جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۲۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر

پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر

کاین یکدم عاریت در این کنج فنا

بسیار بجویی و نیابی دیگر

خطاب خیام به پسری است که در کنار او و با او بوده است. و هنگامه این گفتگو در وقت سحر است. به پسرک می گوید برخیز که وقت سحر است. و سیحر فرصت و مجال مناجات و دعا و نیایش است. از پسرک می خواهد که ساغر بلورینش را پر از شراب کند. چون زندگی عاریتی است. و او هم فتاده در کنج فنا و نابودی. هر لحظه فرصت و مجال رخت بربستن از این دنیا است. قدر این لحظه را باید دانست. گرچه به دنبال فرصتهای بسیاری خواهی گست ولی متوجه باش که فرصتی هم چون وقت سحر نخواهی یافت.
گرچه خیام به تفصیل از شراب و می سخن گفت ولی به نظر نمی رسد مراد و منظور وی از باده در این رباعی به معنای شراب رایج باشد. خصوصا که به وقت سحر و فرصت کوتاه آن اشاره دارد. شب زنده داری در تعالی روح و اندیشه انسان سهم به سزایی دارد. و خیام اشاره به این شب زنده داری دارد. این که این شب زنده داری چگونه سپری شود هذا اول الکلام.  
شاید این رباعی هم چون بعضی دیگر از رباعیات خیام بیانگر تعارضات و ناسازگاری های درونی خیام باشد. شاید شعر حافظ نیز اشاره به همین رباعی باشد.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 
  • حسن جمشیدی

گر باده خوری تو با خردمندان خور

یا با صنمی لاله رخی خندان خور

بسیار مخور وِرد مکن فاش مساز

اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

در مصرع سوم بعضی بسیار مخور و رد مکن خوانده اند. یعنی دست دهنده شراب را رد نکن. نگو حرام است و بد است و زشت است. و بعضی هم بسیار مخور وِرد مکن خوانده اند. و ورد را به معنای پر حرفی معنا کرده اند و حال آن که ورد به معنای ذکر و دعا است و آن چه که به معنای پر حرفی است ور زدن است. نه ورد. یعنی ور به معنای پر حرفی و پرچانگی بدون دال است. و در فرهنگ خراسان رایج و مرسوم است. به نظر صحیح همان رَد مکن است. و واو عاطفه است. و شاید هم پر حرفی مستان را تعبیر کرده باشد به دعا و نیایش و وِرد چنان که پیش از این آه مستان را برتر از دعای عارفان بیان کرد.

خیام حکیم در رباعی قبل به بیان فوائد و منافع شراب پرداخت. در این رباعی به آیین و آداب شراب نوشیدن می پردازد. اگر قرار است که باده بنوشی یعنی شراب بخوری، بهتر آن است که در مجلس و محفل خردمندان چنین کنی نه آن که با اراذل و اوباش شراب بنوشی.

اگر چنان چه تو را فرصت و مجال آن نبود تا در جمع خردمندان می بنوشی راهی منزل محبوب شو و در کنار بت لاله رخ و زیبا روی شراب بنوش تا تا هم او و هم تو لذت دو چندان ببرید. هم چشم تو از دیدن یار  لذت ببرد و هم لب و دهان تو از نوشیدن شراب. البته توصیه خیام آن است که لاله رخ نیز شما را بپذیرد و از دیدغار شما شادمان و خوشسحال باشد نه این که خودت را بر او تحمیل کنی.

البته چه در محفل خردمندان و چه در بر لاله رخان، اعتدلال را رعایت کنید.

نه چندان بخور کز دهانت بر آید

نه چندان بخور کز ضعف جانت بر آید.

نه زیاد مشروب بخور و نه هم دست رد بر سینه ساقی بزن. چون اگر ادب خوردن رعایت نکنی و زیاده روی کنی به ناچار دهانت باز خواهد شد و با پرچانگی همه چیز را خواهی گفت. افرادی که مست هستند همه اسرار زندگی خود را بر ملا می سازند. توصیه خیام این تست که شراب به اندک آن بسنده شود. و آن هم نه مدام و پیوسته بلکه گه گاهی لبی تر کن و آن هم نه در مرآ و منظر عوام بلکه به دور از چشم خلق. به نظر می رسد خیام هم خود را از نیش  زیان و کنایه های عوام در امان نمی بیند و برایش مهم است که دیگران در باره او چه فکر می کنند و چه می گویند. 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

ز آن می که حیات جاودانیست بخور

سرمایه لذت جوانی است بخور

سوزنده چو آتش است لیکن غم را

سازنده چو آب زندگانی است بخور

این رباعی در مقام توصیف و کارکرد می است که به جهت آثاری که دارد باید از آن بهره برده شود. شاید این بیان تفسیری باشد برای آیه شریفه که می فرماید و منافع للناس. گویا از نبی اکرم (ص) در باره آثار و تبعات و نیر حکم شراب و قمار پرسیده اند. خداوند می فرماید در شراب و قمار گناه بزرگی است و نیز منافعی برای مردم دارد. یسالونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس. خیام به تبیین و تفسیر منافع خمر برای ناس پرداخته است چون اثم کبیر را به تفصیل فقها توضیح داده اند. اما منافع شراب: 
1- مایه حیات؛ می مایه حیات جاودانی است. یعنی شراب به انسان قدرت ماندگاری و نامیرایی می دهد. مردن و مرگ را از شما دور می کند.
2- لذت جوانی؛ اگر بخواهید از جوانی لذت ببرید باز راهی جز نوشیدن شراب نیست.
3- از بین بردن غم و غصه؛ شراب همه ناراحتی ها و غصه های آدم را از بین می برد. اگر غضه آتش باشد، شراب هم چون آب روی آتش است.
4- شراب هم چون آب زندگانی است. همان چشمه سبزی که خضر از آن نوشید.
خلاصه کلام در برابر مرگ که راه رهایی  از آن نیست شراب فرصتی است که پس می زند.
 
  • حسن جمشیدی

5- أحمده حمد من علم أنه سبحانه علا فی صفاته و علی و جل فی ذاته و جلى و أن حجاب العزة دون سبحانه مسدل و باب الوقوف على معرفة ذاته مقفل إن خاطب عبده فهو المسمع السمیع و إن فعل ما أمر بفعله فهو المطاع المطیع.

حمد و ستایش دو گونه است. یک مرتبه فرد مقام و شان کسی را که مورد حمد و ستایش قرار می دهد را می شناسد و می داند در این صورت حمد او عالمانه خواهد بود و بعضا کسی را که ستایش و حمد می کنند خیلی نسبت به او آگاهی ندارند. چندان نمی شناسند. شیخ اعظم از گروه اول سخن می گوید آنان که مقام و منزلت حضرت حق را می دانند. یعنی حمد عالمانه.

در این فراز به حمد و ستایش حضرت حق می پردازد از آن جهت که او:

1- صفات حضرت حق والا است. بالا است.

2- ذات حضرت حق برتر است. بزرگ است و نیر ذاتش تابناک است.

3- عزتش هم چون حجابی است که نمی توان به او راه پیدا کرد و دید.

4- و دری که باید از آن ورود پیدا کرد و حضرت حق را شناخت، بسته است بلکه قفل است یعنی ناگشودنی است. بدین معنا که حضرت حق را آن گونه که باید نمی توان شناخت.  

5- آن گاه که بنده ای او را مخاطب خود قرار بدهد او هم گوش است و هم شنوا. بیانی از وحدت وجود. بلکه باید گفت خود او هم خواهان و هم خواسته است. هم زبان که می گوید و هم گوش که می شنود و هم گوینده و هم شنونده است. همه اش همو است.

6- هر گاه بنده ای نسبت به دستوری که صادر شده است اقدام کند در حقیقت خداوند سبحان خود فرمان روا و فرمانبر است. تعبیری است از آیه شریفه و ما رمیت اذ رمیت ان الله رمی. این تو نبودی که تیر افکندی یا خاک بر دشمنان پاشیدی بلکه ما بودیم. اشاره است به نتیجه و محصول قرب نوافل که انا سمعه الذی یسمع به و بصر الذی یبصر به.   

شیخ اعظم در این سخن کوتاه خود خشت بنای وحدت وجود را پی می افکند و طراحی می کند. هم چنان که دوستان مستحضر هستند بنیانگذار وحدت وجود ابن عربی است. و از همین جا به طرح آن اقدام کرده است.  

6- و لما حیرتنی هذه الحقیقة أنشدت على حکم الطریقة للخلیفة

الرب حق و العبد حق

یا لیت شعری من المکلف

إن قلت عبد فذاک میت

أو قلت رب أنى یکلف

چون این حقیقت که بر من مکشوف گردید یعنی درک این که همه چیز او است و همه چیز از او است. همان وحدت وجود. درک خود این نکته مرا بهت زده ساخت مبادرت به سرودن این شعر کردم.

پروردگار حق است و بنده خدا هم حق است. چگونه می شود که هم خدا و هم بنده حق باشد. این از باب تشریف است. بنده به مقام حق حق نائل شده و در بر دارنده همه صفات الهی است.

ای کاش می دانستم که مکلف کیست. چون من مکلف که هیچم و هرچه هست او است. او هم گوش و هم چشم و هم همه اعضا و جوارح کم است. او است که تکالیف را انجام می دهد. چون همه قدرت از او است.

اگر بگویید بنده است که آن مرده است. یعنی اگر بگویید این بنده است که اعمال را انجام می دهد سخن ناصوابی است چون او مرده ای در پیشگاه خداوند است. بنده ای که احساس کند که خودش هست دیگر او بنده نیست بلکه او زنده نیست چون اتصالش با حضرت حق قطع شده است.

یا بگویی پروردگار است پس چگونه ممکن است که او مکلف باشد. اگر بگویی تکلیف را خداوند انجام می دهد پناه بر خدا چگونه ممکن است که مکلِّف(وزن فاعلی) خود مکلَّف (وزن مفعولی) باشد.  

  • حسن جمشیدی

4- فهو العلیم سبحانه الذی علم و علم و الحاکم الذی حکم و حکم و القاهر الذی قهر و أقهر و القادر الذی قدر و کسب و لم یقدر الباقی الذی لم تقم به صفة البقاء و المقدس عند المشاهدة عن المواجهة و التلقاء بل العبد فی ذلک الموطن الأنزه لا حق بالتنزیه لا أنه سبحانه و تعالى فی ذلک المقام الأنزه یلحقه التشبیه فتزول من العبد فی تلک الحضرة الجهات و ینعدم عند قیام النظرة به منه الالتفات.

خداوند هم دانا است و هم معلم است یعنی می آموزاند. به دیگران علم می دهد. اشاره است به علّم آدم الاسماء کلها و نیز یعلمهم الکتاب و الحکمة. یقینا کسی که معلم است باید خود بداند و عالم باشد. و خداوند عالم مطلق است. کسی نیست که چیزی به او یاد بدهد. یا چیزی نیست که خداوند نداند.  

خداوند حاکمی است که هم فرمانروایی می کند و هم داوری. طوری نیست که در نظام اجتماعی الهی بین قوا تقسیم صورت گرفته باشد. همو که حاکم است، داور و قاضی هم هست. همو که حاکم و قاضی است، رزق و روزی افراد را هم می دهد.

خداوند چیره و قهاری است که غالب شده و دیگران را مغلوب خود گردانید. طوری نیست که روزی به کام یکی و فردا به کار دیگری باشد. خداوند قهار مطلق است.    

خداوند قادر و توانا است با این ویژگی که همه امور را مقدر می کند و به همگان فایده می رساند و هرگز بخل نمی ورزد.

خداوند ابدی است، پایدار است، به گونه ای که دیگر موجوداتی که باقی هستند صفت بقا قائم به آنها نیست. بقای دیگر موجودات به بقای او است.

خداوند مقدس و منزه از این است که به مشاهد در بیاید. از برخورد و مواجه و دیدار با همگان منزه و بدور است. نمی شود به دیدار خداوند رفت. او را نمی شود دید.  

بنده خداوند در موطنی که قرار گرفته است و به مقامی که نائل گشته است یعنی در مقام مشاهده حضرت حق، جهات ازبین می رود. کلا بیرون از ظرف مکان خواهد بود. چپ و راست و بالا و پایین و... منزه از این جهات است. چون خداوند عاری از قید مکان و زمان و جهات است. از سوی دیگر خداوند در این مقام منزه از تشبیه است. یعنی بنده در مقام مشاهده حضرت حق، فارغ از جهات خواهد بود چون حضرت حق هم منزه از جهات است و هم منزه از تشبیه و تجسیم. وقتی که بنده خدا که بدین مقام نائل شده است دذر مقام مشاهده که حضرت حق را می نگرد التفات و توجه در وی از بین خواهد رفت. چون در حضور حضرت حق است. دیگر به چه چیزی و چه جایی می خواهد التفات پیدا کند.

  • حسن جمشیدی

2- فظهر سبحانه و ظهر و أظهر و ما بطن. و لکنه بطن و أبطن و أثبت له الاسم الأول وجود عین العبد و قد کان ثبت و أثبت له الاسم الآخر تقدیر الفناء و الفقد و قد کان قبل ذلک ثبت

در این پاراگراف اشاره دارد به مقام ظهور و خفای حضرت حق. خودش که در خفا بود و غیب مطلق. موجودات را که آفرید؛ موجودات ظهورات حضرت حق هستند. با آفرینش انسان اسم و عنوان الاول برای آن جعل شد. چون اولین وجود در بین موجودات است. و نیز اسم الاخره را برای او جعل فرمود چون آخرین موجود است که در عالم مادی باقی خواهد ماند. البته ظهور اشیا به معنای ظهورات خداوند است نه ظهور و بروز خود خداوند. با آفرینش موجودات خداوند پنهان تر و پوشیده تر شد.

پس خداوند سبحان ظهور پیدا کرد. این اولین ظهور بود. با این ظهورش مقدمه برای ظهور دیگر اشیا نیز فراهم شد. کنت کنزا مخفیا فاحبت ان اعرف فخلقت الخلق کی اعرف. ظهور که یافت ظاهر هم ساخت. اشاره دارد به قدرت خودش. هم ظاهر شد و هم ظاهر کرد آن چه را که در باطن بود. شاید منظور وجود علمی اشیا در علم الهی باشد به صورت اعیان ثابته که با فرمان کن محقق شد و ظهور پیدا کرد و دیگر پوشیده نشد. ولی از ظهور اشیا خودش پوشیده شد و پوشیده ساخت. خود همین موجودات که ظهور پیدا کردند سبب پوشیده تر شدن خداوند گردیدند. و اسم الاول از مراتب هستی را برای بنده اش به ثبوت رساند و محقق کرد. البته پیش از این هم برای بنده اش اولیت محقق بود. و اسم الاخر را برای فنا و فقدان او محقق فرمود و به ثبوت رساند. البته پیش از این هم برایش ثابت بود.   

3- فلو لا العصر و المعاصر و الجاهل و الخابر ما عرف أحد معنى اسمه الأول و الآخر و لا الباطن و الظاهر و إن کانت أسماؤه الحسنى على هذا الطریق الأسنى و لکن بینها تباین فی المنازل. یتبین ذلک عند ما تتخذ وسائل لحلول النوازل فلیس عبد الحلیم هو عبد الکریم و لیس عبد الغفور هو عبد الشکور فکل عبد له اسم هو ربه و هو جسم ذلک الاسم قلبه.

هرچه در جهان وجود دارد مظهر اسمهای متعدد  خداوند است. اگر که دوره ها و روزگاران نبود و اگر افرادی که هم دوره اند نبودند و اگر انسانهای جاهل و نادان نبودند و اگر افراد خبره و ماهر نبودند معنای اسم الاول و الاخر و الظاهر و الباطن را کسی نمی دانست. گرچه اسماء الهی با هم متحدند ولی اینها که مظاهر اسما و صفات الهی هستند با هم متباین هستند. اگر چه اسمای حسنای الهی بر این طریق استوار است و بنا نهاده شده است و منتهای همین راه است ولی بین آنها نسبت به منازل، تباین بلکه فاصله است. و این مساله هنگامی روشن می شود که برای ورود مصایب و بلایا وسایلی از پیش کسب کرده باشد. لذا هر فرد به اقتضای اسمی که مظهر آن است با دیگری فرق می کند.

به همین جهت هم عبد کریم بنده بزرگوار غیر از عبد رحیم یعنی بنده مهربان است.

و نیز عبد غفور یعنی بنده ای که گناهانش بخشیده شده غیر از عبد شکور یعنی بنده سپاسگذار است.

پس هر بنده ای دارای اسمی است که همان اسم رب و پروردگار او خواهد بود. خود وی جسم است و آن اسم جان و قلب او.  

  • حسن جمشیدی

آفرینش از عدم

مساله اول آفرینش موجودات از عدم است. مفهوم عدم خیلی روشن نیست که چیست:

شما یک مشت برف را در دستتان بگیرید و بعد از چند دقیقه برفها معدوم می شود.

پدر من عموی داشت که روزی به روستا آمد و پدر من را که بچه بیش نبود بغل گرفت و بوسید و رفت و دیگر هم برنگشت. از سال 1324 تا زمان حال در نظر بگیرید. البته گفته می شود به عراق رفته است و نیز شنیده شده است در طرفهای بقمچ زندگی می کرده البته خودش فوت باید کرده باشد و فرزندانش باید زنده باشند. این هم نوعی معدوم است. گفته می شود از بین رفته است. و نیست شده است.

فردی که تا دیروز سر حال بود و به یک باره دچار عارضه سکته و یا تنگی نفس و یا مشکل ریوی و یا مثلا کرونا شده و در گذشته بود می گفتند مرده و یا رفت. از بین رفت.

پولی در دست من بود و گم شد. این هم نوعی معدوم شدن است.

این که می فرمایند خداوند موجودات را ازعدم آفرید این عدم عدم عرفی است نه عدم فلسفی و عقلی. این که می فرماید از عدم آفرید و از عدم عدم آفرید منظور همین معنایی است که عرف از آن می فهمد و به همان معنا هم به کار می برد. می گوید ما که این جا آمدیم هیچی نبود. هیچی. نمی شود که هیچی نباشد. منظور وی از هیچی معنای خاصی است. این درست است که موجودات نبودند ولی خیلی هم نبودش جدی نبود بلکه به صورت طرح و ایده و علم در علم الهی وجود داشت. ان شالله در ذیل ازلی بودن انسان توضیح خواهیم داد که انسان ازلی است چون در علم خداوند سبحان وجود داشته است. اشیا درست است که خودشان در عالم خارج محقق نبوده اند ولی صورتهای علمی آنها به نام اعیان ثابته در علم الهی وجود داشته است. پس خیلی هم عدم محض نیست. منظور از عدم عدم محض نیست چون در صورت انقلاب لازم می آید و این محال است. بلکه عدم ظاهری است. به حسب ظاهر معدوم دیده می شود. در اصطلاحات عرفانی از آن به هبا و عنقا تعبیر می شود. پس منظور این است که موجودات به وجودات علمی محقق بودند و به وجود عینی هم محقق شدند. دقیقا مانند نقشه و طرحی که بنا و معمار برای منزل در ذهن خودش طراحی می کند و بعد هم در خارج آن را محقق می سازد.

نسبت به متن شیخ اعظم توجه بفرمایید ایشان می فرماید أوجد الأشیاء عن عدم و عدمه ایجاد کرد اشیا را از عدم آنها و از عدم عدم آنها. اولی به معنای عدم است. به معنای نیستی ولی دومی به معنی هیتی است زیرا عدم عدم می شود وجود. نیستی نیستی می شود هستی. البته منظور اعیان ثابته است که خود ایشان در طی کتاب به تفصیل توضیح خواهد داد.

تاثیر کلمه در ایجاد اشیاء

با عنایت به وجود اشیا در علم الهی به صورت اعیان ثابته اینک همان علوم می خواهد در خارج و در عالم عین محقق بشود. این تحق به دستور و امر الهی وجود عینی می گیرد با صدور کلمه کن.

حدوث و قدم اشیاء

در علم کلام اصطلاحی است تحت عنوان حدوث و قدم عالم. قدیم در برابر حادث است. قدیم معادل ازلی است. قدیم که گفته می شود یعنی ایجاد نشده است بلکه هم چنان که هست از قبل بوده که بوده. حادث یعنی چیزهایی که بعدا بود شده اند و هستی یافته اند. حدوث اشاره است به وجود امکانی اشیا در برابر واجب. خداوند موجودات را آف رید تا ثابت کند که خودش قدیم است و موجودات تماما حادث هستند و ممکن بالذاتند.

حمد و ثنا مخصوص پروردگاری است که همه موجودات را از نیستی و از نیستی آن نیستی پدید آورد. و وجود همه موجودات متوقف بود بر کلمه کن که با صدور کن همه موجودات از اعیان ثابته خود به عین و واقع بدل شدند. چرا این کار صورت گرفت: تا بدین وسیله سرّ حدوث اشیا و قدم آنها برای ما تحق بیابد و ثابت بشود. با اثبات و تحقق این حقایق نسبت به صدق و راستی قدم خود که پیش از این ما را آگاه ساخته بود ایستادگی کنیم. 

  • حسن جمشیدی

الجزء الأول من فتح المکی

بسم اللّه الرحمن الرحیم صلى اللّه على سیدنا محمد)

خطبة الکتاب

تأملات فی الحقیقة الوجودیة

تاملاتی در حقیقت وجود

نسبت به تقسیمات کتاب نوعی آشفتگی و پریشانی دیده می شود البته نه به هم ریختگی رایج بلکه آشفتگی خاص. یک تقسیم بر اساس اسفار دارد که و یک تقسیم بر اساس اجزا و یک تقسیم بر اساس فصول که اصلی ترین و رایج ترین آن همان فصول است. کتاب از شش فصل و پانصد و شصت باب تشکیل شده است.

فصل اول در معارف با ۷۳ باب‌

فصل دوم در معاملات با ۱۱۶ باب

فصل سوم در احوال با ۸۰ باب‌

فصل چهارم در منازل با ۱۱۴ باب‌

فصل پنجم در منازلات با ۷۸ باب‌

فصل ششم در مقامات با ۹۹ باب‌

ولی فتوحات دارای اجزا هم می باشد که خود همین مقدمات بخشی از اجزای کتاب است.

فتوحات مکی اشاره است به حقایقی که در مکه مکرمه برای ایشان به صورت مکاشفه اتفاق افتاده است را به عنوان فتوحات مکی بیان می کند. مکی اشاره است به محل و مکانی که اتفاق افتاده است و فتوحات هم که همان اتفاقهایی است که رخ داده و پرده هایی است که کنار رفته و حقایق مکشوف شده است.

فتوحات جمع است و مفرد آن فتح است. فتح به معنای گشایش غیر مترقبه. بخشش بدون انتظار و خلاف انتظار. انا فتحنا لک فتحا مبینا یعنی شما چشم انتظار چنین موهبتی نبودی. ما چنین چیزی را به عنوان موهبت به تو ارزانی داشتیم. فتح بخشش و دهش هایی که اصلا انتظارش را نداشته اند.   

1- الحمد لله الذی أوجد الأشیاء عن عدم و عدمه و أوقف وجودها على توجه کلمة لنحقق بذلک سر حدوثها و قدمها من قدمه و نقف عند هذا التحقیق على ما أعلمنا به من صدق قدمه.

در این فراز از بیانشان به چند نکته اشاره فرموده است:

پیش ورود به بحث سخن خود را با نام خدا آغاز می کند و سپس به حمد خداوند می پردازد در باره باسم الله و حمد سخن فراوان گفته شده است و شیخ اعظم خود در ضمن فتوحات نیز به اسما و صفات و نیز حمد خواهد پرداخت. لذا وارد آن نمی شویم.

الف- آفرینش از عدم

ب- تاثیر کلمه در ایجاد اشیاء

ج- حدوث و قدم اشیاء

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار

بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

و آن گل بزبان حال با او می‌گفت

من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

در این رباعی خیام به بیان یک خاطره پرداخته است. یقینا در کوچه بافهای نیشابور در حال قدم زدن بوده است که از جلو مغازه سفالگری رد می شود. می بیند که صاحب مغازه خاک و آب را به هم آمیخته و گل را لگد می زند تا ورز بخورد. این کاری است که در تهیه گل سفال انجام می گیرد. اتفاقا در نمد مالی هم چنین است. محکم با مشت می کوبند تا فشرده تر و محکم تر بشود. خیام به عنوان زبان حال آن گل به سفالگر توصیه می کند که عزیز من! این گل را که الان این چنین تو با پاهایت می کوبی و لگد می زنی، انسانهای پیش از ما بوده اند که مرده اند و بر اثر گذر زمان و تحولات شیمیایی به خاک بدل شده اند. پس اینها حکایتگر انسان هستند. مراقب باش. چرا محکم بر این پیکره می کوبید؟ اینها نیز روزگاری هم چون شما بوده اند.
خیام می خواهد توجه بدهد که گذر زمان و مرگ حتمی است. مرگ اندیشی جزو مسائل اصلی خیام است. در کنار شراب و پیاله و گلرخ و روزگار، مرگ نیز جزو اصطلاحات کلیدی خیام است.
 

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

در دایره سپهر ناپیدا غور

جامی‌ست که جمله را چشانند بدور

نوبت چو به دور تو رسد آه مکن

می نوش به خوشدلی که دور است نه جور

غور بر وزن زور به معنای معنای فرو شدن ، فرو رفتن دقت و تفکر و تأمل در چیزی از ریشه همان غور به معنای تحقیق و تفحص و فرو رفتن است. و جور به معنای ستم است.
در گردش روزگار عمق و ژرفای امور روشن نیست بلکه نامعلوم است. کسی چه می داند که چه خواهد شد. همه بر اساس همین ظواهر پیش بینی و یا پیش گویی می کنند. یک نکته مسلم و مشخص است و آن هم مرگ است. جام مرگ را همگان خواهند نوشید. به بیان دیگر خیام می گوید عمق برنامه و اهداف روزگار را ما نمی دانیم الا این که یک چیزش را می دانیم و آن مساله مرگ است که گریبانگیر همگان خواهد شد. جام مرگ را میچرخانند. نهایت ما در صف و نوبت هستیم. وقتی جام مرگ را سراغ تو آوردند دیگر دست و پا نزن. شلوغ بازی در نیار. این جام را هم بگیر که این نیز حق تو است. آش خاله است بخوری پای تو و نخوری هم پای تو نوشته اند. گریزی از آن نیست. بالاخره باید بنوشی پس چه بهتر که با شادمانی و خوشی آن را سر بکشی. فکر نکن که به تو دارد ظلم می شود نه الان نوبت تو رسیده است.  
  • حسن جمشیدی