جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

سرمست بدم که کردم این عیاشی

با من به زبان حال می‌گفت سبو

من چون تو بدم تو نیز چون من باشی

 

شب بود و خماری و مستی. سبو را خیام بر سنگ می زند و سبو می شکند. کارش از سر مستی و عیاشی بود. دست خودش نبود. فرد که مست بشود عقلش زایل خواهد شد. هر کاری از وی سر خواهد زد. سبوی شکسته با زبان حال گفت: روزی و روزگاری من هم مانند شما بودم. و شما هم باید بدانی که روزی هم چون من خواهی شد. یعنی باز تو را خواهند شکست.

نکته مهم در این رباعی جدای از کوتاهی عمر و حتمیت مرگ، مساله خود را به جای دیگری گذاشتن است. اگر قرار است به کسی ظلم بکنی یک لحظه خودت را به جای او بگذار. اگر قرار است کسی را مسخره بکنی یک لحظه خودت را به جای او بگذار. این که فرد بتواند خودش را به جای دیگری بگذارد نکته کلیدی و مهم این پیام است. خود را دیگری پنداشتن.    

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

آرزویی را خیام به زبان شعر بیان می کند. از آن ای کاشهایی که شاید هیچ وقت جامه عمل به خود نگیرد. کاش که این دنیای جای آرمیدن و آرامش می بود. و حال آن که نیست. اصلا دنیا جای سلب آرامش است. نون می گیری آب نیست. آب می یاری برق قطع است. برق وصل می شود بچه مریض است. بچه را می بری دکتر مادر بچه حالش خراب است. می خواهی ماشین را روشن کنی استارت نمی زند. ماشین روشن می شود در پارکینگ باز نمی شود. در پارکینگ باز می شود لاستیک چفت دیوار پنچر است. دنیا جایی نیست که آب خوش از گلوی کسی پایین برود. خلاصه اش این که دنیا جای آرامش نیست. از راه بسیار دور تاریخی آمده ایم و الان به وضعیت کنونی رسیده ایم. کاش پس از صد هزار سال که از عمر زندگی بشر و این کره خاکی گذشته است از دل خاک سبزه امیدی بروید. و حال آن که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. اتفاق همین است که افتاده است.        
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

ای دوست حقیقت شنو از من سخنی

با باده لعل باش و با سیم تنی

کانکس که جهان کرد فراغت دارد

از سبلت چون تویی و ریش چو منی

خیام به عمق زندگی راه یافته است. می خواهد بی پرده سخنی با دوست و آشنای خود بگوید. خیام گرم و سرد روزگار چشیده حقیقتی را می خواهد با دوستان و نزدیکان خود در میان بگذارد.  و آن حقیقت این است که باده لعل و سیمین تن را داشته باش. این دو تا است که به درد بی درمان تو خواهد خورد. و الا آن آفریدگاری که جهان را برپا کرده و من و شما را آفریده است چکار به ریش من و سبیل شما دارد. مگر دنیا روی سبیل شما و ریش من می گردد که بگوییم این حرام و آن حلال است و...

در این که هر حادثه ای که اتفاق می افتد در وقوع آن علل و عوامل گوناگونی دخیل است تردیدی نیست. و این که چه بسا بعضی از علل و عوامل را بشناسیم و بعضی را نشناسیم هم تردیدی نیست. اما این که همه چیز را به هم ببافیم و آسمان و ریسمان کنیم این کمی شگفت انگیز است. کودکی علیل به دنیا آمده است شما این را به گردن پدر یا مادر و یا در و همسایه بیندازید. این خطا است. خیام با این تفکر مبارزه می کند. اگر هم قرار است به گردن کسی بیفتد به گردن خودت بینداز و تلاش کن تا آدم درست حسابی بشوی. نه این که این و آن را مقصر بدانی. خدا به ریش من و سبیل مرد همسایه چکار دارد. باز دوستان دقت کنند این فرمایش خیام با اعمال فرد و تجسم اعمال منافاتی ندارد.

 

 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

ایدل تو به اسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به می لعل بهشتی می ساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

جهان هستی معما است. کسی تاکنون نتوانسته این معما را حل کند. و حل هم نخواهد شد. این که در باره فلسفه آفرینش موجودات و یا فلسفه آفرینش انسان سخن فراوان گفته می شود همه اینها به تعبیر خیام صرفا حرف است. اسراری است که بعضا خیال می کنند که بدان راه یافته اند. بلی یک سری انسانهای زیرک و با هوشی هستند که به پشت پرده جهان راه پیدا کرده و احتمالا به نکاتی رسیده باشند ولی ما کجا و آنها کجا. ما حتی به داده ها و اطلاعات اینها هم دست پیدا نخواهیم کرد. هرچه هست همینی هست که اطراف ما وجود دارد. دیگر به پشت پرده و پشت سن و جاهای دیگر و عالم دیگر دل نبندید. هرچی که هست با همین ها بسازید. 

گاهی سر زده منزل مادر عیال می رفتیم. برادر خانمها مشغول خوردن بودند. فکر می کردیم هرچی هست همینی است که در سفره موجود است. می دیدیم مادر عیال می رفت و از پشت مشتها چیزهایی استخراج می کرد و می آورد. برادر خانمها هم هاج و واج می ماندند که مامانشان اینها را کجا پنهان کرده بود. و بعد هم ما می شدیم داماد ابریشمی. چون با آمدنمان یک سری چیزها از تو سوراخ و سمبه ها بیرون می آمد. تو منزل خانم خانه قابلمه را می آورد و وسط سفره یا روی میز می گذاشت و می گفت: غذا همین است. خودتان را با همین غذا سیر کنید. یعنی چیز دیگری نیست. هرچه هست همین است. حالا تو زندگی دنیایی هم سوراخ و سمبه ای نیست. پرده و پشت پرده و روی دیوار و پشت دیواری نیست. هرچی هست همینی است که ما شاهد و ناظرش هستیم. بهشت همین جا است. می لعل را بزنید و با همین باده و می بسازید که معلوم نیست پای ما به بهشت برسد یا نرسد. 

دوستان بعضا اصرار دارند که بفرمایند خیام منکر قیامت است. نمی دانم از کجای این شعر انکار قیامت را اثبات می کنند. خب اگر خود شما منکر قیامت هستید و یا منکر خدا این را به پای خیام نگذارید. ایشان می گوید معلوم نیست که به بهشت برسی یا نرسی. نگفته که بهشت نیست. نبودن بهشت غیر از نرسیدن به بهشت است. ممکن است آن قدر نامه اعمال ما بد باشد که اصلا پای ما به بهشت باز نشود. ضمن آن که پیش از این نیز بیان شد که اعتقادات خیام را از رباعیاتش نمی شود استخراج کرد. 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی

وز هفت و چهار دایم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم

باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

چهار ممکن است:

یکم- بیانگر چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش باشد

دوم- و ممکن است بیانگر چهار فصل سال باشد. بهار و تابستان و پاییز و زمستان.

سوم- ممکن است منظور گرما و سرما و تری و  خشکی باشد 

هفت ممکن است:

ایام هفته باشد یعنی شنبه و یک شنیه و دوشنبه و سه شنبه و چهار شنبه و پنج شنبه و جمعه.

و ممکن است افلاک هفتگانه باشد: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل

خطاب به همه ما است که محصول عناصر اربعه و افلاک هفتگانه ایم. یا محصول چهار فصل سال و هفت روز هفته این فرق نمی کند. منظور بیان گذر زمان است. چون در علوم طبیعی قدیم معتقد بودند که ما از چهار عنصر ساخته شده ایم و هستی ما از افلاک هفت گانه است. البته دو فلک دیگر هم هست که عرش و کرسی باشد. ما این مباحث را در شرح فتوحات این عربی به تفصیل بیان کرده ایم. مساله مهم این است که توجه به گذر زمان داشته باشیم. مقصود اصلی خیام همین گذرا بودن است. ضمن آن که محصول چهار و هفت هستیم خود این چهار و هفت هم در ما سوز و گداز ایجاد می کند.

غرض از این آمد و شدها چیست؟ به سخن واعظان چندان گوشت بدهکار نباشد. کسی از آن عالم  نیامده که برای ما از آن عالم خبری آورده باشد. پس دم را غنیمت شمار و قدر همین لحظات را بدان و با شراب ناب روزگارت را سپری کن. همین که چشم روی هم گذاشتی و جان به جان آفرین تسلیم کردی کار تمام است. دیگر راهی برای برگشت وجود ندارد.

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری

آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری

شاهی بودم که جام زرینم بود

اکنون شده‌ام کوزه هر خماری

خیام به بیان خاطره ای می پردازد. سراغ سفالگری رفتم و از آنجا کوزه ای خریدم و آن کوزه را به منزل بردم. کوزه در عالم خیال شروع کرد به سخن گفتن و اسراری که که پنهان بود برای من آشکارا گفت: من را با این وضع و حال نبین. به گذشته من نیک دقت کن. من روزگاری برای خود شاهی بودم که جام زرین در دست داشت و برای خود برو و بیایی داشت. الان تبدیل شده ام به ک.وزه ای دست دست فرد خماری افتاده ام. آن پادشاه کجا و این خمار کجا؟

نکته مهم در سخن خیام این است که هر چیزی ارزش معرفت و شناخت دارد. هرچیزی می تواند معنا و مفهومی را به ما انتقال بدهد نهایت باید تلاش کرد و آن را به حرف زدن وا داشت.    

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

از آمدن بهار و از رفتن دی

اوراق وجود ما همی گردد طی

می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم

غمهای جهان چو زهر و تریاقش می

تریاق یعنی پادزهر.

آمدن بهار و رفتن پاییز و زمستان خود گواه بر این است که عمر در حال گذر است. صفحات عمر ما یکی پس از دیگری نگاشته و پر می شود. حالا که قرار است مرگ اتفاق بیفتد تا پیش از مرگ بیایید تا قدر زندگی را بدانیم. اندوه را از خود دور کنیم و می بنوشیم. حکیم یعنی کسی که سخنانش قرص محکم است و جای هیچ خدشه و مناقشه ای در سخنان او نیست. سخنانش هم چون آیات محکم است. حکیم گفته است: همه غمهای جهان هم چون زهر است. و پادزهر آن هم می است. می هم چون آبی است که بر روی آتش غمهای عالم ریخته می شود و همه را نابود می کند. 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش میکوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانبها بدان نفروشی

سخن از اکتفا به حداقل است. به بیان دیگر اگر می خواهید زندگی شیرین و خوبی داشته باشید توقعاتتان را به حداقل برسانید. از دیگران تا ممکن است انتظار چیزی نداشته باشید که اگر انتظار و توقع داشتید و بدان نرسیدید یقینا عصبانی و ناراحت و دلگیر می شوید. حتی به همان میزان که شما به همسر خود وابسته بشوید اسیر او خواهید شد. بعضا خود را از زمین و زمان طلبگار می دانند لذا زندگی سختی را سپری می کنند چون کسی قادر نیست تا همه توقعات وی را برآورده سازد. نتیجه اش دلخوری و عصبانیت خواهد بود. دکتر شهیدی نقل می کرد که با جمعی از آقایان علما در عربستان سعودی قصد دیدار با وزیر عربستان را داشتیم. ابتدا باید در اتاق انتظار می نشستیم. به این آقایان علما خیلی سخت می گذشت. من که سابقه اداری داشتم و می دانستم که امور حساب شده است و دیدار و ملاقات طبق برنامه پیش خواهد رفت لذا مشکلی نداشتم ولی این آقایان که عادت نداشتند خلاف انتظار و توقعشان شده بود. بهانه می گرفتند. احساس می کردند که به پرستیژ و شخصیتشان بر خورده است.

نوه بزرگ کم سن و سالی نداشت. دو ساله بود که از مشهد مهاجرت کردند. تلفن که می زدم. و می خواست با او صحبت کنم می گفت نمی خواهم صحبت کنم. همین شنیدن صدایش برای من کافی و آرامش بخش بود. پدرش می گفت اگر یک بار به من بگوید من نمی خواهم صحبت کنم دیگر به او زنگ نمی زنم. گفتم فرق من با شما در همین است. من نمی خواهم صحبت کنم. من می خواهم صدایش را بشنوم. و همین کافی است. و او هم می دانست که اگر صدبار بگوید نمی خواهم صحبت کنم باز صد و یکمین بار زنگ خواهم زد.   

باید سطح توقعات و انتظارات را تا حد ممکن پایین آورد. باید به همان میزان که نیاز داری تا بخوری و به همان میزان که نیاز داری تا تو را بپوشاند به همین مقدار بسنده کن. اگر برای به دست آوردن همین مقدار شما تلاش و کوشش کنی معذوبر هستی. اشکال ندارد و اشکار نخواهد داشت. اگر از حد نیاز و و ضرورت که گذشت باقی چیزها را حتی اگر مفت و مجانی هم به تو بدهند باز هم بی ارزش است. چون تو در برابر چیزی که حتی مجانی به دست می آوری باید عمر گرانبها را پای آن بگذاری. عمر تو ارزشش آن قدر هستی که بیهوده پای چثیزی هدر ندهی.

 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

یک جرعه می کهن ز ملکی نو به

وز هرچه نه می طریق بیرون شو به

در دست به از تخت فریدون صد بار

خشت سر خم ز ملک کیخسرو به

مقایسه بین می و ملک است. مقایسه شراب و تاج و تخت پادشاهی. و خیام در مقایسه بین این دو شراب را بر می گزیند تا حکومت بر مردم را. یک جرعه می کهنه از مملکتی که تازه گشایش پیدا کرده و به زیر سلطه در آمده تاست بهتر است.

دنبال هر راه و مسیری که هستی به جز راه می و شراب بقیه راه ها را رها کن که ره به جایی نخواهی برد. در دست ما اگر باده ای باشد و یا پیاله و جامی به مراتب بهتر از تاج و تخت فریدون است. از همه مهمتر این که انسان خشت سر خم باشد بهتر از این است که پادشاه مملکت کیخسرو باشد.

عنایت بفرمایید سخن از حکومت و حاکمیت و حکم رانی بر مردم است. هیچ عاقلی به دنبال حاکمیت بر مردم نیست و نخواهد بود. چون خداوند همه را آزاد آفریده است و ناممکن است که کسی بتواند بر دیگری حاکم باشد و یا سلطه داشته باشد. مرحوم بروجردی می گفت: نگذارید نفرینتان کنم که رئیس بشوید. ریاست بر مردم سخت ترین و بدترین نوع گزینه است که انسان بخواهد بر کزیند. اشتباه نشود انبیا برای سلطه بر مردم نیامدند. خداوند به پیامبر می فرماید لست علیهم بمسیطر. تو بر مردم سیطره نداری و تو بر مرد م سلطه نداری. پیامبر نیز هم چون دیگران بشر است. انسان است. نقش انسان اگر همان خشتی باشد که سر خم را با آن می بندند به مخراتب ارزشمندتر از آن است که بر تاج و تخت پادشاهی بنشینی.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

و باز نیز سخن از کوتاهی عمر و هر لحظه در کمین بودن مرگ است. و نیز غم و غصه که پایانی ندارد. تا کی من دغدغه این را داشته باشم که دارم یا ندارم. تا این خودم را درگیر این سوال بکنم که این عمر را به خوشی بگذرانم یا نه؟ به دنبالطرح پرسش و پاسخهای آن باشم. اینها را وا بگذار. ساقی کجایی! بیا قدح باده متا را پر از شراب کن. چون فعلا این لحظه را قدر بدانیم. چون نمی دانم که این نفس که الان فرو می رود بیرون می آید یا نمه. یا همین بازدم که داشته ام دم دیگری برای من ممکن است یا نه. مرگ اتفاقی است که در یک لحظه و آن رخ می دهد. 
توصیه خیام خوش گذرانی و زندگی در حال است و آن هم با باده ناب. این واقعیتی است که هست. خود را باید از دیگر امور رها و آزاد کرد.

 

  • حسن جمشیدی