جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵۸ مطلب با موضوع «شرح فتوحات» ثبت شده است

 8- و أشکره شکر من تحقق أن بالتکلیف ظهر الاسم المعبود. و بوجود حقیقة لا حول و لا قوة إلا بالله ظهرت حقیقة الجود و إلا فإذا جعلت الجنة جزاء لما عملت فأین الجود الإلهی الذی عقلت.

در این فقره به شکر و ثنای خداوند می پردازد. گویا ثنا انواعی دارد. به دتبیین یک نوع از این ثناها و شکرها می پردازد.

شیخ اجل می گوید خدایا من تو را هم چون کسی سپاس می گویم و شکر می کنم که با انجام تکالیف شرعی خودش مقام و منزلت بندگی بر او ظهور یافته و اسم معبود بر آن صادق است. چون من به تکالیف شرعی خودم عمل می کنم درست است که به من عبد گفته شود. بنده خدا گفته شود.

و من تو زا هم چون کسی ثنا می گویم و شکر می کنم که به جهت تحقق لاحول و لا قوة الا بالله حقیقت جود و بخشش تحقق یافت. خدایا من تو را آن گونه شکر می کنم که در نظام هستی هیچ حول و قوه ای جز حول و قوه تو نیست. اگر حتی من بلند می شوم و یا می نشینم همین هم به خواست و اراده تو است و الا من که جز شبح و ماکت چیزی نیستم. نفس بودن ما و حرکات و سکنات ما بیانگر جود و بخشش بی انتهای خداوند است.

از این مهمتر جدای از این که ماها را آفریده و با ثدرت و توان او حتی پلک چشممان را حرکت می دهیم برای ما اعمالی وضع کرده است که اگر آن اعمال را انجام بدهیم به ما پاداش بهشت خواهند داد. الله اکبر. خودش آفرید و خودش به ما قدرت و توان داده و همو نیز هرکاری که انجام بدهیم به ما امتیاز می دهد. واقعا نباید او را ثنا گفت و شکر کرد؟ از همینها می شود جود الهی را فهم کرد و الا برای جود الاهی که نمی شود برهان اقامه کرد.

فأنت عن العلم بأنک لذاتک موهوب و عن العلم بأصل نفسک محجوب فإذا کان ما تطلب به الجزاء لیس لک فکیف ترى عملک.

در ادامه خدای سبحان را توصیف می کند و به دو ویژگی خداوند می پردازد: یکی علم موهوبی الهی و دیگری علم محجوبی خداوند. نسبت به علم موهوبی می فرماید تو ای پروردگار و آفریدگار به علم موهوبی خود می دانی که همه آن چه که می آفرینی ناشی از ذات خود تو است. چون غیر از ذات تو چیزی نیست. این را به علم موهوبی خود می دانی. و به علم محجوب می دانی که نفس تو از خودت پنهان است. اگر غیب مطلق است غیب مطلق حتی برای خود حضرت حق نیز غیب مطلق است. بار خد اوندگارا تو در پی پاداش هستی. پاداش عملی که خود آن عمل خودت را نمی بینی بلکه این عمل را از جانب بندگان و آفریدگارت می بینی. خداوندا تو درخواست پاداش می کنی به خاطر کارهایی که بندگان انجام می دهند و کاری که بندگان انجام می دهند به جهت نیرو و قدرتی است که تو در آنها قرار داده ای. پس در حقیقت عمل از آن تو است ولی تو عمل خودت را نمی بینی بلکه کار بنده های خود را می بینی. به نظر من تصویر بسیار زیبا و دبلنشینی است. مفهوم واقعی و حقیقی توحید را شیخ اعظم بیان می کند.

9- فاترک الأشیاء و خالقها و المرزوقات و رازقها فهو سبحانه الواهب الذی لا یمل و المَلِک الذی عز سلطانه و جل اللطیف بعباده الخبیر الذی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ

ما از چند چشم انداز می توانیم خداوند را مورد مشاهده قرار بدهیم و متوجه او بشویم:

1- از این جهت که جهان هستی را آفریده است.

2- از این جهت که انسانها را آفریده است.

3- از این جهت که آفریدگار عالم است.

4- از این جهت که روزی رسان است.

5- از آن جهت که روزی ده است.

و...

شیخ اعظم می فرماید از این چشم انداز نگاه نکنید که در بالا عرض شد بلکه از این جهت بنگرید و ببینید که او واهب و بخشنده است.

بعضی از افراد وقتی چیزی را می بخشند چشمشان دنبالش هست. هر وقت که می بینند می پرسند که خودنویسی که به تو دادیم را چه کردی. کتابی که به تو دادیم را هنوز داری یا نه؟ و وقتی که چیزی را می بخشند دلهره و اضطراب دارند. چون جای آن چه بخشیده اند خالی شده است. چیزی را از دست داده اند. ملول و اندوهگین می شوند. اما خداوند این گونه نیست. نسبت به آن چه که می بخشد هرگز ملول و دلگیر نمی شود. چون از او چیزی کم نمی شود. خداوند فرمان روای مطلق است. دامنه و سیطره قدرتش همه هستی است. نهایت ندارد. هستی بی انتها است. خداوند بی نهایت به بندگانش مهربان است. او دانا است. می داند که وضع و حال موجودات چگونه است. موجودات در پیشگاه او حضور دارند. خداوند را با هیچ چیزی مقایسه نفرمایید. ماننده هیچ چیزی نیست. او بی مانند است. او شنوا و بینا است.(شوری آیه 11)

 

  • حسن جمشیدی

7- فهو سبحانه یطیع نفسه إذا شاء یخلقه، و ینصف نفسه مما تعین علیه من واجب حقه،

در ادامه شیخ اجل به توصیف حق تعالی می پردازد:

1- خداوند سبحان هرگاه که بخواهد از آفریده هایش اطاعت و پیروی می کند. عنایت بفرمایید این درست است که خداوند سبحان حاکم مطلق است ولی مستبد نیست. هرگاه که اراده کند از دستوران و اوامر بنده اش و آفریده هایش پیروی می کند. اگر چیزی بخواهنند به آنها می دهد. همین که فرمود ادعونی استجب لکم یعنی چه؟ یعنی متابعت و پیروی. همین که بنده ای دست نیاز به درگاه خداوند دراز می کند و خواسته هایش را بیان می کند یعنی متابعت و پیروی.

2- موجوداتی که آفریده است حقوقی برای آنها وضع کرده است. آن گونه نیست که نسبت به ادای حق آنها بی انصافی روا بدارد. نه. او عادل است و نسبت به ادای حق موجودات نهایت انصاف را روا می دارد.

فلیس إلا أشباح خالیة على عروشها خاویة و فی ترجیع الصدى سر ما أشرنا إلیه لمن اهتدى.

در ادامه سراغ موجودات می رود و رابطه موجودات را با آفریدگار آنها تبیین می کند.

1- موجودات چیزی جز قالب و صورت نیستند. صورتهای خالی از هستی و وجود. به بیان دیگر موجودات همه ماهیاتند نه وجود و وجود هرچه هست از او است. هستی را او بر این ماهیات حمل می کند. این قالبها و صورتها خالی از سکنه هستند. چیز در آن نیست. اگر که او نباشد در هم فرو ریزد قالبها.

2- نقش موجودات همان صدا است که در کوه می پیچد و به سمت صاحب صدا بر می گردد. همه ما صداهای حضرت حق هستیم. و الا خود ما که هیچ هستیم.

نکاتی بیان کردیم اسراری بود در باره هدایت که خدمت شما عارض شدیم. اگر هدایتیهم باشد باید از ناحیه خود او باشد.  

  • حسن جمشیدی

5- أحمده حمد من علم أنه سبحانه علا فی صفاته و علی و جل فی ذاته و جلى و أن حجاب العزة دون سبحانه مسدل و باب الوقوف على معرفة ذاته مقفل إن خاطب عبده فهو المسمع السمیع و إن فعل ما أمر بفعله فهو المطاع المطیع.

حمد و ستایش دو گونه است. یک مرتبه فرد مقام و شان کسی را که مورد حمد و ستایش قرار می دهد را می شناسد و می داند در این صورت حمد او عالمانه خواهد بود و بعضا کسی را که ستایش و حمد می کنند خیلی نسبت به او آگاهی ندارند. چندان نمی شناسند. شیخ اعظم از گروه اول سخن می گوید آنان که مقام و منزلت حضرت حق را می دانند. یعنی حمد عالمانه.

در این فراز به حمد و ستایش حضرت حق می پردازد از آن جهت که او:

1- صفات حضرت حق والا است. بالا است.

2- ذات حضرت حق برتر است. بزرگ است و نیر ذاتش تابناک است.

3- عزتش هم چون حجابی است که نمی توان به او راه پیدا کرد و دید.

4- و دری که باید از آن ورود پیدا کرد و حضرت حق را شناخت، بسته است بلکه قفل است یعنی ناگشودنی است. بدین معنا که حضرت حق را آن گونه که باید نمی توان شناخت.  

5- آن گاه که بنده ای او را مخاطب خود قرار بدهد او هم گوش است و هم شنوا. بیانی از وحدت وجود. بلکه باید گفت خود او هم خواهان و هم خواسته است. هم زبان که می گوید و هم گوش که می شنود و هم گوینده و هم شنونده است. همه اش همو است.

6- هر گاه بنده ای نسبت به دستوری که صادر شده است اقدام کند در حقیقت خداوند سبحان خود فرمان روا و فرمانبر است. تعبیری است از آیه شریفه و ما رمیت اذ رمیت ان الله رمی. این تو نبودی که تیر افکندی یا خاک بر دشمنان پاشیدی بلکه ما بودیم. اشاره است به نتیجه و محصول قرب نوافل که انا سمعه الذی یسمع به و بصر الذی یبصر به.   

شیخ اعظم در این سخن کوتاه خود خشت بنای وحدت وجود را پی می افکند و طراحی می کند. هم چنان که دوستان مستحضر هستند بنیانگذار وحدت وجود ابن عربی است. و از همین جا به طرح آن اقدام کرده است.  

6- و لما حیرتنی هذه الحقیقة أنشدت على حکم الطریقة للخلیفة

الرب حق و العبد حق

یا لیت شعری من المکلف

إن قلت عبد فذاک میت

أو قلت رب أنى یکلف

چون این حقیقت که بر من مکشوف گردید یعنی درک این که همه چیز او است و همه چیز از او است. همان وحدت وجود. درک خود این نکته مرا بهت زده ساخت مبادرت به سرودن این شعر کردم.

پروردگار حق است و بنده خدا هم حق است. چگونه می شود که هم خدا و هم بنده حق باشد. این از باب تشریف است. بنده به مقام حق حق نائل شده و در بر دارنده همه صفات الهی است.

ای کاش می دانستم که مکلف کیست. چون من مکلف که هیچم و هرچه هست او است. او هم گوش و هم چشم و هم همه اعضا و جوارح کم است. او است که تکالیف را انجام می دهد. چون همه قدرت از او است.

اگر بگویید بنده است که آن مرده است. یعنی اگر بگویید این بنده است که اعمال را انجام می دهد سخن ناصوابی است چون او مرده ای در پیشگاه خداوند است. بنده ای که احساس کند که خودش هست دیگر او بنده نیست بلکه او زنده نیست چون اتصالش با حضرت حق قطع شده است.

یا بگویی پروردگار است پس چگونه ممکن است که او مکلف باشد. اگر بگویی تکلیف را خداوند انجام می دهد پناه بر خدا چگونه ممکن است که مکلِّف(وزن فاعلی) خود مکلَّف (وزن مفعولی) باشد.  

  • حسن جمشیدی

4- فهو العلیم سبحانه الذی علم و علم و الحاکم الذی حکم و حکم و القاهر الذی قهر و أقهر و القادر الذی قدر و کسب و لم یقدر الباقی الذی لم تقم به صفة البقاء و المقدس عند المشاهدة عن المواجهة و التلقاء بل العبد فی ذلک الموطن الأنزه لا حق بالتنزیه لا أنه سبحانه و تعالى فی ذلک المقام الأنزه یلحقه التشبیه فتزول من العبد فی تلک الحضرة الجهات و ینعدم عند قیام النظرة به منه الالتفات.

خداوند هم دانا است و هم معلم است یعنی می آموزاند. به دیگران علم می دهد. اشاره است به علّم آدم الاسماء کلها و نیز یعلمهم الکتاب و الحکمة. یقینا کسی که معلم است باید خود بداند و عالم باشد. و خداوند عالم مطلق است. کسی نیست که چیزی به او یاد بدهد. یا چیزی نیست که خداوند نداند.  

خداوند حاکمی است که هم فرمانروایی می کند و هم داوری. طوری نیست که در نظام اجتماعی الهی بین قوا تقسیم صورت گرفته باشد. همو که حاکم است، داور و قاضی هم هست. همو که حاکم و قاضی است، رزق و روزی افراد را هم می دهد.

خداوند چیره و قهاری است که غالب شده و دیگران را مغلوب خود گردانید. طوری نیست که روزی به کام یکی و فردا به کار دیگری باشد. خداوند قهار مطلق است.    

خداوند قادر و توانا است با این ویژگی که همه امور را مقدر می کند و به همگان فایده می رساند و هرگز بخل نمی ورزد.

خداوند ابدی است، پایدار است، به گونه ای که دیگر موجوداتی که باقی هستند صفت بقا قائم به آنها نیست. بقای دیگر موجودات به بقای او است.

خداوند مقدس و منزه از این است که به مشاهد در بیاید. از برخورد و مواجه و دیدار با همگان منزه و بدور است. نمی شود به دیدار خداوند رفت. او را نمی شود دید.  

بنده خداوند در موطنی که قرار گرفته است و به مقامی که نائل گشته است یعنی در مقام مشاهده حضرت حق، جهات ازبین می رود. کلا بیرون از ظرف مکان خواهد بود. چپ و راست و بالا و پایین و... منزه از این جهات است. چون خداوند عاری از قید مکان و زمان و جهات است. از سوی دیگر خداوند در این مقام منزه از تشبیه است. یعنی بنده در مقام مشاهده حضرت حق، فارغ از جهات خواهد بود چون حضرت حق هم منزه از جهات است و هم منزه از تشبیه و تجسیم. وقتی که بنده خدا که بدین مقام نائل شده است دذر مقام مشاهده که حضرت حق را می نگرد التفات و توجه در وی از بین خواهد رفت. چون در حضور حضرت حق است. دیگر به چه چیزی و چه جایی می خواهد التفات پیدا کند.

  • حسن جمشیدی

2- فظهر سبحانه و ظهر و أظهر و ما بطن. و لکنه بطن و أبطن و أثبت له الاسم الأول وجود عین العبد و قد کان ثبت و أثبت له الاسم الآخر تقدیر الفناء و الفقد و قد کان قبل ذلک ثبت

در این پاراگراف اشاره دارد به مقام ظهور و خفای حضرت حق. خودش که در خفا بود و غیب مطلق. موجودات را که آفرید؛ موجودات ظهورات حضرت حق هستند. با آفرینش انسان اسم و عنوان الاول برای آن جعل شد. چون اولین وجود در بین موجودات است. و نیز اسم الاخره را برای او جعل فرمود چون آخرین موجود است که در عالم مادی باقی خواهد ماند. البته ظهور اشیا به معنای ظهورات خداوند است نه ظهور و بروز خود خداوند. با آفرینش موجودات خداوند پنهان تر و پوشیده تر شد.

پس خداوند سبحان ظهور پیدا کرد. این اولین ظهور بود. با این ظهورش مقدمه برای ظهور دیگر اشیا نیز فراهم شد. کنت کنزا مخفیا فاحبت ان اعرف فخلقت الخلق کی اعرف. ظهور که یافت ظاهر هم ساخت. اشاره دارد به قدرت خودش. هم ظاهر شد و هم ظاهر کرد آن چه را که در باطن بود. شاید منظور وجود علمی اشیا در علم الهی باشد به صورت اعیان ثابته که با فرمان کن محقق شد و ظهور پیدا کرد و دیگر پوشیده نشد. ولی از ظهور اشیا خودش پوشیده شد و پوشیده ساخت. خود همین موجودات که ظهور پیدا کردند سبب پوشیده تر شدن خداوند گردیدند. و اسم الاول از مراتب هستی را برای بنده اش به ثبوت رساند و محقق کرد. البته پیش از این هم برای بنده اش اولیت محقق بود. و اسم الاخر را برای فنا و فقدان او محقق فرمود و به ثبوت رساند. البته پیش از این هم برایش ثابت بود.   

3- فلو لا العصر و المعاصر و الجاهل و الخابر ما عرف أحد معنى اسمه الأول و الآخر و لا الباطن و الظاهر و إن کانت أسماؤه الحسنى على هذا الطریق الأسنى و لکن بینها تباین فی المنازل. یتبین ذلک عند ما تتخذ وسائل لحلول النوازل فلیس عبد الحلیم هو عبد الکریم و لیس عبد الغفور هو عبد الشکور فکل عبد له اسم هو ربه و هو جسم ذلک الاسم قلبه.

هرچه در جهان وجود دارد مظهر اسمهای متعدد  خداوند است. اگر که دوره ها و روزگاران نبود و اگر افرادی که هم دوره اند نبودند و اگر انسانهای جاهل و نادان نبودند و اگر افراد خبره و ماهر نبودند معنای اسم الاول و الاخر و الظاهر و الباطن را کسی نمی دانست. گرچه اسماء الهی با هم متحدند ولی اینها که مظاهر اسما و صفات الهی هستند با هم متباین هستند. اگر چه اسمای حسنای الهی بر این طریق استوار است و بنا نهاده شده است و منتهای همین راه است ولی بین آنها نسبت به منازل، تباین بلکه فاصله است. و این مساله هنگامی روشن می شود که برای ورود مصایب و بلایا وسایلی از پیش کسب کرده باشد. لذا هر فرد به اقتضای اسمی که مظهر آن است با دیگری فرق می کند.

به همین جهت هم عبد کریم بنده بزرگوار غیر از عبد رحیم یعنی بنده مهربان است.

و نیز عبد غفور یعنی بنده ای که گناهانش بخشیده شده غیر از عبد شکور یعنی بنده سپاسگذار است.

پس هر بنده ای دارای اسمی است که همان اسم رب و پروردگار او خواهد بود. خود وی جسم است و آن اسم جان و قلب او.  

  • حسن جمشیدی

آفرینش از عدم

مساله اول آفرینش موجودات از عدم است. مفهوم عدم خیلی روشن نیست که چیست:

شما یک مشت برف را در دستتان بگیرید و بعد از چند دقیقه برفها معدوم می شود.

پدر من عموی داشت که روزی به روستا آمد و پدر من را که بچه بیش نبود بغل گرفت و بوسید و رفت و دیگر هم برنگشت. از سال 1324 تا زمان حال در نظر بگیرید. البته گفته می شود به عراق رفته است و نیز شنیده شده است در طرفهای بقمچ زندگی می کرده البته خودش فوت باید کرده باشد و فرزندانش باید زنده باشند. این هم نوعی معدوم است. گفته می شود از بین رفته است. و نیست شده است.

فردی که تا دیروز سر حال بود و به یک باره دچار عارضه سکته و یا تنگی نفس و یا مشکل ریوی و یا مثلا کرونا شده و در گذشته بود می گفتند مرده و یا رفت. از بین رفت.

پولی در دست من بود و گم شد. این هم نوعی معدوم شدن است.

این که می فرمایند خداوند موجودات را ازعدم آفرید این عدم عدم عرفی است نه عدم فلسفی و عقلی. این که می فرماید از عدم آفرید و از عدم عدم آفرید منظور همین معنایی است که عرف از آن می فهمد و به همان معنا هم به کار می برد. می گوید ما که این جا آمدیم هیچی نبود. هیچی. نمی شود که هیچی نباشد. منظور وی از هیچی معنای خاصی است. این درست است که موجودات نبودند ولی خیلی هم نبودش جدی نبود بلکه به صورت طرح و ایده و علم در علم الهی وجود داشت. ان شالله در ذیل ازلی بودن انسان توضیح خواهیم داد که انسان ازلی است چون در علم خداوند سبحان وجود داشته است. اشیا درست است که خودشان در عالم خارج محقق نبوده اند ولی صورتهای علمی آنها به نام اعیان ثابته در علم الهی وجود داشته است. پس خیلی هم عدم محض نیست. منظور از عدم عدم محض نیست چون در صورت انقلاب لازم می آید و این محال است. بلکه عدم ظاهری است. به حسب ظاهر معدوم دیده می شود. در اصطلاحات عرفانی از آن به هبا و عنقا تعبیر می شود. پس منظور این است که موجودات به وجودات علمی محقق بودند و به وجود عینی هم محقق شدند. دقیقا مانند نقشه و طرحی که بنا و معمار برای منزل در ذهن خودش طراحی می کند و بعد هم در خارج آن را محقق می سازد.

نسبت به متن شیخ اعظم توجه بفرمایید ایشان می فرماید أوجد الأشیاء عن عدم و عدمه ایجاد کرد اشیا را از عدم آنها و از عدم عدم آنها. اولی به معنای عدم است. به معنای نیستی ولی دومی به معنی هیتی است زیرا عدم عدم می شود وجود. نیستی نیستی می شود هستی. البته منظور اعیان ثابته است که خود ایشان در طی کتاب به تفصیل توضیح خواهد داد.

تاثیر کلمه در ایجاد اشیاء

با عنایت به وجود اشیا در علم الهی به صورت اعیان ثابته اینک همان علوم می خواهد در خارج و در عالم عین محقق بشود. این تحق به دستور و امر الهی وجود عینی می گیرد با صدور کلمه کن.

حدوث و قدم اشیاء

در علم کلام اصطلاحی است تحت عنوان حدوث و قدم عالم. قدیم در برابر حادث است. قدیم معادل ازلی است. قدیم که گفته می شود یعنی ایجاد نشده است بلکه هم چنان که هست از قبل بوده که بوده. حادث یعنی چیزهایی که بعدا بود شده اند و هستی یافته اند. حدوث اشاره است به وجود امکانی اشیا در برابر واجب. خداوند موجودات را آف رید تا ثابت کند که خودش قدیم است و موجودات تماما حادث هستند و ممکن بالذاتند.

حمد و ثنا مخصوص پروردگاری است که همه موجودات را از نیستی و از نیستی آن نیستی پدید آورد. و وجود همه موجودات متوقف بود بر کلمه کن که با صدور کن همه موجودات از اعیان ثابته خود به عین و واقع بدل شدند. چرا این کار صورت گرفت: تا بدین وسیله سرّ حدوث اشیا و قدم آنها برای ما تحق بیابد و ثابت بشود. با اثبات و تحقق این حقایق نسبت به صدق و راستی قدم خود که پیش از این ما را آگاه ساخته بود ایستادگی کنیم. 

  • حسن جمشیدی

الجزء الأول من فتح المکی

بسم اللّه الرحمن الرحیم صلى اللّه على سیدنا محمد)

خطبة الکتاب

تأملات فی الحقیقة الوجودیة

تاملاتی در حقیقت وجود

نسبت به تقسیمات کتاب نوعی آشفتگی و پریشانی دیده می شود البته نه به هم ریختگی رایج بلکه آشفتگی خاص. یک تقسیم بر اساس اسفار دارد که و یک تقسیم بر اساس اجزا و یک تقسیم بر اساس فصول که اصلی ترین و رایج ترین آن همان فصول است. کتاب از شش فصل و پانصد و شصت باب تشکیل شده است.

فصل اول در معارف با ۷۳ باب‌

فصل دوم در معاملات با ۱۱۶ باب

فصل سوم در احوال با ۸۰ باب‌

فصل چهارم در منازل با ۱۱۴ باب‌

فصل پنجم در منازلات با ۷۸ باب‌

فصل ششم در مقامات با ۹۹ باب‌

ولی فتوحات دارای اجزا هم می باشد که خود همین مقدمات بخشی از اجزای کتاب است.

فتوحات مکی اشاره است به حقایقی که در مکه مکرمه برای ایشان به صورت مکاشفه اتفاق افتاده است را به عنوان فتوحات مکی بیان می کند. مکی اشاره است به محل و مکانی که اتفاق افتاده است و فتوحات هم که همان اتفاقهایی است که رخ داده و پرده هایی است که کنار رفته و حقایق مکشوف شده است.

فتوحات جمع است و مفرد آن فتح است. فتح به معنای گشایش غیر مترقبه. بخشش بدون انتظار و خلاف انتظار. انا فتحنا لک فتحا مبینا یعنی شما چشم انتظار چنین موهبتی نبودی. ما چنین چیزی را به عنوان موهبت به تو ارزانی داشتیم. فتح بخشش و دهش هایی که اصلا انتظارش را نداشته اند.   

1- الحمد لله الذی أوجد الأشیاء عن عدم و عدمه و أوقف وجودها على توجه کلمة لنحقق بذلک سر حدوثها و قدمها من قدمه و نقف عند هذا التحقیق على ما أعلمنا به من صدق قدمه.

در این فراز از بیانشان به چند نکته اشاره فرموده است:

پیش ورود به بحث سخن خود را با نام خدا آغاز می کند و سپس به حمد خداوند می پردازد در باره باسم الله و حمد سخن فراوان گفته شده است و شیخ اعظم خود در ضمن فتوحات نیز به اسما و صفات و نیز حمد خواهد پرداخت. لذا وارد آن نمی شویم.

الف- آفرینش از عدم

ب- تاثیر کلمه در ایجاد اشیاء

ج- حدوث و قدم اشیاء

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

شرح فتوحات

فصل اول فی المعارف باب اول در معرفت روح

 

1- در حوزه عرفان کتابهای مختلفی است که به عنوان کتاب درسی در سیستم حوزوی تقریبا جا افتاده است. البته رایج و مرسوم نیست که در حوزه های علمیه کسی درس عرفان بخواند ولی اگر هم بخواهند عرفان بخوانند کتابهای خاصی خوانده می شود. در حوزه عرفان این کتابها مطرح است:

مصباح الانس جامی و تمهید القواعد ابن ترکه و شرح فصوص قیصری و فتوحات مکی ابن عربی. البته از رساله قشیریه و... سخن گفته می شود ولی خیلی باب نیست. اینها جزو آثاری است که مطالعه می شود. در بین همان چند کتاب بیشتر شرح فصوص قیصری اگر کسی بخواهد درس بگیرد رایج است. آقای آشتیانی شرح فصوص را درس می گفت. بنده هم  بخشهایی از فصوص را خدمت ایشان خوانده ام. البته مصباح الانس و تمهید القواعد را هم خدمت جناب آقای باقر ساعدی(ره) درس گرفتم. و اینها علم خیلی رایج نبود. با دو نفر درس را شروع کردیم و چهار نفر شدیم و چیزی نگذشت که مدتها یک نفری درس را دنبال می کردم. غرض فتوحات ابن عربی اگر هم کسی می خواست درس بگیرد مدرس آن نبود. اصطلاحا می گفتند مرد میدانش نبود که بخواهد درس بگوید. خیلی علاقه داشتیم که فتوحات را درس بگویند ولی کسی نمی گفت. البته یکوجه آن شاید مخالفتهای شدید قشر خاصی علیه ابن عربی بود که فکر می شد شرح قیصری تبعات کمتری دارد و شاید هم به نظر من علت اصلی اش این بود:

یکم فهم آن کمی دشوار است

دوم متن بسیار مفصل و طولانی

سوم عمر درازی می خواهد که کسی آن را درس بگوید و کسانی بخواهند درس بگیرند.

2- عرفان مجموعه ای از اصطلاحات است. لذا ترجمه اسفار و یا ترجمه فصوص و یا فتوحات خیلی گره از کار فهم آن باز نمی کند. نمی خواهم بگویم بی خاصیت است خیلی خاصیتی بر آن بار نیست

 کتابهای علمی که آکنده از اصطلاحات خاص است ترجمه آنها خیلی به فهم کمک نمی کند. چندان ستودنی نخواهد بود. البته منظور من متون عربی به فارسی است. و الا خب اگر ترجمه های خوبی از هستی و زمان هیدگر ارائه بشود و یا ترجمه خوبی از حدسها و ابطالها و یا جامعه باز و دشمنانش ارائه بشود که شده است طبیعی است که این خودش مفید است. منظور من ترجمه از عربی به فارسی است.

3- عرفان غیر از تصوف است. عرفان علم است اما تصوف علم نیست. تصوف نوعی اقدام و عمل است. عرفان در حوزه معارف دینی قرار می گیرد ولی تصوف در حوزه معرفت و عرفان نیست بلکه نتیجه اش منجر به عرفان می شود. تصوف وجهه و جنبه عملی عرفان است و عرفان جنبه معرفتی و شناختی تصوف است. در تصوف شما باید کاملا مرید باشید و دل داده به مراد خود. رابعه می آید و روزها و شبها می نشیند و فقط نگاه می کند تا که شاید شیخ به او توجه کند و وارد جرگه تصوف بشود. اما در عرفان بحثهای شناختی و معرفتی است. دیوان حافظ را کسی نمی گوید تصوف است بلکه عرفان است. مثنوی مولوی را کسی نمی گوید تصوف است بلکه عرفان است. صوفی لازم نیست چیزی در باره تصوف بداند. ولی در عرفان همه آن ویژگی ها و آثار و تبعات علم را باید داشته باشد. با تعریف عرفان و فایده عرفان و مسائل عرفان و موضوع عرفان و غایت عرفان و شخصیتهای بزرگ حوزه عرفان و تئوری های مطرح در عرفان را باید بداند تا به او بشود گفت عارف. چنان که به هر از گرد راه رسیده¬ای فیلسوف نمی گویند.

4- عرفان مثل فلسفه است. باید نشست و اندیشید ولی تصوف باید رفت و کارهای خاصی انجام داد. در تصوف شما باید سراغ مراد بروید و او کارهایی را برای شما مشخص می کند و باید انجام بدهید. باید چیزهایی را نخورید و چیزهایی را نپوشید و چیزهایی را ننوشید و اذکار و اورادی را باید بگویید و بخوانید و عباداتی را باید انجام بدهید باید مراقب اعمال و رفتار خودتان باشید و چله نشینی های پیاپی داشته باشید تا حجاب از پیش چشم دل شما کنار زده شود تا نور معرفت بر شما بتابد. نور حقایق هم اکنون نیز در عالم ساطع است. تجلیات حضرت حق هر لحظه و هر دم ساعت هست نهایت چون ما در پس حجاب هستیم نور به ما نمی رسد با تصوف یا همان ریاضات خاص پرده ها یکی پس از دیگری دریده می شود و حقایق بیشتر و بهتر بر شما خواهد تابید. ماحصل آن می شود عرفان. لذتی که از آن دستاورد خواهید برد همین معرفتی است که برای شما خواهد ماند. عرفان شناخت است. مجموعه همان یافته ها و رسیده ها را که سرجمع می کنند و کنار هم می چینند و طی چند فصل و باب به آن می گویند عرفان. در فلسفه بعضی از چیزها را فقط چون برهان اقامه شده است می پذیریم ولی درکی از آن نداریم. صرف برهان است که مساله را برای ما قطعی و یقینی می کند. الف علت ب است یعنی چه. چه تصوری از آن داریم. ب معلول الف است یعنی چه؟ تنها راه فهم و درک اینها برهان است. ولی تصوری از اینها نداریم. اگر گفته می شود همه موجودات واحد است یکی است این یعنی چه؟ فلسفه این را برای شما ثابت می کند. وحدت وجود و کثرت موجود را برای شما ثابت می کند. حرکت در جوهر که قابل ادراک حسی نیست فقط با برهان ثابت می شود. اما عرفان کارش غیر از فلسفه است عرفان چیزی را ثابت نمی کند بلکه روشن می کند. کار عرفان پرده دری است.

5- چون هر کدام از فلسفه و عرفان و تصوف جدای از هم هستند لذا اصطلاحات خاص خودشان را هم دارند. البته اصطلاحات مشترک هم دارند ولی هر یک اصطلاحات خاص خود را دارند و به جهت هدف و غایتی هم که تعقیب می کنند یک سری مسائل را بیان می کنند. شاید مسائل عرفان و فلسفه مشترک هم باشد ولی همین مشترکها صرقا در طرح مساله است نه تبین آن. تبیین ها متفاوت است. و تصوف که عرض شد اصلا وضعیتش با عرفان و نیز فلسفه فرق می کند. تصوف اقدام است. عمل است. اما عرفان و فلسفه در حوزه معرفت و شناخت است. حالا عرفان یک ظرافتهایی در عمل دارد که فلسفه همان ظرافتها را هم ندارد.

6- متاسفانه علیرغم آن که ترویح می کنیم و داد می زنیم که فقه غیر از اصول است. فقه غیر از فلسفه است. فلسفه غیر از عرفان است. عرفان و فلسفه غیر از وحی است. ولی نمی دانم چرا بعضی این حد و مرزها را رعایت نمی کنند. دوستی دارم خداوند حفظش کند. به منزل ما آمد. کتابها را که نگاه می کرد برایش توضیح دادم که مثلا اینها کتابهای اصلی هستند که حوزه فلسفه است. یا مثلا حوزه فرهنگ است. به اعتبار درسهایی که خوانده بودم فلسفه را اس و اصل همه چیز می دانستم و ایشان پایش را در یک کفش کرده بود که جامعه شناسی اصل و اساس است. بحث جدی صورت گرفته بود و کسی نبود که بین این دوست عزیز و گرامی و بنده میانداری کند و مساله را فیصله بدهد که ول کنید این دعوای بی خاصیت را فلسفه یک علم و جامعه شناسی علم دیگری است. عرفان علمی و فقه علم دیگر است. بر چه اساسی علومی که هیچ ربطی به هم ندارند را به جان هم می اندازند. مثل این که کشاورز محصولات خودش را تولید می کند اما آشپز به او خرده بگیرد که تو باید در تولید نخود و ماش و لوبیا و سیب زمینی و... این چنین کنی و یا آن چنان کنی. حوزه کاری کشاورز غیر از حوزه کاری آشپز است. هر کدام شان و منزلت خود را دارند. نه کشاورز می تواند کار آشپز را بکند و نه آشپز کار کشاورز را. چون قلمروها متفاوت است. و جامعه به همه اینها نیاز دارد. ممکن است من به بعضی از علوم نیاز نداشته باشم و یا علاقه مند نباشم ولی جامعه به همه علوم نیاز دارد. بین علوم یقینا تضاد است چون هر کدام موضوع خاص خود را دارند ولی یقینا نمی تواند بین علوم تناقض و تعارض باشد.

7- فتوحات ابن عربی که به عنوان محور و مدار بحث انتخاب شده است چنان که بیان شد اصلی ترین و اساسی ترین کتاب عرفانی است. جهان اسلام را نمی توان تصور کرد که در آن کتاب فتوحات وجود نداشته باشد. نمی توان تاثیرگذاران فرهنگ و تمدن اسلامی را نام برد و به چهره درخشان ابن عربی اندلسی که رسید به سادگی از کنار او گذشت. بلکه باید تمام قد ایستاد و کلاه ازروی ادب از سر برداشت. هم فتوحات کتاب عظیمی است و هم ابن عربی انسان بزرگی است. صدر الحکما معتقد است که مقام و منزلت ابن عربی از بوعلی و فارابی بالاتر است. مرحوم سید علی قاضی معتقد است که بعد از انبیا و اولیا ابن عربی بی نظیر است

8- فتوحات محصول 28 سال مراقبه و مداقه در کنار خانه خدا است. حقایقی بود که برای ایشان کشف شد. ایشان به صراحت می فرماید این کتاب از من نیست. این را به من گفته اند و من نوشته ام. القای دیگران می داند. چیزی به منزله وحی. مهم نیست که دیگران بپذیرند و یا رد کنند مهم این که حتی مخالفان هم باید این کتاب را بخوانند تا بگردند و نکته پیدا کنند و علیه او استفاده کنند. متن کتاب فتوحات طی بیست و هشت سال نگاشته شد و در طی دو سال نسخه دیگری از آن تهیه شد. بنده بر این باورم که در این دو سال به تدوین مجدد آن پرداخته است

9- سوالی که اغلب می پرسند این است که ابن عربی شیعه است یا سنی؟ اگر شیعه است چرا این عقاید؟ و اگر سنی است چرا این حرف و حدیثها؟

 عنایت بفرمایید بیشتر یک تخت درست کرده اند و همه افراد را با همان تخت ذهنی خود می سنجند. بزرگ و کوچک می کنند. یکی را بر عرش می نهند و دیگری را زیر فرش. صبح دورد بر مصدق و بعد از ظهر مرگ بر مصدق می گویند. هم چون پاندول ساعت. باید حالت متعادل داشت. نه شیعه بودن ایشان دردی از ما دوا می کند و نه سنی بودن ایشان. مهم نیست که چه عقیده و مسلکی دارد. مهم این است که یک علم را بنا نهاده است. مگر ما از مذهب هیدگر چیزی می پرسم و یا برای ما مهم است. مهم هستی و زمان او است. مگر ما از اعتقادات کانت چیزی می پرسیم مهم نقد عقل محض او است. مگر ما از مذهب و دیانت انیشتین چیزی می پرسیم. مهم این است که هر یک از اینها به دقایقی رسیده اند و به زبانی بیان کرده اند. همین. اصلا مذهب و اعتقادات اینها مهم نیست. شاهنامه فردوسی کتاب سترگ فارسی است حال فردوسی هر مذهبی که می خواهد داشته باشد و هر کاری هم که دلش خواسته کرده باشد. ما با شاهنامه و مثنوی معنوی و دیوان سعدی حافظ و رباعیات خیام و فتوحات مکی و فصوص الحکم سر و کار داریم.

10- فتوحات اثر سترگ ابن عربی چنان که گفته آمد بعد از شرح فصوص و یا مصباح الانس و یا هر دو خوانده می شود. و به جهت مفصل بودن آن، بیشتر یک یا دو فصل را از آن درست و حسابی درس می گیرند و می خوانند و بقیه را خود فرد باید برود و مطالعه کند. و همان یک فصل یا دو فصل هم زمان زیادی به خود اختصاص می دهد ولی به جهت شیرینی و جذابیت بحث، افراد با ذوق و شوق تعقیب می کند. فصوص الحکم ایشان را که بیش از صد شرح بر آن نگاشته اند می شود گفت خلاصه ای از همین کتاب است. چیزی شبیه اسفار ملاصدرا و شواهد الربوبیه.

با یاری از خداوند منان وارد بحث می شویم.

روش کار ما این است که مطالب شیخ اکبر عارف بزرگ و نامی را به گونه ای تبیین می کنیم که حتی طلبه فاضل هم بتواند با مراجعه به شرح، گیر مطالب کتاب را در بیاورد. البته قرار ما براین است و هذه بضاعتنا.

11- فتوحات مکی ابن عربی در شش فصل تنظیم شده است.

فصل اول در معارف است.

فصل دوم در معاملات است.

فصل سوم در احوال است.

فصل چهارم در جایگاه ها است.

فصل پنجم در موقعیت ها است.

فصل ششم در مقامها است.

تمامی این فصول را ضمن ۵۶۰ باب بیان می فرماید.

فتوحات مکی مقدمه مفصلی دارد که خود این مقدمه کتاب مستقلی است. شیخ اکبر می فرماید این مقدمه هم چون افزوده ای به این مجموعه است. اگر کسی بخواهد می تواند آن را ضمن همین کتاب بیاورد و کسی هم که بخواهد می تواند آن وا بگذارد. به جهت نوع مطالبی که در مقدمه بیان شده است هم می توان بخشی از کتاب آن را تلقی کرد و هم مستقل از کتاب. به تعبیر درستتر آن را جزو ملحقات بدانید.

قوله: (بسم الله الرحمن الرحیم) (الباب الأول) فی معرفة الروح الذی أُخذَت من تفصیلِ نشأتِهِ ما سَطَرتُهُ فی هذا الکتاب وما کان بینی و بینه من الأسرار؛ فمن ذلک نظم.‏

در رابطه با بسم الله و الحمد لله و کلا آغاز هر سخن و یا کاری با نام و یاد خدا حرف بسیار است که باید در مقدمه ورود به فتوحات بیان شود. ما این تفصیل را در هنگام بیان اصل مقدمه خود ابن عربی ان شاء الله به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت.

  • حسن جمشیدی