جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

صدای زن قسمت دوم

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۴۷ ق.ظ

زیبا آفرین
متن کلیپ:
متنی که خانم درصا حمدانی می خواند روایت زیر است البته با تغییرات جزیی.
یحکی أن فی یوم خرج النبی صلی الله علیه وسلم لیؤدی صلاة العید. فرأی أطفالاً یمرحون و یلعبون ولکن کان بینهم طفلاً یبکی وحیداً و ثوبه ممزق، فإقترب منه صلی الله علیه وسلم و قال له: مالک تبکی ولا تلعب مع الصبیان؟ فاجابه الصبی: لقد قتل أبی فی إحدی الحروب الإسلامیة وتزوجت أمی فأکلوا مالی واخرجونی من بیتی، وأنا لیس لدی مأکل ولا مشرب ولا ملبس ولا بیت یأوینی، وعندما رأیت الأطفال یلعبون تجددت أحزانی فبکیت علی مصیبتی. فأخذ النبی صلی الله علیه وسلم بید الصبی وقال له: اما ترضى ان اکون لک ابا وفاطمة اختا وعلی عما والحسن والحسین اخوین؟ فعرف الصبی أنه رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال علی الفور: وکیف لا أرضی بذلک یا رسول الله، فأخذه الرسول صلی الله علیه وسلم إلی بیته وکساه ثوباً جدیداً واطعمه وبعث السرور فی قلبه من جدید. فرکض الصبی بین الصبیان یرکض ویلعب، فقال له أحد الصبیان أما کنت تبکی قبل قلیل؟ فما الذی جعلک الآن مسروراً وفرحا؟ فقال الیتیم: کنت جائعا فشبعت وکنت عاریا فکُسیت وکنت یتیما فأصبح رسول لله ابی وفاطمة الزهراء اختی وعلی عمی والحسن والحسین اخوتی. فقال الصبیان علی الفور: لیت آبانا قتلوا فی الحرب لنحصل علی ما حصلت أنت علیه. وعاش الطفل فی کنف الرسول صلی الله علیه وسلم حتی توفی، فلما وصل إلیه نبأ وفاته خرج من البیت یبکی ویهیل التراب علی رأسه صارخاً: الآن صرت یتیماً... الآن صرت غریباً، فقام أحد الصحابه بکفالته.
گفته اند: نبی اکرم(ص) روزی برای ادای نماز عید بیرون شد. کودکان را دید که با نشاط بازی می کردند.  در بین آنها کودکی بود که گریه می کرد و تنها بود. لباس کهنه به تن داشت. پیامبر صلی الله علیه و آله به او نزدیک شد از او پرسید: چرا گریه می کنی؟ چرا با دیگر کودکان بازی نمی کنی؟
آن کودک پاسخ داد: پدرم در یکی از جنگهای اسلامی کشته شد. و مادرم شوهر کرد و تمام اموال من را خورد و مرا از خانه ام بیرون انداخت. دیگر من نه خوردنی دارم و نه نوشیدنی و نه پوشیدنی و نه خانه ای که در آن پناه بگیرم.  این که می بینم کودکان بازی می کنند، اندوه من زنده می شود... بر اندوه خویش می گریم.
پیامبر دست کودک را گرفت و به او گفت: آیا خشنود خواهی بود اگر من پدرت باشم و فاطمه خواهرت و علی عمویت و حسن و حسین برادرانت؟
کودک پیامبر را شناخت. با شتاب پاسخ داد: ای فرستاده خدا! چگونه بدان خشنود نباشم!
پیامبر او را با خودش به منزل آورد. لباس نو به او پوشاند. غذا به او خوراند. و شادی نویی را در دل او بر انگیخت.
کودک بیرون دوید و بین کودکان می پرید و بازی می کرد.
یکی از کودکان از او پرسید: همین چند لحظه پیش گریه می کردی؛ تو را چه شد؟ چه چیزی تو را اینک خوشحال و شاد کرده است؟
پسرک یتیم گفت: گرسنه بودم سیرم کرد. برهنه بودم پوشاندم. یتیم بودم و اینک فرستاده خدا پدرم شد و فاطمه زهرا خواهرم و علی عمویم و حسن و حسین برادرهای من...
کودکان بی آن که درنگ کنند به او گفتند: کاش پدر ما هم در جنگ کشته می شد تا چیزی که تو به دست آورده ای ما نیز به دست می آوردیم.
کودک در کنف حمایت پیامبر(ص) زندگی کرد تا درگذشت. چون خبر درگذشت پیامبر به وی رسید بیرون آمد و اشک می ریخت و خاک بر سر خود می پاشید و داد می زد: الان من یتیم شدم... الان من غریب شدم.
یکی از یاران پیامبر بر خاست و کفالت او را بر عهده گرفت...
این روایت را گفته اند که ضعیف است شاید ماخذ داستان این روایت باشد که بدان شرح و بسط داده اند:  
قال الإمام البزار فی مسنده  کشف الأستار حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَبْدِ الله بْنِ الْجُنَیْدِ ، ثنا أَبُو الأَسْعَدِ مِنْ وَلَدِ بَشِیرِ بْنِ عَقْرَبَةَ الْجُهَنِیِّ، وَکَانَ یَنْزِلُ عَسْقَلانَ فِی الرَّمْلَةِ فِی قَرْیَةِ طُورٍ، فَحَدَّثَنَا عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ بَشِیرِ بْنِ عَقْرَبَةَ الْجُهَنِیِّ ، قَالَ : لَقِیتُ رَسُولَ الله صلى الله علیه وسلم یَوْمَ أُحُدٍ فَقُلْتُ: مَا فَعَلَ أَبِی؟ فَقَالَ: اسْتُشْهِدَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ"، فَبَکَیْتُ، فَأَخَذَنِی فَمَسَحَ رَأْسِی وَحَمَلَنِی مَعَهُ، وَقَالَ: " أَمَا تَرْضَى أَنْ أَکُونَ أَنَا أَبُوکَ وَ تَکُونَ عَائِشَةُ أُمَّکَ؟ قَالَ الْبَزَّارُ: لا نَعْلَمُهُ یُرْوَى إِلا بِهَذَا الإِسْنَادِ. و قال الإمام الهیثمی رحمه الله فی مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: رواه البزار وفیه من لا یعرف. هذا هو أصل الحدیث الضعیف ، لکن قام القصاص والوعاظ بتزیینه بالروایة الخیالیة المکذوبة.
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی