زیبا آفرین
سلام بابایی
امروز برای کار اداری رفتم خیابان امام خمینی یا ارگ سابق. یکی از قدیمی ترین خیابانهای مشهد؛ ولی چیزی از قدمت آن باقی نگذاشته اند مگر باغ و بانک ملی و ساختمان ملک و دارایی و هلال احمر.
یک ساختمان قشنگی سه راه جم بود که بهش می گفتند حزب رستاخیز. ساختمان قشنگی بود. دست کمیته بود. من توش رفتم. دادگاه های انقلابی تو همین ساختمان برگذار می شد. نمی دانم چرا خرابش کردند و الان فقط تلّ آهن شده. دیگر این خیابان قشنگی خودش را ندارد. این خیابان هم سرد و بی روح شده...
بابایی! امروز گذارم به باغ ملی افتاد.
شاید باورت نشه من حدود سه سال و اندی در ساختمان کنار باغ ملی بودم. می گفتند اتاق بازرگانی. البته هیچ چیزی توی این ساختمان خرید و فروش نمی شد...
تا به حال داخل باغ ملی را درست و حسابی ندیده بودم. یعنی نگشته بودم. امروز که گذارم به باغ ملی افتاد؛ با خودم گفتم گشتی توی باغ ملی بزنم.
از کوچه جنت، راه میانبر زدم و وارد باغ ملی شدم.
ابتدائش پارکینک طبقاتی بود. فکر کنم سه تا را به هم چسبانده بودند؛ خود این هم جالب بود.
از ضلع صدا و سیما یا همین پارکینگ طبقاتی وارد باغ شدم و از بغل حوض رفتم و از چفت اتاق بازرگانی سابق بیرون آمدم. یک خط مستقیم از یک زاویه به زوایه مقابل... لذت ما از دنیا همین قدر است! عبوری است! گذری است! فقط مزمزه کردن است نه چشیدن!...
داخل باغ ملی خیلی خلوت بود. اصلا کسی نبود. فقط کارگرها که مشغول به سازی باغچه ها و رسیدگی به گل و گیاه بودند. و خانمی که روی نیمکت نشسته بود و پسرش هم داشت غذا می خورد. فکر کنم پسرش هوش و حواس درستی نداشت. یک جورایی بیمار بود... ولی مادر برایش مهم نبود. چون مادر است...
به نظر من باغ ملی دیگر باغ نبود. چون باغ یعنی جایی که انبوه درخت کاشته اند و حصار هم اطرافش دارد. دور تا دورش، در و دیوار دارد. این جا درخت هست ولی از در و دیوار خبری نیست. قبلا فکر کنم در و پیکر داشت. محل ورود و خروج داشت. الان باغ ملی به پارک ملی تغییر پیدا کرده است.
پس از گشت و گذار کوتاهی در باغ ملی به سمت سه راه جم راه افتادم. یا همان دارایی.
اسم گذاری های مشهد هم باباجون جالبه. یک وقتی برایت توضیح می دهم. میدان اعدام، چهار طبقه، مجسمه، دارایی، کوی طلاب، دروازه قوچان، میدان بار، استخر شهرداری، فلکه آب، فلکه برق، قهوه خانه عرب، گودال زابلی ها، باغ نادری، راه آهن، دانشسرا، جاده سنتو، قبرستان ارمنیها، کارخانه کبریت، و...
فلکه آب واقعا آب بود. زیرش آب انبار بود. من از اب آن خورده ام. خیلی پله می خورد نی رفت پایین. استخر شهرداری هم واقعا استخر بود. من توش غوطه می خوردم... هر اسمی حاکی از مسمی بود.
از باغ ملی که بیرون شدم و چند قدمی به سمت جنوب رفتم بعد از باشگاه افسران. از جلو اداره پست به بعد...
عده ای پیاده رو را گرفته بودند... مرکز دلارفروشهای مشهد... صرافاهای کنار پیاده روی. صرافیهای بی نام و نشان! تنها دستفروشهایی که مامورهای سد معبر، کاری به کارشان ندارند. بعضا می گویند اینها کارمندهای غیر رسمی دولتند. من سر در نمی آورم... یکی داد می زد نه صد دلار خریدارم، کسی داره؟ و کسی هم پاسخش را نمی داد!
مثل این که بازار دلار هم مثل آب و هوای مملکت یخ زده است. نه کسی می خرید و نه هم می فروخت... و من مانده بودم این جمعیت پس چرا این جا جمع شده اند. شما که نه می خرید و نه می فروشید پس اینجا چکار می کنید؟ البته شاید هم من متوجه نمی شدم که چکار می کند. حتما کارهایی می کردند... فکر کنم اینها جمع شده بودند و منتظر بودند که آقای بایدن یک حرفی بزند و دلار پایین یا بالا برود...
.. نمی دانم نقش رییس جمهور آمریکا تو اقتصاد ایران چیست. یک زمانی گفته بودند هر دلار را به هزار تومان می رسانم... ما که باورمان نمی شد. مگر آنها باید قیمت دلار را مشخص کنند. حالا می بینیم واقعا سرنخهای اقتصاد ایران تو امریکا و اسراییل رقم می خورد. واقعا دهکده جهانی است. البته ما توی این دهکده همون ته ته تهش زندگی می کنیم که بعدش هم هیچ آبادی نیست. برهوت خدا است. این را مردم خوب فهمیده اند. برای همین مسولان به دنبال پیروزی ترامپ بودند. جن گیرا و دعا نویسها و کف بینها را به کار گرفته بودند تا نتیجه انتخابات آمریکا تغییر پیداکند ولی مردم بی خیال مسوولان دعا می کردند که بایدن پیروز شود. و خدا هم روی خوش به مردم نشان داد. حاجتشان را بر آورده کرد. به نظر من مردم خداترس تر هستند... صد البته که مردم خداشناس تر هم هستند. همین که مسوولان سراغ جادو و جنبل و کف بینی می روند معلوم است که تو چه دوره ای زندگی می کنند. و چقدر باور به خدا دارند؟ ولی مردم دچار این تردیدها نشده اند. دعا کن بابایی خدا ماها را به خودمان وانگذارد...
تابعد خدا نگهدار
پدرت
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg