رباعی 159
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ب.ظ
زیبا آفرین
از کوزهگری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شدهام کوزه هر خماری
خیام به بیان خاطره ای می پردازد. سراغ سفالگری رفتم و از آنجا کوزه ای خریدم و آن کوزه را به منزل بردم. کوزه در عالم خیال شروع کرد به سخن گفتن و اسراری که که پنهان بود برای من آشکارا گفت: من را با این وضع و حال نبین. به گذشته من نیک دقت کن. من روزگاری برای خود شاهی بودم که جام زرین در دست داشت و برای خود برو و بیایی داشت. الان تبدیل شده ام به ک.وزه ای دست دست فرد خماری افتاده ام. آن پادشاه کجا و این خمار کجا؟
نکته مهم در سخن خیام این است که هر چیزی ارزش معرفت و شناخت دارد. هرچیزی می تواند معنا و مفهومی را به ما انتقال بدهد نهایت باید تلاش کرد و آن را به حرف زدن وا داشت.