مقدمه فتوحات 44
96- و جمیع ما ذکرناه یسمى الأحوال و المقامات فالمقام منها کل صفة یجب الرسوخ فیها و لا یصح التنقل عنها کالتوبة. و الحال منها کل صفة تکون فیها فی وقت دون وقت کالسکر و المحو و الغیبة و الرضی أو یکون وجودها مشروطا بشرط فتنعدم لعدم شرطها کالصبر مع البلاء و الشکر مع النعماء.
تا به این جا توضیحاتی که در باره حق و مراتب و مقامات و... داده شد همه اینها جزو علم احوال و علم مقامات بود.
مقام عبارت است از هر صفتی که جنبه پایداری پیدا کند و فرد نشود که از آن مقام فروم افتد. و نمی تواند از آن مقام انتقال پیدا کند. عنایت بفرمایید انتقال پیدا نکردن نه به معنای درجا زدن است. نه. مقام ویژگی اش این است که جنبه پایداری و ثبات دارد. اگر کسی به مقامی رسید تا مدتی در آن مقام و موقعیت پایدار است و از آن به مقام پایین تر نمی رود بلکه به مقال بالاتر می رود. این شیخ اعظم می فرماید انتقال در آن درست نیست منظورش انتقال به مقام پایین تر و تنزل مقام ممکن نیست. و الا ترفیع مقام که ممکن است و این هم با انتقال صورت می گیرد.
البته ناگفته نماند هر کس به هر مقام و مرتبه ای که برسد طوری نیست که مقام قبلی را از دست بدهد. ضمن حفظ مقام قبلی و پایداری آن صفت صفت دیگری بر او افزوده می شود. مثالی که شیخ اعظم می زند توبه است. اگر چنان چه صفت توبه در فرد تثبیت شد دیگر این صفت از بین نمی رود.
مقام در برابر حال است. شیخ اعظم حال را هم توضیح می دهد. حال هم چون مقام صفت است ولی جنبه پایداری و ثبات ندارد بلکه موقتی است. در یک زمان معینی می آید و بعد هم می رود. حال ناشی از علت و عامل و شرط است. اگر علتش محقق بشود معلول هم محقق خواهد شد و اگر علت محقق نشود معلولی نخواهد داشت. از طرف دیگر اگر علت از بین برود معلول هم از بین خواهد رفت. مثالهایی که شیخ اعظم می زند عبارت است از سکر و محو و غیب و رضا. این صفات به گونه ای است که اگر شرائط آن محقق بشود خود اینها تحقق خواهند یافت. و اگر شرطش نباشد محقق نخواهد شد و یا اگر شرطش از بین برود اینها نیز از بین خواهند رفت. مانند صبر در بلایا. و یا شکر در برابر نعمتها. و یا احسان و نیکی به دیگران.
خداوند رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی را می فرمود در منزل مشغول رسیدگی به گلهای داخل باغچه بودم. یکی وارد شد و دید که من به گلها رسیدگی می کنم. برگهای خشکش را جدا می کنم. علفهای هرز را می کنم. به باغچه ور می روم کحمی عصبانی شد و گفت: حضرت آیت الله حیف وقت شما نیست که صرف امور پیش پا افتاده می کنید؟ سیدنا الاستاذ می فرمود: یک نگاه عاقل اندر سفیه به وی انداختم و گفتم: شما اصلا می دانید گل چیست؟ می دانید زیبایی چیست؟ استاد در ادامه فرمودند او اصلا درک و ذوق نداشت. فرمایش سیدنا الاستاذ به چیزی بود که در خود ایشان بود ولی در معترض وجود نداشت و آن ذوق بود. تمایل و علاقه. در منازل اعیان ضمن آن که کلفتهایی بودند که کارهای خانه را می کردند مردهایی را هم به کار می گرفتند که کم از زن نمی آمدند. یعنی مردهایی که مردانگی نداشتند. برای خریدهای منزل به بیرون می رفتند. اینها از آن نظر که باید خرید می کردند و کارهای سنگین تری را انجام می دادند مرد بودند ولی از نظر قوای جنسی فاقد مردانگی بودند. لذا ورود اینها به داخل خونه چندان مشکلی ایجاد نمی کرد چون مردانگی نداشتند. اینها افرادی بودند که لذت جنسی را نمی فهمیدند. اصطلاحا به اینها عنین گفته می شد یا خواجه. فاقد مردانگی بودند. لذا ذوق و شوق بودن را زن را هم نداشتند.
ای تو نارسته ازین فانی رباط
تو چه دانی محو و سکر و انبساط
همین که فرد به گل و یا باغ و باغچه و یا به یکی از علوم و یا به زیبا رویی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق باید باشد تا فرد از سر علاقه بدان اقدام کند. ممکن است کسی ذوقش را داشته باشد ولی بدان همت نمی کند. ذوق نقاشی دارد ولی نقاشی نمی کند. ذوق موسیقی دارد ولی بدان اقدام نمی کند. از ذوقش بهره نمی برد. علاقه به نقاشی و موسیقی دارد ولی به مرحله عمل و اقدام نمی رسد. و دیگری قلم مو را بر می دارد و بر روی بوم می کشد. یا تار و سنتور را بر می دارد و چیزی می نوازد. جام شرابی آنجا است بر می دارد و لبی تر می کند. این را می گویند چشیدن. مرحله ای بالاتر از ذوق است. شرایط باید محیا بشود تا لبی تر کند. شرایط باید محیا بشود تا دستی به گیتار و سنتور ببرد. شرایط باید محیا بشود تا آن صنم را در بر بگیرد. این را می گویند چشیدن.
فرد همین که ذوقش به عرصه عمل رسید. همین که لبش تر شد و طعمش را چشید این می شود یک مرحله و مرتبه بالاتر. ذوق به معنای چشیدن لذت نیست بلکه داشتن زمینه برای لذت است. چشیدن لذت که فراهم بشود می شود شرب و نوشیدن. کسی که به مطالب عرفانی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق عرفانی دارد. و یا ذوق فلسفی دارد. اگر چنان چه اثری عرفانی و فلسفی را برداشت و خواند و از آن لذت برد این می شود همان شرب. جرعه جرعه نوشیدن. چون ذوقش را دارد با نوشیدنش بر لذتش افزوده می شود. می گویند بعد از انقلاب در مشهد جوانی را گرفتند و به جرم بوسیدن دختری تعزیریش کردند و تازیانه اش زدند. بعد از این که شلاقها تمام شد به همان مجری تعزیر گفت: بگذار دختر بیاید یک بار دیگر لبهایش را ببوسم همین الان که آماده هستم دو باره سی تا شلاقت را بزند.
اگر همین نوشیدنها ادامه بیابد. فرد سنتور را به دستش بگیرد و یا گیتارش را بردارد و بنوازد و یا آن جوان معشوقه خودش را در بر بگیرد و مانعی نباشد و شرایط هم محقق باشد به حالت سکر و مستی خواهد رسید.
مدتها در پی درک معنای مستی بودم. چون عشق را بیشتر به مستی تشبیه کرده بودند. باید مستی را می فهمیدم تا عشق را درست تر بفهمم. مستی با شراب محقق می شود. می دیدم کسانی که شراب می خورن مست هستند آنها قادر به توصیفش و بیانش نیستند و چون از مستی بیرون شدند دیگر شایسته توصیف آن حال نیستند. همیشه در ذهن من بود که مستی فرد را شاد و سرزنده می کند. و حال آن که دیده بودم مستهایی که مثل ژاله باران اشک می ریختند و گریه می کردند... تا که صاحب تجربه ای این گونه توصیف کرد که در شادی و نشاط مشروب خورده می شود. در غم و غصه هم مشروب نوشیده می شود. اثر مشروب این است که هر چه در دلت باشد همان را بیرون می اندازد. حالت توان ریاضی پیدا می کند. اگر خوش و سرحال هستی همان را چند برابر می کند. و اگر غم و غصه در دل داری همان را بیرون می ریزد و نشان می دهد. دقیقا همان معنایی بود که مولوی در مثنوی خود بیان فرمودهد بود:
نه همه جا بیخودی شر میکند
بیادب را می چنانتر میکند
گر بود عاقل نکو فر میشود
ور بود بدخوی بتر میشود
لیک اغلب چون بدند و ناپسند
بر همه می را محرم کردهاند
انسانهای مست ویژگی شان این است که از خود بی خود می شوند و اراده خود را از دست می دهند. حرفهایی که می زنند و کارهایی که می کنند دست خودشان نیست. لذا همه چیز را بیرون می ریزند. این حالت مستی را حالت محو هم می گویند. از خود بی خود شدن. محو همان مستی شدن. دقت بفرمایید که اینها حالت است نه مقام. شرایط فراهم شده تا این حال برای این فرد ایجاد بشود.
این اصطلاحات را بیشتر در شرح گلشن راز توضیح و تفسیر خواهیم کرد. به آن جا مراجعه فرمایید.