رباعی 26 و 27 و 28
زیبا آفرین
چهار بیتی بیست و ششم
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمری خواهی هشت
چون باید مُرد و آرزها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ به دشت
شاید این رباعی یکی از همان اقرارها و اعترافات خیام به عقاید خودش باشد. و جبرگرایی را به روشنی داد و فریا بزند.
منظور از چرخ همان روزگار است. روزگار به کام اهل خرد نمی گردد. اصلا روزگار نه عقل و شعور دارد و نه اراده و نه مطیع و فرمانبردار. لذا نمی شود از آن انتظار داشت که خردورزانه بگردد. روزگار سنگ بزرگ رها شده از قله کوه است که با شتاب به سمت پایین می رود و هر چه پیش خود ببیند له و لورده می کند.
در ادامه خیام می گوید چون گردش روزگار منطبق با خرد و عقل نیست چه فرق می کند که شما باور به هفت فلک یا هشت فلک داشته باشی. در اصل ماجرا دخلی نخواهد داشت. پس چه باید کرد؟ چه راه حلی خیام حکیم به ارائه می کند؟
راه درمان بلکه راهی که خیام پیش روی ما می نهد این است که:
1- چاره ای جز مرگ نیست
2- اتفاق مرگ بیرون از اراده ما است.
3- آرزوها، دست نایافتنی است.
4- پس باید آرزوها را وانهاد
یعنی شما مجال و فرصتی ندارید که به آرزوهای خودتان برسید. برای شما چه فرقی خواهد کرد که بهره گرگ بیابان بشوید که از گرسنگی شما را بدرد یا خورده مور و ملخ در گور بشوید. فرجام همین است که مرگ اتفاق بیفتد و حیوانی از ما بهره ببرد بقیه همه اش حاشیه است.
شعر بسیار تلخ و گزنده است ولی ... خب واقعیت همین است. چه می شود کرد؟ مگر غیر از این است. در گذشته سخن از هفت فلک می کردند و بعد هم منظومه شمسی و الان سخن از شانزده و یا پانزده منظومه شمسی که هر کدام چند میلیارد سال نوری سر و ته آن است. این داده های جدید علمی چه برای بشر به ارمغان آورده است. ویروس کرونا زندگی بشر را در خود لول کرده است و در هم پیچیده است. فاتحه همه آرزوها را خوانده است.
خیام به چند قانون حتمی اشاره می کند:
1- روزگار با برنامه خردمندان اداره و تدبیر نمی شود.
2- چون خردمندان دخلی در تدبیر ندارند لذا اختلافات آنها و یا وحدت نظرشان بی اثر در روزگار است.
3- مرگ برای انسان حتمی است.
4- آرزوها دست نایافتنی است.
دقت بفرمایید بین روزگار و زندگی من و شما فرق است. روزگار خود می گردد ولی زندگی من و شما خود نمی گردد. همه سخن خیام در این است که ما را متوجه این دو مقوله کند. ما در پی زندگی خود و بهبود آن باشیم و خوب زندگی کنیم و بقیه را رها کنیم.
چهار بیتی بیست و هفتم
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
یا لاله رخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را به خاک گرداند پست
باز بهره گیری از حداقلهای فرصت است. فرصتهایی که تا چشم بر هم زنی خواهد گذشت.
خیام تعبیر بسیار زیبا دارد بلکه تصاویر بدیعی می سازد. گل لاله که در فصل بهار و ایام عید در مناطق خراسان می روید بمانند قدحی است. و لاله رخ که منظور یار است. و تو نیز هم چون همین لاله قدحی به دست بگیر و اگر فرصت است سراغ لاله رخ برو.
پیش از این به ارکان عشق که همان زندگی مورد نظر خیام است در فرهنگ خیام اشاره کردم که در این جا:
یکی پیاله است که به صورت و شکل قدح بیان شده و می که در بیت سوم آمده است.
و دیگری یار که به صورت لاله رخ بیان شده است.
می بنوش آن هم به شادی و خرمی که این چرخ روزگار کهن گریبان تو را بگیرد و در لای چرخ و پر خود له و لورده کند.
یکی از کارهای دلبرانه ای که دختران انجام می دادند در فصل بهار اگر گل لاله گیر می آمد و گر نه با گلهای شقایق گونه های خود را سرخ گون می کردند. گرچه به بهانه جمع کردن پونه می رفتند ولی از گل لاله و شقایق غافل نبودند. بازی کودکانه ای بود ولی زندگی برای آنها معنای دیگری می یافت. لذت زندگی را در همین فرصتهای کوتاه و همین خلأها می شد دید. همان زندگی که خیام آن را می ستود و بدان رشک می برد. شور زندگی و شیرینی زندگی و شادی زندگی و لبخندهای زندگی در همان مدت کوتاه بود و بعد هم تمام. روزگار آن روی سگش را نشان می داد.
همه سخن خیام در این است که این فرصت کوتاه زندگی که به کوتاهی بهار و نوروز است را باید قدر دانست و از آن بهره برد. و الا زود از دست می رود. و باز تاکید خیام بر مرگ است و کوتاهی عمر. و بهره از عناصر و ارکان اصلی زندگی.
چهار بیتی بیست و هشتم
چون نیست حقیقت و یقین در دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بی خبری، مرد چه هشیار و چه مست
مرد هم به ضم میم و هم به فتح آن گفته¬اند.
آیا حقیقتی هست یا نه؟
آیا می شود به حقایق عالم علم پیدا کرد یا نه؟
اگر می شود آیا این علم قطعی است یا غیر قطعی؟
حقیقت در برابر وهم است.
یقین در برابر شک و ظن است.
هوشیاری در برابر مستی است.
به نظر می رسد خیام بر خلاف دیگران در این شعر غیر یقین را شک می داند.
عنایت بفرماید که خیام منکر حقیقت و قطع و یقین نیست ولی می گوید حقیقت و یقین در دست ما نیست. خرما بر نخیل و دست ما کوتاه است. وقتی که قطع و یقن نباشد و حقیقت در دست ما نباشد ما خواهیم بود و شک. گویا خیام به ظنیات هم اعتماد نمی کند. غیر از و یقین چیزی را نمی پذیرد. اگر یقین و قطع نبود پس شک است. به شک نمی شود اعتماد کرد و امید بست. شک خودش وضعش خراب است. طناب پوسیده است. چگونه می توانیم به آن اعتماد کنیم. تا وقتی که جام شراب در دست ما است و آن را از کف ننهاده ایم همین غنیمت است. در عالم شک همان بهتر که سراغ شراب رفت و "مَی" نوشید.
اگر قرار است که قطع و یقین نباشد و ما از حقیقت به دور باشیم و به آن دسترسی نداشته باشیم چه فرقی خواهد کرد که هوشیار باشیم یا مست؟ مرگ در بی خبری چه فرقی خواهد کرد که هوشیار باشد یا مست. چنان که در قبل هم بیان شد که چه خورده گرگ بیابان یا مور درون قبر یشوید. این جا هم می گوید اگر خبری نباشد چه فرقی می کند که شما در مستی باشید یا در هوشیاری. پس همان به که در مستی باشید. و اگر منظور به فتحه میم باشد یعنی مرد. برای مرد بی خبر چه فرقی خواهد کرد که وی مست باشد یا هوشیار.
در این رباعی هم تاکید خیام بر جام می دارد و مستی. و عرض شد که منظور خیام از جام می و مستی چیست.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
- ۹۹/۰۴/۰۳