جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

26- ثم استخرج من الأب الأول أنوار الأقطاب شموسا تسبح فی أفلاک المقامات و استخرج أنوار النجباء نجوما تسبح فی أفلاک الکرامات و ثبت الأوتاد الأربعة للأربعة الأرکان فانحفظ بهم الثقلان فازالوا مید الأرض و حرکتها فسکنت فازینت بحلی أزهارها و حلل نباتها و أخرجت برکتها فتنعمت أبصار الخلق بمنظرها البهی و مشامهم بریحها العطری و أحناکهم بمطعومها الشهی ثم أرسل الأبدال السبعة إرسال حکیم علیم ملوکا على السبعة الأقالیم لکل بدل إقلیم و وزر للقطب الإمامین و جعلهما إمامین على الزمامین.
در این فراز چند اصطلاح کلیدی به کار رفته است:

أب الاول؛ منظور از آن فرد خاص نیست. یعنی شخص معین نیست بلکه یک مفهوم کلی است. پدر اول در حقیقت پدر اصلی و حقیقی همه است. نه فقط انسان بلکه هستی بخش همه موجودات است احتمال داده اند منظور همان حقیقت محمدیه باشد. این حقیقت بود که روح هستی را در ممکنات جاری ساخت.  

الاقطاب؛ جمع قطب به معنای لیدر و محور و چیزی برابر نهاده امام است. قطب بیشتر در قلمرو عرفان مطرح است ولی امام و پیشوا در عرصه های مختلف کاربرد دارد. شاید کاربرد همان امام در عرفان همین قطب بشود. لذا بعضا از امامان شیعه قطب هم یاد می شود. گویاتر از امام به نظر می رسد ولی باشد. قطب عالم امکان. قطب به انسان کامل هم گفته می شود. عمده ولایت قطب معنوی است ولی ممکن است ولایت ظاهری هم داشته باشد. درفتوحات نیز به توضیح آن خواهد پرداخت. و توضیح بیشتری داده خواهد شد. 

النجبا؛ مفرد آن نجیب به افرادی گفته می شود که بزرگ زاده اند. از خانواده ای اصیل و اهل مبادی آدابند. در عرفان نجبا به کسانی گفته می شود که عهده دار بارهای سنگین خلائق اند.  

اوتاد الاربعه؛ اوتاد به معنای میخ و چیزی که محکم و استوار می دارد. در اصطلاح اوتاد کسانی هستند که جهان را بر پا می دارند. میخهای از هم نپاشیدن حقایق عالمند.  

ابدال؛ در روایاتی که از پیامبر اکرم(ص)‌ نقل شده که ابدال کسانی  اند راضی به قضای خداوند هستند، شکیبا  بر محارم خداوند، خشمگین شدن برای رضای خدا، اهل بخشش و گذشت و احسان در حق کسانی که به آنها بد کرده‌اند، اهل مواسات و جود و سخا و خیرخواهی اند. در روایت است که پیوسته چهل نفر از امت من قلب‌هایشان همانند قلب حضرت ابراهیم است. آنها بلاها را از اهل زمین دور می‌کنند. آنها این مقام را به وسیله جود و بخشش و خیرخواهی به دست آورده اند.

شیخ اعظم می فرماید: در ادامه آفرینش سعادت و شقاوت که بیان شد، بعد از آنها، از پدر اول که پدر ارواح همه موجودات است و منظور همان حقیقت محمدی است، انوار اقطاب را آفرید که به صورت خورشیدهای تابناک و درخشان در مقامات افلاک شناورند.

و بعد از آن انوار نجبا را آفرید که به صورت ستاره های تابان در همان افلاک شناورند.

و بعد از آن اوتاد را آفرید که  چهارتا هستند و برای حراصت و حفاظت از چهار جهت جهان آفریده شدند. ایشان به عنوان چهار کن برای استواری و محکم بودن و از هم نپاشیدن جهان آفریده شدند. به وسیله همین اوتاد است که انسانها و فرشته ها ایمن هستند. اینها مسولیت حفاظت و حراست از فرشته ها و انسانها را بر عهده دارند. با آفرینش همین اوتاد بود که زمین قرار و آرام گرفت. نوسانات و لرزشهای زمین فرو کاسته شد. و زمین به زیور گلها و زنیت گیاهان آراسته شد. و جامه سبز زنگ زیبا به تن کرد. خیر و برکت در زمین فزونی یافت. چشم آفریده ها با دیدن مناظر زییای آن و مشامشان با بوییدن عطر گلهای آن و چشایی آنها با خوردنی های لذت بخش بهره مند و برخوردار شدند.

آن گاه خداوند حکیم ابدال هفتگانه را آفرید و پادشاهان و فرمانروایان را به نواحی و مناطق و اقلیمهای هفتگانه اعزام فرمود. هر اقلیمی را به یکی از ابدال سپرد.

برای هر قطب دو امام قرار دارد به عنوان معاون و دستیار که هر یک عهده دار وزراتخانه ای شدند. هر یک از این دو مسوولیت و قلمرو خاصی را بر عهده دارد. یکی عهده دار سمت راست قطب است که نظر به ملکوت عالم دارد و دیگری که عهده دار مسوولیت سمت چپ قطب است و نظر به عالم ملک دارد. و این امام که نظر به عالم ملک دارد از نظر شان و منزلت برتر و بالاتر از آن امام است که نظر به ملکوت عالم دارد. و همین امام نیز جانشین قطب خواهد بود. و امام نیز دو تن امین برایشان گمارد. این دو امین هم زمان نیستند بلکه در دو زمان غیر هم می باشند.

آن چه در این فراز بیان فرمود تقریبا تشکیلات و سازمان نهاد تصوف است. و نظر خود را به تفصیل در باره سازمان و سیستم و لازمه آن با قدرت و آمیختگی قدرت با فساد را بیان کرده ایم.

از نظر ابن عربی بالاترین مقام مقام اقطاب است.

در مقام و مرتبه بعد از اقطاب، مرتبه و مقام امام است که امام به منزله وزیر و معاون قطب است.   

در مرتبه بعد از اقطاب و امام، مقام نجبا است.

در مرتبه بعد از نجبا مقام اوتاد است.

و در مرتبه بعد از اوتاد مرتبه و مقام ابدال است.

نسبت به هر یک از این مقامها در بین عرفا حرف و سخن بسیار است. چنان که گفته آمد در رابطه با هر یک از اینها خود شیخ اعظم در آینده طی ابواب خاصی توضیحاتی خواهد داد.  

سیستم در نظام عرفانی یا تصوف

شیخ اعظم در این فراز به سیستم و ساختار تشکیلات عرفانی یا همان تصوف پرداخت. باید توجه داشت که نبی اکرم(ص) با بعثتش خواست تا نگاه انسانها دگرگون شود و جهان هستی را جور دیگری ببینند. هدایت هم به همین معنا است. هدایت نبوی غیر از سایر هدایتها است. پیامبر با هدایتش نگاه افرغاد را متحول می کند. شما صدقه که می دهید بخشی از ثروت خود را از دست می دهید ولی انبیا آمدند تا به شما بگویند  تعلق و وابستگی به مال قدرت شما را از اوج رفتن و پرواز باز می دارد. با انفاق گرچه بخشی از مالتان را از دست می دهید که شاید در نگاه بدوی و ابتدایی و سطحی طیان تلقی شود ولی بخشی از تعلقتان را هم از دست می دهید که این مفیدتر است. تعلق همان رنگی است که شما را از بی رنگی دور می کند. هر رنگ شما را محدود به همان رنگ می کند. هدف و غایت اصلی انبیا همین بود که نوع نگاه را درگون کند. فقه که خودش نوعی نگاه به شریعت است قدرت را به دست گرفت و در دستگاه خلفا تقریبا فقها قدرت و نفوذ زیادی داشتند. لذا فساد شکل گرفت و نهادینه شد. به گونه ای که دیگر فساد هم فساد دیده نمی شد بلکه آن را توجیه می کردند چنان که صریحا گفته می شود اگر به واقع اصابت کند دو پاداش خواهند گرفت و اگر به واقع اصابت نکند و اشتباه صورت بگیرید گناهی بر وی نگاشته نخواهد شد. همین قاعده بسیاری از مفاسدی که در حکومتها و خلافتها اتفاق افتاد را توجیه می کردند. به نظر می رسد عرفان و پیشتر تصوف در مواجه با این نوع از نگاه ایجاد شد. خوارج از جمله مظاهر همین نوع از نگاه است. جنگهای صلیبی در طول تاریخ نیز ناشی از همین نگاه شریعتمداری است.

متصوفه بر این باور بودند که فقها غرق در دنیا و مظاهر مادی آن شده اند لذا نگاه صوفیانه و یا همان عارفانه را ایجاد کردند. اما دیری نپایید که تصوف خود نیز تبدیل به همان فسادی شد که متعرض آن و معترض به آن بودند. ولی خود توجه نداشتند. نهاد علم اگر نهاد علم بماند مشکلی ایجاد نمی کند. دین هم اگر همان نهاد دینی خودش بماند و از دینی بودن خودش خارج نشود مشکلی ایجاد نخواهد کرد چون وهر دین اخلاق است و اخلاق سازنده است. ولی همین که دین تبدیل به سیستم بشود. لازمه سیستم برخورداری از قدرت است. و قدرت هر نوع و قسمش را که شما لحاظ بکنید فساد بردار و فساد برانگیز است. حتی اگر حضرت ابراهیم هم سیستم ایجاد کند دچار فساد خواهد شد چون خود ابراهیم پیامبر خدا است ولی کسانی که در سیستم به کار می گیرد که پیامبرنیستند بلکه از افراد عادی کوچه و بازار خواهند بود. و اینها با نیل به موقعیت و منصب و پست و مکنت و ثروت و... یقینا خود را اسیر آن خواهند یافت. چنان که از این اتفاقات در حکومت نبوی و نیز علوی اتفاق افتاد. . صوفیان با این اتفاقها سازگاری نداشتند و خود به طراحی ساختار جدیدی پرداختند که در بالا یاد آور شدیم ولی این ساختار نیز خود سیستم شد و در جستجوی قدرت. حداقلش این بود که بر جای فقه بنشیند. لذا در پی نقطه ضعفهای فقه و فقها می گشت و از نقطه ضعفهای خود غافل گشت. لذا تصوف فسادش به ایی رسید که بعضا زیر پای شرعت را سست کردند و ارکان دین را هم وانهادند.

لذا باید توجه داشت که هر سیستم ایجاد قدرت می کند. اگر حکومتها با تصوف مخالفند از آن جهت است که اینها سیستم ایجاد می کنند. در حقیقت با سیستم و سیستم سازی مخالفند نه با فلان اندیشمند یا فلان متفکر و یا فلان صوفی و... حکومتها رقبای خود را خوب می شناسند و خوب هم درکشان می کنند. لذا نمی گذارند پا بگیرد.

نکته مهم آن است که عزیزان بدانند دین سیستم ندارد. دین نه فقط اسلام که یهودیت و مسیحیت و اسلام هیچکدام ساختار و نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ندارند. و نمی شود از دین این سیستمها را در آورد. دین ندار اگر هم بخواهند تولید کنند قبایی ناراستی در قامت دین خواهد بود. وصله ناچشب خواهد بود. و همان بهتر بگویند ما از دین چنین نظای استنباط کردیم. مضافا مردم مسلمان در ضمن هر جامعه ای می توانند مسلمان باشند فرقی نمی کند صفویه باشد یا عثمانی باشد یا امارات باشد و یا خلفا و... چنان که مردم مسلمان شوری سابق در ذیل سلطنت مارکسیستها مسلمان بودند و مسلمانان چین در ضمن حکومت مائوئیستی چیست باز هم سلمان بودند. در کسور ایران هم مردم شاه بود و رفت و جمهوری اسلامی ایجاد شد مردم که دینشان تغییر پیدا نکرد. 

نظام و سیستم یک امر انسانی است و متعلق به دوره و زمان خود آنها است. پیامبر اکرم وارد مدینه که شد بر اساس ساختار سیاسی روم خود حاکم مدینه شد و فردی را به عنوان فرمانده جنگ گماشت. و نیز بر همان اساس مسجد را مرکز و شهر را اطراف مسجد نبا کرد. این ساختار لازمه اش کشور گشایی و تامین نیازای مالی و مادی مردم است. همان چیزی که قوم موسی از موسی می خواستند. قوم موسی موسی را پیامبر نمی پنداشتند بلکه او را حاکم و فرمان روای خود می دانستند. پیامبر هم که به مدینه آمد مردم همین انتظار را از حاکم شهر خود دارند. و خلفا نیز برای تامین همین بخش از نیازهای مردم به کشور گشایی و نفوذ قدرت خود پرداختند. و همین قدرت فساد را هم در پی داشت. بالاخره دختر حاکم گردنبند طلا می خواهد. پسر حاکم زندگی ممتاز و مرکب برتر و بهتر را می خواهد. و فساد از همین جاها شکل می گیرد. فقیه فرد سالمی است ولی اگر دم و دستگاه ایجاد بشود و دفتر و دستک و برو و بیا فساد هم شکل خواهد گرفت. از یک سو تملق و چاپلوسی و از سوی دیگر ستم و مال مردم خوری و غارت اموال مردم.

این که برای پیشگیری از فساد در سیستم چه باید کرد راهکار خاص خودش را دارد و و عالمان سیاست در تلاشند تا برای کنترل حداقلهای فساد سیستمهای نظارتی را تقویت کنند. یعنی قوانین را به گونه ای اخلاق تا اندازه ای می تواند در این مهم کمک کند. هر چه فراد اخلاقی تر باشند در چنین سبیستمی فساد کمتر خواهد بود ولی فساد از بین نخواهد رفت. شاید یکی از علل که در بهشت فساد نیست و کسی هم از فساد در بهشت گفتگو نمی کند و چیزی نمی گوید چون در آن جا اصلا چیزی به نام حکومت نیست. و کسی هم ساختار و سیستم برای قیامت تصویر نکرده است. یا افراد خوبند که به بهشت می روند و یا بدند که جهنمی هستند. اگر حکومت پایش به بهشت هم باز بشود فساد هم در آنجا شکل خواهد گرفت.

از همین نقطه بنده به این نتیجه رسیده ام که دین هیچ نوع سیستمی ندارد حتی سیستم خلافت هم که به اسلام نسبت داده اند اسلامی نیست بلکه خلاقیت خود مسلمانان است در برابر روم و ایران از عنوان خلافت بهره بردند. بدین جهت تصوف و عرفان اگر تبدیل به سیستم بشود خود نیز تبدیل به فساد خواهد شد.  

به مناسبت شب عید غدیر با یکی از دوستان تماس گرفتم تا تبریک بگویم ایشان خلاصه یک کار تخقیقاتی که ظرف پنج ما انجام داده بود را بیان فرمود که خیلی مرتبط با مساله مبتلا به ما است و تا اندازه ای روشنگری خوبی خواهد کرد. آقای دکتر محمد باغستانی در تحقیقت خود به فهرست آثار فارسی طی قرن چهارم و پنج آغاز دولت صفویه پرداخته بود هزاران رساله و کتاب از دو صفحه ای بگیرید تا مثلا هزار صفحه و چند مجلد. در بین این همه آثار که بیشترین آنها شعر و ادبیات و متون عرفانی بود. یا خود متن عرفان بود و یا به زبان شعر متون عرفانی را بیان کرده بودند. و نیز آثار بسیاری فارسی در باره اخلاق و... بود. نکته مهم و اساسی این که در بین این همه آثار ارزشمند و با شکوه فارسی کمتر اثری به زبان فارسی در باره فقه شما شاهد و ناظر هستید. چنان که گفته آمد با نگاه عرفانی و تصوف عارفان و صوفیان فراوان تلاش کردند تا افکار و اندیشه خودشان را بیان کنند و نگاه عارفانه و صوفیانه  را گسترش بدهند ولی این تلاش نه از ناحیه فقها و نه از ناحیه مردم صورت نگرفت. نسبت به این حجم از آثار فارسی نبود اثر ارزشمند و قابل توجه در بین آثار فارسی بیانگر عدم رونق این نوع از نگاه در جامعه است یا این که باید گفت همگلان زبان عربی را به خوبی فهم می کردند که فقها آثارشان را به زبان عربی می نوشتند. یقینا اگر زبان عربی در بین فارسی زبانان رواج می داشت عارفان و صوفیان نیز از همین اهرم بهره می بردند و حال آن که چنین نکردند. باید گفت رونق فقه در عرصه ادبیات فارسی با روی کار آمدن صفوی بوده است. نکته ای که بیان شد بیانگر این واقعیت است که تصوف و عرفان توانست نگاهد فقیهانه را پس براند و از حوزه اجتماع دور کند. البته با روی کار آمدن صفویه و قدرت گرفتن فقه جریان صورت دیگری پیدا کرد.                 

