سیره عملی حضرت امیر(ع)
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۲۹ ب.ظ
گروه اندیشه و علم: اگر کاوشی هر چند سطحی در تاریخ تشیع، بلکه از آن گسترده تر، در تاریخ اسلام داشته باشیم، همگان معترفند که علی بن ابی طالب(ع) برجسته ترین چهره تاریخ اسلام بعد از رسول الله(ص) است و همه به برجستگی ها و برتری های شخصیتی و رفتاری او توافق نظر دارند.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران، شعبه خراسان رضوی، آنچه در ادامه می آید گوشه هایی از سیره عملی حضرت علی(ع) است که توسط محقق ارجمند حسن جمشیدی تهیه و تنظیم گردیده است:
ابوبکر نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا، فاطمه را به تزویج من درآور. پیامبر(ص) از او اعراض کرد و نپذیرفت.
آن گاه عمر به خواستگاری فاطمه(س) آمد. پیامبر(ص) او را نپذیرفت.
آن دو نزد عبدالرحمن بن عوف رفتند و اظهار داشتند: تو، ثروتمندترین فرد قریش هستی و اگر از پیامبر، فاطمه را خواستگاری کنی او رد نخواهد کرد. اما پیامبر اکرم (ص) او را نیز رد کرد و نپذیرفت.
عبدالرحمن نزد آن دو برگشت و گفت: همان وضعیت که برای شما پیش آمده بود، برای من هم اتفاق افتاد.
آن گاه ابوبکر و عمر نزد علی(ع) آمدند که درخت های خرما را آبیاری می کرد. به او گفتند: ما رابطه خویشاوندی تو را با رسول خدا می دانیم و از سابقه تو در اسلام آگاهیم. اگر تو فاطمه را خواستگاری کنی، خداوند بر فضل و شرف کنونی تو می افزاید.
حضرت علی(ع) فرمود: شما مرا متوجه این امر کردید!
او برگشت و وضو گرفت و خود را مرتب کرد و جامه تمیزی پوشید و دو رکعت نماز به جا آورد و آنگاه نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و تقاضای خود را مطرح کرد: ای رسول خدا! فاطمه را به ترویج من درآور!
پبامبر(ص) فرمود: اگر چنین کنم برایش چه چیزی را مهر قرار خواهی کرد؟
علی(ع) در پاسخ فرمود: شمشیر و اسب و زره و جامه ای که توشه خود را در آن می پیچم، مهریه او قرار می دهم.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: شمشیر و اسب و جامه را لازم داری و در جنگ با مشرکان از آن استفاده می کنی. ولی زره را می توانی بدهی.
حضرت علی(ع) از نزد پیامبر خارج شد. زره خود را به چهارصد درهم فروخت و آن را یک جا نزد پیامبر(ص) نهاد. پیامبر(ص) مقدار آن را نپرسید که چقدر است و علی(ع) هم راجع به مقدار آن هیچ سخنی نگفت.
و فاطمه(س) به عقد علی(ع) در آمد.
حضرت زهرا(س) بعد از رحلت پیامبر مورد اهانت قرار گرفته بود. او خشمگین وارد خانه می شود و با جمله هایی که کوه را از جا می کند، شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار داد و گفت: پسر ابوطالب! چرا به گوشه خانه خزیده ای؟ تو همانی که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمی ضعیف، سستی نشان می دهی؟ ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم!
علی(ع) پس از استماع سخنان زهرا(س) با نرمی او را آرام کرد که: نه! من فرقی نکرده ام. من همانم که بودم. مصلحت چیز دیگر است.
تا آنجا که زهرا(س) را قانع می کند و از زبان او می شوند که: حسبی الله و نعم الوکیل.
ابوبکر نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا، فاطمه را به تزویج من درآور. پیامبر(ص) از او اعراض کرد و نپذیرفت.
آن گاه عمر به خواستگاری فاطمه(س) آمد. پیامبر(ص) او را نپذیرفت.
آن دو نزد عبدالرحمن بن عوف رفتند و اظهار داشتند: تو، ثروتمندترین فرد قریش هستی و اگر از پیامبر، فاطمه را خواستگاری کنی او رد نخواهد کرد. اما پیامبر اکرم (ص) او را نیز رد کرد و نپذیرفت.
عبدالرحمن نزد آن دو برگشت و گفت: همان وضعیت که برای شما پیش آمده بود، برای من هم اتفاق افتاد.
آن گاه ابوبکر و عمر نزد علی(ع) آمدند که درخت های خرما را آبیاری می کرد. به او گفتند: ما رابطه خویشاوندی تو را با رسول خدا می دانیم و از سابقه تو در اسلام آگاهیم. اگر تو فاطمه را خواستگاری کنی، خداوند بر فضل و شرف کنونی تو می افزاید.
حضرت علی(ع) فرمود: شما مرا متوجه این امر کردید!
او برگشت و وضو گرفت و خود را مرتب کرد و جامه تمیزی پوشید و دو رکعت نماز به جا آورد و آنگاه نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و تقاضای خود را مطرح کرد: ای رسول خدا! فاطمه را به ترویج من درآور!
پبامبر(ص) فرمود: اگر چنین کنم برایش چه چیزی را مهر قرار خواهی کرد؟
علی(ع) در پاسخ فرمود: شمشیر و اسب و زره و جامه ای که توشه خود را در آن می پیچم، مهریه او قرار می دهم.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: شمشیر و اسب و جامه را لازم داری و در جنگ با مشرکان از آن استفاده می کنی. ولی زره را می توانی بدهی.
حضرت علی(ع) از نزد پیامبر خارج شد. زره خود را به چهارصد درهم فروخت و آن را یک جا نزد پیامبر(ص) نهاد. پیامبر(ص) مقدار آن را نپرسید که چقدر است و علی(ع) هم راجع به مقدار آن هیچ سخنی نگفت.
و فاطمه(س) به عقد علی(ع) در آمد.
حضرت زهرا(س) بعد از رحلت پیامبر مورد اهانت قرار گرفته بود. او خشمگین وارد خانه می شود و با جمله هایی که کوه را از جا می کند، شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار داد و گفت: پسر ابوطالب! چرا به گوشه خانه خزیده ای؟ تو همانی که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمی ضعیف، سستی نشان می دهی؟ ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم!
علی(ع) پس از استماع سخنان زهرا(س) با نرمی او را آرام کرد که: نه! من فرقی نکرده ام. من همانم که بودم. مصلحت چیز دیگر است.
تا آنجا که زهرا(س) را قانع می کند و از زبان او می شوند که: حسبی الله و نعم الوکیل.
- ۹۹/۰۵/۱۳