وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿13﴾
برای آنها بیان کن مثل مردم شهر را آن گاه که رسولان بدانجا آمدند.
پیامبر برای این که مردم ایمان بیاورند و خداپرست بشوند خیلی خون دل خورد. خیلی زحمت می کشید. این احتمال وجود داشت که مبادا در میانه راه قطع امید کند و باز ایستد. برای این که خاطر پیامبر آسوده باشد و ایشان نگران نباشد که مبادا کوتاهی از طرف ایشان است. نکند که در بیان حقایق کوتاهی شده است. و وظیفه خود را به خوبی انجام نداده باشد برای رفع این نگرانی مثلی را بیان می فرماید:
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا
این وضعی که شما الان دچار آن هستین برای نخستین بار نیست. امری تازه و نو نیست بلکه این مشکلات برای دیگر پیامبران هم بوده است. برای مسلمانها مثلی را بیان کنید.
ویژگی ضرب المثل این است که مردم زود می فهمند و متوجه می شوند. ضمنا ضرب المثل یعنی چیزی که بقیه هم در جریان هستند یا راحت و سریع می فهمند.
اضرب به معنای زدن است. در زبان فارسی زدن به همراه خیلی از کلمات دیگر میآید. حرف زدن. ضربی زدن. آجر زدن. خشت زنی. چرت زدن، دل زدن، زبان زدن...
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد(نظامی گنجوی)
لاف زدن. و نیز سکه زدن. چون مبادله کالا به کالا خیلی راحت نبوده است. برای رهایی از این مشکل پول را درست کردند. به جای کالا پول را حمل کنند. پول همه جا مشتری دارد ولی کالا برای همه قابل خریداری نیست. شاید نیاز نباشد. پول در اصل پل بوده است به جهت کثرت استعمال به پول تبدیل شده است تا با پل به معنای محل عبور و مرور فرق گذاشته شود.
در پول که سکه بود سکه زدن گفته شده است. ضرابخانه محل سکه زدن بوده است. ضراب هم سکه زن بود. زدن به معنای نقشی بوده که روی پول ثبت و ضبط می کردند تا اثر بماند.
در مَثل هم زدن به کار می رود. ضرب المثل؛ در کلمه مثال هم ضرب به کار می رود. همان طور که سکه روی فلز اثر می گذارد و می ماند گویا مَثل هم همان را نقش می کند. هر قاعده و قانون را با مثل و مثال بیان می کنند. تمثیل برای فهم مطلب خیلی کارساز است. تمرین هم کاربرد هم چون تمثیل دارد. البته بین تمثیل با تمرین فرق است. تمرین برای ایجاد مهارت است و تمثیل برای فهم مطلب است. برای آن که فرد ماهر و کاردان شود به او تمرین داده می شود و برای این که مطلب خوب فهم شود از مثل بهره می گیرند. تمثیل کمک می کند تا مطلب برای خود جا باز کند و خوب فهم شود. برای آنها ماجرایی را تعریف کن. در ادامه بیشتر توضیح داده می شود.
أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ
برای این که خاطر پیامبر آسوده باشد به این داستان که مردم نیز بدان وقوف دارند توجه شود. و داستان از این قرار است که ای پیامبر ما؛ هم کاران سابق شما؛ پیامبران گذشته، کارشان خیلی دشوار تر از کار شما بوده است. مشخصاتی هم داده نشده است. وجهی هم ندارد که مشخصات آن را بیان کند. اگر دیگران بخواهند سخنی از تاریخ و یا حوادث گذشته بگویند باید با منبع و مدرک باشد اما خداوند که نیاز به این چیزها ندارد. نام قریه را مشخص نکرده است. گفته اند احتمالا انتاکیه باشد. مهم ماجرایی است که اتفاق افتاده است. حتما اگر نام شهر در ماجرا دخیل بود نام آن نیز گفته می شد.
از فحوای کلام خداوند و از ادامه آیه استفاده می شود که پیامبران این آبادی خیلی زحمت می کشیدند. برای دعوت مردم به حق از هیچ تلاش و کوششی فرو گذار نبودند. در آیه فقط به قریه اشاره شده است.
قریه محل اجتماع است. گرچه بیشتر قریه را به معنای ده و روستا معنا می کند ولی قریه عام است می تواند هم شهر و هم روستا باشد. طول و عرض جغرافی را بیان نکرده است که اگر فلان میزان از وسعت را داشت شهر و یا روستا است. جمعیت آن هم بیان نشده است که مثلا اگر بالا بیست و بیست هزار خانوار بود شهر خواهد شد. اشاره دارد به آبادی و جایی که مردم گرد هم آمده بودند و زندگی می کردند. در این آبادی چند پیامبر آمدند و رفتند. این چند پیامبر طوری نبود که در طول هم و غیر همزمان با هم باشند. بلکه چند پیامبر با هم آمدند. پیامبران آمدند به این آبادی و جایی که مردم حضور داشتند تا وظیفه دینی و شرعی خود را انجام دهند.
إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ ﴿14﴾
آن گاه برای آنها دو پیامبر فرستادیم. آن دو را تکذیب کردند پس با ارسال فرد سومی به آنها احکام و سختی بیشتری بخشیدیم. هر سه به مردم آن دیار گفتند ما فرستاده خداوند به سوی شما هستیم.
این فرستاده های الهی آنها را موعظه کردند و آنها را به حق و شریعت فراخواندند ولی گوششان بدهکار نبود. و آنها قبول نکردند. نفر سومی را همراه آنها کردیم شاید با نفر سوم و افزایش دعوت کنند دل آنها نرم بشود. زمینه برای پذیرش فراهم بشود. هر سه نفر گفتند که ما فرستادگان الیه برای شما هستیم. اینها تبلیغات خود را به صورت گروهی اقدام کردند.
شبیه به این ماجرا در کتاب مقدس در انجیل آمده است. و نام هرسه بیان شده است که از حواریون حضرت عیسی بوده است. البته اسم آنها آیه نیامده است. حتی کدی هم داده نشده تا بتوان مورد شناسایی قرار بگیرند. بعضا گفته اند این ماجرا اشاره دارد به حادثه ای که در دوره عیسای مسیح اتفاق افتاد. دوتن از حواریون عازم انطاکیه شدند و بعد هم نفر سومی برای تبلیغ رسالت رفت. این سه نفر را گفته اند یوحنا و شمعون و سومی آنها پلوس قدیس است. ولی چندان روشن نیست که آیا واقعا اینها بوده اند یا خیر. و در آیه هم هیچ اشاره ای نشده است. برای فهم آیات قرآن شاید آیات انجیل تا اندازه ما را یاری کند ولی در قرآن نه نام آن آبادی و نه نام آن پیامبران بیان نشده است.
قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ ﴿15﴾
آنها گفتند شما جز بشرى هم چون ما نیستید و خداى رحمان چیزى نفرستاده و شما جز دروغ نمىپردازید.
مردم برای انکار رسالت آنها سه اشکال عمده گرفتند. آنها گفتند که ما شما را به عنوان پیامبر نمی پذیریم:
1- چون شما هم مثل ما بشر هستید. ما به خود که نگاه می کنیم لایق این پست و موقعیت نیستیم پس شما هم این شایستگی را برای فرستاده الهی بودن ندارید.
2- اصلا خداوند فرستاده ای ندارد. خداوند کسی یا چیزی نفرستاده تا شما بگویید ما همان هستیم که فرستاده شده ایم.
3- اصلا شما دروغگو هستید و به هیچ یک از ادعاهای شما نمی توان اعتماد کرد.
این یک مشکل اساسی و همگانی در جامعه است. ضرب المثل معروفی است که گفته می شود کافر همه را به کیش خود پندارد. نمی توانستند کسی را بپذیرند که از قبیل خود آنها بود. چون خودشان را می شناختند. با خود می گفتند ما که به درد این کار نمی خوریم پس شما هم به درد این کار نمی خورید. باید فردی فراتر از انسان بیاید. باید فرشته بیاید. خب این فرشته با چه صورتی بیایئد؟ اگر با صورت فرشته بیاید که قابل درک نیست! و حرفهایش برای شما قابل شنیدن نیست! قابل دیدن نخواهد بود! هم اکنون در همین محیط چقدر فرشته است مگر دیده می شود. قدر متیقن این که با هر نفر دو فرشته است. این رسمی و مسلم است یحفظونه من امر الله. مگر اینها قابل تماس یا لمس و فهم هستند. اگر بخواهند به صورت انسانی سراغ شما بیایند شما که قبول ندارید:
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ[1]
اگر قرار هم بر این باشد که فرستادگان الهی از بین فرشتگان باشند هرآینه باید صورتی مردانه بیابد و هم چون آنها لباس بپوشد. دقیقا مانند شماها باشد. در این صورت چگونه خواهید فهمید که فرشته یا انسانند. چنان که این اشتباه برای قوم لوط افتاد و برای انجام اقدام بیشرمانه خود سراغ فرشتگان الهی رفتند چون می پنداشتند که آنها نیز انسان هستند.
وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ.[2]
و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند با دیدن آنان ناراحت شد چون دستش از حمایت ایشان کوتاه بود و با خود گفت: امروز روز سختی است. یعنی حتی لوط هم پنداشت که اینها آدم زاده اند. و قوم لوط نیز دچار این اشتباه شدند:
وَجَاءهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِن قَبْلُ کَانُواْ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ[3]
و قوم او شتابان به سویش آمدند و پیش از آن کارهاى زشت مىکردند...
پس همان تردیدها و شکها دگرباره ایجاد خواهد شد. فرقی نخواهد کرد چه بشر بیاید و چه فرشته الهی شما که سر لجبازی دارید از لجبازی دست نخواهید کشید.
قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿16﴾
فرستادگان خداوند به آنها گفتند که ما فرستاده خداوند به سوی شما هستیم.
علیرغم انکار آنها خداوند مجدد تاکید و اصرار می کند که ما فرستاده خداوند هستیم. پس خداوند کسانی را به عنوان پیامبر فرو فرستاده است. پس ما درغگو نیستیم و دلیلی هم ندارد که دروغ بگوییم. مجدد فرستدگان الهی تاکید کردند که ما سرخود نیامده ایم ما را فرستاده اند. شما چرا تردید می کنید؟ متوجه هستیم که ما فرستاده خداوند هستیم. ما ادعا بدون دلیل که نداریم. چه وجهی دارد که حرف ما را بدون دلیل بپذیرید. ما به شما نشان دادیم که با دیگران فرق داریم. بیان کردیم که ما با جای دیگری ارتباط داریم. ما پیام آوران حضرت حق هستیم.
وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ ﴿17﴾
و بر ما وظیفهاى جز رسانیدن آشکار پیام الهی نیست.
ما مسئولیت خودمان را به سرانجام رساندیم. دیگر ما مسئول نیستیم. وظیفه ما ابلاغ پیام بود و ما پیام الهی را به شما ابلاغ کردیم و وظیفه ما تمام شد. پیام الهی کاملا شفاف و روشن است. هیچ پیچیدگی و ابهامی در آن نیست. نکته اساسی این است که آنها نگفتند ما متوجه پیام تو نمی شویم. ما پیام تو را نمی فهمیم. پیام تو برای ما سنگین است. بلکه از ریشه و اساس رسول بودن آنها را انکار می کردند.
قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿18﴾
پاسخ دادند ما حضور شما را به شگون بد گرفتهایم اگر دست برندارید سنگسارتان مىکنیم و قطعا عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید.
چون نتوانستند منطقی برخورد کنند و نتوانستند مدارک فرستاده های ما را رد کنند و نمی توانند هم ادعای ما را رد کنند دست به اقدام دیگری زدند. معمولا اگر نتوانند برخورد منطقی داشته باشند و ادله را رد کنند و مستندات را با چالش جدی مواجه کنند؛ سراغ تهمت می روند. افترا می بندند.
آنها گفتند از روزی که شما به این جا آمدید بد یمن بوده اید. تَطَیّر چیزی شبیه فال خوب یا بد زدن است. در مواردی که می خواستند اقدام به کاری بکنند و فرجام آن را نمی دانستند تطیر می زدند. عرب جاهلی مرغهایی داشتند که آن را رهایش می کردند تا پرواز کند. مرغ که اوج می گرفت به جهتی به پروازش ادامه می داد. راست می رفت یا به چپ و یا به جلو و یا به عقب و... اگر بالا رفت و بعد به سمت راست رفت مثلا راه ما به راستی خواهد بود. و اگر به چپ می رفت می گفتند کار ما بدفرجام خواهد بود. و گاه مرغ نداشتند به آسمان چشم می دوختند تا پرندهای از آسمان بیاید. مرغ و یا مرغهایی می آمد و...
یواش یواش از مرغ عبور کردند و سراغ دیگر حیوانات و یا سراغ دیگر اشیا رفتند. مثلا اگر کسی سوسن می گفت اصلا سفر نمی رفتند. چون آن را سوء سنه می دانستند یا اگر از کسی نصرالله را می شنیدند به فال نیک می گرفتند. شاید چیزی شبیه اتفاقی که در چهارشنبه سوری رخ می دهد بعضا در روستاها هم هم اکنون رسم است ملاقه می زنند و یکی اعمال شب چهارشنبه آخر سال به گوش نشستن است. پشت در یا پنجره خانه ای به گوش می نشینند تا ببینند در داخل خانه چه حرفهایی رد و بدل می شود. و چون می دانند که افراد به گوش می ایستند سعی می کنند از تعابیر و اصطلاحات خوب و پر امید استفاده کنند.
حتی مردم را هم به دو دسته تقسیم کرده بودند افراد هم خوب و بد داشتند. افرادی که خوش پا قدم و یا بد پا قدم هستند. گاه با وجود خود پیامبر تفال می زدند. و آن را به فال بد می گرفتند. و آنها را تهدید می کردند. اما مدد الهی رسید:
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ[4]
در حقیقت ما فرستادگان خود و کسانى را که به حق گرویدهاند؛ در زندگى دنیا و روزى که گواهان برپاى مىایستند قطعا یارى مىکنیم
علی رغم آن که آنها پیامبران الهی را بد یمن می دانستند خداوند می فرماید ما پیامبران خودمان را یاری خواهیم کرد. آنها مایه خیر و برکت برای جامعه خواهند بود.
لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿18﴾
اگر از ادامه کار خود باز نایستند آنها را شکنجه خواهند کرد آنها را سنگ باران خواهند کرد. و عذاب دردناکی خواهند دید. تهدید وحشتناکی است. بالاخره کاری خواهند کرد تا بار و بنه را بردارد و فرار کند.
قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ﴿19﴾
فرستادگان الهی گفتند شومى شما با خود شما است. آیا اگر شما را پند دهند باز کفر مىورزید! نه! بلکه شما قومى اسراف کار هستید.
منشا و منبع گرفتاری را اشتباه گرفته اید. خود منبع و منشأ گرفتاری هستید. طائرکم معکم بدی شما از خود شما است. کرم درخت از خود درخت است. ریشه بدبختی ها را در خود بجویید. یکی آمده که طبی حاذق است. درد شماها را خوب می فهمد و درست تشخیص می دهد و می خواهد درمان کند. آیا سزای کسی که به شما بیماریتان را بگوید این است که او را بدیمن بدانید. واقعا شما گروهی نامتعادل هستید. اسراف یعنی تجاوز از حد. مصرف بیش از اندازه. شما پرخاشگری تان و اهانتهایتان از حد گذشته است.
به نکته لطیفی آیه شریفه اشاره دارد. افراد بیشتر ریشه بدبختی های خود را در بیرون از خود می جوید و به گردن این و آن می اندازند. و حال آن که باید به خود بازگشت و ریشه همه بدبختی ها در خود جستجو کرد. مشکل را در خود پیدا کرد.
وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ ﴿20﴾
و مردى از دورترین جاى شهر با تلاش و کوشش آمد و گفت اى مردم از این فرستادگان پیروى کنید.
آن سه پیامبر که کسی گوش به حرفشان نمی داد به ناگاه دیدند که از پایین و دور دست شهر مردی به پا خاست.
اقصی در این جا معنا دارد. کلمه کلیدی آیه است. اول دو نفر با هم آمدند و بعد هم نفر سوم به آن دو ملحق شد و آنها سه نفر شدند. این سه نفر با هم مرتبط بودند. از یک سفره بهره می بردند. فرستاده خداوند بودند. اما آن نفر چهارم که از اقصی آمد. قید اقصی یعنی دور دست برای این است که ارتباطش را با این سه نفر قطع کند. این فرد هیچ سابقه و ارتباطی پیش از این با اینها نداشته است. فقط پیام آنها را شنیده است.
آن مرد کی بوده و چه بوده بیان نشده است؟ جنسیت آن بیان شده است که مردی بوده است. از این می فرماید رجل باید مرد جا افتاده باشد و جوان نباشد و الا می فرمود شاب یا فتات. از او تعبیر می کند که به راه افتاد. صرف راه رفتن نبود بلکه همراه با سعی و کوشش است. در فاصله بین صفا و مروه گفته می شود: سعی. سعی بین صفا و مروه. سعی راه رفتن خاصی است.
نسبت به حضرت موسی هم می فرماید:
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنْ النَّاصِحِینَ.[5]
و از دورافتادهترین نقطه شهر مردى دوان دوان آمد و گفت اى موسى سران قوم در باره تو مشورت مىکنند تا تو را بکشند پس از شهر خارج شو. من جدا از خیرخواهان توام.
یسعى مردى. در ماجرای موسی مرد گویا مهم بوده که مقدم داشته شده است و در ماجرای این قریه دور دستی منطقه و محله ای که فرد از آن به پا خاسته است. البته خبرها متفاوت است. در ماجرای موسی این فرد که خود را به موسی می رساند به او از توطئه ترور خبر می دهد. ولی در آیه بیست سوره یاسین سراغ فرستادگان الهی نمی رود بلکه سراغ مردم می رود. در آن جا می خواهد موسی را نجات بدهد و در این جا می خواهد مردم را نجات بدهد.
راه رفتن گاهی آهسته و معمول و عادی است. مشی می گویند.
گاهی از رفتن معمولی کمی تندتر می رود این را دویدن می گویند عدو.
گاهی نه به صورت مشی و نه به صورت دو است بلکه بین این دو است؛ همراه با سعی و کوشش است. در فارسی کوشش می گویند. دانش آموز ساعی یا کوشا. شاگر زرنگ و شاگرد تنبل و شاگرد کوشا. کسی که تلاش می کند. مردی از دور دست شهر و پایین شهر به راه افتاد و جدی هم بود. با ضعف و سستی همراه نبود. او که آمد رو به مردم کرد و گفت: ای مردم! یا قوم! با این تعبیر می خواهد آنها را تهییج و تحریک کند. اصطلاح قوم را به کار می برد چون در مقام تهییج عاطفهها است. از مردم به قوم تعبیر کرد! ای دوستان! ای خویشاوندان من! به گفته من گوش کنید و پیشنهاد مرا بپذیرید. با اصطلاح "یا قوم" نفرت و انزجار مردم را می خواهد کمی فروکش کند. ای خویشاوندان من توصیه می کنم این فرستادگان خدا را جدی بگیرید. آنها را تنها نگذارید. دل سردشان نکنید. اینها را حفظ کنید. آنها را در پناه خود بگیرید. به آنها آسیب نرسانید. اینها پیام آوران خداوند هستند. اینها خیرخواه شما هستند. اینها را دست کم نگیرید. برخورد بیگانه با آنها نکنید. اینها از جنس خود شما مردمند. برای هدایت و راهنمایی شما آمده اند. اینها فرستاده خداوند هستند. گرچه شما شک دارید ولی تردید نکنید. اینها راست می گویند و واقعا فرستاده خداوند هستند. از آنها پیروی کنید. به پیامهای آنها گوش دل بسپارید. از پیامهای آنها پیروی کنید.
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۲