رباعی 107
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۹ ق.ظ
زیبا آفرین
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بودهام مرا نیکودار
در این رباعی خیام به بیان یک خاطره پرداخته است. یقینا در کوچه بافهای نیشابور در حال قدم زدن بوده است که از جلو مغازه سفالگری رد می شود. می بیند که صاحب مغازه خاک و آب را به هم آمیخته و گل را لگد می زند تا ورز بخورد. این کاری است که در تهیه گل سفال انجام می گیرد. اتفاقا در نمد مالی هم چنین است. محکم با مشت می کوبند تا فشرده تر و محکم تر بشود. خیام به عنوان زبان حال آن گل به سفالگر توصیه می کند که عزیز من! این گل را که الان این چنین تو با پاهایت می کوبی و لگد می زنی، انسانهای پیش از ما بوده اند که مرده اند و بر اثر گذر زمان و تحولات شیمیایی به خاک بدل شده اند. پس اینها حکایتگر انسان هستند. مراقب باش. چرا محکم بر این پیکره می کوبید؟ اینها نیز روزگاری هم چون شما بوده اند.
خیام می خواهد توجه بدهد که گذر زمان و مرگ حتمی است. مرگ اندیشی جزو مسائل اصلی خیام است. در کنار شراب و پیاله و گلرخ و روزگار، مرگ نیز جزو اصطلاحات کلیدی خیام است.
- ۹۹/۰۴/۲۵