جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصول فقه» ثبت شده است

زیبا آفرین

الطلب والارادة

 

بسم الله الرحمن الرحیم.

الحمد لله رب العالمین. و الصلوات و السلام علی محمد و آله الطاهرین

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان و سروران عزیز. در این صفحه بحث اصول فقه بر اساس مباحث مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی از نهایت الدرایه خواهد بود. امید که دوستان در تبیین و تحلیل مسایل ما را یاری فرمایند.

و من الله التوفیق و علیه التکلان

 

متن کفایه: أن الحق کما علیه أهله - وفاقاً للمعتزلة و خلافاً للاشاعرة - و اتحاد الطلب و الإرادة، بمعنى أن لفظیهما موضوعان بإزاء مفهوم واحد و ما بإزاء أحدهما فی الخارج یکون بإزاء الآخر، و الطلب المنشأ بلفظه أو بغیره عین الإرادة الإنشائیة، و بالجملة هما متحدان مفهوماً و إنشاء و خارجاً، لا أن الطلب الإنشائی الذی هو المنصرف إلیه إطلاقه - کما عرفت - متحد مع الإرادة الحقیقیة التی ینصرف إلیها إطلاقها أیضاً.

نخست لازم است:

1- ظاهر کلام مرحوم آخوند بیان شود یعنی مدعای آخوند بیان شود.

2- فرمایش مرحوم آخوند تبیین شود.

3- دلیل آخوند بر بیان خودش نیز بیان شود.

4- سراغ فرمایش مرحوم حاج شیخ خواهیم رفت.

 بیان مرحوم آخوند:

در مساله طلب و اراده مرحوم آخوند یک ادعای اصلی دارند که در ضمن آن چند ادعای دیگر را بیان می فرمایند:

1- طلب و اراده گرچه دو لفظ جدای از هم می باشند ولی در حقیقت مترادفند. دولفظی هستند که بر یک معنا دلالت دارند. ای یگانگی معنایی بین طلب و اراده در مراحل مختلف تحقق یافته است:

الف در عالم مفهوم

یعنی موضوع له لفظ طلب و اراده یک چیز است. چه طلب بگویید و چه اراده یک مفهوم به ذهن انتقال پیدا می کند. طلب و اراده حاکی از یک معنا است.

ب- در عالم واقع

شما چه طلب بکنید و چه اراده بکنید در حقیقت بعد از شوق موکدی که اتفاق بیفتد؛ این شوق موکد بستر و زمینه است بلکه تاکید می کند که ماموربه در خارج از ذهن انجام بگیرد. این شوق موکد نفسانی که وجود حقیقی ماهیت اراده است در وجود حقیقی ماهیت طلب نیز هست. 

ج- در عالم وجود انشایی

وقتی که از طرف مولی امری صادر می شود. مثلا قدموا لانفسکم.[1] _ برای قدموا چند معنا بیان شده است. از آن جمله پیش فرستادن برای قیامت و نیز مقدم داشتن بانو بر خود در روابط زناشویی. تفسیر دوم مورد نظر بوده است_.

پرسشی داشتم جناب استاد جمشیدی! لطفا بفرمایید( قدموا لانفسکم) با (قدموا علی انفسکم) از جهت معنایی چه تفاوتی دارد؟ به گمان من حضرتعالی معنای دومی را به اولی سرایت داده اید.

برای آیه شریفه خصوصا قدموا لانفسکم چند تفسیر بیان شده است بعضی به معنای بسم الله گفتن دانسته اند. و بعضی به معنا دعا و درخواست و بعضی به معنای پیش فرستادن خیرات که باز خود خیرات چه می تواند باشد که شاید مصداق بارز ان اولاد بدانند و... استاد ما ایت الله شیخ صادق سعیدی کاشمری می فرمود شاید بتوان معنای دیگری هم اراده کرد که به معنای  مقدم داشتن همسر باشد. البته به عنوان یک تفسیر. در ایات دیگر من خیر امده است. با توجه به انها این ایه نیز می تواند پیش فرستادن اعمال نیک و خیر باشد به عنوان ذخیره اخرت. ولی می تواند این تفسیر نیز باشد که همسران را بر خود مقدم بدارید.

اما این که فرمودید علی انفسکم در معنا و مفهومش زیان و ضرر لحاظ شده است. علی انفسکم یعنی مقدم داشتن به گونه ای که به زیان شما و علیه شما است. و حال ان که لانفسکم مفدم داشتن حتی با لحاظ متافع و سود خود است بی ان که ضرر و زیانی نسبت به شوهر بوده باشد. بلکه له شوهر است. به نفع اوست. کامیابی و لذت بیشتری برای او خواهد بود.

و لو علی انفسکم نیز می تواند به عنوان شاهد باشد. البته فقط به عنوان یک گعنا و تفسیر بود. نه اصرار بر درستی و تمام بودن آن. تقریبا قابل دفاع هم هست ولی شاید تام و تمام نباشد. ولی شاهد مثال در بحث اصول کفس فعل امر بود.

طلب انشایی در ارتباط با روابط زناشویی مورد نظر است. مولی می خواهد که همسر را بر خود مقدم بدارید. و نیز می توان مدعی شد که اراده انشائیه متعلق به روابط زناشویی است. اراده انشائی مولی به این تعلق گرفته است که شما همسرتان را در روابط زناشویی بر خود مقدم بدارید.  

د- در عالم وجود ذهنی به فرموده مرحوم مشکینی در حاشیه کفایه

در وجود ذهنی هم ماهیت اراده و طلب یک چیز است. شما اگر ماهیت اراده را تصور کردید و به آن هستی دادید این هستی دادن در ظرف ذهن هم مفهوم ذهنی اراده است و هم مفهوم ذهنی طلب.

با توجه به آن چه بیان شد مرحوم آخوند اصرار دارد که طلب و اراده مترادفند. به یک معنا می باشند. این تمام سخن مرحوم آخوند است.

اشکال: اگر اینها مترادف هستند پس در نتیجه همیشه و همه جا می توان هر کدام را به جای دیگری به کار برد.

پاسخ: مرحوم آخوند می فرماید مترادف بودن یعنی همین. الا این که در یک جا این دو با هم فرق می کنند. شاید به جهت همین فرق هم باشد که دو تا لفظ جعل شده است.

وقتی که شما کلمه اراده را به کار می برید این کلمه انصراف دارد به وجود حقیقی اراده که همان شوق موکدی بود که بیان شد. ولی وقتی که طلب را به کار می برید طلب انصراف دارد به طلب انشایی. طلب انشایی غیر از اراده وجود حقیقی است. اما انصراف اشکالی ایجاد نمی کند. منافاتی با مترادف بودن ندارد. انسان و بشر مترادفند ولی انسان انصراف دارد به افرادی که دارای فضایل نفسانی بیشتری هستند و بشر انصراف دارد به افرادی که بیشتر خو و خصلت حیوانی دارند. و این انصراف مانع از مترادف بودن نیست. در معنا و واقعیت و حقیقت و مفهوم این دو تغایری ایجاد نمی کند.

مرحوم آخوند برای این که به مخالفین ثابت کند که در این نظر متفرد نیست معتزله را هم همراه خود می کند. گرچه اشاعره با این نظر ناسازگارند و مخالفند. اعتراض نکنید و نگویید مگر می شود که طلب و اراده به یک معنا باشد. بلی می شود. چنان که معتزله هم همین نظر را دارند. یعنی مرحوم آخوند توجه دارد که بحث کلامی است ولی ریشه نزاع را لغوی می کند. 

پس باید نسبت به نظر آخوند چند مرحله بحث را دنبال کرد:

واقعا طلب و اراده لغتا به یک معنا و مترادف است.

این دیدگاه واقعا با دیدگاه معتزله سازگار است یا خیر؟

دقت شود که مرحوم آخوند تاکید دارد بر دلالت دو لفظ بر یک معنا. همان معنایی که اراده بر آن دلالت دارد طلب هم بر همان دلالت دارد. این تمام ادعای آخوند است.

ریشه یابی و بررسی تحلیلی سخنان مرحوم آخوند.

اگر دقت شده باشد اصل بحث کلامی است. بحث طلب و اراده در حوزه جبر و اختیار و صفات ذات و افعال مطرح می شود. و در ضمن بحث کلام معرکه آراء است.

مرحوم آخوند نزاع را برگردانده است که دلالت لغوی طلب و اراده. یعنی بحث را از حوزه کلام انتقال داده است به علم لغت. چون مرحوم آخوند تاکید دارد که طلب و اراده یک معنا بیشتر ندارد. باید رفت سراغ علم لغت و بحث را در عرصه علم لغت پی گرفت.

 

[1] - بقره آیه 223

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

نکاتی در باره کتاب نهایة الدرایه

تألیف کتاب نهایة الدرایة در دوازدهم شعبان ۱۳۳۲ ق، به پایان رسیده است. البته قسمتى از متن نهایة الدرایة، که شرح کفایه است در زمان حیات مرحوم آخوند خراسانی نوشته شده است. زیرا در عبارت‌هاى مؤلف، پس از نام آخوند، لفظ «أدام اللّه أیامه» و «مد ظلّه» و نظایر آن آمده است. این عبارات، در تمام جلد اوّل و تا صفحه ۲۲ جلد دوم کتاب -چاپ سه جلدی سنگی- دیده مى‌شود، امّا از آن صفحه به بعد و در جلد سوّم عبارت «قدس سره»، پس از نام آخوند آمده است.

گر چه تألیف کتاب، در سال ۱۳۳۲ ق به پایان رسیده، اما در سال ۱۳۴۳ ق؛ یعنى حدود چهارده سال بعد از درگذشت آخوند خراسانى( ۱۳۲۹ق)، چاپ شده است. امتیاز طبع کتاب، به وسیله مرحوم مؤلف، در نوزدهم محرم الحرام ۱۳۴۳ ق، به حاج میرزا احمد کتاب‌فروش تهرانى واگذار شد.

بنا به گفته فرزند آیة الله غروی، هنگام نوشتن جلد اول نهایة الدرایة، ایشان با خانواده در یک اتاق زندگى مى‌کرده‌اند.  جلد اول کتاب، مسوّده (چرک‌نویس) ایشان بوده است، نه پاکنویس و شاید به همین دلیل است که بعدها حواشى به آن افزوده و یا غلط‌هاى آن تصحیح شده است.

 نهایة الدرایة، در سه مجلد به صورت چاپ سنگی منتشر شد. شیوه کلى مباحث آن، بدین صورت است که شارح، نخست، قسمتى از عبارت کفایه را که نیازمند به شرح است، تحت عنوان« قوله» ذکر مى‌کند و سپس به شرح آن مى‌پردازد.

جلد اول نهایة الدرایة (چاپ انتشارات مهدوى)، شامل مباحث موضوع علم اصول تا مجمل و مبین است.

جلد دوم، شامل مباحث حجیت قطع، برائت، اشتغال و قاعده لا ضرر است.

جلد سوم، مباحث استصحاب، تعادل و تراجیح، اجتهاد و تقلید، قاعده فراغ و قاعده تجاوز، أصالة الصحة و قاعده ید را در بر دارد.

 شارح، به دلیل آشنایى با فلسفه اسلامی و تدریس آن، در اصول نیز مبانى فلسفى را به پیروى از استادش گسترش داده است. بنا بر این، کتاب، داراى متنى سنگین و فشرده است و مملو از نظریات بزرگان فلسفه، نظیر صدر المتألهین، شیخ الرئیس و محقق سبزواری مى‌باشد.

مباحث عقلى کتاب، نظیر موضوع علم اصول، طلب و اراده، بحث ضد، بحث وضع، معنى حروف، تبدیل امتثال، حسن و قبح عقلی و به خصوص مبحث مشتق، آمیخته‌اى از اصول و فلسفه است؛ بلکه رویکرد بیشتری فلسفی است.

از طرفى بحث حجیت ظن، داراى مباحث کلامى وسیعى است. شارح، در ابتداى ورود، این‌طور مى‌فرماید:« لا بأس بعطف عنان الکلام إلى بیان حقیقة الأحکام العقلیة المتداولة فی الکتب الکلامیة و الأصولیة... در ادامه نیز، نظریات شیخ الرئیس، مرحوم لاهیجی ، علامه قطب الدین و دیگر بزرگان را در حدود یازده صفحه از کتاب مطرح مى‌فرماید و در انتها، مى‌فرماید: من، به ادنى مناسبت، وارد این بحث شدم.

این نحوه مطرح کردن بحث‌هاى فلسفى، نشان از ذوق فلسفى و کلامى مصنف براى بررسى مباحث اصولى دارد.

بر خلاف دیدگاهی که بیان می شود که مرحوم حاج شیخ تحت تاثیر فلسفه به مباحث اصول می پردازد به نظر می رسد ایشان بیشتر تلاش می کند تا مرزها را نگهدارد و از خلط مباحث اصولی به فلسفه و از خبط مباحث فلسفی به علم اصول پیشگیری کند. لذا در ورود به مباحث تلاش می کند تا جوانب بحث کاملا منقح بشود

۱. کتاب« نهایة الدرایة»، تا قبل از حواشى جزء اوّل- که در جلد سوم به چاپ رسیده است- شرح کفایة الأصول مرحوم آخوند است، اما از این قسمت به بعد و همین‌طور مباحث قاعده فراغ و تجاوز، أصالة الصحة و قاعده ید، نظریات مؤلف است

در این قسمت‌ها، مؤلف، علاوه بر مآخذ قبل، از نظریات مرحوم نایینی و مرحوم آ قا رضا همدانی، صاحب تعلیقه بر رسائل نیز استفاده کرده که نشان از تحقیقات جدید مؤلف دارد.

۲. شارح، به دلیل احاطه‌اى که بر حواشى و تعلیقات استادش آخوند خراسانى- قدس سره- بر رسائل داشته، در بسیارى موارد، از تعلیقات ایشان براى تبیین مطالب کفایه استفاده مى‌کند.

۳. احاطه مؤلف صرفا بر نظریات استادش نبوده، بلکه بر نظریات شیخ اعظم انصارى نیز احاطه کامل داشته و گاهى عبارت‌هاى فرائد الأصول شیخ انصاری را تصحیح کرده و نظر اصلى ایشان را بیان مى‌فرماید، مانند آنچه در صفحه ۴۹ از جلد دوم، سطر ۱۱ آمده است.

۴. از نکات مهم در متن کتاب، برخورد محترمانه مرحوم کمپانى- قدس سره- با نظریات استادش، آخوند صاحب کفایه است. چه بسا ایشان به نظریات استادش اشکال داشته و آن را رد کرده است، امّا در ابتدا به نظر نمى‌رسد که این، اشکال بر مرحوم آخوند باشد و تصور مى‌شود که توضیح و شرح نظریه اوست، زیرا شارح از عبارت‌هاى« یرد علیه» و نظایر آن استفاده نکرده و از الفاظ محترمانه استفاده نموده است و این، از نکات مهم اخلاقى و تربیتى براى طلاب و محصلین علوم دینى و غیر دینى است.

۱. در جلد اول، مؤلف، به طور مکرر نظریات میرزا حبیب الله رشتی، صاحب بدایع الأفکار را مطرح و بررسى مى‌کند و با توجه به دشوارى متن بدایع الأفکار و نظریات مطرح شده در آن، این جلد از کتاب نیز داراى متنى عمیق‌تر و پیچیده‌تر است. در این جلد، علاوه بر نظریات میرزای رشتی، دیدگاههای صاحب فصول، شیخ محمد تقی اصفهانی؛ صاحب هدایة المسترشدین به تعبیر مؤلف، صاحب حاشیه بر معالم؛ (شیخ علی نهاوندی، صاحب تشریح الأصول؛ سید یزدی، صاحب حاشیه مکاسب؛ شیخ هادی تهرانی، صاحب محجة العلماء و مرحوم کلانتری نویسنده تقریرات مبحث الفاظ شیخ انصاری و نیز دیگر بزرگان مطرح و بررسى مى‌شود، اما در جلد دوم و سوم، به جز در بحث اقل و اکثر ارتباطی ، متأسفانه نظریات این بزرگان، به ندرت مطرح شده و فقط به نظریات شیخ اعظم و مرحوم آخوند خراسانى بسنده شده است.

۲.از دیگر نکاتى که در جلد اول رعایت شده، آن است که عموم منابعى که اسامى آنها به کنایه در متن ذکر شده، به وسیله حواشى مشخص شده‌اند، اما در جلد دوم و به‌خصوص قسمت برائت، نام صاحبان مآخذ مشخص نشده و به‌صورت کنایه ذکر ‌شده‌اند.

در کتاب« نهایة الدرایة» از بعضى بزرگان و کتاب‌هاى آنان، به صورت کنایه نام برده شده که به برخى از آنها اشاره مى‌شود:

۱. بعض أجلة العصر، ملا علی بن فتح اللّه نهاوندی نجفى (متوفاى ۱۳۲۲ ق)، صاحب تشریح الأصول است.

۲. بعض أکابر فن المعقول یا صدر المحققین، صدر الدین، محمد بن ابراهیم شیرازى، ملا صدرا است(متوفاى ۱۰۵۰ ق).

۳. بعض المحققین، شیخ محمد تقی بن عبد الرحیم اصفهانی متوفاى ۱۲۵۰ ق)، صاحب هدایة المسترشدین فی شرح معالم الدین است.

۴. بعض المدققین من عصرنا، شیخ محمد هادی بن محمد امین تهرانی)متوفاى ۱۳۲۱ ق)، صاحب محجة العلماء است.

۵. بعض الأعلام ممن قارب عصرنا، میرزا حبیب الله رشتی (متوفاى ۱۳۱۲ ق)، صاحب بدایع الأفکار است.

6. بعض أعلام العصر، میرزای شیرازی، میرزا محمد حسن بن اسماعیل حسینى شیرازى (متوفاى ۱۳۱۳ ق)، صاحب تلخیص تقریرات شیخ انصارى است.

به نظر می رسد لااقل نسبت به مباحث وضع و تا جاهایی که حقیر پیش رفته است لازم است کتاب مطارح الانظار هم چون کتاب کفایه کنار دست پژوهشگر باشد. این کتاب در فهم بسیاری از مطالب گران سنگ نهایه الدرایه کمک شایانی می کند[1]

 

[1] -  نقل از ویدکی پدیا با اضافات

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

  وقتی که ما اصطلاح اصول فقه را به کار می بریم منظورما کتاب قوانین الاصول مرحوم میرزای قمی(1231 قمری) به ذهن می آید یا کتاب رسائل شیخ طوسی که در اصول عملیه است یا کتاب مطارح الانظار شیخ که تقریرات ایشان است و در باب الفاظ. یا مثلا کتاب کفایه آخوند خراسانی. یا اصول فقه مظفر که از یک جایی آغاز و به یک جایی ختم شده است. و شاید قدیمی ترین آن معالم الدین و ملاذ المجتهدین باشد که با عنوان معالم الاصول آن را می شناسیم. تألیف شیخ جمال الدین حسن بن شیخ زین الدین شهید ثانی بن علی بن احمد عاملی جبعی(متوفای ۱۰۱۱ قمری).

و حال آن که علم اصول به عنوان یک علم، فراز و نشیب بسیاری را پشت سر گذاشت تا به معالم به عنوان کتاب درسی حوزه رسید. علما برای اصول فقه چند دوره را ذکر کرده اند که دوستان را به تاریخ و ادوار اصول فقه که در این باره هم کتاب و هم مقاله نگاشته شده است ارجاع می دهم.

در بین اهل سنت "الرساله" شافعی که بردارنده بیشتر مسائل علم اصول است اولین کتابی است که در جهان اسلام به صورت مستقل نگارش یافته است. و این کتاب گویا دو نگارش داشته است و هم اینک این کتاب نیز موجود است و این جانب نیز آن را دارم.

در بین شیعیان تک نگاری در باب علم اصول زیاد در بین مجموعه های حدیثی دیده می شود. ولی آن چه بیشتر به چشم می آید و قابل اعتنا است:

الافهام لاصول الاحکام از محمد بن احمد بن جنید است.

و بعد هم از شیخ مفید   به نام التذکرة باصول الفقه

و بعد هم از سید مرتضی الذریعة الی اصول الشریعة

با عنایت به پرسش دوستان مبنی بر کار برد اصول فقه بنده تا به حال با این دید آثار قدما را مطالعه نکرده بودم ولی در یک جا در کتاب الرساله چنین جمله ای را دیدم: البیان اسم جامع لمعانی مجتمعة الاصول و متشعبة الفروع (الرساله، ص122).

اما در بین آثار شیعه افهام لاصول الاحکام ابن جنید است که در اواخر قرن سوم به دنیا آمده و در قرن چهارم از دنیا رفته است. از ابن جنید معروف به اسکافی اثری باقی نیست. یا بگویم من ندیده ام. البته کارهایی کرده اند. کلمات و جملات ایشان را از لا به لای کتب دیگر بیرون کشیده اند ولی اثری از آثار خود او گویا در دسترس نباشد. این کتاب در فهرست آثار ایشان بوده است.

شیخ مفید که ایشان را درک کرده کتابی با عنوان التذکره باصول الفقه نگاشته است و به جای احکام ابن جنید دقیقا خود فقه را جایگزین کرده است.

و سید مرتضی هم بعد از شیخ مفید از اصطلاح اصول احکام به عنوان اصول فقه بهره برده است. به نظر می رسد شریعت و احکام و فقه نزد این بزرگواران به یک معنا بوده است. و اصول هم به معنای مجموعه­ای از قوانین و قواعد. و هم اینک نیز اصول به معنای بنیان و اساس و قواعد و آیین نامه به کار برده می شود.

بنابراین اصطلاح علم اصول در بین شیعه به عنوان علمی که مدخل و چارچوب ورودی به فقه است از آواخر نیمه اول قرن چهارم به بعد رایج بوده است.

البته باید روایات منقول مورد بررسی قرار بگیرد که آیا در روایات این واژه به همین صورت و به همین معنا به کار برده شده است یا نه که نیز کار دیگری است و مجال بیشتری می طلبد. و نیز بررسی خود اصطلاح علم اصول باید دنبال شود.

#اصول فقه# در برابر اصول دین

در فلسفه می گویند بنیانگذار اصالت وجود مرحوم ملاصدرا است. وقتی به آثار میرداماد توجه بشود می بینیم ایشان اصالت وجود را مطرح می کند ولی نمی تواند آن را اثبات بکند. لذا طراح اولیه اصالت وجود ملاصدرا نیست بلکه میرداماد است البته برکرسی نشاندن و اثبات آن بر عهده ملاصدرا -آخوند شیرازی- است.

در رابطه با اصول فقه و فقه و شریعت و احکام تقریبا همه اینها با مسامحه به یک معنا است. به نظر می رسد اصول فقه در برابر اصول دین قرار می گیرد. یعنی علما آثاری تحت عنوان اصول دین داشتند که در آن بیشتر مسائل نظر و قواعد اصلی دین مورد بحث و بررسی قرار می گرفت در برابر فروع دین که بیشتر جنبه عملی داشت. نیز مسائلی در رابطه با فقه باید مطرح می شد که بیشتر ناظر به قواعد و قوانین کلی حاکم بر فقه می بود. آن مسائل کلی و فراگیر مرتبط با فقه را تحت مجموعه اصول فقه یا اصول شریعت یا اصول احکام بیان کرده­اند.

احتمالا از ابن عقیل و ابن جنید به این طرف اصول فقه باید مطرح شده باشد. بدان جهت که شیعه تا پایان زندگانی امام حسن عسکری(ع) مستقیم و غیر مستقیم بلاد دور دست- به امام و منبع دوم و اصلی دین یعنی سنت دسترسی داشته اند لذا به قواعد و قوانین چندان نیازی نبوده است. الا این که باید از آیات و روایات چیزهایی بفهمند که تک نگاری هایی در این رابطه در بین شیعه نگاشته شده است.

اما با رحلت امام حسن عسکری (ع) اوضاع و اوحوال فقه و فقاهت دگرگون می شود و لزوم نگارش علم اصول به نظر می رسد در برابر آن چه تحت عنوان اصول دین پیشتر نگاشته شده بود بیشتر احساس می شود. البته این نکته را پیشتر سید مرتضی در الذریعه متوجه شده است.

می شود گفت اولین نام و عنوان کتاب به عنوان اصول احکام و اصول شریعت و اصول فقه متعلق به ابن جنید و شیخ مفید و سید مرتضی است. کتاب الذریعه سید مرتضی که کتاب مفصل و در دو جلد و کتاب نسبتا کاملی است.  

احتمالا اصول احکام ابن جنید در برابر اصول عقاید بوده باشد. در سابق بر این بحثهای فقهی و عقاید و اخلاق و... با هم در آمیخته بود. بعدا آن را از هم تفکیک کردند. مثلا توحید صدوق نگاشته شد که صرفا در عقاید است.

نکته ای که به نظرم بد نیست توجه به آن این که دین مجموعه ای است از آیات قرآن و روایات معصومین علیهم السلام از آغاز بعثت پیامبر اکرم تا پایان زندگی امام حسن عسکری علیه السلام درگذشته در هشتم ربیع الاول 280 قمری و اول ژانویه 874 میلادی. تمامی آن چه طی این مدت اتفاق افتاده است از نگاه شیعه در زیر مجموعه دین قرار می گیرد که در طی این مدت هیچ دسته بندی در آن صورت نگرفته است. البته اصول اربعه ماه را داریم که دسته بندی شاید نباشد. تالیف و گردآوری روایات است. برای پرهیز از نابودی این منابع و مواخذ اصلی. البته در زمان امام هشتم نیز اقدامهایی نسبت به تدوین و گرد آئوری روایات غیر از اوصول اربعه ماه صورت گرفته است.

تحت تاثیر ذهنی افرادی مانند بخاری و... مجموعه های روایی­ گویا سامان پیدا می کند و مرتب می شود.

از نگارش صحیح بخاری من یک نتیجه می گیرم و آن این که بعید است خود صحابه پیامبر، افرادی مانند خلیفه اول یا خلیفه دوم و یا خلیفه سوم به این نتیجه رسیده باشند که قرآن را به سامان کنند. مرتب کردن و نظام بخشیدن و وضع الشی فی موضعه و تقسیم مسائل و طبقه بندی آنها پیرامون یک موضوع خاص و جا به جایی مسائل و ایجاد ارتباط بین آنها، ذهن خیلی منطقی می خواهد که اینها فاقد آن بودند. اصلا ذهن منسجم و نظام ساز نداشته اند. لذا بسیاری از اخبار و روایات در باب تنظیم قرآن را حقیر بر نمی تابد. چون در خود اینها چنین عقلانیتی هنوز شکل نگرفته است. گرچه بذرهای آن در ذهن اینها پاشیده شده است.  

قرآن یا توسط پیامبر و در دوره و حضور خود پیامبر شکل پیدا می کند و صورت می گیرد. گرچه خلیفه دوم با تدوین حدیث مخالفت می کند. اعتراض او به گردآوری حدیث است. یقینا اگر گردآوری پیش از این شده بود؛ به این نتیجه می رسیدند که باید باب باب بشود و نیز موضوع بندی. و چنین نشد.

ذهن انسجام یافته افرادی مثل بخاری است که روایات عامه را به سامان می کند و نیز ذهن انسجام یافته کلینی است که روایات شیعه را سروسامان می دهد. البته گفته شده است که امام رضا نیز دستور به بازنویسی اصول اربعه ماه صادر فرموده و گویا همه آنها را در ذیل مجموعه یا مجموعه هایی گرد می آورند. این به سامان کردن به نظر می رسد پس از آشنایی با کتاب و آثار فرهنگی بیشتر ایران زمین بوده است. البته این در حد یک نکته و تذکر است.

و نکته آخر این که شکل و صورت تدوین قرآن نمی خورد که بشری باشد. اگر قرار است که انسانی آن را باز تدوین کند یقینا صورت دیگری خواهد داشت. صورت فعلی نخواهد داشت. صورت فعلی به نظر نمی رسد صورت بشری باشد. حالا مهم نیست که کلام خدا باشد طبق گفته اجماع علمای اهل سنت و شیعه و یا کلام محمد(ص) طبق گفته افرادی خاص و یا کلام هر کس دیگری چنان که بعضی مدعی شده اند و ... تدوین و صورتبندی آن و به سامان شدن سوره ها بعید است که دست پخت بشر باشد. نسبت به تداوین آیات در درون سوره­ها که یقینا این گونه است و نسبت به تدوین سوره ها در کنار یک دیگر هم بعید است که کار بشری باشد.

  • حسن جمشیدی