زیبا آفرین
رباعی شصت و ششم
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
و باز خیام است و قدر لحظه های زندگی را دانستن. خیام عمر را به کاروانی تشبیه کرده است. تشبیهی که برای ما خراسانی ها کاملا معنی دار است. این تشبیه در خراسان خیلی رایج است. و با ورود به عصر تکنولوژی قطار به جای کاروان نشست. قطار عمر می گذرد. کاروان عمر مدتها است که حرکت کرده است. و کسانی از آن به مقصد رسیده و از کاروان جدا شده اند. عجب در این جا به معنای تند و پرشتاب است. با سرعت هم این کاروان در حال حرکت است. این کاروان در حال عبور است، مراقب باشید که با شادی و نشاط بگذرد نه با غم و اندوه و حزن. بالاخره کاروان درست است که خستگی دارد. گرما و سرما دارد. ولی گاه اهل کاروان می زنند و می کوبند و لذت می برند. قدر این لحظه ها را باید دانست. لحظه های شاد و با نشاط.
می گویند فردی به شهر آمد و کارهایش را به انجام رساند و خربزه ای خرید و راهی ده شد. در بین راه پای خرش به سوراخ موشی رفت و بار الاغ کج شد و خربزه از دستش افتاد. خرگوشی همان نزدیک بود که گریخت. به منزل رفت و به زنش گفت خربزه ای برایت خریده بودم که حامله بود. بین راه از دستم افتاد و شکست و بچه اش گریخت. زن گریه کرد و گفت: کاش می گرفتی و می آوردی و من به او رسیدگی می کردم و بزرگش می کردم و بعد هم سوارش می شدم... به ناگاه مرد عصبانی شد و سیلی محکمی بر صورت زن نواخت که دوتا معلق زد و کنجی افتاد. مرد گفت: تو خجالت نمی کشی. با این وزن سنگینت می خواهی سوار کره خر خردسال بشوی و کمرش را بشکنی؟ این را می گویند غم فردا.
خیام از فضای کاروان بیرون می آید و به اشاره ای که از طرب کرد راه به طربخانه و میخانه می برد. ساقی را صدا می زند. ساقی که در اندوه آینده است و رقیبانی که باید با آنها به سر کند. ساقی را خیام مخاطب خود می سازد و می گوید چرا در اندوه و حسرت فردای حریفهای خودت هستی. کو تا فردا؟ هنوز که فردا نشده است. پیاله را پیش من بیار و از تنگ بلورین خود آن را پر شراب کن که شب در حال عبور و گذشتن است. ساقی بیار تا قدر این لحظه با هم بودن و مستی را نیک بدانیم و گرامی اش بداریم.
این شعر نیز ضربه ای است به آنان که غم فردا می خورند. عنایت بفرمایید غم فردا خوردن غیر از امید به آینده داشتن است.
رباعی شصت و هفتم
بر پشت من از زمانه تو میاید
وز من همه کار نا نکو میاید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چکنم خانه فرو میاید
ترکیب تا و واو را هم می توان به ضمه خواند و هم به اشباع و هم به فتح تا و معانی آن فرق می کند. "تو" به ضمه تا به معنای شما است. به فتحه اگر خوانده شود و سکون واو از تابیدن و تاب برداشتن است. دوچرخه تو برداشته؛ یعنی تاب برداشته است . اما تُو به اشباع اگر خوانده شود به معنا درون است به داخل. برو تو یعنی برو داخل. بفرمایید تو یعنی بفرمایید داخل. تو رفتگی یعنی چیزی که خم برداشته است. در زبان نیشابور و اطراف به معنای خم شدن است. قامت الف به دال بدل شده است. زمانه از بس روی پشت من فشار آورده که پشت من به داخل خم شده است.
