جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرح مقدمه فتوحات ابن عربی» ثبت شده است

163- و أنه سبحانه کما علم فاحکم و أراد فخصص و قدر فأوجد.

در این فراز در ادامه مباحث پیشین به تبیین علم و اراده و الهی می پردازد. خداوند هم چنان کخه می داند و علم دارد بر همان اساس حکم می کند و بر همان اساس همه چیز را تقدیر می کند. و هر آن چه را که موجود کرده است بر اساس همان اراده و علم است.  

کذلک سمع و رأى ما تحرک أو سکن أو نطق فی الورى من العالم الأسفل و الأعلى لا یحجب سمعه البعد فهو القریب و لا یحجب بصره القرب فهو البعید یسمع کلام النفس فی النفس و صوت المماسة الخفیة عند اللمس و یرى السواد فی الظلماء و الماء فی الماء لا یحجبه الامتزاج و لا الظلمات و لا النور و هو السمیع البصیر.

در این بخش می خواهد به صفت سمع و بصر بپردازد. خداوند هم سمیع است و هم بصیر. خداوند هم همه صدا ها را می شنود و هم همه اشیا و حرکات آنها را می بیند. طوری نیست که صداهای نزدیک را بشنود و صداهای دور را نشنود. برای خداوند دور و نزدیک معنا ندارد. او همه جا و با همه اشیا هست. هر جا که هستی هست او نیز هست. طوری نیست که اگر چیزی در دور دست باشد صدای او به خداوند نمی رسد. دوری و نزدیکی برای موجودات است نه بر آفریدگار آنها.

عنایت بفرمایید اهی ممکن است چیزی چنان دور بشود که از چشم پنهان بشود و یا چنان نزدیک بشود که از شدت نزدیکی دیده نشود. هیچ کدام از اینها مانع از دیدن خداوند نمی شود. دور بودن و نزدیک نسبت به خداوند بی معنا است. خداوند هر سخنی را می شنوند چه آن زمزمه زیر گوشی که عاشقان زیر گوش یک دیگر زمزمه می کنند و چه قیل و قال و بد زبانی آن کس که سر زن و بچه اش و خانواده اش درشتی می کند. چه آن راز و نیاز شبانه ای که عابد و زاهد می کند و چه آن چه که دردل می گذرد و حتی  اگر چیزی به آرامی بر چیزی کشیده شود صدای آن رلا نیز خداوند می شنود. حتی اگر کرم شب تابی بر سنگ صیقلی شده هم خودش را بکشد صدای آن را نیز خداوند می شنود. خداوند سیاهی را در دل تاریکی و آب را در عمق آب و دریا می بیند. اگر چیزی به چیزی می آمیزد و ترکیب می شود نیز از دیدگان او پوشیده نیست. نه روشنایی و نه تاریکی چیزی را در نگاه او پنان نمی دارد. همو شنوا و بینا است.

توصیفات دل چسبی از صفات خداوند ارائه می کند. خصوصا صفت شنوایی و بینایی خداوند. به راستی اگر بخواهیم ژرفای توحید را نیک دریابیم چاره ای نداریم جز اینکه دست به دامان عرفان بشویم.   

164- تکلم سبحانه لا عن صمت متقدم و لا سکوت متوهم بکلام قدیم أزلی کسائر صفاته من علمه و إرادته و قدرته کلم به موسى ع سماه التنزیل و الزبور و التوراة و الإنجیل من غیر حروف و لا أصوات و لا نغم و لا لغات بل هو خالق الأصوات و الحروف و اللغات.

در این فراز به صفت دیگری از خداوند می پردازد و آن هم تکلم یا همان کلام است. برای فهم معنای تکلم باید آن را در برابر سکوت قرار داد. از سکوت است که تکلم فهم می شود و نیز به خوبی می دانیم که سخن گفتن صدایی است که از گلو و دهان خارج می شود. هم نیاز به دهان دارد و هم نیاز به هوا دارد. اما باید دانست که سخن گفتن خداوند غیر از سخن گفتن بشر است. خداوند اگر سخن می گوید بدان معنا نیست که پیش از آن ساکت بوده است. سخن گفتم خداوند مثل دیگر صفات او نیز ازلی است. هم چنان که علم خداوند و اراده خداوند و قدرت خداوند و حیات خداوند ازلی است صفت تکلم هم در خداوند ازلی است. چنان که خداوند با موسی سخن گفت و کلم موسی تکلیما. کتابهای آسمانی همان کلام خداوند است. هم کلام خداوند و هم کتاب او است. زبور و تورات و انجیل و قرآن و... کلام خداوند است اما بدون  حروف و صدا و آهنگ و لغت که از خداوند صادر شده است. البته خود استحضار دارید که خداوند خالق صداها است. خالق حروف است. خالق لغات است.     

165- فکلامه سبحانه من غیر لهاة و لا لسان کما إن سمعه من غیر أصمخة و لا آذان کما إن بصره من غیر حدقة و لا أجفان کما إن إرادته فی غیر قلب و لا جنان کما إن علمه من غیر اضطرار و لا نظر فی برهان کما إن حیاته من غیر بخار تجویف قلب حدث عن امتزاج الأرکان کما إن ذاته لا تقبل الزیادة و النقصان.

گرچه برای سخن گفتن نیاز به دهان و کام است اما خداوند که می خواهد سخن بگوید نیاز به دهان و کام ندارد. برای سخن گفتن نیاز به زبان است. و خداوند برای سخن گفتن نیاز به زبان ندارد.

برای شنیدن صدا نیاز به گوش و پرده گوش است. و خداوند می شنود بدون آن کگه گوش و یا پرده گوش داشته باشد.

چنان که برای دیدن نیاز به چشم و حدقه و عنبیه و شبکیه و... است. برای دیدن نیاز به پلک چشم و مردمک و اشک چشم و... می باشد و خداوهند می بیند بی آن که نیاز به اینها باشد.  

برای اراده جایی به نام دل و درون نیاز است تا تصمیم گرفته ود و اراده محقق شود و خداوند بی آن که درون باشد و یا دل داشته باشد اراده می کند.

انسان اگر بخواهد چیزی را بداند حتما بدان باید نیاز داشته باشد. اضطرار و ناچاری انسان را وا می دارد تا چیزی را یاد بگیرد. می گویند نیاز پدر اختراع و اکتشاف است. ناچاری خلاقیت را در پی دارد. و در علوم عقلی اگر چیزی را بخواهیم بدانیم باید به دنبال برهان و دلیل عقلی باشیم. و حال آن که برای خداوند برهان بی معنا است. چه کسی می خواهد براغی خداوند برهان اقامه کند. با برهان و یا علوم تجربی معرفت و شناخت اتفاق می افتد. بعنی چیزی را نمی دانیم و به آن شناخت پیدا می کنیم. پس معرفت و شناخت پس از جهل و ندانی رخ می دهئد. مگر چیزی هم هست که هست و خئدا بدان علم نداشته باشد.

در حیات اگر چیزی بخواهد حیات ااشته باد باید روح در آن بوده باشد. چیزی باید باشد که جان را در آن چیز بدمد. اگر انسان باشد نیازمند به قلب است و اگر گیاه است نیاز به عنصری است که بدان رشد و نمو ببخشد. و حال آن که خداومند دارای حیات است ولی رشد و نمو ندارد. روح ندارد. دم و بازدم ندارد. نیاز به اکسیژن ندارد تا کربن دفع کند. خداوند دارای حیات است یعنی کم و کاستی و یا زیادی و فزونی نسبت به او بی معنا است.  

  • حسن جمشیدی

158- و کیف لا یکون مرادا له و هو أوجده. فکیف یوجد المختار ما لا یرید. لا راد لأمره و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ.

چگونه خداوند متعال نتواند مراد و مطلوب همه موجودات باشد و حال آن که خود او آنها را ایجاد کرده است. پس اگر خداوند آنها را ایجاد کرده است موجودات خداوند را مراد خود قرار می دهند. و در پی او خواهند بود. چگونه ممکن است فاعل مختار چیزی را بیافریند و آن را اراده نکرده باشد. فاعل مختار که هر کاری را بخواهد انجام می دهد و نخواهد انجام نمی دهد پس باید پیشتر اراده اش محقق بشود تا فعل انجام بگیرد. کسی و یا چیزی نیست و نخواهد بود که امر الهی را فرو بگذارد و اتیان نکند. و هیچ موجودی هم نیست که بتواند حکم الهی را فرو بگذارد و انجام ندهد. یعنی امر و حکم الهی حتمی است و باید محقق بشود. نسبت به حکم خداوند آن گونه نیست که کسی بخواهد مانع بشود و جلوگیری کند. امر و حکم و اراده جزو تعبیرات کلیدی این بحث است باید دقت بیشتری عزیزان روا بداند.  

159- یؤتی الملک من یشاء و ینزع الملک ممن یشاء و یعز من یشاء و یذل من یشاء: و یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ ما شاء کان و ما لم یشأ أن یکون لم یکن.

  خداوند اگر به کسی چیزی بخواهد بدهد می دهد. منظور از ملک حکمرانی و سلطنت است. و چنان چه خداوند بخواهد از کسی حکومت را بستاند به راحتی از او می ستاند. چنان چه خداوند بخواهد عزت می دهد و چنان چه بخواهد عزت را می ستاند. هم عزت و هم ذلت در ید و قدرت خداوند است. یکی مدارج عالی عرفان مقام رضا است. سالک همان را می خواهد که مطلوب حضرت حق است. و همه امور را از جانب حق می بیند و می داند. چنان که در ثرآن کریم می فرماید هدایت و گمراهی از جانب خداوند است. خداوند هرچه را بخواهد می شود و هر چه را که نخواهد نمی شود.  

160- لو اجتمع الخلائق کلهم على أن یریدوا شیئا لم یرد اللّه تعالى أن یریدوه ما أرادوه. أو یفعلوا شیئا لم یرد اللّه تعالى إیجاده و أرادوه عند ما أراد منهم أن یریدوه ما فعلوه و لا استطاعوا على ذلک و لا أقدرهم علیه.

در ادامه مساله اراده شیخ اعظم توضیح بیشتری بیان می فرماید. اگر همه خلائق دست به دست هم بدهند و همه هم قدرتشان را یکی کنند و اراده کنند که اتفاقی بیفتد و آن اتفاق اراده خداوند نباشد باید دانست که آن اتفاق نمی افتد. علت اللعل همه اتفاقها خداوند است و تعلق اراده خداوند به آن. اگر همه موجودات عالم اراده کنند که چیزی انجام بگیرد ولی خداوند اراده اش بر این باشد که چنین چیزی ایجاد نشود و آن ایجاد نخواهد شد. آن کار صورت نخواهد گرفت. اگر بر فرض هم اراده بکنند که انجام بدهند نمی توانند آن کار انجام نمی گیرد. اصلا توان چنین ارادهد ای را نخواهند داشت که اراده آنها در برابر اراده خداوند باشد. خداوند به آنها چنین نیرو و توانی را نخواهد دداد. توان انسانها و توان موجودات در طول قدرت الهی است نه در عرض آن.    

161- فالکفر و الایمان و الطاعة و العصیان، من مشیئته و حکمه و إرادته. و لم یزل سبحانه موصوفا بهذه الإرادة أزلا.

یک دسته از صفات است که این صفات را ما به دیگران نسبت می دهیم ولی این صفات ناشی از خداوند است. مشیت و حکمت خداوند است. اراده خداوند چنین تعلق گرفته است. مقام رضا و تسلیم یعنی همین. کفر و ایمان و یا اطاعت و عصیان اینها از مشیتهای الهی است. از حکمتهای الهی است. اراده خداوند چنین تعلق گرفته است. و این ارادته از خداوند زائل نمی شود. بیان شد که اراده الهی ذاتی است. اگر ذاتی است قابل انتزاع نخواهد بود. این اراده دائمی است.  

162- و العالم معدوم غیر موجود. و إن کان ثابتا فی العلم فی عینه. ثم أوجد العالم من غیر تفکر و لا تدبر؛ عن جهل أو عدم علم. فیعطیه التفکر و التدبر علم ما جهل. جل و علا عن ذلک! بل أوجده عن العلم السابق و تعیین الإرادة المنزهة الأزلیة القاضیة على العالم بما أوجدته علیه من زمان و مکان و أکوان و ألوان فلا مرید فی الوجود على الحقیقة سواه إذ هو القائل سبحانه وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ.

عالم یعنی معلوم. یعنی همه آن چه که می تواند متعلق علم انسان قرار بگیرد. عالم یعنی ما سوی الله. این عالم نبود و بود شد. وجود نداشت و موجود شد. گرچه عالم نلود ولی در علم خداوند وجود داشت. عالم پیش از آن که آفریده بشود در علم خداوند وجود داشته است. اصطلاحا اعیان ثابته گفته می شود. بعدا توضیح بیشتری خواهم داد. خداوند عالم را بدون این که فکر کند و یا بیندیشد آفرید. خداوند نیاز به تفکر ندارد. حتما عزیزان توجه دارند که تفکر حرکت از مبادی به سمت مقصود و مطلوب است. با تفکر در حقیقت ما بین معلوم و مجهول در حال رفت و آمد هستیم. خداوند که چیزی برایش مجهول نیست تا بیندیشد و فکر کند. تفکر و تدبر به فرد متفکر و متدبر، آگاهی می دهد و خداوند بی نیاز از آن است. حداوند منزه از این است که فکر کند و بیندیشد. چون همه چیز در نزد او حضور دارد. حتی نزدیک به او هم نیست بلکه حضور در نزد او است. خداوند عالم را آفرید با علم پیشینی که به عالم داشت. عالم به عنوان علم در نزد خداوند پیش از آفرینش حضور داشت. خداوند عالم را با همین علم به اعیان ثابته آفرید. همه موجودات با همه ویژگی هایی که دارند مبتنی بر همان علمد نزد خداوند آفریده شده اند. حتی رنگ آنها و چگونگی آنها. اجازه بدهید راحت تر با شما سخن بگوییم. در جهان هیچ اراده ای بالای اراده خداوند وجود ندارد. چیزی نیست که بخواهد اراده کند. اراده کننده ای اصلا وجود ندارد. همه اراده ها در طول اراده الهی است. حتی قدرت من و شما هم قدرت حضرت حق است. چنان که خداوند می فرماید هیچ کسی هیچ اراده ای نمی کند مگر آن چه که خداوند اراده فرماید. دوستان عنایت بفرمایند که همه این تعبیرات بازگفت همان وحدت وجود است. غیر از او چیزی نیست که تا بخواهد یا بتواند اراده ای داشته باشد. قوام همه چیز به او و از او است.

  • حسن جمشیدی

الشهادة الاولى

133- فیا إخوتی و یا أحبائی رضی اللّه عنکم أشهدکم عبد ضعیف مسکین فقیر إلى اللّه تعالى فی کل لحظة و طرفة و هو مؤلف هذا الکتاب و منشئه أشهدکم على نفسه بعد أن أشهد اللّه تعالى و ملائکته و من حضره من المؤمنین و سمعه أنه یشهد قولا و عقدا.

در فرازهای قبل شیخ اعظم اشاره فرمود به تاثیر گواهان در فردای قیامت. و پیش این نیز اشاره داشت که صدای موذن را هر چیزی که بشنود در قیامت به سود او گواهی خواهد داد. اینک خود شیخ اعظم به عنوان نویسنده و مولف کتاب خوانندگان محترم خودش را فرا می خواند تا به شهادت بپردازند. و گواه باشند بر اعتقداتی که با صدای رسا و بلند می خواهد بیان کند. به صراحت بیان می کند که من شماها را بر خودم گواه می گیرم که فردا قیامت بر من گواهی بدهید. نه تنها خوانندگان را بلکه خداوند متعال و فرشتگان الهی را و همه اهل ایمان که به نحوی ثدای او را می شنوند و یا این اثر او را می خوانند همه اینها را به گواهی و شهادت فرا می خواند. چه آن چه بر زبان می راند و چه آن چه دردرون می گذرد. به بیان دیگر هم باورهای ظاهری و زبانی و هم باورهای پنهانی و درونی.

134- إن اللّه تعالى إله واحد لا ثانی له فی ألوهیته.

شهادتد می دهم به خداوند متعال آفریدگار یکتایی است که در آفریدگاری دوم ندارد.

135- منزه عن الصاحبة و الولد.

شهادت می دهم که خداوند منزه از این است که همسر و فرزند داشته باشد.

136- مالک لا شریک له. ملک لا وزیر له.

شهادت می دهم که خداوند شریک ندارد و فقط او مالک واقعی است. مالکی است که هیچ کمک و دستیاری ندارد.  

137- صانع لا مدبر معه.

شهادت می دهم که خداوند آفریدگاری است که در تدبیر جهان دیگری نیست تا به او کمک کند.

138- موجود بذاته من غیر افتقار إلى موجد یوجده. بل کل موجود سواه مفتقر إلیه تعالى فی وجوده.

شهادت می دهم که وجودش ذاتی او است  و نیازی به ایجاد کننده ندارد تا او را ایجاد کند.  به بیان دیگر خداوند وجود است نه موجود. موجود نیاز به علت دارد نه وجود. شهادت می دهم به هستی بخشی که همه موجودات در پدیداری خود نیازمند به او هستند.

فالعالم کله موجود به و هو وحده متصف بالوجود لنفسه.

شهادت می دهم که همه عالم هستی اش متکی به او است. و همه هستی خود او از خود او است. بی آن که متکی به دیگری و چیزی باشد.  

139- لا افتتاح لوجوده و لا نهایة لبقائه.  بل وجود مطلق غیر مقید قائم بنفسه.

شهادت می دهم که وجودش را آغاز و پایانی نیست. ازلی است و ابدی است. به بیان دیگر وجود مطلق است نه موجود. این موجود است که همه برای ایجاد و هم برای بقا علت می خواهد. وجودش مطلق است. هستی مطلق است. و هیچ قیدی را بر نمی تابد. و وجودش قائم به نفس خودش می باشد. وجودش ا از خودش دارد نه از جای دیگری.

140- لیس بجوهر متحیز فیقدر له المکان و لا بعرض فیستحیل علیه البقاء. و لا بجسم، فتکون له الجهة و التلقاء

شهادت می دهم که خداوند جوهر نیست تا نیازمند مکان باشد. و نیز عرض نیست تا برای بقا نیازمند علت باشد. به بیان دیگر جوهر نیست تا موضوع بخواهد. و عرض هم نیست تا دیگری ایجادش کند که اگر دیگری ایجادش کند برای بقایش نیازمند به علت است.

141- مقدس عن الجهات و الأقطار.

تقدیس به معنای تنزیه است. مقدس است یعنی صفاتی ه به او نسبت می دهید مزه از آن صفغات است. مقدس است یعنی از آلودگی ها پاک است. منزه از جهات زمین و اطراف و اکنواف عالم است. شمال و جنوب ندارد. طول و عرض و عمق ندارد. ابعاد ندارد. هیچ کدام از ویژگی های موجودات را ندارد. جهات و اقطار بیشتر ناظر به مکان و زمان است.  

142- مرئی بالقلوب و الأبصار، إذا شاء.

این درست که خداوند دیده نمی شود ولی با چشم دل می توان او را دید. اگر خداوند خود بخواهد می تواند تجلی کند و با چشم و دل او را می شود دید. منظو از دیدن با چشم دیدن ظهورات و بروزات است. به هرکجا که بنگرم روی تو بینم.

143- استوى على عرشه کما قاله و على المعنى الذی أراده کما إن العرش و ما سواه به استوى و له الآخرة و الأولى.شهادت می دهم که خداوند متعال بر عرش خود استیلا دارد. همان گونه که خود در قرآن کریم فرمود علی العرش استوی. و شادت می دهم که منظور و مرادم از عرش همان است که خود خداوند اراده فرموده است. نه آن خداوند بر عرش تکیه زده است بلکه عرش بر خداوند تکیه دارد. هم چنان که عرش بر خداوند تکیه ارد دنیا و آخرت هم تکیه گاهی جز خدا وند ندارد.  د.

  • حسن جمشیدی

126- ففی القرآن العزیز للعاقل غنیة کبیرة و لصاحب الداء العضال دواء و شفاء کما قال وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ(اسرا آیه 82) و مقنع شاف لمن عزم على طریق النجاة و رغب فی سمو الدرجات و ترک العلوم التی تورد علیها الشبه و الشکوک فیضیع الوقت و یخاف المقت إذ المنتحل لتلک الطریقة قلما ینجو من التشغیب أو یشتغل بریاضة نفسه و تهذیبها فإنه مستغرق الأوقات فی إرداع الخصوم الذین لم یوجد لهم عین و دفع شبه یمکن إن وقعت للخصم و یمکن إن لم تقع فقد تقع و قد لا تقع و إذا وقعت فسیف الشریعة أردع و أقطع.

باید نگاهمان را نسبت به قرآن اصلاح کنیم. باید بدانیم که در قرآن دنبال چه چیزی بگردیم. یک جراح حاذق برای همل جراحی مغز یا قلب سراغ قرآن نمی رود. یا سیاح برای عبور از اقیانوسها سراغ قرآن نمی رود تا راه را بیابد. یک فیزیک دان برای محاسبات جرم اشیا سراغ آیات قرآن نمی رود. اینها اگر هم بروند راه خطایی را پیموده اند. قرآن برای خردمند سرمایه و منبع قابل استفاده است. قرآن به منزله یک داروخانه است. نخست باید درد خود را تشخیص داد آن گاه سراغ داروخانه رفت و برای همان درد خاص داروی خاص گرفت. اگر ثرآن شفا است برای اهل ایمان. پس دارو است. باتید بیمار بیماریش را مشخص کند. آیات قرآن به منزله قفسه های داروخانه است. هر دارویی برای دردی است. دارویی در هیچ داروخانه ای نیست که به همه دردها بخورد. چند سال قبل به یکی از آقایان زنگ زدم و برای نشستی علمی به مشهد دعوتش کردم. ایشان فرمود در حال نگارش کتابی هستم که پاسخگوی همه مسائل بشری است. با شگفتی گفتم پس کتاب شما به مراتب کاملتر از قرآن است. چون قرآن پاسخگوی همه مسائل نیست ولی کتاب شما هست. البته به ایشان عرض کردم شاید نمی دانید مسائل بشر امروز چیست. نیازهای بشر را شاید در جریان نباشید. عنایت بفرمایید بعضل قرآن را به راحتی تحریف می کنند. قرآن نگفته که درمانگر هر دردی است. فرموده قرآن شفا برای اهل ایمان است. شما باید سراغ دردهایی بروید که اهل ایمان به جهت ایمانشان بدان مبتلا می شوند. این فرق می کند با کسی که اصلا ایمان ندارد و در قرآن در پی ایمان بگردد. در سوره بقره می فرماید هدی للمتقین. قرآن هادی همه نیست بلکه مایه هدایت اهل تقوا است.

قرآن کریم منبغ بسیار عالی و خوب برای کسی است که دل به راه داده است. و در پی نجات و رستگاری است. قصد آن دارد که به درجات بلند راه بیابد. کسی که سراغ قرآن می رود می خواهد از هدایت قرآن بهره ببرد و به تعالی برسد در برابر انبوه اطلاعاتی که شبهه ایجاد می کند و راه را برایهر رونده ای دشوارتر می کند. قرآن می تواند در چنین درد و رنجهایی التیام بخش و آرامش بخش باشد.

حتما توجه دارید کسانی که سراغ قرآن رفته و از آن بهره برده اند کمتر به بیراهه رفته اند و کسانی که دل به شبهه ها سپردهاند و سراغ شک و تردیدها رفته اند عمر خود راضایع کرده اند. اینها بیشتر درگیر تباهی اند و به ندرت از آن می توانند رهایی بیابند. اینها توفیق آن را نمی یابند تا سراف ریاضت نفس بروند چون بیشتر درگیر اوهام و دشمنانی هستند که وجود خارجی ندارد. اینها بیشتر درگیر قیل و قال درس و بحث هستند. سراغ فرضیاتی می روند که معلوم نیست حتی اتفاق بیفتد. مثلا از شک بین سه و چهار و پنج و شش و هفت سخن می گویند. کسی که در نماز چنین شکی بکنند او  را باید خدای شکاکان نام نهاد. باید نسبت به این شبهات سراغ شریعت رفت نه علومی هم چون کلام که گره ای نمی گشاید بلکه خود گره ایجاد می کند.        

127- أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا اللّه و حتى یؤمنوا بی و بما جئت به هذا قوله صلى اللّه علیه و سلم و لم یدفعنا لمجادلتهم إذا حضروا إنما هو الجهاد و السیف إن عاند فیما قیل له فکیف بخصم متوهم نقطع الزمان بمجادلته و ما رأینا له عینا و لا قال لنا شیئا و إنما نحن مع ما وقع لنا فی نفوسنا و نتخیل أنا مع غیرنا.

پیامبر اکرم صلی اله علیه و آله می فرماید من دستور داده شده ام تا با مردم بجنگم تا آنها ایمان بیاورند و لا اله الا الله را بر زبان جاری سازند و به آن چه که بر من نازل شده است تن در بدهند و ایمان بیاورند.

این سخن صریح نبی اکرم (ص) است. می فرماید من جنگ و جهاد می کنم تا آنها ایمان بیاورند. در مقابلهد با دشمنان ماها را بهد ستیز و جنگ و با آنها فرا می خواند. در برابر ستیزه جویی ها باید شمشیر به دست گرفت و جنگید.

اگر دشمن متوهمی وارد ستیز شد و شروع به شبهه پراکنی کرد با او باید چه کرد؟ زمانی را که با او گذرانیده ایم و وارد مجادله و بحث و نزاع ده ایم چه چیزی حاصل ما شده است. به نظر می رسد خود این مجادله ها از توفیقاتمان خواهد کاست. این مجادله ها و کل کل کردنها بر نفس خودما آثار بدی خواهد گذاشت.

همه سخن شیخ اعظم پرهیز از مجادله ها و بحثهای بیهوده است. بحثهایی که هیچ نتیجه ای در پی ندارد ضمن آن که ظلمت تاریکی را نیز بر دل خود ما ایجاد خواهد کرد.  

128- و مع هذا فإنهم رضی اللّه عنهم اجتهدوا و خیرا قصدوا و إن کان الذی ترکوا أوجب علیهم من الذی شغلوا نفوسهم به و اللّه ینفع الکل بقصده.

البته ما قدردان زحمات کتکلمان هستیم. آنها کوشش بسیار کردند و زحمت بسیار متحمل شدند و سرگرم تدوین کتابهای کلامی شدند کاش این بزرگان به جای پرداخت به علم کلام سراغ تهذیب نفس می فتند و خود را تربیت می کردند و پرورش می دانند تا این که کاری بکنند که معلوم نیست چه نتیجه ای در پی خواهد داشت. تهذیب نفس یقینا مقدم بر علم کلامی است که بخواهد دیگران را هدایت کند. البته خداوند افراد راکه در رپی مفاصد و نیات خاصی هستند دست خالی نخواهد گذاشت. پاداشی به آنها خواهد داد. بی بهره نخواهند بود.   

129- و لو لا التطویل لتکلمت على مقامات العلوم و مراتبها و إن علم الکلام مع شرفه لا یحتاج إلیه أکثر الناس بل شخص واحد یکفی منه فی البلد مثل الطبیب و الفقهاء العلماء بفروع الدین لیسوا کذلک بل الناس محتاجون إلى الکثرة من علماء الشریعة و فی الشریعة بحمد اللّه الغنیة و الکفایة و لو مات الإنسان و هو لا یعرف اصطلاح القائلین بعلم النظر مثل الجوهر و العرض و الجسم و الجسمانی و الروح و الروحانی لم یسأله اللّه تعالى عن ذلک و إنما یسأل اللّه الناس عما أوجب علیهم من التکلیف خاصة و اللّه یرزقنا الحیاء منه.

البته الان مجال و فرصت نیست و الا  بیشتر در این باره با شما گفتگو می کردم. گرچه علم کلام مفید است ولی باید توجه داشت که دامنه افاده آن چقدر است. علم کلام با همه اهمیتی که دارد و همه ارزشمندی که دارد ولی خیلی از افراد به آن نیاز ندارند.  شاید بتوان گفت در هر شهری اگر یکی پیدا بشود که مهارت در علم کلام داشته باشد کافی است. مانند پزشک. همه مردم شهر که نمی روند و درس پزشکی بخوانند. برای هر شهری به تعداد خاصی پزشک نیاز است. مسائل دینی و شرعی که بالاخره بتلا به مردم است. در هر شهری باید فقیهانی باشند که پاسخگوی مسائل و احکام شرعی باشند.

در این بخش درارزشگذاری بین فقه و کلام شیخ اعظم به نفع فقه داوری می کند و به صراحت می فرماید اگر کسی مرد شب اول قبر یا در یوم الحساب از جوهر و عرض و وجود و ماهیت و وقوه و فعل و علت و معلول و جسم و روح و جسمانی و روحانی و... نمی پرسند. ولی از احکام شرع می پرسند. از نماز و روزه و حج و حق و حثوث مردم حتما خواهند پرسید. نیاز به فقه بیش از نیاز به علم کلام است. البته همگان می دانند که هر کس احکام شرع خود را یا باید بلد باشد و یا از کسی که بلد است باید بپرسد. ولی نسبت به مسائل کلامی چندان مبتلا به مردم نیست.  

دقت شود که تا به اینجا معلوم می شود شیخ اعظم خیلی رابطه خوبی با علم کلام ندارد بلکه فقه را مقدم بر علم کلام می داند.   

  • حسن جمشیدی

 

 

108-  فإذا کان الشخص مؤمنا بالقرآن أنه کلام اللّه قاطعا به فلیأخذ عقیدته منه من غیر تأویل و لا میل.

ما همه اش نباید به دنبال دلیل و برهان باشیم. وقتی که فرد پذیرفته و قبول دارد که قرآن کلام الهی است و به آن باور دارد و به این مطلب قطع و یقین هم دارد روشن است که عقایدش را از آن خواهد گرفت. ظواهر قرآند برای او حجت است و به آن تمسک خواهد کرد و دیگر نیازی هم نیست که سراغ تاویل آیات برود.

از این فراز به بعد شیخ اعظم به بیان صفات خداوند در آیات قرآن می پردازد. با مراجعه به قرآن این آگاهی ها را نسبت به خداوند متعال پیدا خواهیم کرد:

109- فنزه سبحانه نفسه أن یشبهه شیء من المخلوقات أو یشبه شیئا بقوله تعالى لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ(شوری آیه 11) و سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ.(صافت آیه 180)

خداوند خودش را تنزیه می کند از این که شبیه هر یک از آفریده هایش باشد. یا حتی تنزیه می کند که همانند چیزی از موجودات باشد: حتی خداوند خود را منزه می داند از این که به وصف در آید. زبان انسان قاصر از این است که بخواهد او را توصیف کند. درست است که خداوند می بیند و می شنود و می آفریند و دانا است و توانا است و... اما این صفات با توجه به ذهنیتی که ما نسبت به انسان و یا دیگر موجودات داریم فکر می کنیم که خداوند  مانند ما دانا و یا توانا است یا مانند ما می شنود و می بیند. پناه بر خدا. منزه است خداوند از چنین توصیفاتی.  

110- و أثبت رؤیته فی الدار الآخرة بظاهر قوله وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ(قیامت آیه 22 و 23) و کَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.(مطففین آیه 15)

در آیات شریفه خداوند با صراحت بیان فرموده است که در آخرت می شود خدا را دید. می فرماید چهره هایی که فردای قیامت شاداب هستند و چهره هایی که فردای قیامت خداوند را می نگرند. در فردای قیامت هستند کسانی که از پروردگارشان پوشیده اند. اینها نمی توانند پروردگارشان را ببینند پس دیگرانی هستند که می بینند. این رویت باید توضیح داده شود که به چه معنا است. از قبیل به هرکجا که بنگرم روی تو بینم است. بیشتر به معنای عطف توجه است. در قیامت همه توجه این افراد به خدا است و بعضی از افراد توجهی به خدا ندارند. 

111- و انتفت الإحاطة بدرکه بقوله لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ.(انعام 103)

در آیه پیش سخن از دیدن خداوند بود و در دیدن نوعی احاطه وجود دارد تا احاطه صورت نگیرد رویت اتفاق نمی افتد. باید شیء در حوزه دید ما قرار بگیرد و زیر سلطه نگاه ما تا به چشم بیاید. و در آیه شریفه خداوند خود را منزه می کند از این که دیدگان بتوانند او را درک کنند.

112- و ثبت کونه قادرا بقوله وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.(مائده آیه 120)

به صراحت فرموده است که توانای به هر کاری است. هر کاری از خداوند بر می آید.

113- و ثبت کونه عالما بقوله أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً.(طلاق آیه 12)

عالم بودن خود را در آیات قرآن به صثراحت بیان فرموده است. و عرصه و دامنه علم خودش را هم بیان فرموده است که احاطه بر همه چیز دارد.

114- و ثبت کونه مریدا بقوله فَعّالٌ لِما یُرِیدُ.(هود آیه 107)

و با صراحت بیان فرموده که دارای اراده است. و اراده اش احاطه بر همه چیز دارد.

115- و ثبت کونه سمیعا بقوله لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ.(مجادله آیه 1)

در آیات زیادی تضریح فرموده است که خداوند شنوا است.

116- و ثبت کونه بصیرا بقوله أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَرى.(علق آیه 14)

در آیات زیادی سخن از بینایی و دیدن خداوند است. خداوند می بیند. دیدن نه به معنتی چشم دوختن است بلکه همه چیز در محضر او حضور دارد.

117- و ثبت کونه متکلما بقوله وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلِیماً.(نسا آیه 164)

در آیات قرآن متکلم بودن خداوند به صراحت بیان شده است. خداوند با موسی سخن گفت. با او حرف زد.

118- و ثبت کونه حیا بقوله اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ.(بقره آیه 255)

در آیات متعدد حیات داشتن خود را بیان فرموده است. خداوند هم زنده و هم پایدار و با ثبات است. طوری نیست که رنگ عوض کند و دگرگونی بیابد.

119- و ثبت إرسال الرسل بقوله وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ.(یوسف آیه 109)

خداوند در آیات متعددی به بعث و ارسال رسل تصریح فرموده است.

120- و ثبتت رسالة محمد صلى اللّه علیه و سلم بقوله تعالى مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ.(فتح آیه 29)

در آیاتی از قرآن به بعثت پیامبر اکرم(ص) تصریح فرموده است.

121- و ثبت أنه آخر الأنبیاء بقوله وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ.(احزاب آیه 40)

در قرآن تصریح فرموده است که او آخرین و پایان بخش پیام آوران الهی است و بعد او پیامبری نخواهد آمد. در باغ نبوت برای همیشه بسته خواهد شد.

122- و ثبت أن کل ما سواه خلق له بقوله اَللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ.(رعد آیه 16)

در قرآن تصریخ شده است که او آفریدگار و غیر او تماما آفریده و پدیده هستند.

 123- و ثبت خلق الجن بقوله تعالى وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(ذاریات آیه 54)

به آفرینش انسان و جن تصریح فرموده است. در بحثهای آینده مفهوم جن را بیشتر توضیح خواهیم داد.

 124- و ثبت حشر الأجساد بقوله مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى.(طه آیه 55)

در قرآن کریم در رابطه با مساله معاد و حشر و نشر موجودات صریحا فرموده است که ما شما را از زمین آفریده ایم و و به زمین بر خواهیم گرداند و و آن گاه شما را از آن بیرون خواهیم آورد.

  إلى أمثال هذا مما تحتاج إلیه العقائد من الحشر و النشر و القضاء و القدر و الجنة و النار و القبر و المیزان و الحوض و الصراط و الحساب و الصحف و کل ما لا بد للمعتقد أن یعتقده قال تعالى ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ.(آنعام آیه 38)

امثال آیاتی که در بالاذ یاد آور شدیم و در عرصه عقاید و باورها بهد شدت بهد آنها نیازمند هستیم در قرآن فراوان است. این آیات عقاید ما را می سازند. لاورهایی هم چوهن حشر و نشر و قضا و قدر و بهشت و دوزخ و قبر و یزان و حوض و صراط و حساب و نامه اعمال و ... هر آن چه که در حزه عقاید باید بدانها باور داشت و گریزی از آنها نیست. و صریحا فرموده است که ما چیزی را از آن فرو گذار نکرده ایم. و یا می فرماید و لا رطب و لابایس الا فی کتاب مبین. همه چیز در قرآن بیان شده است. البته این همه چیز منظور همه آن چه که برای هدایت موزد نیاز است.

125- و أن هذا القرآن معجزته ع بطلب معارضته و العجز عن ذلک فی قوله قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ثم قطع أن المعارضة لا تکون أبدا بقوله قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً(اسرا آیه 88) و أخبر بعجز من أراد معارضته و إقراره بأن الأمر عظیم فیه فقال إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ إلى قوله إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ.(مدثر، آیه 18 تا 24)

قرآن معجزه پیامبر اکرم(ص) است. با قرآن به مبارزه و معارضه پرداخت. و مخالفان از آوردن حتی یک سوره هم ناتوان هستند. باور می کنند که توان مقابله با پیامبر را ندارند. لذا خداوند فرمود اگر همه جمع بشوند و دست به دست هم بدهند تا شبیه قرآن بیاورند ناتوان از آوردن مانند آن هستند. اگر هم بخواهند که دست به دست هم بدهند و همه هم عقلشان را روی هم بریزیند مانند قرآن نخواهند توانست بیاورند. عده ای به پا خواستند تا با قرآن معارضه کنند ولی از پا افتادند و اعتراف کردند که قرآن پدیده شگفت انگیزی است. خداوند در این باره فرمود: إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ ﴿18 فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿19 ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿20 ثُمَّ نَظَرَ ﴿21 ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ﴿22 ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ ﴿23  فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ ﴿24

آرى اندیشید و سنجید. کشته بادا چگونه او سنجید. کشته بادا چگونه او سنجید. آنگاه نظر انداخت. سپس رو ترش نمود و چهره در هم کشید. آنگاه پشت گردانید و تکبر ورزید. و گفت این قرآن جز سحرى که به برخى آموخته‏اند نیست. در آیه موضع مخالفان را به روشنی در برابر قرآن بیاتن می فرماید.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

106 - و علماء هذا العلم رضی اللّه عنهم ما وضعوه و صنفوا فیه ما صنفوه لیثبتوا فی أنفسهم العلم بالله و إنما وضعوه إرداعا للخصوم الذین جحدوا الإله أو الصفات أو بعض الصفات أو الرسالة أو رسالة محمد صلى اللّه علیه و سلم خاصة أو حدوث العالم أو الإعادة إلى هذه الأجسام بعد الموت أو الحشر و النشر و ما یتعلق بهذا الصنف و کانوا کافرین بالقرآن مکذبین به جاحدین له فطلب علماء الکلام إقامة الأدلة علیهم على الطریقة التی زعموا أنها أدتهم إلى إبطال ما ادعینا صحته خاصة حتى لا یشوشوا على العوام عقائدهم.

 ممکن است کسی به شیخ اعظم ایراد کند که جناب شیخ این آقایان بزرگواری که کتابهای کلامی نگاشته اند اینها اعتقاداتشان بر باد هوا است. افراد همچون بزرگان از متکلمین جهان اسلام خیلی بعید است که افراد بی ایمانی باشند. نسبت به این بزرگان شما چه می فرمایید.

ایشان در پاسخ می فرمایند عنایت داشته باشید یک مرتبه بحث از اثبات وجود خدا برای خود فرد است یک مرتبه بحث از اثبات وجود خدا برای دیگران است. متکلمین بزرگ چهان اسلام اگر کتاب کلامی نگاشته اند برای خودشان نیست بلکه جهت رد نظرات منکران و خاموش کردن مجادله های آنها بوده است. اشکالهایی که بعضا بر صانع یا صفات صانع و یا حتی بر تنبیا اشکال گرفته اند و یا اشکالهایی بر نبی اکرم وارد کرده اند با اشکالهایی نسبت به حدوق عالم داشته اند و یا نسبت به احیای مردگان در عالم پس از قبر اشکال داشته اند یا نسبت به عالم حشر و نشور مردم اشکال داشته اند. اشکالهایی از طرف منکرین نسبت به حوزه عقاید دینی وارد شده است و این بزرگان در پی پاسخ بر آمده اند. کتابهای کلامی در حقیقت استدلال است برای ساکت کردن و خاموش کردن اشکالهای و اعتراضات منکران و مخالفان و کافران که چه بسا ایجاد شک و تردید کنند. متکلمین مسلمان فکر می کنند آن چه نگاشته اند مخالفان و معاندان را سرجایشان خواهد نشانید. و اعتقادات عامه مردم را از گزند شبهات و اشکالها مصون خواهند داشت. تلاش کرده اند تا اعتقادات عامه مردم از بین نرود در برابر سیل هجمه هایی که از جانب مخالفان صورت می گیرد. متکلمین تلاش می کنند تاعامه مردم  در عرصه اعتقادات دچار دلشوره و پریشانی نشوند. از باب مثال:

 مدعی می شوید که قرآن کلام خدا است. و حال آن که خودتان می گویید کتاب خدا است. کلام خدا شنیده می شود و کتاب خدا نوشته می شود. بالاخره کتاب خدا است یا کلام خدا؟

فرقی نمی کند چه کتاب خدا باشد و چه کلام خدا باشد مگر خداوند نویسنده است یا نگر دست دارد که بنویسد و یا مگر خداوند زبان دارد که حرف بزند.

گیرم که خداوند بخواهد بنویسد و یا بگوید به چه زبانی می گوید و یا می نویسد. مگر خداوند عرب است؟  و...  ده ها اشکال و ایراد دیگر که دذ کتابهای کلامی مطرح شده و بدانها پاسخ داده اند.

107- فمهما برز فی میدان المجادلة بدعی برز له أشعری أو من کان من أصحاب علم النظر و لم یقتصروا على السیف رغبة منهم و حرصا على إن یردوا واحدا إلى الایمان و الانتظام فی سلک أمة محمد صلى اللّه علیه و سلم بالبرهان إذ الذی کان یأتی بالأمر المعجز على صدق دعواه قد فقد و هو الرسول ع فالبرهان عندهم قائم مقام تلک المعجزة فی حق من عرف فإن الراجع بالبرهان أصح إسلاما من الراجع بالسیف فإن الخوف یمکن أن یحمله على النفاق و صاحب البرهان لیس کذلک. فلهذا رضی اللّه عنهم وضعوا علم الجوهر و العرض لا غیر و یکفی فی المصر منه واحد.

عرصه و جولانگاه علم کلام کجا است؟ عنایت بفرمایید ممکن است کسی شبهه ای در افکند. باید با او به مبارزه برخاست. دفت شود که وی با شمشیر به جنگ نیامده است. بلکه پا به عرصه اعتقادات گذاشته است. و می خواهد جهان بینی دینی ما را خراب کند. این جا است که متکلم بر می خیزد و وارد میدان می شود. مهم نیست که این متکلم از کدام نحله و فرقه باشد. چون شبهه ای که او در افکنده به همه اسلام بر می گردد. چه بسا فردی اشعری یا هر متکلم دیگری بر خیزد و به پاسخگویی به او بپردازد. متکلمان راغب به کاربردن شمشیر نیستند زیرا این احتمال عقلایی را می دهند چهد بسا این فرد گمراه به راهد راست هدایت شود و شاید ایمان بیاورد. همین احتمال عقلایی کافی است که وارد گفتگو شود. لذا اقامه برهان می کند. تا که شاید فردی بر افراد امت محمد افزوده گردد. فعلا که پیامبر نیست تا با معجزه خود اینها را فرا بخواند. پیامبر نیست تا خود آیه ای تلاوت کند و مردم بدان بگروند. تنها راه چاره این است که برهان را جایگزین اعجاز کنند. در مبحث نبوت راه اثبات نبوت معجزه بود. با اعجاز نبی اکرم حقانیت خود را بر کرسی می نشاند ولی الان که دیگر پیامبری نیست باید چیزی جایگزین اعجاز شود و چه چیزی قوی تر و برّاتر از برهان. البته برهان توسط کسی که درسش را خوانده و عالم بدان است. یقینا زبان برهان از زبان شمشسر تاثیر گذارتر است. چون ممکن است کی در زیر سایه شمشیر ایمان بیاورد ولی این ایمانش از سر ترس است و چنین ایمانی را حمل بر نفاق خواهند کرد. ولی اگر در زیر سایه برهان ایمان بیاورد ایمانش نه از سر ترس بلکه ازته قلب است. لذا بعضی سراغ علم جوهر و تعراض می روند. و فرد یا افرادی به فراگیری آن همت خواهند کرد که اگر به قدر من به الکفایه بدان مبادرت شد کافی است.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

104- قالت الیهود لمحمد صلى اللّه علیه و سلم انسب لنا ربک فأنزل اللّه تعالى علیه سورة الإخلاص و لم یقم لهم من أدلة النظر دلیلا واحدا فقال قُلْ هُوَ اللّهُ فأثبت الوجود أَحَدٌ فنفى العدد و أثبت الأحدیة لله سبحانه اَللّهُ الصَّمَدُ فنفى الجسم لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ فنفى الوالد و الولد وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ فنفى الصاحبة کما نفى الشریک بقوله لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فیطلب صاحب الدلیل العقلی البرهان على صحة هذه المعانی بالعقل و قد دل على صحة هذا اللفظ.

یهودی های مدینه خدمت پیامبر اکرم(ص) آمدند و از ایشان خواستند تا خداوند را برای آنها توصیف کند و توضیحاتی در باره پروردگارش بدهد.

در پاسخ به خواسته یهودی ها بود که سوره توحید یا همان سوره اخلاص نازل شد. نکته مهم و اساسی آن است که آنها برای اقناع آمده بودند و یقینا از پیامبر درخواست دلیل و برهان کرده بودند. پیامبر مدعی بود که:

1- خداوند وجود دارد.

2- خداوند هم آفریدگاه و هم پروردگار است.

3- خداوند یک تا و بی همتا است.

4- خود او هم فرستاده خداوند است.

این گزاره ها را باید اثبات کند. بدون دلیل عقلی که نمی شود به آنها تن در داد. اما در پاسخ به خواسته های آنها سوره اخلاص نازل شد که هیچ دلیل عقلی در آن وجود ندارد. بلکه هویت خداوند را به سادگی بیان می کند. خداوند می فرماید پیامبر ما به آنها بگو:

قل هو الله احد. او یعنی همانی که شما در باره اش سخن می گویید و در باره اش از من توضیح خواسته اید همو خداوند یکتا است. او خداوند یکتا است نه این که او هم یکی در کنار خدایان دیگر است نه. بلکه یگانگی را برای خداوند بیان می کند. ضمن بیان یگانگی خداوند وجود او را نیز پیشتر پذیرفته است. او وجود دارد که یکتا است.

الله الصمد. خداوندی که از او سخن گفته می شود بی نیاز است. کم و کسری ندارد که کسی و به گونه ای بخواهد آن را جبران یا مرمت و یا پر کند. صمد یعنی چیزی که هیچ شکاف و خللی و روزنه ای برای ورود ندارد تا بتواند آن را شکافت و از بین برد. به جهت همین صمد بودن است که خداوند عزیز است. عزت دارد یعنی شکست ناپذیر است. با صمدیت خداوند نفی جسمانیت کرده است. به بیان دیگر ممکن الوجود بودن خداوند را نفی می کند. او واجب الوجود است. چون اگر ممکن باشد برای ایجادش نیاز به علت است.

لم یلد و لم یولد. زاده نشده است و نمی زاید. نه پدر و مادر دارد و نه هم پدر و مادر کسی است. به نظر می رسد قید اعتراضی به مسیحیان و یهودیان است که خداوند مادر و یا پدر ندارد. و خودش هم پدر و یا مادرکسی نیست. همتایی ندارد که بخواهد با او در آمیزد. او یکتا است. یک تا که باشد بی همتا هم خوا8هد بود. بی همتا که باشد نه می زاید و نه زائیده خواهد شد. به همین جهت هم می فرماید:

و لم یکن له کفوا احد. کسی در شان و منزلت او نیست که بخواهد یا بتواند همطراز خداوند قرار بگیرد. بارگاه خداوند دربار پادشاهان نیست که زنی بخواهد نفوذ کند و ملکه بشود و قدرت را در دست بگیرد. کسی این توانایی و قدرت را ندارد. برای خداوند همتایی امکان ندارد. محال است. خداوند رحمت کند استاد ما مرحوم آیت اله شیخ صادق سعیدی کاشمری را. ایشان می فرمود سوره اخلاص سجل خداوند است. همه ما شناسنامه داریم. سوره اخلاص هم شناسنامه خداوند است. نام الله. کنیه یا فامیل، صمد. پدر و مادر، ندارد. زن و فرزند هم ندارد. در نتیجه محل تولد هم ندارد. چون زادهئ نشده که محل تولد داشته باشد. شماره شناسنامه هم یک. سال تولد هم ندارد. سوره اخلاص در حقیقت سوره یگانگی و یک تایی خداوند است. خداوند نمی تواند در کنار خودش خدای دیگری را بپذیرد. نه این که او نمی پذیرد بلکه وجود ندارد و نمی توانهد وجود پیدا کند. لو کان فیمها آلهة الا الله لفسدتا(انبیا آیه 22). اگر بخواهد آسمان و زمین دو خدا داشته باشد مسلما آسمان و زمین تباه خواهد شد.

عنایت داشته باشید که اصحاب خرد برای هر یک از این ادعاها چه بسا درخواست دلیل عقلی بکنند. و بخواهند که برهان اقامه بشود و برای هر یک از این گزاره ها باید ماه ها وقت صرف کنند. اما خداوند با بیان سوره اخلاص به سادگی و راحتی این حقایق را بیان فرمود. و عقل و خرد هم به این حقایق تن می دهد و آنها را می پذیرد.  

105- فیا لیت شعری هذا الذی یطلب یعرف اللّه من جهة الدلیل و یکفر من لا ینظر کیف کانت حالته قبل النظر و فی حال النظر هل هو مسلم أم لا و هل یصلی و یصوم أو ثبت عنده أن محمدا رسول اللّه إلیه أو إن اللّه موجود فإن کان معتقدا لهذا کله فهذه حالة العوام فلیترکهم على ما هم علیه و لا یکفر أحدا و إن لم یکن معتقدا لهذا إلا حتى ینظر و یقرأ علم الکلام فنعوذ بالله من هذا المذهب حیث أداه سوء النظر إلى الخروج عن الایمان.

افراد دو دسته اند:

بعضی به دنبال خداوند هستند از طریق ادله. اگر دقت کرده باشید در اول توضیح المسائل آمده است عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد(توضیح المسائل، مساله اول). یعنی اعتقاد شما به وجود خداوند و یکتایی خداوند و... تماما باید مبتنی بر دلیل باشد.   

و بعضی هم به خداوند باور دارند ولی به دنبال دلیل نیستند و کاری هم به ادله ندارند. باور دارند که خداوند وجود دارد و وجودش را حس می کنند ولی دلیلی بر آن ندارند.

سوال شیخ اعظم این است که دسته اول که خداوند را با ادله اثبات می کنند نگاهشان به دسته دومی ها که بدون برهان و دلیل به خداوهد باور دارند چگونه است؟ آیا آنها را کافر می دانند. چون خداباوری آنها بدون دلیل است.

در ادامه شیخ اعظم از خود این استدلالی ها می پرسد که شما خودتان پیش از آن که به دنبال ادله بودید چه حالتی داشتید. دنبال ادله رفتید و خداوند برای شما قابت شد. این درست. تا پیش از استدلال چه وضع و حالی داشتید. چون برهان و دلیل که برای اثبات خدا در شما وجود نداشت. اگر وجود داشت که رفتنتان به دنبال برهان و دلیل کار عبث و لغو بوده است. پس دلیل و برهان قبلش نداشته اید. در این حالت که هنوز با برهان و دلیل آشنا نشده بودید شما مسلمان بودید یا کافر؟ نماز می خواندید یا نه؟ روزه می گرفتید یا نه؟ آا باور داشتید که پیامبر فرستاده خدا است یا نه؟ باور داشتید که خداوند وجود دارد یا نه؟ اگر شما به این امور بدون دلیل باور داشتید وضع و حال شما مثل سایر مردم بوده است. مردم کوچه و بازار هم همین اعتقادات را دارند ولی به دنبال دلیل نیستند. و آنها را نمی شود کافر دانست.

اگر بگویید که مسلمان نبوده اید و پس از درس و بحث و ژرف اندیشی در علم کلام به آفریدگار و یگانگی و... علم پیدا کردم و این را علم کلام به من داده است باید از این اعتقاد و مذهب به خداوند پناه برد. چون ممکن است وی باور به خداوند داشته باشد ولی ایمان به خداوند ندارد. و بین ایمان به خداوند و اعتقاد به خداوند فرق می کند.

لازم است بهد این بخش از فرمایش شیخ اعظم درنگ بیشتری روا داشت. باید بین اعتقادات و احکام فرق گذاشت. به بیان دیگر بین اصول دین و فروع دین فرق گذاشت. فروع دین که تحقیق و تفحص تا مرز علم و قطعیت برای همگان نه معنا دارد و نه لازم است و نه معقول است و نه هم مطلوب. نماز و روزه و حج و زکات و انفاق و... جزو مشهورات است و همه هم بدانها باور دارند و فرد به علمای دین اعتماد می کند. ولی نسبت به اصول دین قلمرو دلیل و استدلال باید روشن شود. تا چقدر می توان برای مثلا اثبات وجود خدا و یا اثبات یگانگی خداوند دلیل اقامه کرد. به نکته ای مسلم اشاره کنم که اگر ادله به کار گرفته شده در حوزه اعتقادات می توانست هر یک خدا را ثابت کند این همه ادله در علم کلام برای هر مساله بیان نمی شد. ضمن این که حتی براهین عقلی فلسفی مطرح در الاهیات به معنای خاص تماما با مشکل مواجه است تا چه رسد به ادله مطرح در علم کلام که نسبت به اثبات ذات حق بسیار ضعیف است. تا جایی که فلاسفه بعضی از این ادله را که به عنوان برهان اقامه می کنند رد کرده و آنها را تمام نمی دانند و نام برهان بر آن نمی نهند. در فلسفه ذیل بحث الاهیات خاص دنیای معرکه آراء است. بسیاری تلاش کرده اند تا اشکالات فیلسوفان را بر نظم و حدوث به گونه ای رفع و رجوع کنند. شاید با توجه به بی پایه بودن همین ادله و براهین باشد که شیخ اعظم خیلی به ادله اعتنا نمی کند و ایمان را استوار بر آن نمی داند.

  • حسن جمشیدی

فصل

المسائل السبع التی یختص بعلمها أهل الحق

100- و مدار العلم الذی یختص به أهل اللّه تعالى على سبع مسائل من عرفها لم یعتص علیه شیء من علم الحقائق و هی معرفة أسماء اللّه تعالى و معرفة التجلیات و معرفة خطاب الحق عباده بلسان الشرع و معرفة کمال الوجود و نقصه و معرفة الإنسان من جهة حقائقه و معرفة الکشف الخیالی و معرفة العلل و الأدویة و ذکرنا هذه المسائل فی باب المعرفة من هذا الکتاب فلتنظر هنالک إن شاء اللّه

وقت سخن از علم می شود باید توجه داشت که گویند منظورش از علم چیست؟ یقینا منظور انیشتین از علم با منظور هیدگر از علم متفاوت است. وقتی شیخ اعظم سخن از علم می کند باید متوجه شد که نظرش کدام علم است. منظور ایشان از علم فقه و اصول و کلام و فلسفه نیست بلکه منظور علم به حقایق است. و عالمان به این علم را  اهل الله می گویند. اهل الله اگر بخواهند به حقایق عالم علم پیدا بکند باید به این هفت محمور علم بیابند:

یکم- شناخت اسماء الهی

دوم- شناخت تجلیات الهی

سوم- شناخت خطابات شرعی الهی به بندگانش به بیان دیگر شناخت احکام شرعی

چهارم- شناخت کمال و نفص وجود. البته منظور موجود است نه وجود. چون وجود بما انه وجود که دارای نقص نخواهد بود.

پنجم- شناخت حقایق مرتبط با انسان یا همان انسان شناسی

ششم- شناخت کشفیات خیالی

هفتم- شناخت بیمارها و داروهای آن

همه این هفت مورد را به تفصیل در ضمن باب دوم که بتب معرفت است خدمت شما عارض خواهیم شد. با خواست حضرت حق چشم به راه باشید تا خدمت شما بیان کنیم.     

تتمة

فی النظر بصحة العقائد من جهة علم الکلام

101- نرجع إلى السبب الذی لأجله منعنا المتأهب لتجلى الحق إلى قلبه من النظر فی صحة العقائد من جهة علم الکلام فمن ذلک أن العوام بلا خلاف من کل متشرع صحیح العقل عقائدهم سلیمة و إنهم مسلمون مع أنهم لم یطالعوا شیئا من علم الکلام و لا عرفوا مذاهب الخصوم بل أبقاهم اللّه تعالى على صحة الفطرة و هو العلم بوجود اللّه تعالى بتلقین الوالد المتشرع أو المربی و إنهم من معرفة الحق سبحانه و تنزیهه على حکم المعرفة و التنزیه الوارد فی ظاهر القرآن المبین و هم فیه بحمد اللّه على صحة و صواب ما لم یتطرق أحد منهم إلى التأویل فإن تطرق أحد منهم إلى التأویل خرج عن حکم العامة و التحقق بصنف ما من أصناف أهل النظر و التأویل و هو على حسب تأویله و علیه یلقی اللّه تعالى فأما مصیب و إما مخطئ بالنظر إلى ما یناقض ظاهر ما جاء به الشرع.

باید عنایت داشت که ماذ علمی داریم با نام علم کلام. در علم کلام از دین دفاع عقلانی می کند. عقاید را با ادله عقلی بر کرسی می نشاند. شبهات را پاسخ می دهد. و در جهت ترویج دین تلاش می کند. به بیان دیگر علم کلام دو وظیفه اساسی دارد:

یکی بسط و گسترش و ترویج آموزه های دینی یا تبیین دین برای متدینین و پیروان آن

و یکی هم دفاع در برابر تهاجمها تحت عنوان اشکال و ایراد و شبهه.

اما اهل الله و کسی که مستعد تجلیات الهی است حقایقی که بر قلبش وارد می شود غیر از آن چیزهایی است که در علم کلام از آن بحث می شود. لذا باید به دوگانه بودن و بیگانه بودن این دو قلمرو نسبت به هم توجه داشت. لذا شیخ اعظم می فرماید ما اهل الله و سالکان را باز داشته ایم که سراغ علم کلام بروند و حقایق کشفی خود را با سنگ محک علم کلام بسنجند.

تا به اینجا یک دسته اهل الله بودند و یک دسته هم متکلمان. در ادامه به دو دسته دیگر اشاره می کند:

مردم عادی؛ منظور از مردم عادی یعنی کسانی که صاحب نظر نیستند. مردم کوچه و بازار. به نظر همه علمای علم فقه هر کس که دارای عقل سلیم باشد و متشرع هم باشد عقاید این افراد عقاید درستی است. و همه اینها مسلمان هستند. علیرغم آن هیچ کتاب عقاید را نخوانده اند. و چه بسا با عقاید دیگر مذاهب و ادیان هم آشنایی ندارند. اینها بر اساس همان سرشت الهی خودشان که آفریده شده اند باقی هستند. باور دارند که خداوند وجود دارد و خداوند را از خیلی چیزها منزه می دانند. و همه اینها بر اساس ظاهر قرآن می باشد. به بیان دیگر اینها این اطلاعات خودشان را از قرآن گرفته اند. پس این دسته بر جاده درست و راست قرار گرفته اند.

عنایت بفرماید علت این که اینها بر طریق راست و درست قرار گرفته اند این است که

یکم- سراغ قرآن رفته اند و قرآن را ملاک و الکوی رفتاری خود قرار داده اند.

دوم- در مراجعه به قرآن هم سراغ تاویل نرفته اند بلکه به ظاهر قرآن چنگ زده اند.

در برابر عامه مردم اهل نظر و خوص می باشند. اهل نظر کسانی هستند ه به ظاهر قرآن اکتفا نمی کنند بلکه سراغ تاویل و تعبیر آیات قرآن می روند. ظاهر را کافی نمی دانند. پس دسته دیگری که وجود پیدا می کند اهل تاویل است که دسته سوم می شود. در کنار دسته دوم که عامه مردم و دسته اول که متکلمان هستند.

صاحب نظران و اهل تاویل خود بر دو دسته اند:

کسانی که آیات قرآن را تاویل می کنند و این تاویلات منطبق با حق خواهد بود. به این دسته مصیب می گویند. یعنی به واقع اصابت کرده است.  

کسانی که آیات قرآن را تاویل می کنند و این تاویلات مطابق با حق و واقع نخواهد بود. به این دسته مخطی یا خطاکار گفته می شود.

در روایت معروف بیان شده است و للمصیب اجران و للمخطإ اجر واحد. کسی که تاویلاتش با واقع منطبق باشد دو اجر دارد و کسی که تاویلاتش با واقع جود در نیاید وی یک اجر خواهد داشت.

باید توجه داشت همه سخن ما در تاویل اصحاب تاویل این است که رعایت ظواهر شرعی را بکنند. آن چه بیان می کنند سازگار با ظاهر شرع باشد. اگر چنان چه تاویلات آنها با ظاهر شرع ناسازگار بود یعنی با ظاهر آن چه که نبی اکرم(ص) فرموده است همان اول وی کنار زده می شود. او دیگر از زمره اهل ایمان بیرون خواهد شد. سخن در کسانی است که تاویلات آنها با ظاهر شرع تناقض ندارد ولی چه بسا منطبق با واقع نباشد و شاید هم باشد. اولی مخطی و دومی مصیب خواهد بود.

103- و إذا کان الأمر على ما قلناه فیأخذ المتأهب عقیدته من القرآن العزیز و هو بمنزلة الدلیل العقلی فی الدلالة إذ هو الصدق الذی لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(فصلت آیه 42). فلا یحتاج المتأهب مع ثبوت هذا الأصل إلى أدلة العقول إذ قد حصل الدلیل القاطع الذی علیه السیف معلق.و الإصفاق علیه محقق عنده.

اگر روال این باشد که ما به ظاهر قرآن استناد بکنیم با توجحه به این که حجیت قرآن برای ما به تواتر ثابت شده است پس استناد ما نیز به خبر متواتر خواهد بود. در نتیجه ما عقاید و افکار خودمان را از ظاهر قرآن گرفته ایم. خود این برداشت و یا نگرش چون مبتنی بر تواتر است دیگر قابل خدشه و مناقشه نیست. خودش مثل دلیل عقل قاطع و یفینی است. دروغ و باطل بر آن صدق نمی کند. بدون تردید از جانب خداوند است. دروغ و بطلان بر آن راه نخواهد یافت. اگر این مطلب برای ما جا بیفتد و روشن بشود دیگر هیچ دلیلی آن را نمی تواند نقض کند. این حجت شرعی و دلیل عقلی است. شمشیر برنده ای است که هر سلاح دیگری را در هم می شکند.

  • حسن جمشیدی

96- و جمیع ما ذکرناه یسمى الأحوال و المقامات فالمقام منها کل صفة یجب الرسوخ فیها و لا یصح التنقل عنها کالتوبة. و الحال منها کل صفة تکون فیها فی وقت دون وقت کالسکر و المحو و الغیبة و الرضی أو یکون وجودها مشروطا بشرط فتنعدم لعدم شرطها کالصبر مع البلاء و الشکر مع النعماء.

تا به این جا توضیحاتی که در باره حق و مراتب و مقامات و... داده شد همه اینها جزو علم احوال و علم مقامات بود.

مقام عبارت است از هر صفتی که جنبه پایداری پیدا کند و فرد نشود که از آن مقام فروم افتد. و نمی تواند از آن مقام انتقال پیدا کند. عنایت بفرمایید انتقال پیدا نکردن نه به معنای درجا زدن است. نه. مقام ویژگی اش این است که جنبه پایداری و ثبات دارد. اگر کسی به مقامی رسید تا مدتی در آن مقام و موقعیت پایدار است و از آن به مقام پایین تر نمی رود بلکه به مقال بالاتر می رود. این شیخ اعظم می فرماید انتقال در آن درست نیست منظورش انتقال به  مقام پایین تر و تنزل مقام ممکن نیست. و الا ترفیع مقام که ممکن است و این هم با انتقال صورت می گیرد.

البته ناگفته نماند هر کس به هر مقام و مرتبه ای که برسد طوری نیست که مقام قبلی را از دست بدهد. ضمن حفظ مقام قبلی و پایداری آن صفت صفت دیگری بر او افزوده می شود.  مثالی که شیخ اعظم می زند توبه است. اگر چنان چه صفت توبه در فرد تثبیت شد دیگر این صفت از بین نمی رود.

مقام در برابر حال است. شیخ اعظم حال را هم توضیح می دهد. حال هم چون مقام صفت است ولی جنبه پایداری و ثبات ندارد بلکه موقتی است. در یک زمان معینی می آید و بعد هم می رود. حال ناشی از علت و  عامل و شرط است. اگر علتش محقق بشود معلول هم محقق خواهد شد و اگر علت محقق نشود معلولی نخواهد داشت. از طرف دیگر اگر علت از بین برود معلول هم از بین خواهد رفت. مثالهایی که شیخ اعظم می زند عبارت است از سکر و محو و غیب و رضا. این صفات به گونه ای است که اگر شرائط آن محقق بشود خود اینها تحقق خواهند یافت. و اگر شرطش نباشد محقق نخواهد شد و یا اگر شرطش از بین برود اینها نیز از بین خواهند رفت. مانند صبر در بلایا. و یا شکر در برابر نعمتها. و یا احسان و نیکی به دیگران.

خداوند رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی را می فرمود در منزل مشغول رسیدگی به گلهای داخل باغچه بودم. یکی وارد شد و دید که من به گلها رسیدگی می کنم. برگهای خشکش را جدا می کنم. علفهای هرز را می کنم. به باغچه ور می روم کحمی عصبانی شد و گفت: حضرت آیت الله حیف وقت شما نیست که صرف امور پیش پا افتاده می کنید؟ سیدنا الاستاذ می فرمود: یک نگاه عاقل اندر سفیه به وی انداختم و گفتم: شما اصلا می دانید گل چیست؟ می دانید زیبایی چیست؟ استاد در ادامه فرمودند او اصلا درک و ذوق نداشت. فرمایش سیدنا الاستاذ به چیزی بود که در خود ایشان بود ولی در معترض وجود نداشت و آن ذوق بود. تمایل و علاقه. در منازل اعیان ضمن آن که کلفتهایی بودند که کارهای خانه را می کردند مردهایی را هم به کار می گرفتند که کم از زن نمی آمدند. یعنی مردهایی که مردانگی نداشتند. برای خریدهای منزل به بیرون می رفتند. اینها از آن نظر که باید خرید می کردند و کارهای سنگین تری را انجام می دادند مرد بودند ولی از نظر قوای جنسی فاقد مردانگی بودند. لذا ورود اینها به داخل خونه چندان مشکلی ایجاد نمی کرد چون مردانگی نداشتند. اینها افرادی بودند که لذت جنسی را نمی فهمیدند. اصطلاحا به اینها عنین گفته می شد یا خواجه. فاقد مردانگی بودند. لذا ذوق و شوق بودن را زن را هم نداشتند.

ای تو نارسته ازین فانی رباط

تو چه دانی محو و سکر و انبساط

همین که فرد به گل و یا باغ و باغچه و یا به یکی از علوم و یا به زیبا رویی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق باید باشد تا فرد از سر علاقه بدان اقدام کند. ممکن است کسی ذوقش را داشته باشد ولی بدان همت نمی کند. ذوق نقاشی دارد ولی نقاشی نمی کند. ذوق موسیقی دارد ولی بدان اقدام نمی کند. از ذوقش بهره نمی برد. علاقه به نقاشی و موسیقی دارد ولی به مرحله عمل و اقدام نمی رسد. و دیگری قلم مو را بر می دارد و بر روی بوم می کشد. یا تار و سنتور را بر می دارد و چیزی می نوازد. جام شرابی آنجا است بر می دارد و لبی تر می کند. این را می گویند چشیدن. مرحله ای بالاتر از ذوق است. شرایط باید محیا بشود تا لبی تر کند. شرایط باید محیا بشود تا دستی به گیتار و سنتور ببرد. شرایط باید محیا بشود تا آن صنم را در بر بگیرد. این را می گویند چشیدن.

فرد همین که ذوقش به عرصه عمل رسید. همین که لبش تر شد و طعمش را چشید این می شود یک مرحله و مرتبه بالاتر. ذوق به معنای چشیدن لذت نیست بلکه داشتن زمینه برای لذت است. چشیدن لذت که فراهم بشود می شود شرب و نوشیدن. کسی که به مطالب عرفانی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق عرفانی دارد. و یا ذوق فلسفی دارد. اگر چنان چه اثری عرفانی و فلسفی را برداشت و خواند و از آن لذت برد این می شود همان شرب. جرعه جرعه نوشیدن. چون ذوقش را دارد با نوشیدنش بر لذتش افزوده می شود. می گویند بعد از انقلاب در مشهد جوانی را گرفتند و به جرم بوسیدن دختری تعزیریش کردند و تازیانه اش زدند. بعد از این که شلاقها تمام شد به همان مجری تعزیر گفت: بگذار دختر بیاید یک بار دیگر لبهایش را ببوسم همین الان که آماده هستم دو باره سی تا شلاقت را بزند.

اگر همین نوشیدنها ادامه بیابد. فرد سنتور را به دستش بگیرد و یا گیتارش را بردارد و بنوازد و یا آن جوان معشوقه خودش را در بر بگیرد و مانعی نباشد و شرایط هم محقق باشد به حالت سکر و مستی خواهد رسید.

مدتها در پی درک معنای مستی بودم. چون عشق را بیشتر به مستی تشبیه کرده بودند. باید مستی را می فهمیدم تا عشق را درست تر بفهمم. مستی با شراب محقق می شود. می دیدم کسانی که شراب می خورن مست هستند آنها قادر به توصیفش و بیانش نیستند و چون از مستی بیرون شدند دیگر شایسته توصیف آن حال نیستند. همیشه در ذهن من بود که مستی فرد را شاد و سرزنده می کند. و حال آن که دیده بودم مستهایی که مثل ژاله باران اشک می ریختند و گریه می کردند... تا که صاحب تجربه ای این گونه توصیف کرد که در شادی و نشاط مشروب خورده می شود. در غم و غصه هم مشروب نوشیده می شود. اثر مشروب این است که هر چه در دلت باشد همان را بیرون می اندازد. حالت توان ریاضی پیدا می کند. اگر خوش و سرحال هستی همان را چند برابر می کند. و اگر غم و غصه در دل داری همان را  بیرون می ریزد و نشان می دهد. دقیقا همان معنایی بود که مولوی در مثنوی خود بیان فرمودهد بود:

نه همه جا بی‌خودی شر می‌کند

بی‌ادب را می چنان‌تر می‌کند

گر بود عاقل نکو فر می‌شود

ور بود بدخوی بتر می‌شود

لیک اغلب چون بدند و ناپسند

بر همه می را محرم کرده‌اند

انسانهای مست ویژگی شان این است که از خود بی خود می شوند و اراده خود را از دست می دهند. حرفهایی که می زنند و کارهایی که می کنند دست خودشان نیست. لذا همه چیز را بیرون می ریزند. این حالت مستی را حالت محو هم می گویند. از خود بی خود شدن. محو همان مستی شدن. دقت بفرمایید که اینها حالت است نه مقام. شرایط فراهم شده تا این حال برای این فرد ایجاد بشود.

این اصطلاحات را بیشتر در شرح گلشن راز توضیح و تفسیر خواهیم کرد. به آن جا مراجعه فرمایید.

  • حسن جمشیدی

92- و أما الحقائق فعلى أربعة حقائق ترجع إلى الذات المقدسة و حقائق ترجع إلى الصفات المنزهة و هی النسب و حقائق ترجع إلى الأفعال و هی کن و أخواتها و حقائق ترجع إلى المفعولات و هی الأکوان و المکونات و هذه الحقائق الکونیة على ثلاث مراتب علویة و هی المعقولات و سفلیة و هی المحسوسات و برزخیة و هی المخیلات.

حقایق.

در چند فراز به بیان حقایق می پردازد. منظور شیخ اعظم از حقایق مقامهای کشف و شهود است. تا اندازه ای مقامهای شهودی و مراتب آن را می خواهد بیان بفرماید.

حقایق بر چهار گونه اند:

یکم- حقایقی که درباره ذات خداوند متعال است.

دوم- حقایقی که به صفات سلبی خداوند بر می گردد. البته در این جا صفات تنزیهی و یا سلبی می فرماید ولی در ادامه که می خواهد توضیح بفرماید منظورش صفات هم سلبی و هم ایجابی است. حتی اسم را با صفت همراه می کند. بدان اشاره خواهم کرد.  

سوم- حقایقی وجودی آن دسته از حقایقی است که به افعال خداوند برمی گردد. حقایقی که به عرصه امر کن ارتباط پیدا می کند. عالم ایجاد.

چهارم- حقایقی که به موجودات برمی گردد. عالم موجودات

حقایق وجودی خود بر سه گونه است:

حقایق مرتبط با عالم علوی یا همان معقولات.

حقایق مرتبط با عالم سفلی یا عالم محسوسات.

حقایق مرتبط با عالم برزخ که عالم متخیلات است.

حقایق عالم کون با حقایق عالم اکوان فرق می کند. عالم کون عالم ایجاد است یا همان عالم وجودی و عالم اکوان عالم موجودات است.

به بیان دیگر وقتی که سخن از حقایق به میان می آید متعلق آن یکی از موارد زیر خواهد بود:

ذات خداوند

صفات سلبی خداوند

صفات فعل خداوند یا عالم وجودی یا ایجادی

عالم موجودات علوی یا معقولات

عالم موجودات سفلی یا محسوسات

عالم موجودات برزخی یا خیالات

93- فأما الحقائق الذاتیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه من غیر تشبیه و لا تکییف لا تسعه العبارة و لا تومئ إلیه الإشارة. و أما الحقائق الصفاتیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه تطلع منه على معرفة کونه سبحانه عالما قادرا مریدا حیا إلى غیر ذلک من الأسماء و الصفات المختلفة و المتقابلة و المتماثلة.

اما آن دسته از حقایقی که در باره ذات است این حقایق عبارت است از مشهد و تجلی گاهی که حق متعال در آن تجلیگاه تو را مقیم کرده است. مقامهایی که در مراتب شهودی بدان نائل شده اید. این مقامها بدون تشبیه و کنایه است. از جمله ویژگی های این عالم عبارت است از:

غیر قابل اشاره است. یعنی جا و مکان نیست. ظرف نیست تا بشود به آن اشاره کرد.

غیر قابل بیان است. آن حقایق شهودی چیزی نیست که در شکل و قالب الفاظ در آید.

اما آن دسته از حقایقی که در باره صفات است آن حقایق عبارت است از مقام و جایگاه شهودی که فرد پیدا می کند تا از آن مقام و جایگاه به معرفت صفات ایجابی خداوند می پردازد. صفاتی هم چون عالم بودن و قادر بودن و مردید بودن و حی بودن و دیگر اسما و صفات خداوند. چه آن دسته از صفاتی که در مقابل هم و یا همانند یک دیگرند و به فرد آگاهی و اطلاعات و معرفت می دهد.

در این عبارت اسم و صفت را در کنار هم قرار داده است. گرچه در فراز قبل سخن از صفات تنزیهی بود ولی در این جا که مجدد می خواهد توضیح بفرماید قید تنزیه برداشته می شود و مطلق صفت بیان می شود ضمنا اسم و صفت در کنار هم و با هم آورده می شود گویا اسم و صفت مرادف هم هست.    

94- و أما الحقائق الکونیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه تطلع منه على معرفة الأرواح و البسائط و المرکبات

و الأجسام و الاتصال و الانفصال.

حقایق وجود عبارت است از آن جایگاه و موقعیتی که شما با شهود به دست می آورید که در آن جایگاه فرد مقیم است. و از این جایگاه به شناخت ارواح و بسایط و مرکبات و اجسام و اتصالات و انفصالات آگاهی و معرفت می یابد.

95- و أما الحقائق الفعلیة فکل مشهد یقیمک فیه تطلع منه على معرفة کن و تعلق القدرة بالمقدور بضرب خاص لکون العبد لا فعل له و لا أثر لقدرته الحادثة الموصوف بها.

اما حقایق فعلی عبارت است از مقام شهودی که حق سبحانه و تعالی فرد را مقیم کرده است تا از آن مقام به معرفت و شناخت امر الهی نائب شود و تعلق قدرت خداوند را به مقدور کاملا فهم کند و نیک دریابد. در مقام قدرت خداوند را می بیند. لا حول و ا قوۀ الا بالله. فقط قدرت خداوند است که دیده می شود و بنده ازخود هیچ فعلی ندارد که بخواهد و یا بتواند بدان متصف شود. لذا اثری از بنده مشهود نیت و هرچه هست از خداوند است.

  • حسن جمشیدی