163- و أنه سبحانه کما علم فاحکم و أراد فخصص و قدر فأوجد.
در این فراز در ادامه مباحث پیشین به تبیین علم و اراده و الهی می پردازد. خداوند هم چنان کخه می داند و علم دارد بر همان اساس حکم می کند و بر همان اساس همه چیز را تقدیر می کند. و هر آن چه را که موجود کرده است بر اساس همان اراده و علم است.
کذلک سمع و رأى ما تحرک أو سکن أو نطق فی الورى من العالم الأسفل و الأعلى لا یحجب سمعه البعد فهو القریب و لا یحجب بصره القرب فهو البعید یسمع کلام النفس فی النفس و صوت المماسة الخفیة عند اللمس و یرى السواد فی الظلماء و الماء فی الماء لا یحجبه الامتزاج و لا الظلمات و لا النور و هو السمیع البصیر.
در این بخش می خواهد به صفت سمع و بصر بپردازد. خداوند هم سمیع است و هم بصیر. خداوند هم همه صدا ها را می شنود و هم همه اشیا و حرکات آنها را می بیند. طوری نیست که صداهای نزدیک را بشنود و صداهای دور را نشنود. برای خداوند دور و نزدیک معنا ندارد. او همه جا و با همه اشیا هست. هر جا که هستی هست او نیز هست. طوری نیست که اگر چیزی در دور دست باشد صدای او به خداوند نمی رسد. دوری و نزدیکی برای موجودات است نه بر آفریدگار آنها.
عنایت بفرمایید اهی ممکن است چیزی چنان دور بشود که از چشم پنهان بشود و یا چنان نزدیک بشود که از شدت نزدیکی دیده نشود. هیچ کدام از اینها مانع از دیدن خداوند نمی شود. دور بودن و نزدیک نسبت به خداوند بی معنا است. خداوند هر سخنی را می شنوند چه آن زمزمه زیر گوشی که عاشقان زیر گوش یک دیگر زمزمه می کنند و چه قیل و قال و بد زبانی آن کس که سر زن و بچه اش و خانواده اش درشتی می کند. چه آن راز و نیاز شبانه ای که عابد و زاهد می کند و چه آن چه که دردل می گذرد و حتی اگر چیزی به آرامی بر چیزی کشیده شود صدای آن رلا نیز خداوند می شنود. حتی اگر کرم شب تابی بر سنگ صیقلی شده هم خودش را بکشد صدای آن را نیز خداوند می شنود. خداوند سیاهی را در دل تاریکی و آب را در عمق آب و دریا می بیند. اگر چیزی به چیزی می آمیزد و ترکیب می شود نیز از دیدگان او پوشیده نیست. نه روشنایی و نه تاریکی چیزی را در نگاه او پنان نمی دارد. همو شنوا و بینا است.
توصیفات دل چسبی از صفات خداوند ارائه می کند. خصوصا صفت شنوایی و بینایی خداوند. به راستی اگر بخواهیم ژرفای توحید را نیک دریابیم چاره ای نداریم جز اینکه دست به دامان عرفان بشویم.
164- تکلم سبحانه لا عن صمت متقدم و لا سکوت متوهم بکلام قدیم أزلی کسائر صفاته من علمه و إرادته و قدرته کلم به موسى ع سماه التنزیل و الزبور و التوراة و الإنجیل من غیر حروف و لا أصوات و لا نغم و لا لغات بل هو خالق الأصوات و الحروف و اللغات.
در این فراز به صفت دیگری از خداوند می پردازد و آن هم تکلم یا همان کلام است. برای فهم معنای تکلم باید آن را در برابر سکوت قرار داد. از سکوت است که تکلم فهم می شود و نیز به خوبی می دانیم که سخن گفتن صدایی است که از گلو و دهان خارج می شود. هم نیاز به دهان دارد و هم نیاز به هوا دارد. اما باید دانست که سخن گفتن خداوند غیر از سخن گفتن بشر است. خداوند اگر سخن می گوید بدان معنا نیست که پیش از آن ساکت بوده است. سخن گفتم خداوند مثل دیگر صفات او نیز ازلی است. هم چنان که علم خداوند و اراده خداوند و قدرت خداوند و حیات خداوند ازلی است صفت تکلم هم در خداوند ازلی است. چنان که خداوند با موسی سخن گفت و کلم موسی تکلیما. کتابهای آسمانی همان کلام خداوند است. هم کلام خداوند و هم کتاب او است. زبور و تورات و انجیل و قرآن و... کلام خداوند است اما بدون حروف و صدا و آهنگ و لغت که از خداوند صادر شده است. البته خود استحضار دارید که خداوند خالق صداها است. خالق حروف است. خالق لغات است.
165- فکلامه سبحانه من غیر لهاة و لا لسان کما إن سمعه من غیر أصمخة و لا آذان کما إن بصره من غیر حدقة و لا أجفان کما إن إرادته فی غیر قلب و لا جنان کما إن علمه من غیر اضطرار و لا نظر فی برهان کما إن حیاته من غیر بخار تجویف قلب حدث عن امتزاج الأرکان کما إن ذاته لا تقبل الزیادة و النقصان.
گرچه برای سخن گفتن نیاز به دهان و کام است اما خداوند که می خواهد سخن بگوید نیاز به دهان و کام ندارد. برای سخن گفتن نیاز به زبان است. و خداوند برای سخن گفتن نیاز به زبان ندارد.
برای شنیدن صدا نیاز به گوش و پرده گوش است. و خداوند می شنود بدون آن کگه گوش و یا پرده گوش داشته باشد.
چنان که برای دیدن نیاز به چشم و حدقه و عنبیه و شبکیه و... است. برای دیدن نیاز به پلک چشم و مردمک و اشک چشم و... می باشد و خداوهند می بیند بی آن که نیاز به اینها باشد.
برای اراده جایی به نام دل و درون نیاز است تا تصمیم گرفته ود و اراده محقق شود و خداوند بی آن که درون باشد و یا دل داشته باشد اراده می کند.
انسان اگر بخواهد چیزی را بداند حتما بدان باید نیاز داشته باشد. اضطرار و ناچاری انسان را وا می دارد تا چیزی را یاد بگیرد. می گویند نیاز پدر اختراع و اکتشاف است. ناچاری خلاقیت را در پی دارد. و در علوم عقلی اگر چیزی را بخواهیم بدانیم باید به دنبال برهان و دلیل عقلی باشیم. و حال آن که برای خداوند برهان بی معنا است. چه کسی می خواهد براغی خداوند برهان اقامه کند. با برهان و یا علوم تجربی معرفت و شناخت اتفاق می افتد. بعنی چیزی را نمی دانیم و به آن شناخت پیدا می کنیم. پس معرفت و شناخت پس از جهل و ندانی رخ می دهئد. مگر چیزی هم هست که هست و خئدا بدان علم نداشته باشد.
در حیات اگر چیزی بخواهد حیات ااشته باد باید روح در آن بوده باشد. چیزی باید باشد که جان را در آن چیز بدمد. اگر انسان باشد نیازمند به قلب است و اگر گیاه است نیاز به عنصری است که بدان رشد و نمو ببخشد. و حال آن که خداومند دارای حیات است ولی رشد و نمو ندارد. روح ندارد. دم و بازدم ندارد. نیاز به اکسیژن ندارد تا کربن دفع کند. خداوند دارای حیات است یعنی کم و کاستی و یا زیادی و فزونی نسبت به او بی معنا است.
- ۰ نظر
- ۰۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۹