جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۲۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

با توجه به اهمیت دلیل عقل در استنباط احکام شرعی به ویژه در مسائل نو، بررسی آثار فقها در استفاده از دلیل عقل به استفاده بهتر از دلیل عقل کمک می کند. بررسی سیره فقهی محقق اردبیلی به عنوان فقیهی مؤثر در تکامل فقه در اثبات این مسأله درخور و شایسته است. بدین منظور بررسی متون فقهی استدلالی و اصولی وی بر اساس روش تحلیل محتوی انجام شده و یکایک فتاوای وی مورد بررسی قرار گرفته است. نتیجه تحقیق نشان می دهد محقق اردبیلی از عقل استفاده های زیادی کرده و معانی مختلفی را از آن اراده کرده است. بیشترین آن درک عقل در تشخیص حدود حکم و شرایط آن است. وی از تحلیل عقلی در تفسیر قرآن بهره زیادی برده است. او همچنین تحلیل عقلی قرآن را در استنباط احکام به کار می گیرد. محقق اردبیلی بر این باور است که عقل می تواند حسن و قبح را درک و به دنبال آن حکم الزامی عقلی صادر کند. وی گاه دلیل عقل را در کنار سایر ادله و هم عرض آن ها نیز به کار می برد. وی دلیل عقلی را در اثبات اصل عملی استصحاب اصالةالاباحه به کار برده است.

  • حسن جمشیدی
 

نظر به اهمیت دلیل عقل در استنباط، به ویژه در مسائل نو، بررسی آثار فقها از جمله بررسی سیره فقهی فیض کاشانی به عنوان فقیهی مؤثر در تکامل فقه در اثبات این مسأله شایسته است. بدین منظور بررسی کتب مختلف وی بر اساس روش تحلیل محتوی انجام شده و یکایک فتاوای وی نیز مورد بررسی قرار گرفته است. نتیجه تحقیق نشان می دهد مرحوم فیض معنای دلیل عقل را مفهومی در نظر می گیرد که مختص انبیاء است و مقتضای دلیل عقل را متابعت از این عقل می داند. و به نوعی دلیل عقل مصطلح را ظنی می داند. و اهل اجتهاد را در مسیر خطا می پندارد در عین حال در مواردی دلیل عقل و شواهد عقلی را مکرر در کنار دلیل نقلی به کار می برد. بنابر این به نظر می رسد وی سه مفهوم از عقل را در بیان خود بدون تصریح به آن بکار برده است: نخست آن مفهوم که عقل را مختص انبیاء می داند و دیگران را از آن بی بهره و در عین حال مفید و قابل استفاده در استنباط. دوم مفهوم عقل مستقل است که در نظر وی در فرایند استباط به کار نمی آید. سوم مفهومی از دلیل عقلی است که بارها آن را به کار گرفته و بیشتر درک خطابات شرعی است.

  • حسن جمشیدی

در یکی از صفحات مجازی یکی از خانمها ذیل آیه سوره نسا به بیان واضربوهن پرداخت و عرایضس که بنده داشتم. بحث بالا گرفت. ماحصل آن تقدیم دوستان می شود.

دیدگاه خانم:

١- خیلی از حدود در قرآن بیان نشدة است. .. از قبیل قطع الید در سرقت ... و لذا اختلاف دارد بین علماء سنی وشیعی در مقدار قطع. و در زمان امام جواد ع  در محضر مامون عباسی بیان شد... پس نمی توانیم بگوییم چون حد ضرب ومقدارش وکیفیتش ذکر نشدة .. لذا ما از معنى حقیقیش انصراف می دهیم و به معنى دیگری می چسبیم.

٢- (اضرب المرأة ) یا (اضرب الرجل) به معنى ضرب بدن  واین در جمیع قوامیس لغة عرب آمد. وصرف آن کلمه از معنای حقیقیش به معنای دیگری بی دلیل است.

بلی امثال : اضرب فی الارض؛ اضرب الامثال؛ اضرب السکه ؛ اضرب الخیال و... هر کدام معنای خودش دارد. ولی (اضرب العبد ) هیج کس از معنایش اخراج فهم نمی کند. یا اضرب فلان ... یا اضربوهن... و معناى آن پیش اهل زبان اوضح من الامس .. و ابین من الشمس است و لاجدال فیه.

٣- روایات رسول الله وائمة علیهم السلام بیان کرد حدود الضرب در این آیة را که بعضی اش امد لایضربها ضربا مبرحا ( یعنی بدون شکست استخوان) .. بلکه در بعضی آمده یضربها بالسواک .. وغیر آن  من الروایات و سنة الرسول خیلی از احکام را که در قرآن بیان نشده بیان کرد روایات و سنت رسول الله مفصلا توضیح داده است.

٤- روایات در کتب عامة وخاصة آمد که تفسیر الضرب به الضرب غیر المبرح... یعنی ضرب غیر شدید و از جملة آن روایات :

- عن عطاء، عن سعید بن جبیر: " واضربوهن "، قال: ضربًا غیر مبرح.

 - عن الشعبی قال: الضرب غیر مبرّح.

- عن عطاء بن السائب، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس: " واضربوهن "، قال: ضربًا غیر مبرح.

 - عن الحسن وقتادة فی قوله: " واضربوهن "، قال: ضربًا غیر مبرح.

- عبد الرزاق قال، أخبرنا ابن جریج قال: قلت لعطاء: " واضربوهن "؟

قال: ضربًا غیر مبرح.

- حدثنا بشر بن معاذ قال، حدثنا یزید بن زریع قال، حدثنا سعید، عن قتادة: " واهجروهن فی المضاجع واضربوهن "، قال: تهجرها فی المضجع.

فإن أبت علیک، فاضربها ضربًا غیر مبرح = أی: غیر شائن.

- حدثنا إبراهیم بن سعید الجوهری قال، حدثنا ابن عیینة، عن ابن جریج، عن عطاء قال، قلت لابن عباس: ما الضرب غیر المبرح؟ قال: بالسواک ونحوه.

- عن السدی: " واضربوهن "، قال: إن أقبلت فی الهجران، وإلا ضربها ضربًا غیر مبرح.

-  حدثنا ابن وکیع قال، حدثنا أبی، عن موسى بن عبیدة، عن محمد بن کعب قال: تهجر مضجعها ما رأیتَ أن تنـزع. فإن لم تنـزع، ضربها ضربًا غیر مبرح.

-  حدثنی المثنى قال، حدثنا حبان قال، حدثنا ابن المبارک قال، أخبرنا عبد الوارث بن سعید، عن رجل، عن الحسن قال: ضربًا غیر مبرح، غیر مؤثر.

این جملة از روایات عامة اهل سنت ..

ودر کتب ما به همین معنى آمدة

٥- ایة الضرب در کتب تفاسیر ...

اتفق اهل التفاسیر شیعة وسنة .. در معنى ضرب... وانه العقوبة الجسدیة ..( عقوبة جسدی )

- قال السید محمد الشیرازی صاحب کتاب " تقریب القرآن الى الاذهان در تفسیر " وَاضْرِبُوهُنَّ :"

وفی بعض الأخبار أن الضرب بالسواک، ولا یخفى أن هذه المراتب بالتدرّج وإن کانت الواوالعاطفة لا تفید ذلک کما قالوا، کما إن المرأة کثیراً ما تتأدب بالهجر والضرب الخفیف لأنهما یبعثان فیه العاطفة نحو الزوج ویتطلبان منها تحسین سلوکها لیرجع إلیها قلب الزوج" .

- وقال صاحب المیزان فی تفسیر القرآن السید محمد حسن الطباطبائی: " الأمور الثلاثة أعنی ما یدل علیه قوله: «فعظوهن واهجروهن فی المضاجع واضربوهن» وإن ذکرت معا وعطف بعضه على بعض بالواو فهی أمور مترتبة تدریجیة: فالموعظة، فإن لم تنجح فالهجر، فإن لم تنفع فالضرب، ویدل على کون المراد بها التدرج فیها أنها بحسب الطبع وسائل للزجر مختلفة آخذة من الضعف إلى الشدة بحسب الترتیب المأخوذ فی الکلام، فالترتیب مفهوم من السیاق دون الواو."

وبقیة مفسرین شیعة ضرب به همین معنى اشارة کرده اند کالشیخ الطوسی در تبیان والطبرسی در مجمع البیان.

واما تفاسیر اهل سنة ...

در تفسیر الطبری گفت: "الْقَوْل فِی تَأْوِیل قَوْله تَعَالَى : { وَاهْجُرُوهُنَّ فِ الْمَضَاجِع وَاضْرِبُوهُنَّ } قَالَ : تَهْجُرهَا فِی الْمَضْجَع ، فَإِنْ أَبَتْ عَلَیْک فَاضْرِبْهَا ضَرْبًا غَیْر مُبَرِّح ; أَیْ غَیْر شَائِن ."، عَنْ عَطَاء ، قَالَ : قُلْت لِابْنِ عَبَّاس : مَا الضَّرْب غَیْر الْمُبَرِّح ؟ قَالَ : بِالسِّوَاکِ وَنَحْوه " لَا تَهْجُرُو النِّسَاء إِلَّا فِی الْمَضَاجِع ، وَاضْرِبُوهُنَّ ضَرْبًا غَیْر مُبَرِّح " یَقُول : غَیْر مُؤَثِّر"،

- ودر تفسیر الجلالین"  همین معنى قبلی ..

وبقیت التفاسیر مشابه معنى مزبور ..

٦- یکی از باحثین به نام  د. نظمی خلیل أبو العطا" خودش را کشت و رفت چب وراست که معنى ضرب را از عقوبت جسدی دور کند و گفت مفردة" ضرب" در ١٦ مکان در قرآن امدة :

1- { وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا } [النحل : 76]،

2- { وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْس عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ } [النساء : 101] ،

3 - { فَضَرَبْنَ عَلَى آَذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا } [الکهف : 11] ،

4 - { أَفَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحًا أَنْ کُنْتُمْ قَوْمًا مُسْرِفِینَ } [الزخرف : 5] ،

5- { کذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ } [الرعد : 17] ،

6- { وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ } [النور : 31]،

7- { أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا } [ط-ه : 77] ،

8- { فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ } [الأنفال : 12] ،

9- { وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ } [البقرة : 61]،

10- { وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ } [ص : 44] .

11- { فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ } [محمد : 4]،

12- { فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ } [الحدید : 13]،

13- { وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ } [النور : 31]،

14- { فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ [محمد : 27]،

15- { فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ } [البقرة : 60]،

16- { فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبًا بِالْیَمِینِ } [الصافات : 93]".

که می خواهد در آخر که:  " المعنى المناسب لکلمة الضرب فی سیاق فض النزاع بین الزوجین هنا هو؛  الإصلاح والوفاق هو الهجر فی البیت بعد الهجر فی المضجع !"

والجواب : هر کدام از کلمة ضرب مثل کلمة ( عین  ) وغیرها .. معنى خودش داره... وجملة بقرائنها تشخیص مداده می شود معنای آن.

فمثلا تقول : شربت من العین ( انجا بمعنى چشمه اب)

عینی تولمنی ( به معنئ چشم باصرة درد مکنه )

رایت عینا تنقل الخبر ( آنجا بمعنى جاسوس )

وهکذا

در کلمة ضرب همنطور ... ١٦ یا ١٠٠٠ معنى دارد ... بیان ان جملة مشخص می کند ... ودر ایة واضربوهن .. معنى عقوبة جسدی عند اهل اللغة روشن وواضح ... مضافا .. للروایات المفسرة.

سرکار خانم محترم! با سلام و احترام بسیار!

در مطالب ارائه شده توسط حضرت عالی دو ادعا بیان شده است:

1- خیلی از حدود در قرآن بیان نشده است اما روایات آن را بیان کرده اند. به اعتبار روایات از معنای حقیقی به سمت معنای مجازی می رویم.

2- ضرب در واضربوهن در سوره نسا به معنای زدن است.

این دو تا ادعا بود. این ادعاها باید اثبات بشود برای اثبات ادعا به چند روایت تمسک جسته اید. من که نسبت به این معنا حرفی ندارم. و می دانم که آقایان ضرب را به معنای زدن گرفته اند.

جهت هر چه روشن تر شدن فضای بحث. می پذیرم که در این روایات ضرب به معنای زدن آمده است ولی بیان مورد است. یک مصداق است. آیا ائمه تاکید کرده اند که فقط همین یک معنا است. انصراف و شیوع در یک معنا دلیل نمی شود که در معانی دیگر کاربرد نداشته باشد.   

تنها و قوی ترین دلیل شما در انحصار در ضرب به زدن؛ انصراف است. و این دلیل کافی نیست. تمامی روایات مورد از ضرب را بیان کرده که شما به دنبالش بوده اید. الی ماشاالله روایات دیگر که ماده ضرب هست و معنای مورد نظر شما یقینا تامین نمی شود.

اما اگر اجازه بدهید فضای ذهنی خودمان را از معنای مورد نظر خالی کنیم. به تعبیر سیدبن طاووس چاه آب خانه را پر کنیم و بی طرفانه در پی تحقیق و کشف حقیقت باشیم.

در آیه شریفه نسبت به ناشزه چهار حکم بیان می کند.

1- فعظوهن

2- واهجروهن فی المضاجع

3-  و اضربوهن

4- حکمیت

فرض را بر این می گذاریم که نسبت به سه حکم دیگر مشکلی نداریم مساله فقط ضرب است.

باید اول از خود آیه رفع ابهام بشود که بتوانیم استدلال کنیم. اگر آیه متشابه بشود و یا مراد ما را تامین نکند وجهی برای استدلال به آیه نخواهد بود.

و اضربوهن. باید فعل امر باشد. جمع مونث هم هست. مفرد آن اضرب است. از ریشه ضرب. هن هم که ضمیر است یعنی جمع زنان. یعنی شما مردان در برخوردتان با زنان ناشزه اضربوا آنها را. حال ببینبم اضربوا به چه معنا است.

عنایت بفرماید از روایات هر معنایی را شما بگیرید بنده عرض خواهم کرد بیان مورد است. حتی اگر دوری را معنا کند. یعنی اگر روایتی صریحا بگوید که اضربوهن به معنای دور شدن از آنها است بنده می گویم گرچه مقصود من را تامین می کند ولی این کافی نیست چون فقط معنایی را ذکر کرده است. دقت شود که اگر شما به دنبال معنای آیه از زبان روایات باشید.

اما اگر بخواهید  مستقیما بفرماید برای ناشزه چهار حکم داریم. می پرسم  دلیل شما چیست؟ سراغ روایات می روید. این موضوع عوض شد.  شما دیگر به قرآن استدلال نکرده اید وتمام سخن من در آیه است. پس همه روایاتی که زحمت استخراج آنها را کشیده اید بیان مورد است. بیان مصداق است نه تمام المعنا.

ضمنا استناد به نظر مفسرین که بدان تصریح فرمودید: مستحضر هستید که در استنباط حکم شرعی، نظر فقها و مجتهدین ملاک و حجت نیست. و نیز نظر اهل لغت؛ بلکه اینها ما را به سمت کشف حقیقت و واقع ماجرا رهنمون می کند. شاید تا اندازه ای به ما کمک کنند و حد اکثر از باب موید خواهد بود.

اما سراغ اضربوا در خود آیه برویم. 

ضرب در لغت من نمی دانم به چه معنا است. گرچه چهل و پنج سال قبل می خواندم در کتاب امثله و شرح امثله که ضرب در اصل الضرب بود به معنای زدن ولی این فقط در جامع المقدمات است باید سراغ کتابهای لغت رفت. تا به معنا و مفهوم لغت نزدیکتر بشویم. فرض بنده این است که قبلا در بحث مفهوم و معنا در اصول فقه حرفهای خودمان را کامل زده ایم و تنقیح مقام و مناط کردیم. یعنی رابطه لفظ و معنا را حلاجی کرده و موضع مشخصی برای خود داریم.

ضرب در لغت

معنای ضرب:

حرکت دادن ضرب الشی ضربا  به معنای حرکت و جریان

برجست رگ  ضرب العرق به معنا برآمدگی و تورم

پرشد جراحت از چرک  ضرب الجرح  باز هم به معنای برآمدگی همراه با درد

سخت شد درد آن ضرب الجرح  به معنای درد و رنج

عقرب گزید ضرب العقرب  به معنای گزیدن

شب دراز شد ضرب اللیل  به معنای دراز و طولانی شدن

گذشت وقت  ضرب الزمان 

رفتن مرغان در پی آذوقه  ضرب الطیر

زد او را   ضربه

سرما به او رسید  ضرب البرد

خیمه را به پا کرد ضرب الخیمه

عنکبوت تار طنید ضربت العنکبوت

مثل آور برای او ضرب له

گرفت و بازداشت کرد ضرب علی یده

بیان نمود ضرب له

عقد خرید و فروش  ضرب علی یده

برآمد برای بازرگانی  ضرب فی الارض

برآمد برای جنگ با کفار ضرب فی الارض

شتاب و سرعت کرد و رفت ضرب فی الارض

از شنیدن باز داشت  ضرب علی اذنه

جفت گیری ضرب الفحل

جنبید و دراز گردید. ضرب فلان

روی گردانید ضرب فلان

اشاره کرد ضرب فلان

فکر کنم دیگر کافی باشد هنوز کاربرد زیادی دارد.

از کجا بفهمیم که کدام معنا حقیقی و کدام مجازی است. تبادر برای من و شما حجت نیست چون من و شما عرب نیستیم. گاهی یک معنای اشتباهی ممکن است در ذهن باشد و همان معنا به ذهن بیاید آیا این معنای اشتباه تبائدر خواهد بود.

خوب بنده قصد فهم آیه را دارم. نه استنباط حکم شرعی. اول آیه را بفهمم تا بعد از آن بتوانم حکم شرعی را استنباط کنم.

در بین این همه معانی که در بالا بیان شد ضرب را به کدام یک از این معانی بگیریم؟

عنایت فرمودید که یکی از آن چند معنا زدن است.

بنده در اجتهاد خود نیز مجتهدم. تقلید نمی کنم و نباید بکنم. بنده عروه سید را جلو رویم نمی گذارم و فقط اسمم را در بیم یکی از این فتاوا بیفزایم. یا نام یکی را عوض کنم و نام خودم را بع جای آن بگذارم. فحص و تحقیق بخشی از استنباط است. من باید از بین این همه معانی یکی را برگزینم.

حالا باید بروم سراغ ویژگی های هریک از معانی و ارتباط آن با آیه. راحت ترین کار آن که صرفیون چنین کردند بنده هم همان می کنم. نحویون چنین کردند و بنده هم همان می کنم!! به نظر من آنها شاید اشتباه کرده باشند.

با توجه به مذاق شرع و کار بر روی روایات و نیز فهم قرآن من سراغ آن معنایی می روم که بتوانم دفاع کنم. از معنای زدن نمی توانم دفاع کنم. اما از معنای مورد نظر خودم دفاع می کنم. چون در فهرست معانی هم به معنای منع است و هم به معنای باز داشتن و هم روی برگرداندن. اما شما بزرگواران به خودتان اجازه نمی دهید که بپذیرید معنای دیگری هم دارد. و بنده که می گفتم بپذیرید که تمامی این کتابهای لغت را برای معنای ضرب جویده ام. خودتان دیدید بر خلاف همه نظرات ضرب به معنای خفت گیری هم آمده است. اینها کاربرد کلمه است. از کاربرد کلمه معنای آن در می آید. معنای کلمه غیر از کاربرد آن است.

یک تذکر بدهم: ضرب به معنای زدن نیست. زدن خودش هم لفظ است. زدن چیزی است که ما استعمال می کنیم و معنا در تلفظ نیست معنا مستقر در نفس یا در ذهن من و شم است. که فرض من این است که شما در بحث اصول رابطه لفظ و معنا را خوب دریافته اید که حتما هم نیک دریافته اید.

حالا من ضرب را در آیه به معنای دوری می گیرم. دیگران نکرده اند. خب بدکاری کرده اند. در غسل هم با دقت بر روایات نظر خاص خودم را دارم. اصلا ترتب را استنباط نمی کنم. در میزان آب کر هم نظر خاص خودم را دارم. و نیز در طهارت با آب قلیل شاید نظر من خلاف نظر مشهور باشد. من شراب را نجس نمی دانم. کافر را هم نجس نمی دانم. سگ را هم نجس نمی دانم. گرچه خلاف مشهور باشد. نظر است دیگر. من با توجه به این نظر به این نتیجه نرسیده ام که نظر مشهور مقدم است. شاید نظر مشهور تابع اغراضی بوده که قیر خیلی با آنها سازگار نیستم. وقتی که اجماع را حجت ندانم دیگر نوبت به مشهور و شهرت نمی رسد. البته نمی شود هم نسبت به نظر مشهور بی تفاوت بود.

ببخشید این نکته را یاد آوری می کنم من چهل و پنج سال دود چراغ نخوردم که تقلید کنم و حرف این و آن را بزنم. من درس خواندم و مطالعه کردم و استاد دیدم تا حرف خودم را بزنم. اساتید من شیوه فکر کردن را به من آموخته اند.

شاید برای شما ساده باشد بنده برای زیارت عاشورا پدرم درآمد تا هم به سندش پرداختم و هم به محتوای قابل اعتنایی از آن دست پیدا کردم. شما راحت بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا را می فرمایید من پدرم درآمد مدتی تحقیق کردم و ادله را بالا و پایین کردم که از بین سه ذکر کدام  مقدم و کدام موخر است. الله اکبر و سبحان الله و الحمد لله. برای معنای ضرب نیز چنین است.

دیگران معنا نکرده اند مشکل آنها است؛ من به نظری که رسیده ام باید عمل کنم. و فهم خودم که برای خودم حجت است. البته اینها را گفتم چون احساس کردم دوستان فکر می کردند با یک پیرمرد بی حوصله و روضه خوان شاید مواجه اند. تلاش می کنم نسبت به موضوعی که نظر می دهم بگویم چه نظری است. احتمال است یا نظر فقهی است و یا... البته این بیان نظر است ممکن است عند العمل احتیاط صورت بگیرد. نظر غیر از عمل است. دامنه عمل بسیار محدودتر از عرصه نظر است.

ضمنا استناد به روایات باید روایات از نظر سند مورد بررسی قرار بگیرد. فقه الرضا اصلا قابل اعتنا نیست. و نیز بیشتر روایات دیگری که بیان شده است ضعیف است که از حوصله این بحث بیرون است.

  • حسن جمشیدی

اما در رابطه با ضرب در آیه شریفه

مثال در مورد مثال باید دقت کرد که مثال از مقوله گفتگو نیست. نمی گویند یک مثال گفت. بلکه گفته می شود یک مثال آورد یا زد. لذا ضرب المثل می گویند. و کذلک یضرب الله للناس امثالا. چه خصوصینی در مثال هست. اگر دقت کرده باشید بعضی افعال از مقوله کرد و شد استفاده نمی شود. مانند سکه و یا پول که می خواهند تکثیر کنند. گفته نمی شود که سکه کرد یا سکه شد. بلکه می گویند سکه زد یا ضرب سکه. و محل سکه زدن را ضرابخانه می گویند. یعنی محل تولید پول. در باب مثال هم ضرب گفته می شود. چون مثال هم قالب جدیدی و نویی برای بیان مطلب است. در خشت هم می گویند زدن.  روزی سه هزار خشت می زند. آجر هم ضرب گفته می شود. گویا ضرب به جهت شدت در آن است. اگر آجر را آرام بگذارد که نمی گیرد بلکه باید به شدت باشد. شدت که دارد تاثیر بیشتری دارد. زدن کنابه از اثر گذاشتن است.

در سفر و سیاحت هم از ضرب استفاده می شود. واضربوا فی الارض. شاید به جهت شدت اثر آن باشد. سیاحت خیلی اثر دارد. (تفسیر سوره هدایت ذیل آیه شریفه)

خداوند اعتنا نمی کند از این که مثل بزند. بیان شد که ضرب غیر از گفتن است. مَثل را نمی گویند بلکه می زنند. مثل پول و سکه و مهر که می زنند. در مورد حرف هم ما زدن به کار می بریم. حرف زد. حرف نزن. زدن در جایی است که اثر ثابت از آن  باقی بماند. سکه را که می زنند با دست کشیدن از بین نمی رود. ویژگی ضرب در همین است که اثرش ماندگی دارد. حرف هم این گونه است. اثرش ماندگار است. مثال هم همین اثر را دارد. همین که مثال زده می شود مطلب جا می افتد. اثری که مثال دارد ثابت و ماندگار و پایدار است. (تفسیر سوره بقره)

اما نسبت به آیه شریفه: وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا ﴿34 وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا...(35) نسا

نسبت به زن ناشزه که تمکین نمی کند:

1- فعظوهن

2- واهجروهن فی المضاجع

3-  و اضربوهن

4- حکمیت

فرض مساله را دقت بفرمایید زن ناشزه است. زنی که تمکین نمی کند. زیر بار زناشویی نمی رود. مرد می خواهد زن در حالی که می تواند تمکین نمی کند. و الا در جایی که زن به علت مثلا پریود بودن یا روزه داشتن و... دلیل شرعی داشته باشد که خارج از این مساله است. بدون هیچ علتی تمکین نمی کند.

راه نخست گفتگو و موعظه است. اما جواب نمی دهد.

راه دوم تنها گذاشتنشان در بسترشان است. در بسترشان تنها بگذارید نه از او جدا بشوید و دور بشوید. به تعبیر رایج قهر کردن. برای خودت ملافه دیگری بردار و با فاصله بخواب. چنان که حضرت امیر بین پیامبر و عایشه خوابیده بود. پیامبر با دستش ملافه را به زمین چسباند تا فاصله ایجاد بشود. عایشه با حضرت امیر زیر یک سقف بودند حتی در یک جا هم خوابیده بودند ولی در یک بستر نبودند. تلقی یک بستر نمی شد. اگر در یک بستر بود عربها که دنبال دسیسه بودند همین را آسمان و ریسمان می کردند و پیراهن عثمان که نکردند. آقا پشتش را به خانم بکند. اصلا کمی فاصله بگیرد. او روی تخت است بیاید پایین تخت بخوابد. او پایین تخت است او برود بالای تخت بخوابد. پشت به پشت هم کنند. اتاقش را عوض نکرده است. اتاق را ترک نکرده است. در همان اتاق و زیر یک سقف هستند ولی رابطه ای با هم ندارند. رو برگردانده اند.

راه حل سوم از او فاصله بگیرد. از او دور شود. اصلا اتاق جدایی برود. یک مدتی از این این اهرم اثر گذاراستفاده کند. دوری و دوستی. تو فیلمهاهم می بینید که سریع ساک را می بندند و می گویند یک مذتی می روم منزل پدرم. البته در فیلمها این کار را خانمها می کنند تا آقا ادب بشود. در آیه شریفه می فرماید آقا انجام بدهد تا خانم ادب شود. چون او نشوز کرده است. او تمکین نمی کند.

اما چرا ضرب به معنای زدن نیست؟

خانم ناشزه است. تمکین نمی کند اگر کتک بخورد یقینا و اصلا تمکین نمی کند. این یک احتمال است. کسی که لجبازی کند یقینا با کتک لجبازی فرو نمی نشیند و هیچ روان شناس عاقلی فتوا نمی دهد که مراتب و مراحل را بدتر از چیزی که هست بکند. ممکن است در جاهایی این شدت عمل جواب بدهد ولی همه جا جواب نمی دهد.    

شاید منظور زدن باشد. اگر چنین باشد تمامی فقها فتوا داده اند که نباید اثر بگذارد. اگر اثر بگذارد دیه خواهد داشت.

این چه زدنی است که اثر روحی داشته باشد ولی اثر جسمی نداشته باشد. کسی می تواند بزند که می خواهد در فرد اثر بگذارد پس باید به گونه ای بزند که اثر لااقل روحی اش را درک و حس کند. می شود که بدون اثر باشد. مگر این که بگویند به بازوهایش و یا رانهایش بزنند که سیاه نشود. از کجا معلوم که سیاه نشود.

افزون بر این اگر زد و سیاه شد چه خاکی باید به سرش کند. اگر زد و اثرش ماند چه؟ من اگر در هنگام زدن تردید دارم که بزنم که اثرش می ماند یا نمی ماند. اصلا می توانم بزنم؟ کسی که هنگام زدن فکر کند فکر نکنم که اصلا بزند. اگر من زدم و اثرش ماند چه؟ باید دیه بدهم و مرتکب فعل حرام شده ام. ظلم است. امر دایر مدار فعل حرام و تربیت زن است. من ملزم به ترک فعل حرام هستم یا ملزم به تربیت همسرم هم هستم. در دوران امر بین این دو امر مهم کدام بر دیگری اولویت دارد. ظلم بکنم یا همسرم را تربیت کنم.  

لذا راه حلی که به ذهن می رسد این است که ضرب را نه به معنای زدنی معنی کنیم که از حکیم سخندان چنین سخنی بر نمی آید که استثنای اکثر لازم بیاید و خفّت اصل حکم. لذا آن را حمل می کنیم بر ترک محل و منزل. یک ماه یا دو ماه اتاقهایشان را جدا کنند. یا او برود خانه پدرش این هم برود خانه پدرش و چیزی بدین معنا. الان هم روان شناسها چنین توصیه ای ندارند. یک مدتی یک دیگر را نبینند تا دلشان در نبود کنار هم برای هم تنگ بشود.

این معنایی است که به ذهن حقیر رسیده برای پاسخ به این آیه که نظر فقهی بنده هم تایع همین معنا است. تقریبا الان هم همین کار عملا صورت می گیرد. یک ماه یا دو ماه از هم دور بشوید. یکدیگر را نبینید شاید دلتان برای هم تنگ بشود و...

برادر بزرگوارم جناب استاد جمشیدی بازگشتتان را خوش آمد میگویم. سرنوشت گروهی که بجای تحمل علمی و مباحثه تحکم حاکم باشد و سیاست بازی و برخوردهای حزبی جای آنرا بگیرد همین است. در عین حال از شما درخواست دارم که بزرگوارانه تحمل کنید.

جمشیدی: دعا بفرمایید که اسیر وسوسه های شیطان نشوم. و اسباب آزرده خاطری دوستان را فراهم نسازم. از دیرباز گفته اند که علم حجاب اکبر است. خدا کند که با آن بتوانیم به حقایق راه بیابیم نه آن که خود آن سبب شود که از حقیقت دور یا که دورتر شویم. به شدت نیازمند دعای دوستان هستم.

نسبت به آیه شریفه که می فرماید سنلقی الیک قولا ثقیلا هرچه می اندیشم نمی فهمم منظور چیست؟ چه قول سنگینی می خواهد بر پیامبر القا کتد؟ سوره مزمل؟

همین سوال را نیز نسبت به سوره انشراح دارم و وضعنا عنک وزرک. این چه باری است که خداوند از دوش او بر می دارد و هردو نسبت به پیامبر اکرم (ص) می باشد.

همفکران و همراهان به ما آرامش و مخالفان به ما دانش می دهند. من ره سپردن با مخالفان رو بر می گزینم. آرامش را از خود آن یار می طلبم

 

  • حسن جمشیدی

گفتگوی مفصل در باره و اضربوهن

در صفحات مجازی بحثها گاه بالا می گرفت. چند بحث اساسی در دنیای مجازی با دوستان داشتم یکی حادثه عاشورا بود و یکی هم آیه شریفه واضربوهن که این روزها نقل مجالس و محافل شده است و یکی هم آیا زن عقل دارد یا ندارد با توجه به روایت هن نواقص العقول ...بحث زدن همسر را تقدیم دوستان می کنم.

سوال: سلام به همه پژوهشگران عزیز. امکانش هست پاسخی همچون گذشته برای این آیه از قرآن که اجازه زدن زنان در آن داده شده ارایه بفرمایید. سپاسگزارم.

پاسخ:

با سلام کجای آیه شرسفه زدن دارو. من که سر در نیاوردم. در آیه 34 سوره نسا آمده است واضربوهن. این آیه از سوره نسا از جنجالی ترین وحل نشده ترین آیات قرآن کریم است که بیش از صد نظر آورده شده است. صد نظر و توجیه بیان شده است.  وهمچنان در ظاهرلاینحل مانده است.

باید به معنای آیه دقت شود واضربوا مثلا در آیه فاضربوا فی الارض یعنی زمین را بزنید؟ در فارسی وقتی می گوییم من زمین خوردم یعنی واقعا زمین را زدم. در ضرابخانه واقعا سکه ها را می زنند؟ باید کمی دقت و تامل روا داشت.

واضربوهن در اصل به معنای دور شدن از آن است. وقتی که می گویند ضرب یعنی او را زد برای تحقق این زدن باید دستش را دور ببرد و با شدت به طرف نزدیک کند. به اعتبار همین دور شدن و دور کردن ضرب گفته می شود. و اثری که از آن شاید باقی بماند. بیشتر ضرب به جهت اثر پردوام آن است. در یه شریفه که می فرماید واضربوهن یعنی مثلا اتاقتان را جدا کنید. اول موعظه کنید. بعد پشت کردن یعنی قهر. با وی قهر کنید. پشتتان را به وی بکنید. رویتان را برگردانید. بدون آن که بستر و تختخواب را ترک کنید و دست آخر اگر این راه ها اثر نکرد اتاقتان را جدا کنید من ضرب را در آیه به معنای زدن نمی گیرم بلکه به معنای دور شدن می گیریم.

ضرب در آیات قرآن زیاد به کار رفته است. در بین مردم هم کاربرد زیادی دارد یضرب الله الامثال(رعد 17) ضرب المثل و... ضرب مانند أکل است. زدن به معنای کتک نیست. مانند خوردن در فارسی که به معنای اکل نیست. ضرب سکه و ضرب المثل و... زمین خوردم یعنی چه؟ یعنی زمین را خوردم؟ غصه خوردم یعنی چی را خوردم؟

چون حاصل آدمی درین شورستان

جز خوردن غصه نیست یاکندن جان(خیام)

و یا

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی

گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور(حافظ)

می هم قابلیت خوردن ندارد بلکه اصطلاح درستش نوشیدن است. چون در زبان فارسی نوشیدن برای مایعات به کار می رود. ولی خب ما این را از باب تسامح می پذیریم اما غصه نه مایعات است و نه جامدات. اما از خوردن برای غصه استفاده می کنیم. و برای جوش از زدن استفاده می کنند. من خیلی جوش زدم. پس این کلمات باید ببینیم درچه بستری به کار برده می شود.

سوال: فهم متعارف در زمان نزول و پس از آن این معنا از ضرب نیست یعنی زدن. آیا ترجمه ی صحیح جمله ی «وَ اضرِبُوهُنَّ» در آیه 34 سوره نساء «برانگیختن و به میل آوردن زن برای زندگی کردن است» است یا کتک زدن و تنبیه کردن زن؟

پاسخ: این فهم عرفی از کجا به دست آمد. ما که در آن زمان نبودیم از کجا به این فهم رسیدیم. این تحمیل معنا بر آیه است. نه درک معنا از آیه.

سوال: واضربوهن(آیه 34 سوره نساء) به «برانگیختن» یا «به شوق آوردن»

 1. واژه ی «ضرب» در زبان عربی به معنای «زدن» است. معنای اصلی و اولی این کلمه «زدن فیزیکی» است. بلی اگر قراین و یا شواهد لفظی یا مقامی وجود داشته باشد به معنای دیگر می آید مثل آیه شریفه «کذلک یضرب الله الامثال» (رعد، آیه 17) که در این آیه شریفه به قرینه کلمه «مثال» فهمیده می شود منظور تشبیه نمودن و مثال زدن است نه زدن فیزیکی و یا مانند آیه شریفه « ضربت علیهم الذلة»( آل عمران، آیه 112) در اینجا به قرینه کلمه «ذلة» به معنای مهر خوردن و ملازم بودن است و همین طور است بقیه موارد.

 2. در مورد آیه شریفه «واضربوهن» روشن است که قرینه لفظی نداریم که منظور زدن فیزیکی نیست. اما قرینه مقامی و استفاده از رعایت ترتیب در روش برخورد که بیان نمودید باید بگوییم قرائن مقامی و رعایت ترتیب بر خلاف معنایی است که شما نتیجه گرفتید.  چون اگر منظور «برانگیختن و به شوق درآوردن» از راه کلام و سخن و ابراز عشق و محبت باشد، این مطلب در «فعظوهن» آمده بود و معنا ندارد بعد از این که این روش و نیز مرحله ی بعدی که دوری نمودن در بستر بود جواب نداد دوباره به آن برگردد.  و اگر منظور «برانگیختن و به شوق آوردن» از راه غیر کلامی مثل هدیه دادن و نظایر آن باشد این معنای نیز خلاف رعایت ترتیب در روش برخورد است چون بعد از دوری نمودن در بستر که نوعی خشونت است هدیه دادن و امثال آن کار عبثی خواهد بود.

 3. تنبیه بدنی. در اینجا-همان طور که در کتب فقهی آمده است- باید ملایم و خفیف باشد که نه موجب شکستگی و نه مجروح شدن گردد و نه باعث کبودی بدن.( قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة. سوره توبه آیه 36) چون هدف از تنبیه بدنی ادامه یافتن پیوند زناشویی و گرم نگهداشتن کانون خانواده است. اما این مطلب بدین معنا نیست که زدن به معنای به میل آوردن زن به زندگی است.

4. از نظر قرآن ظلم، ستم و تجاوز مورد نهی است اما هر خشونتی هم ظلم نیست. مثلا دفاع از حق و لو موجب جنگ و خونریزی شود(قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة. 36، توبه.) گرچه خشونت است ولی ظلم نیست لذا از آیاتی که از ظلم نهی می کنند نمی توان استنباط نمود که از نظر قرآن هر خشونتی مورد نهی است.

 5. قرآن به دنبال «و اضربوهن» و پس از حصول نتیجه که همان اطاعت (فان اطعنکم) است می فرماید: بر زنها تعدی نکنید از این قسمت آیه نمی توان چنین استنباط نمود که از نظر قرآن تنبیه بدنی به هیچ وجه جایز نیست و منظور از  "و اضربوهن" زدن فیزیکی نیست بلکه منظور آن است که بعد حصول نتیجه از حد نگذرید و این کار را ادامه ندهید که در این صورت به زن ظلم کرده اید.

 6. همان گونه که اشاره کردید آیه شریفه در صدد درمان بیماری است که روانکاوان امروزه معتقدند که جمعی از زنان دارای حالتی به نام «مازوشیسم» (آزار طلبی) هستند که اگر این حالت در آنها تشدید شود تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنی است.( تفسیر نمونه، ج3، ص415.)

 این یکی از معجزات علمی قرآن است که برای درمان این بیماری به اقتضای مراتب شدت و ضعف آن بیان شده و باید رعایت شود:

ابتدا برخورد کلامی و موعظه

و در صورت شدت بیماری و کارگر نبودن موعظه، نوعی قهر و بی اعتنایی

و در حال شدت بیشتر بیماری، تنبیه مختصر بدنی را پیشنهاد می دهد؛

در حالی که اگر منظور از فاضربوهن غیر از تنبیه مختصر بدنی باشد این بیماری در آن حالت اوج و شدت، درمان نشده است.

7. اگر این نوع بر خورد به دلیل این که خشونت است قابل پذیرش نیست چگونه «فاهجروهن فی المضاجع » (دوری نمودن در بستر) را که نوعی خشونت است و در مرحله قبل است قبول نموده اید به خصوص این که خودتان می گویید دوری از همسر به منظور ایجاد اعتماد به نفس در مرد و تسلط یافتن وی بر عارضه ی ترس و دادن ابتکار عمل به اوست و بدیهی است که تنبیه بدنی نیز در جهت تامین این اهداف، قابل توجیه خواهد بود.

نظر شما باید جالب باشد بفرمایید مشتاقم

اشکال 8: وَ اللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ  از تفسیر به رای پرهیز کنید چطور فاضربوهن را به معنی جدایی می گیرید در حالی که واهجروهن فی المضاجع امر به جدایی وارد شده است.

اشکال 9: مورد پنجمش تفسیر نمونه مخصوصا حقیقتا خنده دار است که میگوید برخی زنان مازوخیسم دارند درحالی که حکم کلی است.

اشکال دهم: با توجه به روایاتی که در این باره وارد شده است نتیجه گیری می شود، اگر زنی نسبت به شوهر نافرمانی کرد، مرد برای آن که بتواند او را به حالت اولیه برگرداند، ابتدا باید او را نصیحت کند، اگر نصیحت را نپذیرفت از او دوری گزیند و در مرحله سوم اگر پند و دوری مفید نبود، شوهر اجازه دارد زن را بزند. البته زدن نباید سخت و طاقت فرسا باشد و موجب ضرر به زن شود; همچنین باید به قصد تادیب و اصلاح باشد نه به قصد تشفی (دل خنک کردن) و انتقام.

حالامی شود تعریف نافرمانی راهم بفرمایید؟

حد نافرمانی؟

زمینه های نافرمانی؟

دامنه ی وسعت نافرمانی؟

علائم نافرمانی و عصیان زن در اموری که وظیفه شرعی زن است (نه اموری چون شستن، پختن و حتی دادن شیر به فرزند که در این امور می تواند ازشوهرمطالبه مزد کند). او را پند داده و نصیحت کند و در صورت عدم تاثیر او را از خویش دور کند، ولی تا زمانی که نافرمانی پیدا نکرد  حق زدن را ندارد.

پاسخ:

موارد تمکین و اطاعت زن از مرد دو گونه است:

1). تمکین عام یعنی اطاعت در همه موارد زندگی اعم ازخروج از منزل...دامنه ارتباطات. تصرفات در امورات زندگی و....(به حکم آیه الرجل قوامون علی النسا)...2) تمکین خاص که فقط مبحث سکس و روابط زناشویی را شامل می شود و این آیه برای عدم تمکین خاص نازل شده است و ترتیبات تنبیهی زن را برای ادامه زندگی زناشویی و مشترک به صراحت فرموده است...

س: اگر ملاک تمکین خاص است پس چرا در مرحله ی دوم مراتب تنبیه می گوید از بستر ایشان دوری کنید؟؟!!!

ج: خب بلی....در چند مرحله... ازجمله ترک بستر تا زن به لحاظ عاطفی( دوری از او و جدا کردن بستر ....) شاید دلتنگ بشود و شاید علاقه بیابد و... و شاید نیزتنبیه شود.  البته اینها نظر بنده است. نمی دانم واقعا خداوند هم همین نظر را داشته است.

این را (تمکین خاص) از اول آیه و از کلمه(نشوز) می شود فهمید. اسمش هم اگر نشوز باشد بهتر است. زن ناشزه. یعنی زنی که در مساله زناشویی به شوهرش تن نمی دهد.

اشکال: چطور می توان کسی را که خود تمایلی به تمکین ندارد را با همان روش تنبیه کرد؟ پس ملاک فقط تمکین نمی تواند باشد!

پاسخ: خب این در صورتی است که خانم متنبه نشده است. و فعلا به نشوزش ادامه داده است.

بلی ... فی الواقع نامش نشوز است... و نشوزلفظ مشترک (تمکین) است که در اینجا تخصیص خاص می خورد... چون واهجروهن فی المضاجع ...ترک بستر است و ناشزه بودن زن یعنی عدم اطاعت وی در مورد خاص است که در صورت ادامه داشتن نفقه اش از بین می رود. و دیگر نفقه به او تعلق نمی گیرد. ولی برای بازگشت به زندگی و ایجاد تمکین، مراحلی بیان شده است.

2)- به نظر می رسد طلاق کار ناپسندی است. چنان که در بعضی از ادیان گویا طلاق ندارند. و در بعضی از ادیان یا فرهنگها با مردن مرد زن را هم با او زنده به گور می کنند. از خود همین آیه شریفه فهمیده می شود که طلاق امر مذموم و ناپسندی است. تا ممکن است نباید به آن تن در داد. بعضی تا می گویند ننه ال حسن. سریع می روند و طلاق می دهند یا طلاق می گیرند. این کار بدی است. طلاق اگر هم می خواهد صورت بگیرد بگذارید برای مرحله آخر و آخرین راه حل.

3)- درمورد عدم رعایت روابط زناشویی و رضایت ندادن به سکس( درچهارچوب خانواده) در فقه اسلامی برای مردان نیز تنبیه بسیار سختی در نظر گرفته شده چنان که گفته اند: اگر زنی نیازمندی داشت و مرد او را تمکین نکرد .... مرد را ببندید آن قدر بزنید تا بمیرد. نشوز اصطلاحی در فقه و حقوق اسلامی به معنی تمکین نکردن، نافرمانی و عدم ایفای وظایف زناشویی از سوی یکی از زوجین است. اما در این آیه مخاطب مورد تنبیه زنان هستند... ناشزوهن. پس در این جا تنبیه برای زنان ناشزه در تمکین خاص آمده... و برای مردان فقط در فقه اشاره شده است و آیه ناظر به نشوز مرد نیست. در بارة نشوز مرد و نحوة برخورد با آن، در سورة نساء، آیة 128 آمده است: «و ان امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً فلا جناح علیهما أن یصلحا بینهما صلحاً و الصلح خیر و أحضرت الأنفس الشح و إن تحسنوا و تتقوا فإن الله کان بما تعملون خبیراً؛ و اگر زنی از طغیان و سرکشی یا اعراض شوهر بیم داشته باشد، مانعی ندارد با هم صلح کنند و صلح بهتر است؛ اگر چه مردم ( طبق غریزة حب ذات، در این گونه موارد) بخل می‌ورزند و اگر نیکی کنید و پرهیزگاری پیشه سازید خداوند به آنچه می‌دهید آگاه است.

4)- منظور بنده در آیه مورد بحث تنبیه خانمی بود که تمایلی به تمکین از شوهر در امور زناشویی ندارد. چگونه می­توان برای تنبیه او از شیوه فاصله گرفتن از وی استفاده کرد!؟ طبق تفاسیری که ارایه گردید عدم تمکین خاص از سوی زن علت مراحل تنبیه وی شده است. آیا می­توان دوباره از همان موضوع که برای زن ناخوشایند است برای تنبیهش هم استفاده کرد؟ آیا نتیجه ای خواهد داشت؟

شاید از بزرگترین تنبیه ها این مرحله باشد. و شما این مرحله را در حالتی تصور کنید که بستر زن و مرد همیشه مشترک بوده و به نوعی به همنفس بودن با هم عادت کرده اند. حتی اگر سکس هم نداشته باشند. بسان طفلی شیرخوار که باشنیدن ضربان قلب مادرِ خود احساس امنیت می کرده است.

منظور این است که به خانم بفهمانی که محبت توهم از قلب من خارج شده است که این برای خانم خیلی گران تموم می­شود.

5)- قطعا اینگونه تنبیه برای مقطع کوتاه عدم تمکین نخواهد بود زیرا تنبیه باید متناسب با خطا باشد و اگر خانمی به هیچ عنوان تمایلی به تمکین نداشته باشد جدا شدنش از همسر نیز از نظر احساسی اتفاق عجیبی برایش به بار نخواهد آورد. لذا طلاق رابرای اینگونه زن های لجوج گذاشته اند.

روان شناسان و متخصصان امور خانواده نیز معتقدند که خانم‏ها حساسیت فراوانى به این عمل دارند و این شیوه، یکى از عوامل بسیار مؤثر در کوتاه آمدن خانم‏ها و برگشت صلح و صفا به زندگى زناشویى است. البته این سخن روانشناسان است. ما را در استنباط حکم یاری می کند. بنده پاسخی برای این مجوز زدن می­خواستم! نمی دانم چرا ختم به طلاق شد؟!

6)- خب گفته می شود مجوز زدن در خود قرآن است صراحتا گفته ولی بحث در زدن است که به چه صورت باشد.مراد از ضرب، زدن بى‏قید و شرط نیست. علامه مجلسى(ره) درباره حد و چگونگى زدن بحارالانوار، ج 104، ص 58 ؛ ر.ک: المیزان، قم، ج 5، ص 349.، روایتى از فقه الرضاعلیه السلام نقل کرده است؛ «... والضرب بالسواک و شبهه ضربا رقیقا؛ زدن باید با وسایلى مانند مسواک و امثال آن باشد؛ آن هم‏ با مدارا و ملایمت».

حدیث یاد شده به خوبى نشان مى‏دهد که «ضرب»، باید در پایین‏ترین حد ممکن باشد و نباید اندک آسیبى بر بدن وارد کند. وسیله‏اى که در این روایت‏ به آن اشاره شده، چوبى بسیار نازک، مانند مسواک است.

علاوه بر این، شیوه زدن نیز باید ملایم و خفیف باشد؛ به طورى که حتى رنگ پوست، اندک تغییرى نکند. براى اطلاع بیشتر ر.ک: المیزان، ج 5، ص 349 - 351.

اما این تنبیه برای مردان درقران نیامده است.

ضمن اینکه هیچ زنی بدون جهت از روابط زناشویی امتناع نمی کند.

زنی که امتناع کرد نمی­شود باضرب وکتک به زندگی برگرداند بلکه بدترمی شود نه بهتر.

آخر چرا زدن؟!!! آیا نتیجه ی مطلوب دارد؟ آیا وضع از آن که هست بدتر نخواهد شد؟ آیا باعث سوء استفاده بیشتر نخواهد شد؟؟؟ همه ی اینها سوالاتی است که شاید بتوان با چند جمله توجیه نمود اما نتایج و وقایع غیر از گفته ها و تفسیرها است که همانها به عنوان واقعیت اثر خواهد داشت.

آخر چرا زدن؟!!! آیا نتیجه ی مطلوب دارد؟

زدن واجب نیست بلکه در شرائط زمان نزول آیه و در آن زمان موثر بوده است

البته الان وضع فرهنگی تغییر کرده و شاید موثر نباشد که در این صورت نه تنها نباید انجام شود بلکه ممکن است گفته شود حرام است.

7)- بحث روان شناسی و درمان این حرفها بعد از فهم از آیه است. باید با عنایت به حکم و نظرات بتوان آیه را بیان کرد. شما رفته اید سراغ خشونت و این مقوله ها ثبّت العرش ثم انقش! انما الکلام فی معنی الضرب. لطفا سری به کتاب لغت زده شود. گاه تا سی و چهل معنا به اقتضای کاربرد فقط ضرب دارد. ضرب به معنای منع و ضرب به معنای سرمایه گذاری در مضاربه و... تقریبا از الفاظ پر کاربرد است. در مفهوم ضرب زدن نهاده نشده بلکه إحکام و جاافتادن و این معانی تقریبا نهاده شده است. مفهومی که هم در زدن است و هم مهر زدن و هم ضرب سکه و... چیزی که به راحتی محو نمی شود. و مفهوم واضربوهن به معنای ترک اتاق و ترک محل و جا به  گونه ای است که در خاطره می ماند. پشت کردن و یا ترک کردن اغلب بدون قصد هم اتفاق می افتد. اما این که به قصد تنبیه بستر را ترک کند فرق می کند. البته این به اقتضای فرهنگ عرب زمانه است و الا الان اگر اقا بستر را ترک  کند چه بسا خانم چیزی هم صدقه سری بدهد البته نه عمومی ولی تقریبا اتفاق نادر نیست. در یکی از مجلات پیش از انقلاب دیده ام که آقای به دادگاه آمده بود و قصد طلاق همسرش را داشت که همسر برای هر ارتباط زناشویی هدیه و کادو و مبلغ زیادی می خواست.  

8)- نکته ای را در بحث نقد و رد خدمت دوستان عرض کنم که به تجربه یافته ام. اگر کسی مدعی می شود که قیام امام حسین دلیل ندارد؛ لااقل با بخشی از حوادث سال شصت و شصت و یک نمی خواند؛

خب این ادعا است. یک گزاره است. یک نظر است. در بادی امر چه باید بکنیم. از نظر اخلاقی باید به نظر او توجه شود! ببینیم چه می گوید. بالاخره نظر جدیدی است! سریع نگوییم که آقای فلانی و فلانی گفته اند انقلاب امام حسین یا حماسه حسینی یا نهضت حسینی یا قیام عاشورا و... توجه داشته باشیم که طرف با علم به این نوشته­ها مدعای خود را مطرح می کند. لااقل این احتمال وجود دارد که فرد این دیدگاهها که تاکنون بیان شده را خوانده است. ادله آنها را بررسی کرده است. و وی ادعای جدیدی را می خواهد بیان کند و شما سراغ پاسخهای کهن نروید. طرف می گوید کتاب محمد؛ در پاسخ می گویند خدا فرموده کتاب الله و یا کلام الله. مدعی حتما اینها را دیده و می داند و علیرغم همه اینها باز می گوید کلام محمد. کتاب محمد. ببینیم چه ادعایی دارد. گوش بدهیم. اجازه بدهیم همه حرفش بیان بشود.    

و بعد هم به شخص او توجه شود بی مطالعه حرف نمی زند. پس اجازه بدهیم یا وادار به حرف زدنش کنیم تا ادله اش را بیرون بریزد.

تا نگرید طفل کی جوشد لبن.

باید وادارش کنیم که تا حرف بزند. بالاخره دلیلش و ... را بیرون بریزد و الا هرچه به من یا به دیگری بگویید به به و چه چه  که رشد علمی محقق نمی شود.

9)- طرف می گوید امام رضا مسموم نشد به صورت عادی از دنیا رفت. بنده خدا آستینش را بالا زده و آماده حمله است. به او اشاره کردم که مواظب باش. گفت نه بابا شوخی کردم. اگر بگوییم امام رضا را خواستند بکشند. ایشان را خوابانیدند و با شمشبر کندی سرش را گرد تا گرد بریدند چون نمی برید از قصابی کارد تیزش را قرضی گرفتند... طرف خوشخال شد که بالاخره کشته شدن امام رضا را به صورت فجیعتر قبول کرده است.

10)- باید به طرف اجازه بدهیم با توجه به منابعی که ما هم دیدیم و او هم دیده چه خبر هایی او دیده که ما ندیده ایم. ادله اش را بیان کند و ما ادله او را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم. و الا که اگر بگوییم کی گفته و کی نگفته خودش ذبح علم است.

11)- باور داشته باشیم که حادثه عاشورا در سال 61 اتفاق افتاد و رویکردهای ما تاثیری در آن اتفاق نخواهد داشت. چنان که این همه انکار خدا کردند هیچ اتفاقی نیفتاد. نسبت به شهادت  عدم شهادت امام رضا هر نظری که ارائه بشود واثعیت امر که اتفاق افتاده و تغییری پیدا نخواهد کرد.

12)- در ارتبط با حکم نشوز زن در فقه به این آیه پرداخته اند و آقایان استدلال خودشان را کرده اند گاه از زدن تعبیر به کاری می برند که تقریبا به سخره گرفتن است. نوعی ناز و نوازشش است. چه زدنی که اگر اثرش بماند باید دیه داد...

اینها آیات الهی است. گوینده آن حکیم است. سخن بقال و چغال سر محله نیست. خداوند بفرماید بزنید و بعد هم بفرماید اگر اثرش باقی بود حالا به او دیه بدهید. یکی از نزدیکان ما در بین خود نزدیکان دعوا راه می اندازد و آسیب به خودش می زند و به دادگاه می رود و شکایت می کند و دیه می گیرد. کارش گویا همین است.

بعد از دیدن ادله همه آقایان؛ حقیر این راه را پیدا کردم. نسبت به این آیه که جزو آیات فقهی است همان بود که عرض کردم. و فقها به تفصیل از آن سخن گفته اند.

یکم باید توجه داشت که تمام آیات فقهی، تمام آنها جزو متشابهات است. بعد از حروف مقطعه که متشابه هستند و بعد از خود آیه محکمات و متشابهات که خودش نیز متشابه است  متشابه سوم تمام آیات فقهی و یا آیات احکام قرآن است. اینها متشابه اند. به راحتی معنای آن فهمیده نمی شود.  

دوم- بعضی دوستان تصریح کرده اند که نظر حقیر تفسیر به رای است. ممنونم که دوستان بنده را متوجه تفسیر به رای کردند؛ یعنی خود توجه دارند که فرمایشاتشان تفسیر به رای نیست و آنچه دیگری می گوید تفسیر به رای است. یعنی آن چه می گویند متن واقع است و آن چه دیگری می گوید تفسیر به رای است. این دوستان عزیز می شود بفرمایند نظر شما تفسیر به چی است؟ آیا تفسیر به غیر رای هم وجود دارد؟ چقدر خوب است به جای این اتهامها کمی درنگ روا بداریم. فکر نکنیم آنچه من می دانم فقط من می دانم. خدا را شکر که تفنگی دست من و شما نیست و نیز حربه قضاوت و الا به راحتی آب خوردن سر می بریدید چنان که به راحتی داوری می کنید و به راحتی حکم صادر می کنید. دست از قضاوت کردنها برداریم.

چقدر خوب است دوستان به قید فی المضاجع توجه کنند و نظری که بنده دادم فرق است بین ترک بستر و جدا شدن اتاقها. با عنایت به تصویری که از زدن فقها دارند و نیز دیه که بر آن بار است 

ببخشید بنده فکر می کردم فضای نشست مجازی پژوهشی است و این ظرفیت هست که نظر خودم را بدهم. می بینم که به بعضی از نحله های موجود اسلامی پناهنده شده ام. و این آخرین نوشته بنده در جمع این دوستان بود خدا نگهدارتان.

جناب استاد جمشیدی موافقت کردند مجددا ما را از نظرات خودشان بهره‌مند کنند. و خیرمقدم مجدد به ایشان. از سروران عزیر هم درخواست می‌کنم تحمل نظرات یکدیگر را داشته باشیم. همدیگر را متهم نکنیم و منطقا نظرات را نقد و بررسی کنید

با تقدیم سلام و احترام بنده به آیه شریفه عمل کردم و پشت کردم و از ادامه بحث رو برگردانیدم. البته شما را ترک نکردم و از شما جدا نشدم. فقط مطلب نمی گذاشتم. این به معنای ترک شما نبود. البته این هم شوخی بود. ترک گروه نکردم بیشتر گفتم سکوت کنم و بهره ببرم و کمتر حرف بزنم.

چون دوستان نسبت به بحث ضرب و معنای زدن آن دقت کافی داشتند به نظر می رسد به ارتکاب حرام آن که اگر اثربگذارد کم توجه بوده اند. یعنی توجه به معنای ضرب و زدن ما را از یک حکم حرام شرعی غافل کرده است. اگر من زدم و اثر جسمی گذاشت و بدن خانم قرمز شد؛ تکلیف چیست؟ اینجا نه تنها به مطلوب خودم نرسیده ام باید هزینه اضافی هم بدهم. پیش از زدن من باید متوجه باشم که باید بزنم تا اثر تربیتی داشته باشد و اثر جسمی نداشته باشد. اگر اثر جسمی گذاشت چه؟ دیه تعلق می گیرد. یعنی ارتکاب فعل قبیح. ارتکاب فعل حرام. ضمن این که من یقین دارم من قطع دارم که اگر بزنم دستش و بدنش سیاه می شود. یقینا سیاه می شود. باید برای برون رفت از این احتمال البته بنده عرض کردم قطع و یقین، باید راهی جست. زنی که تمکین نمی کند. این که اورا به صورت ناز کردن بزنی یقینا با قیاس اولویت تمکین نخواهد کرد. پس باید راه حل دیگری برای برون رفت از معضل پیدا کرد که هم تنبیه بشود و هم ارتکاب فعل حرام نشود.

  • حسن جمشیدی

جناب جمشیدی! اگر فرصت کردید لطفا توضیح دهید یافتن ملاک حکم یا تنقیح مناط چه تفاوتی با قیاس مستنبط العله دارد که اولی مقبول است و دومی مطرود ( اول من قاس ابلیس).

تنقیح ملاک

تنقیح مناط

این دو اصطلاح که در فقه کاربرد فراوانی دارد. تنقیح مصدر باب تفعیل از نفح به معنای پاک شدن و تمیز شدن است. در باب تفعیل به معنای پاک کردن و تمیز کردن و حشو و زواید را زودن است.

مناط از نوط به معنای آویختن است و در اصطلاح فقهی به معنای علت است.

تنقیح مناط در اصطلاح  به معنای زودن ویژگی های خاص حکم و کردن تعمیم دادن آن به موارد مشابه. القای خصوصیت حکم و تعمیم آن

مثلا شخص بیابان‌نشینی اعرابی- حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم آمد وعرض کرد: من هلاک شدم!

 حضرت فرمود: چه کردی؟

گفت: درروز ماه رمضان با زنم در آمیختم.

پیامبر فرمود: بنده‌ای آزادکن.

در تنقیح مناط این حکم:

1- اعرابی بودن که خصوصیتی ندارد. "اعرابی آمد".

2- حساسیت او به حکم هم دخیل در حکم نیست. "هلاک شدم".

3- ماه رمضان خاصی که عمل افاق افتده در تابستان یا بهار یا زمستان باشد هم خصوصیتی ندارد.

4- پیاده آمدن یا سواره آمدن او برای سوال از پیامبر هم دخلی به حکم ندارد.

5- سن و سال پرسنده هم دخلی به حکم ندارد.

همچنین سایر اوصاف و امور در آزاد کردن بنده نیز دخلی ندارد.

استنباط می‌شود: مکلف روزه دار، در ماه رمضان با زن خود نزدیکی کند باید برده آزاد کند.

این را می گویند تنقیح مناط یا تنقیح ملاک. بدین معنا که هیچ یک از اوصاف پنج گانه و بیشتر در اصل حکم تاثیری ندارند.

حتی یک قدم هم می توان جلوتر رفت. صرف نزدیکی با همسر که در ماه روزه است نباید دخل در حکم داشته باشد. اگر همین اعرابی حرام دیگری را در حالت روزه مرتکب می شد نیز همین حکم را داشت.

در نتیجه: مکلف روزه دار، در ماه رمضان هر یک از محرمات روزه را انجام دهد باید برده آزاد کند.

سوال این است که حالا که می خواهد برده آزاد کند زن باشد یا مرد، غلام باشد یا کنیز. می بیند که در آزادی برده جنسیت اخذ نشده است. سنت و سال برده و کنیز هم اخذ نشده است. با آزادی هر برده و یا کنیزی عنوان محقق می شود و حکم بر آن بار می شود.

فقهای شیعه تنقیح مناط قطعی را پذیرفته اند ولی تنقیح مناط ظنی را رد کرده اند و آن را از مصادیق قیاس دانسته اند.

مثال دیگر:

پرسیده اند آیا از نور چراغ منزل همسایه می توان استفاده کرد یا خیر؟ می توانم پای پنجره همسایه بنشینم و مطالعه کنم یا خیر؟ امام پاسخ داده اند اشکال ندارد. (مثلا)

در حقیقت پرسش از تصرف در مال غیر است. بی آن که ضرر و آسیبی به اصل مال برسد.

بعدها پرسیده اند پارک کردن جلو منزل همسایه نه جلو درب پارکینگ- یا پارک جلو مغازه کسی . نشستن پای دیوار همسایه، یا تکیه دادن به دیوار همسایه و یا هر کس دیگری، استفاده از سایه دیوار و...

با «تنقیح مناط» از جواز استضائه از نور چراغ غیر، آن را جایز می‌دانند فتوی داده‌اند. و از این حکم موارد دیگر را نیز تبیین کرده اند به بیان دیگر حکم را روی تمام موضوعات مشابه با القای خصوصیت تسری داده اند

تنقیح مناط و تنقیح ملاک یک چیز است. منظور همانی است که توضیح داده شد.

قیاس مستنبط... را توضیح خواهم داد ان شا الله

قیاس منصوص العله و قیاس مستنبط العله دو اصطلاح است که در مقابل هم می باشند

قیاس منصوص العله یعنی قیاسی که علت حکم با نص و سنت صریحا بیان شده است. در برابر قیاس مستنبط العله که شما علت حکم را از استنباط می کنید و دلیل صریح روایی و مستند بر آن ندارید.

توضیح مطلب: اگر مساله ای را پرسیده اند و امام (ع) ضمن پاسخ به مساله به علت حکم هم پرداخته و آن را بیان فرموده اند. پس هم پاسخ مساله و حکم وجود دارد و هم علت حکم. این را منصوص العله گویند. مثال:

از شراب انگور پرسیده می شود که چه حکمی دارد؟ امام می فرماید: حرام است لانه مسکر. علت حرام بودن شراب انگور را امام(ع) مست کنندگی آن بیان کرده است. البته مهم نیست که پرسیده شود و یا معصوم خودش راسا بفرماید لاتشرب الخمر لانه مسکر.

این حکم می تواند منحصر در شراب انگور نباشد بلکه شراب ممیز و شراب سیب و شراب هر چیز دیگری را شامل می شود. چون علت حرمت آن مست کنندگی آن است. هر چیزی که مست کننده باشد حرام است. در این موارد گفته می شود که امام علت یا فلسفه حکم را خودش صریحا بیان کرده است.

مثلا در روایت آمده العدة فی الماء یا للماء. عده زن به جهت عدم اختلاط میاه و پاکی فرزند است. اگر می گویند عده نگهدارید؛ چون پای نطفه و منی در میان است.

اگر الماء را علت حکم عده بدانیم بسیاری از مسائل برای ما حل و فصل خواهد شد. اگر کسی رابطه داشت ولی دخول صورت نگرفته بود. یا از وسائل پیشگیری استفاده کرده است و... در این موارد عده ندارد. از این آقا که طلاق گرفت، سراغ نفر دیگری می تواند برود. چون موضوعی برای عده وجود ندارد. چنان که بعضا فتوا داده اند و این نظر صائب است و هو الحق.

اما اگر الماء را حکمت حکم بدانیم. چنان که بعضا فتوا داده اند؛ در نتیجه چه بسا علت حکم چیزی دیگری باشد. پس اگر حتی از ابزار پیشگیری هم استفاده کند نمی توان به این دلیل استناد کرد و حکم عده را برداشت. چون در این جا می گویند امام در حقیقت، حکمت آن بیان فرموده است.  و علت خود به وسیله مجتهد و فقیه با تلاش عالمانه محقق شده است و در اصل روایت تصریحی به آن نشده است.

قیاس مستنبط العله در فقه شیعه جایز نیست. در باره قیاس روایاتی بیان شده است از آن جمله امام صادق از ابوحنیفه پرسید نماز مهمتر است یا روزه. وی گفت نماز. حضرت فرمود در ایام خاص زنان پریودی-  نماز و روزه نخواهد داشت اما قضای روزه را باید به جا بیاورند ولی نماز خیر مجدد اما پرسید: بین ادرار و منی نجاست کدام یک بیشتر است. ابوحنیفه پاسخ داد: ادرار. حضرت فرمود: خیر زیرا برای ادرار صرف وضو کافی است ولی در منی باید غسل شود...

  • حسن جمشیدی

 

حکم ملاقی نجس و متنجس

یک مرتبه دست ما یا لباس ما با چیزی برخورد می کند که آن چیز نجس است. بدون تردید شستن چیزی که با عین نجاست ملاقات کند واجب است. البته طبق نظر ابن ادریس با آب قلیل حتی یک بار هم برای طهارت کافی است.

اما اگر بعد از این که دست ما با چیزی ملاقات کرد که نجس است حالا دست ما به عنوان متنجس با چیز دیگری اصابت کند در این صورت حکم آن چیزی که با دست ما اصابت کند چه خواهد بود؟ ملاقات با شی نجس. مهم نیست که دست ما ترو یا خشک باشد. یقینا اگر دست ما خشک باشد نجس نخواهد شد. و یا عین نجاست هم اگر خشک باشد و  دست و یا اباس ما به آن اصابت کند باز هم نجس نخواهد شد.  

اما اگر در جایی که عین نجاست را زائل کرده اند از عین نجاست چیزی باقی نیست اگر چنان چه دست و یا بدن ما با این محل که الان عین نجاست موجود نیست چه حکمی دارد. در بیمارستان پس از آن که خون روی در و یا دیوار ریخته باشد و بعد از خشک شدن مثلا با تیغ یا کاردک آن را زدوده باشند.

مرحوم فیض معتقد است بعد از آن که عین نجاست از آن زایل شده است مثلا باچیزی عین نجاست را از ان زدوده اند به گونه ای که از نجاست چیزی در ان باقی نمانده است شستن ان واجب نیست.

فیض اشاره میکند همین که دلیلی وجود ندارد که شستن واجب است،دلیل این است که شستن ان واجب نیست . ضمنا به یک نکته روانی هم اشاره می کند، و آن هم این است کسانی که حکم را نمی پسندد ، اینها کسانی اند که بیشتر اهل وسواس اند و اینها کسانی اند که به نعمتهای الهی کفر می­ورزند و سپاس گذار رحمت الهی نیستند. خوارج کسانی بودند که از سر نادانی خود را در تنگنا قرار می­دادند و از رحمت واسعه حضرت حق بهره نمی بردند.

با توجه به آن چه گفته آمد اگر کودکی فرش را با بول خود نجس کند با ریختن آب روی آن ولو یک بار پاک خواهد شد و دیگر غساله آن هم لازم نیست گرفته شود. 

  • حسن جمشیدی

حکم کافر:

مرحوم فیض نجاست کافر را غیر از یهودی و نصرانی و مجوس می­داند. سپس دامنه حکم را تعمیم می­دهد و همه را تحت پوشش حکم قرار می­دهد.

علت نجاست کفار حتی این سه گروه هم که شامل می­شود را شرک آنها می­داند. برای نجاست آنها به کتاب و سنت و اجماع استدلال شده است. فیض به آیات استدلال می­کند که : وطعام الذین اوتو الکتاب حل لکم (مائده5) اگرغذای انها حلال است پس مباشرت با آنها هم اشکال ندارد.

مرحوم فیض پس از بررسی اجمالی روایات و حل و فصل انها به نکته ای اشاره می­کند که مستفاد از بیشتر روایات تاکید بر اجتناب از انها است ، ان هم از ان جهت که مشروب می­نوشند و مدام گوشت خوک می­خورند.

مرحوم فیض اولا تمامی نصوص را حمل می­کند بر این که از انها دوری کنید و با انها حشرونشر نداشته باشید و این هم نه به صورت مطلق بلکه به جهت فعل بدی که آنها انجام می­دهند به بیان دیگر نجاست انها ذاتی است. شرک علت نجاست انها نیست بلکه انها نجس اند چون از نجاسات پرهیز نمی کنند. نجس اند چون مدام با عین نجس سروکار دارند، شراب می­نوشند(در حکم شراب عرض خواهیم رد که نجس نیست)،گوشت خوک می­خوردن و از خون پرهیز ندارند پس نجاست اینها عارضی است نه ذاتی و در ادامه هم مرحوم فیض نجاست را در انها حمل می کند بر خبث طینت نه نجاست ظاهری.

  • حسن جمشیدی

                                            زیبا آفرین

غنا

مرحوم فیض در کتاب وافی پس از نقل روایات متعدد در باره غنا می نگارد: آن چه از تمامی روایات وارد شده در این باب آشکار می­ شود این است که حرمت غنا وانچه بدان متعلق است همچون مزد ، آموزش ، شنیدن ، خرید و فروش همه آنها به چیزی است که به گونه ای و متعارف در زمان بنی امیه و بنی عباس یوده است که مردان بر زنان در می آمدند وزبان به سخنان باطلی می راندند و زنان به ملاهی بازی می کردند که عبارت بود از عیدان و غضیب و غیر آنها حرمت اختصاص به اینها دارد نه غیر از این. چنان که بعضی از روایات اشعار دارد به دخول مردان بر زنان .

در ادامه مرحوم فیض استناد می کند به سخن شیخ طوسی در استبصار که می گوید : وجه در این روایت رخصت است در مواردی که سخن به باطل نباشد و به ملاهی بازی نشود ونیز عیدان و مانند آن و نه هم با غضیب و غیر آن بلکه از مواردی باشد هم چون زف عروسی و سخن گفتن در آن با سرودن شعرو سخنانی که از فحش و اباطیل دور باشد اما غیر از این از چیزهایی که غنا می ورزند توسط سایر انواع ملاهی ، پس به هیچ وجه جایز نیست چه در عروسی باشد چه در غیر عروسی. ونیز از کلام شیخ در استبصار استفاده می شود این که تحریم غنا به علت استعمالش بر افعال حرام است پس اگر مستعمل بر فعل حرام نباشد جایز خواهد بود بنابراین هیچ وجهی برای تخصیص جواز به زف (زف همان دف در عروسی ودایره است) در عروسی نیست به ویژه که نسبت به عروسی و دف در آن و نیز دف در غیر عروسی نیز رخصت داده شده است مگر آن که گفته شود بعضی از این افعال به صاحبان مروت نمی چسبد ، یعنی زیبنده افراد با مروت نیست. خلاف شان آنها است. اگرچه مباه است. پس ملاک در اینجا روایت :من اصغی الی ناطق فقدعبده و سخن امام باقر(ع) که فرمود هرگاه بخواهند بین حق و باطل تمیز دهند پس غنا در کجا قرار می گیرد؟ بنابراین هیچ منعی نخواهد بود به شنیدن غنا که همراه باشد به شعرهایی که متضمن یاد بهشت و آتش و تشویق به دار قرار و توصیف نعمتهای خداوند، ملک جبار و یاد عبادات و ترغیب خیرات و زهد و مانند آن است چنانکه به همین مطلب شیخ صدوق در ،من لایحضرالفقیه اشاره دارد آنجا که به فرموده امام(ع) استناد می کند خذ کرنک الجنة و آنچه که بیان داشتیم تمامی آنها برای یاد خداوند متعال است و چه بسا پوست کسانی که از خدا می ترسند کنده شود سپس آنها و دلهایشان نرمش می­آید .

وبالجمله بر اهل خرد پوشیده نیست که بعداز شنیدن این روایات می­ تواند بین غنای حق از باطل فرق بگذارد.در پایان مرحوم فیض خود به یک مصداق از غنای باطل اشاره می­ کند: بیشتر آن­چه که متصوفه در محافل خود از غنا استفاده می­ کنند از مصادیق باطل است.[1]

 

مرحوم فیض باراصلی حرمت را گذاشته  بر عمل. غنایی حرام است که مشتمل بر عمل حرام باشد والا خود غنا فی حد ذاته که حرام نیست . آن عمل حرام می تواند ورود مردان نامحرم بر زنان باشد ، آن عمل حرام می تواند سخنان لهو و لعب توسط زنان یا مردان باشد. آن عمل حرام می تواند اعمال نامناسب زنان برای مردان باشد ، یعنی اگر بشود عمل حرام را از غنا گرفت؛ حرمت آن هم از بین خواهد رفت .

یک دلیل دیگر شاید هم در تایید غنا به جهت عمل حرام بیان می کند. غنا دوره بنی امیه و بنی عباس است که حرمت ان مجالس و محافل نه به جهت غنای ان بلکه به جهت اعمال حرامی بوده که در آنها اتفاق افتاده است.

مرحوم فیض ذات وگوهر غنا راحرام نمی داند بلکه حکم حرمت آن را عارضی می داند. لذا برای حرمت غنا به ایات قران استدلال نمی کند و روایات را هم حمل می کند بر جایی که غنا با عمل حرام همراه باشد پس علت حرمت غنا عمل حرام همراه آن است نه خود غنا.

در صورتی که غنا همراه باشد با یاد خدا و قیامت و مرگ و... نه تنها حرام نیست که اشکالی هم نخواهد داشت. بعضی همچون ابن ادریس،شهید ،صاحب جواهر و... حرمت غنا را ذاتی می داند و هر نوع صدایی و موسیقی حتی تلاوت قرآن و مداحی را حرام می داند.

وبعضی همچون محقق اردبیلی ، محقق سبزواری واز ان جمله مرحوم فیض حرمت غنا را ذاتی نمی داند چنانکه بعضا غنا را از آن جهت حرام می دانند که طرب انگیز است ،پس اگر طرب انگیز نباشد منعی نخواهد داشت لذا بین غنای طرب انگیز و غنای حزن انگیز فرق می گذارد. و مرحوم فیض غنا را از آن جهت حرام می داند که با فعل حرام همراه است ، اگربافعل حرام همراه نشود منعی ندارد.

فیض کاشانی علی رغم نظر اجتهادی اش نسبت به غنا ،جالب آن است که از کتاب محجة البیضاء که تهذیب احیا العلوم غزالی است به بحث سماع و وجه ان را کلا حذف کرده است و به جای ان اداب سیره و اخلاق امامت را آورده است.

دلیل فیض به عدم حرمت غنا؛ انصراف آیات از حرام بودن آن است، و آن را به غنای اهل باطل و غنای مجالس بنی امیه و بنی عباس که روایات ناظر به این مجالس حرام کرده اند می کشاند  نه مطلق غنا را.

ودلیل بر انصراف هم یا قرینه به انصراف ان هم به روایات که در

باعنایت به اینکه مرحوم فیض با استدلال حق به سخنان شیخ طوسی در استبصار استناد می کند، که لازم است به متن استبصار مراجعه شود و مورد بازخوانی قرار بگیرد که ایا برداشت فیض از سخن شیخ  درست است یا خیر.

به نظر می رسد درجریان فتوای غنا مرحوم فیض بیشتر متاثر از احیا العلوم غزالی باشد گرچه در عمل بخش سماع و وجد را خود از متن محجة البیضا حذف کرده است.  در متن احیا دقت شود آیا رگه هایی از استدلال فیض در آن دیده می شود؟

 

[1] - الوافی ، ج3 ، ص35 - چاپ رحلی ، قم –مکتبة ایت الله العظمی المرعشی 1404 ق

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چگونگی غسل

غسلهای واجب و مستحب دو شکل بیشتر ندارد:

یا به صورت ارتماسی و یا به صورت ترتیبی است. ارتماسی تقریبا معنا و مفهوم و شکل و صورت آن روشن است. تمام بدن در استخر و یا در رودخانه و منبع آب و یا در دریا و یا در هر  جایی که ذخیره آبی وجود داشته باشد و بتواند سر و بدن را بپوشاند انجام می گیرد.

بحث و سخن در غسل ترتیبی است. مرحوم صاحب جواهر در غسل، ترتیب را واجب می داند یعنی اول باید سر و گردن شسته شود و سپس طرف راست بدن و بعد هم طرف چپ بدن.

در مقام استدلال برای ترتب به اجماع استناد کرده است که غیر قابل اعتنا است. زیرا گذشته از این که اجماعی صورت گرفته باشد چون روایت صریح و روشن در این باب وارد شده است پس اجماع استنادی خواهد بود. دیگر وجهی برای رفتن سراغ اجماع نیست بلکه باید سراغ روایات رفت. چون صدوقین و ابن جنید خلاف این نظر را داشته اند. در این رابطه چند روایت است که مورد استناد قرار گرفته است:

 1- عن ابی عیدالله(ع) قال: من اغتسل من جنابة فلم یغسل راسه ثم بدا له ان یغسل راسه لم یجد بدّا من اعادة الغسل.

مضمون روایت این است اگر کسی مشغول غسل جنابت شد ولی سرش را نشست. و از ادامه غسل منصرف شد. و بعد خواست که غسل کند به سر نباید اکتفا کند بلکه باید غسلش را اعاده کند.

از ضرورت اعاده در صورت شسته نشدن سر اثبات کرده اند که باید سر شسته شود که اگر سر را می شست و غسل را رها می دهد و بعد لازم نبود دیگر سر را بشوید بلکه بدن را باید می شست. از این که فرموده است غسل را باید اعاده کند لزوم تقدم سر فهمیده می شود.

البته قابل مناقشه است. شاید مراد پیوستگی باشد. بدن را شسته و رها کرده و حالا آمده که سرش را بشوید. امام فرموده باید همه بدنش را دوباره بشوید. روایت بیش از آن که دال بر تقدم راس بر بدن باشد دال بر پیوستگی است.

ضمنا فردی که سوال کرده گویا روالش در غسل همین بوده که بدن و بعد هم سرش را می شسته است الا این که این بار سر را نشسته و بدنش را شسته است.

ضمن این که این روایت به تعبیر صاحب جواهر معتبره است. گرچه ایشان روایت را هم چون صحیح می داند ولی روایت حسن است یعنی در سند آن خدشه است.

2- عن ابراهیم بن عمر الیمانی عن ابی عبدالله(ع) قال ان علیا لم یر باسا ان یغسل الجنب راسه غدوة و یغسل سایر جسده عند الصلاة. (فصل 29 حدیث 3)

رواه الشیخ باسناده عن محمد بن بعقوب.(فصل 29 حدیث 3)

این روایت دلالت بر ترتب نمی کند. اولا غسل کرده و ثانیا برای نماز سر و بعد هم بدنش را شسته است. در این که غسلش صحیح است تردیدی نیست بحث در لزوم تقدم است. و این روایت لزوم را نمی رساند.  سوال کننده امام(ع) اشکالی نمی بیند در غسل کسی که اول روز سرش را شسته و بقیه بدنش را برای نماز شسته است. در حقیقت فرد صبح اول وقت سرش را شسته و رفته دنبال کارش تا ظهر که وقت نماز است. برای اقامه نماز مابقی بدنش را شسته است. حضرت امیر(ع) در این فاصله زمانی و شکاف اتفاق افتاده مشکلی نمی بیند. یعنی پیاپی بودن در غسل شرط نیست. بر خلاف وضو که شرط می دانند.    

3- روایة زرارة قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن غسل الجنابة فقال: تبدأ فتغسل کفیک الی أن قال: ثم تغسل جسدک من لدن قرنک الی قدمیک الی أن قال: و لو أن رجلا جنبا ارتمس فی الماء ارتماسة واحدة اجزأه ذلک و ان لم یدلک جسده (روایت پنجم باب 26)

رواه زرارة عن أبی جعفر علیه السلام قال: قلت له: رجل ترک بعض ذراعه أو بعض جسده من غسل الجنابة فقال: اذا شک و کانت به بلة و هو فی صلاته مسح بها علیه و ان کان استیقن رجع فاعاد علیهما ما لم یصب بلة فان دخله الشک و قد دخل فی صلاته فلیمض فی صلاته و لا شی‌ء علیه و ان استیقن رجع فاعاد علیه الماء و ان رءاه و به بلة مسح علیه و أعاد الصلاة باستیقان و ان کان شاکا فلیس علیه شیء فلیمض فی صلاته(باب 41 حدیث 2)

عن محمد بن مسلم، عن أحدهما (ع) قال: سألته عن غسل الجنابة فقال: تبدأ بکفیک فتغسلهما ثم تغسل فرجک ثم تصب الماء على رأسک ثلاثا ثم تصب الماء على سائر جسدک مرتین فما جرى علیه الماء فقد طهر.(وسائل باب 26 حدیث 1)

رواه الشیخ باسناده عن الحسین بن سعید عن صفوان و فضاله عن العلا مثله.(همان)

عن زرارة قال: قلت: کیف یغتسل الجنب؟ فقال: إن لم یکن أصاب کفه شئ(2) غمسها فی الماء ثم بدأ بفرجه فأنقاه بثلاث غرف ثم صب على رأسه ثلاث أکف ثم صب على منکبه الایمن مرتین وعلى منکبه الایسر مرتین فما جرى علیه الماء فقد أجزأه.

گرچه در روایت ترتب را بیان کرده است ولی دال بر وجوب نیست. و الا باید گفت ترتب از فرج شروع می شود و بعد سر. در مقام بیان چگونگی انجام غسل است. اول دستهارا بشوید و یعد با دست پاک فرج خود را بشوید و پاک کند و بعد اب روی سر بریزد. آن هم سه مرتبه نه یک مرتبه. سپس طرف راست و طرف چپ را هم دو بار آب بریزد. روایت در مقام بیان مستحبات آن است و الا ضرورتی بر سه و دو بارریختن ندارد. بلکه یک بار کافی است. و علی رغم همه اینها روایت مضمر است. معلوم نیست که زراره از کی نقل می کند.

مرحوم صاحب جواهر می فرماید: فما فی بعض الاخبار مما یشعر بخلافه یجب طرحه او تاویله.

باید پرسید چرا شما ملاک را ترتیب گرفته اید و غیر آن را طرح و یا تاویل و تعبیر می کنید. ملاک شستن تمام بدن است. و این روایات را به اقتضای دست شستن و فرج شستن و... حمل بر استحباب بفرمایید. بهتر است که اول سر و بعد طرف راست و بعد هم طرف چپ شسته شود. این بهتر است تا افراد با دقت عمل غسل را انجام بدهند. اما به اعتبار صحت غسل ارتماسی و تاکید روایات بر صحت غسل در زیر باران و عدم تصریح روایت بر میزان و حجم باران که شاید فقط طرف خیس شده باشد نه در حد و اندازه غسل ارتماسی می فهماند که شستن اعضا و جوارح ملاک است. و الا در روایات که تصریح به سر شده است. صورت جزو سر نیست. سر غیر از گردن است. مشکلات عدیده از نظر ادبی ایجاد خواهد شد

به این روایات دقت شود:

عن أبی عبدالله (ع) فی رجل أصابته جنابة فقام فی المطر حتى سال على جسده أیجزئه ذلک من الغسل؟ قال: نعم. (کافی، ج3، باب صفة الغسل و...

هم چنان که از روایت استفاده می شود بحث ریختن آب است. تقدم و تاخر و ترتیب وجهی ندارد.

عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله (ع) قال: اغتسل أبی من الجنابة فقیل له: قد أبقیت لمعة فی ظهرک لم یصبها الماء، فقال له: ما کان علیک لو سکت، ثم مسح تلک اللمعة بیده. (کافی، ج3، باب صفة الغسل و.. حدیث 15).

چنان که صراحت دارد پشت حضرت مقداری از آن خشک بوده است یا فرد پشت آن حضرت را خشک دبده است و به حضرت تذکر می دهد. حضرت نمی پرسد طرف راست یا چپ است. همان محل را دست می کشد و می رود. پس سخن از ترتیب نیست.

و این روایت که صراحت کامل دارد.

2104- 2-وَ عَنِ الْمُفِیدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ تَرَکَ بَعْضَ ذِرَاعِهِ أَوْ بَعْضَ جَسَدِهِ مِنْ غُسْلِ الْجَنَابَةِ فَقَالَ إِذَا شَکَّ وَ کَانَتْ بِهِ بِلَّةٌ وَ هُوَ فِی صَلَاتِهِ مَسَحَ بِهَا عَلَیْهِ وَ إِنْ کَانَ اسْتَیْقَنَ رَجَعَ فَأَعَادَ عَلَیْهِمَا مَا لَمْ یُصِبْ بِلَّةً فَإِنْ دَخَلَهُ الشَّکُّ وَ قَدْ دَخَلَ فِی صَلَاتِهِ فَلْیَمْضِ فِی صَلَاتِهِ وَ لَا شَیْ‏ءَ عَلَیْهِ وَ إِنِ اسْتَیْقَنَ رَجَعَ فَأَعَادَ عَلَیْهِ الْمَاءَ وَ إِنْ رَآهُ وَ بِهِ بِلَّةٌ مَسَحَ عَلَیْهِ وَ أَعَادَ الصَّلَاةَ بِاسْتِیقَانٍ وَ إِنْ کَانَ شَاکّاً فَلَیْسَ عَلَیْهِ فِی شَکِّهِ شَیْ‏ءٌ فَلْیَمْضِ فِی صَلَاتِهِ.

  • حسن جمشیدی