جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

یک چند به کودکی باستاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

 

سخن از چرخ زمانه است و زندگی دنیوثی. چند روز به مدرسه رفتیم و شاگرد مدرسه و استاد شدیم. و دیری نپایید که خود صاحب مدرسه و استاد شدیم. این پایان سخن نیست. پایان و نتیجه سخن این که از خاک به دنیا آمدیم و بر باد شدیم. همه چیزمان از بین خواهد رفت و چیزی باقی نخواهد ماند. آنهایی که سر هیچ و پوچ این زندگی دنیایی این قدر به سر و کله هم می زنند نمی دانند که خواهند مرد و چیزی با خود به ارمغان نخواهند برد. شاید اینئ همه تاکید در روایات که به قبرستانها بروید و سری به مرده ها بزنید برای همین است تا ببینید که این همه جنازه چیزی با خود نبرده اند. نه این که نخواسته اند بلکه نتوانسته اند چیزی با خود ببرند.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

هر یک چندی یکی برآید که منم

با نعمت و با سیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی

ناگه اجل از کمین برآید که منم

روزگار چون فصل بهار می گذرد. درس و بحث و مدرسه به جایی می رسد که برای تو به خواستگاری می روند. لختی نگذشته دختری را به همسری تو در می آورند. خانه و کاشانه و بچه و زن و زندگی. دیری نمی پاید که کار و بارت سکه می شود. از درو دیوار نعمتهای الهی بر تو باریدن می گیرد. همین که بیایی تا نفسی اراست کنی و لحظه ای بنشینی و آب سرد و چای داغی بنوشی؛ اجل از گرد راه می رسد که یا علی! پاشو! پاشو که اوراق زندگی تو دیگر پر شده است. نکته مهم و اساسی رباعی خیام این است همین که کار شما رو به راه شد و نظام و نسق یافت اجل معلق از گرد راه می رسد. و باید گفت زنگها برای چنین فردی به صدا در می آید.
در مصرع اول به فصلهای مختلف زندگی می پردازد. دوره کودکی و خردسالی و دوره نوجوانی و جوانی که خودنمایی می کند. و بعد هم کار و تلاش و در آمد و پول و ثروت و موقعیت و...
و بعد هم رو به راه شدن کارها و به سامان شدن امور.
و ناگهان سر و کله فرشته مرگ پیدا شدن و سر زشته همه امور را پارکردن و چنان خود نمایی خواهد کرد که دیگر از من چیزی نخواهد ماند.
 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

ما به این دنیا آمده ایم تا زندگی کنیم. البته دو تا دیدگاه وجود دارد:
یکی این که ما آمده ایم به این دنیا تا برای دنیای دیگری زندگی کنیم.
یکی این که آمده ایم تا توی همین دنبا زندگی کنیم.
دسته اول تلاش می کنند تا آینده خودشان را خوب کنند و خیلی دغدغه الان را ندارند. و خیال از زمره کسانی است که دغدغه آینده را ندارد. معتقد نیست که آمده است تا برای زندگی در عالم دیگر آماده شود. بلکه آمده است تا در همین دنیا زندگی کند. معلوم نیست که زین پس چه خواهد بود و چه خواهد شد. ما باید قدر نعمت در هم اکنون زیستن را بدانیم.
خیام قصد زندگی در همین دنیا را دارد اینک می پردازد به این که چگونه باید زندگی کرد. ایشان می فرماید من لدون می ناب نمی توانم زندگی کنم. زندگی برای من با شراب ناب معنا می دهد. یعنی شراب ناب است که به زندگی من معنا می بخشد. من باید این هفتاد کیلو و یا هشتاد کیلو بار جسم و بدنم را با خودم جا به جا کنم اگر آن من نباشد که در کالبد من نیرو  ایجاد کند من حتی قادر به جا به جایی همین بدن هم نیستم.
چه می گویید برای من از حرمت خمر و عذاب جهنم این مسائل چیزی نگویید و بگذارید آب پاکی روی دستتان بریزم که من غلام و بنده آن کسی هستم که به عنوان ساقی به نزد من آید و بگوید جامت را بده تا دو بارهد آن را پر کنم و من دیگر جایی برای نوشیدن نداشته باشم و پاتیل پاتیل باشم. این لحظه لحظه اوج زندگی من است. 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

مائیم که اصل شادی و کان غمیم

سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم

آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم

خیام در این رباعی همه اضداد را کنار هم چیده است و ناسازگاری ها را پیش چشم ما قرار دادهد است. در عین شادی فرو رفته در غم هستیم. در عین غم شاد هستیم. ملتی که گریه اش در عمق خنده است و خنده اش در ژرفای گریه. این واقعیت زندگی است. کودکی چشم به جهان می گشاید از آن سو، پدر یا مادر یا برادر و یا خواهر و یا نزدیکی از دار دنیا می رود. زلزله می آید و همه شهر را با خاک یک سان می کند و بعد می بینیم که از زیر آوار صدای گریه کودکی به گوش می رسد.
از این مهمتر آن که ما هم دادگر هستیم و هم ستم پیشه. در عین این که جهان را می خواهیم با عدالت آشنا کنپم و جهان را با عدالت خودمان تدبیر کنیم و از سوی دیگر خود به نزدیکترین ها ستم روا می داریم. اصلا سیستمی طراحی می کنیم که خود سیستم ستمگرا است. 
لازم به گفت است که خیام در همین مصرع قاعده بسیار مهم و اساسی اجتماعی را بیان می کند. خدمت شما عارض شوم که سیستم خود قدرت آفرین است. و قدرت قرین و همسایه ستم است. سیستم که شکل گرفت حتی اگر این سیستم، سیستم حضرت موسی علیه السلام هم باشد و یا سیستم نبی اکرم صلی الله علیه و آله باز هم ستم در آن ستم شکل می گیرد. پیامبر را از مکه به مدینه آوردند تا ریشه ستم را از بیخ و بن برکند. سیستمی طراحی شد که خود سبستم ظلم آفرین شد. ماجرای مالک بن نویره را همگان می دانند که ذیل حکومت اسلامی به آبادی وارد شد مردهای آنها را کشت و تا به صبح با زنهای آنها همبستر شد. اینها مروجان دین و شریعت بودند. هنوز جنازه پیامبر از میان مردم جمع نشده است. دیری نپایید که  خوارج به جان مردم افتادند و شکم زنها را پاره کردند و مردهای زیادی را کشتند. خود شاهد هستید که به نام دین چه کارها که نکردند. چه جنایات که مرتکب نشدند. حتی در همین کشور ایران خودما ذیل دین به فرهنگ ملت تاختند و آن را با خاک یک سان کردند. تصوف در اصل، مبارزه با سیستم فقهی بود که به غارت مردم مشغول شدند و خود تصوف غرق در فساد و منجلاب شد. این ویژگی سیستم است. سیستم قدرت می آفریند و قدرت لازمه اش فساد است. 

پایین و بالا هستیم. بعضی پایین و بعضی بالا هستند. بعضی بالا دست و بعضی فرو دست هستند. بعضی شهری و بعضی دهاتی اند. بعضی سفید و بعضی سیاهند. بعضی پایین شهری و بعضی بالا شهری اند. بعضی آقازاده و بعضی علام زادهد اند. بعضی از نژاد برتر و بعضی از نیاد پست و حقیرند.

بعضی در اوج کمال و بعضی در نهایت حقارت و کاستی اند. در نهایت خیام می گوید بعضی از ما آیینه زنگار خورده ایم که حتی خودمان را هم نشان نمی دهد و بعضی جام جم هستیم که همه حقایق عالم را می شود در آن دید. و من عاشقم بر این دو ضد.

زندگی یعنی همه این ناسازگاری ها. ساز زندگی ساز کوکی نیست. صداهای دلخراشی از آن شنیده می شود که لازمه این زندگی است. 

  • حسن جمشیدی