جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل

در خاک فرو ریزد و ما خاک شده

صبا به معنای صبح است. در این جا به معنای بر آمدن روز است. همین که روز سر می زند غنچه گل باز می شود. دامن گل چاک شد یعنی دامن گل باز شد. همین که گل باز می شود بلبل طربناک و خوشحال می شود و شروع می کند به خواندن.

با توجه به چنین توصیفی که خیام از سپیده و گل و بلبل و طربناکی بلبل می کند خطاب به من و شما می گوید: در سایه گل بنشینید و قدر این لحظات را بدانید که چه بسیار گل که شکفت و پرپر شد و ریخت و خاک شد. پیش از آن که پرپر بشویم و مرگ سراغ ما بیاید قدر این لحظات را بدانید و در این لحظات هم چون بلبل طربناک و شاد باشید. 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

از هر چه بجز می است کوتاهی به

می هم ز کف بتان خرگاهی به

مستی و قلندری و گمراهی به

یک جرعه می ز ماه تا ماهی به

قلندر بابرنهاده همان رند است. قلندر کسی که از هر رنگ و تعلقی آزاد است. هیچ تعلق خاطری به هیچ چیزی ندارد. اگر الان به یکی بگویند که آقا بار سفر ببند که عازم سفر هستیم مدتها فرصت می برد تا حساب و کتاب کند. قلندر کسی است که تا بگوییید که بار سفر ببند بگوید من از قبل بسته ام. حتما جریان آن پسر اهل دل را شنیده اید که گفتند شما چگونه جان به جان آفرین تسلیم خواهی کرد. وسط کوچه داراز کشید و گفت این چنین و مرد. این را می گویند قلندر. 
دهخدا می نگارد:  قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و به مرتبه ٔ روح ترقی کرده و از قیود تکلفات رسمی و تعریفات اسمی دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و اگر ذره ای به کونین و اهل آن میلی داشته باشد، از اهل غرور است نه قلندر. و فرق قلندر و ملامتی و صوفی آن است که قلندر تجرید و تفرید به کمال دارد و در عادات و عبادات کوشد و ملامتی آن را گویند که کتم عبادت از غیر کند و اظهار هیچ خیر و خوبی نکند و هیچ شر و بدی را نپوشد و صوفی آن است که اصلاً دل او به خلق مشغول نشود و التفات برد و قبول ایشان نکند و مرتبه ٔ صوفی از هر دو بلندتر است زیرا که ایشان با وجود تجرید و تفرید مطیع و پیرو پیغمبرانند و قدم بر قدم ایشان می نهند. اول کس که نام قلندر بر خویش نهاد یوسف نامی از بکتاشیان بود و او را به علت خشونتی که در طبع داشت بکتاشیان از خویش براندند و او خود بانی طریقه و سلسله ای گشت باسنن و آدابی به غایت صعب و از جمله آن که قلندران یعنی پیروان طریقت او بایستی دائم باپای برهنه در سفر باشند و نان خویش از خواهندگی و سؤال بدست آورند. پس از او رفته رفته سنت های نهاده ٔ او متروک ماند تا آنجا که قلندران می گفتند کبایر معاصی را با روح کاری نباشد و اثر سیآت از جسم تجاوز نتواند کرد و حتی از پاکیزگی و نظافت و استعمال آب تن زدند و از اینرو مردم از آنان نفرت و کراهت می نمودند. و کار آنان برای تحصیل رزق به شعبده بازی و بلعجبی کشید. لغت نویسان مغرب چون بیشتر معلومات اسلامی خویش را توسط ترکان گرفته اند و آنان نیز هیچ وقت افق اطلاعات و دائره ٔ معلوماتشان از آسیای صغیر تجاوز نکرد این است که اول قلندر و نام قلندر را از یوسف نامی گمان برده اند. قلندر را به همه ٔ صفات ممتازه ٔ آن در شعرهای سعدی و حافظ و پاره ای شعرای دیگر میتوان یافت و از این رو اعتماد و اعتدادی به این افسانه نیست. صاحب تاج العروس می نویسد: قلندر کسمندر لقب جماعة من قدماء الشیوخ العجم و لاادری معناه. یعنی معنای آن را نمی دانم. 
پیش از این گفته آمد که خر و گاو در ادبیات جایگاه خاصی برای خود ایجاد کرده است. از جمله خرگاه. یعنی جای بزرگ و وسیع. جایی که افراد زیادی می توانند دور هم جمع بشوند. معاد عیدگاه است. جایی که به مناسبت عید افراد جمع می شوند. خر در اصل به معنای بزرگ است. فلانی خر پول است. یعنی پول زیادی دارد. فلانی خر زور است. نه این که زورش مثل الاغ است بلکه زورش خیلی زیاد است. و گاه هم به معنای مکان و جایگاه. بتان که همان زیبا رویان و محبوبان می باشد. بتان خرگاهی یعنی همان زیبارویانی که در اجتماعات، محور و مدار جمعیت هستند. در جاهایی که افراد جمع می شوند بعضی از افراد میاندار و محور و مدار مجلسند. در حقیقت مجلس گردانند. زیبارویانی که در حقیقت مجلس را آنها می گردانند.
تو زندگی ممکن است که فراوان از شما قصوری سر زده باشد همه اینها قابل اغماض و بخشش است مگر قصور شما و کوتاهی شما از نوشیدن می که قابل بخشش و چشم پوشی نیست.
می هم که می خواهید بنوشید نه کنج خلوت و گوشه تاریکخانه نه. بلکه در مجلس و محفلی که بتان و مه رویان ساقیان و می به دستان آن هستند. انسان اگر چنان چه مست باشد یا قلندر باشد و یا راه گم کرده باشد هرچه باشد یک جرعه می از هر چیزی بهتر و با ارزش تر است. یک جرعه می ارزشش زرا با هیچ چیزی نمی شود مقایسه کرد.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

می‌خور که فلک بهر هلاک من و تو

قصدی دارد بجان پاک من و تو

در سبزه نشین و می روشن میخور

کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو

سخن از حتمی بودن مرگ و نبودن راه رهایی از آن است. فلک همان روزگار است همان دست اجل است. همان فرشته مرگ است که قصد جان من و تو را کرده است. و می خواهد که جان ما را بگیرد. پس در اندیشه مرگ نباش. چه بخواهی و چه نخواهی مرگ سراغ شما خواهد آمد. پس به فکر زندگی باش. و فعلا  مشغول می باش. برو در پارک و فضای سرسبز و خرم  و در فضای باز و در روز روشن و در پیش رذوی مردم شراب به نوش. چون از تو همین شراب نوشیدن باقی خواهد ماند و همین لذت. و الا دیری نخواهد گذشت که این سبزه ها از سر خاک من و تو خواهد رویید.
باز سخن از زندگی در حال و لحظه است. گذشته ها گذشته و آینده هم که هنوز نیامده است. به فکر الان باش. تا الان را از دست نداده ای لذتش را ببر.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

و آنگاه برای خشت گور دگران

در کالبدی کشند خاک من و تو

جوانتر که بودم در مراسم تشییع که می رفتیم اغلب پدرم می گفت که نمی دانم چه رازی است که در قبر همیشه خاک کم می آید. عنایت بفرماید خاک فشرده وقتی که کنده می شود باید حجم خاک به مراتب بیشتر از چاله ای باشد که کنده شده است. و حال آن که خاک کم می آید و باید از روی قبر دیگران خاک بردارند و کمبود خاک را جبران کنند. البته سنگ که فراوان از روی قبرهای قدیمی تر بر می دارند. و خاک هم نیز این گونه است. از روی قبرهای دیگر بر می دارند. البته الان که در شهرهای بزرگ قبرها سیمانی است ولی در روستای ما یعنی چنار و نیز گلمکان هنوز قبرستان خاکی است. و این سنت هم چنان ادامه دارد. البته عمه ام را در قبر پدرش خاک کردند. مادربزرگ مادری ام را در قبر مادرش گذاشتند.  

سخن از بی ارزشی دنیا و کوتاهی عمر انسان است. جان و یا روح در کالبد تن و جسم ما جریان دارد. همین که دفتر عمر به پایان رسید و جان از تن جدا شد و مرگ اتفاق افتاد؛ در و همسایه ها جمع خواهند شد و در گورستان قبری خواهند کند و جنازه را دفن خواهند کرد. چندتا خشت از روی قبر این و آن بر می دارند و بر روی قبر تازه می گذارند. همچنان که برای قبر ما از خشت و خاک قبر دیگران بهره می برند از خشت و خاک قبر ما برای قبر دگران استفاده خواهند کرد.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار امید عمر ما پودی کو

چندین سروپای نازنینان جهان

می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو

آمدن و رفتن یعنی زایش و مرگ. تار و پود اگر به پلاسها دقت کرده باشبید و یا به قالی، ابتدا با نخ ابعاد فرش را مشخص می کنند که به آن تار می گویند. بعد از این که این نخها کشیده شد و ابعاد فرش مشخص شد اقدام به پرکردن آن می کنند. آن چه لای این تارها رد می کنند اصطلاحا پود گفته می شود. و آن چه ما بیشتر در فرش شاهد آن هستیم همین پود است تا تارهای آن. اگر گفته می شود پلاس پوسیده منظور بیشتر همین پود است که پوسیده می شود.
سخن از مرگ و کوتاهی عمر در این دنیای ناپایدار و بی وفا است. این کوزه گری که مدام در سفالگری روزگار کوزه می زند، چه سودی عاید ما شد. از این آمدن و رفتن چه چیزی گیر ما آمد؟ هیچ. وقتی به تار عمر خودمان نگاه می کنیم پودی در آن نمی بینیم. یعنی چیزی نیست که قابل رویت باشد. چیزی نیست که دستگیرما بشود. سپس به یک تمثیل و تشبیه مبادرت می کند. نازنین هایی که در جهان چه بسیار آمده و رفته اند. زیبا قدانی که سر و پای آنها هم چون پروانه می سوزد و خاکستر می شود و چیزی از آن باقی نمی ماند. کو؟ چه اثری شما از زیبارویان و مه صورتان می بینید. نام و نشانی هم از آنها باقی نیست. 

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

آن قصر که با چرخ همیزد پهلو

بر درگه آن شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای

بنشسته همی گفت که کوکوکوکو

چرخ به معنای روزگار است و در اینجا تدبیر امور جهان مراد است. چرخ که می گردد و جهان را تدبیر و اداره می کند.

قصر هم که معنای آن روشن است محل استقرار سلطان و حاکم که مملکت و کشور هم چون نگینی در زیر سلطه و قدرت او است. خیام مقایسه کرده است قصر را با چرخ از نظر اراده و قدرت و حکومت و حاکمیت. قصری که شانه به شانه چرخ می زند و هم چون خدایان بر رویس زمین حکمرانی می کنند. تا به این جایش که حرف و سخنی نیست ولی وقتی سراغ کنگره های این قصر می روید می بینید که فاخته یا جغدی نشسته و مدام از اصحاب این قصر می پرسد که  کو اهل این قصر؟ کجایند شاهان و سلاطین و پیشینیان؟

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن

می باید و معشوق و به کام آسودن

فرسودن یعنی از بین بردن. نابود کردن. فرسایش هم از همین ریشه است. محنت یعنی سختی و درد و رنج و زحمت. سنگ محنت همان سنگ زمانه است با رویکرد سختی و تلخی و مرارت آن.

حتما شما هم شاهد بوده اید در عین شادی یک مرتبه یکی اشک آدم را در می آورد و چرت ما را پاره می کند. با یک حرف بی ربط زدن. با یک خاطره ناجور تعریف کردند. همه حرف و سخن خیام این است که لحظات شاد خودت را با افکار بد و پلید و پلشت خراب نکن. وقت خوش و لذت بخش خودت را با سنگ اندوه و سختی و رنج نشکن. از بین نبر. کی رفته و کی آمده؟ کی از آن طرف دیوار خبر آورده؟ ما چه می دانیم فرجام ما چه خواهد شد. قدر حال را بدانیم. می که هست. معشوق هم که هست. عناصر اصلی لذت وجود دارد پس لذت خودتان را ببرید و گور پدر دنیا کرده. با همینها که دارید خوش باشید و لذت ببرید. 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن

به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن

گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود

پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

می خوردن که معنای آن روشن است. نیکوان یعنی خوب رویان. زرق به معنای درخشش و تلألؤ است. زرق و برق بیشتر با هم می آید. در جامعه درخششو بازتاب زهد خیلی بیشتر تا سایر نحله ها و فرقه ها است.
فرد اگر شراب بنوشد و دور و بر نیکوصورتی بچرخد و بپلکد به مراتب بهتر از این است که دور و بر زاهدی باشد و بخواهد زیر بلیت و سلطه او برود. در ادامه بیان علت می کند و می گوید: زاهد همه ما را از جهنم و دوزخ می هراساند. اگر عاشق و مست این دو کس جهنمی باشند در نتیجه کسی روی بهشت را نخواهد دید. البته نه بدین معنا است که احدالناسی به بهشت نخواهد رفت. بالاخره صد و بیست و چهارهزار پیامبر بهشتی هستند. اولیا و اوصیا که بهشتی هستند. ولی به تعبیر اصولیها تخصیص اکثر لازم می آید. از هشت میلیارد جمعیت روی زمین اگر قرار باشد حتی یک میلیارد آن بهشتی باشد و مابقی جهنمی این خلاف حکمت خداوند است. کوزه گری که هشت تا کوزه بسازد که هفتای آن بی خاصیت باشد و به دردی نخورد. 
 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان

می خواه مروق به طراز آمدگان

رفتند یکان یکان فراز آمدگان

کس می ندهد نشان ز بازآمدگان

زمانه ساز آمدگان یعنی کسانی که زندگی موافق با طبع آنها بوده است. کسانی که به مراد دلشان رسیده اند. زمانه با ساز آنها زده و هم ساز شده است. اینها بیشتر شوکت و مکنت و ثروت دارند.
مروق به معنای در شگفت آوردن و خوشحال ساختن. 
طراز آمدگان یعنی کسانی که خودشان را با زمانه طراز کرده اند. حتما شنیده اید اگر زمانه با تو نساخت تو با زمانه بساز. طراز آمدگان کسانی اند که زمانه با آنها نساخته ولی آنها با زمانه ساخته اند و آن را چفت و جور مرده اند. بالاخره طراز در آمده اند. سر به سر در آمده اند. منظور انسانهای قانع و سخت کوش و شاد است. افرادی که زندگی را چندان سخت نمی گیرند.
فراز آمدگان یعنی کسانی که به جاه و مقامی رسیده اند و اینها رتبه ای بالاتر از زمانه ساز آمدگاند دارند. اینها چنان بر فراز آمده اندت که حتی زمانه را هم می سازند. شاهان و سلاطین و حاکمان و  صاحبان منصب و قدرت.
بازآمدگان یعنی کسانی که مرده اند و دو باره برگشته باشند.
سخن از آنان که زمانه با آنها همساز بوده است را گوش نده. چون تو از این دسته نیستی. به دنبال شادی و نشاط و خوشحالی باش هم چون کسانی که خود را با زندگی ساخته اند. تو از این قبیله و طائفه هستی. باید خودت را با زمانه همساز کنی. همه آنها که به جایی رسیده اند و پست و مقامی دارند بالاخره رفته اند و چشم از این جهان فرو بسته اند. کسی نیست که از آنها نشانی به ما بدهد. باید زندگی را با هرآن چه که داده و هست پذیرفت و ساخت. و خوش بود و شادمانی کرد.   
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی

کازاده بکام دل رسیدی آسان

تو فرهنگ خود ما هم رایج است که اگر من به جای فلانی بودم چنین و چنان می کردم. اتفاقا فیلمهایی هم در همین موضوع ساخته شده است و من یک فیلم هندی با همین مضمون دیده ام که فرد بر جای خدا تکیه می زند. داستانی هم شنیده ام که یکی بر خدا ایراد گرفت. به پیشنهاد ملائک وی به جای خداوند نشست و امور را به پیش برد و... خیام نیز در ادامه همین ماجرا می گوید اگر من به جای خداوند گرداننده فلک بودم چه می کردم. اگر فلک در قلمرو و در اختیار من بود و من به جای خداوند تدبیر فلک را در دست می داشتم من اولین کاری که می کردم این بود که اصل فلک را از این میان بر می داشتم. این فلک که حذف شد بدون فلک که نمی شود زندگی کرد در نتیجه یک فلک دیگری طراحی می کردم و به جای این فلک کار می گذاشتم.
سوال اساسی این است خب شما این فلک را از بین بردی و فلک دیگری که آةوردی می خواهد برای ماذ انسانها چه کند؟ خیام می گوید فلک دومی که من می ساختم چنان طراحی می کردم که انسانهای آزاده راحت کام دل می گرفتند و به مقاصد و اهداف خود به راحتی دست می یافتند. البته این آرزویی است دست نایافتنی. پس باید به همه مشقات و سختی های این زندگی ساخت و بدان تن در داد.
  • حسن جمشیدی