جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵۸ مطلب با موضوع «شرح فتوحات» ثبت شده است

زیبا آفرین

104- قالت الیهود لمحمد صلى اللّه علیه و سلم انسب لنا ربک فأنزل اللّه تعالى علیه سورة الإخلاص و لم یقم لهم من أدلة النظر دلیلا واحدا فقال قُلْ هُوَ اللّهُ فأثبت الوجود أَحَدٌ فنفى العدد و أثبت الأحدیة لله سبحانه اَللّهُ الصَّمَدُ فنفى الجسم لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ فنفى الوالد و الولد وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ فنفى الصاحبة کما نفى الشریک بقوله لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فیطلب صاحب الدلیل العقلی البرهان على صحة هذه المعانی بالعقل و قد دل على صحة هذا اللفظ.

یهودی های مدینه خدمت پیامبر اکرم(ص) آمدند و از ایشان خواستند تا خداوند را برای آنها توصیف کند و توضیحاتی در باره پروردگارش بدهد.

در پاسخ به خواسته یهودی ها بود که سوره توحید یا همان سوره اخلاص نازل شد. نکته مهم و اساسی آن است که آنها برای اقناع آمده بودند و یقینا از پیامبر درخواست دلیل و برهان کرده بودند. پیامبر مدعی بود که:

1- خداوند وجود دارد.

2- خداوند هم آفریدگاه و هم پروردگار است.

3- خداوند یک تا و بی همتا است.

4- خود او هم فرستاده خداوند است.

این گزاره ها را باید اثبات کند. بدون دلیل عقلی که نمی شود به آنها تن در داد. اما در پاسخ به خواسته های آنها سوره اخلاص نازل شد که هیچ دلیل عقلی در آن وجود ندارد. بلکه هویت خداوند را به سادگی بیان می کند. خداوند می فرماید پیامبر ما به آنها بگو:

قل هو الله احد. او یعنی همانی که شما در باره اش سخن می گویید و در باره اش از من توضیح خواسته اید همو خداوند یکتا است. او خداوند یکتا است نه این که او هم یکی در کنار خدایان دیگر است نه. بلکه یگانگی را برای خداوند بیان می کند. ضمن بیان یگانگی خداوند وجود او را نیز پیشتر پذیرفته است. او وجود دارد که یکتا است.

الله الصمد. خداوندی که از او سخن گفته می شود بی نیاز است. کم و کسری ندارد که کسی و به گونه ای بخواهد آن را جبران یا مرمت و یا پر کند. صمد یعنی چیزی که هیچ شکاف و خللی و روزنه ای برای ورود ندارد تا بتواند آن را شکافت و از بین برد. به جهت همین صمد بودن است که خداوند عزیز است. عزت دارد یعنی شکست ناپذیر است. با صمدیت خداوند نفی جسمانیت کرده است. به بیان دیگر ممکن الوجود بودن خداوند را نفی می کند. او واجب الوجود است. چون اگر ممکن باشد برای ایجادش نیاز به علت است.

لم یلد و لم یولد. زاده نشده است و نمی زاید. نه پدر و مادر دارد و نه هم پدر و مادر کسی است. به نظر می رسد قید اعتراضی به مسیحیان و یهودیان است که خداوند مادر و یا پدر ندارد. و خودش هم پدر و یا مادرکسی نیست. همتایی ندارد که بخواهد با او در آمیزد. او یکتا است. یک تا که باشد بی همتا هم خوا8هد بود. بی همتا که باشد نه می زاید و نه زائیده خواهد شد. به همین جهت هم می فرماید:

و لم یکن له کفوا احد. کسی در شان و منزلت او نیست که بخواهد یا بتواند همطراز خداوند قرار بگیرد. بارگاه خداوند دربار پادشاهان نیست که زنی بخواهد نفوذ کند و ملکه بشود و قدرت را در دست بگیرد. کسی این توانایی و قدرت را ندارد. برای خداوند همتایی امکان ندارد. محال است. خداوند رحمت کند استاد ما مرحوم آیت اله شیخ صادق سعیدی کاشمری را. ایشان می فرمود سوره اخلاص سجل خداوند است. همه ما شناسنامه داریم. سوره اخلاص هم شناسنامه خداوند است. نام الله. کنیه یا فامیل، صمد. پدر و مادر، ندارد. زن و فرزند هم ندارد. در نتیجه محل تولد هم ندارد. چون زادهئ نشده که محل تولد داشته باشد. شماره شناسنامه هم یک. سال تولد هم ندارد. سوره اخلاص در حقیقت سوره یگانگی و یک تایی خداوند است. خداوند نمی تواند در کنار خودش خدای دیگری را بپذیرد. نه این که او نمی پذیرد بلکه وجود ندارد و نمی توانهد وجود پیدا کند. لو کان فیمها آلهة الا الله لفسدتا(انبیا آیه 22). اگر بخواهد آسمان و زمین دو خدا داشته باشد مسلما آسمان و زمین تباه خواهد شد.

عنایت داشته باشید که اصحاب خرد برای هر یک از این ادعاها چه بسا درخواست دلیل عقلی بکنند. و بخواهند که برهان اقامه بشود و برای هر یک از این گزاره ها باید ماه ها وقت صرف کنند. اما خداوند با بیان سوره اخلاص به سادگی و راحتی این حقایق را بیان فرمود. و عقل و خرد هم به این حقایق تن می دهد و آنها را می پذیرد.  

105- فیا لیت شعری هذا الذی یطلب یعرف اللّه من جهة الدلیل و یکفر من لا ینظر کیف کانت حالته قبل النظر و فی حال النظر هل هو مسلم أم لا و هل یصلی و یصوم أو ثبت عنده أن محمدا رسول اللّه إلیه أو إن اللّه موجود فإن کان معتقدا لهذا کله فهذه حالة العوام فلیترکهم على ما هم علیه و لا یکفر أحدا و إن لم یکن معتقدا لهذا إلا حتى ینظر و یقرأ علم الکلام فنعوذ بالله من هذا المذهب حیث أداه سوء النظر إلى الخروج عن الایمان.

افراد دو دسته اند:

بعضی به دنبال خداوند هستند از طریق ادله. اگر دقت کرده باشید در اول توضیح المسائل آمده است عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد(توضیح المسائل، مساله اول). یعنی اعتقاد شما به وجود خداوند و یکتایی خداوند و... تماما باید مبتنی بر دلیل باشد.   

و بعضی هم به خداوند باور دارند ولی به دنبال دلیل نیستند و کاری هم به ادله ندارند. باور دارند که خداوند وجود دارد و وجودش را حس می کنند ولی دلیلی بر آن ندارند.

سوال شیخ اعظم این است که دسته اول که خداوند را با ادله اثبات می کنند نگاهشان به دسته دومی ها که بدون برهان و دلیل به خداوهد باور دارند چگونه است؟ آیا آنها را کافر می دانند. چون خداباوری آنها بدون دلیل است.

در ادامه شیخ اعظم از خود این استدلالی ها می پرسد که شما خودتان پیش از آن که به دنبال ادله بودید چه حالتی داشتید. دنبال ادله رفتید و خداوند برای شما قابت شد. این درست. تا پیش از استدلال چه وضع و حالی داشتید. چون برهان و دلیل که برای اثبات خدا در شما وجود نداشت. اگر وجود داشت که رفتنتان به دنبال برهان و دلیل کار عبث و لغو بوده است. پس دلیل و برهان قبلش نداشته اید. در این حالت که هنوز با برهان و دلیل آشنا نشده بودید شما مسلمان بودید یا کافر؟ نماز می خواندید یا نه؟ روزه می گرفتید یا نه؟ آا باور داشتید که پیامبر فرستاده خدا است یا نه؟ باور داشتید که خداوند وجود دارد یا نه؟ اگر شما به این امور بدون دلیل باور داشتید وضع و حال شما مثل سایر مردم بوده است. مردم کوچه و بازار هم همین اعتقادات را دارند ولی به دنبال دلیل نیستند. و آنها را نمی شود کافر دانست.

اگر بگویید که مسلمان نبوده اید و پس از درس و بحث و ژرف اندیشی در علم کلام به آفریدگار و یگانگی و... علم پیدا کردم و این را علم کلام به من داده است باید از این اعتقاد و مذهب به خداوند پناه برد. چون ممکن است وی باور به خداوند داشته باشد ولی ایمان به خداوند ندارد. و بین ایمان به خداوند و اعتقاد به خداوند فرق می کند.

لازم است بهد این بخش از فرمایش شیخ اعظم درنگ بیشتری روا داشت. باید بین اعتقادات و احکام فرق گذاشت. به بیان دیگر بین اصول دین و فروع دین فرق گذاشت. فروع دین که تحقیق و تفحص تا مرز علم و قطعیت برای همگان نه معنا دارد و نه لازم است و نه معقول است و نه هم مطلوب. نماز و روزه و حج و زکات و انفاق و... جزو مشهورات است و همه هم بدانها باور دارند و فرد به علمای دین اعتماد می کند. ولی نسبت به اصول دین قلمرو دلیل و استدلال باید روشن شود. تا چقدر می توان برای مثلا اثبات وجود خدا و یا اثبات یگانگی خداوند دلیل اقامه کرد. به نکته ای مسلم اشاره کنم که اگر ادله به کار گرفته شده در حوزه اعتقادات می توانست هر یک خدا را ثابت کند این همه ادله در علم کلام برای هر مساله بیان نمی شد. ضمن این که حتی براهین عقلی فلسفی مطرح در الاهیات به معنای خاص تماما با مشکل مواجه است تا چه رسد به ادله مطرح در علم کلام که نسبت به اثبات ذات حق بسیار ضعیف است. تا جایی که فلاسفه بعضی از این ادله را که به عنوان برهان اقامه می کنند رد کرده و آنها را تمام نمی دانند و نام برهان بر آن نمی نهند. در فلسفه ذیل بحث الاهیات خاص دنیای معرکه آراء است. بسیاری تلاش کرده اند تا اشکالات فیلسوفان را بر نظم و حدوث به گونه ای رفع و رجوع کنند. شاید با توجه به بی پایه بودن همین ادله و براهین باشد که شیخ اعظم خیلی به ادله اعتنا نمی کند و ایمان را استوار بر آن نمی داند.

  • حسن جمشیدی

102- فالعامة بحمد اللّه سلیمة عقائدهم لأنهم تلقوها کما ذکرناه من ظاهر الکتاب العزیز التلقی الذی یجب القطع به و ذلک أن التواتر من الطرق الموصلة إلى العلم و لیس الغرض من العلم إلا القطع على المعلوم أنه على حد ما علمناه من غیر ریب و لاشک و القرآن العزیز قد ثبت عندنا بالتواتر أنه جاء به شخص ادعى أنه رسول من عند اللّه تعالى و أنه جاء بما یدل على صدقه و هو هذا القرآن و أنه ما استطاع أحد على معارضته أصلا فقد صح عندنا بالتواتر أنه رسول اللّه إلینا و أنه جاء بهذا القرآن الذی بین أیدینا الیوم و أخبر أنه کلام اللّه و ثبت هذا کله عندنا تواتر فقد ثبت العلم به أنه النبأ الحق و القول الفصل. و الأدلة سمعیة و عقلیة. و إذا حکمنا على أمر بحکم ما فلا شک فیه أنه على ذلک الحکم.

عامه مردم از نظر عقاید؛ عقایدشان سالم است. چون مهم خاستگاه و منشا عقاید است. عامه مردم عقایدشان را از ظاهر کتاب یعنی قرآن می گیرند. ظاهر قرآن حجت است. و عامه مردم هم به ظاهر قرآن استناد می کند. و همین هم برای آنها قطع و یقین می آورد.

منظور از علم هم همان قطعیت و یقین است. اگر خبری به صورت متواتر و پیاپی برای مردم نقل بشود همهگان بدان قطع و یقین پیدا می کنند. شک و تردید در اینها نخواهد بود.

قرآن کریم به تواتر ثابت شده است که از طرفذ خداوند نازل شده است.

شخصی به نام محمد بن عبدالله مدعی رسالت از جانب خداوند شده است.

و همان پیامبر مدعی آوردن قرآن کریم شده است.

و خود قرآن گواه بر صدق و راستی مدعیات نبی اکرم است.

و کسی هم توان معارضه و مقابله با قرآن کریم را ندارد.

به دلیل تواتر هم برای ما ثابت شده است که پیامبر اکرم محمد بن عبد الله فرستاده خداوند است.

به دلیل تواتر ثابت شده است که پیامبر اکرم برای ما انسانها آمده است.

برای ما به تواتر ثابت شده است که پیامبر قرآن را برای ما آورده است.

و به دلیل تواتر هم ثابت شده است قرآنی که بر پیامبر نازل شده است همین قرآنی است که در بین ما است.

همه گزاره های فوق به دلیل تواتر برای ما ثابت شده است.

اگر ما علم پیدا کردیم به قرآن یعنی علم ما از طریق تواتر بوده است و دارای قطعیت و حتمیت است.

و هیچ دلیل دیگری تاب و توان مقابله با این قطعیت را ندارد.

اگر ما در حوزه شرع به چیزی حکم کردیم یعنی خاستگاه و منشا حکم ما ظاهر کتابی است که با قطعیت و حتمیت ثابت شده است.

پیش از این توضیح دادیم که تواتر اصطلاح روایی است. روایات یا خبر رواحد است و یا خبر مستفیضه و یا متواتر. یک یا دو خبر خبر واحد است. اگر سه یا چهار روایت نقل بشود این خبر می شود مستفیضه و اگر هفت یا هشت نفر خبری را نقل کنند دیگر از مستفیضه خارج و خبر متواتر خواهد شد. خبر متواتر را هیچ عاقلی انکار نمی کند.

  • حسن جمشیدی

فصل

المسائل السبع التی یختص بعلمها أهل الحق

100- و مدار العلم الذی یختص به أهل اللّه تعالى على سبع مسائل من عرفها لم یعتص علیه شیء من علم الحقائق و هی معرفة أسماء اللّه تعالى و معرفة التجلیات و معرفة خطاب الحق عباده بلسان الشرع و معرفة کمال الوجود و نقصه و معرفة الإنسان من جهة حقائقه و معرفة الکشف الخیالی و معرفة العلل و الأدویة و ذکرنا هذه المسائل فی باب المعرفة من هذا الکتاب فلتنظر هنالک إن شاء اللّه

وقت سخن از علم می شود باید توجه داشت که گویند منظورش از علم چیست؟ یقینا منظور انیشتین از علم با منظور هیدگر از علم متفاوت است. وقتی شیخ اعظم سخن از علم می کند باید متوجه شد که نظرش کدام علم است. منظور ایشان از علم فقه و اصول و کلام و فلسفه نیست بلکه منظور علم به حقایق است. و عالمان به این علم را  اهل الله می گویند. اهل الله اگر بخواهند به حقایق عالم علم پیدا بکند باید به این هفت محمور علم بیابند:

یکم- شناخت اسماء الهی

دوم- شناخت تجلیات الهی

سوم- شناخت خطابات شرعی الهی به بندگانش به بیان دیگر شناخت احکام شرعی

چهارم- شناخت کمال و نفص وجود. البته منظور موجود است نه وجود. چون وجود بما انه وجود که دارای نقص نخواهد بود.

پنجم- شناخت حقایق مرتبط با انسان یا همان انسان شناسی

ششم- شناخت کشفیات خیالی

هفتم- شناخت بیمارها و داروهای آن

همه این هفت مورد را به تفصیل در ضمن باب دوم که بتب معرفت است خدمت شما عارض خواهیم شد. با خواست حضرت حق چشم به راه باشید تا خدمت شما بیان کنیم.     

تتمة

فی النظر بصحة العقائد من جهة علم الکلام

101- نرجع إلى السبب الذی لأجله منعنا المتأهب لتجلى الحق إلى قلبه من النظر فی صحة العقائد من جهة علم الکلام فمن ذلک أن العوام بلا خلاف من کل متشرع صحیح العقل عقائدهم سلیمة و إنهم مسلمون مع أنهم لم یطالعوا شیئا من علم الکلام و لا عرفوا مذاهب الخصوم بل أبقاهم اللّه تعالى على صحة الفطرة و هو العلم بوجود اللّه تعالى بتلقین الوالد المتشرع أو المربی و إنهم من معرفة الحق سبحانه و تنزیهه على حکم المعرفة و التنزیه الوارد فی ظاهر القرآن المبین و هم فیه بحمد اللّه على صحة و صواب ما لم یتطرق أحد منهم إلى التأویل فإن تطرق أحد منهم إلى التأویل خرج عن حکم العامة و التحقق بصنف ما من أصناف أهل النظر و التأویل و هو على حسب تأویله و علیه یلقی اللّه تعالى فأما مصیب و إما مخطئ بالنظر إلى ما یناقض ظاهر ما جاء به الشرع.

باید عنایت داشت که ماذ علمی داریم با نام علم کلام. در علم کلام از دین دفاع عقلانی می کند. عقاید را با ادله عقلی بر کرسی می نشاند. شبهات را پاسخ می دهد. و در جهت ترویج دین تلاش می کند. به بیان دیگر علم کلام دو وظیفه اساسی دارد:

یکی بسط و گسترش و ترویج آموزه های دینی یا تبیین دین برای متدینین و پیروان آن

و یکی هم دفاع در برابر تهاجمها تحت عنوان اشکال و ایراد و شبهه.

اما اهل الله و کسی که مستعد تجلیات الهی است حقایقی که بر قلبش وارد می شود غیر از آن چیزهایی است که در علم کلام از آن بحث می شود. لذا باید به دوگانه بودن و بیگانه بودن این دو قلمرو نسبت به هم توجه داشت. لذا شیخ اعظم می فرماید ما اهل الله و سالکان را باز داشته ایم که سراغ علم کلام بروند و حقایق کشفی خود را با سنگ محک علم کلام بسنجند.

تا به اینجا یک دسته اهل الله بودند و یک دسته هم متکلمان. در ادامه به دو دسته دیگر اشاره می کند:

مردم عادی؛ منظور از مردم عادی یعنی کسانی که صاحب نظر نیستند. مردم کوچه و بازار. به نظر همه علمای علم فقه هر کس که دارای عقل سلیم باشد و متشرع هم باشد عقاید این افراد عقاید درستی است. و همه اینها مسلمان هستند. علیرغم آن هیچ کتاب عقاید را نخوانده اند. و چه بسا با عقاید دیگر مذاهب و ادیان هم آشنایی ندارند. اینها بر اساس همان سرشت الهی خودشان که آفریده شده اند باقی هستند. باور دارند که خداوند وجود دارد و خداوند را از خیلی چیزها منزه می دانند. و همه اینها بر اساس ظاهر قرآن می باشد. به بیان دیگر اینها این اطلاعات خودشان را از قرآن گرفته اند. پس این دسته بر جاده درست و راست قرار گرفته اند.

عنایت بفرماید علت این که اینها بر طریق راست و درست قرار گرفته اند این است که

یکم- سراغ قرآن رفته اند و قرآن را ملاک و الکوی رفتاری خود قرار داده اند.

دوم- در مراجعه به قرآن هم سراغ تاویل نرفته اند بلکه به ظاهر قرآن چنگ زده اند.

در برابر عامه مردم اهل نظر و خوص می باشند. اهل نظر کسانی هستند ه به ظاهر قرآن اکتفا نمی کنند بلکه سراغ تاویل و تعبیر آیات قرآن می روند. ظاهر را کافی نمی دانند. پس دسته دیگری که وجود پیدا می کند اهل تاویل است که دسته سوم می شود. در کنار دسته دوم که عامه مردم و دسته اول که متکلمان هستند.

صاحب نظران و اهل تاویل خود بر دو دسته اند:

کسانی که آیات قرآن را تاویل می کنند و این تاویلات منطبق با حق خواهد بود. به این دسته مصیب می گویند. یعنی به واقع اصابت کرده است.  

کسانی که آیات قرآن را تاویل می کنند و این تاویلات مطابق با حق و واقع نخواهد بود. به این دسته مخطی یا خطاکار گفته می شود.

در روایت معروف بیان شده است و للمصیب اجران و للمخطإ اجر واحد. کسی که تاویلاتش با واقع منطبق باشد دو اجر دارد و کسی که تاویلاتش با واقع جود در نیاید وی یک اجر خواهد داشت.

باید توجه داشت همه سخن ما در تاویل اصحاب تاویل این است که رعایت ظواهر شرعی را بکنند. آن چه بیان می کنند سازگار با ظاهر شرع باشد. اگر چنان چه تاویلات آنها با ظاهر شرع ناسازگار بود یعنی با ظاهر آن چه که نبی اکرم(ص) فرموده است همان اول وی کنار زده می شود. او دیگر از زمره اهل ایمان بیرون خواهد شد. سخن در کسانی است که تاویلات آنها با ظاهر شرع تناقض ندارد ولی چه بسا منطبق با واقع نباشد و شاید هم باشد. اولی مخطی و دومی مصیب خواهد بود.

103- و إذا کان الأمر على ما قلناه فیأخذ المتأهب عقیدته من القرآن العزیز و هو بمنزلة الدلیل العقلی فی الدلالة إذ هو الصدق الذی لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(فصلت آیه 42). فلا یحتاج المتأهب مع ثبوت هذا الأصل إلى أدلة العقول إذ قد حصل الدلیل القاطع الذی علیه السیف معلق.و الإصفاق علیه محقق عنده.

اگر روال این باشد که ما به ظاهر قرآن استناد بکنیم با توجحه به این که حجیت قرآن برای ما به تواتر ثابت شده است پس استناد ما نیز به خبر متواتر خواهد بود. در نتیجه ما عقاید و افکار خودمان را از ظاهر قرآن گرفته ایم. خود این برداشت و یا نگرش چون مبتنی بر تواتر است دیگر قابل خدشه و مناقشه نیست. خودش مثل دلیل عقل قاطع و یفینی است. دروغ و باطل بر آن صدق نمی کند. بدون تردید از جانب خداوند است. دروغ و بطلان بر آن راه نخواهد یافت. اگر این مطلب برای ما جا بیفتد و روشن بشود دیگر هیچ دلیلی آن را نمی تواند نقض کند. این حجت شرعی و دلیل عقلی است. شمشیر برنده ای است که هر سلاح دیگری را در هم می شکند.

  • حسن جمشیدی

          

97- و هذه الأمور على قسمین. قسم کماله فی ظاهر الإنسان و باطنه کالورع و التوبة و قسم کماله فی باطن الإنسان ثم إن تبعه الظاهر فلا بأس کالزهد و التوکل و لیس ثم فی طریق اللّه تعالى مقام یکون فی الظاهر دون الباطن.

سخن در مقام و حال بود. مقام و حال دو گونه است:

1- مقام و یا حالی که کمالش در ظاهر و باطن انسان ظهور و بروز پیدا می کند. مانند ورع یعنی پرهیز از گناه. ورع غیر از عدل است. ورع یعنی رعایت اخلاقیات. پرهیز از رذائل اخلاقی و اقدام به حسنات. توبه هم یعنی ازکرده های زشت گذشته پشیمان شود و دیگذر گرد آنها نگردد. اگر کسی به مقام توبه برسد هم در درون دیگر فکر گناه نمی کند و هم در ظاهر سراغ گناه نمی رود.  

2- مقام و یا حالی که کمالش در باطن ظهور  بروز می کند ولی می تواند فرد در ظاهر هم از آن متابعت کند. مانند زهد. کسی که زاهد است این ویژگی در درون فرد محقق می شود. چه بهتر که ظهور و بروز بیرونی هم پیدا بکند. یا توکل در درون همه امور را به خدا واگذار می کند. در ظاهر هم نگران این نیست که چه اتفاقی می افتد. می گویند در هوای بد هواپیما دچار لرزش شدید شد. پدر روحانی انجیل را باز کرد و شروع به خواندن رد و تسبیح می چرخاند و ذکر می گفت و... پسر نوجوان کم سن و سالی کنارش نشسته بود. واکنشی نشان نمی داد. پدر روانی فکر کرد این پسر از شدت ترس چنین آرام گرفته است. به وی گفت: پسرم! فرزندم! نگران نباش! خدا نگهدار ما است! پسر خیلی راحت و آرام گفت: پدر روحانی من نگران نیستم. ترسی هم ندارم. چون خلبان این هواپیما خلبان قهاری است. خیلی وارد است. تجربه های از این بذترش را هم داشته است.

پدر روحاهنی گفت: نگر خلبان را می شناسی؟

نوجوان گفت: آری! او پدر من است!  

به این می گویند توکل. پدر روحانی توکل داشت ولی فقط در درون بود. باور داشت به این که خداوند نگهدار او و دیگران است. ولی نوجوان همان توکل را ظهور و بروزش داده بود. او ایمان به پدرش دارد و همان را هم نشان می داد. در آرامش کامل به سر می برد. این را می گویند توکل که امر درونی است ولی می تواند ظهور و بروز در ظاهر هم پیدا کند.

در ادامه شیخ اعظم دفع دخل مقدر می کند. با توجه به این که مقامات و احوال به گونه است که یا در باطن و ظاهر است و یا در باطن است و می تواند ظهور هم بیابد و قسم سوم را بیان نفرمود که ظاهری باشد. شیخ اعظم می فرماید مقامات و احوال اصالتا درونی است. امر باطنی است. حالا ممکن است که باطن همراه با ظاهر باشد و ممکن است کهئ همراهد با ظاهر نباشد و این دست خود فرد است که  در ظاهر هم آن را محقق کند. اما مسلم است که اگر مقام و حالی در ظاهر وجود داشت پس از باطن ریشه گرفته است. امر باطنی پیشتر محقق شده است. در سیر الی اله هیچ مقام ظاهری نیست که سابق بر آن در باطن محقق نشده باشد. نخست باید اتفاقی در درون بیفتد. حالا بروز یافت و نیافت مرحلهد بعد از این است.  

98- ثم إن هذه المقامات منها ما یتصف به الإنسان فی الدنیا و الآخرة کالمشاهدة و الجلال و الجمال و الأنس و الهیبة و البسط و منها ما یتصف به العبد إلى حین موته إلى القیامة إلى أول قدم یضعه فی الجنة و یزول عنه کالخوف و القبض و الحزن و الرجاء و منها ما یتصف به العبد إلى حین موته کالزهد و التوبة و الورع و المجاهدة و الریاضة و التخلی و التحلی على طریق القربة و منها ما یزول لزوال شرطه و یرجع لرجوع شرطه کالصبر و الشکر و الورع.

مقامهایی که انسان نائل می شود چند گونه است:

1- مقامهایی که در دنیا و آخرت همراه انسان است مانند مشاهد و جلال و جمال و انس و هیبت و بسط و...

2- مقامهایی که تا هنگام مرگ با انسان است و بعد از آن زائل می شود. مانند زهد و توبه و ورع و مجاهده و ریاضت و تخلی و تحلی...

3- مقامهایی که تا رستاخیز و قیامت همراه انسان است و بعد از آن زائل می شود.  

4 - مقامهایی که تا در بهشت همراه انسان است و بعد از آن زائل می شود. مانند خوف و قبض و حزن و رجاء.

 چنان که بیان گردید حالاتی است که اگر شرایط فراهم بشود آن حالت هست و اگر شرایط محقق نشود مشروط هم از بین خواهد رفت. مانند صبر و شکر و ورع. در نتیجه اینها در دنیا معنا پیدا می کند نه در آخرت.

99- فهذا وفقنا اللّه و إیاک قد بینت لک الطریق مرتب المنازل ظاهر المعانی و الحقائق على غایة الإیجاز و البیان و الاستیفاء العام فإن سلکت وصلت و اللّه سبحانه یرشدنا و إیاک.

اینها نکاتی بود که خداوند متعال توفیق آن را داد تا بیان کنم. و برای شما نکاتی را توضیح بدهم. منازل را به ترتیب خدمت شما عارض شدم. تا اندازه ای معانی و حقایق برای شما تبیین گردید. تلاش شد تا به زبان ساده و به طور اختصار بیان شود. اگر دل به راه دادید و پای در این مسیر نهادید یقینا بدان خواهید رسید. امید آن که خداوند سبحان همه ما را هدایت فرماید.

  • حسن جمشیدی

96- و جمیع ما ذکرناه یسمى الأحوال و المقامات فالمقام منها کل صفة یجب الرسوخ فیها و لا یصح التنقل عنها کالتوبة. و الحال منها کل صفة تکون فیها فی وقت دون وقت کالسکر و المحو و الغیبة و الرضی أو یکون وجودها مشروطا بشرط فتنعدم لعدم شرطها کالصبر مع البلاء و الشکر مع النعماء.

تا به این جا توضیحاتی که در باره حق و مراتب و مقامات و... داده شد همه اینها جزو علم احوال و علم مقامات بود.

مقام عبارت است از هر صفتی که جنبه پایداری پیدا کند و فرد نشود که از آن مقام فروم افتد. و نمی تواند از آن مقام انتقال پیدا کند. عنایت بفرمایید انتقال پیدا نکردن نه به معنای درجا زدن است. نه. مقام ویژگی اش این است که جنبه پایداری و ثبات دارد. اگر کسی به مقامی رسید تا مدتی در آن مقام و موقعیت پایدار است و از آن به مقام پایین تر نمی رود بلکه به مقال بالاتر می رود. این شیخ اعظم می فرماید انتقال در آن درست نیست منظورش انتقال به  مقام پایین تر و تنزل مقام ممکن نیست. و الا ترفیع مقام که ممکن است و این هم با انتقال صورت می گیرد.

البته ناگفته نماند هر کس به هر مقام و مرتبه ای که برسد طوری نیست که مقام قبلی را از دست بدهد. ضمن حفظ مقام قبلی و پایداری آن صفت صفت دیگری بر او افزوده می شود.  مثالی که شیخ اعظم می زند توبه است. اگر چنان چه صفت توبه در فرد تثبیت شد دیگر این صفت از بین نمی رود.

مقام در برابر حال است. شیخ اعظم حال را هم توضیح می دهد. حال هم چون مقام صفت است ولی جنبه پایداری و ثبات ندارد بلکه موقتی است. در یک زمان معینی می آید و بعد هم می رود. حال ناشی از علت و  عامل و شرط است. اگر علتش محقق بشود معلول هم محقق خواهد شد و اگر علت محقق نشود معلولی نخواهد داشت. از طرف دیگر اگر علت از بین برود معلول هم از بین خواهد رفت. مثالهایی که شیخ اعظم می زند عبارت است از سکر و محو و غیب و رضا. این صفات به گونه ای است که اگر شرائط آن محقق بشود خود اینها تحقق خواهند یافت. و اگر شرطش نباشد محقق نخواهد شد و یا اگر شرطش از بین برود اینها نیز از بین خواهند رفت. مانند صبر در بلایا. و یا شکر در برابر نعمتها. و یا احسان و نیکی به دیگران.

خداوند رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی را می فرمود در منزل مشغول رسیدگی به گلهای داخل باغچه بودم. یکی وارد شد و دید که من به گلها رسیدگی می کنم. برگهای خشکش را جدا می کنم. علفهای هرز را می کنم. به باغچه ور می روم کحمی عصبانی شد و گفت: حضرت آیت الله حیف وقت شما نیست که صرف امور پیش پا افتاده می کنید؟ سیدنا الاستاذ می فرمود: یک نگاه عاقل اندر سفیه به وی انداختم و گفتم: شما اصلا می دانید گل چیست؟ می دانید زیبایی چیست؟ استاد در ادامه فرمودند او اصلا درک و ذوق نداشت. فرمایش سیدنا الاستاذ به چیزی بود که در خود ایشان بود ولی در معترض وجود نداشت و آن ذوق بود. تمایل و علاقه. در منازل اعیان ضمن آن که کلفتهایی بودند که کارهای خانه را می کردند مردهایی را هم به کار می گرفتند که کم از زن نمی آمدند. یعنی مردهایی که مردانگی نداشتند. برای خریدهای منزل به بیرون می رفتند. اینها از آن نظر که باید خرید می کردند و کارهای سنگین تری را انجام می دادند مرد بودند ولی از نظر قوای جنسی فاقد مردانگی بودند. لذا ورود اینها به داخل خونه چندان مشکلی ایجاد نمی کرد چون مردانگی نداشتند. اینها افرادی بودند که لذت جنسی را نمی فهمیدند. اصطلاحا به اینها عنین گفته می شد یا خواجه. فاقد مردانگی بودند. لذا ذوق و شوق بودن را زن را هم نداشتند.

ای تو نارسته ازین فانی رباط

تو چه دانی محو و سکر و انبساط

همین که فرد به گل و یا باغ و باغچه و یا به یکی از علوم و یا به زیبا رویی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق باید باشد تا فرد از سر علاقه بدان اقدام کند. ممکن است کسی ذوقش را داشته باشد ولی بدان همت نمی کند. ذوق نقاشی دارد ولی نقاشی نمی کند. ذوق موسیقی دارد ولی بدان اقدام نمی کند. از ذوقش بهره نمی برد. علاقه به نقاشی و موسیقی دارد ولی به مرحله عمل و اقدام نمی رسد. و دیگری قلم مو را بر می دارد و بر روی بوم می کشد. یا تار و سنتور را بر می دارد و چیزی می نوازد. جام شرابی آنجا است بر می دارد و لبی تر می کند. این را می گویند چشیدن. مرحله ای بالاتر از ذوق است. شرایط باید محیا بشود تا لبی تر کند. شرایط باید محیا بشود تا دستی به گیتار و سنتور ببرد. شرایط باید محیا بشود تا آن صنم را در بر بگیرد. این را می گویند چشیدن.

فرد همین که ذوقش به عرصه عمل رسید. همین که لبش تر شد و طعمش را چشید این می شود یک مرحله و مرتبه بالاتر. ذوق به معنای چشیدن لذت نیست بلکه داشتن زمینه برای لذت است. چشیدن لذت که فراهم بشود می شود شرب و نوشیدن. کسی که به مطالب عرفانی علاقه نشان می دهد این می شود ذوق. ذوق عرفانی دارد. و یا ذوق فلسفی دارد. اگر چنان چه اثری عرفانی و فلسفی را برداشت و خواند و از آن لذت برد این می شود همان شرب. جرعه جرعه نوشیدن. چون ذوقش را دارد با نوشیدنش بر لذتش افزوده می شود. می گویند بعد از انقلاب در مشهد جوانی را گرفتند و به جرم بوسیدن دختری تعزیریش کردند و تازیانه اش زدند. بعد از این که شلاقها تمام شد به همان مجری تعزیر گفت: بگذار دختر بیاید یک بار دیگر لبهایش را ببوسم همین الان که آماده هستم دو باره سی تا شلاقت را بزند.

اگر همین نوشیدنها ادامه بیابد. فرد سنتور را به دستش بگیرد و یا گیتارش را بردارد و بنوازد و یا آن جوان معشوقه خودش را در بر بگیرد و مانعی نباشد و شرایط هم محقق باشد به حالت سکر و مستی خواهد رسید.

مدتها در پی درک معنای مستی بودم. چون عشق را بیشتر به مستی تشبیه کرده بودند. باید مستی را می فهمیدم تا عشق را درست تر بفهمم. مستی با شراب محقق می شود. می دیدم کسانی که شراب می خورن مست هستند آنها قادر به توصیفش و بیانش نیستند و چون از مستی بیرون شدند دیگر شایسته توصیف آن حال نیستند. همیشه در ذهن من بود که مستی فرد را شاد و سرزنده می کند. و حال آن که دیده بودم مستهایی که مثل ژاله باران اشک می ریختند و گریه می کردند... تا که صاحب تجربه ای این گونه توصیف کرد که در شادی و نشاط مشروب خورده می شود. در غم و غصه هم مشروب نوشیده می شود. اثر مشروب این است که هر چه در دلت باشد همان را بیرون می اندازد. حالت توان ریاضی پیدا می کند. اگر خوش و سرحال هستی همان را چند برابر می کند. و اگر غم و غصه در دل داری همان را  بیرون می ریزد و نشان می دهد. دقیقا همان معنایی بود که مولوی در مثنوی خود بیان فرمودهد بود:

نه همه جا بی‌خودی شر می‌کند

بی‌ادب را می چنان‌تر می‌کند

گر بود عاقل نکو فر می‌شود

ور بود بدخوی بتر می‌شود

لیک اغلب چون بدند و ناپسند

بر همه می را محرم کرده‌اند

انسانهای مست ویژگی شان این است که از خود بی خود می شوند و اراده خود را از دست می دهند. حرفهایی که می زنند و کارهایی که می کنند دست خودشان نیست. لذا همه چیز را بیرون می ریزند. این حالت مستی را حالت محو هم می گویند. از خود بی خود شدن. محو همان مستی شدن. دقت بفرمایید که اینها حالت است نه مقام. شرایط فراهم شده تا این حال برای این فرد ایجاد بشود.

این اصطلاحات را بیشتر در شرح گلشن راز توضیح و تفسیر خواهیم کرد. به آن جا مراجعه فرمایید.

  • حسن جمشیدی

92- و أما الحقائق فعلى أربعة حقائق ترجع إلى الذات المقدسة و حقائق ترجع إلى الصفات المنزهة و هی النسب و حقائق ترجع إلى الأفعال و هی کن و أخواتها و حقائق ترجع إلى المفعولات و هی الأکوان و المکونات و هذه الحقائق الکونیة على ثلاث مراتب علویة و هی المعقولات و سفلیة و هی المحسوسات و برزخیة و هی المخیلات.

حقایق.

در چند فراز به بیان حقایق می پردازد. منظور شیخ اعظم از حقایق مقامهای کشف و شهود است. تا اندازه ای مقامهای شهودی و مراتب آن را می خواهد بیان بفرماید.

حقایق بر چهار گونه اند:

یکم- حقایقی که درباره ذات خداوند متعال است.

دوم- حقایقی که به صفات سلبی خداوند بر می گردد. البته در این جا صفات تنزیهی و یا سلبی می فرماید ولی در ادامه که می خواهد توضیح بفرماید منظورش صفات هم سلبی و هم ایجابی است. حتی اسم را با صفت همراه می کند. بدان اشاره خواهم کرد.  

سوم- حقایقی وجودی آن دسته از حقایقی است که به افعال خداوند برمی گردد. حقایقی که به عرصه امر کن ارتباط پیدا می کند. عالم ایجاد.

چهارم- حقایقی که به موجودات برمی گردد. عالم موجودات

حقایق وجودی خود بر سه گونه است:

حقایق مرتبط با عالم علوی یا همان معقولات.

حقایق مرتبط با عالم سفلی یا عالم محسوسات.

حقایق مرتبط با عالم برزخ که عالم متخیلات است.

حقایق عالم کون با حقایق عالم اکوان فرق می کند. عالم کون عالم ایجاد است یا همان عالم وجودی و عالم اکوان عالم موجودات است.

به بیان دیگر وقتی که سخن از حقایق به میان می آید متعلق آن یکی از موارد زیر خواهد بود:

ذات خداوند

صفات سلبی خداوند

صفات فعل خداوند یا عالم وجودی یا ایجادی

عالم موجودات علوی یا معقولات

عالم موجودات سفلی یا محسوسات

عالم موجودات برزخی یا خیالات

93- فأما الحقائق الذاتیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه من غیر تشبیه و لا تکییف لا تسعه العبارة و لا تومئ إلیه الإشارة. و أما الحقائق الصفاتیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه تطلع منه على معرفة کونه سبحانه عالما قادرا مریدا حیا إلى غیر ذلک من الأسماء و الصفات المختلفة و المتقابلة و المتماثلة.

اما آن دسته از حقایقی که در باره ذات است این حقایق عبارت است از مشهد و تجلی گاهی که حق متعال در آن تجلیگاه تو را مقیم کرده است. مقامهایی که در مراتب شهودی بدان نائل شده اید. این مقامها بدون تشبیه و کنایه است. از جمله ویژگی های این عالم عبارت است از:

غیر قابل اشاره است. یعنی جا و مکان نیست. ظرف نیست تا بشود به آن اشاره کرد.

غیر قابل بیان است. آن حقایق شهودی چیزی نیست که در شکل و قالب الفاظ در آید.

اما آن دسته از حقایقی که در باره صفات است آن حقایق عبارت است از مقام و جایگاه شهودی که فرد پیدا می کند تا از آن مقام و جایگاه به معرفت صفات ایجابی خداوند می پردازد. صفاتی هم چون عالم بودن و قادر بودن و مردید بودن و حی بودن و دیگر اسما و صفات خداوند. چه آن دسته از صفاتی که در مقابل هم و یا همانند یک دیگرند و به فرد آگاهی و اطلاعات و معرفت می دهد.

در این عبارت اسم و صفت را در کنار هم قرار داده است. گرچه در فراز قبل سخن از صفات تنزیهی بود ولی در این جا که مجدد می خواهد توضیح بفرماید قید تنزیه برداشته می شود و مطلق صفت بیان می شود ضمنا اسم و صفت در کنار هم و با هم آورده می شود گویا اسم و صفت مرادف هم هست.    

94- و أما الحقائق الکونیة فکل مشهد یقیمک الحق فیه تطلع منه على معرفة الأرواح و البسائط و المرکبات

و الأجسام و الاتصال و الانفصال.

حقایق وجود عبارت است از آن جایگاه و موقعیتی که شما با شهود به دست می آورید که در آن جایگاه فرد مقیم است. و از این جایگاه به شناخت ارواح و بسایط و مرکبات و اجسام و اتصالات و انفصالات آگاهی و معرفت می یابد.

95- و أما الحقائق الفعلیة فکل مشهد یقیمک فیه تطلع منه على معرفة کن و تعلق القدرة بالمقدور بضرب خاص لکون العبد لا فعل له و لا أثر لقدرته الحادثة الموصوف بها.

اما حقایق فعلی عبارت است از مقام شهودی که حق سبحانه و تعالی فرد را مقیم کرده است تا از آن مقام به معرفت و شناخت امر الهی نائب شود و تعلق قدرت خداوند را به مقدور کاملا فهم کند و نیک دریابد. در مقام قدرت خداوند را می بیند. لا حول و ا قوۀ الا بالله. فقط قدرت خداوند است که دیده می شود و بنده ازخود هیچ فعلی ندارد که بخواهد و یا بتواند بدان متصف شود. لذا اثری از بنده مشهود نیت و هرچه هست از خداوند است.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

89-  فالحق الذی لله تعالى علیهم أن یعبدوه لا یشرکوا به شیئا و الحق الذی للخلق علیهم کف الأذى کله عنهم ما لم یأمر به شرع من إقامة حد و صنائع المعروف معهم على الاستطاعة و الإیثار ما لم ینه عنه شرع فإنه لا سبیل إلى موافقة الغرض إلا بلسان الشرع و الحق الذی لأنفسهم علیهم أن لا یسلکوا بها من الطرق إلا الطریق التی فیها سعادتها و نجاتها و إن أبت فلجهل قام بها أو سوء طبع فإن النفس الآبیة إنما یحملها على إتیان الأخلاق الفاضلة دین أو مروءة فالجهل یضاد الدین فإن الدین علم من العلوم و سوء الطبع یضاد المروءة.

 در این فراز به تبیین حقوق می پردازد

1- حق خداوند

نخست به بیان حق خداوند می پردازد. حق خداوند متعال بر این خواص از مومنان این است که

یکم- او را بپرستند. لندگی خداوند.

دوم- برای او شریکی قرار ندهند. توحید و یکتاپرستی.

2- حق مردم

حق مردم برخواص از مومنان این است که:

یکم- پرهیز از هر اذیت و آزاری نسبت به مردم آن هم اذیت و آزاری که حدود شرعی بر آنها اقامه نمی شود. یعنی اذیت و آزار و ستمی که حدود شرعی بر آن اقامه می شودکه اینها خود ظلم عظیم هستند. اینها که هیچ حتی همان اذیت و آزاری که هنوز به حد شرعی نرسیده را هم مرتکب نمی شوند.

دوم- کردار نیک در حد توانایی خود نسبت به مردم.

سوم- بذل و بخشش به آنها تا جایی که شریعت نهی نفرموده است. یعنی بذل و بخشش تا جایی که خودش محتاج خلق نشود.

باید دقت کرد که محور و مدار شرع است. باید همه امورات ما منطبق بر شرع باشد. تنها راهی که ما را به هدف می رساند و ما را با هدف سازگار می کند شرع است.  

3-حق بر خود

حقی که هر یک از این خواص بر خودشان دارند این است که:

از بین همه راهها جز آن راهی که سعادت و رهایی خود در آن است از روی اختیار و اراده نپیماید.

اگر نفس از رفتن در این مسیر ابا داشت و خود داری کرد علتش نادانی است. یا به جهت بد طبعی است. اولاذ تلاش کند تا آگاه شود و تلاش کند تا طلع بدش را تغییر بدهد.

زیرا نفس انسان فرد را به سمت کارهای خوب هل می دهد. و فرد را به اقتضای دین و مروت به سمت کارهای خوب تحریک می کند. و حال آن که جل و نادانی ضد دین می باشد و با مرت و مردانگی سازگاری ندارد. دین خودش علم است. یقینا با جهل نمی سازد. و بد طبعی خودئش ضد مروت است. پس باید طبع را سازگار کرد و کوشید تا عالم شد.   

90- ثم نرجع إلى الشعب الأربع فنقول الدواعی خمسة الهاجس السببی و یسمى نفر الخاطر ثم الإرادة ثم العزم ثم الهمة ثم النیة و البواعث لهذه الدواعی ثلاثة أشیاء رغبة أو رهبة أو تعظیم و الرغبة رغبتان رغبة فی المجاورة و رغبة فی المعاینة و إن شئت قلت رغبة فیما عنده و رغبة فیه و الرهبة و رهبتان رهبة من العذاب و رهبة من الحجاب و التعظیم إفراده عنک و جمعک به.

ارکان چهارگانه

در این فراز شیخ اعظم به تبیین ارکان چهارگانه به ترتیب هم می پردازد:

نخست- دواعی یا همان خواسته ها که خود پنج گونه است:

بعد از آن- خطورات، چیزختیی که بر قلب انسان و درون انسان خطور می کند.

بعد از آن- اراده است.

بعد از آن- عزم است.

بعد از آن -  همت است.

بعد از آن نیت است.

دوم- انگیزه ها بود که خود بر سه اصل مترتب است:

اصل اول رغبت یا تمایل که خود بر دو گونه است:

رغبت در همسایگی؛ تمایا دارد که مثلا در کنار شما باشد.

رغبت در مواجه و معیانت، یعنی تمایل دارد که درگیر ماجرا شود.

شیخ می فرماید به بیان دیگر رغبت و تمایل به آن چه که در او است. می خواهد آن چه را که او دارد. تمایل دارد نسبت به آن چه که وی دارا است. و رغبتی هم در این است که هم چون خود او شود.

اصل دوم- رهبت یا بیم است. رهبت و بیم خود دو گونه است:

بیم و رهبت نسبت به عذاب قیامت.

بیم و رهبت از حجابی که مانع رویت حضرت حق بشود. در دعای کمیل می خوانیم فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی ضبرت علی حر نارک فکیف اصبر علی فراقک. خداوندا! پروردگارا! من اگر بر عذاب قیامتت شکیبایی کنم با دوری از تو چه کنم؟   

اصل سوم- تعظیم یا بزرگداشت؛ یعنی این که خود را از او جدا کنی و در کنار او و با او جمع بشوی.

91- و الأخلاق على ثلاثة أنواع خلق متعد و خلق غیر متعد و خلق مشترک.فالمتعدی على قسمین متعد بمنفعة کالجود و الفتوة و متعد بدفع مضرة کالعفو و الصفح و احتمال الأذى مع القدرة على الجزاء و التمکن منه و غیر المتعدی کالورع و الزهد و التوکل.و أما المشترک فکالصبر على الذی من الخلق و بسط الوجه.

اخلاق

اخلاق بر سه گونه است:

1- خلق و خوی متعدی؛ یعنی خلق و خویی که از فردی به فرد دیگر سرایت می کند. تعدی یعنی تجاوز و گذر کردن.

خلق و خوی متعدی خ0ود بر دو گونه است:

1-1- خلق و خوی متعدی سودی، یعنی خلق و خویی که از خود فرد تجاوز می کند و به دیگری می رسد با این تفاوت که صرفا به سود طرف است.  مانند بذل و یخشش و یا مردانگی؛ بخشش و دهش یا مردانگی چون صفات اخلاقی است که چیزی از خود فرد کم نمی کند. زیان و آسیبی نمی رساند.

2-1- خلق و خوی متعدی زیانی، یعنی خلق و خویی که از خود فرد تجاوز می کند و به دیگری می رسد با این تفاوت که صرفا به زیان طرف است. مانند گذشت و چشم پوشی، بالاخره فرد کار بدی کرده است اهانت کرده است و یا تهمت و افترا زده است و حقوقی از فرد را تضییع کرده است. موجب ضرر و زیان می شود. فرد کارنیکی نسبت به دیگری انجام می دهد این کار نیک به گونها ای است که به خودش زیان وارد می شود. از همین قبیل است بردباری. علیرغم آن که فرد قدرت و توان برخورد را دارد ولی گذشت می کند. 

2- خلق و خوی غیر متعدی؛ یعنی خلق و خویی که از حد خود فرد نمی گذرد. مانند ورع و تقوی و زهد وتوکل.   

3- خلق و خوی مشترک مانند شکیبایی بر آزار خلق و گشاده رویی.

  • حسن جمشیدی

طریقة أهل الحق فی سیرها إلى الحق

در بخش گذشته علم را تقسیم فرمود به علم اسرار و و علم نظری و علم احوالات و توضیحاتی در باره علم اسرار بیان فرمود و حقایقی که نمی شود آنها را رد کرد. و در این بخش بررسی خواهیم کرد که اهل حق چگونه مسیر خود را به سوی حق خواهد گشود.  

87- (فإن قلت) فَلَخِّص لی هذه الطریقة التی تدعى أنها الطریقة الشریفة الموصلة السالک علیها إلى اللّه تعالى و ما تنطوی علیه من الحقائق و المقامات بأقرب عبارة و أوجز لفظ و أبلغه حتى أعمل علیه و نصل إلى ما ادعیت أنک توصلت إلیه و بالله أقسم إنی لا آخذه منک على وجه التجربة و الاختبار و إنما آخذه منک على الصدق فإنی قد حسنت الظن بک إحسان قطع إذ قد نبهتنی على حظ ما أتیت به من العقل و إن ذلک مما یقطع العقل بجوازه و إمکانه أو یقف عنده من غیر حکم معین فشکر اللّه لک ذلک و بلغک آمالک و نفعک و نفع بک.

در این فراز شیخ اعظم سخن خود را با ان قلت بیان می فرماید یغنی می خواهد حرف خودش را در قالب پیشنهاد از جانب من و شما بیان کند.

روشی که شما منظور شیخ اعظم است اتخاذ کرده اید و طریقه ای که شما بدان پای بند هستید ویژگی اش این است که راه و روشی است که )- شریف است. 2)- سالکش را به خداوند متعال می رساند. اینک از آن جناب می خواهیم که خلاصه و چکیده این روش و راه را با عباراتی کوتاه و رسا برای ما بیان بفرمایید تا به آنها عمل کنیم و ما نیز دست بیابیم و برسیم به همان موقعیتی که خود مدعی آن هستی که به آن مقام و منزلت دست یافته اید. سوگند در ادامه فرد به خداوند سوگند یاد می کند که من این اطلاعات را با توجه به تجربه و آگاهی شما درخواست نمی کنم بلکه با توجه به صدق و صفای شما از شما می طلبم. می خواهد بگوید من با توجه به موقعیت علمی شما من این خواسته را با شما در میان نمی گذارم بلکه با توجه به این که شما را فردی راستگو و با صفا می دانم و قطع و یقین دارم که شما در دستگیری از ما دریغ نخواهید ورزید و کوتاهی نخواهید فرمود.

پیش از این نکاتی را برای من حضرتعالی بیان فرموده بودید:

یکم- بهره و نصیب مرا از عقل تا اندازه ای روشن فرموده و من را بدان آگاه فرمودید.

دوم- نیز متوجه فرمودید که چیزهایی هم هست که عقل آن را محال نمی داند بلکه حکم به مجاز بودن و امکان تحقق آن می دهد.

سوم- و برای من روشن فرمودید چیزهایی هست که امکانش قطعی و یقینی است و نمی شود انکار کرد.

چهارم و نیز بیان فرمودید که مواردی هم هست که عقل نسبت به انکلن و عدم امکان آن هیچ حکمی نمی دهد در نتیجه باز می ایستد و توقف می کند.

خلاصه کلام این که در طی ان قلت فرد به شیخ اعظم سپاس می گوید از آن چه که در بخش پیش از این در رابطه با تقسیم علوم و خصوصا حوزه و قلمرو آن ها توضیحاتی داد و ما را روشن کرد که خیلی نسبت به چیزهایی که شاید برای ما پذیرشش چندان راحت نیست ایستادگی نکنیم و تسلیم آن حقایق بشویم. نسبت به همه این اطلاعات ضمن تشکر از شیخ اعظم از خداوند منان هم سپاس می گوید. و از خداون می خواهد که شیخ اعظم را به آرزوهایش برساند. و همه آن آرزوها را بر ایشان محقق فرماید.     

88- فاعلم أن الطریق إلى اللّه تعالى الذی سلکت علیه الخاصة من المؤمنین الطالبین نجاتهم -دون العامة الذین شغلوا أنفسهم بغیر ما خلقت له- إنه على أربع شعب بواعث و دواع و أخلاق و حقائق. و الذی دعاهم إلى هذه الدواعی و البواعث و الأخلاق و الحقائق ثلاثة حقوق تفرضت علیهم حق لله و حق لأنفسهم و حق للخلق.

مردم بر دو دسته اند

یکم- عامه مردم که درگیر زندگی عادی خود هستند. سرگرم روز مرّه گی اند. هدف خلقت را از یاد برده اند. بیشتر درگیر زندگی بعد حیوانی خود هستند. بخورند و بپوشند و بنوشند.

دوم- خواص مردم هستند که اینها در پی رهایی و نجات خویشند. اینها در پی یافتن راهی برای وصول به خداوند متعال هستند. می خواهند وارد عرصه سیر و سلوک بشوند و طرق حق را بپیمایند.

مخاطب شیخ اعظم دسته دوم است نه دسته اول.

برای سلوک به طریق حضرت حق باید توجه داشت که چهار عامل و فاکتور در این جا نقش کلیدی و اساسی دارد:

یکم- بواعث یعنی آن چه که شما را بر می انگیزاند. یعنی انگیزه ها.

دوم دواعی یعنی خواسته ها و تمایلات

سوم- اخلاق یعنی خو و خصلتها.

چهارم- حقایق یعنی واقعیتها.

 یک چیزهایی هست که به این چهار عامل و یا چهار فاکتور خط و جهت می دهد و آن حقوقی است که بر ما واجب و بایسته است. این حقوق به انگیزه های ما و به خواسته های ما و به خو و خصلتهای ما و به واقعیتها سمت و جهت می دهد. و این حقوق عبارت است از:

یکم- حقی که خداوند به گردن ما دارد.

دوم- حقی که خود انسان دارد.

سوم- حقی که آفریده ها دارند.

به بیان دیگر آن چهار فاکتور بر اساس نوع رابطه ای که ما با خدا و یا خود و یا دیگران و یا طبیعت داریم باشد تعریف کرد. گرچه شیخ اعظم به سه حق اشاره فرموده است و دیگران را ذیل آفریده ها بیان داشته است ولی حق این است که بین دیگران و آفریده ها باید فرق گذاشت. بک رابطه ما با جامعه انسانی داریم و یک رابطه با طبیعت که حیوانات را هم جزو طبیعت باید قرار بدهیم. خدا و خود و انسان و طبیعت که عبارت باشد از حیوان و گیاهان و نباتات و جمادات.

  • حسن جمشیدی

 

84- فکل علم إذا بسطته العبارة حسن و فهم معناه أو قارب و عذب عند السامع الفهم فهو علم العقل النظری لأنه تحت إدراکه و مما یستقل به لو نظر إلا علم الأسرار فإنه إذا أخذته العبارة سمج و اعتاص على الأفهام درکه و خشن و ربما مجته العقول الضعیفة المتعصبة التی لم تتوفر لتصریف حقیقتها التی جعل اللّه فیها من النظر و البحث و لهذا صاحب العلم کثیرا ما یوصله إلى الأفهام بضرب الأمثلة و المخاطبات الشعریة.

ما با سه دسته علم سر و کار داریم:

یک دست علم نظری است که به خوبی در گستره عبارات قرار می گیرند. علمی که می توان آن را در قالب عبارات بیان کرد. و با همین عبارات  معنای علم به خوبی دانسته می شود. یا لااقل زمینه برای فهم آن فراهم می شود. و شنوده هم که با این مفاهیم آشنا است وقتی که آن را می شنود خشنود می گردد. این علم تحت ادراک انسان در می آید. و انسان این توانایی را دارد که به مسائل این علم معرفت پیدا کند.

و یک دسته علم سرّ است. این علم به گستره عبارات در نمی آید. الفاظ توانایی حمل معانی آنها را ندارند. اگر بخواهند در قالب عبارات در بیایند بسیار بد و ناهنجار خواهند شد. درک مسائل این علم برای کسی که بخواهد بداند و بفهمد دشوارتر خواهد شد. و چه بسا خرد ورزان ضعیف النفس و سرسخت، وقتی که به مسائل این علم برسند حقایق این علم را نمی توانند درست درک کنند لذا به رد و انکار آن می پردازند.

با عنایت به دشواری علم سرّ بعضی از اعاظم و اکابر علم سر تلاش کرده اند تا با بهره گیری از مثال و قالبهای شعری که مردم بدان بیشتر مانوس هستند آن مفاهیم بلند و سخت و دشوار را به فهم و درک مردم نزدیک و نزدیکتر کنند. هم چون مثنوی معنوی و یا هم چون گلشن راز شبستری و یا آثار شیخ عطار و...    

85- و أما علوم الأحوال فمتوسطة بین علم الأسرار و علم العقول. و أکثر ما یؤمن بعلم الأحوال أهل التجارب و هو إلى علم الأسرار أقرب منه إلى العلم النظری العقلی لکن یقرب من صنف العلم العقلی الضروری بل هو هو لکن لما کانت العقول لا تتوصل إلیه إلا بأخبار من علمه أو شاهده من نبی أو ولی لذلک تمیز عن الضروری لکن هو ضروری عند من شاهده.

و دسته سوم علم حال است یا علم احوال. علم احوال حد وسط بین علم نظری و علم سر است. بیشتر کسانی که باور به علم احوال دارند کسانی اند که اهل تجربه اند. ویژگی علم احوال این است که گرچه بین علم نظری و سرّ واقع شده است ولی بیشتر به علم سر نزدیک است تا علم نظری. ولی بخواهیم دسته بندی کنیم به لحاظ موضوع و مسائل بیشتر به علم عقلی و نظری نزدیک است. بلکه خودش جزو علوم نظری و عقلی است.

البته با عنایت به این که عقل و خرد انسانی به گونه ای است که به مسائل علم احوال وقتی آگاه می شود که مسائل این علم توسط کسی بیان شود که آن را می داند و یا خود آن را مشاهده کرده است یعنی به جز از نبی و ولی از راه دیگری نمی شود به مسائل این علم وقوف پیدا کرد و آگاه شد، به همین جهت علم احوال از علم نظری ممتاز شده است.

پس از یک جهت علم احوال هم چون علم نظری است از آن جهت که فرد خود شاهد مسائل آن علم نبوده است. ولی اگر خود فرد مسائل این علم را شاهد و ناظر بود و خود آنها را درک کرده بود علم احوال برای او علم ضروری خواهد بود. ضروری یعنی بدیهی در برابر نظری قرار می گیرد.

ینا برای ما با چهار دستهعلم سر و کار داریم:

علم نظری یا عقلی

علم سرّ،

علم احوال نظری

علم احوال ضروری  

86- ثم لتعلم أنه إذا حسن عندک و قبلته و آمنت به فأبشر إنک على کشف منه ضرورة و أنت لا تدری لا سبیل إلا هذا إذ لا یثلج الصدر إلا بما یقطع بصحته و لیس للعقل هنا مدخل لأنه لیس من درکه إلا إن أتى بذلک معصوم حینئذ یثلج صدر العاقل و أما غیر المعصوم فلا یلتذ بکلامه إلا صاحب ذوق.

باید توجه داشت که اگر علم سرّ پیش فرد مقبول و نکو باشد و آن را پذیرفته باشد  و بدان باور داشته باشد باید به او بشارت داد که او به ضرورت این علم راه پیدا کرده و آن را کشف کرده است. البته وی خواهد دانست که راه و چاره ای هم جز این نیست. چون دل انسان به چیزی آرام و قرار نمی یابد مگر این که قطع و یقین پیدا کند به درستی آن علم. و حال آن که در این عرصه راهی برای ورود عقل وجود ندارد. چون مساله اصلا عقلی نیست که عقل بتواند ورود پیدا کند. تنها راه درک مسائل این علم و درک و دریافت درستی آن یا با بیان نبی و یا ولی صورت می گیرد. چون نسبت به سخن ولی و نبی طبیعی است که شنونده بدان قرار و سکون می یابد. اما اگر همان سخن را عارف و صوغی بزرگی بگوید اما طرف چون معصوم نیست  از آن لذت نخواهد برد. مگر این که اهل ذوق و اهل دل باشد.  

  • حسن جمشیدی

     علم نبوی و علم نظری

وصل فی العلم النبوی و العلم النظری

80- و لا یحجبنک أیها الناظر فی هذا الصنف من العلم الذی هو العلم النبوی الموروث منهم صلوات اللّه علیهم إذا وقفت على مسألة من مسائلهم قد ذکرها فیلسوف أو متکلم أو صاحب نظر فی أی علم کان فتقول فی هذا القائل الذی هو الصوفی المحقق إنه فیلسوف لکون الفیلسوف ذکر تلک المسألة و قال بها و اعتقدها و إنه نقلها منهم أو إنه لا دین له فإن الفیلسوف قد قال بها و لا دین له.

علم نبوی منظور همان گزاره ها یا مسائلی است است که از نبی اکرم و یا انبیای پیشین برای ما نقل شده است. بسیاری از روایات که از پیامبر صلوات الله علیه نقل می شود حقایقی در آنها بیان شده است. این حقایق را گاه یک فیلسوف یا متکلم و اهل نظری برای ما بیان می کند و یا در کتابش می نگارد. اگر چنان چه گوینده این نظر و سخن صوفی محققی باشد در باره او دو نظر می توان ابراز کرد:

یکی آن که او فیلسوف است و این مسائل مربوط به حوزه و قلمرو فلسفه است. و فیلسوف طبیعی است که این نظرات را بیان کند و یا تایید کند. بعید نیست که این سخنان را این شخص از فیلسوفی مقل کرده باشد.

و یکی هم این که او دین ندارد. چون اغلب این سخنان را فیلسوفان می زنند و فیلسوفان هم که اعتقادی ندارند و اساسا بی دین هستند.

81- فلا تفعل یا أخی فهذا القول قول من لا تحصیل له إذ الفیلسوف لیس کل علمه باطلا فعسى تکون تلک المسألة فیما عنده من الحق و لا سیما إن وجدنا الرسول ع قد قال بها و لا سیما فیما وضعوه من الحکم و التبری من الشهوات و مکاید النفوس و ما تنطوی علیه من سوء الضمائر فإن کنا لا نعرف الحقائق ینبغی لنا أن نثبت قول الفیلسوف فی هذه المسألة المعینة و إنها حق فإن الرسول صلى اللّه علیه و سلم قد قال بها أو الصاحب أو مالکا أو الشافعی أو سفیان الثوری.

این نوع از داوری ها که یا سخن فیلسوفانه است و یا فیلسوفان دین ندارند. سخن سنجیده نیست بلکه سخن نسنجیده است. سخن کسی است که حد اقل تحصیلات را هم ندارد. باید گفت سخن بیسواد ها است. چون انسانهای با درایت و با هوش این چنین سخن نمی گویند.

مگر تمام سخنان فیلسوفان باطل است؟ مگر همه گزاره های فلسفی باطل است؟

ممکن است بعضی از گزاره های فلسفی درست نباشد.

چه بسا این نظری که می دهد جزو گزاره هایی نباشد که باطل است بلکه این احتمال را بدهید که جزو گزاره هایی است که درست است.

افزون بر آن اگر خود شاهد باشید که پیامبر اکرم(ص) هم همین سخن را به گونه ای دگر بیان کرده باشد.

خضوضا اگر آن چه آن فرد می گوید جزو مسائل حکمی و اخلاقی باشدو توصیه بکند که از شهوات دوری گزینیذ. یا از مکر و حیله های نفسانی و بدی های باطهنی و درونی پرهیز کنید. چه اشکالی دارد که به این حرفها توجه بکنیم.

اگر حقایق را خودمان نمی دانیم و نسبت بهد آنها وقوف کامل ندتریم این احتمال را بدهیم که سخن فیلسوف همان حقایق است. لااقل سخن او را در همین مساله و مشابهد آن بپذیریم و به آن تن بدهیم. چه بسا همین سخن را نبی اکرم یا صحابه و یا مالک و یا شافعی و یا سفیان ثوری بیان فرموده باشد و یا بدان معتقد باشد.

به بیان دیگر می خواهد بفرماید درست بودن خود سخن مهم است نه این که این سخن را چه کسی می گوید. وقتی سخن سخن درستی است و سخن حکیمانه ای است چه فرقی مثی کند که ایهن سخن از نبی اکرم باشد یا از سقراط و یا از فارابی و یا از امام محمد غزالی. مهم این است که سخن سخن درستی است.   

 82- و أما قولک إن قلت سمعها من فیلسوف أو طالعها فی کتبهم فإنک ربما تقع فی الکذب و الجهل أما الکذب فقولک سمعها أو طالعها و أنت لم تشاهد ذلک منه و أما الجهل فکونک لا تفرق بین الحق فی تلک المسألة و الباطل و أما قولک إن الفیلسوف لا دین له فلا یدل کونه لا دین له على إن کل ما عنده باطل و هذا مدرک بأول العقل عند کل عاقل.

بیان شد که اهل سر ممکن است سخنی را بگوید و بعضا مدعی باشند که این سخن اهل سر نیست بلکه سخن فیلسوف است. مثلا این سخن را من خوانده ام و یا از فیلسوفی شنیده ام. چنین ادهایی ادعای کذب است. وی مرتکب دروغ شده است. چون می گید که من این سخن را از فیلسوف شنیده ام و یا در کتاب فلسفه خوانده م و حال آن که این سخن اهل سر است نه سخن فیلسوف. وی چنین سخنی را ندیده است و بی مطالعه حرف زده است. وی قدرت تمیز حق از باطل را ندارد. سخن وی غیر قابل اعتنا است.

اما این که بیان شد فیلسوف دین ندارد این هم سخن نادرستی است. فیلسوف دین ندارد و کسی که دین ندارد هر گزاره ای راذ بیان کند باطل است. چه رابطه ای بین این دو گزاره وجود دارد. دین نداشتن مساوی با بطلان همه حرفهای او نخواهد بود. چنان که دین داشتن هم دلیل بر صحت همه حرفهای وی نخواهد بود. این مساله کاملا روشن است.

در این فراز همه تلاش شیخ اعظم این است که نتیجه این که هر کس دین ندارد هر چیزی که بگوید باطل است درست نیست. این رابطه را می خواهد قطع کند. بین این دو عام و خاص من وجه است. ممکن است دین داشته باشد و حرف درست بزند. ممکن است دین داشته باشد و حرف نادرست بزند. ممکن است دین نداشته باشد و حرف درست بزند و ممکن است دین نداشته باشد و حرف درست نزند.

83- فقد خرجت باعتراضک على الصوفی فی مثل هذه المسألة عن العلم و الصدق و الدین و انخرطت فی سلک أهل الجهل و الکذب و البهتان و نقص العقل و الدین و فساد النظر و الانحراف أرأیت لو أتاک بها رؤیا رآها هل کنت إلا عابرها و تطلب على معانیها فکذلک خذ ما أتاک به هذا الصوفی و اهتد على نفسک قلیلا و فرغ لما أتاک به محلک حتى یبرز لک معناها أحسن من أن تقول یوم القیامة قَدْ کُنّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ کُنّا ظالِمِینَ.

شیخ اعظم در ادامه تعرض به منکرین عالم به اسرار می فرماید: کسانی که صوفیان و عارفان اعتراض می کنند و حقایقی کهد آنها بیان می کنند را انکار می کنند این افراد از عرصه علم و از عرصه دین و از عرصه اخلاق بیرون خواهند رفت. و در زمره نادانان و دروگویان قرار خواهند گرفت. اینها بیشتر مشی و مرام تهمت زنی و افترا زنی را دنبال می کنند. اینها دچار نارسائی عقلی و نارسائی دینی و کژاندیشی و انحراف از صراط مستقیم هستند.

شیخ اعظم می خو.اهد بفرماید انکار این افراد نه ریشه در دین دارد و نه ریشه در اخلاق دارد و نه ریشه در علم دارد. رد کردن اینها ناشی از بیسوادی خود اینها و یا ناشی از بیماری است. در ادامه شیخ اعظم پرشسی را مطرح می کند. اگر شما خواب ببینید. چه مربوط به گذشته و چه نسبت به حال و یا آینده مهم نیست که موضوع خوتب چه باشد. برای تعبیر آن چه خواهید کرد؟ چون خودتان که تعبیر خواب بلد نیستید. یقینا به دنبال کسی هستید که تعبیر خواب می داد. حالا اگر صوفی محقق و جستجوگری از راه برسد و حقایقی را برای شما بیان کند. بی محابا که نمی شود حرفهای او را رد کرد. باید به سخنان او گوش فرا داد. به سخنان آن صوفی گوش بده و سخنان او راذ آویزه گوش خودت قرار بده. نفس خ.ودت را تحت کنترل خودت در بیاور و او را با توجه به فرمایشان همان عارف و صوفی هدایت کن. درون خودت را از ناخالصی ها پاک گردان تا معانی که او بیان می کند بر تو آشکار گردد.

واقعا پذیرفتن سخنان عارف و صوفی بهتر است یا این که فردای قیامت مصداق بارز این آیه شریفه قرار بگیرید که قَدْ کُنّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ کُنّا ظالِمِینَ.(انبیا آیه 97) مدعی بشوید که ما در غفلت بودیم بلکه ما جزو ستمکاران بودیم. این که خیلی بدتر است.  

  • حسن جمشیدی