جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

گر آمدنم بخود بدی نامدمی

ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی

به زان نبدی که اندر این دیر خراب

نه آمدمی نه شدمی نه بدمی

سخن از بدی روزگار و زندگی در این دنیای بی وفا و بد عهد و پر محنت است. خیام به زبان شعر می گوید اگر اختیار من دست خودم بود من هرگز به این دنیا نمی آمدم. یقینا این گونه ایت. پدر و مادریکه خواستند یک لحظه لذت ببرند. حاصل لذت یک آن آنها یک همر بدبختی و بیچارگی برای ما است. کاش بر نلین (تشک) ریخته می شد و ما شکل نمی گرفتیم.
اگر شدن و رشد و شکوفایی به دست من بود از این نیز دست می شستم و قصد شدن نمی کردم. کاش اصلا طوری می شد که راهی این دیر خراب نمی شدیم. نه می آمدیم و نهد می شدیم و نه هم اصلا به وجود می آمدیم.
تعبیر جالب خیام از این دنیا است. دیر خراب. در این دیر خراب تنها چیزی که می تواند غم و اندوه را زایل کند همان شراب ناب و گیسوی پریش مشکین فام است. 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری

پر کن قدحی بخور بمن ده دگری

زان پیشتر ای صنم که در رهگذری

خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

و باز نیز سخن از قدر لحظات را دانستن و زندگی در آن و لحظه و دم است.
نسبت به شراب سخن فرذاوان گفته و از زیان آن هرچه بود بیان کرده اند و خیام سراغ زیان نرفته بلکه بخش و منافع للناس آن را گرفته است. از همان کوزه پر شرابی در اختیار تو است و هیچ زیان و ضرری هم ندارد از همان قدح و پیاله را پر کن. هم خودت بخور و هم به من بده تا بخورم. البته مخاطبش صنم و گلعذار است. زیبا رو و مهتاب است.
خیام همیشه شراب را با صنمی و یا بتی همراه می کند. این دو گویا دلداده به همند. و این دو دیست در دست هم که داشته باشند لذت را دئو چندان می کنند. البته توصیه خیام این است تا فرصت هست باید در دستی صنم و در دست دیگر باده جام. پیش از آن که جان به جان آفرین تسلیم کنیم و به خاکمان سپارند و خاک شویم و از خاک ما دیگرر باره کوزه بسازند.

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

در گوش دلم گفت فلک پنهانی

حکمی که قضا بود ز من میدانی

در گردش خویش اگر مرا دست بدی

خود را برهاندمی ز سرگردانی

 این رباعی نیز در ادامه همان جبر گرایی است. تقدیراتی که از دیرباز رقم زده اند و قضا و قدری که بر ما نگاشته اند. زبان حال است. در گوش دلم روزگار روزی پنهانی به من گفت که کس دیگری نبود و فقط مهن بودم و به من این راز را گفت. حکمی را بیان کرد که از قبل بر من حتیمت پیدا کرده بود و سرنوشت محتوم مرا رقم می زد. 
از این جا دیگر سخن فلک نیست بلکه سخن خود خیام است. اگر امور من در دست خود من بود خودم را از این سرگردانی می رهانیدم. من هیچ کاره ام. من مهره ای هستم در این بازی شطرنجی که دیگران مرا به بازی می گیرند و من از خود هیچ اراده ای ندارم. 
 
 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

در کارگه کوزه‌گری کردم رای

در پایه چرخ دیدم استاد بپای

میکرد دلیر کوزه را دسته و سر

از کله پادشاه و از دست گدای

سخن از مرگ و خاک شدن بدن انسان است. خیام می گوید روزی در گشت و گذار خودم سر و کارم به کارگاه سفالگری افتاد. دیدم استاد که پشت چرخ نشسته و گل را روی چرخ گذاشته و با پا آن را می چرخاند. کوزه آماده بود فقط دسته لازم داشت و سری. استاد داشت برای کوزه دسته و سر درست می کرد. خوب که دقیق شدم و نگریستم دیدم که سر پادشاهی و دست گدایی را روی کوزه می گذارد. تا بوده همین بوده است. و این رسم دیرین روزگار است.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی

فارغ شده‌اند از تمنای تو دی

قصه چه کنم که به تقاضای تو دی

دادند قرار کار فردای تو دی

این رباعی بیان گر جبر گرایی خیام است. همه امور من و تو را از گذشته نگاشته اند و سرشت من و تو را از دیرهنگام سرشته اند و بقیه امور بازی بیش نیست. الان را خوش باش خودت را به در و دیوار نزن. زندگی تو همین است که هست. همه خواسته هایی که تو الان داری همان چیزهایی است که در گذشته برای تو ترسیم کرده اند. چه برای تو داستان سرایی کنم و از قصه های پر غصه تو سخن بگویم. آمال و آرزوهای تو و خواسته های تو و حتی آن چه که باید فردا بر سر تو بیاید در گذشته برای تو رقم زده اند و تو در این وسط هیچ کاره ای.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چندان که نگاه می‌کنم هر سویی

در باغ روان است ز کوثر جویی

صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی

بنشین به بهشت با بهشتی رویی

این رباعی اشاره است به بهشت و حوض کوثر که از آن فقط بهشتیان آب می نوشانند. 

خیام تعرضش به خطابه سرایان است و واعظان است که مدام بر فراز منبر از بهشت و حوض کوثر سخن می گویند. خیام می گوید به سمت و سویی که من نگاه می کنم. در باغهای نیشایور جوی آب از حوض کوثر روان است. صحرا را بنگر که هم چون بهشتی سرسبز و خرم است. برای ما از بهشت کمتر سخن بگو چون خود ما در بهشت هستیم. در این صحرا اگر در کنار بهشت رویی باشی خود بهشت است. دیگر چه نیازی به بهشت.

خیام معتقد است همین دنیای خودمان را باید بهشت کنیم نه این که الان تو جهنم زندگی کنیم که فردا احتمالا به بهشت خواهیم رفت.

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی

مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی

خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی

بادیم همه باده بیار ای ساقی

پنج احتمالا حواس پنج گانه باشد: بویایی و چشایی و شنیداری و دیداری و بساوایی.

چار همان چهار که احتمالا عناصر چهار گانه آب و باد و خاک و آتش باشد و شاید هم گرما و سرما و تری و خشکی. بیشتر باید مراد از چهار گرما و سرما و تری و خشکی باشد. و چنگ در مصرع سوم هم می تواند به معنای مشت زدن باشد و هم می تواند به معنای ابزار موسیقی باشد.

خزاب خیام به من و شما است تا به کی درگیر پحواس پنج گانه و عناصر چهارگانه باشیم. البته الان وضعیت خیلی خرابتر شده لاست. تاین را نخور فشارت را بالا می برد. این را نخور فشارت را پایین می برد. این را نخور چاقت می کند . این را نخور وزنت را زیاد می کند. زندگی را به کام ه8مه زهر کرده اند.این گرک ایت. این سرد است. این خشک است و این مرطوب است. وای از این زندگی نکبت بار با  قید و بندهای بیشمار. چقدر همه ما درگیر طول زندگی شده ایم. صد سال و صد و ده سال عمر بی خاصیت و بدون ارزش. صد سال عمری که ذره ای لذت در آن نبوده است. کمی هم به عرض زندگی بیندیشیم. ساقی کجا هستی؟ ول کنید این بدن ساخته شده از خاک را حه جایش همان خاک است. ای ساقی بیا و چنگ را بنواز. مگر نه این است که همه ما را از باد آفریده اند و نفخت فیه من روحی. اشاره به همین نفخه است. ساقی چنگ بنواز و باده بیار تا این لحظه را خوش باشیم. و در لحظه باشیم.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

پیری دیدم به خانهٔ خماری

گفتم نکنی ز رفتگان اخباری

گفتا می خور که همچو ما بسیاری

رفتند و خبر باز نیامد باری

 

در ادامه همان خوش بودن در حال و لحظه است. خیام نقل می کند که در میکده یا خانه ای همه خماران بدان پناه می برند یعنی محل فروش و عرصه شراب. به خمارخانه رفتم و پیری  را یدم یعنی فردی کار آزموده و سردی و گرمی زمانه چشیده را. به او گفتم نکند تو با خودت خبرهایی داری. البته این روال عغادی و معمولی است که جوانترها به افراد پیر و با تجربه که برسند از آنها می خواهند تا آنچه آزموده است را باز گوید. پیر زبان گشود و گفت: برو شراب بخور. ما را ببین. ما که زمانه پیرمان کرده است. مانند ما بسیاری رفته اند و دیگر برنگشته اند. خیلی دغدغه فردا را نکن و در اندیشه فردا نباش. خیلی را رفته اند و هنوز از آنها خبری نیست.

اجازه بدهید تا نکته ای را بیان کنم. گرچه به زبان و بیانهای گوناگونی تا بدینجا بدان پرداخته ام. خیام در پی انکار خدا و پیامبر و قیامت و دین و شریعت نیست بلکه خیام در پی آن است تا به زندگی ما وضعیت بهتری بدهد. دقت بفرمایید به ما وعده بهشت می دهند. زندگی بهتر از این زندگی دنیایی. پدری و مادری را دیدم که بر دختر و پسرشان سخت می گرفتند. علت را پرسیدم. گفتند چون باید به سختی هتی زندگی عادت کنند. به آنها گفتم کدام سختی های زندگی. سختی های تحمیلی از طرف پدر و مادر یا سختی های زندگی از طرف طبیعت و دیگران. برای این که فرزند شما بتواند تاب سختی های تحمیلی دیگران را داشته باشد خودتان باید زندگی را بر فرزندتان تلخ کنید. خودتان باید زندگی فرزندتان را به لجن بکشید. دیگران زندگی او را به لجن خواهند کشید لااقل شما برای او تصویر خوبی از زندگی بسازید.  برای ما فراوان از بهشت گفته اند و جاودانگی بهشت و خوشی های بهشت. زندگی دنیوی شما لااقل باید نمونه کوچکی از همان زندگی بهشت باشد نه این که زندگی شما در دنیا خودش جهنم است آن وقت می خواهید در بهشت چکار کنید. باید یاد گرفت تا در همین دنیا و روی همین زمین خاکی آن گونه زیست که گویا بهشت است. آدم در بهشت آزادی کامل داشت الا این که فقط باید از یک درخت دور می شد یا به یک درخت نزدیک نمی شد. از پس همین یک نهی بر نیامد. آن وقت شما در پیش روی هر فرد صدها بلکه هزاران منهی می گذارید. زندگی را به کام بشر تلخ کرده اید. لذا خیلی ها از شریعت زده شده اند نهد به خاطر شارع بلکه به خاطر کژفهمی های متشرعین. و همه درد خیام همین است. بلایی که متشرعین بر سر دین در آورده اند هرگز کفار در نیاوردند. خیام به نظر ما با دعش و اندیشه داعش مخالف بود نه با خدا و پیامبر و دین و شریعت.    

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی

فارغ بنشین بکشتزار و لب جوی

بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی

صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی

باز هم سخن از مرگ و زندگی کوتاه دنیوی است و نیز شاد زیستن.

ای کسی که به دنبال این هستی که دلی به دست بیاوری و یا ای کسی که به دنبال این هستی که دلت قرار و آرام بگیرد؛ برو تو کشتزار و لب جوی آب بنشین و پیاله به دست بگیر و مدام از سبو آن را پر کن و آن سر بکش. قدر همین را بدان. چه بسیار انسانهای عزیز و شریفی که چرخ بد خو و تند اخلاق آنها را پیاله و سبو کرد و شکست و دو باره پیاله و سبو کرد و شکست و... 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

بر شاخ امید اگر بری یافتمی

هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود

ای کاش سوی عدم دری یافتمی

بر به معنای ثمر و میوه است.

اگر در همان ذره امیدی که باقی مانده نتیجه و ثمره ای وجود می داشت من الان وضع و حالم به مراتب بهتر بود. در بین همه سرها من هم سری داشتم و سر رشته ای داشتم. هستی و زندگی ما در این عالم هم چون زندان است. کاش از عالم وجود روزنه ای و پنجره ای به سمت امید باز می بود. ولی متاسفانه نیست. عدم چیزی نیست که8 وجود بخواهد بدان سو روزنه ای داشته باشد. 

سخن از خیالاتی است که لباس واقعیت به تن نمی کند. ای کاش هایی است که فقط ای کاش است.

 
  • حسن جمشیدی