارف نبود. یقینا فقیه هم نبود. یقینا فیلسوف هم نبود. احتمالا خشت مالی بود که بر اثر اصابت خشت خام به کله اش به یک باره شاعر شد و یا به یک باره اجاق زاده شده و شعرهایی گفت که او را برطاق ادبیات فارسی می نشاند.
مگر ابن سینا عارف است. مگر ابن سینا فقیه است. ولی ألحق و الانصاف آیا می توانید از بحثهای عرفانی ابن سینا در نجات به سادگی بگذرید؟ چه کسی می تواند نمط نهم تنبهات و اشارات رئیس الفلاسفه را فهم کند و یا درس بدهد و یا برای ما توضیح بدهد؟
آیا کسی هست که به سادگی و راحتی بتواند در حوزه عرفان از سلامان و آبسال به سادگی عبور کند و رازهای سر به مهر زندگی این دو را بیرون بیاورد.
گاه از خیام چنان سخن گفته می شود که فکر می کنند از طویله، گاو و الاغ و چند گوسفند را جلو انداخته و برای چرا به صحرا رفته و... در نهایت چند قطعه شعر هم سروده است.
عزیز من! خیام شخصیت ممتاز و با نفوذی در حوزه حتی قدرت و سیسات بوده است. حسن علی بقال نیشابوری که نبوده است. یا خیام خشت مال و نمد مال که نبوده است. شاعر و ادیب بزرگ، به او نامه می نگارند و از او می خواهند که وساطت کند و مقدمات برائت وی یا دستیارش را فراهم آورد...
چنان از خیام سخن می گویند که گویا دم ساعت از جوی خیابان و توی میخانه ها، مست و لایعقل، کشان کشان، به خانه اش می بردند...
آن گونه که اینها خیام را به تصویرش می کشند؛ گویا که یک الکلی تمام عیار و به تمام معنا بوده است که باید به کمپهای ترک اعتیادش سپرد و جنازه اش را تحویل گرفت!!
این چه تصویر منحطی است که از یک متفکر و اندیشمند و بزرگ شما ارائه می کنید. خیام هم یکی مثل انیشتین. مثل خوارزمی. مثل زکریاری رازی. مثل مادام کوری. مثل مریم میرزا خانی. مگر اینها صبح تا شب و شب تا صبح شیشه مشروب خانوادگی سر می کشیدند. این چه تصویر منحطی است که از یک متفکر و اندیشمند برای خود و دیگران می سازید؟ کسی نمی گوید ابن سینا امام جماعت است. ولی کسی هم نمی گوید الدنگ روزگار و بیکار الدوله و بیعار المله بوده است. مگر می شود. مگر ممکن است. چنان تصویری از خیام ارائه می کنند که گویا کاری جز مشروب گیری و مشروب خوارگی نداشته علیرغم آن انسان بسیار بزرگ و متفکر بزرگ سر زمین ایران هم بوده است. فکر نکنم بنیانگذار کارخانه شاد قوچان به این اندازه که این ها از شرابخوارگی خیام گفته اند وی حتی نوشیده باشد.
چهارتا شعر از خیام باقی مانده و نمی توان ادبیات را بی رد و پای خیام دید. دکتر کزازی تعریف می کرد در کشتی تایتانیک که بر اثر حادثه ای غرق شد. در کتابخانه این کشتی نیز رباعیات خیام بوده است. کدام یک از آثار ادبلی جهان تا بدین اندازه از اهمیت و ارزشمندی برای خود جا باز کرده است.
کمتر شعر تاثیر گذاری است که اثری از شعر خیام در آن نباشد. بدانیم که در باره چه کسی داریم حرف می زنیم. همین چند تا شعر باقی مانده از خیام جزو آثار تاثیر گذار زبان و ادب فارسی است. طی چهارده قرن ببینید چه بسیار شعرایی که آمدند و شغر سرودند و به عنوان شاعر بر تارک آسمان می درخشند ولی نه نامشان و نه آوازشان به خیام و فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی نمی رسد. و جالب آن که شعرهای خیام چه نسبتی از شعرهای حافظ را به خود اختصاص می دهد؟ و همین غولهای زبان فارسی را بدون خیام نمی توانید فهم کنید. حتی فهم کنید. چرا به خودمان اجازه می دهیم بی آن که با زندگی اش و با زبانش آشنا بشویم هر سخنی را نسبت به شان و منزلت این متفکر بزرگ ایرانی بر زبان برانیم؟ خودمان را بالا ببریم چرا خیام را به پایین می کشیم.
من در مقام تقدیس خیام نیستم ولی حق نداریم از چشم مردم بیندازیم. حق نداریم بر اساس تمایلات خودمان او را فرو بکشانیم و از اوج به پایین بیندازیم.
یکی می خواست عرق بخورد استناد به شعر خیام کرد. گفتم نه عرق خوردن تو به منزله شرب می خیام است و نه نماز شب خواندن آن عابد زاهد به منزله نماز شب سعدی نکوگفتار است. عرقتان را بخورید؛ شما را به خیام چکار؟ واقعا بسیاری از این میخواره های کوچه پس کوچه ها بر بسیاری از این افراد ارزش مند ترند که اینها لااقل اگر می می خورند به گردن خیام که نمی اندازند.
جمشیدی خراسانی
اگر از همین زندگی که الان داریم لذت نبریم چه باید بکنیم؟ دو راه بیشتر پیش رو نداریم:
1- پایان دادن به این زندگی؛ چون این زندگی به درد من نمی خورد. بی فایده است. پر از درد و رنج و مصیبت است. هنوز از مصیبت و رنجی بیرون نیامده ای چند مصیبت دیگر به صف ایستاده اند تا بر تو وارد بشوند. باید این پایان بیابد. این زندگی با این همه مصیبت ارزش زیستن ندارد.
۲. پل بودن این زندگی
این زندگی پلی است برای چیزی یا جایی که می خواهم برسم. درست است که این زندگی بی ارزش است. ارزش زیستن ندارد. سراسر آن درد و رنج است ولی نابرده رنج گنج میسر نمی شود. سختی در زندگی مسلم است الا این که همراه سختی یسر و گشایش هم هست. می توان از این زندگی پردرد و رنج به عنوان پل و پله استفاده کرد و به جایی رسید که باید رسید. زندگی فعلی ما ابزاری است برای رسیدن به زندگی دیگری و در جای دیگری.
ما توجه به تصویری که از زندگی داریم یکی از این سه گزینه را پیش روی خود داریم:
1- لذت بردن از هم اکنون
2- زندگی پلی برای هدف و غایتی که در پیش رو است
3- خود کشی
و خیام در بین سه راه حل بیان شده، نخستین راه برگزیده است.
زیبا آفرین
از جمله واژه هایی که در ادبیات فارسی نقش کلیدی دارد و کاربرد بسیار؛ ولی نتوان برای آن برابر نهاده ای یافت، کلمه رند و رندی باشد. به کسر را و سکون نون. شاید بتوان مصادیقی پیدا کرد که بتواند شمای کلی از آن به تصویر در آورد ولی خود آن برابرنهاده ای ندارد. لاابالی و لوطی و لمپن و ... شاید بعضا به جای رند به کار ببرند ولی نه. فکر نکنم قدرت بیان معنا و مفهوم رند را داشته باشد. گرچه من هرگز به شعبان بی مخ رند نخواهم گفت. یا کمتر کسی است که به عربده کشهای آخر عامل و میدان زابلی ها و چهارراه میدان بار و قهوه خانه عرب و... رند بگوید.
شاید خود رند بالاصاله واژه ای کردی باشد که به ادبیات فارسی راه پیدا کرده و رواج یافته است. در زبان کردی رند به کسر را و سکون نون یعنی خوب. می پرسد حال شما چطور است؟ در پاسخ می گوید: رنده! یعنی رند است. یعنی خوب است. یا به صورت پرسشی می گوید: احواله ته؟ رنده؟ حال شما چطور است؟ خوب است؟ در پاسخ می گوید: رنده. یعنی خوب است. هم به صورت سوالی می آید و هم به صورت اخباری. احواله ته رِنده؟ یعنی حال شما چطور است؟ برابر نهاده how are you?.
گاهی همین صفت یا قید خوب برای شخص به کار برده می شود. فلانی آدم رندی است. یعنی آدم خوبی است. به نظر می رسد بیشتر منظور عرف از "رند" زیرکی و باهوشی است تا شخصیت خاصی که مورد نظر عرفا است. در بین عرفا و در ادبیات رند معنای خاصی پیدا کرده و مصطلح شده است.
با تامل بر کلمه رند و در گوهره و معنای آن، معرفت و شناخت نهفته است. شاید این معنا را نویسنده غیاث اللغه به خوبی توانسته است بیان کند: منکری که انکار او از امور شرع از زیرکی باشد نه از جهل. آدم رند اگر هم چیزی را انکار می کند هوشمندانه و زیرکانه است نه از باب این که نمی داند.
به ضم "را" هم واژه رُند شایع است؛ یعنی سر راست. اعداد را که گرد می کنند می گویند رندش کن. رندش کردم. شاید همین ریشه به عرصه ادبیات و عرفان راه پیدا کرده است کسی که شفاف است؛ صریح است؛ رک و راست است و گاهی هوشمندانه و زیرکانه زیر میز می زند و کاسه و بشقاب می شکند و کافه را به هم می ریزد. این اعتقاد حافظ است نسبت به رندان:
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
فرق بین اهل سلوک و عرفان را با زاهد و عابد با تعبیر و اصطلاح رند بیان می کند که رند منظور همان سالک و عارف بالحق است. زاهد عالی مقام از نگاه حافظ آدمهای دو رو و پیچیده اند. آن چه می نمایند نیستند و آن چه می گویند خود عمل نمی کنند. ریاکارانی که ریاکاری برای آنها حرفه و شغل شده است و کمتر کسی متوجه ریاکاری آنها می شود.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
این شعر حافظ در ادامه شعر مولوی است:
آب کم جو و تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
انسانهای تشنه حقیقت را کسی آبی نمی نوشاند. گویا کسی نیست که شان و منزلت اولیا را نیک بداند. در این شعر حافظ رندان را به مقام اولیا وصل می کند.
و خود او گویا می خواهد خیام را توصیف کند لذا چنین می گوید:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این
رند را چنین توصیف می کند نه کافر کیش است و نه مسلمان آئین. نه به دنبال دنیا است تا چیزی به دست آورد و نه در پی فقه و شریعت تا دوزخ برهد و به بهشت راه بیابد. رند کسی است که به همه چیز نه می گوید. نه به حق و نه به حقیقت و نه به هر طریق و نه به طریقت و نه به شرع و شریعت نه به کلام و نه به فلسفه. زند کسی است که دارای جربزه است. شهامت نه گفتن را دارد. فردی مثل خیام که زیر همه چیز می زد. رند کسی است که چیزی ندارد که بخواهد از دست بدهد تا برای از دست دادن آن بترسد.
این اوصاف رندان است:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت: عیبپوشیدن
به میپرستی از آن نقش خود زدم برآب
که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن
رند شاید بتوان گفت شعبان بی مخ یا شعبان استخوانی که هیچ ترس و واهمه در گوهر این بشر نبود. شاید برایش مصدق و شاه و کاشانی چندان فرقی نمی کرد.
می گویند در سفری که به سوریه داشت به وی گفتند اینجا چون اهل سنت است مراقب باش و رعایت کن. به ناگاه رفت وسط خیابان نزدیک محل اقامت و شروع کرد به اذان گفتن و اشهد ان امیر المومنین علیا ولی الله را چندین بار تکرار کرد. بقیه از چالش با اهل سنت ترس داشتند ولی او ترسی نداشت.
کاشانی را جمعی در خود گرفته بودند و می فشردند. برای نجات ایشان داد زد که خواهر آقا را...
وی همان رند است اما با کلاس کار خیلی پایین تر. حالا همین را ببرید و باسوادش کنید اهل سیر و سلوکش کنید. به تعبیر یکی از دوستان تئوریزه اش کنید و بدان مبانی نظری هم بدهید. کسی که رندی را به عنوان یک سبک از زندگی برگزیده است.
گفته اند رند کسی که ظاهرش بر ملامت است و باطنش بر سلامت. خداوند رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله آسید عزالدین زنجانی را. نسبت به آقای آشتیانی می فرمود ایشان مثل خیلی ها شخصیتش بر عکس آن چیزی است که می نماید. به خیلی ها که نزدیک می شوید می بینید واقعا آنی که می نماید نیست بلکه نفرت انگیز است و آشتیانی کسی است که هرچه به او نزدیکتر می شوید می بینید اصلا با آن که دیده اید تفاوت از زمین تا آسمان دارد. با کسی آشنا می شوید که بسیار متواضع و خوش خلق و... آشتیانی را نه در اتاق رئیس دانشکده الهیات بلکه باید در آبدارخانه و نزدیک آبدارچی می دیدی. به نظر من آشتیانی را می شد گفت از همین دسته رندها است. چند نمونه خدمتتان عارض شوم.
بعد از نماز مغرب و عشا بود. با مُهر بازی می کردم. آشتیانی فرمود خیلی جالب استٍ قبله مسلمانان را از بیت المقدس به کعبه تغییر دادند اما نقش بیت المقدس هم چنان روی مهرها نشسته است و ما یک جور دیگری بیت المقدس را سجده می کنیم بلکه اظهار ارادتمان به بیت المقدس هم چنان پابرجا است.
و نیز بعد از نماز بود و استاد نشسته بود تا شاگردان جمع شوند و محفل انس صورت بگیرد. بعضا که نماز می خواندند بعد از نماز می ایستادند و سلام میدادند. ایشان فرمودند به ما گفتند که نماز بخوانید و نماز را رو به قبله بخوانید یعنی نماز را برای خدا بخوانید. توحید واقعی. اینها همین توحید را هم به هم ریختند. در خود نماز که سلام است و همان برای خروج از نماز کافی است. نمی دانم سلام دوم که ایستاده و به دو جهت سه بار سلام می دهند از سر چیست؟ از کجا آورده اند؟
از این موارد از ایشان زیاد دارم. در فرصتهایی عرض خواهم کرد. بیان این موارد به معنای تایید نظر ایشان نیست بلکه از آن رو است که بتوانیم با عمق معنای رندی رابطه بر قرار کنیم. با عنایت به این که می دانم که آشتیانی طعم عشق را هم چشیده بود. بر خلاف خیام که به نظر تجربه عاشقانه نداشته است.
آن چه گفته آمد گامی بود برای شناخت خیام
جمشیدی خراسانی
زیبا آفرین
پیش از انقلاب افرادی بودند که نوع خاصی کلاه به سر می گذاشتند و خود را صمد بهرنگی می پنداشتند. فکر می کردند با گذاشتن یک کلاه؛ روشن فکر شده و در کوره اندیشه پزی صمدی، صمد بهرنگی خواهند شد.
بعضی از افراد که می خواستند دکتر علی شریعتی بشوند و ادای روشنفکرها را در بیاورند؛ سیگار با سیگار روشن می کردند. علت را که می پرسیدیم؟ می گفتند: ما مثل دکتر هستیم. منظورشان دکتر علی شریعتی بود. پشت سر هم سیگار می کشیدند.
در جهاد دانشگاهی مشغول امور پژوهشی خود بودیم. یکی آمد تا به ما کمک کند و همکار ما شد. سیگاری بود. یک روز اعتراضا به حقیر گفت: شما چگونه روشنفکری هستید که سیگار نمی کشید؟ گفتم اولا من روشنفکر نیستم. ثانیا کی گفته لازمه روشنفکری سیگار کشیدن و تو قهوه خانه نشستن و گفتن و خندیدن است. اگر چنین باشد پس باید حتما تو قهوه خانه های پاریس پرسه زد نه تو کوچه پس کوچه های مشهد.
یک عده هم بودند که کفش دم باریک به پا می کردند و پاشنه اش را می خوابانیدند و کلاه لگنی هم سرشان می گذاشتند و سبیل را هم به چپ و راست می کشیدند و دستمال یزدی دور گردن و کت هم سر شانه فکر می کردند قیصر شده اند؛ ادا و اطوار قیصر را هم در می آوردند و می گفتند: "ما زدیم شما هم بگین که زده دیگه". اینها فکر می کردند شریعتی و قیصر و صمد در همین کلاه و سیگار و دستمال یزدی و کفشهای نوک باریک است. فکر می کردند چون سیگار می کشد یا چون دستمال یزدی به دست می گیرد و یا چون کلاه کذایی به سر می کند پس دکتر شریعتی یا صمد بهرنگی یا قیصر است. و حال آن که شریعتی بود که سیگار می کشید نه این که چون سیگار می کشید پس شریعتی بود. صمد بهرنگی بود که کلاه پشمینه به سرش می گذاشت و شالگردن می انداخت؛ نه این که چون کلاه پشمی به سر می گذاشت و شالگردن می انداخت صمد بهرنگی شد. ماهی سیاه کوچولوی صمدی بخشی از تاریخ ادبیات این کشور است. چون قیصر بود پاشنه کفشش را می خوابانید. چون قیصر بود دستمال یزدی دور گردنش می انداخت. چون قیصر بود کتش را روی شانه اش می انداخت. چون قیصر بود نصف پایش از کفشش بیرون بود. اگر پای برهنه هم راه می رفت باز هم قیصر بود. چون قیصر بود قیصر بود. تو گنده لاتها سر همه آنها بود.
البته این تیپ خاص اختصاص به همین چند نفر ندارد در حوزه علمیه گاهی می دیدیم طرف جامع المقدمات را نخوانده، نعلین زرد به پا می کرد که حتی سر انگشتانش به زور توش جا می گیرد و زیر شلواری سفید می پوشد و قبایی با آستینهای گشاد که به اندازه دور کمر خود ایشان است و عمامه ای به بزرگی گنبد حرم. از سنگینی عمامه گردنش تلو تلو می خورد. فکر می کرد خواجه نصیر طوسی یا کسایی مروزی یا خواجه نظام المک است.
این افراد فکر می کنند ویژگی متفکران به نوع پوشش آنها است نه به تفکر آنها. آثار صادق هدایت را نمی بینند و فقط رفتار او را می بینند. آثار صمد را نمی بینند فقط کلاه او را می بینند. آثار شریعتی را نمی بینند که کسی نیست که او را نشناسد و یا اثری از او را نخوانده باشد فقط سیگارش را می بیند.
متاسفانه بعضی چنین تصویری از خیام دارند. پیرمرد عاطل و باطلی که جام شراب به دستش بود و دم ساعت سر می کشید. و تو کوچه باغهای نیشابور تلو تلو می خورد. ول بود. علاف روزگار بود. نه عزیز دل من. تو دوست داری عرق بخوری بخور. چرا خیام را بهانه می کنی! دوست داری سیگار بکشی، خب بکش! چرا دکتر را پیش مرگ خودت می کنی؟ خب راحت سیگارت را بکش. آن هم از نوع اشنو. یا همای بیضی. یا وینستون. این را به پای دکتر شریعتی ننویس.
خیام برای خودش بر و بیایی داشت. نفوذ کلام داشت. در دستگاه خلافت جاه و مقام داشت. بین مردم کبکبه و دبدبه ای داشت. یک انسان بود. خیام خیام شد و به خیلی از چیزها رسید که سر از زندگی در آورد که محصولش شد همین چند رباعی که در دست من و شما است. این رباعی ها محصول اندیشه و فکر خیام است. خیام اندیشید و محصول اندیشه اش شد این چند بیت. حتی جرات نمی کنیم او را شاعر بنامیم چون در برابر تعداد اشعار مولوی و سعدی و فردوسی شعری ندارد. شاید به همین جهت هم باشد که در زمانه خودش و تا حدود یک قرن بعد از خودش هم از اشعار او نام و نشانه ای نیست. چون او متفکر بود. او اندیشمند بود. نه یک آدم بیهوده دائم الخمر الکلی! دم مردن کتاب شفای ابن سینا پیش روی او یا روی سینه اش بود.
ما اول خیام بشویم بعد به دنبال جام شرابش و تنگ بلورش باشیم. کدام رفتار ما خیامی است که این یکی اش را بزرگنمایی می کنیم. آیا اثری که خیام با همین چند بیتش بر ادبیات و عرفان و فلسفه بعد از خود گذاشته است را داریم. مگر ما چقدر با فلسفه مشاء آشنا هستیم؟ مگر ما چقدر با خود خیام آشنا هستیم؟ چون لفظ "می" آورده است پس بگردیم و بهترین مشروبات دنیا را فراهم آوریم و از بین این همه دُرهای سفته در رباعیاتش، همین یکی را بگیریم و دیگر خلاص.
شبی در شهری مهمان عزیزی بودیم. مهمان دیگری هم داشت و او نیز روحانی بود. سخن از هر دری رفت. آن مهمان روحانی، اندر رسای تریاک و آثار و برکاتش فصل مشبعی سخن گفت. و در تحیر از این همه محسنات در باب تریاک. گفتم: برادر من! شما اگر دوست داری تریاک بکشی بکش قرار نیست که این قدر در شان و منزلت آن سخن بگویی. گفت: نه. سخن از نقش و تاثیر آن است. آقای فلان و آقای فلان هم تریاک می کشند. کم کم داشت بحث را می کشاند به صحرای کربلا و شب عاشورا. مدعی شد که مرحوم مجلسی هم تریاک می کشید و... فردا صبح تماس گرفتند که این آقا را با ماشین اداره و مقدار زیادی تریاک دستگیر کرده اند.
اگر شما دوست دارید تریاک بکشید دیگر پای این و آن را به میان نکشید. اگر دوست دارید مشروب بخورید پای این و آن را به وسط نیاورید. خیام بشوید و مثل او هم زندگی کنید نه این که مثل خیام می خواهید فقط مشروب بنوشید.
اگر میزان و ملاک داوری ما بر اساس گفته ها و نوشته ها باشد نویسنده ای گفته بود از هر کتابی پانزده خط آن را به من بدهید تا من حکم اعدامش را صادر کنم. استاد ما حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی(رض) می گفت اگر که شعر حجت بود من حافظ را به جرم لواط و میگساری، سنگسار و اعدام می کردم و خیام را حد می زدم و...
باید کمی از سطحی نگری فارغ بشویم و پوست بیندازیم. باید از پیله تنیده خود بیرون بیاییم. همین خیام که می گوید به قبل و بعد نیندیش خودش اندیشیده که می گوید نیندیش. حاصل تجربه و یافته هایش را در طبق اخلاص نهاده و پیش کش می کند. خود همین؛ یعنی اندیشیدن را او به ما توصیه می کند. پس راهی را رفته است. بخشی از ساعات عمر گران سنگ خود را صرف کوزه و کاسه کرده است. نه این که بسازد؛ نه. فقط روی آن فکر کرده و به تفکر در آن دو پرداخته. این تفکرش ارزشمند است. مقصدش شاید خیلی مهم نباشد راهش مهم است. خیام به نظر من یک متفکر بزرگ بود. اگر فیلسوف نبود متفکر بزرگی بود. خیام زندگی ما را به چالش کشید. بلکه زندگی انسانی را به چالش کشید. راهی نشان نمی دهد. پاسخی به پرسشهای ما نمی دهد ولی با پرسشهای سهمگین خود ما را بلکه فیلسوفان را وادار به تفکر کرد. همه نظم و نظام جهان را می دیدند و آن را می ستودند نمونه بارز آن غزالی؛ ولی خیام پریشان احوالی عالم را دید و نظم آشفته اش را بلکه بی نظمی اش را دید. دید که نظم جهان نظم آشفته است. اگر همه می گویند جهان همه هستی است و هستی خیر مطلق است او نیمه خالی لیوان را دید و گفت بخش شرور این عالم بهره ما شده است. من خیام را از جمله متفکرهای بزرگ می دانم. متفکری که با تفکراتش ما را نیز به چالش جدی وا داشت. کم گفت ولی همان گفت کمش هم چه بسیار معنا در پی دارد. واقعا باید اندیشید. انسانهای بزرگ بزرگی شان به پرحرفی نیست به حرفهایی که زده اند. مگر شوپنهاور چقد تالیفات دارد؟ ولی متفکر بزرگی است. مگر از سقراط اثری برجا مانده است؟ ولی او واقعا متفکر بزرگی است که هنوزه بشریت وامدار تفکرات اوست. و هم چنین حافظ که کم گفته است ولی همان کمش جای سخن بسیار دارد.
امید که تفکر و اندیشه خیام ما را به تفکر وا بدارد و از بذرهای پاشیده در سر زمین باورهایمان بتوانیم بارورش گردانیم و خوشه چینش باشیم.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
زیبا آفرین
اجازه بدهید نکته ای که تا به این جا از سخنان خیام یافته ام و ندیدم که بدان اشارتی کرده باشند را برای دوستان باز بگویم. شاید پرده دری باشد ولی گاه باید که چون حلاج برون افکند راز را.
نکته نخست آن که بعضی از افراد دشوار گو و دشوار نویس هستند. اگر جناب محمد تقی جعفر سخن بگوید یا رضا داوری باید اولا خوب گوش بدهید که چه گفتند و بعد هم بگردید دنبال معانی که آنها الفاظش را به کار بردند. بگذریم از این که خود مطلب و محتوا چه بسا دشوار باشد ابن بزرگواران در زخامت و وخامت اوضاع خواهند افزود. البته در نوشته هم این مشکل را داریم مثلا آثار شیخ اشراق اصلا فهم الفاظی که ایشان به کار برده اند چندان راحت و یا ساده نیست. فهمیدنش به قول معروف کار حضرت فیل است. نمونه معاصرش ترجمه آقای ادیب سلطانی از نقد عقل محض کانت. خود کانت که فهمش دشوار است ایشان آن را ریخته در ظرفی که فهمش با کرام الکاتبین است. نمونه دیگرش ترجمه مرحوم شهیدی از نهج البلاغه است که خود نهج البلاغه خیلی راحت نیست بلکه سید رضی عبارت حضرت امیر را به اعتبار فن بلاغت برگزیده است. خود متن نهج را ترجمه مرحوم شهید دشوارتر کرده است.
اما کفایه آخوند خراسانی و یا منظومه ملاهادی سبزواری متنش دشوار نیست بلکه محتوایش دشوار است. اصول فقه مرحوم مظفر متنش بسیار روان است ولی واقعا مطالبش دشوار است. همین دشواری در نهایه الدرایه محمد حسین اصفهانی نیز دیده می شود. عبارات نهایه الدرایه چندان مشکل نیست این عبارات حاکی از محتوایی است که آن محتوا درکش کمی سخت است. البته متن مرحوم مظفر از متن مرحوم محمد حسین اصفهانی ساده تر و راحت تر است.
اما بعضی همان مطالب دشوار را می توانند به زبان ساده تری بیان بفرمایند. بیان ساده این نویسندگان یا گویندگان به گونه ای است که راحت تر می شود فهم کرد نه این که از سنگینی و دشواری اصل محتوا چیزی فروکاسته شود. فتوحات ابن عربی از نظر متن واقعا جزو متنهای دشوار نیست ولی متن ها حاکی از محتوایی است که آن محتوا خیلی ساده و راحت قابل فهم نیست.
خیام را باید دید جزو کدام دسته از گوینده ها و نویسنده ها است. به نظر حقیر در عرصه اشعار باید گفت خیام بسیار ساده نویس و ساده گو است و جالب آن که در بین زبان مفاهمه گرچه شعر را انتخاب کرده است که به جهت پشتوانه خیالی آن کمی مساله در بغرنج می کند ولی او سبک رباعی را برگزید تا هم با کلمات کمتر بتواند معنای بیشتری را برساند و هم خود رباعی نسبت به غزل و قصیده تا اندازه ای بیان ساده تری دارد. به بیان دیگر رباعی همه کس خوان است. شاهنامه فردوسی را باید باسوادی باشد تا پای پله کرسی برای دیگر کرسی نشینان در شبهای سرد زمستان بخواند و یا نقالی کند ولی خیام را در هر کوچه و برزنی می شود خواند و شنید و زمزمه کرد.
گرچه خیام سخنش را به سادگی بیان می کند ولی این سادگی در بیان بدان معنا نیست که سخنش هم ساده است. سخن هیدگر واقعا دشوار است و محتوایش هم دشوار است اگر کسی با زبان ساده تری مساله را بیان کرد دال بر سادگی خود مساله نیست بلکه آن مطلب عمیق را با زبان ساده تری برای من و شما بیان کرده است. این مهارت ساده سازی به گونه ای نیست که اصل محتوا را هم ساده بکند. نه. مطالب خیام به سادگی بیان شده است ولی نمی شود از آن به سادگی گذشت.
به نظر من صادق هدایت گرچه از ستاره های پرفروغ ادبیات ایران است و خود واقعا با نگارش داستان بوف کور سبک جدیدی را در ادبیات فارسی ایجاد کرد و هیچ کس در عرصه ادبیات و داستان نویسی نمی تواند صادق هدایت را نبیند و از او عبور کند. این جفا بر ادبیات فارسی خواهد بود ولی خود صادق هدایت به نظر من ستم بزرگی بر خیام روا داشت که تصویر نادرستی از خیام ارائه کرد. گرچه تلاش کردند تا همین تصویر را از حافظ نیز ارائه کنند ولی تقریبا باید گفت نشد ولی نسبت به خیام تا اندازه ای توفیق قرینشان شد و این ستمی بر متفکران و اندیشمندان است. شان و منزلت خیام را باید پاس داشت. وی متفکری بزرگ و اندیشمندی با نفوذ در فرهنگ و ادبیات این سرزمین است. این با تقویمش بستری برای زندگی فراهم ساخت. و با شعرهایش به زندگی معنا بخشید البته برای کسانی که به دنبال معنای زندگی بودند و هستند و خود خیام از معنای زندگی عبور کرده بود و همه شگفتی خیام در همین یک کلمه بود.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
زیبا آفرین
در ادامه پرداختن به اشعار خیام به این جای شعر خیام که رسیدم به یاد پانوشت مسوول ستاد امر به معروف و نهی از منکر افتادم که ذیل گفتگوی دو نفره روی تخت خطاب به شوهر خانم خطاب کرده بود بی غیرت... شاید از آن بابت که ایشان با قدرت خلاقه خود برق اتاق را خاموش کرده و ادامه فیلم را خود تصویر سازی کرده است. اینها به فیلم که نگاه نمی کنند به پشت صحنه های فیلم نگاه می کنند. بخشهایی که فیلم نشده است.
نسبت به خیام هم چنین وضع و حالی اینها دارند. عزیزان من فلسفه هیدگر را اگر می خوانیم مهم است که هیدگر نماز شب می خواند؟ یا در نماز جمعه شرکت می کند؟ هستی و زمان هیدگر را می خوانیم به چیز دیگری کار نداریم.
مهم است وقتی که پشت فرمان نشسته ایم سازنده خودرو ما بسم الله گفته است یا نه؟ اصلا مسلمان بوده است یا نه؟ شما سوار ماشینت بشود و از رانندگی ات لذت ببر.
ما وقتی فیلم سینمایی نوبت عاشق مخلمباف را می بینیم مهم نیست ننه محسن مخلمباف شوهر داشته یا نداشته یا زن صیغه ای کسی بوده یا نبوده است. ما فیلمش را می بینیم.
چرا باید از هر متنی و شعری و فیلمی و رفتاری؛ زوایای پنهان زندگی نویسنده و گوینده و کارگردان و... را خود با تخیلاتمان بسازیم.
نسبت به خیام ما هستیم اشعار خیام. یکی از شاهکارهای ادبی جهان. یکی از آثار تاثیر گذار زبان فارسی. رباعیات خیام را مانند کمدی الهی دانته بخوانیم. یا مثل هر اثر ادبی دیگر. وافعا شگفت انگیز است. یک تخت گذاشته ایم و همه را با قد و قواره همین تخت می سنجیم. انتظار داریم مولوی و سعدی و فردوسی و خیام و حافظ و ... با قد وقواره تخت ما جور در بیایند. خیلی جالب است بغضی که زبان عرفان نمی فهمند فتوحات ابن عربی را با فقه شیغی نقد می کنند. اصلا متوجه نمی شوند که اولا عرفان است نه فقه. ثانیا او شیعه اثنی عشری نیست یک دانشمند مانند هر داشمند دیگر و یک بزرگ مانند هر بزرگ دیگر. انتظار دارند که حتی سقراط هم مو به مو به فقه شیعه عمل کرده باشد.
مگر قرار است من اعتقاداتم را از خیام بگیرم. مگر قرار است من شیوه زندگیم را از ابوالعلای معری بگیرم. مگر قرار است من مثل بو علی سینا بشوم. در بدو امر می خوام بخوانم و می خوام بفهمم که اینها چه گفته اند. همین.
من می خواهم بیشتر از اثر اینها لذت ببرم. از شعر حافظ لذت ببرم. بگذارید این لذت را ببرم. هم چنان که از صحیفه سجادیه لذت می برم. همین لذت برای من مهم است. لذت بردن از شعر خیام.
این که به خدا معتقد بود یا نه؟ در نماز جمعه شرکت می کرد یا نه؟ دعای کمیل می خوانده یا نه؟ به من چه ربطی دارد؟ مگر اینها شاخص و ملاک ارزیابی اندیشه آنها است؟
عزیزان من ایشان از نظر اعتقادات اعتقادات خاص خودش را دارد. من ببینم از شعرش چی گیرم میاد. یقینا اگر بلند بشوم و راه بیفتم و دنبال پری وشی باشم که جام به دستش باشد و بگریم کنج خلوتی و... دیگر فرصت و مجال مطالعه آثار خیام و حافظ و مولوی ابن عربی پیش نخواهد آمد. اینها وقتی برای من نخواهند گذاشت که من به غیر خودش فکر کنم.
دیگر هیچ کدامشان فرصت خواندن اشعار خیام را به من نخواهند داد. بگذارید تا با اشعار خیام حال کنیم و لذتش را ببریم و تلاش کنیم و ببینیم که چه می گوید. بعد دلمان خواست بدان عمل می کنیم و دلمان نخواست عمل نمی کنیم. ما که جبری مسلک نیستیم. مگر شما از رباعیات خیام انتظار دارید که جامعه بشری را بسازید؟ آیا خود خیام چنین ادعایی داشت؟ قرآن که کتاب آسمانی است چنین ادعایی ندارد تا چه برسد به چهار تا رباعی از خیام. باور کنیم که مردم با خواند چهار تا از رباعیات خیام گمراه نمی شوند و یقیناذ با شغر خیام هدایت هم نخواهند شد ولی یقینا آگاه خواهند شد. در پناه حق
حسن جمشیدی خراسانی