  • حسن جمشیدی

24- و لما أبصرت حقائق السعداء و الأشقیاء عند قبض القدرة علیها بین العدم و الوجود و هی حالة الإنشاء حسن النهایة بعین الموافقة و الهدایة و سوء الغایة بعین المخالفة و الغوایة؛ سارعت السعیدة إلى الوجود و ظهر من الشقیة التثبط و الإبایة. و لهذا أخبر الحق عن حالة السعداء فقال أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ(مومنون آیه 61) یشیر إلى تلک السرعة و قال فی الأشقیاء فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ(توبه آیه 46) یشیر إلى تلک الرجعة. فلو لا هبوب تلک النفحات على الأجساد ما ظهر فی هذا العالم سالک غی و لا رشاد و لتلک السرعة و التثبط أخبرتنا صلى اللّه علیک إن رحمة اللّه سبقت غضبه هکذا نسب الراوی إلیک.

چنان که پیش از هم اشاره کردیم شیخ اعظم به بیان مکاشفات خود می پردازد. به حقایقی که خودش به آنها رسیده است. یکی از آن حقایق که مشاهده کرده است را در این فراز بیان می کند:

در فلسفه اگر به یاد داشته باشید وجود را خیر محض و عدم را شر محض می دانند. و بر این باورند که وجود قابل جعل است و عدم قابلیت جعل ندارد چون عدم چیزی نیست که جعل بشود. لذا روز و روشنایی قابل جعل است و شب نبود همان روز است نه تین که شب جدای از روز جعل بشود. لذا روشنایی و نور قابل جعل و آفریدن است و ظلمت و تاریکی قابلیت آفرینش ندارد. شیخ اعظم در این فراز تقریبا به همین باور اشاره دارد. چون حقیقت افراد را من شاهد و ناظر شدم. و این قدرت را پیدا کردم که بتوانم از پشت پرده به حقایق عالم دست بیابم بعد از آفرینش حضرت آدم و دو پسرش. دو گروه را دیدم. یکی نیکبختان و دیگری بدبختان. وقتی وجود این قدرت را پیدا کرد تا بر عدم غلبه بیابد. عنایت داشته باشید که ماهیت ویژگی اش این است که لابشرط است. یعنی هم می تواند موجود بشود و هم می تواند معدوم بشود. اگر علت محقق شد موجود خواهد شد و اگر علت محقق نشد صرف عدم العله کافی است که ماهیت محقق نشود و وجود نیابد. حالا شیخ اعظم اشاره می کند که علت بر ماهیت غلبه پیدا کرد و وجود قدرت یافت و محقق شد. انشا و خلق اتفاق افتاد. شیخ اعظم می فرماید من اینها را دیدم. شاهد بر این تحول بودم. در هنگامی که شاهر و ناظر غلبه وجود بر عدم بودم دیدم که فرجام نیک بختی بر موافقت و هدایت است و فرجام بدبختی بر مخالفت و گمراهی است. شیخ اعظم راه نیل به خوش بختی و سعادت را نیز بیان می کند:

الف- موافقت و اطلاعت و پیروی.

ب- هدایت و راهنمایی و راهیابی.

معلوم است که از کی و چگونه باید اطاعت و پیروی کرد تا به هدایت، راه درست را بیابد. و نیز شیخ اعظم راه سقوط در بدبختی و تیره بختی را نیز بیان می فرماید:

الف- مخالفت و سرپیچی

ب- گمراهی

در ادامه می فرماید شاهد بودم که نیکبختی به سمت هستی شتافت و بدبختی و تیره روزی شقاوت- از رفتن باز ماند. و سر پیچی و چون و چرا کردن را آغازید. آیه شریفه مومنون نیز اشاره به همین معنا دارد که می فرماید: آنها به سوی خوش بختی می شتابند. و بدبختان و تیره روزان بر یک دیگر پیشی می گیرند. و نسبت به اشقیا در این آیه شریفه اشاره دارد: از حرکت بازشان داشت و به آنها گفته شد: با آنها که نشسته اند شما هم بنشینید. البته آیه دوم زبان ذم دارد نه مدح. قواعد به معنای پیره زنها و پیره مردهایی است که دیگر نمی توانند راه بروند. نه می توانند در جهاد شرکت کنند و نه می توانند در زندگی خودشان نقش و تاثیری داشته باشند. اینها افراد بی خاصیت و غیر موثری هستند. هزینه دارند بی آنکه اثری داشته باشند. به همین جهت هم آنها تیره روز و بدبخت هستند.

در دو آیه شریفه وضعیت خوش بختان و بدبختان را به خوبی توصیف می کند. در یکی سارعوا می فرماید و در دیگری ثبطهم؛ یکی حرکت کردن و سرعت گرفتن و دیگری ایستادن و درجا زدن.

اگر آن نسیمی که از جانب هستی و خوش بختی بر نمی خواست و نمی وزید و بر اجساد اصابت نمی کرد در این جهان هیچ مسافر و سالکی راه درست را از نادرست باز نمی شناخت. همین یسارعوا و ثبطهم بود که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله- فرمود: ان رحمة الله سبقت غضبه؛ البته این روایت به الفاظ گوناگون بیان شده است. رحمت خداوند بر غضبش پیشی گرفته است. یعنی رحمت الهی و غضب الهی هر دو به عنوان دو صفت الهی وجود دارند ولی سرعت عمل رحمت الهی بیش از غضب الهی است. شاید بشود گفت سرعت رحمت الهی خرگوشی و سرعت غضب الهی لاک پشتی است.         

 

25- ثم أنشأ سبحانه- الحقائق على عدد أسماء حقه و أظهر ملائکة التسخیر على عدد خلقه فجعل لکل حقیقة اسما من أسمائه تعبده و تعلمه و جعل لکل سر حقیقة ملکا یخدمه و یلزمه فمن الحقائق من حجبته رؤیة نفسه عن اسمه فخرج عن تکلیفه و حکمه فکان له من الجاحدین و منهم من ثبت اللّه أقدامه و اتخذ اسمه أمامه و حقق بینه و بینه العلامة و جعله أمامه فکان له من الساجدین.

به زودی بیان خواهیم کرد که هر موجودی بیانگر یک یا دو یا چند صفت از اسمای الهی است. در این جا شیخ اعظم می فرماید بعد از تعیین مرز بین خوش بختان و تیره روزان، به آفرینش حقایق عالم پرداخت. به تعداد اسمای الهی حقایق عالم آفریده شدند.

آن گاه به آفرینش فرشتگان تسخیر پرداخت تا آفریده ها را در کنترل و تسخیر خود داشته باشند. تعداد این فرشته ها به تعداد آفریده ها بود.

آن گاه خداوند سبحان برای هر یک از آفریده ها اسمی از اسمای خود را قرار داد تا او را بپرستد و او را آموزش بدهد و به او آگاهی بدهد

ز حق با هر یکی حظی و قسمی است

معاد و مبدا هر یک ز سمی است

از آن اسمند موجودات قائم

بدان اسمند در تسبیح دائم(شبستری)

سپس خداوند سبحان برای هر حقیقتی سری قرار داد. و برای سر هر حقیقتی نیز فرشته ای قرار داد تا به وی خدمتد کند. همیشه همراه آن باشد.

حقایق دو گونه اند:

بعضی از حقایق به گونه ای است که با مشاهده نفس، اسم از آن پوشیده و محجوب می شود. دیدن خودش مانع از دیدن اسم و منشا آفرینش می شود. این دست از حقایق تحت فرما شیطان خواهند بود. از ستیزه گران خواهند شد. اینها جزو دارو دسته شیطان و ابلیس خواهند بود. یک دسته از حقایق عالم افرادی هستند که خداوند به قدمهای آنها استواری وپایداری قرار داده است و اسم خود را بر پیشانی آنها نگاشته است. آنهنا اسم الهی را فرا روی خود همیشه دارند. بیند خود اینها و آن اسم که منشسا آن ها است خداوند علامت و نشانه ای قرار داده است که آن نشانه و علامت پیش روی آنها است. مدام شاهد و ناظر آن علامت و نشانه هستند. لذا این افراد همچون فرشتگان الهی مدام در سجده اند.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

21- فأنشأ سبحانه من ذلک الزبد الأرض مستدیرة النشء مدحیة الطول و العرض ثم أنشأ الدخان من نار احتکاک الأرض عند فتقها ففتق فیه السموات العلی و جعله محل الأنوار و منازل الملإ الأعلى و قابل بنجومها المزینة لها النیرات ما زین به الأرض من أزهار النبات.

عرض شد که آب به جریان افتاد و اموایجاد شد که بر اثر آن امواج کفهایی روی آب می آمد. از انباشت این کفها خداوند زمین را با همه ویژگی هایش آفرید. گرد با طول و عرض بسیار. نکته مهم این است که شیخ اعظم مخعتقد است خداوند زمین را گرد آفریده است. هنگام آفرینش زمین، خاکها به هم مالیده می شد. روی هم دیگر با شدت و حدت می رفت و سبب استکاک می شد. یا وقتی که زمین قرار بود که شکافته بشود بر اثر استکاک زمین به یک دیگر، دود آفریده شد. آن گاه آسمانهای بلند و برافراشته را آفرید. آسمانها را مرکزی برای نورافشانی و تلؤلؤ و جایگاهی برای فرشتگان عالم بالا قرار داد. و آسمان را با ستاره های زیبا زینت بخشد. که درخشندگی ستاره ها زمین را نیز زیبا و دلنشین کرده است. با گلها و گیاهان نیز زمین را به گونه ای دیگر در برابر آسمان زینت بخشید. تعبیر قشنگی است. ستاره ها در آسمان در برابر گلها و گیاهان در طبیعت زمین. به راستی که تعبیر دلنشینی است. قدم زدن در باغ و بستان و لا به لای گلها در طی روز و نگریستن به آسمان در شب و دیدن ستارگان بسیار زیبا است.

22- و تفرد تعالى لآدم و ولدیه بذاته جلت عن التشبیه و یدیه فأقام نشأة جسدیة و سواها تسویتین تسویة انقضاء أمده و قبول أبده و جعل مسکن هذه النشأة نقطة کرة الوجود و أخفى عینها ثم نبه عباده علیها بقوله تعالى بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها.

در فراز قبل اشاره شد به آفرینش زمین و آسمان. و نیز اشاره فرمود که آسمان جایی برای انوار الهی و جایگاهی برای فرشتگان است. و در این فراز به آفرینش انسان می پردازد.

در منابع دینی برای آدم دو پسر بیان کرده اند یکی هابیل و دیگری قابیل. شیخ اعظم به این دو نفر اشاره می کند. ضمنا می فرماید خداوند حضرت آدم و دو فرزندانش را خداوند با دستهای خودش صورت بخشید و آنها را آفرید. البته این کنایه و استعاره است. خداوند دست که ندارد. منظور از دست قدرت است. خداوند با قدرت خودش آدم و دو فرزندش را شکل داد و آفرید. به صورت جسمانی آدم و هابیل و قابیل و نیز نسلهای بعد از آنها دو ویژگی بخشید:

یکی آن که زمان مشخص و معینی زندگی خواهند کرد. یعنی مهر دوره انقضا روی هر انسان حک شد.

و یکی هم جاودانگی است. در بیان مرحوم شیخ اعظم ابهام دارد. انقضا و تاریخ مصرف یقینا متعلق به انسان است و شامل خداوند نخواهد شد ولی این که می فرماید مهر جاودانگی بر او زده شد. یا پذیرش جاودانگی خیلی روشن نیست که منظورش جاودانگی خود انسان است یا جاودانگی خداوند. از یک طرف انسان تاریخ انقضا دارد. بعد از شصت یا هفتاد سال خواهد مرد. این تاریخ انقضا است. این قاعده کلی است. هیچ انسانی مانا نیست. همه انسانها خواهند مرد. اما جاودانگی اگر منظور از آن خود انسان باشد پس باید بر عالم آخرت حملش کرد. زماندی انسان در دنیا و جاودانگی او در آخرت. این مطلب به عقاید اسلامی هم سازگار است. و ممکن است آن را حمل کرد بر قبول جاودانگی خداوند. یعنی خداوند که انسان را آفرید برای اسان تاریخ مصرق قرار داد ضمنا انسان پذیرفت که خداوند جاودانه است. البته احتمال دوم کمی بعید است. همان احتمال اول نزدیکتر به حق است.

بعد آفرینش آدم و هابیل و قابیل، نقطه کره زمین را محل زندگی آنها قرار داد. منظور "غ" است. خود آن نقطه مرکز زندگی انسان است و دایره اش از دید همگان پنهان است. البته در دوره نبی خاتم و در قرةآن کریم خداوند برای بندگان توضیح داد که بغیر امد ترونها(رعد آیه 2)، زمین را بدون پایه آفرید که شما آن را می بینید. یعنی بدون پایه بودن را شما شاهد و ناظر هستید.       

فإذا انتقل الإنسان إلى برزخ الدار الحیوان مارت قبة السماء و انشقت فکانت شعلة نار سیال کالدهان.

از این جا به بعد در همین فراز اشاره دارد به عالم برزخ و عالم قیامت. مساله آفرینش این عالم که تمام شد اینک می پردازد به ادامه عالم که برزخ و رستاخیز است. چون انسان تاریخ مصرفش تمام شد و مدتش به سر آمد به عالم برزخ که شیخ اعظم از آن تعبیر به دار الحیوان می کند. یعنی سرای زندگی. زندگی سرا. اتفقهایی با این انتقال برای انسان صورت می گیرد. گنبد آسمان شکاف بر خواهد داشت و از بین خواهد رفت. از هم شکافته خواهد شد و شعله آتش هم چون روغن جریان پیدا خواهد کرد و به راه خواهد افتاد.   

23- فمن فهم حقائق الإضافات عرف ما ذکرنا له من الإشارات فیعلم قطعا إن قبة لا تقوم من غیر عمد کما لا یکون والد من غیر إن یکون له ولد فالعمد هو المعنى الماسک فإن لم ترد أن یکون الإنسان فاجعله قدرة المالک فتبین أنه لا بد من ماسک یمسکها و هی مملکة فلا بد لها من مالک یملکها و من مسکت من أجله فهو ماسکها و من وجدت له بسببه فهو مالکها.

در این فراز شیخ اعظم توضیحاتی در رابطه با دو فراز قبل بیان می کند:

ایشان می خواهد ما را متوجه به حقیقت وجود یعنی جوهر و عرض کند. در عرض بیان شد که خودش بالاستقلال وجود ندارد بلکه وجودش بالاضافه و نسبت است. به تفصیل از جوهر و عرض در بحثهای فلسفه سخن گفته ایم و توضیح داده ایم. در شرح نهایه الدرایه نیز اجمالا اشاراتی داشته ایم که به تازگی در سایت قرار داده ایم. شیخ اعظم اشاره می کند که اگر کسی حقیقت اضافه و نسبت را در بحث اعراض در مساله جوهر و عرض ضمن بحث مقولات فهمیده باشد به طور قطع و یقین خواهدذ فهمید که منظور از مطالبی که بیان شد چه خواهد بود.

این عرض کردیم آسمان یا زمین را بدون پایه بر افراشت یعنی چه؟ پدر بدون فرزند بی معنا است. اینها از مقوله های

اضافه است. پدر وقتی محقق می شود که فرزند باشد. و فرزند وقتی خواهد بود که پدر باشد. این عناوین از عناوین ذات الاضافه است. باید دو طرف داشته باشد. کوتاهی در برابر بلندی. چاقی در برابر لاغری. بانو در برابر شوهر. ستون کارکردش نگهدارندگی است. عمود خیمه کارش نگهداشتن خیمه است. اگر می بینی که جهان پا برجا است پس پایه و ستونهایی آنها را نگهداشته است. ولی این پایه ها و ستونها را شما نمی بینید. در ادامه شیخ اعظم از امور حقیقی و واقعی به او اعتباری عبور می کند. و از امور اعتباری مثال می زند. مملکت جایی است که مردم و سرزمین تشکیل دهنده آن است. این مملکت وقتی پابرجا است که حاکم در آن وجود داشته باشد. مملکت ناگزیر باید مالکی داشته باشد. همان مالک نگهدارنده مملکت است. هرکس که مملکت را ایجاد کرده و آفریده است همان نیز مالک آن است. حقیقت محمدیه را کسی که آفرید همو نیز مالک آن خواهد بود.

  • حسن جمشیدی

348

مسافر چون بود رهرو کدام است

که را گویم که او مرد تمام است

در این بیت دو پرسش اساسی بیان شده است:

1- مسافر و رهرو چه کسی است؟

2- انسان کامل یا مرد تمام کیست؟

سفر بر سه گونه است:

یکم- سفر جان از تن که بعد از کمال روح مرکب تن را رها می کند و به ملکوت اعلی می پیوندد. این سک سفر است. سفر از عالم دنیا به عالم عقبی.

دوم- سفر ظاهری که از مکانی به مکان دیگر می روند و جا به جا می شوند. این سفر ممکن است برای تامین معیشت و اقتصادی باشد و ممکن است برای تحصیل علم باشد و چه بسا برای تفریح و تغییر ذائقه و گردشگری.

سوم سفر معنوی است. سفری که برای تحصیل کمال و نیل به منزل توحید صورت می گیرد.

همه بحث و سخن در همین سفر سوم است:

رونده این را چگونه فردی است؟

راه چگونه است؟

چگونه رهرو این راه را می پیماید؟

راهرو و یا سالک کیست؟

به چه کسی سالک گفته می شود؟

غایت این راه کجا است؟

در دو مصرع دو سوال اساسی مطرح شده است:

یکی در تحقق  کیفیت سفر مسافر معنوی است و دیگری تعیین مرتبه کمال.

در این سفر غایت و مقامی است که اگر کسی بدان مکان نائل آید می توان گفت که وی کامل شده است. مرد تمام گشته است.

عنایت داشته باشید که انسان در پی الگوی برتری است. به آن چه هست و در جایی که هست قانع نمی شود بلکه می خواهد به مرتبه بالاتری دست بیابد. ابر مرد نیچه و انسان برتر و... همه اینها پاسخ به همین نیاز است که در عرفان از آن به عنوان انسان کامل و در اعتقادات ما شیعیان از آن به عنوان امام و یا ولی یاد می شود. در عرفان انسان کامل نیز همان ولی است. تمامی تلاش این است که در این باره توضیحاتی داده شود.        

349

دگر گفتی مسافر کیست در راه

کسی کو شد ز اصل خویش آگاه

بعد بررسی پرسشهایی که در بیت 349 بیان شد در ادامه نیز پرسش را مجدد بیان می کند تا بدان پاسخ دهد: شما در بین پرسشهای خود پرسیده بودی که مسافر کیست؟ راه رو و سالک کدام است؟ بر چه کسی ی توان سالک اطلاق کرد؟

در ادامه پاسخ می دهد مسافر کسی است که در خود سفر می کند. فرق سفر ظاهری با سفر معنوی در همین است. در سفر ظاهری و مادی از جایی به جایی می رود ولی در سفر معنوی از جایی به جایی نمی رود بلکه به درون خود می رود.

پرسیده بودید که سالک کیست؟ به چه کسی اسن و عنوان سالک اطلاق می شود؟

سالک کسی است که به طریق سلوک و روش خاصی به مرتبه و مقامی برسد که از اصل و حقیقت خود آگاه بشود. متوجه بشود که او همین شکل و قیافه و هیکل ظاهری نیست. آنسان آنی نیست که می نماید. بلکه حقیقت او مرتبه جامعه الهی است. یعنی حقیقت انسان برخورداری از همه اسما و صفات الهی است. نهایت در مراتب نزولی به لباس تن و بدن پوشیده شده است. ظهورش به این صورت و بروزش به این شکل و شمایل، واقعی و حقیقی نیست. بلکه حقیقت و واقعیت او باطن او است. حقیقت و واقعیت او درون و ژرفای او است. باید این لایه ظاهری را شکست و از این پوسته خود عبور کرد.  

350

مسافر آن بود کو بگذرد زود

ز خود صافی شود چون آتش از دود

بیان شد که سالک یا همان مسافر کسی است که در خود سفر کند. چنان که در تفسیر هدایت ذیل تفسیر آیات سیروا فی الارض بیان کردیم که سیر و سفر آگاهی بخش است. تجربه های خوبی به انسان می دهد. سفر معنوی هم هین اثر را دارد. با سفر به خود و به درون خود شناخت حقیقت حال میسر خواهد شد. با حرکت به درون انسان سالک متوجه خواهد شد که اصل انسانی که حقیقت مطلق است از هر قید و بند و تعلق و تشخص و تعین رها است. مطلق علی الاطلاق است.  

لذا شبستری می فرماید مسافر و سالک آن است که از منازل شهوانی طبیعی و شهوت انگیزهای نفسانی و لذتها های جسمانی و تعلقات و تالفات ظاهری و کلا از لباسی که بیانگر صفات بشری است خود را رها کند. خود را جدا کند. از ظلمت و تاریکی تعین و تشخص و هویت خودی را آزاد و رها سازد. صاف و زلال گردد. تعین و تشخص حجابی است که او را از اصل و حقیقت خود دور می سازد و مانع معرفت و شناخت حقیقت خود می شود. چون حب الشی یعمی و یصم. فرد اگر به خودش تعلق خاطر داشته باشد و هنوز هم در بند خودش باشد نمی تواند به حقیقت حتی خودش هم راه بیابد. باید پرده پندار خودی و خود بودن را از روی حقیقت خودش کنار بزند. گرچه دود از آتش بر خیزد ولی گمراه کنده است. دود همان تعین و تشخص است و حقیقت همان آتش. دود حاکی و دال بر وجود آتش است. باید آتش را دریافت نه دود را. خود دود چه بسا آزار هم برساند. تعینات و تشخصات اشیا دلیل و راهنما و نمایشگر حقیقت خود آن اشیا هستند. می توانند ما را به خود اشیا رهنمون کند. سالک تا زمانی که درگیر علائم و نشانه است و در پی دلیل و حاکی است، حقیقت از وی پوشیده است. او در حجاب است او محجوب است.

  • حسن جمشیدی

342

عین نقطهٔ وهمی است بر عین

چو صافی گشت غین تو شود عین

مصرع دوم آمده است: چو عینت گشت صافی غین شد عین به نظر این مصرع بهتر باشد.

بیان شد که اگر قرار باشد منی در بین نباشد و منیت از بین برود چه فرقس می کند که کی باشم یا کجا باشم یا چه کیش و مذهبی داشته باشم. چون دیگر چیزی از من باقی نخواهد ماند. اگر من باشم مرد بود یا زن بودن مهخم است. اگر من باشم جوان و پیر بودن مهم است. اگر من باشد جنگ بین ادیان و مذاهب درخواهد گرفت. اگر من از میان برداشته شود دیگر نزاع و چالشی هم وجود نخواهد داشت.

تعین بر خلاف اسمش که روشنایی و آشکارگی باید در آن باشد ولی وقتی که به اثصل وجود برسد ابهام و پوشیدگی را سبب خواهد شد. وجود که خودش روشنایی و آشکارگی است همین که لباس تعین و تشخص پوشید دچار امر وهمی خواهد شد و ماهیت عارض بر حقیقت وجود خواهد شد. وجود که وجوب واجب است با تئعین به صورت امکان در خواهد آمد. تعین امر واجب را به امر ممکن بدل می سازد. تعین امر اعتباری است نه واقعی. تعین امر وهمی است نه واقعی. تعین وجود حقیقی ندارد بلکه وجودش اعتباری است. لذا مرحوم شبستری می فرماید: تعین و تشخص یا وجود خارجی اشیاء، هم چون نقطه وهمی است که عارض بر حقیقت شده و عین به سبب همان نقطه وهمی تبدیل به غین شده است. بر روی عین قرار بگیرد. تعین که خود امر امکانی است عارض شده است بر عین و واقعیت و حقیقت و آن را از واقعیت و حقیقت و واجب به امکان و اعتبار بدل کرده است. توجه بفرمایید که در نگاه شبستری ماهیت امر اعتباری است. و تعین همان ماهیت است که وجود بر آن عارض شده است. غین مظهر کثرات است. و کثرات که امر واقعی نیست بلکه اعتباری است. اگر عارف واصل چشمش به نور کشف و شهود بینا شود و حجاب تعینات وهمی از پیش چشمش کنار زده شود نقطه غین تعینات و کثرات از بین خواهد رفت و و عین همان گونه که هست خواهد دید و همان گونه که هست به چشم خواهد آمد. عنایت شود که این عین هم عین واقع است و هم عین چشم من و شما و هم عین خارجی که به معنای تعین است. عین به معنای واقعیت با عین به معنای چشم خلط نشود. عین در مصرع اول به معنای واقعیت. عینت در مصرع دوم به معنای چشم تو است.    

343

دو خطوه بیش نبود راه سالک

اگر چه دارد آن چندین مهالک

خطوه در معنای قدم یا گام برداشتن است. ذدو خطوه یعنی دو گام. راه نیل سالک به مطلوب دو گام بیشتر نیست.

یکی آن که همه اشیا را حق ببیند.

دوم آن که همه هستی در نگاه سالک مجازی به نظر آید نه حقیقی.

سالک بعد از آن که از خود فانی شد و به بقای حضرت حق متحقق گشت همه اشیا را ببیند ولی آنها را حق نمی پندارد. گرچه بین سالک و حقیقت دو گام بیش نیست. یعنی آن قدر نزدیک است که نمی شود حتی حرفش را هم زد ولی در بین همین دو گام چه بسیار پرتگاه هولناکی است که سبب نابودی فرد خواهد شد. کسانی که دل به راه داده اند ولی در طی مسیر نتوانسته اند ادامه بدهند بلکه پیش از آن که به مطلوب برسند خسته شده و از راه باز مانده اند. بین طلب و مطلوب گفته اند که صد منزل است. خواجه عبد الله انصاری از صد میدان سخن گفته است. و هر منزلی خود نیز ده منزل را در بر می گیرد. بین العبد و الحق الف مقام من نور و ظلمة هزار مقام بین طالب و مطلوب است که همه مقامها هم نورانی نیست بلکه بعضا تاریک و ظلمانی است. بعضا برای سیر و سلوک راه کج و انحرافی می روند. با احکام شرعی به مخالفت بر می خیزند. طریقت از از ژرفای شریعت می گذرد اینها شریعت را کنار می زنند و از شریعت عبور می کنند. به جای متابعت و پیروی از قرآن و انبیا و اولیا خود را از راه رفته ایشان محروم می سازند. اینها کی به حقیقت واصل خواهند شد؟

344

یک از های هویت در گذشتن

دوم صحرای هستی در نوشتن

بیان همان دو گام است که عرض شد. یکی از های هویت در گذشتن است. یعنی خود و منیت را از خود رهانیدن است. منظور تعینات ذات مطلق است که به سبب همان تعینات، فراوانی و کثرت ایجاد می شود. در چشم احول است که یک را دو می ببیند. و گام دوم آن که صحرای هستی را در نوشتن پندارد نه قیقت و واقعیت بلکه هر چه هست فقط او است که حقیقت است. در همه اشیا فقط حق را می بیند. در حقیقت اشاره به مقام حق الیقین دارد. مقامی که نهایت مراتب کمال عارفان و غایت سیر سالکان است. اشیا را می بیند که اشیائند ولی این تکثر و فراوانی آنها واقعی نیست بلکه اعتباری است.

345

در این مشهد یکی شد جمع و افراد

چو واحد ساری اندر عین اعداد

این مصرع بازگفت همان سخن و ادعایی است که در دو بیت گذشته بیان گردید. مشهد محل شهود است. جایی که پرده ها کنار می رود و حقیقت بر سالک رخ می نماید. و شهود رخ یار است. رویت حق مطلق است. آن پری روی پری چهره آن بت عیار که هر لحظه به رنگی در آید. و کل یوم هو فی شان. سالک گرپه کثرات را ی بیند ولی در همه این کثرات فقط وجودشان را می بیند نه تعین و تشخص آنها را. هرچه هست فقط او است.

وقتی شما می گویید ده در حقیقت ده همان یک است که ده بار تکرار شده است. صد همان یک است که صد بار تکرار شده است. این کثرات و این اضافات امر واقعی نیست بلکه این ها عارضی هستند. این معنا راذ به تفصیل در بحث مقولات یا همان گزاره ها به تفصیل بیان کرده ایم.

346

تو آن جمعی که عین وحدت آمد

تو آن واحد که عین کثرت آمد

عارف واصل کامل وقتی که از خود فانی شد و باقی به بقای حضرت حق یعنی متوجه حضرت حق شد شاهد خواهد بود که ذات باری تعالی در همه ذرات عالم سریان دارد. به هرکجا که بنگرم روی تو بینم. چنان که زلیخا به هرچه که رو می نمود یوسف می نمود. و در خواهد یافت که همه اشیا قائم به او هستند. او را فرد جامع می بیند. انسان، آیینه تمام نمای ذات و اسما و صفات الهی است. انسان جامع همه اسما و صفات الهی است. توی انسان به حسب هیات جمعی که داری و قوای جسمانی تو و نیز قوتای روحانی تو و... همه اینها شاخص و ملاک جمع بودن تو است. خود انسان یک سیستم است. سیستمی که باز هر یک از اعضا و جوارح او سیستم خاص خودش را دارد. چشم برای خودش دنیایی و عالمی است. همه آن چه که در این انسان جمع است همو،  یکی بیشتر نیست. مهم نوع نگاه ما است. نوع لحاظ ما است. انسان به مقام احدیت که نائل بشود و از خود بی خود شده و فانی در الله بشود عین وحدت می شود. یکی می شود. و همه خود را در یک جا و به صورت واحد می بیند. این همان مقام ولایت است. این همان سفر سوم است که ضاهر و باطن از بین می رود. در ادامه می فرماید توی انسان که در مقام بودن با خدا به مرتبه احدیت راه پیدا کرده ای اینک در مراتب اسما و صفات پله پله پایین می آیی و عین کثرت و فراوانی می شوی. به صورت همه اشیا ظهور و بروز پیدا می کنی. این مرتبه مرتبه سیر بالله عن الله است. در این بخش از سفر از خداوند جدا می شوید یعنی از ذات خداوند ولی همراه با خداوند خواهید بود یعنی همراه با اسما و صفات الهی. از خدا هستید و با خدا هستید. از خدائید همان وحدت است. با خدائید یعنی با اسما و صفات خداوند هستید که می شود کثرت. این همان وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است. این نکته را در شرح فتوحات به تفصیل بیان کرده ایم. عنایت بفرمایید این ها ناظر به مرتبه و مقام است. یعنی فرد سالک در چنین مرتبه و مقامی حقایق را این گونه می بیند. شیخ شبستری برای ما گزارش می دهد از آن چه که خود بدان رسیده است. نهایت از این مرتبه کثرت به سیر فس الله ادامه می دهد. در قبل سیر همراه با خدا بود اینک سیر در خود خدا است. بین سیر بالله غیر از سیر فی الله است. با او بودن غیر از در او بودن است و در سفر آخر سیر در او است نه سیر با او. دیگر چیزی غیر از او باقی نخواهد ماند.     

347

کسی این سر داند کو گذر کرد

ز جز وی سوی کلی یک سفر کرد

در بعضی نسخه ها این راه آمده است ولی لاهیچی این سر را توضیح داده است. عالم صرفا همان ظاهری نیست که من و شما شاهد و ناظر آن هستیم بلکه اسراری در این عالم است. حقایقی در این عالم است که ورای این پوسته ظاهری است. باید این پوسته را شکست تا به حقایق آن و اسرار آن راه پیدا کرد. اطلاع و آگاهی بر اسارار این عالم و احاطه بر کمالات و مراتب و وجودات انسانی جز از طریق سیر و سلوک امکان پذیر نخواهد بود. باید این قطره به دریای وجود بپیوندد تا بداند در حقیقت وجود چه خبر است اما صد افسوس آنان که خبر شد باز خبرشان نیامد. شیخ عارف کامل شبستری می گوید: کسی پی به اسرار انسان کامل خواهد برد و وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را در خواهد یافت که از خود بگذرد. تقیدات را رها کند. رنگها را از خود بزداید. هر تعلقی رنگی است این تعلقات را از خود برهاند تا رنگها از او زدوده شود. این تقیدات و تعینات را وانهد و از جزوی به سوی گلی به پیش برود کحه این کلی حقیقت واحده مطلقه است. که همه کثرات و تعیات در او جوع است. باید از جزوی نگری به کلی نگری رو بیاورد. جزیی در حال دگرگونی است. در حال از بین رفتن است. اما کلی یا همان مطلق از بین رفتنی نیست. کسی که به مقام کلی راه بیابد همه دگرگونی ها را از آن مقام شاهد و ناظر خواهد بود.

  • حسن جمشیدی
گروه اندیشه و علم: اگر کاوشی هر چند سطحی در تاریخ تشیع، بلکه از آن گسترده تر، در تاریخ اسلام داشته باشیم، همگان معترفند که علی بن ابی طالب(ع) برجسته ترین چهره تاریخ اسلام بعد از رسول الله(ص) است و همه به برجستگی ها و برتری های شخصیتی و رفتاری او توافق نظر دارند.
 
به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران، شعبه خراسان رضوی، آنچه در ادامه می آید گوشه هایی از سیره عملی حضرت علی(ع) است که توسط محقق ارجمند حسن جمشیدی تهیه و تنظیم گردیده است:
ابوبکر نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا، فاطمه را به تزویج من درآور. پیامبر(ص) از او اعراض کرد و نپذیرفت.
آن گاه عمر به خواستگاری فاطمه(س) آمد. پیامبر(ص) او را نپذیرفت.
آن دو نزد عبدالرحمن بن عوف رفتند و اظهار داشتند: تو، ثروتمندترین فرد قریش هستی و اگر از پیامبر، فاطمه را خواستگاری کنی او رد نخواهد کرد. اما پیامبر اکرم (ص) او را نیز رد کرد و نپذیرفت.
عبدالرحمن نزد آن دو برگشت و گفت: همان وضعیت که برای شما پیش آمده بود، برای من هم اتفاق افتاد.
آن گاه ابوبکر و عمر نزد علی(ع) آمدند که درخت های خرما را آبیاری می کرد. به او گفتند: ما رابطه خویشاوندی تو را با رسول خدا می دانیم و از سابقه تو در اسلام آگاهیم. اگر تو فاطمه را خواستگاری کنی، خداوند بر فضل و شرف کنونی تو می افزاید.
حضرت علی(ع) فرمود: شما مرا متوجه این امر کردید!
او برگشت و وضو گرفت و خود را مرتب کرد و جامه تمیزی پوشید و دو رکعت نماز به جا آورد و آنگاه نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و تقاضای خود را مطرح کرد: ای رسول خدا! فاطمه را به ترویج من درآور!
پبامبر(ص) فرمود: اگر چنین کنم برایش چه چیزی را مهر قرار خواهی کرد؟
علی(ع) در پاسخ فرمود: شمشیر و اسب و زره و جامه ای که توشه خود را در آن می پیچم، مهریه او قرار می دهم.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: شمشیر و اسب و جامه را لازم داری و در جنگ با مشرکان از آن استفاده می کنی. ولی زره را می توانی بدهی.
حضرت علی(ع) از نزد پیامبر خارج شد. زره خود را به چهارصد درهم فروخت و آن را یک جا نزد پیامبر(ص) نهاد. پیامبر(ص) مقدار آن را نپرسید که چقدر است و علی(ع) هم راجع به مقدار آن هیچ سخنی نگفت.
و فاطمه(س) به عقد علی(ع) در آمد.
حضرت زهرا(س) بعد از رحلت پیامبر مورد اهانت قرار گرفته بود. او خشمگین وارد خانه می شود و با جمله هایی که کوه را از جا می کند، شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار داد و گفت: پسر ابوطالب! چرا به گوشه خانه خزیده ای؟ تو همانی که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمی ضعیف، سستی نشان می دهی؟ ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم!
علی(ع) پس از استماع سخنان زهرا(س) با نرمی او را آرام کرد که: نه! من فرقی نکرده ام. من همانم که بودم. مصلحت چیز دیگر است.
تا آنجا که زهرا(س) را قانع می کند و از زبان او می شوند که: حسبی الله و نعم الوکیل.
  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۸۵ - ۰۹:۴۸
کد خبر: ۱۵۰۶۲۷۵
گروه سیاسی: یک کارشناس علوم دینی و فعال سیاسی در مشهد گفت: برای مبارزه با استکبار جهانی از الگوهای قرآنی باید استفاده کنیم.
 
حسن جمشیدی، عضو شورای مرکزی حزب سعادت ایران در گفتگو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی با بیان این مطلب، افزود: در ضرورت مبارزه با استکبار تردیدی نیست مهم شناخت درست مصادیق استکبار و چگونگی مبارزه با آن است.
وی با اشاره به الگوهای قرآنی مبارزه با استکبار، اظهار داشت: ما دو الگو برای مبارزه با طاغوتیان و فرعونیان پیش رو داریم. یکی از آنها الگوی قرآن و دیگری الگوی پیامبر(ص) است که در حقیقت مکمل یکدیگر می باشند.
این محقق علوم دینی، با قرائت آیات قرآن درباره مبارزه موسی با فرعون، گفت: در آیه ۴۴ سوره طه، خداوند خطاب به موسی می فرماید: "اذهبا الی فرعون انه طغی. فقولا له قولا لینا". با آنها به نرمی حرف بزنید. "لعله یتذکر او یخشی". یا متذکر شوند یا شاید هم در دلشان خشیت افتد.
وی ادامه داد: خداوند اینجا از کلمه یخاف استفاده نکرده است. زیرا خوف غیر از خشیت است. همچنانکه علما از خدا خشیت دارند، فرعون هم باید از موسی خشیت داشته باشد.
جمشیدی اضافه کرد: ترس مذموم خوف است و ترس ممدوح خشیت است. حتی ترس از پدر و مادر به جهت احترام به آنها یا بد اخلاقی آنها، می‌تواند خوف باشد و می‌تواند خشیت باشد.
وی تاکید کرد: باید دقت شود که در عرصه‌ی حکومت، رعب و ترس، ضد ارزش است اما خشیت دارای ارزش است.
وی با اشاره به سیره پیامبر(ص) گفت: برخورد پیامبر هم این گونه است. برخورد پیامبر با سران عرب جاهل غیر از برخورد پیامبر با امپراتور ایران و روم است. و باید این نکته برای سیاستمداران ما، ملاک عمل باشد.
این پژوهشگر علوم دینی با تاکید بر مطالعه تاریخ، اظهار داشت: با توجه به این که الگوی ما قرآن و پیامبر است در سال پیامبر اعظم(ص) باید بیشتر به متد و روش این دو توجه کنیم.
وی افزود: زبان سیاستمداران ما در مبارزه با استکبار جهانی، باید تغیر ماهیت یابد. زبان دیپلماسی اسلامی، نرم و اقناع گری است. مجادله‌ به احسن است.
وی الگوی دیگر قرآنی را حضرت ابراهیم خواند و گفت: ابراهیم به جنگ با مردم بر نخواست بلکه وارد گفتگو شد. بت شکستن غیر از مردم شکستن است.
وی در عین حال به الگوی رفتاری امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت: پایداری امام حسین(ع) می‌تواند برای ما الگو باشد تا در موقعیت های خاص که همانند حزب الله لبنان مورد تهاجم قرار بگیریم، تا آخرین نفس از آرمان های خود دفاع کنیم که در دوران ۸ سال دفاع مقدس نیز این اتفاق افتاد.
وی خواستار بررسی الگوهای حکومتی قرآنی و چگونگی تعامل دولتمردان با حاکمان شد.
  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۸۵ - ۰۹:۰۷
کد خبر: ۱۵۰۸۷۴۱
گروه اندیشه و علم: مدیرگروه پژوهشی فلسفه جهاددانشگاهی مشهد گفت: نقد و تحلیل نیاز امروز فلسفه اسلامی است.
 
حسن جمشیدی در گفتگو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا) شعبه خراسان رضوی، افزود: فلسفه‌ اسلامی توان شکوه و شکوفایی دارد ولی مشروط به این است که از چمبره‌ی قدرت تجلیل بیرون کشیده شود.
وی با بیان اینکه فیلسوفان نه خدایند و نه پیامبر اظهارداشت: حتی اگر سقراط و افلاطون را بعضا پیامبر انگاشته‌اند در عمل گاه بر ایشان نقدهای تند و خشن زده‌اند. پس اگر هم پیامبرانی باشند به یقین غیر معصوم‌اند و اهل خطا و اشتباه.
وی افزود: در عرصه‌ی دانش، فیلسوف آن است که بتواند خطا و اشتباه بزرگان را بیرون بکشد همچنان که مو را از لای ماست بیرون می‌کشند و آنها را آشکار سازد. نه آنکه به ماستمالی همت بدارد و این ضرورت امروز فلسفه ما است.
این پژوهشگر علوم دینی خاطرنشان کرد: فلسفه وقتی فلسفه است که تمامی مفروضات خود را نیز بر اساس چارچوب و ساختار عقلی، پیشتر بر کرسی بنشاند. بتواند در برابر هر مدعایی چند پرسش اساسی بگمارد.
وی افزود: ستودنی است اگر کس یا کسانی همت کنند و آثار منتقدان فلسفه‌ی ملاصدرا را تصحیح و نشر دهند. زیرا نه فلسفه ملاصدرا و نه فلسفه منتقدان ملاصدرا پاک از نادرستی و ناراستی نیست.
جمشیدی با بیان اینکه در فلسفه اصل و اساس بر این نهاده شده است که در برابر هر چیز و هر دعوی‌ای نشانه‌ی پرسشی بگمارند، اظهار داشت: در فلسفه هیچ چیز از چرایی و چطوری و برای چه، پوشیده نیست و این راز پنهان و آشکار آدمی است و بدین جهت این حیوان بوالفضول را آدم نام نهاده‌اند.
وی در عین حال افزود: عقلانیت تماماً در فلسفه نیست، عقل مشترک لفظی است و برای آن چندین معنا بیان داشته‌اند که یکی از آن میان عقل به معنای نظام فلسفی است آن هم نه قواعد و قوانین فلسفی؛ تمامی افرادی که به مخالفت با عقل برخواسته‌اند دقیقا مخالفت آنها با نظام فلسفی است نه عقل به معنای نیروی درک کننده و نه به معنای برهان و قیاس. غزالی خود در این پهنه میدان دار است.
وی ادامه داد: هر فلسفه‌ستیزی لزوما، خرد گریز نیست. عارفان و فقیهان اگر به فلسفه تاخته‌اند کشمکش و ناسازگاری آنها در روش است. در بین دانشهای شکل‌یافته در بستر اسلام-دانشهای اسلامی- فقط سه دانش است که حقیقت را تنها در قلمرو خود می‌داند: فقه توسط فقیهان و فلسفه توسط فیلسوفان و عرفان توسط عارفان.
مدیرگروه پژوهشی فلسفه جهاددانشگاهی مشهد گفت: تنها این سه جریان عمده‌اند که هر یک از حقیقت راه یافته و به دست آمده سخن می‌گویند. بدین جهت بین این سه جریان در درازنای تاریخ حرف و سخن و پرخاش فراوان داد و ستد شده است. و این دعوی روشی گره کور حل ناپذیر است. پس باید این کشمکش را همیشه شاهد باشیم.
وی در تشریح این امر گفت: این که خواجه نصیر توسی برای گسترش عقلانیت کوشید تردیدی نیست اما تلاشهای او بعد از نقدهای اساسی و دقیق فخررازی و غزالی معنا می‌یابد. اگر نبود نقدهای روشمند این بزرگان، فلسفه‌ی اسلامی بالندگی بعد از خواجه‌ را نداشت.
جمشیدی متذکر شد: باید توجه داشت که ابن رشد و خواجه توسی در پاسخ به نقدهای غزالی و فخر رازی به دفاع از ابن سینا و فارابی نپرداختند بلکه تلاش کردند تا کاستی‌های فلسفه و زمینه‌های اشکال را ترمیم کنند و همین سبب گستردگی فلسفه شد. و هنوز هم برخی نقدهای غزالی بر فلسفه برطرف نشده است چون اصل ادعا فلسفی نیست تا در فلسفه بدان پرداخته شود و یا پاسخ فلسفی بدان داده شود علیرغم آن که فیلسوفان آنها را مطرح کرده‌اند.
وی با بیان اینکه چنانکه متفکران و اندیشمندان نیک توجه دارند هر آنچه را که فیلسوفان بیان می‌کنند می‌تواند فلسفی باشد و می‌تواند غیر فلسفی باشد، اظهار داشت: غزالی و فخر رازی با تیزبینی تمام و موشکافی‌های دقیقی که خاص ایرانیان است به ایراد و اشکال ساختاری فلسفه پرداختند و پاره‌ای از مسائل غیر فلسفی را که به فلسفه راه یافته و یا پاره‌ای از ادعاهایی که برای اثبات آنها تلاش شده ولی تلاش آنها روش مند و متدیک نبوده است، را زیر سئوال برده اند.
وی با طرح این سئوال که چگونه می‌شود فیلسوفی خود منطق و دستورات منطقی را به صورت میزان و قانون در آورد و آنگاه خود از قوانین طراحی شده پیروی نکند؟ گفت: هنوز هم این اشکالات موصوف در بزرگانی چون فارابی، پورسینا و ابن رشد و سهروردی و ملاصدرا دیده می‌شود.
  • حسن جمشیدی
کد خبر: ۱۵۰۹۴۳۳
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۸۵ - ۱۴:۳۰
گروه اندیشه و علم: مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد به بیان مشکلات فلسفه اسلامی در جامعه امروز پرداخت.
 
حسن جمشیدی، در گفت و گو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی، یکی از مشکلات اصلی فلسفه اسلامی را عدم تفکیک مسائل اصلی از مسائل فرعی خواند و افزود: مسائل اصلی همان برهانیات و یقینیات هستند و مسائل فرعی، اصول موضوعه یا اصولی هستند که در جایی غیر از فلسفه اثبات شده است اما در فلسفه امروز ما این دو از هم تفکیک نشده اند.
وی عدم تفکیک مسائل وجود شناختی از مسائل معرفت شناختی را از نیز از مشکلات فلسفه امروز خواند و گفت: مثلا در فلسفه اسلامی از ابتدا بحث می‌شود که وجود، بدیهی است و بعد هم گفته می‌شود مشترک معنوی است و بعد اصالت وجود اثبات می‌شود که خود بحثی وجود شناختی است.
جمشیدی توجه بیش از حد به گذشته فلسفه اسلامی را باعث غرور بی‌جا و بی‌مورد فلاسفه امروز خواند و گفت: این امر باعث شده به دستاوردهای جدید فلسفی بی توجهی شود.
وی بی‌توجهی به مسائلی که در جامعه‌ ایجاد شده است و ندیده انگاشتن آنها را از مشکلات فلسفه اسلامی در جامعه امروز خواند.
مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد از فقدان فلسفه‌ی فلسفه به عنوان یکی از موانع رشد فلسفه اسلامی یاد کرد و گفت: در جامعه بیشتر آنها که فلسفه را مطالعه کرده‌اند یا شیفته‌ی آن بودند و یا دشمن خانه زاد بوده اند که فلسفه از هر دو گروه زیان دیده است.
جمشیدی در ادامه از ابهام و عدم وضوح کامل تعریف فلسفه به عنوان یکی دیگر از چالشهای کنونی مباحث فلسفی نام برد و افزود: به جهت نارسائی در تعریف، برخی فلسفه را فقط فلسفه ابن رشد یا ابن سینا یا ملاصدرا می‌دانند در حالی که ناقدین این فیلسوفان نیز فیلسوف بوده‌اند و دستاورد فلسفی داشته اند.
وی ابهام و عدم روشنایی برخی از مقوله‌های فلسفی علیرغم آن که صفحات متعددی در باره‌ی آنها سخن گفته شده است را از دیگر معضلات مباحث فلسفی عنوان کرد و ادامه داد: تعامل ایدئولوژیک بین فلسفه و فیلسوفان وجود دارد و باید گفت که ارزش افلاطون و ارسطو به ادعاها و براهین آنها است نه به شخصیت فردی آنها در حالی که بعضا شاهد هستیم چنین افرادی تا مرز انبیا پیش برده شده اند و به مدعا و استدلالات آنها و خودشان قداست بخشیده‌ شده است.
مدیر گروه فلسفه پژوهشکده علوم انسانی جهاددانشگاهی مشهد با نام بردن از علومی نظیرکلام و عرفان از آنها به عنوان علومی ارزشمند یاد و تصریح کرد: اما اگر این دانشها سایه بر علم دیگری بیندازند، علم در سایه، رشد و شکوفایی نخواهد داشت که به نظر می رسد این اتفاق در مورد فلسفه افتاده است.
جمشیدی در ادامه از بازخوانی دقیق فلسفه‌ی اسلامی و نقد درونی فلسفه‌ی اسلامی فارغ از نقد بیرونی و یا رد فلسفه و مطالعه و آشنایی کامل با مسائل و دستاوردهای جدید فلسفه به عنوان ضرورتهای حال حاضر در جهت رشد و بهسازی مباحث فلسفس ی نام برد.
وی تاکید کرد: بازسازی مجدد فلسفه نیاز مبرم جامعه است و سرزمین فلسفه‌ی اسلامی نیازمند این است که خاکش زیرو رو شود و شخمی عمیق را به خود ببیند.
  • حسن جمشیدی
گروه اندیشه و علم: پژوهشکده نهج البلاغه در مشهد راه اندازی می شود.
 
حسن جمشیدی عضو هیات علمی پژوهشکده نهج البلاغه در گفتگو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا) شعبه خراسان رضوی، گفت: پژوهشکده نهج البلاغه از سوی بنیاد نهج البلاغه تشکیل شده است و در آن جمعی از علمای حوزه علمیه و اساتید دانشگاههای مشهد به انجام تحقیق در خصوص نهج البلاغه می پردازند.
جمشیدی، حجج اسلام موسوی خراسانی، مرتضوی، طاهریان، صدیق اورعی، فضایلی را از اعضای هیات علمی این پژوهشکده عنوان کرد.
وی ادامه داد: یکی از کارهای پژوهشی که در این مرکز در حال انجام است، کدگذاری نهج البلاغه برای سهولت در امور تحقیقاتی است.
این پژوهشگر علوم دینی اضافه کرد: در این طرح، برای اولین بار برای هر کدام از گزاره های نهج البلاغه کد مشخصی گذاشته خواهد شد که این امر در موضوع شناسی نهج البلاغه بسیار موثر خواهد بود.
 
  • حسن جمشیدی