رباعی 110
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۹ ب.ظ
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدم عاریت در این کنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
خطاب خیام به پسری است که در کنار او و با او بوده است. و هنگامه این گفتگو در وقت سحر است. به پسرک می گوید برخیز که وقت سحر است. و سیحر فرصت و مجال مناجات و دعا و نیایش است. از پسرک می خواهد که ساغر بلورینش را پر از شراب کند. چون زندگی عاریتی است. و او هم فتاده در کنج فنا و نابودی. هر لحظه فرصت و مجال رخت بربستن از این دنیا است. قدر این لحظه را باید دانست. گرچه به دنبال فرصتهای بسیاری خواهی گست ولی متوجه باش که فرصتی هم چون وقت سحر نخواهی یافت.
گرچه خیام به تفصیل از شراب و می سخن گفت ولی به نظر نمی رسد مراد و منظور وی از باده در این رباعی به معنای شراب رایج باشد. خصوصا که به وقت سحر و فرصت کوتاه آن اشاره دارد. شب زنده داری در تعالی روح و اندیشه انسان سهم به سزایی دارد. و خیام اشاره به این شب زنده داری دارد. این که این شب زنده داری چگونه سپری شود هذا اول الکلام.
شاید این رباعی هم چون بعضی دیگر از رباعیات خیام بیانگر تعارضات و ناسازگاری های درونی خیام باشد. شاید شعر حافظ نیز اشاره به همین رباعی باشد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند