رباعی 33 و 34 و 35 و 36 و 37
زیبا آفرین
چهار بیتی سی و سوم
در خواب بودم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت
می خور که به زیر خاک می باید خفت
حکیم سخن در این رباعی به بیان خوابی می پردازد که دیده است. خواب بودم که در عالم خواب؛ خردمندی به خوایم آمد و گفت: از خوابیدن کسی به جایی نرسیده است. تاکنون کسی نیامده که بگوید چه کسی رکود خواب دیگری را شکسته است! خواب شادی بر چهره کسی نخواهد نشاند. چرا؟ چون خواب مونس و همراه و جفت مرگ است. چه خواب و چه مرگ هر دو شکوفه لبخند را از چهره شاد و بشاش شما می گیرد. بر خیز و پیاله به دست گیر و از جام شراب پر کن که فرصت برای خوابیدن در زیر خاک بسیار است.
شاید این شعر پاسخی به بعضی باشد که خب خیام می گوید: خوش باش. و من هم خوش بودنم به این است که بخوابم. و خیام تلنگری می زند به کسانی که از سخنان خیام بر خلاف آن چیزی برداشت می کنند که خیام می گوید. یقینا هر خوشی را خیام خوشی نمی داند که یکی از آنها خواب است. و خیام خواب را عینه مرگ می داند. و از هر دو ما را پرهیز می دهد.
چهار بیتی سی و چهارم
در دایره ای که آمد و رفتن ما است
او را نه بدایت نه نهایت پیدا است.
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجا است
عالم را یک دایره فرض بفرمایید. از یک نقطه زندگی ما آغاز می شود. این دایره از آن جهت که دایره است هر نقطه ای از آن می تواند آغاز باشد و هر نقطه ای هم می تواند پایان آن باشد. پس در دایره نه آغازی برای آن متصور است و نه پایانی. حالا یکی از گرد راه می رسد و برای ما به تفصیل توضیح می دهد که ما از کجا آمده ایم و آمدنمان بهر چه بود و به کجا می رویم و چه بر سرما خواهد آمد. خیام انگشت روی همین مساله می گذارد: از کجا معلوم که این سخنان درست باشد؟
این رباغی بن و پایه تئوری خیام است. در برابر دیدگاه فلاسفه و عرفا که تقریبا دیدگاه روشنی دارند می ایستد و ایجاد پرسش می کند و مسلمیات آنها را به چالش می کشد. آن چه برای خیام مسلم است مساله مرگ است که هیچ راه رهایی برای آن وجود ندارد. همین! به توضیحات دیگران که راجع به دو پرسش اساسی بیان می شود نظر خیام این است که اعتماد نشود. البته این معنا پیش از این نیز بیان گردید.
چهار بیتی سی و پنجم
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند که نزد عامه این باشد زشت
سگ به زمن است اگر برم نام بهشت
خیام در این رباعی نقبی زده است به انسان و پرده از نقاب آدمی بر می دارد. خیام می خواهد خودش باشد. بعضا تابعی از نام و نانند. و در پی شوکت و شهرت. می پرسند: پشت سر چه کسی نماز می خوانی؟ می گوید آن کس که شهریه می دهد؟ خیام می خواهد بیان کند که گوشَت بدهکار حرف این و آن نباشد. این که مردم چه خواهند گفت.
در فصل بهار که فصل کشت و کار است اگر بتی زیبا بیاید که سرشت حوریه بهشتی باشد. پیشانی بلند و آبروی به هم پیوسته و صورتی چون قرص ماه و قامتی چون سرو روان با دستهای بلورین و ... با خود ظرف شرابی هم به همراه داشته باشد. از ظرف شرابش به من بدهد. من که مشغول کشت و کار هستم به من پیاله شرابی بدهد. یا از ساغر و پیاله ای به من شراب بنوشاند که خود لبش را بر آن پیشتر کاشته است و به بیان دیگر شراب ناب را با بوسه ای از لب شکرینش همراه کند...
چه اتفاقی خواهد شد. فردا در آبادی خواهد پیچید که "عمر" که عمری در پی محراب و عبادت بود اینک رسوایی به بار آورده است. گرچه چنین رفتاری در پیش مردم زشت و ناپسند است. ولی ارزش سگ از من بیشتر است اگر من این عمل را به خاطر زبان مردم و برای بهشت ترک کنم. آخر خود همین که الان دارم بهشت است. مگر در بهشت چه اتفاقی خواهد افتاد.
یکی از نکاتی که در شعر حکیم عمر خیام به آن توجه کرده و دیگران گویا دچار غفلت شده و زبان خیام را نفهمیده اند این نکته است که چرا نخ زندگی تان را با طشی دیگران می ریسید. چرا پلاس زندگی را با حرف و حدیث دیگران می بافید. چرا سرشت خودتان را با حرف و حدیث دیگران می نگارید. رها کمنید حرف و سخحن دیگران را. خودتان باشد. مگر مردم کم حرف می زنند. وقتی حضرت امیر کشته شد؛ پرسیدند:کجا کشته شد؟ گفتند: در مسجد. پرسیدند: مگر "علی" نماز هم می خوانده است؟ مگر همین مردم برای خدا حرف در نمی آورند. آن وقت شما می خواهید زندگی خود را با حرف و حدیث این مردم رقم بزنید. هر کار که فکر می کنید که خوب است همان بکنید نه این که چشم به دهان مردم بدوزید که چه می گویند.
رباعی سی و ششم
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
چند نکته اساسی در این رباعی وجود دارد:
1- جدایی روح از تن و مساله مرگ
2- پرده اسرار نسبت به همه حوادث عالم
3- از کجا آمده ایم یا آغاز آفرینش ما
4- به کجا خواهیم رفت یا پایان زندگی ما
5- خوش بودن در بین گذشته و حال
خیام با عنایت به این که بارها به صراحت بیان کرده است نسبت به پرسش اساسی از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت؛ هیچ نمی داند و آن را جزو اسرار عالم بر می شمارد. عرض کردیم که اسرار برای خیام به منزله راز است. راز مگو. هر تلاشی برای افشای این راز بیهوده است. همه؛ حدس و گمان و احتمالات است. همین که روح از تن جدا شد و پرونده زندگی فرد پایان یافت؛ معلوم نیست که چه بر سر او خواهد آمد. و شاید هم از نظر خیام خیلی مهم هم نیست. مساله راز پیش خواهد آمد. خط قرمزی که نمی شود به آن پرداخت و یا وارد آن شد و شاید هم پرداختن به آن بیهوده باشد.
خیام به عنوان حکیم راه حل می دهد. چون با مرگ وارد مرحله راز آلودی خواهیم شد پس بیایید دو کار انجام بدهید:
یکم- می بنوشید.
دوم- خوش باشید.
خیام خیلی توضیح نداده است ولی یقینا خیام حکیم از این نسخه دادن برای زندگی نظر خاصی داشته است. من نمی دانم مقصود او چیست اما باید کشف کرد که 1)- نوشیدن می و 2)- خوش بودن چیست؟ و چگونه است؟ شاید این همان چیزی باشد که خیام را خیام کرد و نام او در آسمان فرهنگ و ادب بلکه چگونه زیستن چون ستاره پر فروغ می درخشد و او را از گیرم که لاابالی و لا قید بدانید یقینا از همه آنها ممتاز است. نمی شود گفت خیام به چیزی که می گفته عمل نمی کرده است. باید دید چگونه عمل می کرده است. باید تلاش کرد تا منظور خیام را کشف کرد. نمی شود کلاه به سر گذاشت و گفت من صمد بهرنگی ام. نمی شود سیگار به گوشه لب گذاشت و کبریت زد و گفت من روشنفکرم یا دکتر علی شریتی ام. با پک به سیگار زدن که فرد دکتر شریعتی نمی شود. این ادا و اطوار در آوردن است. نمی شود شیشه شامپاین را روی میز گذاشت و یک گیلاس پهلوی آن و چشم چرانی کرد و گفت من خیام هستم. باید می نوشیدن و خوش بودن را از زوایای پنهان زندگی خیام بیرون کشید که چگونه بوده است.
رباعی سی و هفت
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته¬ی دیگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا در نگری
گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است
خطاب به مهتاب بانو است. همو که در پیش از این ساغر به دست در فصل بهار به دور از چشم عامه مردم به کشتزار آمده بود. از او می خواهد که نیک بنگرد. گل و سبزه بسیار شادی آفرین و نشاط بخش شده است. همین زیبایی و دل انگیزی، بسیار کوتاه است. چند روز دیگر همه اینها به خاک بدل خواهد شد.
خیام حکیم به ساقی دو راه می نماید:
یکم- نوشیدن می
دوم- چیدن گل
خیام توصیه می کند که برو می بنوش و گل بچین تا متوجه بشوی که گلی که در دست تو است به خاک و سبزه های بستان هم به خاشاک بدل خواهد شد.
برای فهم شعر خیام ساده است در ایام عید و فصل بهار به دشت و بوستان بروید. دخترهایی که با شتاب به چیدن گل و دسته کردن آن مشغولند. گلهای زرد و قرمز و بنفش و... این بر موی آن و آن بر گیسوی دیگری وصل می کند... و لحظه ای بعد گلها می پوسد و روی زمین می افتد...
یک دفترچه تلفن داشتم مربوط به دوره پیش از مبایل. همین چند وقت قبل که نگاهش می کردم. از هر صفحه دو یا سه یا چهار و یا پنج نفر در بین ما نبودند. خیام به این رفتنها توجه دارد. مهم نیست که کجا می روند مهم این است که ما چه کرده ایم؟ در همین مدت کوتاه چه کاری از پیش برده ایم؟
حسن جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA
- ۹۹/۰۴/۰۳