جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمشیدی خراسانی» ثبت شده است

زیبا آفرین
بررسی صدای زن
در رابطه با صدای زن از دو منظر می توان مورد بررسی قرار داد و نیز در فقه مورد بررسی قرار گرفته است.
گوینده یا شنونده
یکی خود زن به عنوان مکلف آیا می تواند با نامحرم سخن بگوید یا نه؟
یکی شنونده است که آیامی توان به سخن زن نامحرم گوش بدهد یا نه؟
در عرصه "صدای زن" مکلف هم می تواند خود گوینده باشد و می تواند شنوده باشد.  
ما با دو نوع مکلف در بادی امر مواجه هستیم.
یکم- خانمی که حرف می زند مانند:
خانمی که برای خرید به بازار می رود. نان می خرد و یا سیب زمینی و پیاز و یا لباس و یا طلا و جواهر و یا در صف مرغ و تخم مرغ و روغن و ...
خانمی که فروشنده است و کالا را برای دیگران توصیف می کند. چه به صورت حضوری به عنوان ویزیتور و یا به صورت تلفنی.
خانمی که در رستورانها و کافی شاپها و ... سفارشات را ثبت می کنند و یا در فروشگاههای بزرگ افراد را برای خرید راهنمایی می کنند...
خانمی که در محافل و مجالس به عنوان مسوول سخنرانی می کند. مثل نماینده های مجلس و شورای شهر و روستا و یا وزیر و یا معاونان و یا مدیران کل و یا فرمانداران و بخشداران...
خانمی که به عنوان نامزد انتخاباتی سخنرانی می کند. چه عضویت در شرکتها و چه نمایندگی شورای شهر و مجلس شورای اسلامی و...
 خانمی که قرآن می خواند و آن هم به ترتیل یا با صوت برای دیگران و یا نزد معلم مرد خود...
خانمی که مداح یا روضه خوان است.
خانمی که مجری برنامه ها است. مانند گویندگان خبر و یا مجریان برنامه های تلوزیونی و...
خانمی که آوازه خوان است به صورت فردی و یا همراه کروه.
خانمی که دکلمه و یا شعر می خواند...
من تلاش نکردم که موارد سخن گفتن خانمها را استخراج کنم که چند گونه می تواند باشد. مواردی که بیان شد تقریبا دامنه سخن گفتن را به سامان می کند.
تمامی مواردی که در بالا بیان شد خانم به عنوان متکلم و سخنگو است و شنوده می تواند زن و یا مرد باشد.  
دوم- کسی که صدای زن را می شنود. چه شنوده آن مرد باشد یا زن؛ البته بیشتر پرسش مورد نظر مرد است که صدای زن را بشنود. گرچه بعضی بین مرد و زن فرقی نگذاشته اند.  
لااقل می شود گفت:
1- گفتگوی خودمانی(دو طرفه است. گوینده و شنونده)
2- گفتگوی بازاری یا بازاریابی(نیز دو طرفه است گوینده و شنونده)
3- سخنرانی(که یک سویه است و طرف مقابل گوش می دهد. یا در کلاس و یا در مجلس و محفل... بیشتر القاء مطلب است). حتی دکلمه خوانی و یا شعرخوانی را هم در این مجموعه قراربدهید.
4- آواز خوانی
آواز خوانی می تواند تلاوت قرآن باشد برای دیگران.
تلاوت قرآن باشد برای معلم و یا استاد خودش.
ادعیه باشد مانند دعایب کمیل یا ندبه و...
حدیث پیامبر و یا ائمه باشد برای دیگران
مضامین روایات و آیات باشد مانند اشعار و غزلیات و...
خواندن ترانه ها و...
اجازه بدهید در آغاز چند حکم شفاف و روشن را از لابه لای حکمهایی که توسط فقهای عظام بیان شده است به عرض شما عزیزان برسانم.
جمشیدی خراسانی
ادامه دارد
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
متن کلیپ:
متنی که خانم درصا حمدانی می خواند روایت زیر است البته با تغییرات جزیی.
یحکی أن فی یوم خرج النبی صلی الله علیه وسلم لیؤدی صلاة العید. فرأی أطفالاً یمرحون و یلعبون ولکن کان بینهم طفلاً یبکی وحیداً و ثوبه ممزق، فإقترب منه صلی الله علیه وسلم و قال له: مالک تبکی ولا تلعب مع الصبیان؟ فاجابه الصبی: لقد قتل أبی فی إحدی الحروب الإسلامیة وتزوجت أمی فأکلوا مالی واخرجونی من بیتی، وأنا لیس لدی مأکل ولا مشرب ولا ملبس ولا بیت یأوینی، وعندما رأیت الأطفال یلعبون تجددت أحزانی فبکیت علی مصیبتی. فأخذ النبی صلی الله علیه وسلم بید الصبی وقال له: اما ترضى ان اکون لک ابا وفاطمة اختا وعلی عما والحسن والحسین اخوین؟ فعرف الصبی أنه رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال علی الفور: وکیف لا أرضی بذلک یا رسول الله، فأخذه الرسول صلی الله علیه وسلم إلی بیته وکساه ثوباً جدیداً واطعمه وبعث السرور فی قلبه من جدید. فرکض الصبی بین الصبیان یرکض ویلعب، فقال له أحد الصبیان أما کنت تبکی قبل قلیل؟ فما الذی جعلک الآن مسروراً وفرحا؟ فقال الیتیم: کنت جائعا فشبعت وکنت عاریا فکُسیت وکنت یتیما فأصبح رسول لله ابی وفاطمة الزهراء اختی وعلی عمی والحسن والحسین اخوتی. فقال الصبیان علی الفور: لیت آبانا قتلوا فی الحرب لنحصل علی ما حصلت أنت علیه. وعاش الطفل فی کنف الرسول صلی الله علیه وسلم حتی توفی، فلما وصل إلیه نبأ وفاته خرج من البیت یبکی ویهیل التراب علی رأسه صارخاً: الآن صرت یتیماً... الآن صرت غریباً، فقام أحد الصحابه بکفالته.
گفته اند: نبی اکرم(ص) روزی برای ادای نماز عید بیرون شد. کودکان را دید که با نشاط بازی می کردند.  در بین آنها کودکی بود که گریه می کرد و تنها بود. لباس کهنه به تن داشت. پیامبر صلی الله علیه و آله به او نزدیک شد از او پرسید: چرا گریه می کنی؟ چرا با دیگر کودکان بازی نمی کنی؟
آن کودک پاسخ داد: پدرم در یکی از جنگهای اسلامی کشته شد. و مادرم شوهر کرد و تمام اموال من را خورد و مرا از خانه ام بیرون انداخت. دیگر من نه خوردنی دارم و نه نوشیدنی و نه پوشیدنی و نه خانه ای که در آن پناه بگیرم.  این که می بینم کودکان بازی می کنند، اندوه من زنده می شود... بر اندوه خویش می گریم.
پیامبر دست کودک را گرفت و به او گفت: آیا خشنود خواهی بود اگر من پدرت باشم و فاطمه خواهرت و علی عمویت و حسن و حسین برادرانت؟
کودک پیامبر را شناخت. با شتاب پاسخ داد: ای فرستاده خدا! چگونه بدان خشنود نباشم!
پیامبر او را با خودش به منزل آورد. لباس نو به او پوشاند. غذا به او خوراند. و شادی نویی را در دل او بر انگیخت.
کودک بیرون دوید و بین کودکان می پرید و بازی می کرد.
یکی از کودکان از او پرسید: همین چند لحظه پیش گریه می کردی؛ تو را چه شد؟ چه چیزی تو را اینک خوشحال و شاد کرده است؟
پسرک یتیم گفت: گرسنه بودم سیرم کرد. برهنه بودم پوشاندم. یتیم بودم و اینک فرستاده خدا پدرم شد و فاطمه زهرا خواهرم و علی عمویم و حسن و حسین برادرهای من...
کودکان بی آن که درنگ کنند به او گفتند: کاش پدر ما هم در جنگ کشته می شد تا چیزی که تو به دست آورده ای ما نیز به دست می آوردیم.
کودک در کنف حمایت پیامبر(ص) زندگی کرد تا درگذشت. چون خبر درگذشت پیامبر به وی رسید بیرون آمد و اشک می ریخت و خاک بر سر خود می پاشید و داد می زد: الان من یتیم شدم... الان من غریب شدم.
یکی از یاران پیامبر بر خاست و کفالت او را بر عهده گرفت...
این روایت را گفته اند که ضعیف است شاید ماخذ داستان این روایت باشد که بدان شرح و بسط داده اند:  
قال الإمام البزار فی مسنده  کشف الأستار حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَبْدِ الله بْنِ الْجُنَیْدِ ، ثنا أَبُو الأَسْعَدِ مِنْ وَلَدِ بَشِیرِ بْنِ عَقْرَبَةَ الْجُهَنِیِّ، وَکَانَ یَنْزِلُ عَسْقَلانَ فِی الرَّمْلَةِ فِی قَرْیَةِ طُورٍ، فَحَدَّثَنَا عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ بَشِیرِ بْنِ عَقْرَبَةَ الْجُهَنِیِّ ، قَالَ : لَقِیتُ رَسُولَ الله صلى الله علیه وسلم یَوْمَ أُحُدٍ فَقُلْتُ: مَا فَعَلَ أَبِی؟ فَقَالَ: اسْتُشْهِدَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ"، فَبَکَیْتُ، فَأَخَذَنِی فَمَسَحَ رَأْسِی وَحَمَلَنِی مَعَهُ، وَقَالَ: " أَمَا تَرْضَى أَنْ أَکُونَ أَنَا أَبُوکَ وَ تَکُونَ عَائِشَةُ أُمَّکَ؟ قَالَ الْبَزَّارُ: لا نَعْلَمُهُ یُرْوَى إِلا بِهَذَا الإِسْنَادِ. و قال الإمام الهیثمی رحمه الله فی مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: رواه البزار وفیه من لا یعرف. هذا هو أصل الحدیث الضعیف ، لکن قام القصاص والوعاظ بتزیینه بالروایة الخیالیة المکذوبة.
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
در این موارد نباید سراغ عقل و ادراکات عقلی رفت بلکه سراغ فهم عرفی. عرف مفهومش از جاری صرف جریان نیست بلکه یکی از ویژگی هایش جریان است. ویژگی دیگرش داشتن مبدا و منشا و مخزن است. و الا دو نفر که دو سر شیلنگ را گرفته اند کسی نمی گوید جوی آب را با خودتان جا به جا می کنید. مقداری آب در شیلنگ است. کسی به آن آب جاری نمی گوید. عرفی که ما با آن سر و کار داریم آب جاری را آبی می داند که داری مخزن است و از یک جایی به جای دیگر جریان دارد.  ممکن است این جریانش کم و باریک باشد ولی مهم این است که مخزن دارد. به گفته اقتصادی ها پشتوانه دارد. و جریان هم دارد.
خلاصه کلام اگر موضوع روشن است تشخیص موضوع با خود مکلف است. اگر موضوع مشخص نیست روشن شدن موضوع بر عهده عرف است. عرف می گویندآب جاری چیست؟ یا آب کر چیست؟ عرف هم که معنای خاص خودش را دارد. عهرف می گوید مجلس لهو چیست؟ عرف می گوید مجالس گناه چیست؟ عرف می گوید دیوار شهر کجا است(در نماز قصر و اتمام).    
نکته سوم- نسبت به علم فقه باید توجه داشت که فقه هم یک علم است مثل فیزیک و شیمی و جامعه شناسی و جغرافی و تاریخ و فلسفه و ریاضی و عرفان و... با این تفاوت که بعضی از اینها علوم تجربی اند و بعضی عقلی اند و بعضی کشفی و بعضی نقلی اند. البته بعضی از علوم ارزش و اعتبار بیشتری نسبت به علوم دیگر دارند. این اعتبارش به چه معنا است باید در محل خود از آن بحث کنیم.
هم چنان که در فلسفه علیرغم آن که برهانی و عقلی است ممکن است خطا صورت بگیرد در جامعه شناسی هم ممکن است این اشکال پیش بیاید. در همه علوم این گونه است. نهایت خطاها در علوم مختلف است. در ریاضی هیچ گاه قاعده خطا نمی شود ممکن است فرد در محاسبات خطا کند. در فلسفه هم این گونه است. فرد در مقدمات چه بسا خطا کند.
در فقه چون جزو علوم نقلی است مثل سایر علوم احتمال خطا فراوان است. البته همه علوم قواعد و قوانینی دارند که درصد خطا و اشتباه کاهش پیدا کند ولی به صفر نمی رسد. در فقه هم نیز این گونه است.
مثال می زنم. برای دسترسی به حکم شرعی باید به آیه قرآن استدلال بشود. و یا به روایت. تا دیروز فرد طی تحقیقاتی که به دست آورده بود فکر می کرد یکی از شاخصهای حل تعارض ادله مخالفت با اهل سنت است. لذا چون مثلا فلان حکم با اهل سنت مخالف است پس درست است. الان طی تحقیقاتی به این نتیجه رسیده است که ملاک صحت حکم موافقت با اهل سنت است. چون فقه شیعه تعلیقه بر اهل سنت است نه ردیه علیه اهل سنت. مرحوم بروجردی تلاش می کرد مسائل فقهی را در بستر و خاستگاه اصلیش که اهل سنت است بررسی کند. فقهای بزرگی چون شیخ طوسی و سید رضی و... با اهل سنت تعامل داشته اند و... در نتیجه چون این نظر با اهل سنت موافق است لذا سراغش می رود و از نظر سابق خودش دست می کشد.
یا مثلا به روایتی استناد می کند و بعد متوجه می شود که این روایت در وسائل مثلا غلط چاپ شده است یحرم غلط است لایحرم درست است. خود همین غلط تایپی و چاپی ممکن است کار دست مجتهد داده باشد.
بلی اشتباه امکان دارد. در همه علوم از آن جمله در فقه. و در این جهت فرقی با دیگر علوم ندارد.
نکته چهارم- این که فقه مقدس است. خب چون من عرفان خوانده ام اساتید بنده می گفتند عرفان اصل و اساس همه علوم است. چون موضوعش توحید و خداوند است. و نیز فلسفه هم که خوانده ام. اساتید بنده می گفتند فلسفه بن مایه و اساس علوم است. چون موضوعش وجود یا موجود است. آقای حجت هاشمی می فرمود اساس همه علوم برای شما طلبه ها ادبیات است. ادبیات بخوانید تا مثل فلانی بیسواد نباشید... یکی از دوستان علوم اجتماعی می گفت اصل همه علوم جامعه شناسی است. این نگاه افراد است. و هیچ کدام بردیگری برتری ندارد. ملاصدرا ابن سینا را تحقیر می کند که خودش را درگیر آزمایش ادرار مردم کرده است. خب این نگاه ملاصدرا است نسبت به علوم تجربی ابن سینا و حال آنکه در وضعیت فعلی اگر دانش تجربی نباشد فرصتی برای تعقل و فلسفه نخواهد بود.  
در نتیجه فقه هم مثل سایر علوم اشتباه و خطا دارد و در کتابهای فقهی نقد و اشکال آقایان به یک دیگر الی ما شاالله. که گاه نسبتهایی هم به هم می دهند. مثلا این حرف از اصاغر طلبه ها بعید است تا چه رسد به شما. یعنی شما به اندازه یک بچه طلبه متوجه نشدی...
نکته پنجم- فقه هیچ قداستی ندارد. هم چون سایر علوم است. ولی چون مواد مورد نظر در فقه آیات و روایات است لذا خود مردم هم نسبت به آیات و روایات حساسیت دارند. من دیده ام در بعضی از مراکز کتابهایشان را می گذارند و رویش می نشینند ولی همینها روی قرآن و یا روایات نمی نشینند. شرح لمعه و مکاسب را کسی نمی گذارد و رویش بنشیند. ارزش و اعتباری هم اگر هست به جهت روایات و آیات آن است نه به خاطر فقه بودن.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
در ادامه بحث اجتهاد و تقلید جناب قندهاریون چنین پرسیده اند:
معمولاً این بحث مطرح است که فقه حکم موضوع را بیان می کند ولو آن که آن موضوع به ندرت اتفاق بیفتد، مثلا اگر لوله ای که به ضخامت سرنگ است اگر آبی را عبور دهد آب جاری می¬شود و لو آن که حجم آب یک (کر) نباشد! این درست است؟
مطرح شده که فقه علم بشری است و از خطا  مصون نیست، پس تقدس ندارد! برای همین نظرات فقها ملهم از شرایط بوم و اقلیمی است که در آن زندگی می¬کنند!
آیا این نظریات صحیح است؟
با سلام و ارادت
نکته اول- حکم همیشه روی موضوع مشخص و معین می رود. مثلا در کاباره ها و یا کلوپهای شبانه رقاصه ها می رقصند و آواز خوانها می خوانند. کسی تردید ندارد که این مراکز جای گناه است. مرکز فساد است. حتی خودشان هم این را می دانند. لذا کمتر اتفاق می افتد که همسر خود را ببرند. یعنی می دانند کاباره و کلوپ شبانه مصداق روشن مرکز فساد و گناه است.
حالا فرد سوال می کند: ترانه های افتخاری چه حکمی دارد؟ یا شنیدن ترانه های ...؟
اگر در همه این موارد می داند که از قبیل همان مراکز فساد و فحشا است در نتیجه حرام است ولی اگر نمی داند و یا شک دارد حکم حرمت شامل حال آن نمی شود. چون تردید دارد که ترانه های افتخاری و یا شجریان و... جزو آن ترانه ها هست یا نه. به بیان دیگر قطع و یقین دارد که در کاباره ها و کلوپها از این نوع ترانه ها خوانده نمی شود.
مثال دیگر: نماز خواندن در منزل خود و یا منزل پدری و یا مسجد مشکلی ندارد بلکه نماز در مسجد خصوصا اگر مسجد جامع باشد صواب بیشتری خواهد داشت. من در خیابان قدم می زدم که وقت نماز شد. همان نزدیک پارکی بود و یا یکی از موسسات... رفتم نماز بخوانم گفتند آقا احتمالا زمین اینجا غصبی است. یکی از شرایط درست بودن نماز غصبی نبودن مکان نماز است. و من الان متوجه شدم که زمین آن غصبی است. چون موضوع مشخص شده است نماز من دیگر اعتبار ندارد.
نماز باید درمکان غیر غصبی باشد.
و این مکان غصبی است.
پس نماز من شرط صحت را نخواهد داشت.
لذا می گویند موضوع کاملا باید روشن بشود تا یکی از احکام پنجگانه واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح بر آن بار بشود.
اگر من بدانم فلان شیشه آب یا سرکه و یا شربت عسل است خوردنش جایز است. اگر بدانم مشروبات الکلی است خوردن آن حرام است. و اگر شک داشتم که حکم آن فرق می کند.
پس ما با دو مقوله سر و کار داریم
یک- حکم
دو- موضوع
حکم باید از طرف شرع برای ما بیان بشود. یعنی حکمی که از طرف شارع بیان می شود کاملا شفاف و روشن است. ممکن نیست که در آن ابهام داشته باشد. گاه ممکن است شارع حکمش به گونه ای باشد که شما بین دو یا سه انتخاب مخیر باشید. لذا سراغ معصوم می رویم. و یا کسانی که به معصوم دسترسی دارند. این مطلب را به تفصیل در اجتهاد و تقلید توضیح دادیم.
اما موضوع باید از طرف خود مکلف روشن بشود. این که شیشه موجود در یخچال آب است یا مشروب به شارع و یا مجتهد ربطی ندارد. بلکه به خود شما مرتبط است. تشخیص موضوع؛ اما و اگرهای اطراف موضوع باید توسط خود مکلف روشن بشود.
می گویند شنیدن صدای زن که موجب مفسده بشود حرام است. اگر شما با شنیدن صدای زن حالی به حالی می شوید. گویا در کاباره و یا کلوپ شبانه حضور پیدا کرده اید قطعا و یقینا حرام است ولی اگر با شنیدن خواننده زن اشکتان هم در آمد و بیش از هر مداح و روضه خوان گریه کردید در نتیجه حرام نخواهد بود. تشخیص موضوع با خود شما است. با خود مکلف است.
نکته دوم- اما مثال مورد نظر که با لوله بسیار باریک مثل سرنگ آب جاری است یا نه؟
این موارد از قبیل تشخیص موضوع توسط خود مکلف نیست. باید رفت سراغ عرف. چون موضوع دقیقا روشن نیست. دقت فرمودید. می دانیم مجلس لهو چه مجلسی است. و می دانیم که این مجلس و یا این کنسرت از قبیل آن مجالس لهو و حرام نیست. ولی در جاهایی خود موضوع برای ما روشن نیست باید لز عرف کمک بگیریم.
آب جاری چه آبی است؟ آیا این آبی که با لوله باریک ده متری جا به جا می شود هم جاری است یا نه؟ دقت بفرمایید که اشکال در درک و فهم ما از آب جاری است. در جایی که موضوع روشن است حکم روی موضوع توسط مکلف بار می شود. ولی در جاهایی که موضوع روشن نیست. این که اگر آبی توسط یک سرنگ از مبدا به مقصد انتقال بیابد آیا جاری است یا نه؟ باید سراغ عرف رفت. عرف به چه آبی جاری می گوید. عرف که می گوییم یعنی عرفی که حداقلهای معرفت و شناخت را دارد.
برای تراز ما از شیلنگ استفاده می کنیم. مثلا پنجاه متر شیلنگ شفاف می گیریم و آن را پر آب می کنیم. لازم نیست سراغ سرنگ بروید همین شیلنگ های شفافی که برای آب کولر استفاده می شود. و بناها برای تراز از آن استفاده می کنند. آیا واقعا به آبی که در این شیلنگها وجود دارد کسی آن را جاری می گوید؟
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی
زیبا آفرین
و اگر ملاک برای عدول، فتوای سید است؛ این تقلید از میت می شود. چون سید زنده نیست. و طبق نظر خود ایشان هم که نمی شود بدوا و برای این مساله از مجتهد میت تقلید کرد.
به نظر می رسد بعضی از این مسائل را اساطین فکر می کرده اند که برای ایشان روشن است برای ما هم روشن است. آقای صادق علمی نقل می کرد که مرحوم پدرم برای ما مکاسب که می خواند. بعضی جاها را می گفت برای من که کاملا روشن است یقینا ایشان فکر می کردند برای آقاصادق علمی هم روشن است.
بنا براین وجهی برای وجوب و یا احوط در عدول وجود ندارد. صرف همان اجتهاد کافی است. البته طبق مبنایی که در بالا عرض کردیم اگر چنان چه اهل ورع بیشتری است می تواند عدول کند و اشکالی هم نخواهد داشت. کلا رجوع از این مجتهد به مجتهد دیگر و حتی بررسی فتاوا و گزینش ساده ترین آنها اشکالی ایجاد نمی کند. مکلف می تواند برای خود مجتهد متعددی برگزیند. چون ملاک در تقلید عمل مکلف به دستورات مجتهد معین نیست بلکه ملاک عمل مکلف به دستور شارع است و مجتهد طریق الی الشارع است. نه این که خودش شارع باشد. فرق است بین شارع و طریق الی الشارع.
مسألة 38): إن کان الأعلم منحصرا فی شخصین، ولم یمکن التعیین، فإن أمکن الاحتیاط بین القولین فهو الأحوط، وإلا کان مخیرا بینهما.
اگر اعلمیت منحصر در دو مجتهد شد و مشخص کردن آن ممکن نبود پس اگر احتیاط ممکن است بین فتواهای دو اعلم عمل به احتیاط کند و الا هر کدام را که خواست انتخاب کند.
در همان آغاز بحث عرض کردیم که ما با سه عنوان مواجه نیستیم بلکه با دو عنوان مواجهیم: یکی مجتهد و دیگری غیر مجتهد. محتاط فرد سوم نخواهد بود؛ بلکه یا باید مجتهد باشد و یا غیر مجتهد. در نتیجه اگر مجتهد بود که خود می داند چه کند و اگر مقلد بود به مجتهد رجوع می کند و احتیاط برای مقلد بی معنا است. پس برای مقلد یا همان مکلفِ غیرمجتهد، یک راه برایش بیشتر نیست و آن انتخاب هر یک از مجتهدین است. فرقی نمی کند حتی اگر ده تا مجتهد هم باشد.
لازم به توضیح است ما صحبت از عدم تحقق اعلمیت کردیم. بعضی از فقها معتقد به وقوع آن هستند؛ ولی کشف آن را محال می دانند. گویا نظر مرحوم نجفی این گونه بوده است. عنایت بفرماید خب مرحوم خویی اعلم فقها بود. مرحوم امام خمینی اعلم فقها بود. بعضی نظرشان بر این بود که آقای منتظری اعلم فقها است. و بعضی هم نظرشان به مرحوم گلپایگانی بود. چندین نفر بودند که اینها در رده اعلم علما بودند. واقعا چه شاخص و ملاکی برای تشخیص اعلمیت در این بزرگان وجود داشت؟ راهی برای کشف نیست الا این که سراغ همان اجتهاد برویم و همان را شرط لازم بلکه کافی بدانیم و بسنده کنیم و مردم را دچار دردسر نکنیم. و به هرکه اقتدا کردند حجت بر آنها تمام خواهد شد. لذا بسیاری از این فروعات حذف خواهد شد.
مقلد باید به مجتهد رجوع کند. و مجتهد هم کسی است که احکام شرع را خصوصا در حوزه عبادات استنباط می کند. مقلد به هر مجتهدی برای هر مساله ای می تواند رجوع کند. مهم این است که عمل شرعی خودش را طبق دستور العمل و بروشورهای شرعی انجام بدهد. زنده بودن و یا مرده بودن مجتهد دخلی به دستور العمل ندارد.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
عدالت مورد نظر در فقه یا در مساله اجتهاد ملکه نفسانی است که موجب می‌شود شخص ملازم تقوا و مروت باشد (حلی، 1375، ج8، ص499؛ محقق کرکی، 1415، ج2، ص372؛ عاملی، 1382، ج1، ص159 ؛ طباطبایی یزدی، 1424، ج1، ص27؛ سید محسن حکیم، 1404، ج1، ص53؛ امام خمینی، 1379، ج1، ص10؛ شیخ مرتضی انصاری، 1374، ج3، ص166). محقق اردبیلی گفته است: این قول مشهور میان علمای عامه و خاصه در اصول و فروع است (محقق اردبیلی، 1418، ج2، ص351). (مفهوم شناسی واژه عدالت در فقه امامیه، زین العابدین نجفی،دو فصلنامه علمی انسان پژوهی دینی، دوره 9 شماره 28)
 دسوقی می گوید ملکه، صفت وجودی است که در نفس انسان رسوخ  کرده و دارای دوام و بقا باشد؛ اما اگر صفت وجودی راسخ در نفس نباشد، همانند شادی، لذت و درد، ملکه نبوده، بلکه حال نامیده می‌شود (همان)  این که می گویند رسوخ کند گویا از جایی باید رسوخ کند و حال آن که جایی نیست تا از آن جا جا رسوخ کند. بلکه به معنای ایجاد است. ملکه ای که در نفس ایجاد می شود. ملکه در نفس ایجاد می شود. این ملکه هم می تواند دوام داشته باشد و هم لحظه ای باشد که بیاید و برود. حال همان چیزی است که اتفاق می افتد. در یک لحظه. مثلا حال دارید که نماز بخوانید. حال دارید که فیلم سینمایی ببینید. حال دارید که یک رمان بخوانید. حال پیدا می کنید که چند بیت شعر بخوانید. یا گفته می شود فلان کار را انجام بدهید می گویید فعلا حالش نیست. حالش را ندارم. منظور همین ملکه است. الا این که این حال برای لحظاتی اتفاق می افتد. ملکه ای در انسان ایجاد می شود که انسان واجبات را انجام می دهد و ترک نمی کند و محرمات را ترک می کند و انجام نمی دهد. حتی اهتمام بیشتر به انجام مستحبات دارد. و اهتمام بیشتری دارد که مکروهات را انجام ندهد. همه اینها ناشی از همان ملکه است. به دنبال این نیست که برای خود شهرتی دست و پا کند. به دنبال این نیست تا به قدرت نزدیک بشود. حتی به دنبال موقعیت هم نیست. می گویند دو تا رفیق بودند که با هم تعهد کردند که هرکس در رابطه با مرجعیت از آنها سوال کرد او را به دیگری ارجاع بدهند. وقتی سراغ الف می رفتید که آقا من از چه کسی تقلید بکنم ایشان می فرمود: هرچه آقای ب بفرمایید. از آقای ب که سوال می کردند می گفت: همان کس را که آقای الف معرفی کرده است. وی نمی گفت بروید و از الف بپرسید. بلکه می گفت همان کس را که الف معرفی کرده است. و این گونه شد که خودش را جا انداخت و موقعیت را برای خودش ایجاد کرد. یقینا این رفتار با عدالت نمی سازد. این قدرت خواهی است. جاه طلبی است.
عدالت در اجتهاد بیشتر یک مقوله درونی است. خود فرد باید بداند که این ویژگی ها را دارد یا نه. هر نوع گرایش به قدرت و مکنت و ثروت و شهرت و... نوعی بی عدالتی است و خلاف اجتهاد است چون می تواند اینها در اظهار نظرش اثر گذار باشد. مرحوم سید هم تایید می کند که عدالت ملکه است پس به همان عدل شخصی و فردی توجه دارد. اینها به منزله همان چاهی است که سید بن طاووس می فرمود که من پیشتر پر کرده ام.   
روایت امام حسن عسکری(ع)
الإمامُ العسکریُّ علیه السلام ـ بَعدَ تَقبِیحِ تَقلِیدِ عَوامِ الیَهودِ لِعُلَماءِ الفَسَقَةِ ـ : فَمَن قَلَّدَ مِن عَوامِّنا مِثلَ هؤلاءِ الفُقَهاءِ فَهُم مِثلُ الیَهودِ الذینَ ذَمَّهُمُ اللّه ُ بالتَّقلیدِ لِفَسَقَةِ فُقَهائهِم . فَأمّا مَن کانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدینِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِیعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ ، وذلکَ لا یکونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّیعَةِ لا جَمیعَهُم .
دنباله رو علمای فاسق هم چون یهودی ها نباشید بلکه دنبال فقیهی بروید که:
1- خود نگهدار باشد؛ نشود او را خرید. فتاوای او بر اساس تمایلات و خواسته های صاحبان قدرت و مکنت و ثروت و شهرت نباشد.
2- حافظ دین شما باشد. در برابر هجمه هایی که به دین می شود تمام قد به پا خیزد و دفاع کند.
2- مخالف هوای نفس خودش باشد. هوای نفس  فقیه با غیر فقیه خیلی فرق می کند. یقینا فقیه تمایلی به حضور در قمارخانه های معروف و مشهور را ندارد. یقینا فقیه به دنبال مشروبات الکلی که نیست. یقینا فقیه به دنبال رشوه و اختلاس اموال مردم نیست. قصد سرکت در رقص های بالمالسکه همه ندارد و نمی تواند داشته باشد بلکه وی به دنبال جاه و مقام و موقعیت است. از این که دیگران دستهایش را ببوسند خوشش می آید لذت می برد. از این دیگران جلو پایش بایستند و یا بلند بشوند خوشش می آید. می بیند که ستمی بر دیگران روا می دارند و از دستش بر می آید و سکوت می کند.
هوای نفس یعنی صدای گرسنه¬ای را می شنود و لب فرو می بندد ولی موی زنی را می بیند و فریادش گوش فلک را کر می کند.
هوای نفس فقیه آن است که غذایش نه از جانب خدا که از جانب حکومت و قدرت می آید.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 22: یشترط فی المجتهد أمور: البلوغ، والعقل، والإیمان، والعدالة، والرجولیة، والحریة على قول، وکونه مجتهدا مطلقا، فلا یجوز تقلید المتجزی، والحیاة، فلا یجوز تقلید المیت ابتداء، نعم یجوز البقاء کما مر. وأن یکون أعلم، فلا یجوز على الأحوط تقلید المفضول مع التمکن من الأفضل، وأن لا یکون متولدا من الزنا، وأن لا یکون مقبلا على الدنیا وطالبا لها، مکبا علیها، مجدا فی تحصیلها ففی الخبر : " من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا لهواه، مطیعا لأمر مولاه فللعوام أن یقلدوه ".
در مجتهد چند امر شرط است: 1)- بلوغ، 2)- عقل، 3)- ایمان، 4)- عدالت، 5)- مرد بودن، 6)- آزادگی (بنا بر قولی)، ضمنا باید 7)- مجتهد مطلق باشد (پس تقلید از مجتهد متجزی جایز نیست). 8)- زنده بودن، (تقلید از مجتهد مرده ابتداء جایز نیست ولی بقای بر مجتهد مرده جایز است چنان که گذشت). و 9)- نیز باید اعلم باشد (بنا بر احیاط تقلید مفضول در صورت امکان تقلید از افضل جایز نیست). 10)- حرام زاده نباشد. 11)- رویکرد دنیوی نداشته باشد یعنی دنیا طلب نباشد. برای تحصیل و کسب پول و مال و منال دنیوی خودش را به آب و آتش نزند. چنان که در روایت آمده است: از فقها کسانی که خود نگهدار باشند و نگهبان دین باشند و مخالف هوای نفس باشند و مطیع دستورات خداوند باشند. پس بر مردم است که از او تقلید کنند.
در این مساله به شرایط مجتهد پرداخته است:
1- بلوغ، اگر ملاک دسترسی به شرع مقدس است دیگر چه فرقی می کند که فرد پیر یا جوان باشد. اگر فرد بتواند مجتهد باشد و بتواند دستورات و فرامین را به دیگران انتقال بدهد چه وجهی دارد که فرد بالغ باشد یا نابالغ. اگر قرار است امانتی را به دست من و شما برسانند آیا فرقی خواهد کرد که من باشد یا نو جوان؟ اگر فردی واقعا این توانایی را داشت که مسائل شرعی را برای ما بیان کند و او جوان سیزده ساله باشد چه منعی خواهد داشت. شاید خلاف عرف باشد ولی منعی نخواهد داشت. شرط سنی وجهی ندارد.
2- عقل، یعنی عاقل باشد. این وجه قابل قبولی است. از دیوانه و افراد خل و چل که نمی شود تقلید کرد. شاید هم عاقل بودن به معنای تیزهوش بودن باشد. نه دیوانه بودن. بالاخره فقیه باید کسی نباشد که ساده لوح باشد و بشود به راحتی فریبش داد. بالاخره ضریب هوشی بالایی داشته باشد. فرق است بین عاقل بودن و باهوش بودن فرق است.  
3- ایمان، ایمان داشته باشد یعنی معتقد به خدا و پیامبر و ائمه معصومین علیهم اسلام داشته باشد. به بیان دیگر به این گزاره ها باور داشته باشد:
یکم- خداوند یگانه وجود دارد.
دوم- خداوند یگانه محمد بن عبدالله(ص) را به عنوان پیامبر برای هدایت بشر فرو فرستاده است.
سوم- قرآن کریم ابزار هدایت انسان است.
چهارم- به تمامی فرمایشات پیامبر باور داشته باشد. یعنی نص.
پنجم- به تمامی آن چه در قرآن کریم بیان شده است ایمان داشته باشد. یعنی کتاب آسمانی.
اعتقاد به ائمه(علیهم السلام) ذیل بند چهارم قرار می گیرد. چون فرض بر این است که امامت ائمه توسط پیامبر اکر(ص) منصوص است.    
4- عدالت، توضیح آن در مساله بعدی خواهد آمد.
5- مرد بودن، معنای آن روشن است. یعنی زن نباشد. ولی اگر قرار باشد که فرد بخواهد شریعت را از آن طرف که کتاب و سنت است بردارد و به ما انسانهای مکلف برساند چنان که سن دخیل در موضوع نیست جنسیت هم نمی تواند دخیل در موضوع باشد. چه فرقی می کند که زن باشد یا مرد؟ به نظر می رسد تاثیر حضرت خدیجه یا حضرت زینب و یا حضرت مریم و یا زنهای دیگری که در تاریخ زیسته اند کمتر از مردان نبوده است گرچه به لحاظ فرهنگی شاید برای مردها چندان قابل پذیرش نباشد. تجربه بشری بیانگر این واقعیت است که مردها توانمندتر هستند ولی ما این امکانات را به زنها نداده ایم که برای ما ثابت بشود که زنها نمی توانند. این تجربه را از آنها دریغ کرده ایم. به نظر می رسد مادام کوری یا هانا آرنت و مریم میرزا خانی و نیز آن گلا مرکل صدر اعظم عالمان و مارگارت تاچر و ترزا می نخست وزیر انگلستان ثابت کردند که همان توانایی را هم خانمها داشته و دارند. ولی وضعیت کنونی خیلی تغییر پیدا کرده است. حداقل در فرهنگ شیعه چهره های هم چون حضرت زهرا س و حضرت خدیجه و حضرت زینب و ام کلثوم و ام سلمه و... از چهره های تاثیر گذار هستند. لذا اگر سایر شرایط محقق باشد در اجتهاد منعی برای زن دیده نمی شود. چنان که اگر حضرت زینب روایتی را نقل کند برای ما قابل اعتماد است. و یا اگر حکمی را از حضرت زهرا(س) کسی نقل بکند برای ما حجت است. با مبانی که عرض شد فکر کنم مساله کاملا روشن است.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 21): إذا کان مجتهدان لا یمکن تحصیل العلم بأعلمیة أحدهما ولا البینة، فإن حصل الظن بأعلمیة أحدهما تعین تقلیده، بل لو کان فی أحدهما احتمال الأعلمیة  یقدم، کما إذا علم أنهما إما متساویان أو هذا المعین أعلم، ولا یحتمل أعلمیة الآخر، فالأحوط تقدیم من یحتمل أعلمیته.
اگر دو تا مجتهد بودند که نمی شد اعلمیت آنها را احراز کرد؛ دلیل و بیّنه هم در بین  نبود؛ اگر ظن به اعلمیت یکی ایجاد شد، همان ظن برای تقلید کافی است. اگر چنان چه احتمال هم بدهید که یکی بر دیگری برتری دارد و اعلم است، همان احتمال مقدم داشته می شود. چنان که اگر دو مجتهد با هم برابر بودند یا این یکی از دیگری اعلم است و احتمال نمی دهیم که طرف مقابل او اعلم باشد احوط تقدیم همان احتمال اعلمیت بر فرد دیگر است.
عنایت بفرماید یک مرتبه ما قطع و یقین داریم که فلانی اعلم است در این صورت طبق مبنای مرحوم محقق یزدی باید سراغ او رفت.
اگر قطع و یقین نبود بلکه ظن بود. یعنی گمان می کنیم که فلانی از فلانی از نظر فقهی برتر است. در این صورت هم طبق مبنای مرحوم محقق یزدی باید سراغ اعلم رفت.
حتی اگر دو نفر باشند که یکی را احتمال بدهید که برتر از دیگری است باید به همین احتمال اقدام بورزید. در هر صورت طبق مبنای صاحب عروه اگر به هر طریق دسترسی به اعلم داشته باشیم باید سراغ اعلم رفت. اگر قطع داشتیم به قطع عمل می کنیم و اگر ظن هم داشتیم به ظن عمل می کنیم و حتی اگر احتمال هم بدهیم که یکی اعم است باز به همین احتمال اهتمام می ورزید.  
البته ما به تفصیل عرض کردیم که اعلمیت چون ملکه است و ملکه یا هست یا نیست. ملکه از مقوله های متواطی است و قابلیت تشکیک ندارد. البته ممکن است یکی اطلاعات بیشتری داشته باشد  یا آمادگی بیشتری داشته باشد. برای تقلید ملاک صرف اجتهاد است نه آمادگی بیشتر و... مهم این است که فرد بتواند دستورات شرع را آن گونه که هست و آن گونه که باید به دیگران انتقال بدهد. اگر مجتهد بود همان برای تقلید کافی است. اعلمیت وجهی برای مراجعه به او ایجاد نمی کند. مثل این است که برای سر درد سراغ فوق تخصص جراح مغز و اعصاب برویم. همان کاربرد دکترای عمومی را برای ما خواهد داشت.       
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
افزون بر آن مجلس شورا که در بیشتر کشورها تشکیل شده است یکی از مراکز مهم قانون گذاری است. و قوانین مهم کشور لا اقل توسط این شورا تصویب می شود. و حتی دولت هم بخواهد لایحه را به تصویب برساند باید به این شورا بفرستد. و خود نمایندگان هم بخواهند اقدامی بکنند باید به صورت طرح ارائه کند.
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی وزارت امورخارجه حدود دوازده وزیر یا سرپرست داشته است. طبق بنای عقلا باید این تعداد یا حد اقل وزرا تخصصشان به وزارت امورخارجه بخورد. دیپلمات باشد. یا لااقل حقوق بین الملل باشند. یک چیزی که به روابط بین دول بخورد. تنها وزیری که تخصصش با پستش هم خوانی دارد محمد جواد ظریف است. یقینا کشور را عقلا تدبیر می کنند. چگونه می شود که این عقلا سراغ حتی عالم به علم روابط بین الملل و آشنا به زبان دیپلماسی تا کنون نرفتند؟  
سوال حقیر این است واقعا نمایندگان مجلس اعلم مردم هستند که لوایح و طرحها را تصویب می کنند؟ شورای شهر و شورای ملی و یا همان شورای اسلامی واقعا مظهر اعلمیت مردم است؟ لااقل از نظر فارسی نویسی قوانین که می شود چند لیسانس  ادبیات فارسی را بگذارند تا مصوبات را ویرایش کند. لااقل با ادبیات نوشتاری سازگار داشته باشد. حتی همین کار هم صورت نمی گیرد.
هیات دولت بخشی از وظایف اش تصویب قوانین خاص است. آیا واقعا وزرای ایران اعلم مردم هستند؟
واقعیت امر این است که این بنای عقلا که می فرمایند یک امر کاملا ذهنی است. در بیرون از ذهن چیز دیگری اتفاق می افتد. الان کشور جمهوری اسلامی ایران دچار بحران اقتصادی است. این امر هم بر کسی پوشیده نیست. آیا برای حل بحران واقعا سراغ اعلم علمای علم اقتصاد رفته اند؟ اصلا علمای اقتصاد نقشی در اقتصاد کشور دارند؟ یا اقتصاد دست یقه سفید ها یا همان فعالان سیاسی است؟ من به کشمکشهای سیاسی کاری ندارم. بحث من این است که کجای عالَم، سراغ اعلم علما می روند. در هندوستان هم می دانند که فلان مربی فوتبال بهترین است ولی سعی می کنند از مربیان خودشان استفاده کنند. خیلی از کشورها به هر علتی از مربیهای داخلی استفاده می کنند.  بحث هزینه و فایده است.       
مرحوم هاشمی شاهرودی و یا حائری شیرازی که فوت شدند. برای درمان بیماری سرطانشان چنان که توسط نزدیکان ایشان هم انعکاس پیدا کرد واقعا سراغ اعلم علمای سرطان کشور رفتند؟ طبق اظهاراتی که اطرافیان ایشان بیان کرده اند، این شادروانها سراغ افرادی رفتند که مشتهر به طب سنتی بودند. خود این آقایان خصوصا مرحوم هاشمی شاهرود که خبره علم اصول و متبحر در بحث اجتهاد و تقلید بود؛ به مسائل عادی خود حتی به اندوخته ها توجه نکرد که سرطان یک بیماری است.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 20: یعرف اجتهاد المجتهد بالعلم الوجدانی، کما إذا کان المقلد من أهل الخبرة وعلم باجتهاد شخص، وکذا یعرف بشهادة عدلین من أهل الخبرة إذا لم تکن معارضة بشهادة آخرین من أهل الخبرة ینفیان عنه الاجتهاد، وکذا یعرف بالشیاع المفید للعلم وکذا الأعلمیة تعرف بالعلم أو البینة غیر المعارضة، أو الشیاع المفید للعلم.
اجتهاد فرد مجتهد با علم خود شخص به اجتهاد او دانسته می شود. چنان که خود شخص از اهل خبره باشد در این صورت به اجتهاد فرد علم پیدا خواهد کرد. و هم چنین اجتهاد مجتهد با شهادت دو نفر عادل اهل فن شناخته می شود البته در صورتی که دو نفر دیگر شهادت در مقابل آنها ندهند. و نفی اجتهاد نکند. و هم چنین با اشتهار فرد به اجتهاد نیز شناخته خواهد شد. اما اعلمیت فرد با علم و بینه غیر معارض یا اشتهار فرد شناخته می شود.
 دو تا بحث بود یکی اجتهاد و یکی هم اعلمیت. راه شناخت اجتهاد در فرد عبارت است از:
این که خود فرد اهل خبره و فن باشد و بتواند تشخیص بدهد.
این که دو نفر شاهد عادل به اجتهاد فرد شهادت بدهند. البته در صورتی که کسی در مقابل این دو شاهد شهادت خلاف ندهند. یعنی دو نفر بیاید و بگوید که این آقا اجتهاد ندارد. به نظر می رسد چنین شهادتی معنا ندارد. فرد می تواند شهادت بدهد بر این که فلانی این کار را انجام داده است. نمی شود شهادت داد که این فرد انجام نداده است. نمی شود شهادت داد که این آقا قاتل نیست. ولی می شود شهادت داد که این آقا قاتل هست. به بیان دیگر برای عدمیات که شهادت داده نمی شود. الا این که فرد می تواند بگوید من ندیدم. یعنی شاهد بر ندیدن بدهد نه شهادن بر نبودن. شاهد می تواند گواه بر اجتهاد فرد باشد نه گواه بر عدم اجتهاد. الا این که بگوید من نمی شناسم. من نمی دانم. در نتیجه شهادت بر عدم اجتهاد معنا ندارد.
اما نسبت به اعلمیت هم چند راه برای شناخت آن می توان داشت:
این که خود فرد متوجه بشود که مثلا فلانی اعلم فقها است.
این که دو نفر اهل فن شهادت بدهند که فلانی اعلم علما است.
راه سوم هم این که فرد اشتهار به اعلمیت داشته باشد.
با توجه به مبنای مرحوم محقق یزدی بین اجتهاد و اعملیت فرق است. ممکن است فرد شهادت به اجتهاد طرف بدهد ولی اعمیت او را تایید نکند. ولی اگر اعلمیت کسی را تایید کردند یقینا اجتهاد او هم مورد تایید قرار گرفته است.
تحقیق در مطلب: شناخت صرف اجتهاد برای مراجعه به فرد کافی است دیگر وجهی برای اعلمیت وجود ندارد.          
سیره عقلا رجوع به عالم است. نکته ای را راجع به سیره عقلا خدمت شما سروران و عزیزان عرض کنم.
عمده دلیل که می گویند باید سراغ مجتهد رفت و مجتهد را تعیین کرد و از او تقلید کرد سیره عقلا است. سیره عقلا به گونه ای است که در مسائل مهم، سراغ اهل بخیه و اهل حل و عقد می روند. و توصیه هم می کنند نسبت به اموری که نمی دانید سراغ کسانی بروید که می دانند. این همان مراجعه جاهل به عالم است. در همین حد و اندازه.
در مرحله بعد چنان چه مسائل کمی پیچیده تر و مشکل تر است توصیه همان عقلا به این است که سراغ کسی برود که می داند یا لااقل بهتر از دیگران می داند. به هر کس که بداند اکتفا نکند بلکه سراغ کسانی برود که بهتر و بیشتر بداند.
در مرحله بعد که سخن از مسائل اساسی و حیاتی است بحث مرگ و زندگی است سراغ کسانی می روند که بیش از سایرین می دانند. چون بحث مرگ و زندگی است. در این موارد باید سراغ کسی رفت که اشد خبرتا است. بیشتر از سایرین می داند. این در اصطلاح همان اعلم در فقه است. در پزشکی شاید بشود گفت فوق تخصص.
البته می شود گفت تا اندازه ای این اتفاق در جامعه خود ما هم رخ می دهد. مثلا در فوتبال تیم ابومسلم را که می خواهند بالا بیاورند سراغ خداداد عزیزی می روند. و برای تیم ملی سراغ برانکویچ می روند. حتی علی دایی را هم مفید برای تیم ملی نمی دانند چون فکر می کنند که برانکویچ برای تیم ملی بیشتر اثر دارد. چون علم و دانش او بیشتر است. البته به مسائل پشت پرده و زد و بندهای پشت پرده و سیاسی کاری ها نه خبر داریم و نه هم کاری داریم. فقط ظاهر امر را می بینیم و داوری می کنیم.
حالا اجازه بدهید تحلیل کنیم که واقعا سراغ اعلم علما این فن می روند. یادم می آید یک زمانی مرحوم هاشمی رفسنجانی به دنبال طرح توسعه کشور بود. و ایشان هم اقدامات اساسی انجام داد. نکته جالب این بود که در کشور شنیدم پنج یا شش نفر بودند که خدای توسعه بودند. درسش را خوانده بودند. ولی این پنج نفر و یا شش نفر هیچ کدام در طراحی توسعه آقای هاشمی دخیل نبودند. یعنی خدایان توسعه در کشور در طرح توسعه کشور نقشی نداشتند و  خود مرحوم هاشمی یک تنه زیر بار این مسئولیت سنگین رفت.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی