رباعی 29 و 30 و 31 و 32
زیبا آفرین
چهار بیتی بیست و نهم
چون نیست؛ زهر چه هست، جز باد به دست
چون هست؛ به هرچه هست، نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
یکم- این رباعی دشوار است شاید بیشتر از آن جهت باشد که خیلی فلسفی است. در خانواده ما هر فیلم و یا متنی که قابل فهم نباشد می گذارند برای بابا و فکر می کنند که هر فیلم بد فهمی فلسفی است. برای فهم این شعر خیام فعلا همه چیز را کنار بگذارید. ما هستیم و فقط همین چهار بیت. از دل همین چهار بیت می خواهیم معنا را در بیاوریم. بر فرض این که فارسی زبان هستیم و خراسانی و همشهری خیام. البته کوههای بین ما و نیشابور به منزله پلی است که ما را به هم وصل می کرد.
خیام دو تا فرضیه بیان می کند:
چون "نیست" یعنی هستمند نباشد؛ هست دار نباشد؛ از این چه چیزی بهره ما خواهد شد؟ هیچی؟ بهره ما از چیزی که نیست صرفا باد خواهد بود. باد هم همان هیچ است.
چون "هست" یعنی وقتی چیزی هست درست است که هست ولی نقصان و کاستی است یعنی هستش با کاستی همراه است.
پس تا به اینجا اگر چیزی نیست که نیست و اگر چیزی هست در آن نقص و کاستی است. پس به این قاعده رسیدیم که یا نیست و یا با کاستی و نقص همراه است.
از دو تا گزاره بالا خیام می خواهد یک نتیجه بگیرد و مساله را گردش کند. خیام می خواهد بگوید فرض کنید در عالم هر چه که هست نیست. چرا نیست؟ چون همه اش نقص و کاستی است.
و از طرف دیگر فرض کنید هر چه که در عالم نیست؛ هست فرض بفرمایید. چرا؟ چون نمی شود گفت که نیست. گرچه دارای نقص و کاستی است ولی بالاخره هست. درست است که صد نیست ولی هشتاد در صد که هست.
به نظر سخن حکیمانه ای است. عنایت بفرمایید:
خیام فیلسوف نیست تا حقایق را با برهان عقلی برای شما ثابت کند.
خیام دعانویس و جادوگر نیست. تا شما را افسون کند.
خیام عارف و صوفی نیست تا حقیقت را چون روز در کف دست شما بگذارد.
خیام فقیه نیست تا تکلیف شرعی شما را با هستی روشن کند.
خیام حکیم است. یعنی فیلسوف زندگی است. می خواهد راه زندگی را پیش پای شما بگذارد و صریح به شما می گوید دنیا همین است که هست. اگر هست عین کمال نیست. صد در صدر نیست. با همین کاستی ها بساز. وضع خودت را روشن کن و به قرینه رباعی های دیگری که عرض شد:
با همین که هست کنار بیا. دست تو نیست که چیزی را تغییر بدهی.
چهار بیتی سی ام
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
سخن از همان دنیا و روزگار و مرگ است. معمای همیشگی خیام. خیام اهل اندیشه است. اهل تفکر است. ذره ذره این عالم برای او معنا می دهد. با او حرف می زند. این خاکی که زیر پای این و آن است و بی تفاوت روی آن پا می گذارند و می روند دست و قطعه ای از اندام گل رخان و بتان و مه رویان است. چه بی تفاوت روی آن پا می گذارید. این قصر ها را بنگرید. ایوانهای زیبای آنها را نگاه کنید. خشتهایی که چیده شده و این زیبایی را به شما می نمایاند انگشت وزیری و سر پادشاهی است.
شاید توجه خیام به بود ونمود است. این طبیعت که شما می بینید این چیزی نیست که واقعا هست. این صرفا نمود است. شما خاک می بینید و پا روی خاک می گذارید این نمود است. بود آن دست صنمی و چهره جانانی و انگشت وزیری و سر شاهی است. من و شما مو می بینیم و خیام پیچش مو.
این را نگاه خیامی می گویند. بتوانید از نمودها به بودها پی ببرید. این نگاه در دیگر رباعیات خیام نیز تکرار شده است. ناپایداری دنیا و رفتنها و آمدنها.
چهاربیتی سی و یکم
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب که راست
دارنده یعنی دارا و برخوردار که در اینجا منظور آفریدگار است. و شکستن در این جا به معنای مرگ است.
سه مقدمه لازم است بیان شود:
مقدمه نخست- روزی یکی گفت: فلان خانواده را دیده¬¬اید؟ هر یک مشکلی دارند؟ یکی بد راه می رود! یکی بد نفس می کشد! یکی بد می نشیند! یکی بد حرف می زند! یکی بد قیافه دارد! یکی بد فکر می کند! و...
به وی گفته شد: فکر می کنی بقیه عالم و آدم سالم و کاملند؟ فلانی همسرش بیماری پوستی دارد! فلانی تیک عصبی دارد! فلانی مشکل روحی دارد! فلانی قرض آرامبخش می خورد! فلانی تا قرص نخورد خوابش نمی برد! فلانی قلبش را عمل کرده است! فلانی بالن گذاشته است! فلانی زانویش خم راست نمی شود! و... اگر پرونده هر کس را که باز کنیم الی ما شاالله غیب و نقص خواهیم دید.
مقدمه دوم- سفالگران وقتی که ظرفهای ساخته را یک به یک بررسی می کنند تا در کوره بگذارند؛ اگر ظرفی، عیبی و یا ایرادی داشته باشد، به گوشه ای پرتاب می کنند تا بشکند.
مقدمه سوم- نگاه پزشک به اندام غیر از نگاه نقاش به همان اندام است. پزشک دست را که نگاه می کند گوشت و پوست و استخوان و رگ و مویرگ و عصب و عضله و پی و خون و گلبول قرمز و سفید و... می بیند. و نقاش که به همان دست می نگرد لطافت و نرمی و زیبایی و کشیدگی و مهربانی و... می بیند.
خیام متفکری حکیم است. نگاهش با بقیه مردم فرق می کند. به دیگران مانند بقیه نگاه نمی کند؛ بلکه به خود و دیگران نگاه کرده و نظرش را نسبت به همه موجودات عالم بیان می کند. خیام را بگذارید در برابر غزالی. غزالی همه چیز را در عین کمال و خیام در عین نقص می بیند.
همه موجودات عالم به اقتضای بهره ای که از هستی دارند به گونه ای از چهار عنصر در خود دارند؛ چنانکه همه رنگها ترکیب یافته از چهار رنگ اصلی است.
آفریدگار عالم چون طبیعت هر یک از موجودات را که آراست. "و سوّیته"، او را بیاراست. خب می شد که موجودات را در حد کمال بیافریند. ولی می بینیم که هر یک به گونه ای کم دارد. این کمی و کاستی به نظر خیام از خود موجودات نیست؛ از قابلیت قابل نیست بلکه از فاعلیت فاعل است.
خیام برای اثبات نظریه خودش دو دو تا چهار تا می کند و می گوید از دو حال بیرون نیست:
یا موجودات کاملند. نیکند یعنی کاملند.
یا موجودات کامل نیستند و دارای غیب و نقصند
اگر موجودات کامل هستند پس چرا آفریدگار یک به یک همه موجودات را در هم می شکند و به کنج گورستان پرتاب می کند. مرگ برای هر موجودی همان شکستن است.
و اگر موجودات کامل نیستند پس این همه عیب و کاستی و ناراستی چرا در موجودات دیده می شود. آیا اینها واقعیت نیست. خواب که نیستیم و نمی شود واقعیتها را ندید.
خیام می خواهد تلنگر بزند که واقعیت همینی هست که هست. چاره ای هم جز این نیست. خیام فیلسوف زندگی است نه فیلسوف هستی. و الا من او را یک اصالت الماهیتی به تمام معنا می دانم. خیام می گوید این درست که همه هستی زیبایی است. مگر همین هستی عارض بر ماهیت نشده است. ماهیات را نمی شود از اینها جدا کرد. عین ذاتشان است. تعین و تشخص یافته اند. پس همینی که هستتد. با همین عیب و نقصها باید سر کرد. باید ساخت. اینها واقعیتهای همین زندگی دست و پا شکسته است.
چهار بیتی سی و دوم
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه، جان هیچ کس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه ها کوته نیست
تا بدین جا خیام به مرگ و زندگی کوتاه بشر پرداخت. و نامی بر آنها ننهاد ولی در این جا می خواهد نام گذاری کند و آن اسرار است. اسرار نه به معنای سری که می شود به دیگری گفت. نه! بلکه اسرار به معنای رازی که نمی¬شود آن را گشود. راز یعنی گره کور که باز نشود.
این طرف روی سن من و شما و دیگران و موجودات در حال بازی و نقش آفرینی هستیم. سرنخ جای دیگری است. می پرسید کجا؟ خیام می گوید جزو اسرار عالم است. ما فقط با روی سن، سر و کار داریم دیگر از پشت سن بی خبریم. این صندوق سیاه؛ عزیز من هیچ دستگاهی نیست که بتواند آن را بخواند. فلاسفه چیزهایی گفته اند ولی آیا همه حقیقت همان است که آنها گفته اند. اینها حرف خود را زده اند. ادعای خود را بیان کرده اند؛ چون اینها نیز راهی به پشت پرده ندارند. از کجا بدانیم که چرا آفریده شده ایم؟ از کجا بدانیم که هدف خلقت ما چه بوده است؟ از کجا بدانیم که چه بر سر ما خواهد آمد؟ به کجا خواهیم رفت؟
چنان که پیش از این گفته آمد ما مسافر هستیم و یک منزل بیشتر پیش رو نداریم و آن هم زیر همین خاک است که هم اینک قدم می زنیم. پی چه باید کرد؟
خیام راهی که می نماید این است: می بخور و دیگر به این افسانه ها و داستانها گوشت بدهکار نباشد. تو کار خودت را بکن. یک گوشت در و گوش دیگرت دروازه باشد.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
- ۹۹/۰۴/۰۳