جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

چگونگی سیر انسان

353

بدان اول که تا چون گشت موجود

کز او انسان کامل گشت مولود

بیان شد که انسان یک سیر نزولی دارد و یک سیر صعودی.

در سیر نزولی فیض از مبدأ و منشأ فیاض مطلق یعنی ذات حق نزول کرده است و در مراتب و تعینات فرود آمده و متکثر گشته است. و هر جایی به اسمی و صفتی و به گونه ای ظهور و بروز پیدا کرده است تا به مرتبه انسانی رسیده است. انسانیت غایت و پایان سیر نزول یا همان قوس نزول است و آغاز سیر صعود. این گفته می شود هم آغاز است و هم پایان یا اتصال نقطه اول به آخر همین معنا است. پایان سیر نزولی آغاز سیر صعودی است.

شبستذی می فرماید متوجه باش! آگاه باش! انسان که نهایت مراتب سیر نزولی خود را طی کرد و تنزل وجودی از ذات حق یافت آغاز ترقی و تعالی او شروع شد. نقطه پایان و آغاز و بزنگاه نزول و صعود، برزخ ظلمت و کثرت و نور و وحدت است. نه ظلمت کامل است و نه نور کامل. نه وحدت کامل است و نه کثرت کامل. برزخ بین این چهارتا است.

عنایت بفرمایید منظور از آفرینش انسان، فرد فرد انسان نیست؛  زیرا همگان می دانند که هر فرد انسان چگونه نطفه اش منعقد می شود و چگونه رشد می یابد و مراحل کمال را طی می کند.  بلکه منظور آفرینش نوع انسان است. حتی غرض از همه موجودات عالم نیز ایجاد مراتب انسان بوده است. یعنی همه مجودات اگر فریده شده اند همه آنها حلقه وصلی بوده اند تا انسان آفریده شود. بنا براین غرض از آفرینش موجودات آفرینش انسان است اما باید دید غرض از آفرینش انسان چه بوده است. غرض از آفرینش نوع انسان آن است که افرغادی از انسانها بتوانند به آغاز و مبدأ آفرینش خود با سیر کشفی برگردند و یا صعود کنند. کسانی که به کمال حقیقی خود رسیده اند. و سخن شبستری در بیان همین قاعده است.    

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

351

سلوکش سیر کشفی دان ز امکان

سوی واجب به ترک شین و نقصان

پس از بیان مسافر و سالک در ادامه به چگونگی سفر اشاره می فرماید. سلوک یعنی قطع منازل و مراحل از عالم امکان و تعینات به سوی واجب و عالم کلی. سفر از ترک شین، شین یعنی شرمندگی و سرافکندگی. هر آن چه که سبب سرافکندگی و شرمندگی می شود. اعمال زشت و ناپسندی که ما را تحقیر می کند. اعمالی که قبیح است. افعالی که لکه های سیاهی در دل و قلب ما ایجاد می کند. حرفهایی که دیگران را می رنجاند. مسافر کسی است که ترک نقیصه ها کند و به سمت و سوی کمال قدم بردارد. مادام که سالک ترک اعمال و افعال و اقوالی نکند که در شریعت یا در طریقت شین و عیب است و پشت نکند به ویژگی های رفتاری و اخلاقی که سبب نقص و تقید وتعلق خواهد شد و ما را از وصول به مبدا و منشا باز می دارد یقینا به مراتب مکاشفات و مشاهدات نخواهد رسید.

ما دو سیر داریم:

یکی سی عقلی که با برهان و استدلال است. باید نشست و اندیشید.

و دیگری سیر کشفی که با شهود و کشف خود حقیقت است. باید رفت و دید.

در بین دو سیر سیر کشفی بهتر و برتر از سیر عقلی است. گویند در دیدغاری که بین ابوسعی  ابوالخیر و پورسینا اتفاق افتاد، ابوسعید گفت آن چه ما به دل پیموده بودیم وی با عقل رسیده بود. یعنی دو راه مستقل از هم است. و لیس الخبر کالمعاینه. چشیدن حلوا و عسل غیر از توصیف شیرینی آنها است. معاینه و مشاهد و کشف و شهود همان خوردن عسل و حلو است و دلیل و برهان و عقل توصیف است.

اتفاق مهمی که برای سالک و مسافر خواهد افتاد این که از تقیدات و تعینات رهایی خواهد یافت و به سوی اطلاق راه خواهد پیمود. اصلا همین که از تعلقات وارهید یعنی رهایی و اطلاق.

352

به عکس سیر اول در منازل

رود تا گردد او انسان کامل

سالک مسافر در سیر آغازین خود از عالم اطلاق به عالم تقیدات وتعیات قدم می گذارد. از عالم وحدت وارد عالم کثرات می شود. این را سیر نزول می گویند. در سیر کمال خود از خوئد می آغازد و به سمت الله می رود. از تقیدات و تعلقات و تعینات به سمت اطلاق و بی رنگی می رود. این سفر از کثرت به سمت وحدت است. از نزول به عروج است. به آن قوس صعود هم می گویند. این سیر بدان جا پیش خواهد رفت تا که فرد انسان کامل شود. یعنی از خود فانی در الله شود. فنای فی الله. این نهایت سیر سالکان الی الله است. غایت و هدف هر سالک آن است که به این مقام و مرتبت برسد. و این لحظه ای است که فرد هم چون قطره ای است که به دریا می پیوندد.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

پرسشی که مدتی از طرف خانمهای محترم و متدین و مذهبی و حتی بعضی از آقایان کاملا متخلق و پای بند به شریعت به عناوین گوناگون مطرح می کنند : اگر چنان چه مردی به هر دلیلی نسبت به ارضاء تمایل جنسی همسرش ناتوان باشد هم چون:
بیماری
چند همسری
یا بی علاقگی
و یا مشکلات دیگر
 و از سوی دیگر بانو:
زندگیش را نیز دوست دارد.
یا برای حفظ وسلامت فرزندانش قادر به جدایی نیست.
یا حتی به جهت حفظ آبرو اعتبار خانوادگی نمی تواند طلاق بگیرد.
یا چنان چه زندگی را رها کند سلامت زندگی فرزندانش دچار خطر جدی خواهد شد.
یا مرد حاضر به طلاق دادن همسرش به هیچ وجه نیست.
و یا پیچ وخم های دادگاهها که گاه سالهای متمادی به درازا می کشد...
ضرورت و نیاز را هم خود می تواند تشخیص بدهد و هم یک یا چند مشاور و روان درمانگر توصیه کنند.
چرا زن نتواند با تمسک به قاعده اضطرار به قدر ضرورت اقدام کند؟
1- آیا قاعده اضطرار شامل وی نمی شود؟
2- اگر نمی شود؟ بچه دلیل؟                                                                  

حسن جمشیدی خراسانی
 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
جهت کاری به شورای مدیریت حوزه مشهد رفته بودم. بیرون که آمدم. جلو در یکی از روحانیون جلو مرا گرفت و گفت: پسرم قصد طلاق همسرش را دارد. البته همسرش رابطه نامشروع هم دارد. چکار می شود کرد؟
از من کمک می خواست برای طلاق دادن عروسش. خدمت ایشان عرض کردم: عروستان را می خواهید طلاق بدهید خب اشکالی ندارد. کار بد مشروع است. چاره ای نیست. وقتی که نمی سازند طلاقش بدهید ولی چرا تهمت می زنید. واقعا رابطه او با دیگری قابل اثبات است؟
این مساله خیلی ذهنم را مشغول کرد. چرا به این راحتی به افراد تهمت زده می شود؟ چرا افترا می بندند؟ آیا برای طلاق فرزند، تهمت رابطه نامشروع، خودش عمل مشروع خواهد بود.
اجازه بدهید با اتفاق دیگری مساله را توضیح بدهم.
در جریان انتخابات فکر کنم ۸۸ یکی از دوستان بسیار نزدیک در یکی از ستادهای انتخاباتی با یکی از مسوولین ستاد گفتگو می کند. در ادامه گفتگو در باره نامزدهای انتخاباتی به مساله اتهام و نسبت های ناروا پرداخته می شود. در این گفتگو مسوول ستاد انتخاباتی ان فرد خاص می گوید: ببینید برادر من! اگر لازم باشد برای پیشبرد اهداف مقدس ما می توانیم از ابزارهای موجود به هر نحو ممکن استفاده لازم بکنیم. مثلا به خانمی برای حذف و بایکوتش می شود تهمت رابطه نامشروع حتی زنای محصنه را به او زد. یا مثلا برای حذف مردی، رتبطه نامشروع با یک زن مومنه و محجبه مهذبه را به او زد تا بتوونیم به هدف مقدس خودمان برسیم. حتی اگر چنان چه حکومت  در پی این شایعه و تهمت او را اعدام هم بکند گناهی بر ما نیست. چون هدفمان مقدس است. هدف مقدس این هزینه ها را هم باید برتیش پرداخت کرد.
دوست ما می پرسد وضعیت این خانم و خانواده اش چه می شود؟ با ابروی انها بازی شده است.
می گوید: این هزینه ای است که برای پیشبرد اهداف مقدس باید پرداخت کنند. این خانم اگر اعدام هم بشود در قیامت وضعیت خوبی خواهد داشت. و از ثواب پیامدهای ان تهمت و شایعه برخوردار است.
اینک سوال بنده این است: چقدر عمل تهمت یا افترا مشروع است؟ چه مبنای اخلاقی و دینی دارد؟
ایا واقعا می شود به دیگری به همین راحتی تهمت زد؟
حسن جمشیدی خراسانی
 

  • حسن جمشیدی


زیبا آفرین
گاهی ما اشتباه می کنیم. گاهی که نه بلکه بیشتر گاه ها. مثلا:
فکر می کنیم قاضی هستیم حق داوری داریم. وارد هر دعوایی می شویم و حتی حکم صادر می کنیم.
گاه فکر می کنیم حکومت هستیم و حق حاکمیت بر همگان را داریم حتی وارد زندگی خصوصی افراد می شویم.
گاه فکر می کنیم فیلسوفیم؛ در ترنم اوهام و خیالات به رقص و پای کوبی مشغولیم ولی ازواقعیت سخن می گوییم.
گاه معلوم نیست که چه زده یا کشیده ایم که فکر می کنیم انسان وارسته و عارفی هستیم که همه مقامات را پیموده و در سیر من الحق الی الحق فی الحق، عند ملیک مقتدر جا خوش کرده و سخن از حق و حقیقت می زنیم.
گاه فکر می کنیم که پیامبری آسمانی هستیم و از جانب خداوند برای هدایت همگان برگزیده شده ایم و یا اجلال نزول کرده ایم.
کمتر فرصتی پیش می آید که فکر کنیم که احتمالا حیوان ناطق هستیم. حیوانیت و ناطقیت هر دو مفوم ما است. نطقمان معنای لفظی خودش را هنوز دارد و به معنای اصطلاحی آن راه نیافته است و ظهور و بروزمان بیشتر در جنسیتمان است نه فصلیتمان.
یکی باید باشد تا ما را از این خواب غفلت بیدار کند. و ما را بیدار و هوشیار کند که:
انسانیم. خطا می کنیم. اشتباه می کنیم. بر هیچ کس سلطه و یا برتری نداریم. ما را بفهماند که انبوهی از نقص و عیب هستیم. می توانیم با هم عیب و نقصها را هم پوشانی بدهیم. می توانیم از خیلی از عیب و نقصهای یک دیگر را نادیده بگیریم. به ما یاد بدهند که باید از م بگذریم.
باور کنیم که می شود یک دیگر را دوست داشت. با دوست داشتن یک دیگر است که گلها شکوفه می دهند و می شکفند و هزار دستان بر شاخه آن می نشیند و می خواند و جوی آب از کنار آن به آرامی جریان دارد.
باید بدانیم کسی که در دل کینه دارد و در حسادت خود غرق است؛ قطعا و یقینا نه عاشق بوده و نه می تواند عاشق شود. بوی عشق هم هرگز به مشامش نخواهد رسید.
بیایید به یک دیگر بلکه به انسان از آن جهت که انسان است عشق بورزیم و عاشق شدن را به نسلهای بعدی انتقال بدهیم.
حسن جمشیدی خراسانی
 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
داوری اشتباه ۳
منزل ما طرفهای میدان سعد آباد یا همان تختی فعلی است. یک روز از فلکه سعد آباد تاکسی سوار شدم تا به طرف میدان سراب و چهار طبقه بروم. کارمند یکی از نهادهای انقلابی بودم. تو دروازه طلایی. چند لحظه بعد بنده خدایی کنار من نشست و بعد هم نفر بعدی که یک  خانم بود.
عقب تاکسی سه نفر تکمیل شد. عقب تاکسی پیکان خیلی تنگ و فشرده و تو بغل هم باید نشست...
چند لحظه ای نگذشت که مسافر کناری من دستهایش جا به جا می شد...
 احساس کردم قصد ورود به جیب مرا دارد...
 با خودم گفتم مالت را محکم بگیر و همسایه ات را دزد نخوان...
دیگر بحث از جیب سمت راست من نبود. جیب سمت چپ و جیب شلوار و حتی جیب بغل کتم را هم محکم گرفتم. حتی مراقب جیب عقب شلوار هم بودم که به کف صندلی تاکسی محکم چسبیده بود.  از تمامی توان باقی مانده بعد از مجروحیت برای حفظ اموال همراهم مدد گرفتم. احساس کردم شاید کم بیاورم بدین جهت از ایت الکرسی هم یاری خواستم. خیلی سریع نه یک بار که سه بار خواندم. مثل بازی کنهای تیم ملی که گاهدبرای گل نخوردن چهارده معصوم را جلو دروازه می گذارند من هم برای مراقبت از جیبم از همه ائمه معصومین و اولیا کمک خواستم تا محافظتش کنند... تمام فرصت درگیر جیب و محافظت از آن بودم. به هیچی فکر نمی کردم. مجال فکر کردن به چیزی نداشتم. اگر جیبم را بزنند چه خاکی به سرم کنم. چهار چشمی که چه عرض کنم با بهره از همه کائنات به حراست و حفاظت از ماا و اموال همراهم برخاسته بودم بی آن که لحظه ای غفلت کنم...
بنده خدا به راننده اشاره کرد که پیاده می شوم...
از ماشین که خواست پیاده بشود. خانمی که کنار در نشسته بود در را باز کرد تا او هم پیاده بشود...
فرصت را غنیمت شمردم و سریع دست تو جیبم کردم. دست من هم که درست حسابی کار نمی کرد. با دست چپ جیب سمت راست را وارسی کردم و چیزی توش نبود. نکند هرچه تو جیبم بوده برداشته است. تو جیبم را می گشتم و نگاه از بنده خدا بر نمی داشتم...
مسافر رفت پایین... در بسته شد... جلو پنجره طرف شاگرد، ایستاد تا کرایه اش را حساب کند. دقت کردم. مبادا چیزی از جیبهای من برداشته باشد... مثل دوربینهای ناسا که مریخ و مشتری را رسد می کند دست چپش را می پاییدم. هنوز فرصت نکرده است آن چه در دست چپش دارد را پنهان کند. فقط با دست راست بود که از این جیب و آن جیب به دنبال پول می گشت. از دست چپش استفاده نمی کرد. دقیق شدم... وای خدای من!!! به راننده اشاره کردم برو من کرایه اش را حساب می کنم. آقا فقط برو! به شانه اش زدم که برو. برو!... با من.
سرم را به عقب تکیه دادم. دوست داشتم داد بزنم. واقعا دوست داشتم فقط داد بزنم تا صدایم تو هفت آسمان بپیچد، شاید یک کم آرام بگیرم...
دست چپ او مصنوعی بود. از بالای آرنج... اگر تکانی هم می خورده بیرون از اختیار او بوده است... فقط گریه می کردم...
راننده تاکسی پرسید: آقا چیزی شده؟
نمی توانستم جوابش را بدهم.
خانمی که کنار در نشسته بود برگشت و گفت: ببخشید آقا! خبر ناگواری بهتون داده اند. خداوند ان شاالله صبرتان بدهد...
هیچ توضیحی نداشتم... از خجالت دوست داشتم اب بشوم و به زمین فرو بروم.
 فلکه سراب بود... پول خودم و بنده خدا را به راننده دادم و آمدم پایین. خدا حافظی هم نکردم. روی نگاه کردن به مردم را هم نداشتم. شاید مردم را نمی دیدم. فقط گریه می کردم... این چه اخلاق گندی است که پیدا کرده ام. آخر مرد حسابی تو که دست راستت کار نمی کند. مگر تو جیب سمت راستت چیزی می گذاری که بخواهد بردارد. مگر می توانی چیزی بگذاری؟ هیچ جوابی نداشتم. هیچ فکر نمی کردم این قدر پست حقیر شده باشم. و این قدر خودم را پست و حقیر مستاصل تصور نکرده بودم...
بعد از این حادثه تا مدتها حال خوبی نداشتم. الان هم که این حادثه را می نویسم حال خوبی ندارم. فقط گریه می کنم. فقط اشک می ریزم... گیرم دست می داشت. گیرم چیزی بر می داشت. مگر چقدر می توانست با خودش ببرد. مگر من چقدر می توانم با خودم حمل و نقل کنم. مگر چقدر چیزی می توانم توی جیبم بگذارم... تف به تو ای بشر که گاه چنان حقیر می شوی که لایق تف انسان هم نیستی. حیف تف که توی صورتت بنشیند...
حسن جمشیدی خراسانی

  • حسن جمشیدی



زیبا آفرین
تو فرودگاه تهران نشسته بودم که بلندگو اعلام کرد: پرواز ۳۸۶ مشهد جهت دریافت کارت پرواز به کابین شماره ۳ ...
من هم سراسیمه برای دریافت کارت رفتم... خانمی هم با مانتو لیف خرما، با روسری رنگی، با شلوار تنگ لی که فکر کنم از نوه اش بود و کفشهای دمپایی که با نخ بسته شده بود به همراه دختری حدود ۱۸ یا ۱۹ سال جلو رفتند و کارت پرواز گرفتند.
بلندگو اعلام کرد: پرواز ۳۸۶ مشهد جهت سوار شدن به ...
شیب تند خروجی فرودگاه را طی کردم و سوار اتوبوس شدم.
اتوبوس از جمعیت پر شد. راه افتاد... جلو پله های هواپیما ایستاد. پیاده شدم و خیلی زودتر از همه رفتم تا جا بگیرم. البته کارت داشتم. کسی جای مرا نمی گرفت. ولی گاهی اوقات یکی پیدا می شد کنار پنجره می نشست و بلند نمی شد. هرچه می خواستم بگویم از جای من بلند بشوید رویم نمی شد. کیفم را بالا گذاشتم و سرجایم نشستم. از پنجره کوچک هواپیما به جهان بیرون نگاه می کردم. چقدر اسمان صاف و شفاف بود. مثل اب زلال می مانست. آبی دلچسب... لحظات به کندی می گذشت. چشمم افتاد به همان خانم مانتو لیف خرمایی. البته منظورم این است که مانتو این خانم جنسش از لیف خرما بود. رنگش کرم روشن بود نه خرمایی.
خانم به همراه دخترش هم چنان شماره ها را نگاه می کرد و می خواند. ۱۵ و ۱۶ و ۱۸ و ۱۹...
خانم به ردیف ما نزدیک و نزدیک تر می شد. ناگهان شوکه شد... گویا برق سه فاز او را گرفت... به کارتش نگاه کرد. به شماره ردیف نگاه کرد. به صندلی خالی ... و بعد هم به من... رنگ از رویش پرید. نگران شدم که نکند الان وسط راهرو هواپیما نقش زمین شود... شکر خدا نشد. ساک دستی اش را بالا گذاشت و خودش صندلی کنار من نشست و دخترش هم حاشیه راهرو...
من کمی خودم را جمع و جور کردم تا راحت بنشیند. اوهم خودش را به طرف صندلی دخترش کشید مبادا مرج البحرین یلتقیان اتفاق بیفتد.
کمربندها را بستیم و هواپیما از زمین کنده شد و اوج گرفت... روزنامه که دست من بود یک بخشی را به خانم دادم که اگر تمایل دارند مطالعه کنند. یک مجله هم داشتم دادم که به دختر خانمشان بدهد تا تورق کند و سر گرم بشود...
مهماندار تجهیزات پذیرایی را آورد و به هر یک باکسی یعنی بسته ای داد و رفت. بد نبود. میز را ازاد و شروع به خوردن کردم. همسایه بغلی هم خورد و نخورد وسایل را جمع و جور کرد تا استراحت کند ولی برای گذاشتن ظرف غذایش چیزی نداشت. پاکت و پلاستیکی که به همراه داشتم را به او دادم تا ظرف غذایش را داخل آن بگذارد.
یک مرتبه خانم برگشت و یک نگاه کنجکاوانه از سر تا به پا انداخت. خندیدم. گفتم: چیزی شده؟
لبخندی زد و گفت: نه. چیز خاصی نشده. از تو فرودگاه که شما را دیدم هر لحظه احتمال می دادم از طرف شما مورد اعتراض قرار بگیرم. باور کنید امادگی پیدا کرده بودم چندتا مشت و لگد هم از جانب شما نوش جان کنم...
خندیدم و گفتم: یعنی قیافه من این قدر خشن و وحشتناک است؟
گفت: نه. استغفر الله. من خیلی ترسیده بودم. فکر می کردم هر لحظه بخواهید با مشت و لگد مرا امر به امعروف و نهی از منکر کنید...
گفتم: خانم! من مسوول امر به معروف و نهی از منکر نیستم. عضو ستاد امر به معروف و نهی از منکر هم نیستم. من معلم هستم. معلم با کچ و تخته سر و کار دارد نه با مشت و لگد...
نفس عمیقی کشید و سرش را به آسمان کرد و گفت: الهی شکر. و برگشت به طرف من و گفت: دخترم از آلمان  آمده. الان داریم می رویم حرم امام رضا. دخترم زیارت کند و برگردیم. فردا شب عازم آلمان است. حیفم آمد که نیاورم به مشهد و زیارت نکند... از من راهنمایی خواست تا بتواند زودتر زیارت کنند و به فرودگاه برگردند‌...
سرم را بر گرداندم و از پنجره کوچک هواپیما به بیرون نگاه کردم. توده های ابر تو آسمان بازی می کردند و مانع دیدن من می شدند. از خودم پرسیدم: چرا هرچیزی را همان طور که هست نمی بینیم. بلکه آن گونه که می خواهیم می بینیم؟
هیچ جوابی برای پاسخ به آن نداشتم.
حسن جمشیدی خراسانی
 

  • حسن جمشیدی

زیبا افرین
خوب یادم می آید، از منزل مرحوم حضرت آیت الله زنجانی به همراه یکی از دوستان بیرون آمدیم. از خیابان اسرار وارد خیابان دانشگاه شدیم و به طرف میدان شهدا دل به راه دادیم.
از گذشته ها گفتیم. افسوس زمانه بود و عمر تلف شده و کوتاهی نسبت به آن چه می شد کرد و نکردیم. نظام برنامه ریزی وفقدان آن و کوتاهی مسوولان امر. بی مایگی خود را باید به گونه ای توجیه می کردیم و گناه را بر گردن غایبی می انداختیم‌. گفتگو بر سر فهم دین و ضرورتهای آن شد. چگونه می شود دین را فهمید؟
دوست عزیز و گرامی همراه فرمود: اگر بخواهیم دین را بفهمیم باید جامعه شناسی و تاریخ و سیاست و فلسفه و کلام و روان شناسی و... بخوانیم...
خدمت ایشان عرض کردم. خب بیایید با واقعیت مواجه بشویم. من می خواهم دین را بفهمم. هنوز نمی خواهم تبیین و تفسیر کنم. تا نفهممدکه نمی توانودفاع کنم یا به ترویج آن بپردازم. در گام نخست فهمیدن چند کار باید انجام بگیرد:
باید جامعه شناسی و تاریخ و فلسفه و روان شناسی و سیاست و... را بخوانم. خب ادبیات هم هست. تاریخ ادبیات هم هست... ضمن این که درس و بحثهای خودمان هم هست. من اگر بخواهم برای فهم دین جامعه شناسی بخوانم چقدر یا چند سال باید کار کنم. یقینا حداقل چهارسال بکوب باید مطالعه کنم. خب از سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی وارد حوزه می شویم‌  ادبیات عرب را باید حداقل ظرف سه یا چهار سال بخوانیم.
منطق و اصول و فقه را هم حتما باید ۴ یا ۵ سال بخوانیم. در کنار ان فقه هم که هست. نمی شود از تفسیر و رجال و درایه بیگانه بود. علم کلام به شرح ایضا. خود همین مقدمات فهم علوم دینی که در حوزه خوانده می شود حد اقل ده تا دوازده سال به درازا می کشد. خارج حوزه هم هست... حداقل شش سال. برای هر عناوین و موضوعاتی هم که بیان شد هرکدام حداقل چهار سال... فکر کنم عمر کم می آوریم. باید یک سری از کتابها را با خودمان در گورستان دنبال کنیم.
ایشان پرسید پس چه می شود کرد؟
در پاسخ عرض کردم: دختر خانمی رفت سراغ یکی از کارگردانهای بزرگ سینما. از او پرسید اگر بخواهیم کارگردان بزرگی مثل شما بشویم چکار باید بکنیم؟
ایشان در پاسخ گفتند: باید شیمی بخوانی. نقاشی بخوانی. فیلمبرداری بخوانی. فیزیک بلد باشی. تاریخ بخوانی. جغرافی بخوانی. مردم شناسی بخوانی. فرهنگ بخوانی. فلسفه بخوانی. زیست بخوانی. از همه مهمتر اقتصاد بخوانی و روان شناسی...
دختر خانم پرسید: یعنی همه اینها را شما خوانده اید؟
پاسخ کارگردان بسیار هوشمندانه و دلنشین بود. گفت: من نمی خواستم کارگردان بشوم. اما تو می خواهی کارگردان بشوی...
حالا وضعیت ما وضعیت و حال آن دختر پرسشگر از کارگردان است.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFBiF0k6KfVKPnUFLQ

  • حسن جمشیدی

زیبا افرین
من در بین چهره ها و شخصیتها بعضی را خیلی دوست دارم ولی نمی دانم چرا؟ مثل سقراط. واقعا دوستش دارم. با تمام وجود.  بعضی برای من محترمند ولی نمی دانم چرا؟ مثل ابراهیم خلیل الله را هم دوست دارم و هم واقعا برایش حرمت قائلم. تمام قد برای احترام در برابر ایشان خواهم ایستاد‌ ولی نمی دانم چرا؟ عیسی مسیح یک جورایی از اخلاق و منش و شخصیتش خوشم می آید. دوستش دارم. روش او را واقعا می پسندم ولی نمی دانم چرا؟
در میان چهره ها، شخصیت پیامبر اکرم محمد بن عبدالله(ص) برای من یک چیز دیگری است. با هیچ چیز و هیچ کس قابل مقایسه اش نمی دانم. برای من، او تافته ی جدا بافته ای است. اگر سرشت انسانها از گِل است سرشت او از گُل است. او قابل مقایسه نیست. یک تا است. بی نظیر است. کم چهره ای را در تاریخ بشریت می توان دید که این قدر مهربان باشد. شاید بشود با فاصله خیلی زیاد،  بودا و زرتشت و عیسی را کمی و تا اندازه ای این گونه دید. ذاتش را با مهر ساخته اند و با مهر شکلش داده اند و راست قامتش با مهر ساخته اند.
مهربانی او پیش از بعثت و نیز دوره بعثت در مکه و نیز  دوره هجرت در مدینه بر کسی پوشیده نیست. همه مهر و محبت او را در رفتارش با همسرش خدیجه کبری می توان دید. در دوره ای که زن کالا جنسی بود او همسرش را می ستود و هیچ گاه او را از یاد نمی برد. تا مدتها بعد از درگذشت همسرش به یاد او قربانی می کرد. دوستان همسرش را گرد هم جمع می کرد و یاد و خاطره او را گرامی می داشت. خدیجه فقط یک زن همراه او و یا کنار او نبود بلکه بخش عمده ای از تاریخ زندگانی او است. بلکه بخشی از نبوت است.
همه شخصیت آکنده از مهرش را می توان در تعامل گرم و پایدارش با دخترش فاطمه زهرا(س) دید. در برهه و دوره ای که دختران را زنده به گور می کردند. روزی به دامادش علی(ع) فرمود تحمل دوری او بر من چندان راحت نیست... و لحظاتی بعد علی(ع) را دیدند که وسایل فاطمه را بر دوش دارد... و اشک شوق بر چهره پیامبر جاری شد...
خانه پیامبر در مدینه هنوزه یاد آور ساعتها گفتگوی این پدر و دختر است. گفتگوهایی که نه پدر خسته می شد و نه  دختر. اما همین ارتباط ساده پشت پنجره ای را نیز نتوانستند ببینند. پنجره را بستند. و دیوار، دختر را از پدر اندکی دور کرد. ولی  دست تاریخ و طبیعت نتوانست این دوری حتی دیوار را بربتابد. چیزی نگذشت که  پدر خفته در خاک مدینه، دخترش را نیز از علی بن ابی طالب تحویل گرفت‌.
در شگفتم او که سرتا به پایش رافت و رحمت بود و با همین مهربانی توانست در اندک زمانی دلها را تسخیر کند و  فرهنگ و تمدن اسلامی را بنا کند و به بار بنشاند ولی چه شد که پیروانش هنوز آب کفنش خشک نشده، فضای آرام مدینه را به فضای پر تنش مبدل کردند. و به باز احیای فرهنگ عرب جاهلی پرداختند‌ و هم اکنون نیز  رسوبات ته گرفته عرب جاهلی‌، به باز احیای عروبت پرداخته و خشونت عرب جاهلی را با نام و عنوان دین محمدی وارد بازار مکاره روزگار ما کرده است. و راه اعراب جاهلی را در پیش گرفتند و شیوه آدم کشی و نسل کشی را به عناوین گوناگون پیشه خود ساختند. پیامبری که هم سیاه را گرامی می داشت و هم پارسی را بر صدر می نشاند و می فرمود فخری و فرقی بین عرب و عجم نیست. فرقی بین سیاه و سفید و زرد نیست... صد افسوس که این موهبت عظمای الهی را ترک گفتند و بعضا خود را بهتر و برتر عالم پنداشتند.
جامعه مسلمان عرب زبان باید بداند که تاریخ عرب به پیش از محمد و بعد  محمد تقسیم می شود. اگر نبود پیامبر اکرم در جزیره العرب، فرهنگ و تمدن اسلامی کنونی، همان بود که در نهج البلاغه صحابی گران سنگ رسول گرامی اسلام،  به تصویر کشیده و بیان فرموده است.
بایسته است فرهنگ نبوی را از فرهنگ عربی بازبشناسیم. رسوبات و بقایای دوره جاهلی را با دوره اسلامی در نیامیزیم. بلکه با دقت و مهارت تمام تمیز بدهیم.
 فرهنگ اعراب بادیه نشین مکه، غیر از دین و آیین اسلامی است. پیامبر اکرم آیین رهایی بخش اسلام را در جزیره العرب آورد. شکل و قالب این دین و آیین زیان عربی است ولی گوهر تابناک آن ربطی به عروبت آن ندارد و باید تفکیک شود. عروبت را باید از اسلامیت آن جدا کرد و این مهارت بالایی می خواهد و کار دشواری است‌. باید سرسختانه تلاش کرد تا فرهنگ نوپیدای نبوی را از فرهنگ‌ مندرس عربی  بازشناخت‌.
حسن جمشیدی خراسانی.
ولادت نبی اکرم. هفدهم ربیع الاول ۱۴۴۰
https://t.me/joinchat/AAAAAFBiF0k6KfVKPnUFLQ

  • حسن جمشیدی

27- فلما أنشأ العالم على غایة الإتقان و لم یبق أبدع منه کما قال الإمام أبو حامد فی الإمکان و أبرز جسدک صلى اللّه علیک للعیان أخبر عنک الراوی أنک قلت یوما فی مجلسک إن اللّه کان و لا شیء معه بل هو على ما علیه کان و هکذا هی صلى اللّه علیک حقائق الأکوان فما زادت هذه الحقیقة على جمیع الحقائق إلا بکونها سابقة و هن لواحق إذ من لیس مع شیء فلیس معه شیء و لو خرجت الحقائق على غیر ما کانت علیه فی العلم لانمازت عن الحقیقة المنزهة بهذا الحکم.

خداوند سبحان که به آفرینش عالم پرداخت و جهان هستی را آفرید این مدل از آفرینش بهترین و کاملترین آنها است. از این بهتر و کاملتر و بی نقص تر امکان نداشت که خداوند سبحان بیافریند.  البته این تنها سخن ابن عربی نیست بلکه ابن عربی اعتراف می کند که این سخن را پیش از من غزالی نیز گفته است. غزالی در بیان امکان عالمی غیر از این عالم فرموده است: در امکان عالمی بهتر و نوتر از این عالم از جهت صورت و نیکونر و بهتر از این عالم از حیث ترتیب و کلمل تر از این عالم از نظر صنع و آفرینش اصلا وجود نداشت چون اگر ممکن بود و خداوند آن را نمی آفرید و محققش نمی کرد حمل بر بخل خداوند می شد. و با کرم و بزرگواری خداوند ناسازگار است. و اگر عالم بهتر و برتر از این عالم امکانش وجود می داشت و خداوند ناتوان از آفرینش آن بود این دلالت بر ناتوانی خداوند می کرد و ناسازگار با آفریدگاری او بود. البته این دیدگاه غزالی در بین عرفا جا افتاده است و به سایر دسته های علمی هم چون فقها و متکلمان نیز سرایت کرده است ولی بعضا با این اندیشه ناسازگارند که مظهر اجلی و اتم این ناسازگاری خیام نیشابوری در رباعیاتش می باشد. دقیقا خیام نقطه مقابل ابن عربی در این دیدگاه است. این معنا را به تفصیل در شرح رباعیات خیام توضیح داده ایم.

خداوند سبحان که جهان هستی را آفرید و در عبن اتقان و نوآوری هم آن را آفرید و همه اینها ناشی از حقیقت محمدیه بود که به تفصیل تقریبا بیان شد خئداوند سبحان در برهه ای از تاریخ پیکر مطهر نبی اکرم(صلی الله علیه و آله- را برای مشاهده خلائق به مرآ و منظر آنها نهاد. چنان که خود آن حضرت نقل فرموده است: ان الله کان و لاشیء معه. خداوند بود و هیچ چیزی هم با او نبود. و او هم اکنون نیز خداوند همان گونه است که بود. این سخن ابن عربی خیلی شبیه سخن سهل تستری است:

ای بیچاره!

او بود و تو نبودی!

او خواهد بود و تو نخواهی بود.

پس چرا دم از منیت می زنی؟

چرا این قدر منم منم می گویی؟

اکنون همان گونه باش

که گویا نبوده ای!

چون خداوند الان همان خداوند گذشته است.

در ادامه شیخ اعظم به رابطه بین اشیا و حققیقت محمدیه می پردازد:

حقیقت محمدیه حقیقت همه اشیا است. حقیقت همه اشیا همان حقیقت محمدی است. طوری نیست که دامنه حقیقت محمدی فراختر و گسترده تر از حقایق اشیا باشد. نه! بیشتر و گسترده تر نیست ولی حقیت محمدی بر حقیقت اشیا تقدم رتبی دارد. و اشیا جزو ملحقات حقیقت محمدی هستند. فرق است بین گسترده تر بودن و تقدم و پیشی داشتن. حقیقت محمدی پیشی بر حقایق عالم را دارد ولی گستردگی از آنها را ندارد.

آن گاه به یک قاعده عقلایی اشاره می فرماید: اگر کسی با چیزی همراه نیست؛ پس چیزی هم با او همراه نیست. به یک آقایی گفتند شما برادر فلانی هستی! باد به غبغب انداخت و گفت: نخیر! او برادر من است.

کسی نبود به او بگوید خب چه فرقی می کند. گر تو برادر او باشی پس او هم برادر تو است. اگر معیت و همراهی اتفاق بیفتد هر یک از دو طرف می تواند مدعی همراهی بکند. نظر شیخ اعظم معیت و همراهی حقیقت محمدی با اشیای عالم است. هرجا حقیقت محمدی باشد شی هم هست. اینها از هم جدا نخواهند بود. اگر در جایی چیزی نیست پس حقیقت محمدی هم آنجا نخواهد بود. اگر حقایق عالم یعنی همه موجودات عالم غیر از آن چیزی بودند که باید می بودند و در خارج به گونه دیگری ظهور و بروز پیدا می کردند در نتیجه باید از حقیقت محمدی جدا می بودند. و نیز باید از حقیقت مطلق هم جدا می شدند. و این ناممکن است. خارج از حقیقت محمدی هیچ چیزی وجود ندارد.    

28- فالحقائق الآن فی الحکم على ما کانت علیه فی العلم فلنقل کانت و لا شیء معها فی وجودها و هی الآن على ما کانت علیه فی علم معبودها. فقد شمل هذا الخبر الذی أطلق على الحق جمیع الخلق. و لا تعترض بتعدد الأسباب و المسببات فإنها ترد علیک بوجود الأسماء و الصفات و إن المعانی التی تدل علیها مختلفات فلو لا ما بین البدایة و النهایة سبب رابط و کسب صحیح ضابط ما عرف کل واحد منهما بالآخر و لا قیل على حکم الأول یثبت الآخر و لیس إلا الرب و العبد و کفى و فی هذا غنیة لمن أراد معرفة نفسه فی الوجود و شفا أ لا ترى أن الخاتمة عین السابقة و هی کلمة واجبة صادقة فما للإنسان یتجاهل و یعمى و یمشی فی دجنة ظلماء حیث لا ظل و لا ما.

با توجه به آن چه بیان گردید که حقیقت اشیا همان است که در حقیقت محمدی بوده است. الا این که حقیقت محمدی تقدم رتبی دارد بر سایر حقایق عالم در نتیجه حقایق در جهان خارج دقیقا همان حقایقی است که در جهان علم بوده است. فرق بین عالم علم و عالم عین وجود ندارد. منظور ایشان از عالم علم همان عالم اعیان ثابته است. یا علم عند الله. بیان شد که اشیا پیش از آفرینش در علم خداوند وجود داشته اند.

در ادامه شیخ اعظم می خواهد استنباط کند. همان گونه که این اشیا در علم الهی وجود داشتند بی آن که چیزی با آنها همراه باشد هم اکنون همان حقیقت موجود در علم الهی با عنوان اعیان ثابته، در جهان خارج و عالم واقع نیز موجود شده است. همان وجود با همان ویژگی ها و خصوصیات.

در نتیجه هر خبری که بر حق اطلاق بشود به جهت شمول و  دامنه و گستره حق، شامل حال همه موجودات عالم هم خواهد شد. چون این حقایق از همان حقیقت سر منشا گرفته است. و مطابق با علم الهی محقق شده است.

ممکن است کسی اعتراض کند آن چه به عنوان اعیان ثابته در علم الهی وجود داشت به وجود علمی غیر از آن چیزی است که در عالم اعیان و خارج محقق شده است. چون در این عالم اسباب و مسببات گوناگونی دخیل در تحقق و موجودیت آنها بوده است. در وجود علمی آنها نفس وجود خداوند کافی بود ولی الان که در جهان خارج تحقق می یابد علل و عوامل گوناگونی در آن دخیل است. پس باید تفاوتهایی وجود داشته باشد.

شیخ اعظم به این اشکال پاسخ می دهد:

فکر نکنید با تعدد اسباب و مسببات، موجودات غیر از آن چیزی خواهد شد که در عالم اعیان ثابته بوده اند. چون این موجودات به وجود اسما و صفات محقق شده اند. این اسما و صفات هم ناشی از ذات حضرت حق است. معانی آنها متفاوت است ولی حقیقت آنها یگانه است. عنایت بفرماید: ما یک ابتدا داریم و یک انتها. و رابط و واسطه ای هم باید باشد که بین ابتدا و انتها، پیوند و ارتباطی ایجاد کند. به جهت همین ارتباط است که می­فهمیم کدام آغاز و کدام پایان است. آغاز حکم خاص خود را دارد و پایان هم حکم خاص خود را دارد. بنا براین علت اختلاف غاز این سو و جانب ما است نه از آن سو. اسمهای ناشی از ذات و نیز صفات ناشی از ذات اختلافشان به معنا است. این طرف که می آیندهر اسم ظهور خاص خودش را دارد. الا این که نسبت و ربطی هم این وسط وجود دارد که در رابطه با نسبت و اضافه توضیحاتی بیان شد. اگر همین نسبت و ارتباط را بردارید تعدد هم از بین خواهد رفت. ابتدائیت و انتهائیت نخواهد بود. رابطه انسان و خدا نیز این گونه است. نسبت و ارتباط بین آفریدگار و آفریده و نیز بین معبود و بنده اش ایجاد ارتباط می کند. برای فهم مطلب همین به نظر کافی است. نفس انسان در وجود و هستی که با هستی دیگر موجودات فرقی نمی کند. ما یک هست و هستی داریم. هستی شدت و ضعف دارد ولی هستی است. نهایت یکی در مقام الوهیت و ربوبیت و دیگر در مقام عبودیت. عرض شد که تکثر ناشی از تعین و تشخص است. و تعین و تشخص هم که از ماهیت است و ماهیت هم در نگاه شیخ اعظم امر اعتباری است. در حقیقت هیچ است و هر چه هست از آن سر است. این نکته ای است که باید بدان توجه کرد و فهمید. باید بدانیم در کدام وادی قدم می زنیم و راه می رویم.

  • حسن جمشیدی