رباعی 141
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۶ ق.ظ
زیبا آفرین
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این
در باره رند و رندی در نوشته ای ذیل همین نام در ذیل عنوان در باره خیام به تفصیل نگاشته ایم. و ریشه آن را بررسی کرده ایم که کردی است و به معنای خوب و در اصطلاح به معنای کسی است که خیلی اهل مبادی آداب نیست. از قید و بندهای دیگران خود را رسته و آزاد آزاد است. خودش هست. در همین رباعی خیام رند را به خوبی توصیف و تبیین می کند. خنگ به معنای بیغوله و نیز گوشه و زاویه ای یا همان کنج خلوت. زهره به معنای جرات و جسارت و جربزه. زهره به معنای قدرت و توان نیز هست.
گویا در این رباعی خیام با زبان حال، خودش را توصیف می کند.
فرد رندی را دیدم که بر گوشه ای از این زمین پهن دشت و پهن دامن و در بیغوله ای نشسته و خود را از هر قید و بندی رشته است. نهئ کافر است و نه مسلمان. نه به دنبال دین است و نه دنیا. فارغ از همه اینها است. نه به دنبال حق است و نه به دنبال حقیقت. نه به دنبال فقه و شریعت است و نه به دنبال فلسفه و قطعیت و یقین. فردی را دیدم که پشت پا به همه چیز زده است. آیا کسی جرات و جسارت چنین اقدامی را دارد.
ضمنا خود خیام رند را به خوبی در همین رباعی توصیف کرده است.
رند کسی است که نه مسلمان است و نه کافر. نه اهل طریقت است و نه اهل شریعت. نه بازاری حرفه ای است و نه دین فروش ماهر.
می گویند امام صادق علیه السلام جوانی را به شهری فرستاد تا نماینده و وکیل ایشان باشد. این جوان سراغ جوانان شهر رفت و آنها را گرد خود جمع کرد. پیرمردهای زیوار در رفته که جایی جز مسجد و محراب نداشتند بلکه راهشان نمی دادند به امام صادق نامه نوشتنتد و اعتراض کردند و خواستند تا نماینده ای اهل آیین و ادب اعزام بفرماید و ایشان را از نمایندگی بردارد.
امام صادق علیه السلام طی نامه از نماینده خود خواست تا مثلا ده هزار درهم برای امام (ع) فوری فراهم کند و بفرستد.
نامه که به نماینده ایشان رسید فوری پیرمردها و ریش سفیدها و جا افتغاده های شهر را جمع کرد و نامه حضرت را برای آنها خواند. هر یک بهانه آوردند که الان وضع کار و بار خوب نیست. همه تحریم کرده اند. امکانات اولیه وارد کشور نمی شود. مواد خام گیر نمی آید و... ده ها بهانه جور کردند تا پول ندهند.
این نماینده جوان، پیرمردها و پیروان ریش سفید را در خانه ای میهمانشان کرد و پیغام فرستاد تا همان دوستان و یاران جوانش را دعوت کنند. یکی پس از دیگری آمدند. مثلا عباس پلنگ و اصغر مشنگ و رستم و علی شیر و مجید سگ و... یکی پس از دیگری آمدند. در اتاق دیگری مجاور همان اتاق که ریش سفیدان و پیرمردها جمع شده بودند اینها نیز جمع شدند. نمایندهد امام صادق خواست تا نامه را بیاورند. نامه داد به جمع جوانان. یکی یکی نامه را بر دیده خود نهادند و بوسیدند و اشک ریختند و به نفر بعدی دادند. نماینده حضرت گفت: امام خواسته اید دارد لطفا خواسته امام را بخوانید. سرگزده آنها گفت شما بفرمایید کافی است. لازم نیست بخوانیم فقط لب بجنبانید و بفرماییم آقامون از ما چی خواسته.
گفت: امام صادق فرموده اند که ده هزار دینا پول لازم داریم.
سر کرده اینها از جا برخاست و گفت بچه ها هر کس هرچی داره بریزه وسط. همه جیبشان را خالی کردند و فرصت خواستند تا تنگ غروب هنوز نماز شب نشده همه این جا باشند. هرکس هر چقدر که توانست. نه تو بساط اینها نبود...
نماینده امام صادق خطاب به ریش سفیدها گفت: خدا این طور بنده هایی می خواهد. به نظر من رند یعنی اینها. انسانهای بی شیله و پیله.