جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۰۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

368

ز افعال نکوهیده شود پاک

چو ادریس نبی آید بر افلاک

بیان شد که باید پیش از انباشت اعمال خوب کارهای بد و ناشایست کنار زده شود. نخست دفع آفت شود و بعد به جمع اعمال همت گردد. اگر کسی بخواهد وارد سلک عارفان شود و طریق حقیقت را بپیماید باید گامهای مهمی را بردارد:

گام نخست باید که از انبیای الهی و ارشادات اولیا پیروی کند. در بین قوم موسی رسم بر این بود که هرکس اگر حاجتی می داشت چهل روز به عبادت مشغول می شد و بعد از چهل روز حاجت روا به خانه خود بر می گشت. یکی برای حاجتی چهل روز خلوت گزید و به دعا و نیایش و ذکر پرداخت و بعد از چهل روز حاجتش برآورده نشد. جهت اعتراض به نزد موسی آمد و گفت: من چهل شبانه روز خلوت گزیدم و دعا کردم و عبادت؛ اما حاجت من برآورده نشد. موسی به وی وعده داد تا در ملاقاتش با خداوند اعتراضش را خواهد گفت و جوابش را برای او خواهد آورد.

موسی به دیدار خداوند شتافت و اعتراض این بنده را بیان کرد. از طرف خداوند ندا رسید: ای موسی! اگر این بنده ما چنان دستهایش را به آسمان دراز کند که دستهایش بشکند و چنان اشک بریزد که از چشمانش خون جریان بیابد، حاجتش بر آورده نخواهد شد. چون از راهی وارد شده است که راه من نیست. او از دری غیر از در تو وارد شده است. او به نزد من آمده است و حاجاتش را آورده است؛ ولی نسبت به تو موسی که فرستناده من هستی شک دارد.

موسی برگشت و سراغ آن فرد رفت و پرسید: تو در خانه خدا رفته ای و نسبت به فرستاده او تردید داری؟

مرد در پاسخ گفت: آری مدتی است نسبت به پیامبری تو شک دارم ولی الان فهمیدم که تو پیام آور خداوند هستی ... دو باره به چله نشست و عبادت کرد و بعد از چهل شبانه روز با حاجت روا به منزل برگشت.

در گام دوم باید اعتقادات صحیح و درست داشته باشد. اعتقادات افراد بخشی از حیث وجودی آنها است.

در گام سوم باید اعمال شایسته داشته باشد.

در گام چهارم نباید افعال نکوهیده داشته باشد.

در گام پنجم به صفات پسندیده خود را آراسته سازد.

در گام ششم باید راه ریاضت در پیش بگیرد.

در گام هفتم باید اهتمام تام به غایت و هدف داشته باشد تا که به حق نائل شود.

در گام هشتم باید از دنیا و مشتهیات جسمانی پرهیز کند.

در برداشتن همین گامها است که به مراتب عالی دست خواهید یافت و بر افلاک عروج پیدا خواهید کرد و با ملائکه در هم خواهید آمیخت.  

  افعال نکوهیده یعنی افعال مذموم و ناپسند. افعالی که هر یک در حقیقت؛ بند و آفتی هستند که روح انسان را پای بند عالم سفلی و طبیعی می کند و از پرواز به فضای ملکوت اعلی باز می دارد. از اوج تجرد و قدسیت به حضیض تعلق و آلودگی و می کشاند. باید سالک این مسیر خود را از این آلودگی ها پاک گرداند.

مانند:

پرهیز از پرخوری

پرهیز از پر خوابی

پرهیز از پر نوشی

پرهیز از شهوت رانی و افراط در آن

پرهیز از دنیا طلبی

پرهیز از حب جاه و مقام

پرهیز از توقع داشتن از دیگران

پرهیز از حرص و طمع

پرهیز از جمع اموال و املاک

پرهیز از تحصیل چیزهای شهوت انگیز

پس از رفع این موانع است که هم چون ادریس نبی علیه السلام مستعد معراج الهی خواهید شد. و با ملائک و ارواح مجرد در خواهید آمیخت.

ادریس از پیامبران بزرگ الهی است. احتمالا حضرت نوح نبیره ایشان باشد و خود او فاصله چندانی از حضرت آدم ندارد. او اهل دعا و عبادت و تسبیح و ذکر بود. حرفه اش خیاطی بود ولی اهل ریاضت نیز بود. در بین اهل عرفان ادریس از منزلت و جایگاه بس بلندی برخوردار است. البته این منزلت را از آیه شریفه اتخاذ کرده اند که می فرماید: و رفعناه مکانا علیا(مریم آیه 95) معتقدند که ادریس مدتی ناپدید شد و در این مدت به آسمانها و عالم مجردات عروج کرده بود. گفته اند که شیت احتمالا پدر ادریس باشد. و شیث فرزند سوم حضرت آدم است. بعد از مرگ هابیل به دست قابیل، خداوند شیث را به آدم داد. البته خداوند دانای به همه امور است.        

369

چو یابد از صفات بد نجاتی

شود چون نوح از آن صاحب ثباتی

اگر کسی بتواند خود را از صفات بد برهاند به برکت ترک صفات بد به مقام و منزلت حضرت نوح خواهد رسید. صفات بد عبارت است از: حسد و کبر و نخوت و حقد و غضب و کذب و افترا و فسق و فجور و بخل و... که به این صفات ملکات ذمیمه و یا اخلاق بد و صفات زشت و ناپسند می گویند. از ویژگی های حضرت نوح آن بود که برای دعوت مردم تلاش بسیار کرد و حتی فرزندش به وی ایمان نیاورد و او هم کوتاه نیامد و از تبلیغ دست برنداشت. لذا در بین انبیا نوح به الگوی صبر بدل شده است.

جور کفر نوحیان و صبر نوح

نوح را شد صیقل مرآت روح

  • حسن جمشیدی

367

به توبه متصف گردد در آن دم

شود در اصطفی ز اولاد آدم

سخن در سلوک بود و طریق به سوی حق. در سیر الی الله و حرکت به سمت و سوی خداوند. حرکت و گام نهادن در این مسیر چندان راحت و ساده نیست:

رنج بردم روز و شب عمری دراز

تا به صد زاری دری کردند باز

تو بدین زودی بدان در کی رسی

در نخستین پایه بر سر چون رسی

مقام توبه

 اولین مقام که سالک در آن گام می نهد و ورود می یابد مقام توبه است. توبه را باب الابواب گویند. چون سالک و طالب به وسیله توبه به مقام قرب حضرت خداوندی وصول می یابد:

ما درین انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما بهوش

کین خلل در گندمست از مکر موش

با تلاش بسیار هرچه جمع می کنیم می بینیم که بر باد فنا می رود. مولوی می فرماید یک جای بار شما و انبان شما مشکل دارد. باید اول راه آفت خیز را بست. موش همان آفت است. همان گناهان است.

اول ای جان دفع شر موش کن

وانگهی در جمع گندم کوش کن

توبه به معنای رجوع است. به معنای برگشت: ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی(طه آیه 122) بعد از توبه حضرت آدم، خداوند سبحان توبه او را پذیرفت و به سمت آدم برگشت. و آدم را برگزید. در آیه دارد که تاب علیه. به سمت او برگشت. توبه در اصطلاح به معنای برگشت الی الله است. ثم تاب علیهم لیتوبوا(توبه آیه 118) ابتدا خداوند سبحان به ایشان تفضل می فرماید و مورد رحمتش قرار می دهد تا برگردند این نعمت اول است و آنها بر می گردند. و طاعت و انقیاد پیشه می کنند که این نعمت دوم است.  

در اصطلاح اهل شریعت توبه به معنای ندامت و پشیمانی نسبت به معصیت است. مثلا نباید مشروب می نوشید چون شرع آن را حرام فرموده است. این معصیت است. اما اگر شرب خمر کرد ولی نه به جهت شرع بلکه از آن جهت که دچار سردرد شدید می شود. این توبه نیست. در صورتی که تصمیم جدی گرفت که دیگر بارهد سراغ مشروبات نرود. علیرغم آن که پولش را دارد و قدرت وتمکنش را هم دارد ولی سراغش نمی رود. این می شود توبه. حقیقت توبه آن است که سالک حقیقی از هرچه که مانع از رسیدن وی به حضرت حق است چه مانع دنیوی باشد و چه اخروی و از هرچه که توجه او را به غیر خدا جلب کند و مانع توجهش به خداوند بشود همه این موانع صوری و معنوی و مادی و... را کنار بزند و فقط و فقط متوجه او شود این را می گویند توجه حقیقی. فنبذوه وراء ظهورم. (آل عمران آیه 185) همه آنها را پشت سرشان افکندند و دیگر به آن حتی نگاه هم نکردند.

توبه بر چهار نوع یا دارای چهار مرتبه است:

یکم- توبه کفار بازگشت از کفر به سمت ایمان است. کسی که غیر خدا را می پرستد توبه کند و به سوی خداوند برگردد و خداوند را بپرستد. این اتفاق در حوزه عقاید رخ می دهد.

دوم- توبه فاجر و فساق و آن بازگشت از فسق و فجور و مخالفتهای علنی با شریعت است. کسی که با شریعت از در مخالفت وارد می شود. یا کلا انکار می کند و یا بی انکار انکار کند واجبش را ترک و حرامش را مرتکب می شود. توبه از همه اینها. این اتفاق در حوزه احکام و فقه رخ می دهد.  

سوم- توبه ابرار و آن بازگشت از اخلاق ناپسند و اوصاف زشت است. این اتفاق در حوزه اخلاق رخ می دهد.  

چهارم- توبه کملین و آن توبه و بازگشت از غیر حق به سوی حق است.  

پشیمانی همیشه نسبت به اتفاقهایی است که تا به این لحظه رخ داده است. البته ممکن است کاری را هم باید می کرد که نکرد و الان پیشمان است. کلا پشیمانی نسبت به گذشته است. بر خلاف ترس که نسبت به آبنده است. شما نمی دانی که با چه چیزی مواجه هستی لذا می ترسی. یا نمی دانی که با تو چه خواهند کرد. موضوع ترس آینده است و موضوع پشیمانی گذشته است.

  • حسن جمشیدی

          

97- و هذه الأمور على قسمین. قسم کماله فی ظاهر الإنسان و باطنه کالورع و التوبة و قسم کماله فی باطن الإنسان ثم إن تبعه الظاهر فلا بأس کالزهد و التوکل و لیس ثم فی طریق اللّه تعالى مقام یکون فی الظاهر دون الباطن.

سخن در مقام و حال بود. مقام و حال دو گونه است:

1- مقام و یا حالی که کمالش در ظاهر و باطن انسان ظهور و بروز پیدا می کند. مانند ورع یعنی پرهیز از گناه. ورع غیر از عدل است. ورع یعنی رعایت اخلاقیات. پرهیز از رذائل اخلاقی و اقدام به حسنات. توبه هم یعنی ازکرده های زشت گذشته پشیمان شود و دیگذر گرد آنها نگردد. اگر کسی به مقام توبه برسد هم در درون دیگر فکر گناه نمی کند و هم در ظاهر سراغ گناه نمی رود.  

2- مقام و یا حالی که کمالش در باطن ظهور  بروز می کند ولی می تواند فرد در ظاهر هم از آن متابعت کند. مانند زهد. کسی که زاهد است این ویژگی در درون فرد محقق می شود. چه بهتر که ظهور و بروز بیرونی هم پیدا بکند. یا توکل در درون همه امور را به خدا واگذار می کند. در ظاهر هم نگران این نیست که چه اتفاقی می افتد. می گویند در هوای بد هواپیما دچار لرزش شدید شد. پدر روحانی انجیل را باز کرد و شروع به خواندن رد و تسبیح می چرخاند و ذکر می گفت و... پسر نوجوان کم سن و سالی کنارش نشسته بود. واکنشی نشان نمی داد. پدر روانی فکر کرد این پسر از شدت ترس چنین آرام گرفته است. به وی گفت: پسرم! فرزندم! نگران نباش! خدا نگهدار ما است! پسر خیلی راحت و آرام گفت: پدر روحانی من نگران نیستم. ترسی هم ندارم. چون خلبان این هواپیما خلبان قهاری است. خیلی وارد است. تجربه های از این بذترش را هم داشته است.

پدر روحاهنی گفت: نگر خلبان را می شناسی؟

نوجوان گفت: آری! او پدر من است!  

به این می گویند توکل. پدر روحانی توکل داشت ولی فقط در درون بود. باور داشت به این که خداوند نگهدار او و دیگران است. ولی نوجوان همان توکل را ظهور و بروزش داده بود. او ایمان به پدرش دارد و همان را هم نشان می داد. در آرامش کامل به سر می برد. این را می گویند توکل که امر درونی است ولی می تواند ظهور و بروز در ظاهر هم پیدا کند.

در ادامه شیخ اعظم دفع دخل مقدر می کند. با توجه به این که مقامات و احوال به گونه است که یا در باطن و ظاهر است و یا در باطن است و می تواند ظهور هم بیابد و قسم سوم را بیان نفرمود که ظاهری باشد. شیخ اعظم می فرماید مقامات و احوال اصالتا درونی است. امر باطنی است. حالا ممکن است که باطن همراه با ظاهر باشد و ممکن است کهئ همراهد با ظاهر نباشد و این دست خود فرد است که  در ظاهر هم آن را محقق کند. اما مسلم است که اگر مقام و حالی در ظاهر وجود داشت پس از باطن ریشه گرفته است. امر باطنی پیشتر محقق شده است. در سیر الی اله هیچ مقام ظاهری نیست که سابق بر آن در باطن محقق نشده باشد. نخست باید اتفاقی در درون بیفتد. حالا بروز یافت و نیافت مرحلهد بعد از این است.  

98- ثم إن هذه المقامات منها ما یتصف به الإنسان فی الدنیا و الآخرة کالمشاهدة و الجلال و الجمال و الأنس و الهیبة و البسط و منها ما یتصف به العبد إلى حین موته إلى القیامة إلى أول قدم یضعه فی الجنة و یزول عنه کالخوف و القبض و الحزن و الرجاء و منها ما یتصف به العبد إلى حین موته کالزهد و التوبة و الورع و المجاهدة و الریاضة و التخلی و التحلی على طریق القربة و منها ما یزول لزوال شرطه و یرجع لرجوع شرطه کالصبر و الشکر و الورع.

مقامهایی که انسان نائل می شود چند گونه است:

1- مقامهایی که در دنیا و آخرت همراه انسان است مانند مشاهد و جلال و جمال و انس و هیبت و بسط و...

2- مقامهایی که تا هنگام مرگ با انسان است و بعد از آن زائل می شود. مانند زهد و توبه و ورع و مجاهده و ریاضت و تخلی و تحلی...

3- مقامهایی که تا رستاخیز و قیامت همراه انسان است و بعد از آن زائل می شود.  

4 - مقامهایی که تا در بهشت همراه انسان است و بعد از آن زائل می شود. مانند خوف و قبض و حزن و رجاء.

 چنان که بیان گردید حالاتی است که اگر شرایط فراهم بشود آن حالت هست و اگر شرایط محقق نشود مشروط هم از بین خواهد رفت. مانند صبر و شکر و ورع. در نتیجه اینها در دنیا معنا پیدا می کند نه در آخرت.

99- فهذا وفقنا اللّه و إیاک قد بینت لک الطریق مرتب المنازل ظاهر المعانی و الحقائق على غایة الإیجاز و البیان و الاستیفاء العام فإن سلکت وصلت و اللّه سبحانه یرشدنا و إیاک.

اینها نکاتی بود که خداوند متعال توفیق آن را داد تا بیان کنم. و برای شما نکاتی را توضیح بدهم. منازل را به ترتیب خدمت شما عارض شدم. تا اندازه ای معانی و حقایق برای شما تبیین گردید. تلاش شد تا به زبان ساده و به طور اختصار بیان شود. اگر دل به راه دادید و پای در این مسیر نهادید یقینا بدان خواهید رسید. امید آن که خداوند سبحان همه ما را هدایت فرماید.

  • حسن جمشیدی

96- و جمیع ما ذکرناه یسمى الأحوال و المقامات فالمقام منها کل صفة یجب الرسوخ فیها و لا یصح التنقل عنها کالتوبة. و الحال منها کل صفة تکون فیها فی وقت دون وقت کالسکر و المحو و الغیبة و الرضی أو یکون وجودها مشروطا بشرط فتنعدم لعدم شرطها کالصبر مع البلاء و الشکر مع النعماء.

تا به این جا توضیحاتی که در باره حق و مراتب و مقامات و... داده شد همه اینها جزو علم احوال و علم مقامات بود.

مقام عبارت است از هر صفتی که جنبه پایداری پیدا کند و فرد نشود که از آن مقام فروم افتد. و نمی تواند از آن مقام انتقال پیدا کند. عنایت بفرمایید انتقال پیدا نکردن نه به معنای درجا زدن است. نه. مقام ویژگی اش این است که جنبه پایداری و ثبات دارد. اگر کسی به مقامی رسید تا مدتی در آن مقام و موقعیت پایدار است و از آن به مقام پایین تر نمی رود بلکه به مقال بالاتر می رود. این شیخ اعظم می فرماید انتقال در آن درست نیست منظورش انتقال به  مقام پایین تر و تنزل مقام ممکن نیست. و الا ترفیع مقام که ممکن است و این هم با انتقال صورت می گیرد.

البته ناگفته نماند هر کس به هر مقام و مرتبه ای که برسد طوری نیست که مقام قبلی را از دست بدهد. ضمن حفظ مقام قبلی و پایداری آن صفت صفت دیگری بر او افزوده می شود.  مثالی که شیخ اعظم می زند توبه است. اگر چنان چه صفت توبه در فرد تثبیت شد دیگر این صفت از بین نمی رود.

مقام در برابر حال است. شیخ اعظم حال را هم توضیح می دهد. حال هم چون مقام صفت است ولی جنبه پایداری و ثبات ندارد بلکه موقتی است. در یک زمان معینی می آید و بعد هم می رود. حال ناشی از علت و  عامل و شرط است. اگر علتش محقق بشود معلول هم محقق خواهد شد و اگر علت محقق نشود معلولی نخواهد داشت. از طرف دیگر اگر علت از بین برود معلول هم از بین خواهد رفت. مثالهایی که شیخ اعظم می زند عبارت است از سکر و محو و غیب و رضا. این صفات به گونه ای است که اگر شرائط آن محقق بشود خود اینها تحقق خواهند یافت. و اگر شرطش نباشد محقق نخواهد شد و یا اگر شرطش از بین برود اینها نیز از بین خواهند رفت. مانند صبر در بلایا. و یا شکر در برابر نعمتها. و یا احسان و نیکی به دیگران.

خداوند رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی را می فرمود در منزل مشغول رسیدگی به گلهای داخل باغچه بودم. یکی وارد شد و دید که من به گلها رسیدگی می کنم. برگهای خشکش را جدا می کنم. علفهای هرز را می کنم. به باغچه ور می روم کحمی عصبانی شد و گفت: حضرت آیت الله حیف وقت شما نیست که صرف امور پیش پا افتاده می کنید؟ سیدنا الاستاذ می فرمود: یک نگاه عاقل اندر سفیه به وی انداختم و گفتم: شما اصلا می دانید گل چیست؟ می دانید زیبایی چیست؟ استاد در ادامه فرمودند او اصلا درک و ذوق نداشت. فرمایش سیدنا الاستاذ به چیزی بود که در خود ایشان بود ولی در معترض وجود نداشت و آن ذوق بود. تمایل و علاقه. در منازل اعیان ضمن آن که کلفتهایی بودند که کارهای خانه را می کردند مردهایی را هم به کار می گرفتند که کم از زن نمی آمدند. یعنی مردهایی که مردانگی نداشتند. برای خریدهای منزل به بیرون می رفتند. اینها از آن نظر که باید خرید می کردند و کارهای سنگین تری را انجام می دادند مرد بودند ولی از نظر قوای جنسی فاقد مردانگی بودند. لذا ورود اینها به داخل خونه چندان مشکلی ایجاد نمی کرد چون مردانگی نداشتند. اینها افرادی بودند که لذت جنسی را نمی فهمیدند. اصطلاحا به اینها عنین گفته می شد یا خواجه. فاقد مردانگی بودند. لذا ذوق و شوق بودن را زن را هم نداشتند.

ای تو نارسته ازین فانی رباط

تو چه دانی محو و سکر و انبساط

همین که فرد به گل و یا باغ و باغچه و یا به یکی از علوم و یا به زیبا رویی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق باید باشد تا فرد از سر علاقه بدان اقدام کند. ممکن است کسی ذوقش را داشته باشد ولی بدان همت نمی کند. ذوق نقاشی دارد ولی نقاشی نمی کند. ذوق موسیقی دارد ولی بدان اقدام نمی کند. از ذوقش بهره نمی برد. علاقه به نقاشی و موسیقی دارد ولی به مرحله عمل و اقدام نمی رسد. و دیگری قلم مو را بر می دارد و بر روی بوم می کشد. یا تار و سنتور را بر می دارد و چیزی می نوازد. جام شرابی آنجا است بر می دارد و لبی تر می کند. این را می گویند چشیدن. مرحله ای بالاتر از ذوق است. شرایط باید محیا بشود تا لبی تر کند. شرایط باید محیا بشود تا دستی به گیتار و سنتور ببرد. شرایط باید محیا بشود تا آن صنم را در بر بگیرد. این را می گویند چشیدن.

فرد همین که ذوقش به عرصه عمل رسید. همین که لبش تر شد و طعمش را چشید این می شود یک مرحله و مرتبه بالاتر. ذوق به معنای چشیدن لذت نیست بلکه داشتن زمینه برای لذت است. چشیدن لذت که فراهم بشود می شود شرب و نوشیدن. کسی که به مطالب عرفانی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق عرفانی دارد. و یا ذوق فلسفی دارد. اگر چنان چه اثری عرفانی و فلسفی را برداشت و خواند و از آن لذت برد این می شود همان شرب. جرعه جرعه نوشیدن. چون ذوقش را دارد با نوشیدنش بر لذتش افزوده می شود. می گویند بعد از انقلاب در مشهد جوانی را گرفتند و به جرم بوسیدن دختری تعزیریش کردند و تازیانه اش زدند. بعد از این که شلاقها تمام شد به همان مجری تعزیر گفت: بگذار دختر بیاید یک بار دیگر لبهایش را ببوسم همین الان که آماده هستم دو باره سی تا شلاقت را بزند.

اگر همین نوشیدنها ادامه بیابد. فرد سنتور را به دستش بگیرد و یا گیتارش را بردارد و بنوازد و یا آن جوان معشوقه خودش را در بر بگیرد و مانعی نباشد و شرایط هم محقق باشد به حالت سکر و مستی خواهد رسید.

مدتها در پی درک معنای مستی بودم. چون عشق را بیشتر به مستی تشبیه کرده بودند. باید مستی را می فهمیدم تا عشق را درست تر بفهمم. مستی با شراب محقق می شود. می دیدم کسانی که شراب می خورن مست هستند آنها قادر به توصیفش و بیانش نیستند و چون از مستی بیرون شدند دیگر شایسته توصیف آن حال نیستند. همیشه در ذهن من بود که مستی فرد را شاد و سرزنده می کند. و حال آن که دیده بودم مستهایی که مثل ژاله باران اشک می ریختند و گریه می کردند... تا که صاحب تجربه ای این گونه توصیف کرد که در شادی و نشاط مشروب خورده می شود. در غم و غصه هم مشروب نوشیده می شود. اثر مشروب این است که هر چه در دلت باشد همان را بیرون می اندازد. حالت توان ریاضی پیدا می کند. اگر خوش و سرحال هستی همان را چند برابر می کند. و اگر غم و غصه در دل داری همان را  بیرون می ریزد و نشان می دهد. دقیقا همان معنایی بود که مولوی در مثنوی خود بیان فرمودهد بود:

نه همه جا بی‌خودی شر می‌کند

بی‌ادب را می چنان‌تر می‌کند

گر بود عاقل نکو فر می‌شود

ور بود بدخوی بتر می‌شود

لیک اغلب چون بدند و ناپسند

بر همه می را محرم کرده‌اند

انسانهای مست ویژگی شان این است که از خود بی خود می شوند و اراده خود را از دست می دهند. حرفهایی که می زنند و کارهایی که می کنند دست خودشان نیست. لذا همه چیز را بیرون می ریزند. این حالت مستی را حالت محو هم می گویند. از خود بی خود شدن. محو همان مستی شدن. دقت بفرمایید که اینها حالت است نه مقام. شرایط فراهم شده تا این حال برای این فرد ایجاد بشود.

