جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵۸ مطلب با موضوع «شرح فتوحات» ثبت شده است

30- فأنت أب لنا فی الروحانیة کما کان و أشرت إلى آدم صلى اللّه علیه فی ذلک الجمع أبا لنا فی الجسمیة و العناصر له أم و والد کما کانت حقیقة الهباء فی الأصل مع الواحد فلا یکون أمر إلا عن أمرین و لا نتیجة إلا عن مقدمتین. ألیس وجودک عن الحق سبحانه و کونه قادرا موقوفا؟ و إحکامک علیه من کونه عالما موصوفا؟ و اختصاصک بأمر دون غیره مع جوازه علیک علیه من کونه مریدا معروفا.

درست است که حضرت آدم پدر ما است اما حضرت آدم پدر جسمانی ما است. پدری است که ما را به این جهان آورده است. ما از او زاده شده ایم اما فی الواقع پدر روحانی ما نبی اکرم است. چنان که واقعیت هم همین است. و من در آن جمع به این واقعیت اشاره بلکه تصریح کردم. در محضر خود حضرت آدم گفتم که تو ای آدم پدر جسمانی ما هستی و حوا هم مادر جسمانی ما. تو و حوا پدر و مادر ما هستید.

در ادامه به قاعده من الواحد لایصدر الا واحد و قاعده کل ممکن زوج ترکیبی استفاده می کند. هر ممکنی جفت است و مرب است از دو چیز که وجود و ماهیت است مرکب از آدم و حوا است. حقیقت عالم از هبا است ه واحد است. اما امور ممکن که نمی تواند خود به خود ایجاد بشود و نیزی نمی تواند از یک لمر و از یک چیز شرف صدور بیابد بلکه باید دو چیز باشند. همیشه در برهان نتجه تابع دو مقدمه است. از یک مقدمه در برهان نمی شود نتیجه گرفت. وجود نبی اکرم صلوات الله علیه از حق سبحان است. خداوند متعال قادر است. و در این قدرت پایدار است. ثابت است. زوال ناپذیر است. آماده ایجاد است.  إحکام را به کسر همزه بخوانید نه به فتح. به معنای سرشت و طینت است. سرشت و طینت پیامبر اکرم بر الوهیت است از آن جهت که عالم است. و به صفت علم موصوف است. صفتش علم است. طوری هم نیست که تو ای رسول خدا اختصاص به چیزی داشته باشی و در جای دیگری نباشی. شما اصلا تخصیص بردار نیستی. چون تو صاحب اراده هستی و تو شناخته شده هستی. این اراده تو است که همه چیز را ایجاد می کند نه این که چیزی بخواهد یا بتواند تو را محدود کند.

31- فلا یصح وجود المعدوم عن وحید العین فإنه من أین یعقل الأین؟ فلابد أن تکون ذات الشیء أینا لأمر ما، لایعرفه من أصبح عن الکشف على الحقائق أعمى. و فی معرفة الصفة و الموصوف، تتبین حقیقة الأین المعروف. و إلا فکیف تسأل -صلى اللّه علیک- بأین؟ و تقبل من المسئول فاء الظرف ثم تشهد له بالإیمان الصرف. و شهادتک حقیقة لا مجاز. و وجوب لا جواز. فلولا معرفتک -صلى اللّه علیک- بحقیقة ما، لما  قبلت قولها مع کونها خرساء فی السماء.

در ادامه قاعده هر جفتی مرکب است از ماهیت صورت همان را شیخ اعظم ادامه می دهد که معدوم اگر بخواهد هستی بیابد از یک واقعیت کهئ نمی تواند هستی پیدا کند بلکه باید از دو واقعیت محقق شود. اگر دو حقیقت نباشد این به معنای کجا چگونه نحقق خواهد یافت. عنایت داشته باشید که در گذشته اشاعره معتقد نبودند که هستی در برابر نیستی است. بلکه ما با سه عنوان سر و کار داشتیم یکی عدم و یکی هم وج.د و یکی هم بین عدم و وجود که نه عدم است و نه وجود. نه نه عدم است و نه نه وجود. چیزی بینابین است. الان معتقدند که مقولات وجود مستقل ندارد بلکه وجودشان غیر است. وجودشان عارض بر چیزی دیگری است لذا به آنها عوارض گفته می شود. ولی در گذشته برای آنها وجودی بین عدم و وج.د تصور می کردند. چون معتقد نبودند که عوارض وجود دارند. منکر وجود عوارض بودند. پس صرف وجود برای اشاره به این کافی نیست بلکه باید وجود و هدم باشد. و الا این که ظرف مکان است قابل ادراک نخواهد بود. تعقل نخواهد شد. بنا برایز باید ذات چیزی خودش برای چیزی این باشد تا بتواند این را بیان کند. این که ظرف مکان است کسی که نسبت به کشف حقایق نابینا و کور است راهی بدان ندارد. نمی تواند این واقعیتها را ببیند. حتی در شناخت صفت و موصوغ هم ناتوان است. و حال آن که حقیقت این و مکان در صفت و موصوغ روشن می شود. این جا است. باید چیزی باشد که این جا بودن بتواند برای آن صفت باشد. اگر نه چنین است پس چگونه نبی اکرم صل الله علیه و آله از آن کنیزک لال می پرسد خدا کجا است؟ پیامبر که پرسش غبط نمی کند. نبی اکرم از کجایی خداوند می پرسد و آن کنیز هم با انگشت به آسمان اشاره می کند که خداوند در بی نهایت است. اشاره به آسمان به معنای بالا بودن صرف نیست بلکه به معنای بی نهایت است. اگر خداوند مکانی داشته باسد پس آن مکان در آسمان ات. در بالا است. این فای جواب است. البته در صورتی که با جمله شرطیه بیان شود. وقتی هم که آن کنیز لال با انگشت به آسمان اشاره می کند پیامبر ایمان او را تصدیق می کند و به همین جهت هم او  را آزاد می فرماید. و به ایمان خالص او گواهی می دهد.

عنایت داشته باشید که گواهی و تایید پیامبر از باب تربیت و تشویق نیست از باب مجاز نیست بلک8ه واقعا این گونه بوده است. از باب حکم واجب است نه جواز. واقعیت امر همان است که در آن حال و وضعیت بیان شد. اگر معرفت و شناخت نبی اکرم حقیقت نباشد هرگز سخن آن دختر را که می گفت خداوند در آسمان است مطابق با واقع نبود و نباید می پذیرفتیم.

در این جا شیخ اعظم به نکته ای اخلاقی اشاره می کند که شاید ناشی از اخلاق فضیلت باشد. بدین معنا که شخصیت پیامبر به گونه ای است که هر چه او می کند حق است. او شاخص و ملاک است. چون حقیقت پیش او است. او هرچه می گوید و هرچه می کند همه اش واقعیت است.      

32- ثم بعد أن أوجد العوالم اللطیفة و الکثیفة و مهد المملکة و هیأ المرتبة الشریفة أنزل فی أول دورة العذراء الخلیفة و لذلک جعل سبحانه مدتنا فی الدنیا سبع آلاف سنة و تحل بنا فی آخرها حال فناء بین نوم و سنة فننتقل إلى البرزخ الجامع للطرائق و تغلب فیه الحقائق الطیارة على جمیع الحقائق فترجع الدولة للأرواح و خلیفتها فی ذلک الوقت طائر له ستمائة جناح و ترى الأشباح فی حکم التبع للأرواح فیتحول الإنسان فی أی صورة شاء، لحقیقة صحت له عند البعث من القبور فی الإنشاء. و ذلک موقوف على سوق الجنة سوق اللطائف و المنة.

سخن در آفرینش بود.از هبا که فلک محیط بود با اسم النور از جود الهی هستی بسط و گسترش یافت و پیش از همه نبی اکرم صلوات تلله علیه به صورت مثالی آفریده شد. سپس به آفرینش عالم کثیف و عالم لطیف پرداخت. منظور عالم مادی و عالم معنوی است. عالم مجردات و عالم مادیات. عالم امر و عالم خلق. بستر و زمینه برای مملکت فراهم گردید. مرتبه شریفه را در مملکت فراهم ساخت. جایگاهی که بتواند مملکت را تدبیر کند. در مرحله نخست دوره عذرا خلیفه را فرو فرستاد. دوره عذرا شاید دوره سخت و جانکاه اولیه باشد و یا دوره دست نخورده و پاک و بکر. شاید به جهت همان دشواری و یا دست نخوردگی باشد که دوره زندگی انسان هفت هزار سال به درازا کشید. در پایان این دوره هفت هزار ساله حالت فنا برای ما قرار داد که حالتی بین خواب و بیداری است. بعد از این به عالم برزخ انتقال پیدا می کنیم که در بر دارندهد همه راه ها است. در عالم برزخ حقایقی وجود دارد که این حقایق پرواز می کند و اوج می گیرد و بر همه حقایق غلبه پیدا می کند. بر همه حقایق چیره می شود. دولت و قدرت به ارواح بازگردانده می شود. و خلیفه و جانشینش در آن حالت جبرئیل امین خواهد بود که شش صد بال دارد. در روایات آمده است که جبرئیل ششصد بال دارد که اگر دو بالش را بگشاید خاور و باختر عالم را فراخواهد گرفت. در آن عالم یعنی عالم برزخ اشباح به منزله پیرو و متاثر از ارواح  دیده خواهند شد. چنان که در دنیا ارواح به منزله اشباح دیده می شوند. در عالم برزخ انسان متحول می شود این قدرت و توانایی پیدا می کند که به هر شکل و صورتی که بخواهد در بیاید. این حقیقتی است که هنگام برانگیخته شدن از گور برای انسان ایجاد می شود. به هر صورتی که بخواهد می تواند در بیاید. البته این حالت در جایگاهی خواهد بود که به آن سوق الجنه یا همان بازار بهشت گفته می شود. بازار لطایف و چیزهای با ارزش است. منه از آن جهت که ارزشمند است می توانند منت را در پی داشته باشند. منت به معنای نیکی و احسان و بذل و بخشش است. اشاره است به روایتی از نبی اکرم که در بهشت بازاری است که فقط صورتها خریده و فروخته می شود.     

  • حسن جمشیدی

29- و إن أحق ما سمع من النبإ و أتى به هدهد الفهم من سبا وجود الفلک المحیط الموجود فی العالم المرکب و البسیط المسمى بالهباء و أشبه شیء به الماء و الهواء و إن کانا من جملة صوره المفتوحة فیه و لما کان هذا الفلک أصل الوجود و تجلى له اسمه النور من حضرة الجود کان الظهور و قبلت صورتک صلى اللّه علیک من ذلک الفلک أول فیض ذلک النور فظهرت صورة مثلیة مشاهدها عینیة و مشاربها غیبیة و جنتها عدنیة و معارفها قلمیة و علومها یمینیة و أسرارها مدادیة و أرواحها لوحیة و طینتها آدمیة.

ما همیشه با خبرهای درست و نادرست و نیز خبرهای خوب و بد مواجه هستیم. اما آن چه وحی برای ما می گوید راست و دروغ ندارد بلکه همه اش راست است و همه اش خوب و سودمند است. نهایت بعضی به و بعضی بهتر و بعضی بهترین است. شیخ اعظم می فرماید سزاوار ترین چیزی که از خبرهای غیبی و مهم شنیده ایم و هدهد فهم از جانب ملکه سبا برای ما به ارمغان آورده است وجود فلک محیط است. فلک محیط که در عالم مرکب و بسیط موجود است. فلک محیط فلکی است که احاطه بر همه عالم دارد هم بر عالم مرکب و هم بر عالم بسیط. نام آن فلک محیط هبا است. هبا در حقیقت همان عما است که پیش از این توضیح دادیم. هبا توده ابرهای بسیار نازک و باران زا. هست ولی چیزی نیست. ابر در عین این که هست ولی چیزی نیست. هبا هم چنین وضعیتی دارد. هبا در حقیقت همان ماده فلسفی یا هیولا است. امکان محض. نفس امکان در حالت مکاشفه به صورت هبا و عما مشاهده می شود. می تواند صورتهای گوناگون بگیرد. ماده اولی جهان هستی. ماده نه به معنای فیزیکی آن بلکه به معنای فلسفی آن. ماده بدون صورت.

  در ادامه هبا را توضیح می دهد تا بیشتر برای من و شما روشن بود. هبا را اگر بخواهیم به زبان تمثیل برای شما بیان کنیم بهترین نمونه آن آب و هوا است. گرچه خود همین آب و هوا هم در همان فلک محیز ایجاد شده اند. اصل هستی همین فلک است. هستی از همین ماده اولیه هستی ایجاد شده است. ماده نخستین جهان هستی. آب و هوا هر کدام دارای صورتهای خاص خود هستند که در فلک محیط ایجاد شده اند. بلکه به زبان درستر باید بگوییم گشوده شده اند. پهن شده اند. هوا و آب در همین فلک محیط پهن و گسترده شدند. و آب و هوا از هبا ایجاد شده اند و آغاز آفرینششان از همان هبا است. چون فلک محیط یا هبا اتصل در وجود است. اصل در وجود یعنی سرمنشا و اساس هستی است.

آب و هوا که آفریده شدند و گسترش یافتند در حقیقت بر اثر تجلی اسم النور از مقام جود الهی بود. از مقام وجود حضرت حق اسم النور تجلی پیدا کرد و آب و هوا ظهور و بروز یافت. البته آب و هوا با اسم النور ظهور و بروز پیدا کردند ولی پیش از آن حضرت ختمی مرتبت رسول گرامی اسلام از آن نور وجود، فیض گرفت. پس اولین و نخستیم موجود حضرت ختمی مرتبت است. که درود خداوند بر او باد. از آن حضرت البته نه خودش بلکه صورت مثالی آن حضرت محقق شد. صورت مثالی که:

هرچه را که می بیند عینی و واقعی است. چون همه حقایق را آن گونه که هست می بیند بدون حجاب. بدون پرده.

و مشربش غیبی و پنهان است. یعنی عرض وطول و عق ندارد و بی نهایت است.

و بهشتش هم چون باغ عدن است.

و معارفش قلمی است. طوری نیست که صرفا در اذهان بماند بلکه قابلیت نگارش هم دارد. و شاید هم به معنای آن باشد که از عقل کلی صادر شده است ولی همان معنای نخست سزاوارتر است. چون از معارف الهی از انبیای پیشین ما خیلی آثار نوشتاری نداریم.

همه علومش راستی است. درستی است. حقایقی است که ویژه نیکبختان و خوش بختان روزگار است.

و همه اسرارش مدادی است. یعنی اسرار او قابل نگارش است. قابل نقل و انتقال است. و شاید به لحاظ اثری که مداد در ترکیب کلمات دارد و آنها به انتظام در می آورد بتوان گفت اسرار تو انتظام بخش است. هماهنگ کننده است. مجموعه اجزا را گرد هم در می آورد.

ارواح تو هم چون لوح است. قابل نگاشتن بر آن است هر یک از روحهای تو بخشی از حقایق عالم است که بر آن نگاشته شده است. الواح صفحاتی است که بدون واسطه و توسط حضرت حق بر آنها نگاشته می شود.

و طنت و سرشتش آدمی است. فقط باید گفت سرشتش انسان است ولی در حقیقت او سرآمد همه حقایق عالم است. دقت بفرمایید که در این جا نظر به خلقت اولیه رسول اکرم دارد که پیش از همه خلایق بوده است نه پیامبری که در مکه مکرمه مبعوث گردید.    

  • حسن جمشیدی

27- فلما أنشأ العالم على غایة الإتقان و لم یبق أبدع منه کما قال الإمام أبو حامد فی الإمکان و أبرز جسدک صلى اللّه علیک للعیان أخبر عنک الراوی أنک قلت یوما فی مجلسک إن اللّه کان و لا شیء معه بل هو على ما علیه کان و هکذا هی صلى اللّه علیک حقائق الأکوان فما زادت هذه الحقیقة على جمیع الحقائق إلا بکونها سابقة و هن لواحق إذ من لیس مع شیء فلیس معه شیء و لو خرجت الحقائق على غیر ما کانت علیه فی العلم لانمازت عن الحقیقة المنزهة بهذا الحکم.

خداوند سبحان که به آفرینش عالم پرداخت و جهان هستی را آفرید این مدل از آفرینش بهترین و کاملترین آنها است. از این بهتر و کاملتر و بی نقص تر امکان نداشت که خداوند سبحان بیافریند.  البته این تنها سخن ابن عربی نیست بلکه ابن عربی اعتراف می کند که این سخن را پیش از من غزالی نیز گفته است. غزالی در بیان امکان عالمی غیر از این عالم فرموده است: در امکان عالمی بهتر و نوتر از این عالم از جهت صورت و نیکونر و بهتر از این عالم از حیث ترتیب و کلمل تر از این عالم از نظر صنع و آفرینش اصلا وجود نداشت چون اگر ممکن بود و خداوند آن را نمی آفرید و محققش نمی کرد حمل بر بخل خداوند می شد. و با کرم و بزرگواری خداوند ناسازگار است. و اگر عالم بهتر و برتر از این عالم امکانش وجود می داشت و خداوند ناتوان از آفرینش آن بود این دلالت بر ناتوانی خداوند می کرد و ناسازگار با آفریدگاری او بود. البته این دیدگاه غزالی در بین عرفا جا افتاده است و به سایر دسته های علمی هم چون فقها و متکلمان نیز سرایت کرده است ولی بعضا با این اندیشه ناسازگارند که مظهر اجلی و اتم این ناسازگاری خیام نیشابوری در رباعیاتش می باشد. دقیقا خیام نقطه مقابل ابن عربی در این دیدگاه است. این معنا را به تفصیل در شرح رباعیات خیام توضیح داده ایم.

خداوند سبحان که جهان هستی را آفرید و در عبن اتقان و نوآوری هم آن را آفرید و همه اینها ناشی از حقیقت محمدیه بود که به تفصیل تقریبا بیان شد خئداوند سبحان در برهه ای از تاریخ پیکر مطهر نبی اکرم(صلی الله علیه و آله- را برای مشاهده خلائق به مرآ و منظر آنها نهاد. چنان که خود آن حضرت نقل فرموده است: ان الله کان و لاشیء معه. خداوند بود و هیچ چیزی هم با او نبود. و او هم اکنون نیز خداوند همان گونه است که بود. این سخن ابن عربی خیلی شبیه سخن سهل تستری است:

ای بیچاره!

او بود و تو نبودی!

او خواهد بود و تو نخواهی بود.

پس چرا دم از منیت می زنی؟

چرا این قدر منم منم می گویی؟

اکنون همان گونه باش

که گویا نبوده ای!

چون خداوند الان همان خداوند گذشته است.

در ادامه شیخ اعظم به رابطه بین اشیا و حققیقت محمدیه می پردازد:

حقیقت محمدیه حقیقت همه اشیا است. حقیقت همه اشیا همان حقیقت محمدی است. طوری نیست که دامنه حقیقت محمدی فراختر و گسترده تر از حقایق اشیا باشد. نه! بیشتر و گسترده تر نیست ولی حقیت محمدی بر حقیقت اشیا تقدم رتبی دارد. و اشیا جزو ملحقات حقیقت محمدی هستند. فرق است بین گسترده تر بودن و تقدم و پیشی داشتن. حقیقت محمدی پیشی بر حقایق عالم را دارد ولی گستردگی از آنها را ندارد.

آن گاه به یک قاعده عقلایی اشاره می فرماید: اگر کسی با چیزی همراه نیست؛ پس چیزی هم با او همراه نیست. به یک آقایی گفتند شما برادر فلانی هستی! باد به غبغب انداخت و گفت: نخیر! او برادر من است.

کسی نبود به او بگوید خب چه فرقی می کند. گر تو برادر او باشی پس او هم برادر تو است. اگر معیت و همراهی اتفاق بیفتد هر یک از دو طرف می تواند مدعی همراهی بکند. نظر شیخ اعظم معیت و همراهی حقیقت محمدی با اشیای عالم است. هرجا حقیقت محمدی باشد شی هم هست. اینها از هم جدا نخواهند بود. اگر در جایی چیزی نیست پس حقیقت محمدی هم آنجا نخواهد بود. اگر حقایق عالم یعنی همه موجودات عالم غیر از آن چیزی بودند که باید می بودند و در خارج به گونه دیگری ظهور و بروز پیدا می کردند در نتیجه باید از حقیقت محمدی جدا می بودند. و نیز باید از حقیقت مطلق هم جدا می شدند. و این ناممکن است. خارج از حقیقت محمدی هیچ چیزی وجود ندارد.    

28- فالحقائق الآن فی الحکم على ما کانت علیه فی العلم فلنقل کانت و لا شیء معها فی وجودها و هی الآن على ما کانت علیه فی علم معبودها. فقد شمل هذا الخبر الذی أطلق على الحق جمیع الخلق. و لا تعترض بتعدد الأسباب و المسببات فإنها ترد علیک بوجود الأسماء و الصفات و إن المعانی التی تدل علیها مختلفات فلو لا ما بین البدایة و النهایة سبب رابط و کسب صحیح ضابط ما عرف کل واحد منهما بالآخر و لا قیل على حکم الأول یثبت الآخر و لیس إلا الرب و العبد و کفى و فی هذا غنیة لمن أراد معرفة نفسه فی الوجود و شفا أ لا ترى أن الخاتمة عین السابقة و هی کلمة واجبة صادقة فما للإنسان یتجاهل و یعمى و یمشی فی دجنة ظلماء حیث لا ظل و لا ما.

با توجه به آن چه بیان گردید که حقیقت اشیا همان است که در حقیقت محمدی بوده است. الا این که حقیقت محمدی تقدم رتبی دارد بر سایر حقایق عالم در نتیجه حقایق در جهان خارج دقیقا همان حقایقی است که در جهان علم بوده است. فرق بین عالم علم و عالم عین وجود ندارد. منظور ایشان از عالم علم همان عالم اعیان ثابته است. یا علم عند الله. بیان شد که اشیا پیش از آفرینش در علم خداوند وجود داشته اند.

در ادامه شیخ اعظم می خواهد استنباط کند. همان گونه که این اشیا در علم الهی وجود داشتند بی آن که چیزی با آنها همراه باشد هم اکنون همان حقیقت موجود در علم الهی با عنوان اعیان ثابته، در جهان خارج و عالم واقع نیز موجود شده است. همان وجود با همان ویژگی ها و خصوصیات.

در نتیجه هر خبری که بر حق اطلاق بشود به جهت شمول و  دامنه و گستره حق، شامل حال همه موجودات عالم هم خواهد شد. چون این حقایق از همان حقیقت سر منشا گرفته است. و مطابق با علم الهی محقق شده است.

ممکن است کسی اعتراض کند آن چه به عنوان اعیان ثابته در علم الهی وجود داشت به وجود علمی غیر از آن چیزی است که در عالم اعیان و خارج محقق شده است. چون در این عالم اسباب و مسببات گوناگونی دخیل در تحقق و موجودیت آنها بوده است. در وجود علمی آنها نفس وجود خداوند کافی بود ولی الان که در جهان خارج تحقق می یابد علل و عوامل گوناگونی در آن دخیل است. پس باید تفاوتهایی وجود داشته باشد.

شیخ اعظم به این اشکال پاسخ می دهد:

فکر نکنید با تعدد اسباب و مسببات، موجودات غیر از آن چیزی خواهد شد که در عالم اعیان ثابته بوده اند. چون این موجودات به وجود اسما و صفات محقق شده اند. این اسما و صفات هم ناشی از ذات حضرت حق است. معانی آنها متفاوت است ولی حقیقت آنها یگانه است. عنایت بفرماید: ما یک ابتدا داریم و یک انتها. و رابط و واسطه ای هم باید باشد که بین ابتدا و انتها، پیوند و ارتباطی ایجاد کند. به جهت همین ارتباط است که می­فهمیم کدام آغاز و کدام پایان است. آغاز حکم خاص خود را دارد و پایان هم حکم خاص خود را دارد. بنا براین علت اختلاف غاز این سو و جانب ما است نه از آن سو. اسمهای ناشی از ذات و نیز صفات ناشی از ذات اختلافشان به معنا است. این طرف که می آیندهر اسم ظهور خاص خودش را دارد. الا این که نسبت و ربطی هم این وسط وجود دارد که در رابطه با نسبت و اضافه توضیحاتی بیان شد. اگر همین نسبت و ارتباط را بردارید تعدد هم از بین خواهد رفت. ابتدائیت و انتهائیت نخواهد بود. رابطه انسان و خدا نیز این گونه است. نسبت و ارتباط بین آفریدگار و آفریده و نیز بین معبود و بنده اش ایجاد ارتباط می کند. برای فهم مطلب همین به نظر کافی است. نفس انسان در وجود و هستی که با هستی دیگر موجودات فرقی نمی کند. ما یک هست و هستی داریم. هستی شدت و ضعف دارد ولی هستی است. نهایت یکی در مقام الوهیت و ربوبیت و دیگر در مقام عبودیت. عرض شد که تکثر ناشی از تعین و تشخص است. و تعین و تشخص هم که از ماهیت است و ماهیت هم در نگاه شیخ اعظم امر اعتباری است. در حقیقت هیچ است و هر چه هست از آن سر است. این نکته ای است که باید بدان توجه کرد و فهمید. باید بدانیم در کدام وادی قدم می زنیم و راه می رویم.

  • حسن جمشیدی

26- ثم استخرج من الأب الأول أنوار الأقطاب شموسا تسبح فی أفلاک المقامات و استخرج أنوار النجباء نجوما تسبح فی أفلاک الکرامات و ثبت الأوتاد الأربعة للأربعة الأرکان فانحفظ بهم الثقلان فازالوا مید الأرض و حرکتها فسکنت فازینت بحلی أزهارها و حلل نباتها و أخرجت برکتها فتنعمت أبصار الخلق بمنظرها البهی و مشامهم بریحها العطری و أحناکهم بمطعومها الشهی ثم أرسل الأبدال السبعة إرسال حکیم علیم ملوکا على السبعة الأقالیم لکل بدل إقلیم و وزر للقطب الإمامین و جعلهما إمامین على الزمامین.
در این فراز چند اصطلاح کلیدی به کار رفته است:

أب الاول؛ منظور از آن فرد خاص نیست. یعنی شخص معین نیست بلکه یک مفهوم کلی است. پدر اول در حقیقت پدر اصلی و حقیقی همه است. نه فقط انسان بلکه هستی بخش همه موجودات است احتمال داده اند منظور همان حقیقت محمدیه باشد. این حقیقت بود که روح هستی را در ممکنات جاری ساخت.  

الاقطاب؛ جمع قطب به معنای لیدر و محور و چیزی برابر نهاده امام است. قطب بیشتر در قلمرو عرفان مطرح است ولی امام و پیشوا در عرصه های مختلف کاربرد دارد. شاید کاربرد همان امام در عرفان همین قطب بشود. لذا بعضا از امامان شیعه قطب هم یاد می شود. گویاتر از امام به نظر می رسد ولی باشد. قطب عالم امکان. قطب به انسان کامل هم گفته می شود. عمده ولایت قطب معنوی است ولی ممکن است ولایت ظاهری هم داشته باشد. درفتوحات نیز به توضیح آن خواهد پرداخت. و توضیح بیشتری داده خواهد شد. 

النجبا؛ مفرد آن نجیب به افرادی گفته می شود که بزرگ زاده اند. از خانواده ای اصیل و اهل مبادی آدابند. در عرفان نجبا به کسانی گفته می شود که عهده دار بارهای سنگین خلائق اند.  

اوتاد الاربعه؛ اوتاد به معنای میخ و چیزی که محکم و استوار می دارد. در اصطلاح اوتاد کسانی هستند که جهان را بر پا می دارند. میخهای از هم نپاشیدن حقایق عالمند.  

ابدال؛ در روایاتی که از پیامبر اکرم(ص)‌ نقل شده که ابدال کسانی  اند راضی به قضای خداوند هستند، شکیبا  بر محارم خداوند، خشمگین شدن برای رضای خدا، اهل بخشش و گذشت و احسان در حق کسانی که به آنها بد کرده‌اند، اهل مواسات و جود و سخا و خیرخواهی اند. در روایت است که پیوسته چهل نفر از امت من قلب‌هایشان همانند قلب حضرت ابراهیم است. آنها بلاها را از اهل زمین دور می‌کنند. آنها این مقام را به وسیله جود و بخشش و خیرخواهی به دست آورده اند.

شیخ اعظم می فرماید: در ادامه آفرینش سعادت و شقاوت که بیان شد، بعد از آنها، از پدر اول که پدر ارواح همه موجودات است و منظور همان حقیقت محمدی است، انوار اقطاب را آفرید که به صورت خورشیدهای تابناک و درخشان در مقامات افلاک شناورند.

و بعد از آن انوار نجبا را آفرید که به صورت ستاره های تابان در همان افلاک شناورند.

و بعد از آن اوتاد را آفرید که  چهارتا هستند و برای حراصت و حفاظت از چهار جهت جهان آفریده شدند. ایشان به عنوان چهار کن برای استواری و محکم بودن و از هم نپاشیدن جهان آفریده شدند. به وسیله همین اوتاد است که انسانها و فرشته ها ایمن هستند. اینها مسولیت حفاظت و حراست از فرشته ها و انسانها را بر عهده دارند. با آفرینش همین اوتاد بود که زمین قرار و آرام گرفت. نوسانات و لرزشهای زمین فرو کاسته شد. و زمین به زیور گلها و زنیت گیاهان آراسته شد. و جامه سبز زنگ زیبا به تن کرد. خیر و برکت در زمین فزونی یافت. چشم آفریده ها با دیدن مناظر زییای آن و مشامشان با بوییدن عطر گلهای آن و چشایی آنها با خوردنی های لذت بخش بهره مند و برخوردار شدند.

آن گاه خداوند حکیم ابدال هفتگانه را آفرید و پادشاهان و فرمانروایان را به نواحی و مناطق و اقلیمهای هفتگانه اعزام فرمود. هر اقلیمی را به یکی از ابدال سپرد.

برای هر قطب دو امام قرار دارد به عنوان معاون و دستیار که هر یک عهده دار وزراتخانه ای شدند. هر یک از این دو مسوولیت و قلمرو خاصی را بر عهده دارد. یکی عهده دار سمت راست قطب است که نظر به ملکوت عالم دارد و دیگری که عهده دار مسوولیت سمت چپ قطب است و نظر به عالم ملک دارد. و این امام که نظر به عالم ملک دارد از نظر شان و منزلت برتر و بالاتر از آن امام است که نظر به ملکوت عالم دارد. و همین امام نیز جانشین قطب خواهد بود. و امام نیز دو تن امین برایشان گمارد. این دو امین هم زمان نیستند بلکه در دو زمان غیر هم می باشند.

آن چه در این فراز بیان فرمود تقریبا تشکیلات و سازمان نهاد تصوف است. و نظر خود را به تفصیل در باره سازمان و سیستم و لازمه آن با قدرت و آمیختگی قدرت با فساد را بیان کرده ایم.

از نظر ابن عربی بالاترین مقام مقام اقطاب است.

در مقام و مرتبه بعد از اقطاب، مرتبه و مقام امام است که امام به منزله وزیر و معاون قطب است.   

در مرتبه بعد از اقطاب و امام، مقام نجبا است.

در مرتبه بعد از نجبا مقام اوتاد است.

و در مرتبه بعد از اوتاد مرتبه و مقام ابدال است.

نسبت به هر یک از این مقامها در بین عرفا حرف و سخن بسیار است. چنان که گفته آمد در رابطه با هر یک از اینها خود شیخ اعظم در آینده طی ابواب خاصی توضیحاتی خواهد داد.  

سیستم در نظام عرفانی یا تصوف

شیخ اعظم در این فراز به سیستم و ساختار تشکیلات عرفانی یا همان تصوف پرداخت. باید توجه داشت که نبی اکرم(ص) با بعثتش خواست تا نگاه انسانها دگرگون شود و جهان هستی را جور دیگری ببینند. هدایت هم به همین معنا است. هدایت نبوی غیر از سایر هدایتها است. پیامبر با هدایتش نگاه افرغاد را متحول می کند. شما صدقه که می دهید بخشی از ثروت خود را از دست می دهید ولی انبیا آمدند تا به شما بگویند  تعلق و وابستگی به مال قدرت شما را از اوج رفتن و پرواز باز می دارد. با انفاق گرچه بخشی از مالتان را از دست می دهید که شاید در نگاه بدوی و ابتدایی و سطحی طیان تلقی شود ولی بخشی از تعلقتان را هم از دست می دهید که این مفیدتر است. تعلق همان رنگی است که شما را از بی رنگی دور می کند. هر رنگ شما را محدود به همان رنگ می کند. هدف و غایت اصلی انبیا همین بود که نوع نگاه را درگون کند. فقه که خودش نوعی نگاه به شریعت است قدرت را به دست گرفت و در دستگاه خلفا تقریبا فقها قدرت و نفوذ زیادی داشتند. لذا فساد شکل گرفت و نهادینه شد. به گونه ای که دیگر فساد هم فساد دیده نمی شد بلکه آن را توجیه می کردند چنان که صریحا گفته می شود اگر به واقع اصابت کند دو پاداش خواهند گرفت و اگر به واقع اصابت نکند و اشتباه صورت بگیرید گناهی بر وی نگاشته نخواهد شد. همین قاعده بسیاری از مفاسدی که در حکومتها و خلافتها اتفاق افتاد را توجیه می کردند. به نظر می رسد عرفان و پیشتر تصوف در مواجه با این نوع از نگاه ایجاد شد. خوارج از جمله مظاهر همین نوع از نگاه است. جنگهای صلیبی در طول تاریخ نیز ناشی از همین نگاه شریعتمداری است.

متصوفه بر این باور بودند که فقها غرق در دنیا و مظاهر مادی آن شده اند لذا نگاه صوفیانه و یا همان عارفانه را ایجاد کردند. اما دیری نپایید که تصوف خود نیز تبدیل به همان فسادی شد که متعرض آن و معترض به آن بودند. ولی خود توجه نداشتند. نهاد علم اگر نهاد علم بماند مشکلی ایجاد نمی کند. دین هم اگر همان نهاد دینی خودش بماند و از دینی بودن خودش خارج نشود مشکلی ایجاد نخواهد کرد چون وهر دین اخلاق است و اخلاق سازنده است. ولی همین که دین تبدیل به سیستم بشود. لازمه سیستم برخورداری از قدرت است. و قدرت هر نوع و قسمش را که شما لحاظ بکنید فساد بردار و فساد برانگیز است. حتی اگر حضرت ابراهیم هم سیستم ایجاد کند دچار فساد خواهد شد چون خود ابراهیم پیامبر خدا است ولی کسانی که در سیستم به کار می گیرد که پیامبرنیستند بلکه از افراد عادی کوچه و بازار خواهند بود. و اینها با نیل به موقعیت و منصب و پست و مکنت و ثروت و... یقینا خود را اسیر آن خواهند یافت. چنان که از این اتفاقات در حکومت نبوی و نیز علوی اتفاق افتاد. . صوفیان با این اتفاقها سازگاری نداشتند و خود به طراحی ساختار جدیدی پرداختند که در بالا یاد آور شدیم ولی این ساختار نیز خود سیستم شد و در جستجوی قدرت. حداقلش این بود که بر جای فقه بنشیند. لذا در پی نقطه ضعفهای فقه و فقها می گشت و از نقطه ضعفهای خود غافل گشت. لذا تصوف فسادش به ایی رسید که بعضا زیر پای شرعت را سست کردند و ارکان دین را هم وانهادند.

لذا باید توجه داشت که هر سیستم ایجاد قدرت می کند. اگر حکومتها با تصوف مخالفند از آن جهت است که اینها سیستم ایجاد می کنند. در حقیقت با سیستم و سیستم سازی مخالفند نه با فلان اندیشمند یا فلان متفکر و یا فلان صوفی و... حکومتها رقبای خود را خوب می شناسند و خوب هم درکشان می کنند. لذا نمی گذارند پا بگیرد.

نکته مهم آن است که عزیزان بدانند دین سیستم ندارد. دین نه فقط اسلام که یهودیت و مسیحیت و اسلام هیچکدام ساختار و نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ندارند. و نمی شود از دین این سیستمها را در آورد. دین ندار اگر هم بخواهند تولید کنند قبایی ناراستی در قامت دین خواهد بود. وصله ناچشب خواهد بود. و همان بهتر بگویند ما از دین چنین نظای استنباط کردیم. مضافا مردم مسلمان در ضمن هر جامعه ای می توانند مسلمان باشند فرقی نمی کند صفویه باشد یا عثمانی باشد یا امارات باشد و یا خلفا و... چنان که مردم مسلمان شوری سابق در ذیل سلطنت مارکسیستها مسلمان بودند و مسلمانان چین در ضمن حکومت مائوئیستی چیست باز هم سلمان بودند. در کسور ایران هم مردم شاه بود و رفت و جمهوری اسلامی ایجاد شد مردم که دینشان تغییر پیدا نکرد. 

نظام و سیستم یک امر انسانی است و متعلق به دوره و زمان خود آنها است. پیامبر اکرم وارد مدینه که شد بر اساس ساختار سیاسی روم خود حاکم مدینه شد و فردی را به عنوان فرمانده جنگ گماشت. و نیز بر همان اساس مسجد را مرکز و شهر را اطراف مسجد نبا کرد. این ساختار لازمه اش کشور گشایی و تامین نیازای مالی و مادی مردم است. همان چیزی که قوم موسی از موسی می خواستند. قوم موسی موسی را پیامبر نمی پنداشتند بلکه او را حاکم و فرمان روای خود می دانستند. پیامبر هم که به مدینه آمد مردم همین انتظار را از حاکم شهر خود دارند. و خلفا نیز برای تامین همین بخش از نیازهای مردم به کشور گشایی و نفوذ قدرت خود پرداختند. و همین قدرت فساد را هم در پی داشت. بالاخره دختر حاکم گردنبند طلا می خواهد. پسر حاکم زندگی ممتاز و مرکب برتر و بهتر را می خواهد. و فساد از همین جاها شکل می گیرد. فقیه فرد سالمی است ولی اگر دم و دستگاه ایجاد بشود و دفتر و دستک و برو و بیا فساد هم شکل خواهد گرفت. از یک سو تملق و چاپلوسی و از سوی دیگر ستم و مال مردم خوری و غارت اموال مردم.

این که برای پیشگیری از فساد در سیستم چه باید کرد راهکار خاص خودش را دارد و و عالمان سیاست در تلاشند تا برای کنترل حداقلهای فساد سیستمهای نظارتی را تقویت کنند. یعنی قوانین را به گونه ای اخلاق تا اندازه ای می تواند در این مهم کمک کند. هر چه فراد اخلاقی تر باشند در چنین سبیستمی فساد کمتر خواهد بود ولی فساد از بین نخواهد رفت. شاید یکی از علل که در بهشت فساد نیست و کسی هم از فساد در بهشت گفتگو نمی کند و چیزی نمی گوید چون در آن جا اصلا چیزی به نام حکومت نیست. و کسی هم ساختار و سیستم برای قیامت تصویر نکرده است. یا افراد خوبند که به بهشت می روند و یا بدند که جهنمی هستند. اگر حکومت پایش به بهشت هم باز بشود فساد هم در آنجا شکل خواهد گرفت.

از همین نقطه بنده به این نتیجه رسیده ام که دین هیچ نوع سیستمی ندارد حتی سیستم خلافت هم که به اسلام نسبت داده اند اسلامی نیست بلکه خلاقیت خود مسلمانان است در برابر روم و ایران از عنوان خلافت بهره بردند. بدین جهت تصوف و عرفان اگر تبدیل به سیستم بشود خود نیز تبدیل به فساد خواهد شد.  

به مناسبت شب عید غدیر با یکی از دوستان تماس گرفتم تا تبریک بگویم ایشان خلاصه یک کار تخقیقاتی که ظرف پنج ما انجام داده بود را بیان فرمود که خیلی مرتبط با مساله مبتلا به ما است و تا اندازه ای روشنگری خوبی خواهد کرد. آقای دکتر محمد باغستانی در تحقیقت خود به فهرست آثار فارسی طی قرن چهارم و پنج آغاز دولت صفویه پرداخته بود هزاران رساله و کتاب از دو صفحه ای بگیرید تا مثلا هزار صفحه و چند مجلد. در بین این همه آثار که بیشترین آنها شعر و ادبیات و متون عرفانی بود. یا خود متن عرفان بود و یا به زبان شعر متون عرفانی را بیان کرده بودند. و نیز آثار بسیاری فارسی در باره اخلاق و... بود. نکته مهم و اساسی این که در بین این همه آثار ارزشمند و با شکوه فارسی کمتر اثری به زبان فارسی در باره فقه شما شاهد و ناظر هستید. چنان که گفته آمد با نگاه عرفانی و تصوف عارفان و صوفیان فراوان تلاش کردند تا افکار و اندیشه خودشان را بیان کنند و نگاه عارفانه و صوفیانه  را گسترش بدهند ولی این تلاش نه از ناحیه فقها و نه از ناحیه مردم صورت نگرفت. نسبت به این حجم از آثار فارسی نبود اثر ارزشمند و قابل توجه در بین آثار فارسی بیانگر عدم رونق این نوع از نگاه در جامعه است یا این که باید گفت همگلان زبان عربی را به خوبی فهم می کردند که فقها آثارشان را به زبان عربی می نوشتند. یقینا اگر زبان عربی در بین فارسی زبانان رواج می داشت عارفان و صوفیان نیز از همین اهرم بهره می بردند و حال آن که چنین نکردند. باید گفت رونق فقه در عرصه ادبیات فارسی با روی کار آمدن صفوی بوده است. نکته ای که بیان شد بیانگر این واقعیت است که تصوف و عرفان توانست نگاهد فقیهانه را پس براند و از حوزه اجتماع دور کند. البته با روی کار آمدن صفویه و قدرت گرفتن فقه جریان صورت دیگری پیدا کرد.                 

  • حسن جمشیدی

24- و لما أبصرت حقائق السعداء و الأشقیاء عند قبض القدرة علیها بین العدم و الوجود و هی حالة الإنشاء حسن النهایة بعین الموافقة و الهدایة و سوء الغایة بعین المخالفة و الغوایة؛ سارعت السعیدة إلى الوجود و ظهر من الشقیة التثبط و الإبایة. و لهذا أخبر الحق عن حالة السعداء فقال أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ(مومنون آیه 61) یشیر إلى تلک السرعة و قال فی الأشقیاء فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ(توبه آیه 46) یشیر إلى تلک الرجعة. فلو لا هبوب تلک النفحات على الأجساد ما ظهر فی هذا العالم سالک غی و لا رشاد و لتلک السرعة و التثبط أخبرتنا صلى اللّه علیک إن رحمة اللّه سبقت غضبه هکذا نسب الراوی إلیک.

چنان که پیش از هم اشاره کردیم شیخ اعظم به بیان مکاشفات خود می پردازد. به حقایقی که خودش به آنها رسیده است. یکی از آن حقایق که مشاهده کرده است را در این فراز بیان می کند:

در فلسفه اگر به یاد داشته باشید وجود را خیر محض و عدم را شر محض می دانند. و بر این باورند که وجود قابل جعل است و عدم قابلیت جعل ندارد چون عدم چیزی نیست که جعل بشود. لذا روز و روشنایی قابل جعل است و شب نبود همان روز است نه تین که شب جدای از روز جعل بشود. لذا روشنایی و نور قابل جعل و آفریدن است و ظلمت و تاریکی قابلیت آفرینش ندارد. شیخ اعظم در این فراز تقریبا به همین باور اشاره دارد. چون حقیقت افراد را من شاهد و ناظر شدم. و این قدرت را پیدا کردم که بتوانم از پشت پرده به حقایق عالم دست بیابم بعد از آفرینش حضرت آدم و دو پسرش. دو گروه را دیدم. یکی نیکبختان و دیگری بدبختان. وقتی وجود این قدرت را پیدا کرد تا بر عدم غلبه بیابد. عنایت داشته باشید که ماهیت ویژگی اش این است که لابشرط است. یعنی هم می تواند موجود بشود و هم می تواند معدوم بشود. اگر علت محقق شد موجود خواهد شد و اگر علت محقق نشد صرف عدم العله کافی است که ماهیت محقق نشود و وجود نیابد. حالا شیخ اعظم اشاره می کند که علت بر ماهیت غلبه پیدا کرد و وجود قدرت یافت و محقق شد. انشا و خلق اتفاق افتاد. شیخ اعظم می فرماید من اینها را دیدم. شاهد بر این تحول بودم. در هنگامی که شاهر و ناظر غلبه وجود بر عدم بودم دیدم که فرجام نیک بختی بر موافقت و هدایت است و فرجام بدبختی بر مخالفت و گمراهی است. شیخ اعظم راه نیل به خوش بختی و سعادت را نیز بیان می کند:

الف- موافقت و اطلاعت و پیروی.

ب- هدایت و راهنمایی و راهیابی.

معلوم است که از کی و چگونه باید اطاعت و پیروی کرد تا به هدایت، راه درست را بیابد. و نیز شیخ اعظم راه سقوط در بدبختی و تیره بختی را نیز بیان می فرماید:

الف- مخالفت و سرپیچی

ب- گمراهی

در ادامه می فرماید شاهد بودم که نیکبختی به سمت هستی شتافت و بدبختی و تیره روزی شقاوت- از رفتن باز ماند. و سر پیچی و چون و چرا کردن را آغازید. آیه شریفه مومنون نیز اشاره به همین معنا دارد که می فرماید: آنها به سوی خوش بختی می شتابند. و بدبختان و تیره روزان بر یک دیگر پیشی می گیرند. و نسبت به اشقیا در این آیه شریفه اشاره دارد: از حرکت بازشان داشت و به آنها گفته شد: با آنها که نشسته اند شما هم بنشینید. البته آیه دوم زبان ذم دارد نه مدح. قواعد به معنای پیره زنها و پیره مردهایی است که دیگر نمی توانند راه بروند. نه می توانند در جهاد شرکت کنند و نه می توانند در زندگی خودشان نقش و تاثیری داشته باشند. اینها افراد بی خاصیت و غیر موثری هستند. هزینه دارند بی آنکه اثری داشته باشند. به همین جهت هم آنها تیره روز و بدبخت هستند.

در دو آیه شریفه وضعیت خوش بختان و بدبختان را به خوبی توصیف می کند. در یکی سارعوا می فرماید و در دیگری ثبطهم؛ یکی حرکت کردن و سرعت گرفتن و دیگری ایستادن و درجا زدن.

اگر آن نسیمی که از جانب هستی و خوش بختی بر نمی خواست و نمی وزید و بر اجساد اصابت نمی کرد در این جهان هیچ مسافر و سالکی راه درست را از نادرست باز نمی شناخت. همین یسارعوا و ثبطهم بود که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله- فرمود: ان رحمة الله سبقت غضبه؛ البته این روایت به الفاظ گوناگون بیان شده است. رحمت خداوند بر غضبش پیشی گرفته است. یعنی رحمت الهی و غضب الهی هر دو به عنوان دو صفت الهی وجود دارند ولی سرعت عمل رحمت الهی بیش از غضب الهی است. شاید بشود گفت سرعت رحمت الهی خرگوشی و سرعت غضب الهی لاک پشتی است.         

 

25- ثم أنشأ سبحانه- الحقائق على عدد أسماء حقه و أظهر ملائکة التسخیر على عدد خلقه فجعل لکل حقیقة اسما من أسمائه تعبده و تعلمه و جعل لکل سر حقیقة ملکا یخدمه و یلزمه فمن الحقائق من حجبته رؤیة نفسه عن اسمه فخرج عن تکلیفه و حکمه فکان له من الجاحدین و منهم من ثبت اللّه أقدامه و اتخذ اسمه أمامه و حقق بینه و بینه العلامة و جعله أمامه فکان له من الساجدین.

به زودی بیان خواهیم کرد که هر موجودی بیانگر یک یا دو یا چند صفت از اسمای الهی است. در این جا شیخ اعظم می فرماید بعد از تعیین مرز بین خوش بختان و تیره روزان، به آفرینش حقایق عالم پرداخت. به تعداد اسمای الهی حقایق عالم آفریده شدند.

آن گاه به آفرینش فرشتگان تسخیر پرداخت تا آفریده ها را در کنترل و تسخیر خود داشته باشند. تعداد این فرشته ها به تعداد آفریده ها بود.

آن گاه خداوند سبحان برای هر یک از آفریده ها اسمی از اسمای خود را قرار داد تا او را بپرستد و او را آموزش بدهد و به او آگاهی بدهد

ز حق با هر یکی حظی و قسمی است

معاد و مبدا هر یک ز سمی است

از آن اسمند موجودات قائم

بدان اسمند در تسبیح دائم(شبستری)

سپس خداوند سبحان برای هر حقیقتی سری قرار داد. و برای سر هر حقیقتی نیز فرشته ای قرار داد تا به وی خدمتد کند. همیشه همراه آن باشد.

حقایق دو گونه اند:

بعضی از حقایق به گونه ای است که با مشاهده نفس، اسم از آن پوشیده و محجوب می شود. دیدن خودش مانع از دیدن اسم و منشا آفرینش می شود. این دست از حقایق تحت فرما شیطان خواهند بود. از ستیزه گران خواهند شد. اینها جزو دارو دسته شیطان و ابلیس خواهند بود. یک دسته از حقایق عالم افرادی هستند که خداوند به قدمهای آنها استواری وپایداری قرار داده است و اسم خود را بر پیشانی آنها نگاشته است. آنهنا اسم الهی را فرا روی خود همیشه دارند. بیند خود اینها و آن اسم که منشسا آن ها است خداوند علامت و نشانه ای قرار داده است که آن نشانه و علامت پیش روی آنها است. مدام شاهد و ناظر آن علامت و نشانه هستند. لذا این افراد همچون فرشتگان الهی مدام در سجده اند.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

21- فأنشأ سبحانه من ذلک الزبد الأرض مستدیرة النشء مدحیة الطول و العرض ثم أنشأ الدخان من نار احتکاک الأرض عند فتقها ففتق فیه السموات العلی و جعله محل الأنوار و منازل الملإ الأعلى و قابل بنجومها المزینة لها النیرات ما زین به الأرض من أزهار النبات.

عرض شد که آب به جریان افتاد و اموایجاد شد که بر اثر آن امواج کفهایی روی آب می آمد. از انباشت این کفها خداوند زمین را با همه ویژگی هایش آفرید. گرد با طول و عرض بسیار. نکته مهم این است که شیخ اعظم مخعتقد است خداوند زمین را گرد آفریده است. هنگام آفرینش زمین، خاکها به هم مالیده می شد. روی هم دیگر با شدت و حدت می رفت و سبب استکاک می شد. یا وقتی که زمین قرار بود که شکافته بشود بر اثر استکاک زمین به یک دیگر، دود آفریده شد. آن گاه آسمانهای بلند و برافراشته را آفرید. آسمانها را مرکزی برای نورافشانی و تلؤلؤ و جایگاهی برای فرشتگان عالم بالا قرار داد. و آسمان را با ستاره های زیبا زینت بخشد. که درخشندگی ستاره ها زمین را نیز زیبا و دلنشین کرده است. با گلها و گیاهان نیز زمین را به گونه ای دیگر در برابر آسمان زینت بخشید. تعبیر قشنگی است. ستاره ها در آسمان در برابر گلها و گیاهان در طبیعت زمین. به راستی که تعبیر دلنشینی است. قدم زدن در باغ و بستان و لا به لای گلها در طی روز و نگریستن به آسمان در شب و دیدن ستارگان بسیار زیبا است.

22- و تفرد تعالى لآدم و ولدیه بذاته جلت عن التشبیه و یدیه فأقام نشأة جسدیة و سواها تسویتین تسویة انقضاء أمده و قبول أبده و جعل مسکن هذه النشأة نقطة کرة الوجود و أخفى عینها ثم نبه عباده علیها بقوله تعالى بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها.

در فراز قبل اشاره شد به آفرینش زمین و آسمان. و نیز اشاره فرمود که آسمان جایی برای انوار الهی و جایگاهی برای فرشتگان است. و در این فراز به آفرینش انسان می پردازد.

در منابع دینی برای آدم دو پسر بیان کرده اند یکی هابیل و دیگری قابیل. شیخ اعظم به این دو نفر اشاره می کند. ضمنا می فرماید خداوند حضرت آدم و دو فرزندانش را خداوند با دستهای خودش صورت بخشید و آنها را آفرید. البته این کنایه و استعاره است. خداوند دست که ندارد. منظور از دست قدرت است. خداوند با قدرت خودش آدم و دو فرزندش را شکل داد و آفرید. به صورت جسمانی آدم و هابیل و قابیل و نیز نسلهای بعد از آنها دو ویژگی بخشید:

یکی آن که زمان مشخص و معینی زندگی خواهند کرد. یعنی مهر دوره انقضا روی هر انسان حک شد.

و یکی هم جاودانگی است. در بیان مرحوم شیخ اعظم ابهام دارد. انقضا و تاریخ مصرف یقینا متعلق به انسان است و شامل خداوند نخواهد شد ولی این که می فرماید مهر جاودانگی بر او زده شد. یا پذیرش جاودانگی خیلی روشن نیست که منظورش جاودانگی خود انسان است یا جاودانگی خداوند. از یک طرف انسان تاریخ انقضا دارد. بعد از شصت یا هفتاد سال خواهد مرد. این تاریخ انقضا است. این قاعده کلی است. هیچ انسانی مانا نیست. همه انسانها خواهند مرد. اما جاودانگی اگر منظور از آن خود انسان باشد پس باید بر عالم آخرت حملش کرد. زماندی انسان در دنیا و جاودانگی او در آخرت. این مطلب به عقاید اسلامی هم سازگار است. و ممکن است آن را حمل کرد بر قبول جاودانگی خداوند. یعنی خداوند که انسان را آفرید برای اسان تاریخ مصرق قرار داد ضمنا انسان پذیرفت که خداوند جاودانه است. البته احتمال دوم کمی بعید است. همان احتمال اول نزدیکتر به حق است.

بعد آفرینش آدم و هابیل و قابیل، نقطه کره زمین را محل زندگی آنها قرار داد. منظور "غ" است. خود آن نقطه مرکز زندگی انسان است و دایره اش از دید همگان پنهان است. البته در دوره نبی خاتم و در قرةآن کریم خداوند برای بندگان توضیح داد که بغیر امد ترونها(رعد آیه 2)، زمین را بدون پایه آفرید که شما آن را می بینید. یعنی بدون پایه بودن را شما شاهد و ناظر هستید.       

فإذا انتقل الإنسان إلى برزخ الدار الحیوان مارت قبة السماء و انشقت فکانت شعلة نار سیال کالدهان.

از این جا به بعد در همین فراز اشاره دارد به عالم برزخ و عالم قیامت. مساله آفرینش این عالم که تمام شد اینک می پردازد به ادامه عالم که برزخ و رستاخیز است. چون انسان تاریخ مصرفش تمام شد و مدتش به سر آمد به عالم برزخ که شیخ اعظم از آن تعبیر به دار الحیوان می کند. یعنی سرای زندگی. زندگی سرا. اتفقهایی با این انتقال برای انسان صورت می گیرد. گنبد آسمان شکاف بر خواهد داشت و از بین خواهد رفت. از هم شکافته خواهد شد و شعله آتش هم چون روغن جریان پیدا خواهد کرد و به راه خواهد افتاد.   

23- فمن فهم حقائق الإضافات عرف ما ذکرنا له من الإشارات فیعلم قطعا إن قبة لا تقوم من غیر عمد کما لا یکون والد من غیر إن یکون له ولد فالعمد هو المعنى الماسک فإن لم ترد أن یکون الإنسان فاجعله قدرة المالک فتبین أنه لا بد من ماسک یمسکها و هی مملکة فلا بد لها من مالک یملکها و من مسکت من أجله فهو ماسکها و من وجدت له بسببه فهو مالکها.

در این فراز شیخ اعظم توضیحاتی در رابطه با دو فراز قبل بیان می کند:

ایشان می خواهد ما را متوجه به حقیقت وجود یعنی جوهر و عرض کند. در عرض بیان شد که خودش بالاستقلال وجود ندارد بلکه وجودش بالاضافه و نسبت است. به تفصیل از جوهر و عرض در بحثهای فلسفه سخن گفته ایم و توضیح داده ایم. در شرح نهایه الدرایه نیز اجمالا اشاراتی داشته ایم که به تازگی در سایت قرار داده ایم. شیخ اعظم اشاره می کند که اگر کسی حقیقت اضافه و نسبت را در بحث اعراض در مساله جوهر و عرض ضمن بحث مقولات فهمیده باشد به طور قطع و یقین خواهدذ فهمید که منظور از مطالبی که بیان شد چه خواهد بود.

این عرض کردیم آسمان یا زمین را بدون پایه بر افراشت یعنی چه؟ پدر بدون فرزند بی معنا است. اینها از مقوله های

اضافه است. پدر وقتی محقق می شود که فرزند باشد. و فرزند وقتی خواهد بود که پدر باشد. این عناوین از عناوین ذات الاضافه است. باید دو طرف داشته باشد. کوتاهی در برابر بلندی. چاقی در برابر لاغری. بانو در برابر شوهر. ستون کارکردش نگهدارندگی است. عمود خیمه کارش نگهداشتن خیمه است. اگر می بینی که جهان پا برجا است پس پایه و ستونهایی آنها را نگهداشته است. ولی این پایه ها و ستونها را شما نمی بینید. در ادامه شیخ اعظم از امور حقیقی و واقعی به او اعتباری عبور می کند. و از امور اعتباری مثال می زند. مملکت جایی است که مردم و سرزمین تشکیل دهنده آن است. این مملکت وقتی پابرجا است که حاکم در آن وجود داشته باشد. مملکت ناگزیر باید مالکی داشته باشد. همان مالک نگهدارنده مملکت است. هرکس که مملکت را ایجاد کرده و آفریده است همان نیز مالک آن است. حقیقت محمدیه را کسی که آفرید همو نیز مالک آن خواهد بود.

  • حسن جمشیدی

19- فکان أول اسم کتبه ذلک القلم الأسمى دون غیره من الأسماء: إنی أرید أن أخلق من أجلک یا محمد العالم الذی هو ملکک فأخلق جوهرة الماء فخلقتها دون حجاب العزة الأحمى و أنا على ما کنت علیه و لا شیء معی فی عما فخلق الماء سبحانه بردة جامدة کالجوهرة فی الاستدارة و البیاض و أودع فیها بالقوة ذوات الأجسام و ذوات الأعراض.

قلم که بر اساس اراده و علم الهی به نگارش در آمد نخستین کلمه ای که آن قلم نامی بنگاشت و هیچ اسم دیگری را ننگاشت این بود: ای محمد! من به خاطر تو می خواهم جهانی را بیافرینم که محل فرمانروایی تو است.

از این بیان استفاده می شود که اولین آفریده پیامبر اکرم(ص) بوده است و هم اینک به او خبر می دهد که می خواهم برای تو مملکت و مکان گسترده ای را ایجاد کنم. برای ایجاد مملکت و محل حکمروایی ایشان ابتدا آب را می آفریند. جوهره آب را از سراپرده برافراشته عزت الهی آفرید. تا به این جا فقط خداوند بود و پیامبر بود و اینک که آب را می خواهد بیافریند. پس چیز دیگری وجود ندارد. خداوند که می خواهد جهان را برای استقرار و حاکمیت پیامبر بیافریند خود یکه و تنها است. او در عما بود؟

عما در اصطلاح صوفیه همان حضرت العماء است. یا مقام عما. عما به معنای توده ابرهای نازکی است که بین بیننده و خورشید حائل می شود. توده ابر. چیزی دیده نمی شود ولی می دانید که هست.

در اصطلاح اهل تصوف عماء یا حضرت عما مقام و جایگاهی است که اختصاص بهه خداوند دارد و به آن  مقام احدیت یا مقام غیب مطلق هم گقته می شود. جایی که هیچ کس را بدان راهی نیست. چون حضرت حق در پرده جلال است. البته بعضی هم گفته اند عما مقام واحدیت است که منشا اسما و صفات است.   

این که شیخ اعظم می فرماید خدای سبحان در عما بود اشاره است به روایتی از پیامبر اکر(ص) که متن حدیث این گونه است:

رواه أحمد:4/11: عن وکیع، عن عمه أبی رزین قال: قلت یا رسول الله أین کان ربنا عز وجل قبل أن یخلق خلقه؟ قال: کان فی عماء ما تحته هواء وما فوقه هواء، ثم خلق عرشه على الماء!! ورواه فی:4/12، و ابن ماجة:1/64/181 ـ 182، و الترمذی: 4/351/5109، و الطبرانی فی المعجم الکبیر:19/207، وغیرهم، ولکن علماءهم ردوه متناً وسنداً، و تشبث به ابن تیمیة (مرکز ابحاث العقائدیه، مساله 8، حدیث الاعرابی الذی استندوا بها علی الجسیم).

این روایت گرچه مشهور است و صوفیه و عرفا فراوان به آن تمسک کرده اند و اصطلاح حضرت عما را نیز جعل فرموده اند ولی اصل روایت از نظر سند محل خدشه است. از حیث دلالت هم در آن مناقشه کرده اند و بیشتر هم فرموده اند که روایت متزلزل است. معنای روشنی ندارد و قابل استناد نیست. تنها کسی که این روایت را مبنا و ماخذ خودش قرار داده ابن تیمیه است. الغرض این روایت همان چیزی است که ابن عربی اصطلاح عما را از آن گرفته است.

گرچه اصل سوال غلط است. خداوند قبل از این که جهان را بیافریند کجا بوده است؟ اینها فکر می کردند که خداوند هم مثل دیگر موجودات نیاز به جا و مکان دارد. پرسشگرهایی از این قبیل یا در مکه بودند و تحت تاثیر فضای بت پرستها و یا در مدینه بودند و تحت تاثیر یهودی ها و مسیحی ها. تلقی آنها از آفریدگار یک شخص معین و دارای هویت و تشخص است. گویا مشکلش با آفرینش عالم حل شد. پیش از این که عالم را بیافریند چه می کرد. کجا بود؟ این فکر می کردند که خداوند مانند دوره گردها پیش از آفرینش خانه به دوش بوده است.

اصلا تلقی اینها از خداوند و آفریدگار تلقی نادرستی است. به بیان دیگر تلقی اینها از هستی تلقی درستی نیست. ما در بحثهای فلسفی خود به تفصیل به نادرست بودن چنین پرسشی پرداخته ایم. به مباحث فلسفی مراجعه فرماید ذیل بحث هستی و وجود. ضمنا حضرت عما را در ذیل شرح فصوص با تفصیل بیشتری عرض خواهیم کرد و نیز در ادامه شرح فتوحات به زودی به عالم عما خواهیم پرداخت.

بعد از آن که خداوند جوهره آب را آفرید آن را تبدیل به تگرگ جامد کرد هم چون گوهری گرد و سفید. و در آن گوهر و حقیقت همه اجسام و اعراض آنها را قرار داد. این گوی و گوهر گرد تابناک اصل و اساس آفرینش جهان بود.

20- ثم خلق العرش و استوى علیه اسمه الرحمن و نصب الکرسی و تدلت إلیه القدمان فنظر بعین الجلال إلى تلک الجوهرة فذابت حیاءً و تحللت أجزاؤها. فسألت ماء وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى ذلک اَلْماءِ قبل وجود الأرض و السماء. و لیس فی الوجود إذ ذاک إلا حقائق المستوی علیه و المستوی و الاستواء. فأرسل النفس فتموج الماء من زعزعه و أزبد و صوت بحمد الحمد المحمود الحق عند ما ضرب بساحل العرش فاهتز الساق و قال له أنا أحمد فخجل الماء و رجع القهقری یرید ثبجه و ترک زبده بالساحل الذی أنتجه فهو مخضة ذلک الماء الحاوی على أکثر الأشیاء.

آن گاه خداوند عرش را آفرید. و بر عرش با اسم الرحمن استیلا یافت. خود نیک می دانید که رحمان صفت عام و فراگیر الهی است و شامل همه موجودات عالم می شود. یعنی همه موجودات عالم از رحمت واسعه الهی برخوردارند. این فراز از سخن حاج شیخ ناظر است به آیه شریفه که می فرماید الرحمن علی العرش استوی( طه آیه5)  

آن گاه کرسی را بر قرار ساخت. کرسی مرحله ای پایین تر و از نظر رتبه بعد از عرش قرار می گیرد.

آن گاه دو قدم را بر کرسی نهاد. منظور قدمهای پیامبر اکرم است که در ادامه می فرماید امواج بهخ ساق پای ایشان اصابت کرد. با دیده جلال و عظمت به همان جوهره آب نظر افکند. جوهره آب از روی شرم تمامی اجزائش تحلیل شد. پس آب از پایه های عرش جریان پیدا کرد. لذا در آیه شریفه فرماید و کان عرشه علی الماء.(هود آیه 7) البته بحث آفرینش عرش و کرسی و جریان آب پیش از آفرینش زمین و آسمان است. چیز دیگری در هستی هنوز هستدار نشده بود مگر همان عرش که حقایق برآن استوا و استقرار یافته است. و نیز استقرار یابنده بود و نیز اصل قرار و ثبات همان جا بود. عرش رحمن مرکز و اصل قرار و ثبات در جهان هستی و مرکز همه حقایق عالم است.

خداوند نَفَس یا همان دمیدن را فرو فرستاد پس آب به جریان افتاد و مواج گردید. به پیچ و تاب افتاد. و با امواج سهمگین روی آب کف ایجاد شد. و بر اثر اصابت امواج بر روی هم صدایی تولید شد که به حمد و سپاس محمود حقیقی می پرداخت. ستایشگر محمود واقعی و حقیقی بود.

امواج که سهمیگین بود و به هر سمت و جهت می رفت به سوی عرش در حرکت شد و بر ساحل عرش اصابت کرد. به لرزه در آمد. پایه های عرش نیز زبان به ستایش محمود واقعی و حقیقی گشود. چون امواج به ساق پای پیامبر اصابت کرد فرمود: من احمد هستم.

پس آب شرمگین و خجالت زده از سمتی که آمده بود به همان سو برگشت و پس رفت. چون دو باره خواست که امواج به پیش بیاید کفهای روی خود را در همان ساحل وا نهاد. این کفها منشا و منبع همه آفریده ها است.

  • حسن جمشیدی

17- ثم شرعت فی الکلام بلسان العلام فقلت و أشرت إلیه صلى اللّه علیه و سلم. حمدت من أنزل علیک الکتاب المکنون الذی لایَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ المنزل بحسن شیمک و تنزیهک عن الآفات و تقدیسک فقال فی سورة ن بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ.

در این فراز شیخ اعظم در مقام خداوندگار قرار گرفته و می خواهد از موقعیت الوهیت و ربوبیت با رسول گرامی اسلام سخن بگوید. البته به صفت بارز علام خداوند عتصریح می کند. علام یعنی کسی که خیلی می داند و چیزی نیست که نداند. آن گاه به حمد و سپاس خداوند می پردازد از آن جهت که قرآن کریم را بر ایشان فرستاده است. البته قرآن را با ویژگی مکنون بیان می فرماید. منظور سوره واقعه آیه شریفه77 و 78 است که می فرماید: انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسه الا المطهرون. قرآن کتابی است که هرکس بدان دست نیابد بلکه فقط پاکان هستند که می توانند به آن نزدیک بشوند و بهره ببرند.

خود مطهر معنای روشنی ندارد بلکه مبهم است. منظور از طهارت چیست؟ طهارت جسمانی است یعنی وضو داشته باشد؟ یا طهارت معنوی و روحانی است؟ روحش پاک از هر آلودگی باشد؟

لایمسه هم که در آیه شریفه آمده و شیخ اعظم هم آن را بیان کرده است؛ به چه معنا است؟ منظور مس، دست دست ظاهری و فیزیکی است یا منظور بهره بردن از قرآن کریم است.

البته به نظر حقیر هر دو معنا هم می تواند باشد. فردی که می خواهد به قرآن دست بزند باید-باید اخلاقی یا باید ارزشی نه فقهی- وضو داشته باشد. خانمها در ایام زنانگی خود نباید به قرآن و صفحات و آیات آن دست بزند. یا فرد جنب نباید قرآن را به دستش بگیرد و... ضمن آن که بهره بردن از آیات قرآن هم پاکی و زلالی خاص خودش را می طلبد. کسی که دل پر کینه دارد و یا خسیس و حسود و... و دارای روح آلوده است چندان بهره کافی و وافی از قرآن نمی برد. باید دلی پاک و نرم داشته باشد. و این همه سخن از ارزشمندی و اعتبار و اهمیت و قداست قرآن است.

منظور از قرآن هم چندان روشن نیست. آیات قرآن یا اوراق قرآن همه آن چیزی است که به آن قرآن گفته می شود. یک آیه هم قرآن است و تمام قرآن هم قرآن است. حتی به کار رفتن یک آیه درز قرآن در متون دیگر نیز قرآن گفته می شود. الا این که در آن جا منظور همان محل نوشته شده است.

خلاصه کلام آن که چنان که عرض شد آیه روشن نیست بلکه ابهام دارد به بیان دیگر جزو متشابهات است لذا استدلال به آن برای حرمت دست زدن کافی نیست. آن چه از آیه و نیز روایات اثبات می شود لایمسه زبان نهی نیست بلکه نفی است. و نفی دال بر کراهت می کند. گرچه حتی نهی هم در مواردی دلالت بر کراهت می کند. اما نکته مهم این که از باب حرمت و ادب قرآن، باید شرط ادب را لحاظ کرد و از دست زدن به قرآن بدون وضو پرهیز کرد و این از باب احترام و ادب است نه از باب حکم فقهی و شرعی. گاه لازم است آیه ای را ببیند و مطالعه کند و قصدش بهره بردن از قرآن است. باید بین ارزش و اعتبار و قداست قرآن از یک سو و حرمت نهادن به آن از سو دیگر و نیز فاصله نینداختان بین قرآن و مردم از دیگر سو حد وسط را نگه داشت. گاهی تفکرات این چنین تند و افراطی قرآن را از دسترس دور نگه می دهد. و این خلاف نزول قرآن است. نقض غرض خواهد بود. البته وضو گرفتن در همه حال نیکو و پسندیده است.

در ادامه شیخ اعظم برای قرآن کریم چند صفت بیان فرموده است:

قرآن کریم کتابی است که جز پاکان بدان دست نیابند.

قرآن کریم کتابی است که بر اساس صفات نیک نبی اکرم نازل شده است.

قرآن کریم پیامبر را از آفات تنزیه می کند.

قرآن کریم پیامبر را تقدیس می کند. چنان که در سوره قلم تا آیه 5 بدان تصریح فرموده است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ. مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَإِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ. فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ.

   به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. نون! سوگند به قلم و آنچه مى‏نویسند. تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستى. و بى‏گمان تو را پاداشى بى‏منت‏ خواهد بود. و راستى که تو را خویى والاست. به زودى خواهى دید و خواهند دید!

 

18- ثم غمس قلم الإرادة فی مداد العلم و خط بیمین القدرة فی اللوح المحفوظ المصون کل ما کان و ما هو کائن و سیکون و ما لا یکون مما لو شاء و هو لا یشاء أن یکون لکان کیف یکون من قدره المعلوم الموزون و علمه الکریم المخزون فسُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ ذلک اللّه الواحد الأحد فتعالى عما أشرک به المشرکون.

در این فراز بیشتر اشاره دارد به مرحله آغازین خلقت. یعنی تهیه مقدمات جهت آفرینش عالم.

قلم اراده الهی در مرکب علم الهی فرو رفت و غوطه ور شد و به دست قدرت الهی در لوح به نگارش در آمد و از هر آفت و تغییر و دگرگونی محفوظ و مصون ماند. تمام آن چه بود و هست و خواهد بود و آن چه که نیست که اگر بخواهد که باشد و حال آن که نمی خواهد که باشد هر گونه که باید باشد از قدرت و توانایی معلوم و موزونی که دارد و علمی که دارد و کرامتی که دارد و همه اینها که خزانه اش در نزد پروردگار است یعنی منبع و منشا آنها نزد پروردگار است نگاشته است. یعنی طبق اراده الهی قلم صنع به کار گرفته شد و نگاشت آن چه که باید می نگاشت. پس خداوند سبحان منزه است. پروردگار تو غالب است از آن چه بخواهند او را در وصف بیاورند(صافات 180). او خداوند یکتا و بی همتا است. و او فراتر از آن چیزی است که مشرکان بخواهند برای او شریک قرار می دهند.

  • حسن جمشیدی

14- فنصب الختم المنبر فی ذلک المشهد الأخطر و على جبهة المنبر مکتوب بالنور الأزهر هذا هو المقام المحمدی الأطهر من رقى فیه فقد ورثه و أرسله الحق حافظا لحرمة الشریعة و بعثه. و وهبت فی ذلک الوقت مواهب الحکم حتى کأنی أوتیت جوامع الکلم فشکرت اللّه عز و جل و صعدت أعلاه و حصلت فی موضع وقوفه صلى اللّه علیه و سلم و مستواه و بسط لی على الدرجة التی أنا فیها کم قمیص أبیض فوقفت علیه حتى لا أباشر الموضع الذی باشره صلى اللّه علیه و سلم بقدمیه تنزیها له و تشریفا و تنبیها لنا و تعریفا أن المقام الذی شاهده من ربه لا یشاهده الورثة إلا من وراء ثوبه و لو لا ذلک لکشفنا ما کشف و عرفنا ما عرف.

همان ختم که پیش از این از او سخن گفته شد و پیامبر به او فرمود تا منبر را آماده کند منبر را در آن اجتماع خطیر مهم آماده کرد. بر پیشانی منبر به خط روشن و درخشانی نگاشته شده بود هذا هو المقام المحمدی. این همان مقام و مرتبه محمدی پاک و اطهر است.  هر کس که از این منبر بالا برود در حقیقت از پیامبر این مقام را به ارث برده است. حق تعالی او را حافظ و نگهبان حیثیت و آبروی شریعت قرار داده است. او را برای همین بر انگیخته و فرستاده است.

این عربی می گوید در این هنگام متوجه خود شدم که مواهب حکمت به من داده شده است. گویا با این حکمت جوامع کلمه به من داده شد. اوتیت جوامع الکلم.

ابن عذربی می گوید در آن حال خدا را سپاس گفتم و از پله های منبر بالا رفتم. و در همان جایگاه که نبی اکرم (ص) قرار می گرفت قرار یافتم. در آن جایگاه و مرتبه ای که قرار گرفته بودم سر آستین سفیدی پهن شد و من آن جا ایستادم تا همان جایی که رسول خدا با قدمهای نازنین خود در نوردیده بود من نیز در نوردم.

آستین پهن شده سفید حاکی از آن بود که برای تنزیه و تشریف و آگاهی بخشی به ما است بدین معنا آن مقامی که نبی اکرم بر اثر لطف حضرت حق مشاهده کرده و بدان رسیده است آن مقام و موقعیت جزاز طریق جامه و پیراهن و یا سراپرده قابل مشاهده نخواهد بود. اگر نبود که باید این امورات پنهان بماند هر آینه حقایق را آشکار می ساختم و شما را با آن آشنا می کردم. چاره ای نیست

آن که اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند.  

15- ألا ترى من تقفو أثره لتعلم خبره لا تشاهد من طریق سلوکه ما شهد منه و لا تعرف کیف تخبر بسلب الأوصاف عنه فإنه شاهد مثلا ترابا مستویا لا صفة له فمشى علیه و أنت على أثره لا تشاهد إلا أثر قدمیه.

و هنا سر خفی إن بحثت علیه وصلت إلیه و هو من أجل أنه إمام و قد حصل له الإمام لا یشاهد أثرا و لا یعرفه فقد کشفت ما لا یکشفه و هذا المقام قد ظهر فی إنکار موسى صلى اللّه على سیدنا و علیه و على الخضر.

کسی که قرار است قدم جای جای نبی اکرم(ص) بگذارد باید شناخت و آگاهی داشته باشد نسبت به آن مقام و شان باید وقوف کامل داشته باشد. آن چه را که از طریق مکاشفه قلبی غیبی مشاهده کرده ایم از طریق سیر و سلوک قابل مشاهده نیست. نه برهان عقل بدان راه خواهد یافت و نه سیر و سلوک. و نیز راهی نیست که بتوانی کشف کنی که چگونه اوصافی را از نبی اکرم(ص) سلب کنی و ایشان را از این اوصاف منزه و مبرا و مقدس بدانی.

چون مثلا فرد سالک تا به حال از روی زمین صاف و همواری عبور کرده است. هیچ ویژگی خاصی در این زمین هم تا کنون مشاهده نکرده است. و فقط وارد این سر زمین شده و عبوری از آن گذشته است. و شما هم حالا دنبال ایشان راه افتاده ای. در مسیری که او رفته است فقط اثر قدمهایش باقی مانده است نه چیز دیگری. شما جز باقی مانده رگ قدمهایش چیز دیگری مشاهده نمی کنید. چون چیزی نیست که مشاهده کنید.

و حال آن که در این جا اسرار خفیه ای وجود دارد باید تلاش کرد تا به آن اسرار پنهانی راه یافت و کشف کرد. و آن اسرار پنهانی این است که او امام و پیشوای همه انبیا و پیامبران الهی است. تردیدی نیست که نبی اکرم مقدم بر همه پیامبران است. این تقدم برای ایشان محقق و مسلم است. ولی شما در این جاده ای که عبوری از آن رفته اند هیچ اثری از این تقدم و پیشوایی و سروری مشاهده نمی کنید. چون کسی که فقط به دنبال قدم نهادن در جای قدمهای او است فقط قدمها را می بیند نه چیز دیگری. و هم اینک چیزی را شما کشف کرده اید که دنباله رو آن حضرت در آن سر زمین به این نکته نرسیده است. او نمی تواند دریابد که نبی اکرم مقدم بر دیگران است. البته این مقام بی سابقه هم نیست. حضرت موسی علیه السلام دنبال خضر راه افتاد ولی شخصیت و منزلت و مقام خضر را چندان نمی شناخت. به ذیل آیات سوره کهف از آیه 59 تا آیه 81 مراجعه شود که به تفصیل ماجرای خضر و موسی بیان شده است.

16- فلما وقفت ذلک الموقف الأسنى بین یدی من کان من ربه فی لیلة إسرائه قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى قمت مقنعا خجلا ثم أیدت بروح القدس فافتتحت مرتجلا

ابن عربی درادامه می گوید چون بدین مقام و منزلت وقوف یافتم. و در این جایگاه عالی و رفیع ایستادم آن هم در محضر آن کس که در شب معراج از جانب پروردگار عالم به مقام قاب قوسین او ادنی نائل شده است. من در همان مقام و جایگاهی قرار گرفته ام که نبی اکرم پیش از این در آن مقام قرار گرفته بود. البته این این تفاوتا که من در این مقام که ایستاده بودم هم خشنود بودم و هم شرمگین. آن گاه  با حمایت و پشتیبانی روح القدس بالبداهه این اشعار را سرودم:

یا منزل الآیات و الأنباء

أنزل علىّ معالم الأسماء

حتى أکون لحمد ذاتک جامعا

بمحامد السراء و الضراء

ای فرو فرستنده آیات و خبرهای مهم بر من گل سر سبد اسما را نازل فرما. تا که من بتوانم ذات تو را آن گونه که باید حمد بگویم. حمدی که جامع باشد. حمدی که بتوانم هم موارد حمد آشکار و هم موارد پنهان را حمد بگویم. یعنی اگر قرار است ذات حق را هم حمد بگوییم خود او باید ما را در این باره کمک کند تا بتوانیم حق حمد را به جا بیاوریم.  

ثم أشرت إلیه صلى اللّه علیه و سلم

و یکون هذا السید العلم الذی

جردته من دورة الخلفاء

و جعلته الأصل الکریم و آدم

ما بین طینة خلقه و الماء

و نقلته حتى استدار زمانه

و عطفت آخره على الإبداء

و أقمته عبدا ذلیلا خاشعا

دهرا یناجیکم بغار حراء

حتى أتاه مبشرا من عندکم

جبریل المخصوص بالأنباء

قال السلام علیک أنت محمد

سر العباد و خاتم النباء

یا سیدی حقا أقول فقال لی

صدقا نطقت فأنت ظل ردائی

فاحمد و زد فی حمد ربک جاهدا

فلقد وهبت حقائق الأشیاء

و انثر لنا من شأن ربک ما انجلى

لفؤادک المحفوظ فی الظلماء

من کل حق قائم بحقیقة

یأتیک مملوکا بغیر شراء

سپس اشاره کرده به نبی اکرم(ص) و چنین سرودم:
این سرور و سالار، شخصیتی است که علم و آگاهی او او را از چرخه جانشینان جدا کرد.
و او را در جایگاه اصلی و واقعی خودش قرار داد آن گاه که هنوز آدم آفریده نشده بود. آدم سرشتش هنوز بین آب و گل بود.  
او را جا به جا کرد تا آن گاه که دوره او فرا رسید. دوه اش را به زمان آغازین وصل کرد. یعنی گرچه دوره او ختم انبیا بود ولی او سرآغاز همه پیامبران است.
پرپا داشت و استواری بخشید او را بندة ذلیل و خاشع روزگار،  تا روزی در غار حرا زهای یافت و نجات پیدا کرد.
تا کبشارت دهنده ای از پیش شمایان به نز او رفت و او جبرییل امین بود که با خبرهای خاصی به او بشارت داد.
جبریل امین به او گفت: درود بر تو تو محمد هستی. تو سر و راز بندگی و خاتم پیامبرانی.ای سرور و سالار من به راستی که من و اعتراف می کنم که به من فرمود: راست گفتی و تو سایه رادای من هستی.  

پس او را ستایش کن و بر ستایشت بیافزا و در این راه بیش از اندازه تلاش کن. هر آینه او حقایق خیلی از چیزها را به تو ارزانی داشته است.

و آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو فرو فرستاده اند بر ما ارزانی دار! چون قلب شما از تاریکی و ظلمت در امان است و محفوظ داشته شده است.

از هر حقی که بر پایه و اساس خود ایستاده است تو را می آید به صورت مال تو و اموال تو بی آن که بابت آن چیزی پرداخت کرده باشی. مالکیت بدون پرداخت پول آن.

 

 

 

  • حسن جمشیدی

تأملات فی الحقیقة المحمدیة

10- و الصلاة على سر العالم و نکتته و مطلب العالم و بغیته. السید الصادق المدلج إلى ربه الطارق المخترق به السبع الطرائق لیریه من أسرى به ما أودع من الآیات و الحقائق فیما أبدع من الخلائق الذی شاهدته عند إنشائی هذه الخطبة فی عالم حقائق المثال فی حضرة الجلال مکاشفة قلبیه فی حضرة غیبیة.

در این بخش شیخ اعظم به بیان اوصافی از نبی اکرم (ص) ذیل عنوان حقیقت محمدیه می پردازد. و برای آن حضرت چند ویژگی را بر می شمارد:

درود و صلوات بر سر عالم.

درود و صلوات بر نکته عالم.

درود و صلوات بر مطلوب عالم.

درود و صلوات بر مقصود عالم.

در ادامه اشاره می فرماید به سفر شبانه پیامبر به معراج و مشاهده ملکوت عالم. چنان که پیش از این نیز حضرت ابراهیم نظاره گر آن بود. و در پایان این فراز اشاره می کند به مقام و منزلت خود که همه آن چه که پیامبر اکرم در معراج دید من نیز در عالم مکاشفه شاهد و ناظر آن بودم.

درود و صلوات  بر سرور راستگویان و میهمان آنان که شبانه به سوی حضرت حق راه می سپارند. شکافنده هفت افلاک. کسی که او را به هنگام شب سیر داده است. اشاره است به شب معراج و آغاز سوره اسری. تا آن چه را که از شگفتی های آفرینش است و آن چه از آیات و حقایق است و برای ایشان پیش از این آماده کرده است به او بنماید. همه آن چه را که من در هنگام نگارش این خطبه به مکاشفه قلبی در مقام جلال، عالم حقایق بر من مکشوف گردید و آن حقایق را در مرتبه غیبی، دیدم و شاهد بر آنها بودم.   

11- و لما شهدته صلى اللّه علیه و سلم فی ذلک العالم سیدا، معصوم المقاصد، محفوظ المشاهد، منصورا مؤیدا و جمیع الرسل بین یدیه مصطفون و أمته التی هی خیر أمة علیه ملتفون و ملائکة التسخیر من حول عرش مقامه حافون و الملائکة المولدة من الأعمال بین یدیه صافون.

در این فراز اشاره دارد به مکاشفه خود و حقایقی که شاهر و ناظر آن بوده است. چون مشاهده کردم آن حضرت را صلوات الله علیه و آله در همان عالم یعنی در مکاشفه قلبی در مراتب غیبی؛ سید بود. یعنی آقا و سرور همه انبیا و اولیا بود.  

معصوم المقاصد بود. یعنی همه اهدافی که داشت مصون از خطا و اشتباه بود. همه اهداف و مقاصد او دست یافتنی و ستودنی بود.

محفوظ المشاهد بود، سعنی چشم اندازهایی که نشان می داد همه اش مصون و محفوظ بود. یعنی به گونه ای نبود که پایدار نباشد. و عمر کوتاهی داشته باشد نه پایدار بود و دارای عمر طولانی و دراز.  

منصورا مویدا بود یعنی اهدافی کهد داشت تماما از طرف حضرت حق هم یاری می شد و هم مورد تایید بود. هر حرکتی که ایشان انجام می داد از طرف خداوند مساعدت می شد  و مدام هم مورد تایید حضرت حق بود.

همه پیامبران پیشین در حضورش صف کشیده بودند.

امت او که بهترین و برترین امتها است گرداگرد او حلقه زده اند.

دو دسته فرشتگان در آنجا حضور داشتند یک دسته فرشتگان مسخره که گرداگرد عرش الهی را احاطه کرده اند و فرشتگان مولده که از اعمال بندگان ایجاد شده اند در حضورش به صف ایستاده اند.

تا به این جا در مقام مکاشفه شیخ اعظم هم همه انبیا را دید که در محضر رسول اکرم هستند و هم امت پیامبر را دید و هم همه فرشستگان الهی را که در حضورش صف کشیده و به او احترام می گذارند. 

12- و الصدیق على یمینه الأنفس و الفاروق على یساره الأقدس و الختم بین یدیه قد حثى یخبره بحدیث الأنثى و علی صلى اللّه علیه و سلم یترجم عن الختم بلسانه و ذو النورین مشتمل برداء حیائه مقبل على شأنه.

در عالم مکاشفه قلبی شاهد بودم که ابوبکر صدیق در سمت راست پیامبر گرامی اسلام و عمر فاروق در سمت چپ پیامبر اقدس و ختم در مقابل آن حضرت زانو زده بود. باید دید که منظور از ختم چه کسی است که او را به حدیث انثی خبر می داد. حدیث انتی یعنی احادیثی که راویان آنها زنان بودند. و علی صلوات الله علیه و آله سخنان ختم را به بیان خودش ترجمه می فرمود. و ذور النورین هم که لباس حیا و شرم به تن داشت رو به آن حضرت داشت. یعنی عثمان هم آن جا بود.

در متن فوق منظور از ختم روشن نشد که مراد چه کسی است. باید کسی باشد که در مرتبه و شان چهار خلیفه قرار بگیرد. در ادامه بیشتر به شخصیت ختم خواهد پرداخت شاید از لا به لای متون بشود پی به شخصیت ایشان برد.

13- فالتفت السید الأعلى و المورد العذب الأحلى و النور الأکشف الأجلى فرآنی وراء الختم. لاشتراک بینی و بینه فی الحکم فقال له السید هذا عدیلک و ابنک و خلیلک أنصب له منبر الطرفاء بین یدی ثم أشار إلى أن قم یا محمد علیه فأثن على من أرسلنی و علی فإن فیک شعرة منی لا صبر لها عنی. هی السلطانة فی ذاتیتک فلا ترجع إلی إلا بکلیتک و لا بد لها من الرجوع إلى اللقاء فإنها لیست من عالم الشقاء فما کان منی بعد بعثی شیء فی شیء إلا سعد و کان ممن شکر فی الملإ الأعلى و حمد.

در چنین وضع وحالی بودیم که سرور و سالار والا مقام و آن آبشخور شیرین و گوارا و نور همیشه تابان و آشکارا متوجه من شد و من را دید که آن سوی ختم بودم. این به جهت ویژگی های مشترکی است که بین من و ختم در حکم وجود دارد. نبی اکرم صلوات الله و سلامه علیه به او فرمود: این فرد یعنی من همتای تو و فرزند تو و دوست تو است. برای او منبری همین اطراف پیش روی خودت آماده کن. سپس به من اشاره کرد که ای محمد بایست!. و بر کسی که مرا به پیامبری بر گزیده و به رسالت فرستاده است و نیز به خود من درود بفرست و ثنا بگو.خدا و من را ستایش کن. چون در تو تار مویی از من روییده است که دیگر مرا درنگ روا نیست. این مویی که از من در تو روییده حجت و دلیلی در ذاتیت تو می باشد. پس به سمت و سوی من بازگشت نخواهی کرد مگر به وجه کلی خودت. و آن وجه کلی ناگزیر است که به لقا ودیدار بازگشت داسته باشد. این بازگشت از عالمِ شقاوت و بدبختی نیست. یعنی یعنی در این بازگشت دیگر حرمان و دوری از خداوند هرگز اتفاق نخواهد افتاد. بعد از آن که من به مقام نبوت بر انگیخته شدم هرچه هست از جانب من و در من جز خیر و سعادت و نیکبختی نیست. هرچه در من است در بین فرشتگان عالم بالا مورد ستایش و ثنا قرار می گیرد.  

  • حسن جمشیدی