جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

گاویست در آسمان و نامش پروین

یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

چشم خردت باز کن از روی یقین

زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

گاو و خر در فرهنگ و زبان و ادب فارسی جایگاه خاصی دارد و توانسته است بار بسیاری از معانی و مفاهیم را به راحتی بر دوش بکشد و یا بیان کند. حتما شنیده اید که یکی از آقایان در سفری که به هند رفته بود و بعد از بازگشت گفته بود من به هند که رفتم دیدم گاو برای آنها خیلی مقدس است. به راحتی در کوچه و بازار گاو در حال قدم زدن است. مردم به آنها احترام می گذارند. حتی وسط خیابان اگر گاوی خسبیده باشد ماشینها حتی بوق نمی زنند تا برخیزد و به کناری برود. ظریفی که آنجا بود در پاسخ می گوید این که چیزی نیست در کشورما، مقدسها گاوند. و به شدت مورد احترام مردم هم هستند. ثور یا همان گاو نر در صورتهای فلکی جایگاه خاصی دارد. خر نیز این گونه است. البته وضعیت خر شاید کمی با گاو فرق کند چون خر ضرب المثل آن در قرآن هم آمده است. مثل الذین حمل التورات ثم لم یحملوها کمثل حمار... هم چون الاغ بر او کتابی چند... 

گاو در آسمان به صورت فلکی پروین یا همان ثریا گفته می شود که هفت ستاره تابناک و پرنوری هستند که بدون چشم مسلح دیده می شود. البته در این صورت فلکی بیش از دویست ستاره است ولی آن ستاره ها راذ باید با چشم مسلح دید. این هفت ستاره به اسم و عنوان هفت خواهر نیز شناخته می شوند در برابر ستاره های دب اکبر که نیز هفت ستاره است و با عنوان هفت برادر شناخته می شود. منظور خیام همان هفت ستاره خواهر است که صورت فلکی گاو است و به آن پروین گفته می شود.

اما در رابطه با زمین که بر روی شاخ گاو است فراوان شنیده اید که اگر زلزله می شود دلیلش آن است که گاو خسته می ش.د و می خواهد زمین را از روی شاخی به شاخ دیگرش انتقال بدهد.

در نقلى از کعب آمده است : الأَرَضونَ السَّبعُ عَلى صَخرَةٍ ، وَ الصَّخرَةُ فی کَفِّ مَلَکٍ ، وَ المَلَکُ عَلَى جَناحِ الحوتِ ، وَ الحوتُ فِی الماءِ ، وَ الماءُ عَلَى الرّیحِ ، وَ الریّحُ عَلَى الهَواءِ ، ریحٌ عَقیمٌ لا تُلقِحُ ، وَ إنَّ قُرونَها مُعَلَّقَةٌ بِالعَرشِ .(الدرّ المنثور : ج ۸ ص ۲۱۱) زمین هاى هفتگانه بر صخره اى است، و صخره در کف فرشته اى، و فرشته بر بال ماهى، و ماهى در دریا است، و آب بر روى باد، و باد بر روى هوا است ؛ بادى است سترون که بارور نمى سازد ، و شاخ هاى آن به عرش آویخته است . 

الأَرضُ عَلَى الحوتِ ، وَ الحوتُ عَلَى الماءُ ، وَ الماءُ عَلَى الصَّخرَةِ ، وَ الصَّخرَةُ عَلى قَرنِ ثَورٍ أملَس ، وَ الثَّورُ عَلَى الثَّرى. ( بحار الأنوار : ج ۶۰ ص ۷۹ ح ۳ . ) زمین بر پشت ماهى و ماهى بر روى آب و آب بر روى تخته سنگ و تخته سنگ بر روى شاخ برّاق گاو نر ، و گاو نر بر روى خاک قرار دارد.

یک گاو در آسمان است که بالای سر ما است. و یک گاو هم در زیر پای ما است که زمین بر روی آن قرار دارد. اگر خرد و عقل را به کار بگیریم و کمی تامل بکنیم قطع و یقین پیدا خواهیم کرد که بین این دو گاو مشتی الاغ در حال زندگی هستند. 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آن که بانگ آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

 

سیاست توطئه چیزی نیست که به تازگی شکل گرفته باشد بلکه از دیرباز سکه رایج افکار و اندیشه ها بوده است. مرحوم مجلسی به شکل گیری فلسفه در تاریخ اسلام پرداخته و آن را توطئه ای برای بستن در خانه ائمه علیهم السلام بیان می کند. در صدر اسلام به جهت موقعیت و پایگاهی که فقیهان در دربار و خلفا داشتند خیلی دیگران را فرصت و مجال ظهور و بروز نبود. لذا فلاسفه خیلی تلاش می کردند تا نشان بدهند که فلسفه هم دینی است. لذا متون فلسفی که کندی ترجمه  می کرد وارد حوزه اسلام که شد ماهیت فلسفی دینی به خود می گرفت. رنگ و لعاب فلسفی آن فروکاسته می شد. تعالی این فلسفه را شما در فلسفه بوعلی سینا و در نهایت در فلسفه ملاصدرا می بینید. فلسفه کاملا دینی و فلسفه کاملا اسلامی و فلسفه کاملا شیعی. حتی فلسفه جای علم کلام را هم گرفت. و رسالت فلسفه دفاع از اسلام و دفاع از تشیع شد. و این دیگر فلسفه نیست. فقه هم همین وضعیت را داشت. به همه امور مردم ورود پیدا کرد. حتی برای ورود به مستراح و نشستن روی سنگ مستراح و چگونگی قضای حاجت تعیین تکلیف می کرد. خیلی دیگر وارد ریز و جزئیات زندگی شده بودند. واقعا زندگی را برای مردم سخت کرده بود. عرصه ای نبود که یک حداقل فضایی بوده باشد و فقه جا خوش نکرده باشد. حتی برای خوابیدن هم تعیین تکلیف کرده بود. در حقیقت باید گفت جایی نبود که فقه و فقیه حضور پیدا نکرده بود. حتی در روابط زناشویی هم این فقیه بود که نقش ایفا می کند نه زن و شوهر. خیلی زندگی دهشتناک و وحشتناکی شده بود. نمونه اش ختنه کردن دختران. یا عروس کردن آنها در سنین کودکی. و نکته مهم این بود که همه اینها به نام دین عرضه می شد. کالایی بود که از مغازه دین فروشان ارائه می شد. خیام به این بساط و به این بازار می تازد. عده ای غرق در تفکرند که راه نجاتشان فقه است و عده هم فکر می کنند که راه نجاتشان فلسفه است. چون فقه علم ظنی است و فلسفه قطعی و یقینی. خیام می گوید نگرانی من از آن است که روزی فرا برسد و ما شاهد باشیم که بگویند دین نه در فقه است و نه در فلسفه. اتفاقا همین اتفاق هم افتاد. عرفان که آمد زیر آب فقه و فلسفه را زد و الان که اخلاق آمده است زیر پای فقه و فلسفه و عرفان را خالی می کند. هم اینک علوم تجربی هر یک آمده و جای آنها را پر کرده است. در جریان کرونا دعوا بین دین مداران و پزشکان بالا گرفت. دین و دعا و اوراد آنها که نتوانست کاری بکند. یعنی کاری که حداقل از دست پزشکان با همین حداقلها بر می آمد همین هم حتی از دست روحانیان و عالمان دین بر نمی آمد. برای کرونا آن چه مهم بود این بود که باید ویروس آن شناخته شود و دارویی برای از بین بردن آن نیز ساخته شود. و ایند از دست عالمان تجربی بر می آمد نه عالمان اصطلاحا دینی. 

البته باید توضیح داد که دین قلمرو خاص خودش را دارد. باید انتظارات خود را از دین بازشناسی کنیم. هر چیزی را نمی شود از دین خواست. میزان توقعاتمان از دین باید مورد بازیابی قرار بگیرد.  

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آن که بانگ آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

 

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن

به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن

با نان جوین خویش حقا که به است

کالوده و پالوده هر خس بودن

 

طفیل یعنی حاشیه. کناره. کسی که میهمان جایی است چناچه دیگری را هم با خودش ببرد ایشان می شود طفیلی. اغلب در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری و یا شوراها، فرد که خود نامزد انتخابات است اطرافیانی را با خود به این سو و آن سو می برد که اصطلاحا بادیگارد هم می گویند. به این اطرافیان طفیل و یا طفیلی گفته می شود. نماینده مجلس را دعوت می کنند ولی او با خودش چندین نفر را هم می برد که خود او میهمان و بقیه طفیلی اند. یعنی میهمانهای ناخوانده اند. یا به همراه میمان می روند بی آن که دعوت شده باشند. اغلب ملازمان رکاب همان طفیلی ها هستند.

کرکس حیوانی است که اغلب از شکار دیگران بهره می برد. شیر بعد از شکار و سیر شدن اش حیوان را رها می کند و کرکس ها سراغش می روند . باقی مانده را تمیز می کنند. به نظر می رسد معنای خس را همگان به خوبی درک کنند. البته این کنایه و استعاره است است نه واقعیت. معنای خس یعنی بی مقدار و بی ارزش.

خیام می گوید هم چون کرکس رضایت به همین بقایای لش دادن و استخوانها را تمیز کردن بهتر از این است که ملازم رکاب هر کس و ناکس باشیم. تا بخواهند لقمه نانی به او بدهند و چیزی هم جلو شما بگذارند.

با همان سفر تهی و نان جوین خودتان بسازید و قانع باشید که این لقمه جو ارزشش به مراتب بیشتر از این اسن که بیش هر خس و خاشاکی گردن کج کنی و خودت را تحقیر کنی.   

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین

نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین

اندر دو جهان کرا بود زهره این

در باره رند و رندی در نوشته ای ذیل همین نام در ذیل عنوان در باره خیام به تفصیل نگاشته ایم. و ریشه آن را بررسی کرده ایم که کردی است و به معنای خوب و در اصطلاح به معنای کسی است که خیلی اهل مبادی آداب نیست. از قید و بندهای دیگران خود را رسته و آزاد آزاد است. خودش هست. در همین رباعی خیام رند را به خوبی توصیف و تبیین می کند. خنگ به معنای بیغوله و نیز گوشه و زاویه ای یا همان کنج خلوت. زهره به معنای جرات و جسارت و جربزه. زهره به معنای قدرت و توان نیز هست. 
گویا در این رباعی خیام با زبان حال، خودش را توصیف می کند.
فرد رندی را دیدم که بر گوشه ای از این زمین پهن دشت و پهن دامن و در بیغوله ای نشسته و خود را از هر قید و بندی رشته است.   نهئ کافر است و نه مسلمان. نه به دنبال دین است و نه دنیا. فارغ از همه اینها است. نه به دنبال حق است و نه به دنبال حقیقت. نه به دنبال فقه و شریعت است و نه به دنبال فلسفه و قطعیت و یقین. فردی را دیدم که پشت پا به همه چیز زده است. آیا کسی جرات و جسارت چنین اقدامی را دارد.
ضمنا خود خیام رند را به خوبی در همین رباعی توصیف کرده است.
رند کسی است که نه مسلمان است و نه کافر. نه اهل طریقت است و نه اهل شریعت. نه بازاری حرفه ای است و نه دین فروش ماهر.
می گویند امام صادق علیه السلام جوانی را به شهری فرستاد تا نماینده و وکیل ایشان باشد. این جوان سراغ جوانان شهر رفت و  آنها را گرد خود جمع کرد. پیرمردهای زیوار در رفته که جایی جز مسجد و محراب نداشتند بلکه راهشان نمی دادند به امام صادق نامه نوشتنتد و اعتراض کردند و خواستند تا نماینده ای اهل آیین و ادب اعزام بفرماید و ایشان را از نمایندگی بردارد.
امام صادق علیه السلام طی نامه از نماینده خود خواست تا مثلا ده هزار درهم برای امام (ع) فوری فراهم کند و بفرستد.
نامه که به نماینده ایشان رسید فوری پیرمردها و ریش سفیدها و جا افتغاده های شهر را جمع کرد و نامه حضرت را برای آنها خواند. هر یک بهانه آوردند که الان وضع کار و بار خوب نیست. همه تحریم کرده اند. امکانات اولیه وارد کشور نمی شود. مواد خام گیر نمی آید و... ده ها بهانه جور کردند تا پول ندهند. 
این نماینده جوان، پیرمردها و پیروان ریش سفید را در خانه ای میهمانشان کرد و پیغام فرستاد تا همان دوستان و یاران جوانش را دعوت کنند. یکی پس از دیگری آمدند. مثلا عباس پلنگ و اصغر مشنگ و رستم و علی شیر و مجید سگ و... یکی پس از دیگری آمدند. در اتاق دیگری مجاور همان اتاق که ریش سفیدان و پیرمردها جمع شده بودند اینها نیز جمع شدند. نمایندهد امام صادق خواست تا نامه را بیاورند. نامه داد به جمع جوانان. یکی یکی نامه را بر دیده خود نهادند و بوسیدند و اشک ریختند و به نفر بعدی دادند. نماینده حضرت گفت: امام خواسته اید دارد لطفا خواسته امام را بخوانید. سرگزده آنها گفت شما بفرمایید کافی است. لازم نیست بخوانیم فقط لب بجنبانید و بفرماییم آقامون از ما چی خواسته.
گفت: امام صادق فرموده اند که ده هزار دینا پول لازم داریم.
سر کرده اینها از جا برخاست و گفت بچه ها هر کس هرچی داره بریزه وسط. همه جیبشان را خالی کردند و فرصت خواستند تا تنگ غروب هنوز نماز شب نشده همه این جا باشند. هرکس هر چقدر که توانست. نه تو بساط اینها نبود...
نماینده امام صادق خطاب به ریش سفیدها گفت: خدا این طور بنده هایی می خواهد. به نظر من رند یعنی اینها. انسانهای بی شیله و پیله.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

رفتم که در این منزل بیداد بُدن

در دست نخواهد به جز از باد بُدن

آن را باید به مرگ من شاد بدن

کز دست اجل تواند آزاد بُدن

خیام بار دیگر به زندگی در دنیا می پردازد و در نکوهش آن داد سخن سر می دهد. دنیا را زندگی همراه با بیداد و ستم می داند. خود زندگی در دنیا بیدادگری است. آن چه در زندگی دنیا بهره ما خواهد شد چیزثی جز باد نیست. باد می کاریم و باد می درویم.
ممکن است گفته شود که شاید بعضی از مرگ دیگران شاد و مسرور شوند. خیام می گوید کسانی می توانند از مرگ دیگری دلشاد شوند که خود در زیر سلطه دست اجل نباشند و بتوانند از دست اجل بگریزند.
سخن باز هم در باره مرگ است و در کنار آن زندگی آکنده از درد و رنج دنیوی.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

شورستان یعنی نمکزار. یا همان کویر لوط. جایی که هیچ سبزه ای در این سرزمین نمی رود. حاصل آدمی شوره زار است. یعنی سرزمینی از خود برجا گذاشته که هیچ چیزی در آن نمی روید.
خیام معتقد است زندگی دنیا دو چیز بیشتر ندارد یکی غصه و دیگر درد جان کندن. چون هر لحظه ما به مرگ نزدیگ و نزدیکتر می شویم بلکه هر لحظه در حال جان کندن هستیم. هر تلاش ما تلاشی است برای رهایی از مرگ. زندگی ما یعنی دست و پنجه نرم کردن با مرگ. و بقیه اش هم که عم و غصه و اندوه است. در میان کسانی سود کردند که زودتر از این دنیا رخت سفر بستند و جان به جان آفرین تسلیم کردند و از آنها آسوده خاطرتر کسانی که اصلا به این جهان نیامدند. آنهایی که زودتر رفتند خرم و شادند و آنهایی که هنوز نیامدهد اند آسوده خاطرند.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

برخیز و مخور غم جهان گذران

بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت بتو خود نیامدی از دگران

سخن از بی وفایی دنیا است. این دنیا با این اوضاع و احوال به احد الناسی وفا نمی کند. اگر دنیا قرار بود که وفا بکند که به همان اولی ها باقی می ماند و نوبت به من و شما نمی رسید. ذاغت دنیا بر بی وفایی است. افراد می نشینند و غم و غصه می خورند که چرا فلان چیز را از دست داده اند. چرا فلان کار را نکذدند که اگر فلان کار را می کردند چقدر اوضاع و احوالشان خوب می شد. این اقسوس ها و غصه خوردنها راه به جایی نمی برد. نباید اصلا ذهن را درگیر جهان در حال گذر کرد. خودتان که می گوید می گذرد. چگونه بر شما گذشت. یعنی پس می گذرد. باید این جهان را که هم چون جوی آب در حال گذر است رها کرد و نشست و آن هم به شادمانی نشست. باید لحظات را به خوشی گذراند. سهم تو از روزگار همان لحظه ای است که در آن هستی.
 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

ای دیده اگر کور نئی گور ببین

وین عالم پر فتنه و پر شور ببین

شاهان و سران و سروران زیر گلند

روهای چو مه در دهن مور ببین

گرچه همه ما بینا هستیم ولی دامنه و عرصه بینایی ما محدود است. فقط تا جلو پای خودمان را می توانیم ببینیم و نه بیشتر و پیشتر از آن را. خیام اشاره می کند به محدوده دید ما که فقط نزدیک را می بینیم. اگر واقعا بینا هستیم و کور نیستیم باید بتوانیم گور و فبرستان را به خوبی ببینیم. عمق مسائل را آن گونه که هست باید بتوانیم ببینیم. قبرستان جای خوبی برای گشت و گذار و دیدن است. همه جور افراد دیده می شوند. کودک و جوان و نوجوان و میانسال و کهن سال و زن و مرد و... این واقعیتی است که باید دیده شود. 
اگر چشم انسان باز وبینا باشد حقایق بیشتری خواهددید. فتنه هایی که مدام در حال رخ دادن است. این آن را خائن می داند و آن دیگری را. این تلاش می کند تا زیر پای او را خالی کند و او هم می کوشد تا زیر پای دیگری را خالی کند. همه علیه هم می زنند. فتنه تنها حوادثی نیست که طبیعی است بلکه دسیسه ها و توطئه هایی که صورت می گیرد. مرگهایی که در حمام و یا استخر اتفاق می افتد. حتی مرگ با خوراندن داور و سم برای حذف فیزیکی افراد. امروز در خبرها خواندم که خانمی را برای تطمیع به پیش این و آن می فرستاده اند. فساد برنامه ریزی شده. تعجب می کنم از کسانی که زمین و زمان را بهئ هم می دوزند تا دو روز بیشتر در مقام و پست خود بمانند آن هم پست و مقامی که شان و منزلتش هیچ و پوچ است و حضرت امیر آن را آب بینی بز و کفش پاره و گوشت لای دندان می داند. خیام اشاره می کند به همان قبرستان که با دقت نگاه بکنید و ببینید که شاهان و سران و سروان همه یکی پس از دیگری رفتند. با پیروزی انقلاب چه بسیار که سرنگون شدند و چه بسیار افرادی که قدرت یافتند. و همانها نیز یکی پس از دیگری رفتند. عنوان رفتنشان متفاوت بود. تفاوت در نوع مردن بود و الا در اصل مردن که تردیدی نیست. برای آن که خیام عمق فاجعه را نشان بدهد اشاره می کند به صورتهای نازنین و هم چون ماهی که در دهان مورچه ها افتاده و آن را به عنوان ذخیره غذایی خود جا به جا می کنند.
 
 
 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده ست فریاد مکن

برنامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

سخن از دیروز و امروز و فردا است. دیروز که گذشته است و فردا که نیامده است. به گذشته نیندیش و غم فردا را هم مخور. به امروز بیندیش و لذت بودن در همان لحظه را داشته باش. و عمر خودت را با حسرت و افسوس بر گذشته و آینده بر باد مده. این همه سخن خیام است.
از دیروز که گذشته و از بین رفته دیگر یاد مکن. فردا هم که هنوز نیامده است. برای چیزی که نیامده داده و فریاد مکن. تو قرار است که برنامه زندگی خودت را تدوین کنی. برای زندگی پایه و اساس لازم است. پایه و اساس زندگی ات را بر گذشته هایی که گذشته و آینده هایی که هنوز نیامده پی ریزی نکن. پای زندگی ات را بر گذشته و آینده بنا نکن. قدر همین لحظه را بدان و عمر خودت را به باد فنا نده. در حال زندگی کن و لحظات را خوش بگذران. 
 
  • حسن جمشیدی

یک روز ز بند عالم آزاد نیم

یک دمزدن از وجود خود شاد نیم

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم

همه ما درگیر این عالم هستیم و از تقدیرات آن رها و آزاد نیستیم. سرنوشت ما را در جای دیگری رقم زده اند و ما به ناچار باید مجری تقدیرات پشت پرده باشیم. پس آزاد نیستیم. عنان و امورات ما را دست خودمان نداده اند بلکه دیگران تدبیر می کنند.
بالاخره از این که هستیم و نفس می کشیم و زنده ایم باید شاد باشیم و حال آن که شاد نیستیم. چون وجود ما که برای خود ما نیست. اصلا شادی به ما نیامده است.
در مصرع سوم خیام به صراحت می گوید ما از خم و چم روزگار هیچ سر در نمی آوریم. آن قدر شاگردی روزگار کردیم و تجربه به دست آوردیم که علامه دهر شدیم ولی نتیجه و حاصلش چه شد؟ این که هنوز در کار جان و امورات آن دانستیم که نادانیم. دانستیم که هیچ نمی دانیم و هنوز شاگردیم.
خلاصه سخن خیام این است که ما را به پشت پرده این عتالم راهی نیست.
  • حسن جمشیدی