این اصطلاحات را بیشتر در شرح گلشن راز توضیح و تفسیر خواهیم کرد. به آن جا مراجعه فرمایید.

  • حسن جمشیدی

92- و أما الحقائق فعلى أربعة حقائق ترجع إلى الذات المقدسة و حقائق ترجع إلى الصفات المنزهة و هی النسب و حقائق ترجع إلى الأفعال و هی کن و أخواتها و حقائق ترجع إلى المفعولات و هی الأکوان و المکونات و هذه الحقائق الکونیة على ثلاث مراتب علویة و هی المعقولات و سفلیة و هی المحسوسات و برزخیة و هی المخیلات.

حقایق.

در چند فراز به بیان حقایق می پردازد. منظور شیخ اعظم از حقایق مقامهای کشف و شهود است. تا اندازه ای مقامهای شهودی و مراتب آن را می خواهد بیان بفرماید.

حقایق بر چهار گونه اند:

یکم- حقایقی که درباره ذات خداوند متعال است.

دوم- حقایقی که به صفات سلبی خداوند بر می گردد. البته در این جا صفات تنزیهی و یا سلبی می فرماید ولی در ادامه که می خواهد توضیح بفرماید منظورش صفات هم سلبی و هم ایجابی است. حتی اسم را با صفت همراه می کند. بدان اشاره خواهم کرد.  

سوم- حقایقی وجودی آن دسته از حقایقی است که به افعال خداوند برمی گردد. حقایقی که به عرصه امر کن ارتباط پیدا می کند. عالم ایجاد.

چهارم- حقایقی که به موجودات برمی گردد. عالم موجودات

حقایق وجودی خود بر سه گونه است:

حقایق مرتبط با عالم علوی یا همان معقولات.

حقایق مرتبط با عالم سفلی یا عالم محسوسات.

حقایق مرتبط با عالم برزخ که عالم متخیلات است.

حقایق عالم کون با حقایق عالم اکوان فرق می کند. عالم کون عالم ایجاد است یا همان عالم وجودی و عالم اکوان عالم موجودات است.

به بیان دیگر وقتی که سخن از حقایق به میان می آید متعلق آن یکی از موارد زیر خواهد بود:

ذات خداوند

صفات سلبی خداوند

صفات فعل خداوند یا عالم وجودی یا ایجادی

عالم موجودات علوی یا معقولات

عالم موجودات سفلی یا محسوسات

عالم موجودات برزخی یا خیالات

93- فأما الحقائق الذاتیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه من غیر تشبیه و لا تکییف لا تسعه العبارة و لا تومئ إلیه الإشارة. و أما الحقائق الصفاتیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه تطلع منه على معرفة کونه سبحانه عالما قادرا مریدا حیا إلى غیر ذلک من الأسماء و الصفات المختلفة و المتقابلة و المتماثلة.

اما آن دسته از حقایقی که در باره ذات است این حقایق عبارت است از مشهد و تجلی گاهی که حق متعال در آن تجلیگاه تو را مقیم کرده است. مقامهایی که در مراتب شهودی بدان نائل شده اید. این مقامها بدون تشبیه و کنایه است. از جمله ویژگی های این عالم عبارت است از:

غیر قابل اشاره است. یعنی جا و مکان نیست. ظرف نیست تا بشود به آن اشاره کرد.

غیر قابل بیان است. آن حقایق شهودی چیزی نیست که در شکل و قالب الفاظ در آید.

اما آن دسته از حقایقی که در باره صفات است آن حقایق عبارت است از مقام و جایگاه شهودی که فرد پیدا می کند تا از آن مقام و جایگاه به معرفت صفات ایجابی خداوند می پردازد. صفاتی هم چون عالم بودن و قادر بودن و مردید بودن و حی بودن و دیگر اسما و صفات خداوند. چه آن دسته از صفاتی که در مقابل هم و یا همانند یک دیگرند و به فرد آگاهی و اطلاعات و معرفت می دهد.

در این عبارت اسم و صفت را در کنار هم قرار داده است. گرچه در فراز قبل سخن از صفات تنزیهی بود ولی در این جا که مجدد می خواهد توضیح بفرماید قید تنزیه برداشته می شود و مطلق صفت بیان می شود ضمنا اسم و صفت در کنار هم و با هم آورده می شود گویا اسم و صفت مرادف هم هست.    

94- و أما الحقائق الکونیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه تطلع منه على معرفة الأرواح و البسائط و المرکبات

و الأجسام و الاتصال و الانفصال.

حقایق وجود عبارت است از آن جایگاه و موقعیتی که شما با شهود به دست می آورید که در آن جایگاه فرد مقیم است. و از این جایگاه به شناخت ارواح و بسایط و مرکبات و اجسام و اتصالات و انفصالات آگاهی و معرفت می یابد.

95- و أما الحقائق الفعلیة فکل مشهد یقیمک فیه تطلع منه على معرفة کن و تعلق القدرة بالمقدور بضرب خاص لکون العبد لا فعل له و لا أثر لقدرته الحادثة الموصوف بها.

اما حقایق فعلی عبارت است از مقام شهودی که حق سبحانه و تعالی فرد را مقیم کرده است تا از آن مقام به معرفت و شناخت امر الهی نائب شود و تعلق قدرت خداوند را به مقدور کاملا فهم کند و نیک دریابد. در مقام قدرت خداوند را می بیند. لا حول و ا قوۀ الا بالله. فقط قدرت خداوند است که دیده می شود و بنده ازخود هیچ فعلی ندارد که بخواهد و یا بتواند بدان متصف شود. لذا اثری از بنده مشهود نیت و هرچه هست از خداوند است.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

89-  فالحق الذی لله تعالى علیهم أن یعبدوه لا یشرکوا به شیئا و الحق الذی للخلق علیهم کف الأذى کله عنهم ما لم یأمر به شرع من إقامة حد و صنائع المعروف معهم على الاستطاعة و الإیثار ما لم ینه عنه شرع فإنه لا سبیل إلى موافقة الغرض إلا بلسان الشرع و الحق الذی لأنفسهم علیهم أن لا یسلکوا بها من الطرق إلا الطریق التی فیها سعادتها و نجاتها و إن أبت فلجهل قام بها أو سوء طبع فإن النفس الآبیة إنما یحملها على إتیان الأخلاق الفاضلة دین أو مروءة فالجهل یضاد الدین فإن الدین علم من العلوم و سوء الطبع یضاد المروءة.

 در این فراز به تبیین حقوق می پردازد

1- حق خداوند

نخست به بیان حق خداوند می پردازد. حق خداوند متعال بر این خواص از مومنان این است که

یکم- او را بپرستند. لندگی خداوند.

دوم- برای او شریکی قرار ندهند. توحید و یکتاپرستی.

2- حق مردم

حق مردم برخواص از مومنان این است که:

یکم- پرهیز از هر اذیت و آزاری نسبت به مردم آن هم اذیت و آزاری که حدود شرعی بر آنها اقامه نمی شود. یعنی اذیت و آزار و ستمی که حدود شرعی بر آن اقامه می شودکه اینها خود ظلم عظیم هستند. اینها که هیچ حتی همان اذیت و آزاری که هنوز به حد شرعی نرسیده را هم مرتکب نمی شوند.

دوم- کردار نیک در حد توانایی خود نسبت به مردم.

سوم- بذل و بخشش به آنها تا جایی که شریعت نهی نفرموده است. یعنی بذل و بخشش تا جایی که خودش محتاج خلق نشود.

باید دقت کرد که محور و مدار شرع است. باید همه امورات ما منطبق بر شرع باشد. تنها راهی که ما را به هدف می رساند و ما را با هدف سازگار می کند شرع است.  

3-حق بر خود

حقی که هر یک از این خواص بر خودشان دارند این است که:

از بین همه راهها جز آن راهی که سعادت و رهایی خود در آن است از روی اختیار و اراده نپیماید.

اگر نفس از رفتن در این مسیر ابا داشت و خود داری کرد علتش نادانی است. یا به جهت بد طبعی است. اولاذ تلاش کند تا آگاه شود و تلاش کند تا طلع بدش را تغییر بدهد.

زیرا نفس انسان فرد را به سمت کارهای خوب هل می دهد. و فرد را به اقتضای دین و مروت به سمت کارهای خوب تحریک می کند. و حال آن که جل و نادانی ضد دین می باشد و با مرت و مردانگی سازگاری ندارد. دین خودش علم است. یقینا با جهل نمی سازد. و بد طبعی خودئش ضد مروت است. پس باید طبع را سازگار کرد و کوشید تا عالم شد.   

90- ثم نرجع إلى الشعب الأربع فنقول الدواعی خمسة الهاجس السببی و یسمى نفر الخاطر ثم الإرادة ثم العزم ثم الهمة ثم النیة و البواعث لهذه الدواعی ثلاثة أشیاء رغبة أو رهبة أو تعظیم و الرغبة رغبتان رغبة فی المجاورة و رغبة فی المعاینة و إن شئت قلت رغبة فیما عنده و رغبة فیه و الرهبة و رهبتان رهبة من العذاب و رهبة من الحجاب و التعظیم إفراده عنک و جمعک به.

ارکان چهارگانه

در این فراز شیخ اعظم به تبیین ارکان چهارگانه به ترتیب هم می پردازد:

نخست- دواعی یا همان خواسته ها که خود پنج گونه است:

بعد از آن- خطورات، چیزختیی که بر قلب انسان و درون انسان خطور می کند.

بعد از آن- اراده است.

بعد از آن- عزم است.

بعد از آن -  همت است.

بعد از آن نیت است.

دوم- انگیزه ها بود که خود بر سه اصل مترتب است:

اصل اول رغبت یا تمایل که خود بر دو گونه است:

رغبت در همسایگی؛ تمایا دارد که مثلا در کنار شما باشد.

رغبت در مواجه و معیانت، یعنی تمایل دارد که درگیر ماجرا شود.

شیخ می فرماید به بیان دیگر رغبت و تمایل به آن چه که در او است. می خواهد آن چه را که او دارد. تمایل دارد نسبت به آن چه که وی دارا است. و رغبتی هم در این است که هم چون خود او شود.

اصل دوم- رهبت یا بیم است. رهبت و بیم خود دو گونه است:

بیم و رهبت نسبت به عذاب قیامت.

بیم و رهبت از حجابی که مانع رویت حضرت حق بشود. در دعای کمیل می خوانیم فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی ضبرت علی حر نارک فکیف اصبر علی فراقک. خداوندا! پروردگارا! من اگر بر عذاب قیامتت شکیبایی کنم با دوری از تو چه کنم؟   

اصل سوم- تعظیم یا بزرگداشت؛ یعنی این که خود را از او جدا کنی و در کنار او و با او جمع بشوی.

91- و الأخلاق على ثلاثة أنواع خلق متعد و خلق غیر متعد و خلق مشترک.فالمتعدی على قسمین متعد بمنفعة کالجود و الفتوة و متعد بدفع مضرة کالعفو و الصفح و احتمال الأذى مع القدرة على الجزاء و التمکن منه و غیر المتعدی کالورع و الزهد و التوکل.و أما المشترک فکالصبر على الذی من الخلق و بسط الوجه.

اخلاق

اخلاق بر سه گونه است:

1- خلق و خوی متعدی؛ یعنی خلق و خویی که از فردی به فرد دیگر سرایت می کند. تعدی یعنی تجاوز و گذر کردن.

خلق و خوی متعدی خ0ود بر دو گونه است:

1-1- خلق و خوی متعدی سودی، یعنی خلق و خویی که از خود فرد تجاوز می کند و به دیگری می رسد با این تفاوت که صرفا به سود طرف است.  مانند بذل و یخشش و یا مردانگی؛ بخشش و دهش یا مردانگی چون صفات اخلاقی است که چیزی از خود فرد کم نمی کند. زیان و آسیبی نمی رساند.

2-1- خلق و خوی متعدی زیانی، یعنی خلق و خویی که از خود فرد تجاوز می کند و به دیگری می رسد با این تفاوت که صرفا به زیان طرف است. مانند گذشت و چشم پوشی، بالاخره فرد کار بدی کرده است اهانت کرده است و یا تهمت و افترا زده است و حقوقی از فرد را تضییع کرده است. موجب ضرر و زیان می شود. فرد کارنیکی نسبت به دیگری انجام می دهد این کار نیک به گونها ای است که به خودش زیان وارد می شود. از همین قبیل است بردباری. علیرغم آن که فرد قدرت و توان برخورد را دارد ولی گذشت می کند. 

2- خلق و خوی غیر متعدی؛ یعنی خلق و خویی که از حد خود فرد نمی گذرد. مانند ورع و تقوی و زهد وتوکل.   

3- خلق و خوی مشترک مانند شکیبایی بر آزار خلق و گشاده رویی.

  • حسن جمشیدی

طریقة أهل الحق فی سیرها إلى الحق

در بخش گذشته علم را تقسیم فرمود به علم اسرار و و علم نظری و علم احوالات و توضیحاتی در باره علم اسرار بیان فرمود و حقایقی که نمی شود آنها را رد کرد. و در این بخش بررسی خواهیم کرد که اهل حق چگونه مسیر خود را به سوی حق خواهد گشود.  

87- (فإن قلت) فَلَخِّص لی هذه الطریقة التی تدعى أنها الطریقة الشریفة الموصلة السالک علیها إلى اللّه تعالى و ما تنطوی علیه من الحقائق و المقامات بأقرب عبارة و أوجز لفظ و أبلغه حتى أعمل علیه و نصل إلى ما ادعیت أنک توصلت إلیه و بالله أقسم إنی لا آخذه منک على وجه التجربة و الاختبار و إنما آخذه منک على الصدق فإنی قد حسنت الظن بک إحسان قطع إذ قد نبهتنی على حظ ما أتیت به من العقل و إن ذلک مما یقطع العقل بجوازه و إمکانه أو یقف عنده من غیر حکم معین فشکر اللّه لک ذلک و بلغک آمالک و نفعک و نفع بک.

در این فراز شیخ اعظم سخن خود را با ان قلت بیان می فرماید یغنی می خواهد حرف خودش را در قالب پیشنهاد از جانب من و شما بیان کند.

روشی که شما منظور شیخ اعظم است اتخاذ کرده اید و طریقه ای که شما بدان پای بند هستید ویژگی اش این است که راه و روشی است که )- شریف است. 2)- سالکش را به خداوند متعال می رساند. اینک از آن جناب می خواهیم که خلاصه و چکیده این روش و راه را با عباراتی کوتاه و رسا برای ما بیان بفرمایید تا به آنها عمل کنیم و ما نیز دست بیابیم و برسیم به همان موقعیتی که خود مدعی آن هستی که به آن مقام و منزلت دست یافته اید. سوگند در ادامه فرد به خداوند سوگند یاد می کند که من این اطلاعات را با توجه به تجربه و آگاهی شما درخواست نمی کنم بلکه با توجه به صدق و صفای شما از شما می طلبم. می خواهد بگوید من با توجه به موقعیت علمی شما من این خواسته را با شما در میان نمی گذارم بلکه با توجه به این که شما را فردی راستگو و با صفا می دانم و قطع و یقین دارم که شما در دستگیری از ما دریغ نخواهید ورزید و کوتاهی نخواهید فرمود.

پیش از این نکاتی را برای من حضرتعالی بیان فرموده بودید:

یکم- بهره و نصیب مرا از عقل تا اندازه ای روشن فرموده و من را بدان آگاه فرمودید.

دوم- نیز متوجه فرمودید که چیزهایی هم هست که عقل آن را محال نمی داند بلکه حکم به مجاز بودن و امکان تحقق آن می دهد.

سوم- و برای من روشن فرمودید چیزهایی هست که امکانش قطعی و یقینی است و نمی شود انکار کرد.

چهارم و نیز بیان فرمودید که مواردی هم هست که عقل نسبت به انکلن و عدم امکان آن هیچ حکمی نمی دهد در نتیجه باز می ایستد و توقف می کند.

خلاصه کلام این که در طی ان قلت فرد به شیخ اعظم سپاس می گوید از آن چه که در بخش پیش از این در رابطه با تقسیم علوم و خصوصا حوزه و قلمرو آن ها توضیحاتی داد و ما را روشن کرد که خیلی نسبت به چیزهایی که شاید برای ما پذیرشش چندان راحت نیست ایستادگی نکنیم و تسلیم آن حقایق بشویم. نسبت به همه این اطلاعات ضمن تشکر از شیخ اعظم از خداوند منان هم سپاس می گوید. و از خداون می خواهد که شیخ اعظم را به آرزوهایش برساند. و همه آن آرزوها را بر ایشان محقق فرماید.     

88- فاعلم أن الطریق إلى اللّه تعالى الذی سلکت علیه الخاصة من المؤمنین الطالبین نجاتهم -دون العامة الذین شغلوا أنفسهم بغیر ما خلقت له- إنه على أربع شعب بواعث و دواع و أخلاق و حقائق. و الذی دعاهم إلى هذه الدواعی و البواعث و الأخلاق و الحقائق ثلاثة حقوق تفرضت علیهم حق لله و حق لأنفسهم و حق للخلق.

مردم بر دو دسته اند

یکم- عامه مردم که درگیر زندگی عادی خود هستند. سرگرم روز مرّه گی اند. هدف خلقت را از یاد برده اند. بیشتر درگیر زندگی بعد حیوانی خود هستند. بخورند و بپوشند و بنوشند.

دوم- خواص مردم هستند که اینها در پی رهایی و نجات خویشند. اینها در پی یافتن راهی برای وصول به خداوند متعال هستند. می خواهند وارد عرصه سیر و سلوک بشوند و طرق حق را بپیمایند.

مخاطب شیخ اعظم دسته دوم است نه دسته اول.

برای سلوک به طریق حضرت حق باید توجه داشت که چهار عامل و فاکتور در این جا نقش کلیدی و اساسی دارد:

یکم- بواعث یعنی آن چه که شما را بر می انگیزاند. یعنی انگیزه ها.

دوم دواعی یعنی خواسته ها و تمایلات

سوم- اخلاق یعنی خو و خصلتها.

چهارم- حقایق یعنی واقعیتها.

 یک چیزهایی هست که به این چهار عامل و یا چهار فاکتور خط و جهت می دهد و آن حقوقی است که بر ما واجب و بایسته است. این حقوق به انگیزه های ما و به خواسته های ما و به خو و خصلتهای ما و به واقعیتها سمت و جهت می دهد. و این حقوق عبارت است از:

یکم- حقی که خداوند به گردن ما دارد.

دوم- حقی که خود انسان دارد.

سوم- حقی که آفریده ها دارند.

به بیان دیگر آن چهار فاکتور بر اساس نوع رابطه ای که ما با خدا و یا خود و یا دیگران و یا طبیعت داریم باشد تعریف کرد. گرچه شیخ اعظم به سه حق اشاره فرموده است و دیگران را ذیل آفریده ها بیان داشته است ولی حق این است که بین دیگران و آفریده ها باید فرق گذاشت. بک رابطه ما با جامعه انسانی داریم و یک رابطه با طبیعت که حیوانات را هم جزو طبیعت باید قرار بدهیم. خدا و خود و انسان و طبیعت که عبارت باشد از حیوان و گیاهان و نباتات و جمادات.

  • حسن جمشیدی

 

84- فکل علم إذا بسطته العبارة حسن و فهم معناه أو قارب و عذب عند السامع الفهم فهو علم العقل النظری لأنه تحت إدراکه و مما یستقل به لو نظر إلا علم الأسرار فإنه إذا أخذته العبارة سمج و اعتاص على الأفهام درکه و خشن و ربما مجته العقول الضعیفة المتعصبة التی لم تتوفر لتصریف حقیقتها التی جعل اللّه فیها من النظر و البحث و لهذا صاحب العلم کثیرا ما یوصله إلى الأفهام بضرب الأمثلة و المخاطبات الشعریة.

ما با سه دسته علم سر و کار داریم:

یک دست علم نظری است که به خوبی در گستره عبارات قرار می گیرند. علمی که می توان آن را در قالب عبارات بیان کرد. و با همین عبارات  معنای علم به خوبی دانسته می شود. یا لااقل زمینه برای فهم آن فراهم می شود. و شنوده هم که با این مفاهیم آشنا است وقتی که آن را می شنود خشنود می گردد. این علم تحت ادراک انسان در می آید. و انسان این توانایی را دارد که به مسائل این علم معرفت پیدا کند.

و یک دسته علم سرّ است. این علم به گستره عبارات در نمی آید. الفاظ توانایی حمل معانی آنها را ندارند. اگر بخواهند در قالب عبارات در بیایند بسیار بد و ناهنجار خواهند شد. درک مسائل این علم برای کسی که بخواهد بداند و بفهمد دشوارتر خواهد شد. و چه بسا خرد ورزان ضعیف النفس و سرسخت، وقتی که به مسائل این علم برسند حقایق این علم را نمی توانند درست درک کنند لذا به رد و انکار آن می پردازند.

با عنایت به دشواری علم سرّ بعضی از اعاظم و اکابر علم سر تلاش کرده اند تا با بهره گیری از مثال و قالبهای شعری که مردم بدان بیشتر مانوس هستند آن مفاهیم بلند و سخت و دشوار را به فهم و درک مردم نزدیک و نزدیکتر کنند. هم چون مثنوی معنوی و یا هم چون گلشن راز شبستری و یا آثار شیخ عطار و...    

85- و أما علوم الأحوال فمتوسطة بین علم الأسرار و علم العقول. و أکثر ما یؤمن بعلم الأحوال أهل التجارب و هو إلى علم الأسرار أقرب منه إلى العلم النظری العقلی لکن یقرب من صنف العلم العقلی الضروری بل هو هو لکن لما کانت العقول لا تتوصل إلیه إلا بأخبار من علمه أو شاهده من نبی أو ولی لذلک تمیز عن الضروری لکن هو ضروری عند من شاهده.

و دسته سوم علم حال است یا علم احوال. علم احوال حد وسط بین علم نظری و علم سر است. بیشتر کسانی که باور به علم احوال دارند کسانی اند که اهل تجربه اند. ویژگی علم احوال این است که گرچه بین علم نظری و سرّ واقع شده است ولی بیشتر به علم سر نزدیک است تا علم نظری. ولی بخواهیم دسته بندی کنیم به لحاظ موضوع و مسائل بیشتر به علم عقلی و نظری نزدیک است. بلکه خودش جزو علوم نظری و عقلی است.

البته با عنایت به این که عقل و خرد انسانی به گونه ای است که به مسائل علم احوال وقتی آگاه می شود که مسائل این علم توسط کسی بیان شود که آن را می داند و یا خود آن را مشاهده کرده است یعنی به جز از نبی و ولی از راه دیگری نمی شود به مسائل این علم وقوف پیدا کرد و آگاه شد، به همین جهت علم احوال از علم نظری ممتاز شده است.

پس از یک جهت علم احوال هم چون علم نظری است از آن جهت که فرد خود شاهد مسائل آن علم نبوده است. ولی اگر خود فرد مسائل این علم را شاهد و ناظر بود و خود آنها را درک کرده بود علم احوال برای او علم ضروری خواهد بود. ضروری یعنی بدیهی در برابر نظری قرار می گیرد.

ینا برای ما با چهار دستهعلم سر و کار داریم:

علم نظری یا عقلی

علم سرّ،

علم احوال نظری

علم احوال ضروری  

86- ثم لتعلم أنه إذا حسن عندک و قبلته و آمنت به فأبشر إنک على کشف منه ضرورة و أنت لا تدری لا سبیل إلا هذا إذ لا یثلج الصدر إلا بما یقطع بصحته و لیس للعقل هنا مدخل لأنه لیس من درکه إلا إن أتى بذلک معصوم حینئذ یثلج صدر العاقل و أما غیر المعصوم فلا یلتذ بکلامه إلا صاحب ذوق.

باید توجه داشت که اگر علم سرّ پیش فرد مقبول و نکو باشد و آن را پذیرفته باشد  و بدان باور داشته باشد باید به او بشارت داد که او به ضرورت این علم راه پیدا کرده و آن را کشف کرده است. البته وی خواهد دانست که راه و چاره ای هم جز این نیست. چون دل انسان به چیزی آرام و قرار نمی یابد مگر این که قطع و یقین پیدا کند به درستی آن علم. و حال آن که در این عرصه راهی برای ورود عقل وجود ندارد. چون مساله اصلا عقلی نیست که عقل بتواند ورود پیدا کند. تنها راه درک مسائل این علم و درک و دریافت درستی آن یا با بیان نبی و یا ولی صورت می گیرد. چون نسبت به سخن ولی و نبی طبیعی است که شنونده بدان قرار و سکون می یابد. اما اگر همان سخن را عارف و صوغی بزرگی بگوید اما طرف چون معصوم نیست  از آن لذت نخواهد برد. مگر این که اهل ذوق و اهل دل باشد.  

  • حسن جمشیدی

     علم نبوی و علم نظری

وصل فی العلم النبوی و العلم النظری

80- و لا یحجبنک أیها الناظر فی هذا الصنف من العلم الذی هو العلم النبوی الموروث منهم صلوات اللّه علیهم إذا وقفت على مسألة من مسائلهم قد ذکرها فیلسوف أو متکلم أو صاحب نظر فی أی علم کان فتقول فی هذا القائل الذی هو الصوفی المحقق إنه فیلسوف لکون الفیلسوف ذکر تلک المسألة و قال بها و اعتقدها و إنه نقلها منهم أو إنه لا دین له فإن الفیلسوف قد قال بها و لا دین له.

علم نبوی منظور همان گزاره ها یا مسائلی است است که از نبی اکرم و یا انبیای پیشین برای ما نقل شده است. بسیاری از روایات که از پیامبر صلوات الله علیه نقل می شود حقایقی در آنها بیان شده است. این حقایق را گاه یک فیلسوف یا متکلم و اهل نظری برای ما بیان می کند و یا در کتابش می نگارد. اگر چنان چه گوینده این نظر و سخن صوفی محققی باشد در باره او دو نظر می توان ابراز کرد:

یکی آن که او فیلسوف است و این مسائل مربوط به حوزه و قلمرو فلسفه است. و فیلسوف طبیعی است که این نظرات را بیان کند و یا تایید کند. بعید نیست که این سخنان را این شخص از فیلسوفی مقل کرده باشد.

و یکی هم این که او دین ندارد. چون اغلب این سخنان را فیلسوفان می زنند و فیلسوفان هم که اعتقادی ندارند و اساسا بی دین هستند.

81- فلا تفعل یا أخی فهذا القول قول من لا تحصیل له إذ الفیلسوف لیس کل علمه باطلا فعسى تکون تلک المسألة فیما عنده من الحق و لا سیما إن وجدنا الرسول ع قد قال بها و لا سیما فیما وضعوه من الحکم و التبری من الشهوات و مکاید النفوس و ما تنطوی علیه من سوء الضمائر فإن کنا لا نعرف الحقائق ینبغی لنا أن نثبت قول الفیلسوف فی هذه المسألة المعینة و إنها حق فإن الرسول صلى اللّه علیه و سلم قد قال بها أو الصاحب أو مالکا أو الشافعی أو سفیان الثوری.

این نوع از داوری ها که یا سخن فیلسوفانه است و یا فیلسوفان دین ندارند. سخن سنجیده نیست بلکه سخن نسنجیده است. سخن کسی است که حد اقل تحصیلات را هم ندارد. باید گفت سخن بیسواد ها است. چون انسانهای با درایت و با هوش این چنین سخن نمی گویند.

مگر تمام سخنان فیلسوفان باطل است؟ مگر همه گزاره های فلسفی باطل است؟

ممکن است بعضی از گزاره های فلسفی درست نباشد.

چه بسا این نظری که می دهد جزو گزاره هایی نباشد که باطل است بلکه این احتمال را بدهید که جزو گزاره هایی است که درست است.

افزون بر آن اگر خود شاهد باشید که پیامبر اکرم(ص) هم همین سخن را به گونه ای دگر بیان کرده باشد.

خضوضا اگر آن چه آن فرد می گوید جزو مسائل حکمی و اخلاقی باشدو توصیه بکند که از شهوات دوری گزینیذ. یا از مکر و حیله های نفسانی و بدی های باطهنی و درونی پرهیز کنید. چه اشکالی دارد که به این حرفها توجه بکنیم.

اگر حقایق را خودمان نمی دانیم و نسبت بهد آنها وقوف کامل ندتریم این احتمال را بدهیم که سخن فیلسوف همان حقایق است. لااقل سخن او را در همین مساله و مشابهد آن بپذیریم و به آن تن بدهیم. چه بسا همین سخن را نبی اکرم یا صحابه و یا مالک و یا شافعی و یا سفیان ثوری بیان فرموده باشد و یا بدان معتقد باشد.

به بیان دیگر می خواهد بفرماید درست بودن خود سخن مهم است نه این که این سخن را چه کسی می گوید. وقتی سخن سخن درستی است و سخن حکیمانه ای است چه فرقی مثی کند که ایهن سخن از نبی اکرم باشد یا از سقراط و یا از فارابی و یا از امام محمد غزالی. مهم این است که سخن سخن درستی است.   

 82- و أما قولک إن قلت سمعها من فیلسوف أو طالعها فی کتبهم فإنک ربما تقع فی الکذب و الجهل أما الکذب فقولک سمعها أو طالعها و أنت لم تشاهد ذلک منه و أما الجهل فکونک لا تفرق بین الحق فی تلک المسألة و الباطل و أما قولک إن الفیلسوف لا دین له فلا یدل کونه لا دین له على إن کل ما عنده باطل و هذا مدرک بأول العقل عند کل عاقل.

بیان شد که اهل سر ممکن است سخنی را بگوید و بعضا مدعی باشند که این سخن اهل سر نیست بلکه سخن فیلسوف است. مثلا این سخن را من خوانده ام و یا از فیلسوفی شنیده ام. چنین ادهایی ادعای کذب است. وی مرتکب دروغ شده است. چون می گید که من این سخن را از فیلسوف شنیده ام و یا در کتاب فلسفه خوانده م و حال آن که این سخن اهل سر است نه سخن فیلسوف. وی چنین سخنی را ندیده است و بی مطالعه حرف زده است. وی قدرت تمیز حق از باطل را ندارد. سخن وی غیر قابل اعتنا است.

اما این که بیان شد فیلسوف دین ندارد این هم سخن نادرستی است. فیلسوف دین ندارد و کسی که دین ندارد هر گزاره ای راذ بیان کند باطل است. چه رابطه ای بین این دو گزاره وجود دارد. دین نداشتن مساوی با بطلان همه حرفهای او نخواهد بود. چنان که دین داشتن هم دلیل بر صحت همه حرفهای وی نخواهد بود. این مساله کاملا روشن است.

در این فراز همه تلاش شیخ اعظم این است که نتیجه این که هر کس دین ندارد هر چیزی که بگوید باطل است درست نیست. این رابطه را می خواهد قطع کند. بین این دو عام و خاص من وجه است. ممکن است دین داشته باشد و حرف درست بزند. ممکن است دین داشته باشد و حرف نادرست بزند. ممکن است دین نداشته باشد و حرف درست بزند و ممکن است دین نداشته باشد و حرف درست نزند.

83- فقد خرجت باعتراضک على الصوفی فی مثل هذه المسألة عن العلم و الصدق و الدین و انخرطت فی سلک أهل الجهل و الکذب و البهتان و نقص العقل و الدین و فساد النظر و الانحراف أرأیت لو أتاک بها رؤیا رآها هل کنت إلا عابرها و تطلب على معانیها فکذلک خذ ما أتاک به هذا الصوفی و اهتد على نفسک قلیلا و فرغ لما أتاک به محلک حتى یبرز لک معناها أحسن من أن تقول یوم القیامة قَدْ کُنّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ کُنّا ظالِمِینَ.

شیخ اعظم در ادامه تعرض به منکرین عالم به اسرار می فرماید: کسانی که صوفیان و عارفان اعتراض می کنند و حقایقی کهد آنها بیان می کنند را انکار می کنند این افراد از عرصه علم و از عرصه دین و از عرصه اخلاق بیرون خواهند رفت. و در زمره نادانان و دروگویان قرار خواهند گرفت. اینها بیشتر مشی و مرام تهمت زنی و افترا زنی را دنبال می کنند. اینها دچار نارسائی عقلی و نارسائی دینی و کژاندیشی و انحراف از صراط مستقیم هستند.

شیخ اعظم می خو.اهد بفرماید انکار این افراد نه ریشه در دین دارد و نه ریشه در اخلاق دارد و نه ریشه در علم دارد. رد کردن اینها ناشی از بیسوادی خود اینها و یا ناشی از بیماری است. در ادامه شیخ اعظم پرشسی را مطرح می کند. اگر شما خواب ببینید. چه مربوط به گذشته و چه نسبت به حال و یا آینده مهم نیست که موضوع خوتب چه باشد. برای تعبیر آن چه خواهید کرد؟ چون خودتان که تعبیر خواب بلد نیستید. یقینا به دنبال کسی هستید که تعبیر خواب می داد. حالا اگر صوفی محقق و جستجوگری از راه برسد و حقایقی را برای شما بیان کند. بی محابا که نمی شود حرفهای او را رد کرد. باید به سخنان او گوش فرا داد. به سخنان آن صوفی گوش بده و سخنان او راذ آویزه گوش خودت قرار بده. نفس خ.ودت را تحت کنترل خودت در بیاور و او را با توجه به فرمایشان همان عارف و صوفی هدایت کن. درون خودت را از ناخالصی ها پاک گردان تا معانی که او بیان می کند بر تو آشکار گردد.

واقعا پذیرفتن سخنان عارف و صوفی بهتر است یا این که فردای قیامت مصداق بارز این آیه شریفه قرار بگیرید که قَدْ کُنّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ کُنّا ظالِمِینَ.(انبیا آیه 97) مدعی بشوید که ما در غفلت بودیم بلکه ما جزو ستمکاران بودیم. این که خیلی بدتر است.  

  • حسن جمشیدی

77- و لم یفد قول ابن عباس حین قال فی قول اللّه عز و جل اَللّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لو ذکرت تفسیره لرجمتمونی.

و فی روایة لقلتم إنی کافر.

حدثنی بهذا الحدیث أبو عبد اللّه محمد بن عیشون عن أبی بکر القاضی محمد بن عبد اللّه بن العربی المعافری عن أبی حامد محمد بن محمد الطوسی الغزالی.

در ادامه فراز قبل هم چنان به بحث انکار بعضی می پردازد و روایتی را از ابن عباس نقل می کند. این روایت را ابو عبد الله محمد بن عیشون از ابی بکر قاضی محمد بن عبد الله بن عری معارفی از ابو حامد محمد بن محمد طوسی غزالی روایت می کند. شیخ اعظم می فرماید: در این روایت می گوید: اگر انکاری بعضی نبود این سخن ابن عباس بیهوده بود که گفت: -در رابطه با فرمایش خداوند عزوجل اَللّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ(طلاق آیه 12) - اگر چنان چه بخواهم تفسیر این آیه را برای شما بیان کنم سنگبارانم خواهید کرد و در نقل دیگری می گوید: به من اتهام کفلر خواهید زد. معنای آیه روشن است خداوند هفت آسمان را آفرید و همانند آن نیز زمین را آفرید. و بین آنها نیز فرمان صادر فرمود. این که امر خداوند چیست و چگونه تعلق می گیرد و چگونه بیان می شود و نقش و تاثیر انبیا و اولیا چگونه خواهد بود و... طبیعی است که بعضی این سخنان را برنتابند. و اتهام کفر بزنند و یا سنگبارانش کنند.  

78- و لم یکن لقول الرضی من حفدة علی بن أبی طالب صلى اللّه علیه و سلم معنى إذ قال

یا رب جوهر علم لو أبوح به

لقیل لی أنت ممن یعبد الوثنا

و لاستحل رجال مسلمون دمی

یرون أقبح ما یأتونه حسنا

و نیز اگر انکار آنها نبود این سخن از فرزند زاده علی بن ابی طالب صالی الله علیه و آله نیز بی معنات می شد آن جا که فرمود:

چه بسا گوهر تابناک علمی که اگر بر ملا کنم مرا متهم به بت پرستی کنند. و مسلمانان ریختن خونم را مباح بر شمرند. و زشت ترین کارهایی که انجام می دهند برای آنها نیکو جلوه می کند.

این نوع از انکارها شگفت انگیز است. وقتی که مثنوی معنوی مولوی را با دستمال و انبر بردارند خود از این مجمل بخوان حدیث مفصل را. در فهرست نجاست علوه بر بول و ایط و سگ و خوک باید گفت مثنوی مولوی. یقینا با چنین دیدگاه های افراطی از هر نسبتی به افراد پرهیز نخواهند داشت. خداوند هم ما و هم آنها را مورد هدایت خود قرار دهد.

79- فهؤلاء کلهم سادات أبرار فیما أحسب و اشتهر عنهم قد عرفوا هذا العلم و رتبته و منزلة أکثر العالم منه و إن الأکثر منکرون له و ینبغی للعاقل العارف أن لا یأخذ علیهم فی إنکارهم فإنه فی قصة موسى مع خضر مندوحة لهم و حجة للطائفتین و إن کان إنکار موسى عن نسیان لشرطه و لتعدیل اللّه إیاه و بهذه القصة عینها نحتج على المنکرین لکنه لا سبیل إلى خصامهم و لکن نقول کما قال العبد الصالح هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ

در ادامه شیخ اعظم می فرماید همه این افراد که عالم به اسرار الهی هستند افراد نیک اند و از سروران ما هستند. آن چه در باره این افراد گفته می شود یا در بین مردم شهرت پیدا کرده است همه اینها بیانگر موقعیت علمی و منزلت و مرتبت این برزگان است. منزلت ایشان بیش از شان و منزلت عالمان است. گرچه مردم سخناند آنها را انکار می کنند ولی انکار مردم که از شان و منزلت آنها چیزی فرو نخواهد کاست. بر عارفان و خردمندان بایسته است که انکار این افراد را جدی نگیرند و بر آنها ببخشایند. یعنی خرده نگیرند. وارد بحث و جدل نشوند. فردی را دیدند که علیرغم سن زیادش هم چنان جوان و با نشاط باقی مانده است. از او پرسیدند که رازش در چیست؟

گفت: من اصلا وارد بحث و جدل و کل کردن با دیگران نمی شوم.

گفت: مگر می شود؟

خندید و گفت: حق با شما است و دیگر سکوت کرد.

باید با انکاری ها نیز چنین کرد. در داستان حضرت خضر و موسی نیز همین اتفاق افتاد. خضر ابتدا با موسی شرط کرد که در پی او بیاید و هیچ اما و اگر نکند. و بعد هم موسی این شرط را از یاد برد. وقتی که دیوار را دو باره ساختند و یا کشتی را سوراخ کردند موسی می پرسید که این چه کاری است؟ خضر می توانست استدلال کند ولی نکرد. راه جدل را رها کرد و طریق دیگری را در پیش گرفت و آن ترکح موسی بود و فرمود وقت جدایی فرا رسیده است. باید من از تو جدا بشوم. هذا فراق بینی و بینک(کهف آیه 78)   

  • حسن جمشیدی