نا نِکو به معنای نا نیکو است. غیر پسند. نه خوب. نه زیبا. کارهایی که شاید قباحت آنها زیاد نباشد ولی کار خوبی هم نیست. مثلا حضرت آقا ساندویج به دستشان بگیرند و در خیابان آن را گاز بزنند. کارخوبی نیست. یا حضرت آیت الله و حاج خانم برای قدم زدن به مثلا شانزالیزه برود. کار خوبی نیست. خیام می گوید پشت من از بار زمانه تاب برداشت و خمید. من هم که فرد خیلی علیه السلامی نیستم. هر کاری از من بر می آید. جان من به کمال خودش رسیده و در حال خواندن غزل خدا حافظی است. قصد رفتن کرده است. به آن گفتم ده نرو. وایستا. ای اجل مهلت بده. جان در پاسخ به من گفت: خواسته شما متین ولی چه کنم که سقف فرود آید و خانه بریزد. تن که مرکب جان است رمق خودش را از دست داده است. دیگر باید جان را وابگذارد.
رباعی شصت و هشتم
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخوردهست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
می گویند پسرک که برای خود مردی شده بود شبها زیرش را خیس می کرد. شبی که از نیمه های آن هنوز نگذشته بود پسرک از خواب بیدار شد و دید که زیرش خشک است. مادرش را صدا زد تا خوش خبری به بدهد. مادرش گفت: عزیز دلم هنوز شب دراز است. خیام همین معنا را به گونه ای دیگری می خاهد بفرماید. بر گردش فلک کسی استیلا پیدا نکرد و کسی نیست که توانسته باشد آن را از حرکت باز بدارد.
از آغاز آفرینش انسان تا کنون شاید چیزی حدود 115 میلیار انسان آمده اند و رفته اند که از این تعداد نزدیک به هشت میلیارد آن زنده اند و ما بقی در گذشته اند و به زیر خاک رفته اند. با خوردن نزدیک به 107 میلیارد انسان فکر می کنید زمین سیر شده است؟ هنوز گرسنه است و بدن می طلبد. بعضی باد به غبغب می اندازند که عمرمان هنوز به دنیا است. باید به اینها گفت هنوز شب دراز است. فرصت برای مردن شما هم بسیار است. شتر مرگ در خانه همه را خواهد زد آن گونه که گاه نمی شود فکرش را هم کرد.
شصت و نهم
بر چشم تو عالم ارچه میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند
به نظر می رسد این رباعی خیام برگرفته و یا تقسیری باشد از آیه 14 سوره آل عمران که می فرماید: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ.
برای مردم آراسته و زیبا جلوه داده می شود شیفتگی به تمایلات دنیوی گوناگون هم چون شیفتگی به زنان و پسران و اموال فراوان هم چون زر و سیم و اسبهاى اصل و نسب دار و دامهای فراوان و کشتزارهای گسترده. ولی باید توجه داشت که این همه مایه تمتع زندگى دنیوی است و حال آن که فرجام نیکو نزد خدا است.
دقیقا شعر خیام همین است بر چشم تو عالم ارچه میآرایند مگر عالم ما چیست؟ همین ها است دیگر. زن و فرزند و خانه و ماشین و باغ و بستان و دلار و طلا و جواهرات و بورس و اسب و پست و مقام و... طرف یک پستی گرفته فکر می کند که چه شده است. خصوصا الان که این پستها به دست جریانهای سیاسی که افتاده است واقعا صحرای محشر شده است. همان بهتر که وارد این عرصه نشویم که به راستی منجلاب است. کثافت از سر و رویش می بارد. ولی صد افسوس که همه این کثافات را زیبا جلو می دهند. می آرایند. اموال مردم را غارت می کنند و می گویند خدمت می کنیم. همان اعمال زشت و بد خود را اعمال حسنه جلوه می دهند. دقیقا خطابه خیام به همینها است. تا اعلام می شود سکه. می ریزند و چند صد سکه می خرند چون سکه داشتن امتیاز می شود. تا می گویند ماشین اقدام به خرید آن می کنند. چون اینها به عنوان کارهای خوب و شایسته تلقی شده و جا افتاده است. دلال بازی جزو اعمال حسنه شده است. رشوه دادن و فریب کاری لازمه زندگی قرن بیستم و بیست و یکم شده است. دروغ گفتن جزو ارکان زندگی اجتماعی شده است. خیام هشدار می دهد که عزیز من مراقب باشد. فریب این مشاطه ها را نخورید. مراقب این زبان بازها را نخورید.
