جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

رباعی 43 تا 48

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۴ ب.ظ

زیبا آفرین
چهاربیتی چهل و سوم

من هیچ ندانم آن که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
خیام به دو نکته اشاره دارد:
یکی آفریدگار
و دیگری چگونه آفریدن.
به آفریدگارش کاری ندارد ولی به چگونه آفریدن می پردازد. یعنی باور دارد که آفریدگاری وجود دارد ولی این که آن آفریدگار گِل این کوزه را خوب یا زشت سرشته است اشاره می کند و می گوید واقعا نمی دانم. نمی دانم که سرشت من جهنمی یا بهشتی است.
می مانیم در چگونگی زندگی دنیوی و فرصت بین آفریده شدن و مردن. عده ای می گویند باید کار خوب کرد و نماز  عبادت و راز و نیاز و... تا بهشت برین را به ما بدهند.
خیام راه دیگری می رود. می گوید به من:
یکم- جام می بدهید.
دوم- بتی بدهید. منظور گلرخ و پری چهره است یا همان یار
سوم- آوازه خوانی که مجلس بیاراید.
چهارم- باغ و بستان و یا همان کنج خلوت.
به گونه ای دیگر این شعر پیش از این آمد. شاید تصحیح همان شعر سایق باشد. یا آن تصحیح این شعر باشد.

چهاربیتی چهل و چهارم

مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
ماه، شب هنگام، دامن شب را خواهد درید و هویدا خواهد شد. تو بهتر همان که شراب بنوشی. فرصتی بهتر از این نخواهی یافت. شب است فرصت مستی برای میخواران. خوش باش. هیچ فکرش را هم نکن؛ مهتاب دوباره سر بزند و آشکار شود سراغ خاک تک تک افراد خواهد رفت و بر گور هر یک خواهد تابید. زنگ مرگ را بر در خانه هر کس به صدا در خواهد آورد.
همه سخن خیام این است که فرصت زندگی بسیار کوتاه است. در این فرصت دو کار باید کرد:
یکم- نوشیدن می
دوم- خوش بودن

تبصره

رطب خورده چون منع رطب کند
نکته جالب آن که خیام پژوهان عنایت بفرمایند خود خیام به چیزی می اندیشد و که ما را از اندیشیدن بر آن پرهیز می دهد. خود می اندیشد که ماه سر گور همگان خواهد رفت و به ما تاکید می کند که به چنین چیزی نیندیشیم. به ما می گوید که ذهنتان را درگیر مرگ نکنید. به نظر من بلکه می خواهد ذهن ما را درگیر بکند او می خواهد ذهن نکته اندیش را درگیر مرگ  کند و خیام با این شعرش تلنگر را می زند.  
می گویند از عالمی با محاسن بلند پرسیدند که شب ریش شما زیر لحاف می رود یا روی لحاف. و هیچ این عالم بدان فکر نکرده بود و شب که خواست بخوابد ریشش را گاه روی لحاف و گاه زیر لحاف می کرد و دست آخر هم خوابش نبرد. سراغ سائل آمد و گفت: سوال تو خواب از سر من ربود...
اینک خیام رطب خورده از ما منع رطب می کند. شاید خیام می خواهد بگوید با عینک ببین و عینک را نبین. متوجه مرگ باش. مرگ چه غافل باشد و چه هوشیار گریبان تو را خواهد گرفت.
سوالی که ذهن مرا می خلاند و آزارش می دهد این است که چذت در اوج خوشی و "مَی" نوشی؛ خیام پای مرگ و قبر را به وسط می کشد. عروس زندگی در آغوش داماد قرار گرفته است و داماد لب بر لب عروس به ناگاه مادر شوهر از گرد راه برسد و با تاسف بگوید: کاش ننه خدا بیامرزت می بود و خوشبختی دخترش را در آغوش پسرم می دید. یقنا برای دختر دردناک و سهمگین است. دراوج لذت؛ حادثه غم انگیز مرد مادر را بیان کنند. و خیام چنین بازی با ما می کند. دقیقا در نقش مادر شوهر روزگار برای عروس زندگی.

چهاربیتی چهل و پنجم

می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟
گفتا دل خرم تو کابین من است.
 خیام چنان که پیش از این نیز بارها تاکید کرد هما تاکیدات را به صورت قاعده و قانون بلکه مکتب خود بیان می کند:
بند یکم- نوشیدن می
بند دوم-  شاد بودن
بند سوم- فارغ از کفر و دین
بند چهارم - دل خرم
اینک به بیان دلنواز خیام بپردازیم. خوردن شراب و شاد بودن دین و آیین من است. اگر دیگران دغدغه این را دارند که مسلمانند یا کافر. مومن هستند یا غیر مومن و... دین من ورای همه اینها است نه به کفر کاری دارم و نه به دین. عروس روزگاه سراغ من آمد تا از او کام بگیرم. از او پرسیدم که مهریه تو چیست؟ گفت دل خرم تو مهریه من است.
نکته لطیف خیام در این است که همه تلاش عروس روزگار این است که من و تو لذت ببریم. دل شاد و خرمی داشته باشیم. دنیا برای انسان است نه انسان برای دنیا. دین برای انسان است نه انسان برای دین. صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای من آمده اند نه من برای آنها. من باید از آنها بهره کافی و وافی ببرم. خیام تلنگر را می زند و در می رود. بچه تر که بودیم. وسط بازی یکی می آمد و با شیطنت بازی ما را به هم می زد و خیام هم بازی به هم زن است. همه درگیر و دار زندگی عادی خود بودند که آمد و این بازی را به هم زد و دل خرم و نوشیدن می و شاد زیستن را بیان کرد. حالا تو برو و ببین که چگونه می شود شاد زیست. دل خرم در این شعر خیام بار اساسی را بردوش می کشد. مهم نیست که تو چه دین و آیینی داشته باشی آیا می توانی دل خرمی داشته  باشی و همسایه تو در فقر و فلاکت باشد. می توانی دل خرمی داشته باشی و شاد زندگی کنی و دیگران در در تنگدستی و سختی؟

چهار بیتی چهل و ششم

می لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که زمی خندان است
اشکی است که خون دل  درو پنهان است.
صراحی همان تنگهای شیشه ای است با گردن بلند و باریک.
می که معنی آن روشن است همان شراب است.
لعل به معنای سنگ سخت و قیمتی و پرارزش. لعل لب منظور بوسه است که چون سنگ قیمتی و پرارزش است. لعل مذاب یعنی لعل گداخته شده. در این جا منظور شراب انگور است که اثر همان لعل گداخته را دارد. به بیان دیگر لعل مذاب همان معنای می است با لحاظ اثرش.
کان به معنای هستی و صفت برای صراحی است. صراحی هستی است. یا  به مانند هستی است. تنگ بلور خو.د هستی بخش است.
خیام برای می دو ویژگی بیان می کند:
یکم - لعل مذاب است.
دوم- صراحی کان است.
می یا شراب انگور همچون لعل آتشین است. لعل حرارت دیده و از آتش گذشته است. می هم چون تنگ های بلورین شکننده است.
پیاله منظور جسم است و شراب آن مراد جان است که محصور در پیاله است. آن جام بلورین که پر از می است و خندان است اگر نیک بنگرید اشکهایش جاری است اشکهایی که خون دل در آن پنهان است. این شراب ارغوانی که شما در پیاله می بیند خون دل یک غم دیده و ستم کشیده است.
بعضا که تصویر یک مرد الکی از خیام برای خود ساخته اند این شعر را از خیام نمی داند و آن را جزو چهاربیتی های منتسب بر می شمارند. حال آن که این شعر نیز از خیام است و هیچ نازساگاری با دیگر اشعارش ندارد. همان تعرض خیامی در این شعر نیز دیده می شود. همان نگاه سطح و عمق در شعر او دیده می شود و ما را از نگاه به سطح باز می دارد و وادارمان می کند که به عمق نگاه کنم. واشکافی کنیم و ژرفا را ببینیم. لایه ها را باید کنار زد و واقعیت آنها را کشف کرد. همه شادی و سرور و خندانی ناشی از همین کنار زدن لایه ها و رسیدن به عمق است.  

چهاربیتی چهل و هفتم

می نوش که عمرجاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سر مست
خوش باش دمی که زندگانی این است
خیام در این فراز به تعریف عمر جاودانی و دوره جوانی و زندگانی می پردازد.
اگر طالب عمر جاودانه هستید که می بنوشید. دوره جوانی را برای چه می خواهید؟ جز برای همین مستی ها؟ خب همان کار را همین الان بکنید. دوره جوانی حاصل عمر جاودانه است. با عمر جاودان هرکاری که می خواهید بکنید همان کاری است که تو دوره جوانی می توانید انجام بدهید. جوانی دوره توانمندی است. از پس هرکاری بر آمدن است. هرچی می خواهید بشوید باید تو فرصت جوانی بشوید.
در هنگامه ای که گل ها می¬رویند باده لبریز است و یاران سرمست در پیرامون تو؛ خوش بودن مهم است همین لحظه را خوش باش که زندگی همین خوش بودنها است.
تمام وزن سنگین شعر خیام روی "دمی" است؛ لحظه؛ در لحظه زیستن. این دمی وقتی زندگانی است که با خوشی همراه باشد. زندگانی مساوی است با دمی خوش بودن. گاه سر سفره هنوز نهار تمام نشده، می پرسند شام چهخ داریم؟ بگذار تا نهارت از گلویت پایین برود.
باید عافیت طلبی را وانهاد و تلاش کرد تا دمی خوش بودن خیام را نیک دریافت. شاید بتواند زوربای یونانی ما را به خیام تا اندازه ای نزدیک کند.     

چهاربیتی چهل و هشتم

 نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
نیکی و بدی که در سرشت هر یک از انسانها نهاده شده است قابل تغییر نیست. چون سرشت را که نمی شود تغییر داد. همین است که هست.
شادی و غم که با آن زندگی می کنیم جزو قضا و قدر است. بر پیشانی ما نگاشته اند. چه می شد کرد. یکی زاده می شود و لبخند بر لب ما می نهد و یکی جان به جان آفرین تسلیم می کند و غم بر ما رقم می زند. این نیز رسم دیرین روزگار است.
به دنبال چه می گردید؟ در پی چه چیزی هستید؟ می خواهید بدی ها را به خوبی تغییر بدهید یا می خواهید غم ها را به شادی بدل کنید. مگر می شود سرشت را از نو نوشت؟ مگر می شود قضا و قدر را دگر باره رقم زد؟ به دنبال روزگار هستید تا تغییری در چرخ روزگار ایجاد کنید و از روزگار بخواهید تا شادی و نیکی برای شما رقم بزند؟ خود این روزگار از همه بدبختر است! روزگار خودش نمی تواند روی پایش بایستد. از خودش چیزی ندارد که بخواهد به دیگری بدهد. یقینا روزگار جوهر نیست و عرض هم که باشد باید از جیب دیگری هزینه کند. البته نیک باید اندیشید که روزگار جزو کدام یک از اعراض است؟ هرچه باشد تنها چیزی که می تواند به من و شما بدهد از بدبختی ها و بیچارگی های خودش می باشد. عطایش را به لقایش ببخشید و از چرخ کبود، سفیدی نخواهید.
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA

  • حسن جمشیدی

نظرات (۱)

تشکر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی