جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

داوری اشتباه 3

يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ب.ظ

زیبا آفرین
داوری اشتباه ۳
منزل ما طرفهای میدان سعد آباد یا همان تختی فعلی است. یک روز از فلکه سعد آباد تاکسی سوار شدم تا به طرف میدان سراب و چهار طبقه بروم. کارمند یکی از نهادهای انقلابی بودم. تو دروازه طلایی. چند لحظه بعد بنده خدایی کنار من نشست و بعد هم نفر بعدی که یک  خانم بود.
عقب تاکسی سه نفر تکمیل شد. عقب تاکسی پیکان خیلی تنگ و فشرده و تو بغل هم باید نشست...
چند لحظه ای نگذشت که مسافر کناری من دستهایش جا به جا می شد...
 احساس کردم قصد ورود به جیب مرا دارد...
 با خودم گفتم مالت را محکم بگیر و همسایه ات را دزد نخوان...
دیگر بحث از جیب سمت راست من نبود. جیب سمت چپ و جیب شلوار و حتی جیب بغل کتم را هم محکم گرفتم. حتی مراقب جیب عقب شلوار هم بودم که به کف صندلی تاکسی محکم چسبیده بود.  از تمامی توان باقی مانده بعد از مجروحیت برای حفظ اموال همراهم مدد گرفتم. احساس کردم شاید کم بیاورم بدین جهت از ایت الکرسی هم یاری خواستم. خیلی سریع نه یک بار که سه بار خواندم. مثل بازی کنهای تیم ملی که گاهدبرای گل نخوردن چهارده معصوم را جلو دروازه می گذارند من هم برای مراقبت از جیبم از همه ائمه معصومین و اولیا کمک خواستم تا محافظتش کنند... تمام فرصت درگیر جیب و محافظت از آن بودم. به هیچی فکر نمی کردم. مجال فکر کردن به چیزی نداشتم. اگر جیبم را بزنند چه خاکی به سرم کنم. چهار چشمی که چه عرض کنم با بهره از همه کائنات به حراست و حفاظت از ماا و اموال همراهم برخاسته بودم بی آن که لحظه ای غفلت کنم...
بنده خدا به راننده اشاره کرد که پیاده می شوم...
از ماشین که خواست پیاده بشود. خانمی که کنار در نشسته بود در را باز کرد تا او هم پیاده بشود...
فرصت را غنیمت شمردم و سریع دست تو جیبم کردم. دست من هم که درست حسابی کار نمی کرد. با دست چپ جیب سمت راست را وارسی کردم و چیزی توش نبود. نکند هرچه تو جیبم بوده برداشته است. تو جیبم را می گشتم و نگاه از بنده خدا بر نمی داشتم...
مسافر رفت پایین... در بسته شد... جلو پنجره طرف شاگرد، ایستاد تا کرایه اش را حساب کند. دقت کردم. مبادا چیزی از جیبهای من برداشته باشد... مثل دوربینهای ناسا که مریخ و مشتری را رسد می کند دست چپش را می پاییدم. هنوز فرصت نکرده است آن چه در دست چپش دارد را پنهان کند. فقط با دست راست بود که از این جیب و آن جیب به دنبال پول می گشت. از دست چپش استفاده نمی کرد. دقیق شدم... وای خدای من!!! به راننده اشاره کردم برو من کرایه اش را حساب می کنم. آقا فقط برو! به شانه اش زدم که برو. برو!... با من.
سرم را به عقب تکیه دادم. دوست داشتم داد بزنم. واقعا دوست داشتم فقط داد بزنم تا صدایم تو هفت آسمان بپیچد، شاید یک کم آرام بگیرم...
دست چپ او مصنوعی بود. از بالای آرنج... اگر تکانی هم می خورده بیرون از اختیار او بوده است... فقط گریه می کردم...
راننده تاکسی پرسید: آقا چیزی شده؟
نمی توانستم جوابش را بدهم.
خانمی که کنار در نشسته بود برگشت و گفت: ببخشید آقا! خبر ناگواری بهتون داده اند. خداوند ان شاالله صبرتان بدهد...
هیچ توضیحی نداشتم... از خجالت دوست داشتم اب بشوم و به زمین فرو بروم.
 فلکه سراب بود... پول خودم و بنده خدا را به راننده دادم و آمدم پایین. خدا حافظی هم نکردم. روی نگاه کردن به مردم را هم نداشتم. شاید مردم را نمی دیدم. فقط گریه می کردم... این چه اخلاق گندی است که پیدا کرده ام. آخر مرد حسابی تو که دست راستت کار نمی کند. مگر تو جیب سمت راستت چیزی می گذاری که بخواهد بردارد. مگر می توانی چیزی بگذاری؟ هیچ جوابی نداشتم. هیچ فکر نمی کردم این قدر پست حقیر شده باشم. و این قدر خودم را پست و حقیر مستاصل تصور نکرده بودم...
بعد از این حادثه تا مدتها حال خوبی نداشتم. الان هم که این حادثه را می نویسم حال خوبی ندارم. فقط گریه می کنم. فقط اشک می ریزم... گیرم دست می داشت. گیرم چیزی بر می داشت. مگر چقدر می توانست با خودش ببرد. مگر من چقدر می توانم با خودم حمل و نقل کنم. مگر چقدر چیزی می توانم توی جیبم بگذارم... تف به تو ای بشر که گاه چنان حقیر می شوی که لایق تف انسان هم نیستی. حیف تف که توی صورتت بنشیند...
حسن جمشیدی خراسانی

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی