رباعی 49 تا 54
زیبا آفرین
چهاربیتی چهل و نهم
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین می روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است
خیام در سدد تغییر نگاه من و تو است. قصد آن دارد که نگاه سطحی نگر را به عمق بکشاند.
دشتی که در پیش روی تو است و نظاره گر آن هستی این دشت پیش از این لاله زاری بوده است که لاله های بسیاری در آن خفته اند. سرخی روی گلها را که می بینی اثر باقی مانده از خون فرمانروایی بوده است. گلهای بنفشه ای که شاهد آن هستید و می بینید که از زمین روییده است این گلهای بنفسه خالی است که بر صورت نگاری بوده است.
فکر نکنم به جز خیام کسی بتواند این چنین تلخی را به زیبایی تصویر کند. هر لاله ای که به دست بگیرید تصویر نگاری را در ذهن زنده می کند که دیگر نیست. خیام شاید تنها کسی باشد که پرده از روی مرگ به این زیبایی کنار می¬زند. مرگ، تنها بازیگر شطرنج زندگی است که چه شاه باشید و چه وزیر؛ چه سرباز یا که رخ؛ دست آخر همه ما را مات خواهد کرد.
چهار بیتی پنجاهم
هر ذره که در خاک زمینی بوده است
پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است
هیچ شده است در خانه های قدیمی در سایه بنشینید و به پرتو نور خورشید از پنجره به داخل منزل نگاه کنید. در پرتو نور خورشید اجسام بسیار ریز معلق در فضای منزل که دیده می شود را ذره می گویند.
هر ذره که ما شاهد آن هستیم و پیش از آن که من و شما به این دنیا بیاییم تاج سلطنتی و نگین پادشاهی کسی بوده است. خاکی که بر چهره نازنینی نشسته است خیلی آرام و از روی شرم آن را بروب. از رخ او به آرامی و شرم غبار را دور کن که آن نیز روزگاری رخ خوب نازنینی بوده است.
شعر از این سلیس تر و راحت تر در باره تغییر نگاه از سطحی نگری به ژرفا اندیشی نمی شد. زندگی چند لایه است و خیام از لایه های ظاهری آن عبور می کند.
باید توجه کرد خیام گذشته خود بشریت را به زیبایی به تصویر می کشد. همه جا گفته است این خاک زیرپای تو تا چشم شاه و انگشت وزیر و نگین و تاج و گل رخ و نازنین و... من فکر می کنم زیبایی حتی شعر خیام اینها است. گرچه تعرض می کند. گرچه نسبت به وضع موجود ناسازگار است و سر به شورش بر می دارد ولی پا روی گذشته خود نمی گذارد. گذشته را مزخرف و بد و زشت و ناپسند نمی داند. لطفا دوستان این نگاه خیام را هم نیک دریابند. برگردند و اشعار خیام را دو باره نیک بنگرند. همین طبیعتی که شما روی آن پا می گذارید:
رخ خوب نازنین، تاج، نگین، خون شهریار، خال رخ یار و... این ها تو همین دو شعر قبل بوده است. چگونه دلت می آید که روی این زمین بی توجه و مغرورانه پا بگذاری و پا برداری و یا از سر لجبازی، پا بر آن بکوبی! لازم نیست فیلسوف باشی. لازم نیست عارف باشی. لازم نیست صوفی باشی؛ ولی لازم است واقع بین باشی! لازم است هم چون خیام حکیم باشی.
رباعی پنجاه و یکم
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته ست
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
خیلی تصویر زیبایی است. کنار جوی آب قدم بزنید و به سبزه ها نگاه کنید که از کنار جوی آب روییده است و آب هم چنان در جوی جاری است. جوی آب را لب فرشته ای تصور بفرمایید. وای! این آب واقعا چشیدن دارد. هر سبزه ای که شما می بینید که در کناره های جویی روییده است چنین تصور کنید که این سبزه ها بر روی لب فرشته خویی روییده است. دخترکانی که خوی فرشته دارد. و سبزه ها به تازگی بر کناره لبهای آنها روییده است. مراقب پای خودتان باشید. با تیختر و غرور روی سبزه ها پا نگذارید. مبادا آنها را خوار و ذلیل بپندارید. نه. این سبزه هایی که می بینید از خاک لاله رویی روئیده است.
مگر با این تصویر می شود به راحتی در کنار جوی آب قدم زد. باید به آرامی و طمئنیه قدم برداشت.
بگذارید یک شوخی با خیام بکنم. فکر کنم این فرشته خوی جناب خیام، به جهت قرنطینه خانگی حتما خانم مشاطه را پیدا نکرده تا به صورت وی بند بیندازد و مثل دخترهای دوره ناصر الدین شاهی سبیل دار شده بود.
رباعی پنجاه و دوم
یک جرعه می زملک کاووس به است
از تخت قباد و مُلکَت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
این رباعی را گفته اند که منتسب به خیام است. شاید علتش آن باشد که پنداشته اند با دیگر شعرهای خیام متفاوت است. چون رند و سحرگاه و طاعت و زاهدان در آن است. و حال آن که به لحاظ قد و قواره و متن و محتوا چندان فرقی با شعرهای دیگر این شاعر بزرگ خراسانی ندارد. "رند" در این رباعی نقش کلیدی دارد. بار اصلی شعر بر گرده¬ی رند است. باید معنای آن را نیک فهم کرد. و رند را هم باید از خود اینها کمک گرفت تا معنا کنند.
دو مقایسه در این رباعی صورت گرفته است:
مقایسه ای است بین می و مُلک که می ملک را در خود می بلعد و حتی به ملک هم ارزش و بها می دهد. یک جرعه "می" برابری می کند با پادشاهی کاووس و تاج و تخت قباد و مملکت طوس.
و مقایسه ای است بین ناله سحرگاهان رند و طاعت زاهد سالوس؛ این مقایسه به مراتب شفاف تر و صریحتر در شعرهای حافظ بیان شده است.
می و ناله رندان چه جگر سوز است برای خیامی که دل از همه چیز کنده است.
رباعی پنجاه و سوم
چون عمر به سر رسید چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ
پیمانه در این جا به معنای رسیدن اجل است. رسیدن فرشته مرگ و جان ستاندن.
سلخ به معنای آخر برج و غرّه به ضم غین به معنای اول برج.
پیمانه عمر که به سر رسید و پر شد دیگر چه فرقی می کند که شیرین بوده باشد یا که تلخ در هر صورت پر شده است. اصطلاح رایج در خراسان پر شدن چوب خط است. می گویند دیگر چوب خطش پر شده و اجلش سرآمده است. وقتی که اجل سر آمد و اوراق زندگی پر شد و دیگر برای آن ورقی باقی نماند چه فرقی می کند که در بغداد باشی یا در بلخ. فرصتی که از چوب خط تو تا پر شدن ماه مانده است را می بنوش و خوش باش. بعد از من و شما، این ماهها فراوان بیاید و برود که نه من باشم و نه شما. اول ماه و نیمه ماه و آخر ماه بشود و... فقط در لحظه بودن ارزشمند است و قدر همان لحظه را دانستن مهم است و به چیز دیگری فکر نکردن.
رباعی پنجاه و چهارم
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
شاید اشاره خیام به اصحاب درس و بحث و مدرسه است که می خواهند فضل و کمال کسب کنند و در بین سرها سری و در بین علما، اعلمی شوند. می خواهند در بین اصحاب علم میاندار و شمع آنها بشوند. اعلم علمای شهر بشوند.
اینجا در حجاب همین خواسته و تمایل خود فرو رفته اند و بیرون نخواهند شد. اینها در تاریکی تمایلات خود فرو رفته اند. و راهی هم برای برون رفت ندارند. هرچه هم اینها گفته اند و بافته اند فسانه ای بیش نیست. همه آن چه گفته اند قیل و قالهای مدرسه است. امامئ خمینی نیز همین معنا را به خوبی بیان داشته است:
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من ازمسجد و از مدرسه بیزار شدم
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
- ۹۹/۰۴/۰۳