جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیام» ثبت شده است

زیبا آفرین

خیام کی بود یا چی بود

می گویند خیام عارف نبود. یقینا فقیه هم نبود. یقینا فیلسوف هم نبود. احتمالا خشت مالی بود که بر اثر اصابت خشت خام به کله اش به یک باره شاعر شد و یا به یک باره اجاق زاده شده و شعرهایی گفت که او را برطاق ادبیات فارسی می نشاند.

مگر ابن سینا عارف است. مگر ابن سینا فقیه است. ولی ألحق و الانصاف آیا می توانید از بحثهای عرفانی ابن سینا در نجات به سادگی بگذرید؟ چه کسی می تواند نمط نهم تنبهات و اشارات رئیس الفلاسفه را فهم کند و یا درس بدهد و یا برای ما توضیح بدهد؟

آیا کسی هست که به سادگی و راحتی بتواند در حوزه عرفان از سلامان و آبسال به سادگی عبور کند و رازهای سر به مهر زندگی این دو را بیرون بیاورد.

گاه از خیام چنان سخن گفته می شود که فکر می کنند از طویله، گاو و الاغ و چند گوسفند را جلو انداخته و برای چرا به صحرا رفته و... در نهایت چند قطعه شعر هم سروده است.

عزیز من! خیام شخصیت ممتاز و با نفوذی در حوزه حتی قدرت و سیسات بوده است. حسن علی بقال نیشابوری که نبوده است. یا خیام خشت مال و نمد مال که نبوده است. شاعر و ادیب بزرگ، به او نامه می نگارند و از او می خواهند که وساطت کند و مقدمات برائت وی یا دستیارش را فراهم آورد...

چنان از خیام سخن می گویند که گویا دم ساعت از جوی خیابان و توی میخانه ها، مست و لایعقل، کشان کشان،  به خانه اش می بردند...

آن گونه که اینها خیام را به تصویرش می کشند؛ گویا که یک الکلی تمام عیار و به تمام معنا بوده است که باید به کمپهای ترک اعتیادش سپرد و جنازه اش را تحویل گرفت!!

این چه تصویر منحطی است که از یک متفکر و اندیشمند و بزرگ شما ارائه می کنید. خیام هم یکی مثل انیشتین. مثل خوارزمی. مثل زکریاری رازی. مثل مادام کوری. مثل مریم میرزا خانی. مگر اینها صبح تا شب و شب تا صبح شیشه مشروب خانوادگی سر می کشیدند. این چه تصویر منحطی است که از یک متفکر و اندیشمند برای خود و دیگران می سازید؟ کسی نمی گوید ابن سینا امام جماعت است. ولی کسی هم نمی گوید الدنگ روزگار و بیکار الدوله و بیعار المله بوده است. مگر می شود. مگر ممکن است.  چنان تصویری از خیام ارائه می کنند که گویا کاری جز مشروب گیری و مشروب خوارگی نداشته علیرغم آن انسان بسیار بزرگ و متفکر بزرگ سر زمین ایران هم بوده است. فکر نکنم بنیانگذار کارخانه شاد قوچان به این اندازه که این ها از شرابخوارگی خیام گفته اند وی حتی نوشیده باشد.

چهارتا شعر از خیام باقی مانده و نمی توان ادبیات را بی رد و پای خیام دید. دکتر کزازی تعریف می کرد در کشتی تایتانیک که بر اثر حادثه ای غرق شد. در کتابخانه این کشتی نیز رباعیات خیام بوده است. کدام یک از آثار ادبلی جهان تا بدین اندازه از اهمیت و ارزشمندی برای خود جا باز کرده است.

کمتر شعر تاثیر گذاری است که اثری از شعر خیام در آن نباشد. بدانیم که در باره چه کسی داریم حرف می زنیم. همین چند تا شعر باقی مانده از خیام جزو آثار تاثیر گذار زبان و ادب فارسی است. طی چهارده قرن ببینید چه بسیار شعرایی که آمدند و شغر سرودند و به عنوان شاعر بر تارک آسمان می درخشند ولی نه نامشان و نه آوازشان به خیام و فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی نمی رسد. و جالب آن که شعرهای خیام چه نسبتی از شعرهای حافظ را به خود اختصاص می دهد؟ و همین غولهای زبان فارسی را بدون خیام نمی توانید فهم کنید. حتی فهم کنید. چرا به خودمان اجازه می دهیم بی آن که با زندگی اش و با زبانش آشنا بشویم هر سخنی را نسبت به شان و منزلت این متفکر بزرگ ایرانی بر زبان برانیم؟ خودمان را بالا ببریم چرا خیام را به پایین می کشیم.

من در مقام تقدیس خیام نیستم ولی حق نداریم از چشم مردم بیندازیم. حق نداریم بر اساس تمایلات خودمان او را فرو بکشانیم و از اوج به پایین بیندازیم.

یکی می خواست عرق بخورد استناد به شعر خیام کرد. گفتم نه عرق خوردن تو به منزله شرب می خیام است و نه نماز شب خواندن آن عابد زاهد به منزله نماز شب سعدی نکوگفتار است. عرقتان را بخورید؛ شما را به خیام چکار؟ واقعا بسیاری از این میخواره های کوچه پس کوچه ها بر بسیاری از این افراد ارزش مند ترند که اینها لااقل اگر می می خورند به گردن خیام که نمی اندازند.

جمشیدی خراسانی

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 99

آن لعل در آبگینه ساده بیار

و آن محرم و مونس هر آزاده بیار

چون میدانی که مدت عالم خاک

باد است که زود بگذرد باده بیار

لعل به معنای سنگهای سخت قیمتی که در رنگهای مختلف است و به عنوان جواهرات کاربرد دارد. لعل گاه به معنای معشوق می آید از باب این که معشوق عتیقه و قیمتی است. و گاه به معنای شراب میر آید باز هم از آن جهت که مشروب ارزشمند و قیمتی است. آبگینه یعنی ظرف بلورین و شیشه ای که در آن شراب کاملا دیده می شود. خیام اشاره می کند به ساقی که ای ساقی شراب برای من در ظرف شیشه ای ساده بیار. در ادامه لعل را که همان شراب است توصیف می کند. شراب را محرم و مونس هر فرد آزاده می داند. شاید منظور از آزاده در اینجا کسانی هستند که خود را خدمتگذار فقیه و خطیب و واعظ و... نکرده اند. اینها آزاده اند. اینها رها هستند.

روزی امام صادق علیه السلام در مسیری می گذشت. از خانه ای سر و صدا بلند بود. می زدند و می کوبیدند و از سر و صداها معلوم بود که مشغول عیش و نوشند.

کنیزی از خانه بیرون آمد. امام صادق علیه السلام از آن کنیز پرسید: صاحب این خانه عبد است یا آزاد است؟

آن کنیز گفت: نه! آزاد است.

امام صادق علیه السلام فرمود: بلی! آزاد است. اگر آزاد نبود که این کارها را نمی کرد.

بنده خدا که خودش را درگیر می و طرب و خوشگذرانی که نمی کند. و منظور خیام هم از آزاده در برابر عبد و بنده خدا است. شراب یا می محرم و مونس هر انسان آزاده است. محرم و مونس یعنی هم رازدار است و مسائل شخصی را برای دیگران بیان نمی کند و هم همیشه همدم و همراه است. از وی جدا نیست.

در ادامه خیام اشاره می کند بر یک پیش فرض که برای همگان کاملا روشن و مبرهن است و آن زمان زندگی در این عالم خاکی است که هم چون باد می گذرد. در روایت از عمر تعبیر شده است به ابر. تمر مر السحاب. عمر هم چون ابر به سرعت در گذر است و خیام عمر را به خود باد تشبیه می کند. البته همگان به این واقعیت باور دارند. خیام در پایان سخن خواسته اصلی خودش را بیان می کند. ای ساقی این عمر که هم چون باد در گذر است پس بگذار که خوش بگذرد و برای خوش بودن آن باده یا همان شراب و می بیاور. این معنا را به گونه ای دیگر پیرو راستین خیام نیشابور، یعنی حافظ شیرازی به زیبایی گفته است.    

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند

 ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

البته منظور حافظ همان ساقی استد که مونس جان و محرم اسرار است.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رباعی 95

یاران موافق همه از دست شدند

در پای اجل یکان یکان پست شدند

خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر

دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند

سخن در اجل و مرگ است. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. یکگی کمتر و یکی بیشتر عمر می کند ولی مهم آ که همه بار سفر بسته و از این دنیا می روند.

ناصر محمدی که یکی از دوستان بود به سر نماز خفتن، بر اثر سکته به رحمت ایزدی پیوست. با رفیق شفیقمان فضائلی اخلاقی شرکت کرده بودیم. دیری نپایید که ایشان نیز در گذشت. در مراسم ناصر محمدی، مجید نیری سراغ حقیر آمد و تعدادی قرص آسپرین داد و گفت: روزی یکی حتما می خوری! تمام شد زنگ بزن برایت می گیرم و می فرستم. و الا خودت بگیر و حتما بخور. خیلی تاکید کرد که شما را به خدا بخورید لااقل احتمال سکته از بین برود.

چندی نگذشت که دوست عزیزمان جعفر افقهی درگذشت. بر اثر تصادف در جاده. به مجید نیری گفتم برادر من چشم من قرص را می خورم ولی بازی مرگ جدی است. سکته و تصادف بهانه است. اجل که آمد نه پس می رود و نه پیش می افتد. ناصر محمدی براثر سکته و جواد فضائلی اخلاقی بر اثر سرطان و جعفر افقهی بر اثر تصادف و خود مجید نیری با فاصله بسیار اندکی نیز در گذشت. در همین بین رفیق دیگری از من، حسین پورچرمی نیز در گذشت. همه ما در مجلس عمر سر سفر اجل نشسته تایم. نهایت یکی زودتر و یکی دیرتر می رود. بعضی شاهد غم و اندوه باید باشند.

بعضا موافق را مرافق خوانده اند. از رفیق به معنتی دوستی و رفاقت. خیلی در معنا فرقی نخواهد داشت. یاران همان دوستان هستند. و موافق یعنی همراه و هم فکر و هم نظر. دوستان و یاران که سالهای متمادی با هم بودیم همه از دست رفتند. حدود شش ماه قبل دفتر تلفن بغلی داشتم متعلق به دوره پیش از تلفنهای همراه. که بعد تلفن همراه آمد و بعضا در آن یادداشت کرده بودم. به جهت قدمت و کهنگی آن، باید عوضش می کردم. می توانم بگویم در هر صفحه از حروف الف با گاه دو یا سه نفر از دوستان فوت کرده بودند و تلفن آنها دیگر اثری نداشت. همین معنا را خیام می خواهد بیان کند. خیلی از دوستان بار سفر بسته و درگذشته اند. از دست شدند یعنی درگذشتند. وقتی که پای اجل به میان بیاید کسی نمی تواند مقاومت و ایستادگی کند بلکه تسلیم آن می شود. پست سدند یعنب تن در دادند و تسلیم شدند. به پای مرگ که رسید همه یکی پس اتز دیگر با تاخیر زمانی تسلیم شدند. مجلس عمر یعنی دوره زندگی و عمر ما از زاده شدن تا مرگ. در دوره عمرمان همه از جام زندگی خوردیم نهایت بعضی چند صباحی زودتر رفتند و بعضی هم چند صباحی دیرتر به مردگان پیوستند. همه از شراب عمر خوردیم نهایت بعضی زودتر از دیگران مست شدند یعنی زودتر جان به جان آفرین تسلیم کردند. راهی برای رهایی از مرگ وجود ندارد. فرشته مرگ گریبان همگان را خواهد گرفت. نهایت همه ما در صف مرگ قرار گرفته ایم.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چارانه 81
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
بعضی در گیر خود شده اند در پی رنگ مو و عطر و... تا شکل و صورت خود را بیارایند. این لباس و آن لباس پوشیدن و... این خود خود پرستی است. و فقط خود را دیدن و دیگران را ندیدن. در پی نیستی و هستی یعنی مباحث پیچیده فلسفی. چون در فلسفه است که از هست و نیست بحث می شود. منظور از هست و نیست هم قیامت و برزخ و جهنم و بهشت است که هست یا نیست. خیام می گوید این دو را وانهید و پی شراب و می ناب باشید که مرگ در کمین شما نشسته است. مهم لذت بردن از زندگی است چه این لذت بردن با خواب باشد و یا شراب ناب. برای خیام مهم لذت بردن از زندگی است. تا نفس در بدن هست باید زندگی کرد و زندگی هم با لذت و شادی و نشاط باید همراه باشد. تلنگر عجیبی است از خیام به جریانهای علمی که می خواهند با دلیل  و برهان بهشت و دوزخ را اثبات کنند.
نکته مهم و اساسی این است که خیام خود به وعاظان و فلاسفه و متکلمان اعتراض می کند که چرا توصیه می کنند و دیگران را انذار می کنند و یا وعد و وعید می دهند اگر دقت کرده باشید خود خیام نیز کار همانها را می کند خود او نیز تا انذار و تنذیر می کند و یا توصیه و تاکید. کار بد آنها را به گونه ای دیگر خود ایشان مرتکب می شود. کمی دقت بیشتر می طلبد این بخش از شعرهای خیام تا عمق معنای آن دریافته شود.

رباعی 82

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
یک سری مقوله ها هست که آنها راز هستند نمی شود سر قوطی راز را گشود. اهمیت راز هم به همین است که راز و سر بسته بماند. از آن جمله اسرار مرگ است. تا به حال کسی نتوانسته است راز مرگ را بگشاید. البته خیام از آن تعبیر به سر می کند. سر یعنی می شود به ۀن راه یافت ولی تا کنون راه نیافته اند. ولی من می گویم راز است ونمی شود بدان راه یافت.
دکتر عبدالحسین زرین کوب به اتفاق همسرشان دکتر قمر آریان در مشهد بودند. یکی دو ماه پیش از درگذشت. در لابی هتل هما با ایشان گفتگو می کردم. از ایشان پرسیدم دغدغه اصلی شما چیست؟ چند لحظه ای تامل کرد و فرمود: مرگ.
گفتم: مرگ یک واقعیت است. گریز ناپذیر است. و همه خواهند مرد. چه چیزی از مرگ برای شما مهم است و دغدغه اصلی شما است؟
فرمود: چیستی مرگ. واقعا نمی دانیم که خود مرگ چیست. البته دغدغه من تنها نیست. بیشتر کسانی که در سن و سال من هستند مرگ دغدغه اصلی آنها است. نمی دانیم با چه پدیده ای مواجه خواهیم شد. می دانیم که با مرگ مواجه می شویم ولی نمی دانیم که چیست؟
دقیقا تعبیر خیام هم همین است. راز سر به مهر. کسی نتوانسته است این گره کور را بگشاید. جریان مرگ مانند خود جریان زندگی است. دایره زندگی به گونه ای است که سی نتوانسته از این دایره پایش را بیرون بگذارد و از لبیرون به زندگی بنگرد که چیست و چگونه است. یا درگیر زندگی است یا از زندگی بیرون افتاده و دیر نتوانسته است که برگردد. نه میدان قدمی از دایره زندگی بیرون گذاشت و نه می توان راز اجل را گشود. جل یعنی پایان زندگی. این که آخرین ورق زندگی هم کنده شود؛ همان اجل است. موقعی است که فرد دراز به دراز می افت و دیگر نفسش بابا نمی آید. و اطرافیان متوجه می شوند که وی درگذشته است.   
در ادامه خیام می گوید من با افراد یادی دم خور بوده ام و تجربه های زیادی اندوخته ام. از تیپها و افراد متعد از شاگرد گرفته تا استاد؛ علیرغم همه تفاوتها و اختلافات در تعین و تشخص افراد که هر کس ویژگی خاص خود را داشت همه اینها در یک مورد مشترک و شبیه هم بودند و آن هم ناتوانی بود. همه اسانها ناتوانند. در آیه شریفه می فرماید خلق الانسان ضعیفا. انسان کم توان آفریدهد شده است اما خیام با تجربه به این نتیجه رسیده که انسان کم توان نیست بلکه ناتوان است. از مادر ناتوان زایده شده است. یعنی فکر نکنید که ناتوانی شما معلل است و در پی رفع علت باشید تا معلولیت آن از بین برود بلکه انسان ذاتا ناتوا است. از دستش کاری بر نمی آید.

رباعی 83
کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
یکی از پرسشهای اساسی این است که چگونه می شود از زندگی لذت برد. از بودن در کنار دیگران لذت برد. حتی از زندگی در کنار زن و همسر لذت برد. البته راههای متفاوتی دارد ولی کم هزینه ترین راه آن این است که میزان توقع و انتظار را از زندگی تا جایی که می توانید پایین بیاورید. عنایت بفرمایید شما را به یک میهمانی دعوت می کنند. شما انتظار دارید که در بدو ورود صاحبان مجلس به شما خیر مقدم بگویند. و بعد هم شما را در آغوش بگیرند و با سلام و صلوات به بالای مجلس رهنمون کند و با شرینی و بستنی و خوراکی های جوراجور از شما پذیرایی شود.
وارد مجلس می شوید دم در کسی نیست. همه درگیر داماد و عروسند. در کنجی جایی پیدا می کنید و می نشینید و چه بسا به هر علتی چندان از شما پذیرایی نشود. خیلی به شما سخت خواهد گذشت.
گاه ممکن است به سفر رفته باشید و در بین راه خریدی و هدیه و یا هدایایی صورت گرفته باشد و با خود فکر می کنیم الان که به منزل در آییم بانوی خانه در بگشاید و با آغوش باز پذیرا شود و چای گرم و شربت سردی بیاورد و خرید را که به دستش بدهیم شگفت شده شده و سپاس بی انتها گوید...
در که زده شود اگر بانو در خانه نباشد؛ خصوصا در جلو در، برگه ای گذاشته باشد که: عزیزم! به جهت حادثه شگفت انگیز خورشید گرفتگی، به قاینات رفتم تا از نزدیک شاهد این پدیده زیبا باشم. شما چه حالی پیدا خواهید کرد. آن چه فکر می کردید و انتظار داشتید رخ نداد بلکه بر خلاف انتظار شما اتفاق افتاد. این همان طمع و یا توقع است. دامنه این طمع و توقع را گسترده ترش کنید. از هیچ کس توقع و انتظار نداشته باشید. گاه شنیده اید که افراد می گویند از شما انتظار نداشتیم. یعنی انتظار چیز دیگری را داشته اند. خیلام به همین نکته می پردازد که دندان طمع را از این جهان بکش و خودت را راحت کن تا زندگی شاد و خرسندی داشته باشی. زمانه آکنده از خوبی و بدی است. نه خوبی آن مشخص و نه بدی آن روشن است. سنگی از آَسمان می آید ممکن است به سرت بخورد و تو را بکشد و ممکن است کنار تو بخورد و جوی آبی جریان بیابد و یا خود آن سنگ مروارید ارزشمندی باشد. هیچی اش معلوم نیست. از این زمانه8 دل بکن. بهترین کار این است که دو کار بکنی که صد کار بی ارزد.  
یکی آن که با یک دست پیاله در می بریزی و آن را به کف بگیری و به سلامتی سر بکشی
و با دست دیگرت  زلف زیبای دلبری را بگیری. این ارزشمند است و همین برای تو خواهد ماند ولی و زمانه از کفت خواهد رفت و جز افسوس و اندوه برای تو باقی نخواهد ماند. سخت دردناک خواهد بود که بنشینی و اندوه فرصتهای از دست رفته را بخوری.  


رباعی 84
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
مصرع سوم احتمالا بر دهر باشد هم با ویژگی شعری سازگارت و هم زیباتر است.
باز سخن از بی اعتمادی بر روزگار و چرخ گردون است. روزگار هر روز به کام یکی است. نهایت برای یکی عسل و برای دیگری زهر است. به یکی کودکی می دهد و لبخند بر لبان خانواده می نشاند و از همان خانه آن اتاق دیگر مادر آنها در حال سفر کردن است. غم و شادی آمیخته به هم است و معلوم هم نیست که کدام بر دیگری می چربد. خیام می گوید فریب این را مخور که من شکست خورده و پشتم به زمین است. یکی دیگر می آید و تو را به خاک می کند. امروز گرچه من گرفته و غمگینم و شکست خورده و درهم شکسته. ولی معلوم نیست که فردا این وضعیت برای تو نباشد. عیش طرب هم دوامی ندارد. هرچه خورده ایم از دماغمان در می آورند. نمی شود نه به شادی و نه به غم؛ نه به رنج و نه به طرب تکیه کرد. کلا روزگار قابل اعتماد و قابل اعتنا نیست. روزگار، حقه بازی است که انواع حقه ها را در چنته خود دارد. دل خوش نباش که الان شادی لحظاتی بعد از دماغت در می آورد.
عنایت بفرمایید این اوج حکمت و درایت خیام است که به این فهم از زندگی رسیده و تجربه اش را با زبان زیبایی در اختیار من و شما می گذارد. دل به چیزی نبندیم. به هر چه اگر دل ببندیم رنج ما در جدا شدنش بیشتر است.  


رباعی 85
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
گر ابر چو آب خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد
بحث در انتظار و توقع است شما از کی، چی می خواهید؟ می گوید شوی خسته به خانه در رسید. زن به پیشوازش رفت. رخش را با لبانش نوازش داد و گفت: ای عزیز من! شنیده ام که عزرائیل بچه می دهد. تو هم برو شاید به ما بچه بدهد. مرد خنده تلخی کرد و گفت: ای هستی من! عزرائیل جان می گیرد نه آن که جان بدهد!
با گروهی از کارمندان به شما رفته بودیم. کاروانی از کارمندان دولت. در امام زاده ای مستقر شدیم و دیگر به پا کردیم و به فکر نهار برای هم کاروانی ها شدیم. نزدیکی های ظهر بقود ادم دمای پهن کردن سفره و توزیع غذا. خانمی ظرفی کوچک به همراه آورد و گفت: مریض دارم. اگر ممکن است کمی از عذای نذری به ما بدهید برای شفای مریض. مانده بودم تا با این گره کور چه کنم. از یک طرف باور و اعتقاد زن بوند و از سوی دیگر واقعیت امر. پاره ای نبو جز آن که حقیقت تلخ را به آن خانم بگویم. عرض کردم: بات این ظری که شما آورده ای نه چیزی از غذا کم خواهد شد و نه زیاد. ولی این غذا از هزینه های دولتی است. این عذا از پولهای مالیاتی است که با زور و اجحاف و جرایم تاخیر و... تهیه شده است. اگر واقعا می دانستم که از پول نفت است حرفی نبود چون حق مسلم شما هم هست ولی پول مالیات است. فکر نکنم این غذا درمانگر درد باشد. شکم را سیر می کند ولی روان را پریش می کند. آثار و تبعات خوبی ندارد چون مرکز تامین بودجه اش سالم نیست.
با اصرار گفت: نه. نه ننه جان! خدا قسنت نکند! من فکر کردم نذری است. شما هم برای ما دعا کنید.
خیام همین معنا را به زیبایی بیان می کند. این دیگ روزگار که می جوشد معلوم نیست هیمه اش و محتوای تویش از کیِ و کَی و کجا است. چرخ گردون کارش کاست و داشت و برداشت نیست. روزگار بذر نمی پاشد که گل برویاند.اصلا کار روزگار این نیست.
سپس خیام پرده را بالا می زند و حقیقتی را بیان می کند. حقیقتی که تا به این جا بارها و بارها به آن تصریح کرده است. خاک و زمین برای خیام معنای دیگری می دهد. خاکی که زیر پای من و تو است گذشته خود ما است. انسانهایی که مرده اند و به زیر خاک رفته اند و خود تبدیل به خاک شده اند.
کروه زمین دو بخش دارد بر و بحر. آبی و خشکی. اگر به جای این که ابرها از بخش آبی برخیزند و با خود رطوبت را به آسمان ببرند و ببارند تصمیم بگیرند که از بخش خشکی این حرکت را دنبال کند و به جای رطوبت، خاک را به آسمان ببرند. آن وقت می دانید چه خواهد بارید؟ تا حشر همه خون عزیزان بارد. تا دنیا دنیا است آسمان خون خواهد گریست.
خیلی نگاه ژرف و عمیقی است. نگاه ویژه است. نگاه هنرمندانه است. عزیز من این خاک که تو رویش تا نبختر قدم می زنی و باد به غبغب می اندازی با غرور راه می روی بدان و آگاه باش که روی بچه های مردم قدم گذاشته ای. بدان که روی گذشته خودت قدم گذاشته ای. می بینید افذاد متخلق چقدر آرام قدم بر می دارند تا که خاک آنها آزرده خاطر نشود. اجازه بدین همین قدر بس باشد.

 

رباعی 86

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
یک نکته اساسی در زندگی این است که زندگی هم چون پشم دست آن پیره زن است که دور تشی خود می تابد. هرچه باریک تر و دقیق تر آن را بکشد نخ هم باریکتر و دقیقتر می شود. هرچه زندگی را سخت بگیرید بر شما سخت خواهد گذشت و اگر زندگی را ساده و راحت بگیرید خیلی ساده خواهد گذشت. همه حرف خیام همین است که زندگی را هر جور که بگیری همان جور خواهد گذشت. پس باید قدر لحظه ها را دانست و نگذاشت که به غیر شادی گذرد.
خیام با توجه به تجربه¬ای که دارد توصیه می فرماید اگر یک لحظه از عمر شما باقی است همان یک لحظه را چرا باید در غم و اندوه هزینه کنید؟ همان لحظه را در شادی و نشاط بگذرانید بگذارید همان یک لحظه آخر عمر شما شادمانه بگذرد.
یک تذکر بلکه یک هشدار هم خیام می دهد که سرمایه ما بلکه تنها سرمایه ما که می توانیم از آن بهره ببریم و یا زیان کنیم عمر ما است. باید بدانیم این عمر را هر جور که بگیری همکان جور خواهد گذشت. پس عمرتان را به خوشی و لذت بگیرید.
در پناه حق

رباعی 87
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
می گویند بنده خدایی در سینه آفتاب زیر درختی کنار جوی آبی لم داده بود. یکی سراغش رفت و گفت: چرا بی¬کار و بی¬عار نشسته ای. بلند شو برو و مثل یک مرد کتار کن.
پرسید: بروم و کار کنم که چه بشود؟
گفت: خب کار کنی پول در می آوری!
پرسید: پول در بیاورم چه می شود؟
گفت: کار کنی و پول در بیاوری تو فرد پولداری خواهی شد.
پرسید: پولدار که شدم چه خواهد شد؟
گفت: صاحب زن و فرزند و مسکن خواهی شد.
پرسید: خب صاحب همه اینها که شدم بعد چه می شود؟
گفت: بعد راحت می توانی پاهایت را روی هم بیندازی و استراحت کنی.
گفت: خب الان همین دارم همین کار را می کنم.
سخن خیام نقد خدا و آفریدگار و بهشت و جهنم و... نیست. خیام سراغ فیلسوفان و متکلمان و واعظان رفته است و به آنها معترض و متعرض می شود که آقایان چه داد و فریاد می زنید. از بهشت و حورالعین و دخترکان زیبا رو و سیمین عذار و باریک میان و ابرو کشیده و گیسوان پریشان می گویید. از شراب ناب و جوی شیر و انگبین و انواع مشروبات سخن می گویید که در بهشت همه اینها هست و به فراوانی به مردمان می دهند. خب اگر همه اینها را در بهشت می دهند چرا الان خودمان را محروم کنیم از چیزی که بعدا می خواهید به ما بدهید. ما تو همین دنیا دو چیز را انتخاب کردیم: یکی می و دیگری قاف نی. یکی شراب و دیگری سیمین عذار. مگر قرار نیست دست آخر همینها را به ما بدهند ما الان همان بهشت را براغی خود می سازیم.

رباعی 88

گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
رباعی 88 به نظر می رسد بازسازی شده رباعی 87 است. یا رباعی 87 بازسازی و مرمت رباعی 88 است. وعده و وعید داده اند که در بهشت هم حور یعنی دخترکان زیبا رو است و هم کوثر یعنی آب گوارا و دلربا و هم شراب و هم شیر و هم شهد و هم شکر. منظور این که در بهشت همه اسباب عیش و نوش فراهم است. خیام به توجه به سخن واعظان و متکلمان، ساقی را صدا می زند که ای ساقی! قدح را پر شراب کن و به دستم بده زیرا این نقد است و آن نسیه. فعلا نقد را داشته باشیم تا فردا چه خواهد شد. همه لطف ماجرا این است که اگر نقد هزار ریال و نسیه اش صدهزار ریال. همین هزار ریال نقد به مراتب ارزشمندتر از صد هزار ریال نسیه است. خیام به شدت . با شدت از زندگی در حال و آن هم شاد زیستن دفاع می کند.

رباعی 89

گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زان سان که بمیرند چنان بر خیزند
ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
این رباعی بیانی دیگر از رباعی 86 است. نهایت آن جا بحث زندگی بود و اینجا بحث از قیامت. در رباعی 86 عرض شد که زندگی را هرجور که بگیرید بر شما می گذرد. در این جا خیام سراغ همان واعظان و متکلمان فقیهان رفته است و نقد حال آنها می کند.
گویند یعنی کسانی در بین مردم مکرر در مکرر می گویند که عرض شد منظور واعظان و متکلمان و فقیهان هستند. گوینده قول اینها هستند. حالا چه می گویند؟
خیام به نقل قول از آنها می پردازد که انسان هرجور که زندگی کند همان گونه هم محشور خواهد شد. البته روایت مشهوری هم هست که افراد با هر کس که هر جور زندگی کند با همان کس در قیامت همان گونه محشور خواهد شد. لذا باید مراقب دوست و رفیق و همدم بود. با هرکی زندگی کنی در قیامت با همو خواهی بود. لذا واعظان می گویند با اهل تقوا و پرهیزگاران معاشرت کنید تا هم خود اهل تقوا شوید و هم در قیامت از معاشرت با آنها بهره مند شوید. وقتی که شما با تقوا و پرهیزگاری جان به جان آفرین تسلیم بفرمایید طبق همان قاعده شما نیز با تقوا و پرهیزگاری در صحرای محشر حضور پیدا خواهید کرد.
پس ما یک صغری داریم و یک کبری. صغری ما زندگی با تقوی است. و کبرای ما هرجور که زندگی کنی در دنیا در آخرت همان گونه ظهور و بروز پیدا خواهی کرد.
خیام صغری را رها کرده و سراغ قاعده کلی رفته است که مگر نه این که هر جور زندگی کنیم همان گونه محشور خواهیم شد. ما زندگی دنیایمان دو چیز بیشتر نیست یکی می و دیگری معشوق. بگذار تا قیامت با همین دو محشور بشویم.


رباعی 90
 می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
عقل کارش تمیز دادن است. باز شناسی است. اصلا عقل است که اشیا را را از هم تمیز می دهد. بلندی و کوتاهی. چاقی و لاغری. کوچکی و بزرگی و... همه اینها جزو معقولات است. عقل اینها را متوجه می شود آن هم بعد از مقایسه. وحدت و کثرت جزو حوزه های عقلی است. و کارکر عقل همین است. بازشناسی اشیا از یک دیگر و نیز تشخیص نقاط مشترک و به بیان فلسفی مابه الاشتراک اشیا، این همان مفهوم قلت و کثرت است. این کار عقل است. کسی که عقلش را از دست بدهد این تمایزات را هم نخواهد داشت و نخواهد دید و تشخیص نخواهد داد.
خیام به همین نکته اشاره دارد. بیان کارکرد مشروبات. مشروبات عقل و در نتیجه قدرت تشخیص را از بین می برد. دیگر قلت و کثرتی نخواهد بود. دیگر هفتاد و دو ملت بی معنا خواهد بود. هر کدام برای خود دکانی درست کرده اند و فرقه ای به راه انداخته اند. تمایزات و تفاوتها و اختلافها برای کسی که مشروب خورده از بین خواهد رفت. در پایان به نکته اساسی تری اشاره می کند و آن قدرت کیمیاگری می است که یک جرعه اش هزاران علت را از بین خواهد برد.

  • حسن جمشیدی

رباعی ۷۵

حیی که به قدرت، سر و رو می‌سازد
همواره هم او کار عدو می‌سازد
گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می‌سازد
حیی یکی از صفات و از اسمای حسنای خداوند است و منظور در این جا خداوند است. به قدرت یعنی با قدرت خود که این اسم دیگری و یا صفت دیگری از صفات خداوند است. حی و قدرت جزو ارکان و  امهات اسمای الهی است.  
قرابه به معنای تنگ و ظرف شراب است. تنگ شراب ممکن است از شیشه باشد یا از سفال و نیز نوعی تنگ شراب است که از کدوهای خاصی درست می کنند. این رباعی یکی از رباعیات جبرگرایانه خیامی است.
خداوند که با قدرت خودش سر و روی آدمیان را می آفریند و شکل می دهد و به سامان می کند. همو می تواند دشمن غداره بند را به خاک و خون بکشاند و نابودش کند و کارش را بسازد؛ یعنی از بین ببرد و شکستش بدهد.
در بین افواه و سر زبانها پیچیده که قرابه گر یعنی کسی که تنگ شراب می سازد خودش نامسلمان است. پس قرابه سازان آدمهای نامسامانی هستند که مروج فساد و فحشا در بین مسلمانان شده اند.  
خیام در پاسخ به افکار عمومی می گوید شما چکار دارید که سفالگر و کوزه گر و تنگ ساز مسلمان است یا نامسلمان. مهم آن است که این تنگ شراب را از کدو می سازند. یعنی سازنده اصلی آن خداوند کدو آفرین است نه آن کس که قرابه را می فروشد و یا می خرد و یا می کارد. . حافظ به گونه ای دیگر می گوید:
ساقی به چند رنگ می در پیاله ریخت                 
این نقش‌ها نـگر که چه خوش در کدو ببست
گویا تئوری توطئه از دیرباز بین مسلمانان رواج داشته است و برای فریب از آن بهره فراوان می برده اند. و خیام حساسیت به خرج می دهد و پشت پرده ماجرا را رو می کند که برای شراب قرابه لازم است و مواد اولیه شراب که خداوند آفریدگار آن است. مهم نیست که عرضه کننده اش گبر است یا مسلمان مهم آن است که آفریدگار خداوند یکتا ا

ست.

رباعی ۷۶
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
دهر روشن است به معنای روزگار یا همان چرخ گردون است. چرخ گردون وقتی که ندا در می دهد که گلهای تازه در حال رسیدن و شکفتن است از بوی خوش گلها مست خواهند شد. هر لحظه جهان هستی در حال آفرینندگی است و آفریده ها یکی پس از دیگری از گرد راه می رسند و این آفرینندگی متوقف نمی شود و باز نمی ایستد.
به زیبا رویان و گل رخان یا همان ساقیان بفرمایید که می به اندازه در میخانه بگرداند و پیاله ها را پیاپی پر کند. نکند به خاطر مستی بوی گل و چهره گل رخان، از شراب کم گذارند و کم فروشی پیشه کند.
اهل منبر و محراب، بر کرسی خطابه از حور العین و قصر و تاج و تخت فراوان سخن گویند و تو را به بهشت راغب و از جهنم بترسانند. اینها را واگذار و خودت را از اینها رها کن که فقط صدا و آوازه اینها است که به جگوش می رسد و چندان معلوم نیست که خبری باشد. به بیان دیگر آن چه اهل منبر بر فراز آن می گویند و یا زاهدان و عابدان بدان تو را خبر می دهند لا اقل به حد و اندازه خبر با آنها مماشات کن که هر خبری یحتمل الصدق و الکذب. شاید که راست باشد و شاید هم دروغ ولی این بتان که پیاله به دست می گردند و جام را پر زشراب می کنند دیگر خبر نیستند بلکه واقعیتی است که با آن رو به رو می شوید. آن هر به احتمال زیاد همان هرآن باشد. هر لحظه.
حسن جمشیدی خراسانی

رباعی ۷۷

در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
تحلیل یا توقع از زندگی را خیام در این شعر بازگو کرده است. برای زندگی دو چیز لازم است:
سفره ای
و دخمه ای.
لقمه نانی تا از گرسنگی نمی رد و سقفی بالای سر تا از سرما و گرما در امان بماند. همین برای زندگی کافی است. این عمق معنای رندی و قلندری است که پیش از این خیام در این باره سخن گفت. زندگی بدون پیرایه و دنگ و فنگ.
اگر توقع شما از زندگی از این بیشتر باشد یا باید غلام و برده دیگری بشوی و یا باید دیگری غلام و برده تو شود.
توقع در زندگی نقش اساسی دارد. هرچه توقع شما کاهش بیابد زندگی لذتمندتر خواهد بود. کسی که لقمه نانی دارد و سقفی بالای سرش به وی بگویید که تو بهترین جهان را داری و شاد زندگی کن. به هر میزان که توقع شما از زندگی افزایش بیابد به همان میزان دغدغه شما نیز افزایش خواهد یافت و ترس از دست دادن آن شما را بیشتر می آزارد.

چارانه 78

دهقانِ قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی-دارد سود
پر کن قدح می به کفم دَرنِه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
دنیا تا بوده همین بوده. یک بار باران چنان می بارد که سیل آسا همه چیز را با خود می برد. یک بار نمی بارد و خشک سالی همه چیز را می سوزاند. اینها تقدیرات ما است و سرنوشت ما در زندگی دنیوی. چمپاتمه زدن و سر در گریبان بردن و غصه خوردن هیچ سودی نخواهد داشت جز این که بیشتر زیان خواهیم دید. دست تقدیر کار خودش را می کند و تو تو هم بازیگر دست تقدیر هستی دیگر غم خوردن و غصه دار بودنت برای چیست؟  سراغ میخانه را برو و میانه ساقی را در آغوش بگیر و پیمانه را سر بکش که فقط همین برای تو می ماند. شادی در همین لحظه و آن. خیام چنین کرده و خود سراغ ساقی رفته و می خواهد که پیاله در فش زود قرار بدهد و آن را پر کند تا خود او نیز زودتر سر بکشد که تا بوده همین بوده و غیر این هم نبوده است.
فکر کنم در جای دیگری گفته ام سید جلال آشتیانی استاد ما از وضعیت فلسفه گلایه می کند و دوره ملاهادی سبزواری را می ستاید که فلسفه رونق داشت. اتفاقا ملاهادی سبزواری از دوره خود گلایه می کند و دوره ملاصدرا را می ستاید و ملاصدرا نیز از زمانه خود شکوه می کند و دوره ابن سینا را می ستاید و... اتفاقا روزی همین ماجرا را برای خود استاد آشتیانی تعریف کردم. و گفتم که الان بهترین وضعیت را داریم حتی از نظر فلسفه و آثار فلسفی. به نظر می رسد تمام آثار فلسفی جهان در اختیار ما است. اصلا با گذشته قابل مقایسه نیست. و نظر خیام همین است روزگار تا بوده همین بوده. باید قدر لحظات را دانست و شاد زیست.

چارانه 79

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
گویا فصل بهر و و فرصت رویش گلها و باریدن باران بوده است. فصل بهار آکنده از شادی و نشاط آن هم در کوچه باغهای نیشابور. خیام احتمالا پنجره را باز می کند و نسیم دل انگیز بهاری از پنجره به درون خانه می وزد. خیام نمی تواند احساسش را پنهان کند بلکه به دیگران نیز اعلان می کند که روز خوب و خوشی است. هوا نه گرم است که بیرون نشود رفت و نه چندان سرد است که بیرون نشود نرفت. هوای خوشی است. ابر در آسمان سایه افکنده و نم نم باران درحال پایین آمدن است و از گلها گرد و غبار می شوید. اگر دل به این هوا و فضا بسپارید می شنوید که بلبلان در باغ با گلهای زرد و زیبا چنین پیام می دهند که فرصت نوشیدن می را از دست ندهید. این هوای خوش را با حال خوش همراه و سپری کنید. قدر این لحظه خوش را بدانید و حالتان را خوش کنید. چقدر دلنشین است که قدر و منزلت هواهای خوش زندگی را بدانیم و از آن لذت ببریم.

چارانه 80

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
یکی از شعرهای زیبای خیام و نقد بلکه تعرض تند و تیز خیام به متکلمان و فلاسفه و واعظان است. بر خلاف آنان که این شعر را دال بر بی اعتقادی خیام به قیامت داسته اند بلکه خود صراحت بر باور قیامت دارد و این معنا را از شبیخون آرند می شود فهمید. باور و اعتقاد غیر از تظاهر و حیله گری است. اعتقاد داشتن یک چیز و زندگی شاد داشتن هم چیزدیگری است. می تواند این دو با هم و در کنار هم باشد. خیام معترضانه می گوید مراقب باش! پیش از آن که حمله ای صورت بگیرد و فرشته مرگ بر تو شبیخون بزند و جانت را بگیرد دستور بده تا برای تو باده گلگون بیاورند. یا همان شراب ناب یا همان شراب ارغوانی.
به ناگاه پیشانی پینه پسته ای لب به سخن می گشاید که ای فاسد و تبهکار از خدا خجالت بکش. تو را در دو وجب جا می اندازند و بعد هم بیرونت می کشند و به حسابت می رسند و مو را از لای ماست بیرون می آورند. خیام به این طائفه می گوید: گوش به حرف اینها نده. مگر جسد تو سکه طلا و نقره است که زیر خاک کنند و بعد هم بیرون بیاورند. این جسد تو می پوسد و از بین می رود و این جسد دو باره ناممکن است که زنده شود. غافل نادان این جسد قابل احیا نیست. البته خیام دیدگاههای دیگر را بیان نمی کند فقط همین که این جسم و جسد ما بخواهد از زیر خاک بیرون کشیده شود را رد می کند. واقعا کسی معتقد است که جسد ما طلا و یا نقره است. آیه شریفه تصریح دارد که من منی یمنی. از چیزی گندیده که نهایتش هم همین گندیدگی است.
جمشیدی خراسانی

  • حسن جمشیدی