گرچه اینها در نگاه تو عالم و جهان را زیبا جلوه می دهند. خب زیبا باشد مگر هر زیبایی باید تو را مجذوب خود بکند. اینها مار خوش خط و خال است باید خیلی مراقب باشید. فریب رنگ را نوخورید اینها نیرنگ است.
بین عاقل و افراد عادی خیلی فرق می کند. شما هم عاقل باشید. فهیم باشید نه ساده لوح. افراد عادی از هر فرصتی می خواهند استفاده کنند ماشین ثبت نام بکنند پاپیش می گذارد. سکه ثبت نام می کنند جلو می افتد. قیمت دلار دچار نوسان می شود دلار می خرد و... ازهر فرصتی برای سود خودش استفاده می کند این کار فرصت طلبان است نه عقلا. عقلا فریب دنیا را نمی خورند. سرشان کلاه نمی رود. انسان عاقل دغدغه دیگری را هم دارد. اصلا عقل یعنی همین. اگر دیگری هم داشت تو از آسایش برخوردار خواهی بود و آرامش خواهی داشت.
روزگار تا بوده همین بوده است. بسیاری آمده اند و رفته اند و باز نیز خواهند آمد و خواهند رفت. مراقبت کن سهم خودت را از دنیا همان که روزی تو است بگیر قبل از این که دیگران این سهم تو را به یغما ببرند.
متاسفانه ساده لوحانه مصرع اخیر بیان خیام را تفسیر انقلابی می کنند و برای دفاع از طبقه کارگر او را در برابر سرمایه دار قرار می دهند و یا وی را در برابر کارخانه دار. هیچ فکر نمی کنند که نفس همین اقدام خود مقابله با همین شعر خیام است. خیام همه سخنش این است که مراقب این مار خوش خط و خال باشید نه این که این مار خوش خط و خال ببینید دست کیست شما آن را به دست بیاورید. نه. اشتباه نکنید. این مار مار است چه دست شما و چه دست دیگران. اموال مردم اموال مردم است و هیچ کس حق دست درازی به اموال مردم را ندارد نه این که حالا که اموال مردم شد پس اجازه بدهید من بالا بکشم.
به دنبال بهره و نصیب خودت از دنیا باش و قناعت پیشه کن. نیاز تو به دیگران تو را مقهور آنها خواهد کرد. استقلال و هویت تو را خدشه دار می کند. یکی نصیحت می کرد دیگری را که اگر از فلان شغل می خواهی نان در بیاوری و آسایش داشته باشد باید از همه جهت هوای بالا دستی ها را داشته باشی و الا بدجوری به زمینت می زنند. و خیام تذکر می دهد که مراقب اینها باشید.
چارانه 70
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می¬دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
چقدر ما در سرنوشت خودمان دخیل و تصمیم گیرنده موثر هستیم؟ این سوالی است که از دیرباز فلاسفه و متکلمان کوشیده اند تا بدان پاسخ بدهند. و تقسیم اندیشمندان و متفکران به جبر و اختیار و ... ناشی از همین مساله است. واعظان و منبریان بر سر منبر ندا در می دهند که اگر بارانی نمی آید و اگر خیر و برکتی در جامعه نیست و رخت بر بسته است به کسی بد بیراه نگویید بکه این گمناه خود شما است که گریبانتان را گرفته است. هر گناه که مرتکب بشوید خیر و برکتی از شما گرفته خواهد شد. علت اصلی همه حوادث عالم شما هستید. اگر زلزله می شود چون شما گناه کرده اید اگر سیل می آید چون شما گناه کرده اید و اگر فرزندتان بیمار می شود چون شما گناه کرده اید و حتی اگر جنگ رخ می دهد شما خود شما گناه کرده اید. علت هر سختی و رنج و بیماری را در خود و درون خود بیابید.
خیام به مقابله با تفکر آنها برخاسته است. شدیدا با این تفکر مخالف است. وی معتقد نیست که نظام عالم با عمل ما گره خورده باشد بلکه هر کدام کار خود را می کنند بی آن که در دیگری موثر باشند. خیام از متفکران جبر اندیش است. انسان را موجودی مجبور می داند. تقدیرات را معتقد است که در جای دیگری رقم می زنند و ما ر تقدیرات خود هیچ نقش و تاثیری نداریم. حالا که سرنوشت ما را در جای دیگری رقم می زنند و امورات ما را بی دخالت ما می نگارند؛ پس چرا باید من را مورد مواخذه قرار بدهند. و از من انتظار داشته باشند که خوب یا بد باشم. و یا من را مورد پرسش قرار بدهند که چرا کار بدی کردم یا کار خوبی. وقتی که من در اصل آن دخالتی ندارم در تبعات آن هم دخالتی نخواهم داشت. به تعبیر خیام انسان بازیگر این میدان است نه ناظر یا بازی ساز.
دیروز یعنی گذشته. گذشته ها بدون ما چگونه گذشت؟ اینک که ما هستیم و درگذشتگان نیستند همان گونه نیز خواهد گذشت. امروز بودن ما هم چون نبودن ما است چون ما در تصمیم گیری های این عالم هیچ نقش و تاثیری نداریم. حالا که ما تاثیری نداریم و خود بازیگر و بازی خورده آن هستیم به چه دلیل می خواهند ما را بازخواست کنند. ما را به پای میز محاکمه بیاورند و مو را از لای ماست بیرون بکشند. عنایت بفرمایید سخن از عدالت و خیر و شر نیست. سخن از انسان و نظام عالم است. خیام می گوید در اداره و سامان دهی عالم این خداوند است که پروردگار عالم است و ما به عنوان آفریده او هیچ کاره هستم.
چارانه 71
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
بعضی به دنبال رنگ مو هستند تا پیری خود را بپوشانند و بعضی به دنبال پماد هستند تا چاله چوله های صورت خود را بپوشانند. با رنگهای گوناگون می خواهند جمال بیابند و با عطرهای مختلف می خواهند بوی خوش بدهند تا مورد اقبال و پذیرش دیگران قرار بگیرند. به دنبال جلب نظر دیگران هستند. خیام صریحا به اینها می گوید تا به کی به دنبال خوش آیند و بد آیند دیگران هستید. تا به دیگر هم چون گل آفتاب گردان چشم به تعریف و تمجید دیگران دارید. دست بردارید. خودتان باشید. چه فرقی برای شما خواهد کرد؟ چه آب زمزم باشید و چه آب حیات، هرچه باشید جریان خواهید یافت و به اعماق زمین فرو خواهید رفت. از حرکت باز خواهید ایستاد. سرنوشت محتوم مرگ گریبان شما را خواهد گرفت. پس خودتان باشید و همان را که فکر می کنید که خوب و درست است همان را اقدام کنید.
یکی از متفکران و اندیشمندان را جهت نشست علمی به دفتر تبلیغات دعوت کرده بودند. فرصتی دست داد تا گپ و گفت خصوصی داشته باشیم. از او پرسیدم که چه پیشنهادی می فرمایید؟ با اندکی تامل صریح گفت: وقتی می خواهی چیزی بگویی منتظر واکنش دیگران نباش چه تایید کنند و چه رد کنند. اصلا این نباید برایت مهم بغاشد. چون شما به نظری رسیده ای و باید به نظر خودت عمل کنی و همان مهم است و به همان هم عمل کن. دیگر چه ارزشی دارد که دیگران تو را تایید کنند و یا نظر تو را رد کنند. نظری است که خودت به آن رسیده ای. دقیقا همین معنا را خیام به زبان دیگری می گوید. نباید بوقلمون صفت و یا متملق و چاپلوس بود. نون را نباید به نرخ روز خورد.
جمشیدی خراسانی
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۹ ، ۰۷:۴۹