جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۱۰ مطلب با موضوع «شرح نهایة الدرایه/ اصول فقه :: موضوع علم اصول» ثبت شده است

11 ـ قوله [ قدس سره ]: ( وجملة من غیرها ... الخ).

کالمسائل الاصولیة  العقلیة، فإنّ الملازمة بین وجوب شیء و وجوب مقدمته ـ مثلا ـ لا اختصاص لها بالوجوب الشرعی، ولا بما یقع فی طریق الاستنباط.

آخوند فرمود: بعضی از مسائل علم اصول به گونه ای است که به جهت آن که عوارض ذاتی نیست از مسائل علم اصول خارج می شود. یا باید موضوع را دست کاری کرد تا اینها از مسائل اصولی خارج نشوند. یا اینها را جزو مسائل اصولی قرار نداد. مانند بحث الفاظ که بحث از آنها بحث عوارض ذاتی نیست و بعد ادامه دادند که پاره ای از مباحث غیر الفاظ هم نیز این گونه است. از همین قبیل است خبر واحد وتعادل و تراجیح. مرحوم آخوند در یک فرضی اشکال را حل و فصل کرد ولی اشکال در جای دیگری به وجود آمد. در مباحث الفاظ و پاره دیگری از مباحث الفاظ. اشکال آخوند را در الفاظ پذیرفتیم اما در مسائل دیگر چه؟

کمباحث الالفاظ، وجملة من غیرها، لایخص الادلة، بل یعم غیرها، وإن کان المهم معرفة أحوال خصوصها، کما لا یخفی.

این عبارت مرحوم اصفهانی که فرمود "جملة من غیرها" بعضی از مباحث دیگر غیر از بحث الفاظ  که منظور ایشان از جملة من غیرها بحث اصول عقلی در علم اصول است. اصولی عقلی در علم اصول غیر از اصول عملیه عقلی است. اصول عملیه عقلی مانند برائت عقلی، استصحاب عقلی و... اینها جزو  اصول عملی عقلی است. حتی استصحاب عقلی هم جزو اصول عملی است ولی نهایت عقلی است. منظور مسائل اصولی عقلی است مانند مقدمه واجب واجب است. به دلیل عقلی امر به شی مقتضی نهی از ضد است. اصل عدم و... این ها مسائل اصولی عقلی است.

چون بحث ما در علم اصول این است که هر مقدمه ای، مستلزم ذی المقدمه است. این یک مساله کلی است. به شرع و غیر شرع کاری ندارد. در حالی که در علم اصول بحث از مسائل شرعی می شود یا باید بشود. بحث از ادله شرعی می شود و یا بحث از ادله ی می شود که در استنباط حکم شرعی دخیل است. پس حکم عام بر موضوع علم عارض می شود. و این عرض غریب است. درست مانند مباحث الفاظ. موضوع، مقدمه و ذی المقدمه است و حکم و یا محمول ملازمه بین مقدمه و ذی المقدمه است. اگر مقدمه واجب شد ذی المقدمه هم که ملازم آن است واجب خواهد شد. موضوع علم اصول سنت و کتاب و اجماع و عقل است. اگر هریک از اینها ذی المقدمه ای را واجب کرد مقدمه آن هم واجب خواهد بود. اگر چنان چه مساله اصولی، ملازمه بین مقدمه و ذی المقدمه را ثابت کرد چنان چه اگر روایتی ذی المقدمه ای را واجب کرد پس مقدمه آن هم واجب خواهد شد. چون ملازمه را در علم اصول ثابت کرده ایم.

چنان که به تفصیل عرض کردیم در مساله ای اگر محمول با واسطه عام، عارض بر موضوع شود، عارض غریب خواهد بود. پس در نتیجه مساله اصولی دیگر نیست. مانند بحث الفاظ و تعادل و تراجیح.

و الدلیل العقلی ـ الواقع موضوعا للعلم ـ هی القضیة العقلیة التی یتوصل بها إلى الحکم الشرعی ـ دون الأعم ـ مع أنّ العقل یحکم بالملازمة لا من هذه الحیثیة.

ممکن است این فراز از سخن اصفهانی دفع دخل مقدر بگیریم. در این قبیل مسائل محمول بر موضوع عام قرار می گیرد. موضوع علم اصول کتاب و سنت است. کتاب و سنت منبع اصلی شرع است. شرع غیر ازاین دو منبع دیگری ندارد. کتاب یعنی شرع. روایت هم یعنی شرع. اما عقل این گونه نیست. دامهه عقل بسیار فراخ است و مقید نیست. ممکن است دامنه عقل شرع باشد و ممکن است که شرع نباشد. دامنه عقل خیلی فراتر از دامنه شرع است. بین عقل و شرع عام و خاص من وجه باید باشد. چه اشکالی دارد که مسائل عقلی در باره عام بحث کند. اگر عقل خاص می بود اشکال پیش می آمد. ما می گوییم موضوع علم اصول در این بخش عام است و محمولات مستقیما بر عام بار می شود.

پاسخ می دهد دلیل عقلی هم عام نیست بلکه آن هم خاص است. سنت خودش خاص است. اجماع و کتاب خودشان خاصند. عقل گرچه به ظاهر عام است ولی در علم اصول با عنایت به عام بودنش بحث نمی شود بلکه قهرا عقل هم خاص می­شود. ما در علم اصول از مطلق عقل که سخن نمی گوییم بلکه عقل در حوزه شرع ملاک بحث ما است. پس اشکال مجدد بر می گرد.

اجازه بدهید جور دیگری جواب بدهیم. پاسخ نقضی.  دقت شود منظور از کتاب و سنت چیست؟ منظور ازکتاب قرآن کریم است و منظور از سنت هم روایات است. قرآن هم عام است. در قرآن داستان عیسی و موسی هم آمده است. همه قرآن که احکام شرع نیست. روایات هم عام است. بسیاری از روایات فراتر از حوزه شرع است.

پاسخ روشن است که کتاب و یا سنت منظورمان احکام است نه هر مساله ای که در قرآن بیان می شود. "کتاب" قید قهری دارد که آیات الاحکام است. روایات هم منظور روایات الاحکام است. اجماع هم منظور اجماع در عرصه احکام است. عقل هم قید می خورد و منظور عقل در حوزه احکام شرع است.

بیشتر دقت شود که کتاب و سنت و اجماع و نیز عقل فراتر از شریعت و ادله شرعی است. ولی دلیل عقلی که در موضوع علم اصول قرار گرفته است منظور عقل خاص است. منظور عقلی است که در طریق شرع قرار می گیرد البته  در مسائل اصولی از عقلی بحث می شود که عام است صرفا از عقلی که در حوزه احکام شرع است بحث نمی شود. لذا باز اشکال در مسائل عقلی در علم اصول باقی خواهند ماند.

  • حسن جمشیدی

و لایندفع: بأنّ البحث لیس باعتبار نفس الأمر الأعم، بل بلحاظ اندراج الأخصّ تحته.

برای برون رفت از این معضل بیان شد که حجت را باید روی مطلق ظاهر ببریم. مطلق ظاهر حجت است. طبیعی است که مطلق ظاهر، ظاهر کتاب و سنت را هم شامل خواهد شد. در این صورت حکم روی اعم از موضوع رفته است. مساله ای که حکم روی اعم از موضوع آن رفته -نه خود موضوع- به نظر آخوند مساله اصولی نخواهد بود. چون بحث ظاهر، ظاهر هرچیزی است من جمله کتاب و سنت. و هر ظاهر حجت است من جمله ظاهر کتاب و سنت. 

معنای دوم عبارت از این بود وقتی در ظهورات حجت گفته می شود، ناظر به مطلق ظاهر است ولی مطلق ظاهر واسطه می شود برای ظاهر سنت که بر ظاهر سنت هم حمل می شود. ظاهر السنة حجة، لانه ظاهر. و الظاهر حجة که ظاهر به عنوان امر عام واسطه می شودیعنی حد وسط-. حکم حجت را به ظاهر سنت هم حمل کنیم. امر عام واسطه می شود که حجت به موضوعی که ظاهر سنت است بار بشود. در این صورت حجت عرض غریب می شود برای سنت. و ما از عرض غریب بحث می کنیم و این خلاف قواعد است.

مثال دیگر اوامر وارد در شریعت است. الاوامر دالة علی الوجوب. اوامری که در شریعت وارد شده است این اوامر خاص است و دلالت بر وجوب می کند. بحث از اوامر که عام است را واسطه قرار داده تا حکم دال علی الوجوب حمل بشود بر اوامر شرعی. اوامر شرعی یکی از افراد اوامر عام است. برای حمل دال علی الوجوب بر امر شرعی مطلق اوامر را که اعم است واسطه قرار داده است. عرض که دلالت بر وجوب است بر معروض که اوامر وارد بر شریعت است عارض شد با واسطه امر اعم که امر بودن بود. پس بحث از عرض غریب موضوع است.

در دلالت امر و نهی بر مره و یا تکرار همین بحث می آید. امر شرعی دال بر تکرار نیست چون مطلق امر دال بر تکرار نیست. نهی شرعی هم دال بر تکرار نیست چون مطلق نهی دال بر تکرار نیست. اینها هم تابع همین مساله امر خواهند بود.  

و ذلک لأن هذا الاعتبار إن لم یکن دخیلا فی عروض العارض، لم یکن لحاظه مخرجا له عن کونه عرضا غریبا.

 

اصفهانی در پاسخ به این مستشکل می گوید آیا اندراج در عروض دخالت می کند یا نه؟ مسلم دخالت ندارد. مندرج هست. محمول روی عام و از عام به خاص می رسد. لحاظ شما کاری انجام نمی دهد. اگر تبدلی ایجاد می کرد درست ولی کاری نمی کند. پس باز هم عرض عرض غریب است. تنها کاری که می کنید واسطه را نمی بینید. ندیدن واسطه به معنای نبودن واسطه که نیست. واسطه هست. نه این که نمی بینید بلکه می خواهید که نبینید. لحاظ شما در این واسطه نقشی ندارد. عروض عارض با واسطه است شما با لحاظتان می خواهید بی واسطه اش بکنید و این نمی شود. این حکم مال عام است که به خاص داده شده است. در این جا لحاظ شما دخلی ندارد. در عروض حجت، لحاظ نقشی ندارد. لحاظ شما عرض را از غریب بودن خارج نمی کند.

یک راه دیگری هم وجود دارد و آن این که عارض را بر موضوع مساله اصولی که خاص است حمل کنیم و اصلا موضوع مساله را عام کنیم که مستقیما عرض عارض، همین عام بشود. طوری نباشد که ما موضوع عام داشته باشیم و بعد واسطه را لحاظ کنیم؛ نه از همان اول موضوع مساله را عام می گیریم. تا عرض مستقیما روی این عام بار شود. موضوع خاص را عام کنیم و مستقیم محمول بر این عام بار بشود.

کما أن الالتزام بکون موضوع العلم أعم من الادلة بالمعنى الأعم مع قیام الغرض بخصوصها بلا وجه، و هو من القضایا التی قیاساتها معها.

این فایده ندارد. موضوع را عام کردید؛ ولی با غرض چه می کنید؟ غرض ما از طرح این مسائل در علم اصول که عام نیست. موضوع را بر فرض دلیل بگیرید که عام باشد. ظاهر عام باشد؛ دلیل و سنت هم عام باشد. حجت بر این دلیل مطلق و عام بی واسطه بار می شود. این درست ولی با غرض چه می کنید؟ علم اصول یک علم مستقل مثل فلسفه نیست. علم اصول مانند علم منطق است. جزو علوم دسته دوم است. خودش به تنهایی کاربرد ندارد. البته ما بحث ارزشی نداریم که از این سخن تعبیر بشود که پس علم اصول علم بی ارزش یا کم ارزش است. نه. شیمی هم خودش به تنهایی فایده ای ندارد بلکه بیشتر در علوم دیگر به کار گرفته می شود.

علم منطق ما را کمک می کند برای درست حرف زدن و درست فهمیدن. به ما کمک می کند در عرصه دیگر علوم. علم اصول بیشتر برای فقه و تفسیر طراحی شده است. به آن اصول فقه می گویید. تا به حال غرض عام نبود حالا که گیر افتاده اید به فکر موضوع عام افتاده اید. ولی غرض مسلم است که سنت و شرع است نه عام و مطلق. پس موضوع شما گیرم که عام باشد ولی غرض شما خاص است. بعضی از قضایا لازم نیست برای آنها قیاس بسازید. قیاسش با خودش هست. اگر غرض خاص است موضوع را نمی شود عام کرد. پس اشکال به قوت خود باقی است.

کما لا یندفع الاشکال بما ذکرناه ـ فی تصحیح العارض لأمر أخصّ أو أعمّ ـ من: أن مجرد الصدق ـ بلا تجوز عرفا ـ کاف فی کون العرض ذاتیا، ولا یتوقف على عدم الواسطة فی العروض حقیقة ودقة. و ذلک لأنا وإن قلنا بعدم اعتبار کون العرض ذاتیا لموضوع العلم حقیقة، إلا أنه لا بد من کونه عرضا ذاتیا لموضوع المسألة عقلا.

در مباحث الفاظ -و بعضی از مباحثی که بعد تصریح می شود- مرحوم آخوند اشکال کرده بود که اینها جزو مباحث اصولی نیست.

مرحوم آخوند فرموده اند مباحث الفاظ مثلا ظهور یا دلالت امر یا نهی بر وجوب و تحریم. بخش عمده مباحث اصولی را همین مباحث گرفته است. موضوع علم ما سنت است. بنابراین در مساله ظهور السنه مطرح شود و بعد گفته شود که حجت است. و ما در اصول در مطلق ظهور بحث می کنیم و می گوییم مطلق ظهور حجت است. پس موضوع ما خاص است موضوع علم و موضوع مساله خاص است ابتدا حکم را روی عام که مطلق ظاهر است می بریم و توسط عام به خاص که ظاهر سنت است سرایت می دهیم. یعنی محمول را بر موضوع به واسطه اعم بار می کنیم و این عرض غریب است. و اشکالش هم به جا است.

قبلا گفتیم که محمولات مسائل بدون تجوز بتوانند بر موضوع علم بار بشود. مهم نیست که عرض ذاتی یا عرض غریب باشد. و نیز بیان کردیم که شرط صدق بدون مجاز بودن را و آن هم صدق عرفی کافی بود نه صدق عقلی.  واسطه برای عروض محمول بر موضوع لازم باشد یا نباشد و واسطه چه اعم و چه اخص باشد. مهم این بود که محمول صدق کند بر موضوع و ثانیا مجاز نباشد.

آیا با این مبنا می توان گفت حجت که محمول مساله است محمول موضوع علم باشد و مساله اصولی باشد. یعنی حجت حمل شود بر ظاهر سنت و عرف این حمل را صحیح می داند و مجاز هم نمی داند. برای ما نظر عرف مهم است. آن دقت عقلی است که می گوید واسطه لازم است. ولی عرف این دقت را ندارد. پس مشکل حل می شود. شما گفتید هر محمولی که حمل بشود و عرف هم این حمل را مجاز نبیند درست می شود.

من: أن مجرد الصدق ـ بلا تجوز عرفا ـ عرفا هم می تواند قید برای الصدق باشد که مراد می شود صدق عرفی و هم می تواند قید برای لاتجوز باشد یعنی بلاتجوز عرفی که مجاز عرفی نباشد. به هر دو وجه صحیح است.

و ذلک لأنا وإن قلنا؛ درست که محمول لازم نیست عرض ذاتی موضوع علم نباشد ولی لازم است که محمول ذاتی مساله باشد. در خود مساله، صرف "عرف" کافی نیست بلکه عقل می گوید ابتدا بر عام وارد می شود. یعنی عام واسطه می شود. در مسائل، محمول باید عرض ذاتی باشد و واسطه نداشته باشد و حال آن که در مبحث الفاظ حجت بر ظاهر سنت وارد می شود که موضوع مساله است به کمک الفاظ. پس مشکل را در باب موضوع علم حل می کند ولی در باب موضوع مساله مشکل را حل نمی کند.  

حالا در موضوع مساله می خواهیم رسیدگی کنیم. موضوع مساله یا ظاهر است یا ظاهر السنه. یا عام است و یا خاص. اگر موضوع مساله ظاهر باشد مشکل پیش نمی آمد. محمول مستقیما بر موضوع که عام است بار می شود. پس موضوع مساله را عام کنیم تا اشکال بر طرف بشود. ما این کار کردیم ولی موضوع علم از موضوع مساله اخص شد چون موضوع علم سنت است و موضوع مساله شد اعم. تمام موضوعات مسائل باید مندرج باشد در تحت موضوع علم. این قانون مسلم است. موضوع علم جامع است و کلی است و همه را شامل می شود. اندراج موضوع مساله تحت موضوع علم اندراج عام تحت خاص خواهد شد. و مشکل دیگری درست کرد.

و مع تخصیص موضوع المسألة بحیثیة الورود فی الکتاب و السنة ـ حتى لا یلزم إشکال اندراج الأعم تحت الأخص ـ یلزم کون العرض غریبا عن موضوع المسألة.

اما اگر موضوع را عام نگیریم بلکه خاص بگیریم و بشود ظاهر السنه. اندراج عام تحت خاص نمی شود. ظاهر السنه با سنت. لااقل موضوع مساله عام نمی شود. در این جا مشکل ایجاد می شود چون عرض غریب خواهد بود. چون محمول عرض غریب می شود برای موضوع مساله. حجت بر ظاهر حمل می شود و توسط این عام بر ظاهر السنت بار می شود.

و منه تبین عدم المناص عن أحد المحاذیر الثلاثة:

از تمام حرفهای گذشته و یا از اشکالی که بالا بیان کردیم ما به سه محذور مواجه هستیم. به یکی از آنها ملتزم بشویم و لو اشکال آخوند را نپذیریم باید به محذوری تن بدهیم.

إما لزوم اندراج الأعم تحت الأخص لو أبقینا موضوع العلم على خصوصه وموضوع المسألة على عمومه،

1- اندراج اعم تحت اخص. بیان شد در باب موضوع علم تحقیق مرحوم اصفهانی را می پذیریم. سنت و کتاب موضوع علم است. ظاهر سنت و کتاب موضوع علم است. موضوع مساله اگر عام باشد محمول این موضوع عرض ذاتی برای این مساله است ولی لازم می آید این عام که مساله علم است مندرج شود تحت موضوع علم که خاص است.

وإما لزوم کون العرض غریبا إذا خصّصنا موضوع المسألة، و إما لزوم أخصیة الغرض إذا عمّمنا موضوع العلم، بحیث یعم موضوعات مسائله العامة.

2- موضوع مساله را مقید می کنیم موضوع ظاهر بود و این موضوع را مقید می کنیم و می شود ظاهر الکتاب و ظاهر السنه. اندراج عام تحت خاص نمی شود ولی لازم می آید که محمول مساله عرض غریب باشد برای موضوع مساله. چون موضوع مساله خاص است و محمول هم توسط عام بر این خاص بار بشود پس عارض بر معروض به واسطه عام عارض می شود و در این جا صدق عرفی کافی نیست بلکه صدق عقلی لازم است.

و إما لزوم أخصیة الغرض إذا عمّمنا موضوع العلم، بحیث یعم موضوعات مسائله العامة.

3- موضوع مساله عام باشد و محمول عرض ذاتی برای موضوع مساله می شود. موضوع علم هم عام بشود در موضوع علم و موضوع مساله هم عرض ذاتی است. یک مشکل درست می شود و آن ناسازگاری با غرض است. لازم می اید که غرض خاص باشد. موضوع را عام کرده اید ولی غرض خاص است. 

و لا یخفى أن عدم الالتزام بموضوع جامع یدفع المحذورین الأوّلین ـ دون الأخیر ـ کما هو واضح.

بعضی گفته اند ما در علم تنها موضوع لازم نداریم بلکه هم موضوع لازم است و هم جامع بودن لازم است و جامع بودن را باید اعتبار کنید. اگر موضوع جامع بود اشکال اول و دوم مرتفع می شود. موضوعی که بتواند تمام موضوعات مسائل را شامل بشود. ولی اشکال سوم باقی است. این تلاشی هم که شده موضوع را مقید به جامع کرده اند ولی باز هم مشکل حل نشده است.

چهار راه داریم:

یکم- موضوع علم را به خصوص خودش بگذاریم و موضوع مساله را هم به عام خودش قرار دهیم. محذورش این است که لازم می آید موضوع مساله که عام است تحت خاص در بیاید.

دوم- موضوع علم را تعمیم بدهیم با غرض که خاص است نمی سازد. و اگر موضوع مساله را تخصیص بزنیم عرض غریب لازم می آید.

  سوم- موضوع مساله را تخصیص بزنیم اندراج تحت خاص نخواهد بود ولی موضوع مساله نسبت به محمول مساله می شود عرض غریب.

چهارم- موضوع علم را عام کنیم و موضوع مساله خاص بشود ناسازگاری غرض با موضوع می شود.

یک راه حل موجود است و آن این که هر علمی موضوع می خواهد و لازم نیست که جامع باشد. علم موضوع دارد ولی لازم نیست که جامع باشد. لازم نیست جامع مسائل باشد. اشکال اول برطرف بشود. موضوع مسائل باید مندرج تحت موضوع علم باشد که اندراج عام تحت خاص می شد. اگر موضوع علم جامع نباشد اندراج موضوعات مسائل را تحت خاص لازم نمی دانیم. با عدم التزام به موضوع جامع اشکال اول برطرف می شود.

اگر موضوع علم را جامع ندانیم اشکال دوم هم برطرف می شود دست به موضوع مسائل لازم نیست بزنیم. دیگر تخصیص نمی زنیم. پس عرض بودن موضوع مسائل لازم نخواهد آمد. 

اما اشکال سوم باقی می ماند. لذا محقق اشکال اول را مشروط بیان کرده است. بر شرط تحفظ کردیم که اشکال پیش نمی آید.

در فرض دوم اگر موضوع مساله تخصیص بخورد اشکال لازم می آید و در صورتی که موضوع را جامع ندانیم تخصیص این مساله لازم نیست. موضوع مسائل به عموم خودش می آید.

در فرض سوم اگر موضوع علم را تعمیم بدهیم اشکال پیش می آید و لازم می آید که با غرض نسازد. اگر ما ملتزم به موضوع جامع نباشیم. چون اشکال سوم غرض با موضوع نمی سازد. اگر به موضوع جامع التزام نشویم هم چنان اشکال حل و فصل است. طبق مبنای مرحوم محقق اشکال بالاخره حل و فصل نمی شود. پس اشکال آخوند را با هیچ مبنایی نمی شود حل و فصل کرد.

  • حسن جمشیدی

10 ـ قوله [ قدس سره]: (إلاّ أنّ البحث فی غیر واحد...)

به متن مرحوم آخوند دقت شود:

و أما إذا کان المراد من السنة ما یعم حکایتها، فلان البحث فی تلک المباحث و إن کان عن أحوال السنة بهذا المعنى، إلا أن البحث فی غیر واحد من مسائلها، کمباحث الالفاظ، وجملة من غیرها، لایخص الادلة، بل یعم غیرها، وإن کان المهم معرفة أحوال خصوصها، کما لا یخفی.

اگر مراد از سنت مفهوم اعم آن باشد که بتوان خبر واحد را هم زیر عنوان سنت قرار داد و آن را از احوال سنت دانست، شاید تا اندازه ای گره مساله اصولی بودن خبر واحد را باز کند و راه را برای پذیرفتن خبر واحد به عنوان مساله اصولی بگشاید؛ الا این که بعضی از مسائل مطرح در علم اصول دیگر اصولی نخواهد بود. در این صورت بحث در خیلی از مسائل؛ مساله غیر اصولی است. یعنی آمدند ابرویش را درست کنند زدند چشمش را کور کردید.

مانند مباحث الفاظ که عمده بحث اصولی است و بخش زیادی از مسائل و مباحث اصولی را به خود اختصاص داده است ولی از حوزه علم اصول خارج می شود. چون بحث از الفاظ بحث فقط از حیث دلیلیت که نیست بلکه دامنه بحث در علم اصول در بحث و بررسی فراتر از این حرفها است.

در این حاشیه اشکال مرحوم آخوند بر اصول مطرح می شود. آخوند گفت از سنت یا باید سنت واقعی یا سنت عام را اراده کرد. تا بعضی از مسائل بتواند در علم اصول به عنوان مساله اصولی مطرح شود. در خبر واحد از سنت واقعی که بحث نمی کنیم. خبر واحد

یا به منزله سنت است.

و منجز سنت است.

و یا حاکی از سنت است.

هرچه هست خبر واحد، خود سنت نیست. عارض ذاتی سنت هم نیست. و در علم اصول باید از عوارض ذاتی بحث کنید. شما باید در علم اصول از سنت بحث کنید نه از خبر. و اینها دو مقوله جدا از هم هستند. پس بحث از خبر واحد بحث اصولی نیست. و حال آن که شما از خبر واحد بحث می کنید؛ یعنی ماوقع لم یقصد و ما قصد لم یقع.

برای برون رفت از این اشکال پیشنهاد تعمیم در مفهوم سنت ارائه گردید. این طرحی بود که مرحوم آخوند از صاحب فصول اتخاذ کرده است. اصل نظریه متعلق به صاحب فصول است.

در این پاراگراف مرحوم آخوند می خواهد بفرماید برفرض سنت را به معنای عام آن بگیرند که شامل سنت بشود و هم خبر واحد را در بر بگیرد؛ در نتیجه خبر واحد داخل مسائل اصولی خواهد شد. چون از سنت به معنای عام آن بحث خواهد شد و خبر واحد هم  ضمن آن خواهد آمد.

با این رویکرد گرچه اشکال قدیم از بین می رود و خبر واحد داخل در مسائل اصولی می شود ولی اشکال جدیدی ایجاد خواهد کرد. با راه حل تعمیم در مفهوم سنت، خبر واحد را داخل بحثهای اصولی می کنند ولی بسیاری از مباحث اصول از اصولی بودن خود خارج می شود. مانند:

بحث الفاظ مانند اشتراک و  بحث ظهورات و حجیت ظاهر...

مباحث عقلی علم اصول هم چون ملازمه عقلیه، اصل عدم و...

در مباحث الفاظ و غیر مباحث الفاظ ما بحث در موضوع علم اصول نداریم. باید نخست منظور آخوند از این جمله فهم شود. مدعای مرحوم آخوند ابهام دارد. حد اقل در این جمله دو احتمال می رود:

یکم

إن کان الغرض ـ کما هو ظاهر سیاق الکلام ـ أعمّیة موضوعات المباحث المزبورة من الألفاظ الواردة فی الکتاب و السنة،

ظاهر عبارت این است که  در مباحث الفاظ در علم اصول بحث می کنیم از  حجیت ظهور که آیا ظاهر حجت است یا خیر؟

این که در بحث الفاظ حجیت ظهورات را بررسی می کنیم خودش مساله است. باید جزو مسائل یک علم قرار بگیرد. اگر بخواهیم ذیل مسائل اصولی بیاوریم باید دید موضوع و محمول آن چیست؟ در مساله حجیت ظهورات، موضوع "الظاهر" و محمول "حجت" است. فعلا ما کاری به محمول نداریم. موضوع "حجیت ظاهر" است. موضوع ظهورات روشن شد؟ حالا ببینیم موضوع علم اصول چیست؟ فرمودند که موضوع علم اصول "سنت ظاهر" یا "ظاهر سنت" است. در ظهورات موضوع ظاهر و در علم اصول موضوع سنت است. موضوع مساله اعم و فراتر از موضوع خود علم است. ظهور است که حجیت دارد یا نه. کاری به سنت و غیر سنت نداریم. بلکه شامل کتاب هم می شد. شامل سخن هر فردی هم می شود. در اصول، ما بررسی می کنیم که ظاهر حجت است یا نه؟ و ما در مساله حجیت ظاهر هیچ بحثی از حجیت سنت نمی کنیم بحث از مطلق ظهور داریم که سنت هم بخشی از آن و مندرج در آن است.

این که بحث می شود "الظاهر حجت" یک مساله عام است که ممکن است مساله علم دیگری هم باشد مثلا در تفسیر هم این مساله مورد بررسی قرار بگیرد. در علم اصول تحت عنوان الفاظ آن چه باید بحث شود "ظاهر السنة حجة" است. در مباحث الفاظ پس بحث ما اصولی نیست چون بحث ما اعم از مسائل اصولی است. ما یا از مطلق ظهور حرف می زنیم یا از مطلق حجیت. و سنت یکی از افراد و مصادیق آن است. در نتیجه موضوع مساله عام و موضوع علم اصول خاص است. در نتیجه عرض غریب خواهد بود.  

فیمکن دفعه: بأن قرینة المقام شاهدة على إرادة خصوص ما ورد فی الکتاب و السنة.

مرحوم اصفهانی می خواهد راه برون رفت از اشکال را بیان کند. به بیان دیگر می خواهد فرمایش آخوند را به گونه ای توجیه کند. دقت بفرمایید: ما در علم اصول گرچه از ظاهر بحث می کنیم. در نگاه بدوی ظهور اطلاق دارد و فراتر از علم اصول را شامل می شود ولی منظور ما از طرح این مساله در علم اصول همان ظاهر الکتاب و ظاهر السنه است. غرض ما به گونه ای است که خود موضوع، مساله را مقید می کند. گرچه خود مساله عام است ولی "غرض ما" که در علم اصول آن را طرح می کنیم؛ آن را تخصیص می زند و دامنه مساله عام را مقید می کند. و این موضوع، ظهور یا مصداق سنت است یا خود سنت و کتاب است. پس مساله عامّ را موضوع مساله قرار ندادیم. موضوع علم و یا حالتی از آن را موضوع مساله قرار دادیم.

بنابراین مرحوم اصفهانی در توجیه سخنان مرحوم آخوند سراغ قرینه مقامی رفت. و فرمود قرینه مقامیه اقتضا می کند که مراد ما از ظاهر در علم اصول مطلق ظهورات نباشد بلکه ظاهر سنت یا ظاهر روایت یا ظاهر کتاب مراد است.

پس موضوع را قید زد. در مسائل ظهورات، ما ظاهر السنه را موضوع قرار می دهیم و حجت را محمول قرار می دهیم. یا امر شرعی موضوع و دال علی الوجوب محمول می شود. در نتیجه عرض بلاواسطه عارض شده است. ما موضوع را قید زدیم به قرینه مقامی. پس موضوع ما هم خاص شد.

اشکال کننده موضوع را قید نمی زند بلکه عروض را قید می زند. می گوید حجت عارض بر ظاهر می شود. و توسط این واسطه بر سنت عارض می شود. اگر نفس الامر  ملاحظه شود همین است. عارض عام است و توسطه عام عارض بر خاص است. ولی ما خاص را مندرج تحت عام می کنیم و با لحاظ اندراج حجت را عارض می کنیم. دیگر ظاهر مطلق نخواهد بود. عارض مستقیما می رود روی مندرج که خاص است نه مندرج فیه که عام است. و عارض، عارض ذاتی شد. محمول عارض نشده است به لحاظ نفس الامر بلکه عارض شده است به لحاظ اندراج خاص تحت عام و خاص ظاهر می شود و در واقع خاص موضوع می شود.

دوم-

و إن کان الغرض: أنّ عوارض هذه الموضوعات الخاصة تلحقها بواسطة أمر أعمّ ـ و هو کون صیغة (افعل) مثلا من دون دخل لورودها فی الکتاب و السنة ـ فالاشکال فی محلّه.

مرحوم اصفهانی برای برون رفت از اشکال راه حل دیگری هم بیان می فرماید: شاید منظور آخوند این باشد که نمی خواهد بگوید که در مباحث الفاظ موضوع مساله عام است. قبول دارد که موضوع مساله الظاهر فی السنه و الظاهر فی الکتاب است.موضوع مساله خاص است. نههایت وقتی که بررسی می شود مثلا صیغه افعل دال بر وجوب می کند یا نه ربطی به حدیث یا کتاب ندارد. بلکه مطلق امر را بررسی می کند. مطلق ظهورات را بررسی می کند. آخوند می گوید این ظهور اولا و بالذات بر الکتاب و السنة بار می شود و بعد به توسط این که ظاهر کتاب و ظاهر سنت مصداق برای ظاهر مطلق است، آن حجت که بر الظاهر مطلق بار شده سرایت می کند به ظاهر خاص. شما حجت را بر کل ظاهر بار می کنید و از کل ظاهر بر ظاهر سنت خود به خود بار می شود.

در این جا آخوند قبول دارد که موضوع اخص است. ولی حکم به وسیله موضوع اعم به این موضوع اخص بار می شود. و این اشکال در هر صورت وارد است. پس حجیت برای سنت عرض غریب خواهد بود و حال آن که باید عرض ذاتی باشد. و راه برون رفت از آن وجود ندارد.   

  • حسن جمشیدی

9 ـ قوله [ قدس سره ]: ( المراد من السنة ما یعمّ حکایتها... الخ)[1].

بأن یراد من السنة ـ الواقعة فی کلماتهم ـ طبیعی السنة بوجودها العینی أو الحکائی، فإن الشیء له انحاء من الوجود بالذات و بالعرض، و منها وجودها فی الحکایة، أو أن یراد الأعمّ بغیر ذلک.

متن مرحوم آخوند:

و أما إذا کان المراد من السنة ما یعم حکایتها، فلان البحث فی تلک المباحث وإن کان عن أحوال السنة بهذا المعنى، إلا أن البحث فی غیر واحد من مسائلها، کمباحث الالفاظ، وجملة من غیرها، لا یخص الادلة، بل یعم غیرها، وإن کان المهم معرفة أحوال خصوصها، کما لا یخفى ..

مرحوم آخوند فرمودند بعضی از مسائل علم اصول را نمی توان مساله اصولی قرار داد چون از عوارض ذاتی موضوع بحث نمی کنند. یا باید دست از این قاعده برداریم یا بعضی از مسائل را جزو اصول ندانیم. چنان که خبر واحد و باب تعادل و تراجیح گذشت. موضوع علم اصول ادله اربعه است و یکی از ادله اربعه سنت است. و حال آن که یکی از مسائل علم اصول خبر واحد است.  

باید در گام نخست مفهوم سنت را تبیین کرد:

یا مراد از سنت همان سنت واقعی است که اتفاق افتاده است و خبر از آن حکایت می کند پس خبر حاکی از سنت است. سنت رویدادی است که خبر حکایتگر آن است. این معنای اولی بود از سنت که پیش از این به تفصیل بیان گردید.

یا مراد از سنت همین حکایت باشد. یعنی ما به واقع امر که اتفاق افتاده است کاری نداریم. مراد از سنت خود همین خبر و روایت است. سنت یعنی خبر واحد و خبر واحد هم همان سنت است.  

و یا این که سنت مفهوم عامی است که هم شامل واقع امر می شود و هم شامل حاکی سنت می شود. یعنی سنت چیزی است فراتر از خود واقع و حاکی آن که هر یک وجهی و پرتویی از آن را می نمایاند. هر یک از واقع و حاکی مصداقی برای آن است. چون هر چیزی دارای چند وجود می تواند باشد. ممکن است دارای وجود ذاتی باشد و وجود عرضی. وجود کتبی و شفاهی داشته باشد. احتمالا این سخن آخوند ناظر به فرمایش صاحب فصول باشد. (الفصول / 12)

در فرضی که سنت خود سنت و واقع باشد اشکال شد و تمام شد حالا می خواهد سراغ سنت به معنای عام برود. سنت را چگونه می شود معنا کرد که حاکی را هم شامل بشود. مرحوم اصفهانی تفسیری ارائه می کند که مقبول واقع شود. راههای دیگری هم برای تبیین معنای عام باز می گذارد.

اصفهانی می گوید: منظور از سنت "طبیعی سنت" باشد. طبیعی سنت هم موجود می شود به وجود واقعی که معصوم و آن چه از معصوم صادر می شود و هم به وجود تبعی و حکایی که اخبار باشد. یعنی سنت دارای چند وجود است. یک وجود سنت وجود واقعی آن است و یک وجود سنت وجود حاکوی آن است.

به بیان دیگر سنت به وجود طبیعی، دو مصداق دارد:

یکی همان وجود سنت در زمان معصوم(ع) است که از آن تعبیر می شود به سنت واقعی.

و یکی هم همین اخبار و روایات که حاکی از آن وجود واقعی است؛ شاید بتوان از آن به عنوان وجود تبعی یاد کرد.

در این جا سنت را به معنای عام می خواهیم بیان کنیم. پس سنت منحصر به وجود واقعی نخواهد بود. سنت هم وجود واقعی آن است و هم وجود حکایتی آن که شامل اخبار و روایات هم می شود. طبیعت شیء غیر از افراد آن شیء است. سنت واقعی و سنت حکایی هر کدام افرادی از طبیعت سنت است. طبیعت سنت یعنی چیزی که در همه افراد سنت بدون لحاظ ویژگی و تشخص وجود دارد.

اشکال: اگر مراد از سنت طبیعت سنت باشد حتما توجه دارید؛ افراد طبیعت یک شیء باید در عرض هم باشند. وقتی بحث از طبیعت انسان می شود تمامی انسانها در عرض هم قرار می گیرند. چون بحث از طبیعت انسان است. فاصله زمان و مکان از بین می رود. همه انسانها در دل این طبیعت می گنجند. چه انسانهایی که در گذشته بودن و چه انسانهایی که در آینده می آیند و چه انسانهایی که هم اکنون در سراسر عالم وجود دارند. زیرا مورد لحاظ ما طبیعت انسان است. رنگ انسان، سن انسان، تاریخ تولد، اندازه ، قد، تشخصات و تعینات و... جزو طبیعت انسان نیست. آن چه که طبیعت انسان را می سازد؛ هرچه می خواهد باشد.  

در بحث مورد نظر هنگامی که  شما از وجود عینی و یا وجود حکایی یک چیزی سخن می گویید دیگر از حوزه طبیعت آن شیء عبور کرده اید. باید وجود عینی و خارجی آن را مورد لحاظ باشد که بتوان از آن وجود عینی و خارجی چیزی حکایت کرد. پس وجود تبعی در طول وجود واقعی است. اول وجود عینی و واقعی باید باشد تا بتوان از آن حکایت کرد. پس وجود تبعی در مرحله دوم قرار می گیرد و بعد از پذیرش وجود واقعی.  

پاسخ: افراد یک طبیعت در داشتن طبیعت در عرض هم اند ولی در نحوه وجود و داشتن وجود لازم نیست در عرض هم باشند. در طبیعت وجود در عرض هم اند ولی از نظر رتبی و عدادی و زمانی لازم نیست که در عرض هم باشند بلکه می تواند در طول هم باشد. این درست که طبیعت انسان میلیاردها انسانها را در عرض هم قرار می دهد و هیچ تفاوتی بین انسانها در طبیعت آنها نیست ولی همین که بخواهد این طبیعت تحقق خارجی بیابد و انسان عینی و خارجی بشود زمان مند و مکان مند می شود. یقینا حضرت آدم و نوح و پیامبر آخر الزمان و امام زمان(عج) در طول زمانی بعد از یک دیگر قرار دارند ولی طبیعت انسانی آنها مشترک است و فارغ از ظرف زمان و مکان است. بین طبیعت یک چیز و واقعیت آن چیز باید فرق گذاشت.

مثل ابوت و بنوت. پدر و فرزند از نظر ماهیت در عرض هم اند هر دو انسانند و ماهیت آنها یک چیز است. و همین ماهیت نوع انسان را می سازد ولی از نظر وجود زمانا در طول هم اند و از نظر اعدادی رتبه معد-پدر- پیش از مستعد-پسر- است.

رابطه بین سنت و خبر، علیت نیست. سنت علت وجود خبر و خبر معلول سنت نیست. بلکه سنت اگر باشد خبر می تواند تحقق صادقانه و درست آن باشد. از آن حکایت کند. و اگر سنت نباشد خبر می تواند باز هم آن را حکایت کند اما حکایت کاذب آن باشد. ما می خواهیم طبیعت سنت عام بشود. پس آنی که در افراد طبیعت، عرضیت داده است باید در ذات باشد. یعنی ماهیت آنها باید یک سان باشد. وجود آنها لازم نیست که یکسان باشد. ماهیتشان باید یکی باشد.

بیان شد که اعم را جور دیگری هم می شود درست کرد که اصفهانی قبلا هم به آن اشاره کرد: اعم از این که وجود عینی و یا وجود حکایی داشته باشد. سنت همان سنت است ولی وجود آن تعمیم داده شود به گونه ای که شامل افراد متعدد بشود.

تعمیم سنت به این است که یکی در وجود واقعی باشد و یکی هم در وجود تنزیلی باشد. خبر را نازل منزله وجود واقعی قرار دهد. نه این که حاکی یا حکایی باشد. زیرا در وجود حکایی مطابقت و غیر مطابقت مهم است. حاکی عین ماحکی عنه است. عینیت اصل و اساس است الا این که یکی وجود عینی و دیگری ذهنی است. ولی در وجود واقعی و تنزیلی دیگر مطابقت و عدم مطابقت لازم نیست. خبر را نازل منزله سنت قرار داده است. خود همین خبر خود سنت است اعتبارا.

دقت شود که در این جا می توان تعمیم را جور دیگری معنا کرد. سنت به معنای عامی که وجود واقعی و تبعی داشته باشد که وجود تبعی نازل منزله وجود واقعی است غیر از این است که سنت حاکی از واقع باشد. اگر خبر حاکی از سنت باشد یعنی خبر همان سنت است. و سنت همان خبر است. چون حاکی همان است. حاکی عین محکی عنه است.  حاکی بودن غیر از نازل منزله شیء بودن است. یعنی دو تا نظر جدا از هم است.

تعمیم دیگر سنت به این است که خبر منجز سنت است. سنت متنجز و خبر منجز آن است. مبنای خبر منجز بودن آن است. که قبلا تحت عنوان معذریت و منجزیت بیان شد. به بیان دیگر سنت چیزی است که هم شامل منجزیت می شود که خبر باشد و هم شامل متنجزیت می شود که خود واقع باشد.  

تعمیم را به هر صورت که باشد باید خبر داخل در سنت و یا مصادیق سنت قرار بگیرد سنت به معنای عام درست می شود تا معضل حل و فصل گردد. و بتوان خبر از عوارض ذاتی سنت قرار بگیرد.

راه حل دیگری که به نظر می رسد اگر قرار است سنت را طبیعت سنت بگیرید سنت طبیعت چیزی است که منجزیت و متنجزیت و معذریت و متعذریت و واقعی و نازل منزله واقع و واقع و حاکی از واقع و ... همه اینها را شامل بشود. چون حیثیت طبیعت به گونه ای است که می توان بدان افراد متعدد را نسبت داد. و یا دارای مصادیق متعدد با ویژگی های خاص باشد.

البته نکته ای که باید بدان توجه داشت و اندکی تامل کرد این است که طبیعت شیء یعنی چه. آیا طبیعت شیء غیر از مفهوم کلی است که ما انتزاع می کنیم یا همان است. به نظر می رسد منظور فلاسفه از طبیعت غیر از مفهوم انتزاعی باشد گرچه هم طبیعت و هم مفهوم امر انتزاعی است. و شاید منظور از طبیعت، ذات شیء باشد. اگر منظور ذات باشد آیا اشیا چیزی به نام ذات دارند یا خیر؟ ضمنا توجه داشته باشیم که بعضا معتقدند که ذات امر موهومی است. چیزی به نام ذات وجود ندارد.

خلاصه سخن آن که برای رهایی از اشکال خبر واحد باید راهی در معنا و مفهوم سنت پیدا کرد و دامنه مفهومی آن را تعمیم داد تا بتواند خبر را در زیر مجموعه مسائل علم اصول قرار دهد.

 

[1] - الکفایة: 9 / 7.

  • حسن جمشیدی

8 ـ قوله [ قدس سره ]: (نعم لکنه مما لا یعرض السنة بل الخبر الحاکی لها ... الخ )[2]. یمکن أن یقال: إن حجیة الخبر ـ على المشهور ـ و ان کان مرجعها إلى إنشاء الحکم على طبق الخبر ـ و هو من عوارضه ـ إلا أنه بعنایة أنه[3] وجود تنزیلی للسنة، و هذا المعنى کما أن له مساسا[4] بالخبر، کذلک بالسنة.

متن مرحوم آخوند:

فإنه یقال: نعم، لکنه مما لا یعرض السنة، بل الخبر الحاکی لها، فإن الثبوت التعبدی یرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر کالسنة المحکیة به، وهذا من عوارضه لا عوارضها، کما لا یخفى. و بالجملة: الثبوت الواقعی لیس من العوارض، و التعبدی وإن کان منها، إلا أنه لیس للسنة، بل للخبر، فتأمل جیدا.

بحث در تبیین مسائل اصولی بود که کدام مساله مساله اصولی است. در ادامه نسبت به خبر واحد اشکال شد که آیا مساله اصولی است یا خیر؟

گفتیم در ذیل خبر واحد بحث از سنت می شود. و بحث از سنت مفاد کان تامه است. و مفاد کان تامه از مسائل علم اصول نیست. یعنی ما در خبر واحد بحث می کنیم که آیا سنت هست یا نیست. چون بحث از هست و نیست است بحث مفاد کان تامه است.

معترضی که با یمکن ان یقال سخنش بیان می شود می گوید: ما دو جور ثبوت داریم یکی ثبوت واقعی و یکی ثبوت تعبدی. بین ثبوت واقعی یک چیز و ثبوت تعبدی آن فرق است. اگر ثبوت واقعی سنت را مطرح کنیم بحث ما از خبر واحد بحث کان تامه خواهد بود. اگر واقعا در ذیل خبر واحد بحث شود که سنت هست. و هست سنت هم واقعی است مانند خیلی از واقعیتهای دیگر در این صورت مفاد کان تامه است.

 اما اگر از ثبوت تعبدی سنت بحث کنیم. ثبوت تعبدی سنت مفاد کان ناقصه است. ما در علم اصول از وجود سنت بحث نمی کنیم که سنت هست یا نیست. بلکه سنت را با وجود خبر واحد اعتبار می کنیم. یعنی به وسیله خبر واحد سنت ثبوت می یابد. و این ثبوت تعبدی است. چون واقعیتی که نیست الا همین خبر. و این مفاد کان ناقصه است یکی از عوارض سنت است. سنت هست. ما به وسیله خبر می خواهیم کشفش کنیم. به آن برسیم. پس بحث ما مرحله دومی و مفاد کان ناقصه خواهد بود نه تامه.

لا یقال: هذا فی الثبوت الواقعی، و أما الثبوت التعبدی - کما هو  المهم فی هذه المباحث - فهو فی الحقیقة یکون مفاد کان الناقصة.

مرحوم آخوند می فرماید: ثبوت تعبدی از عوارض است و می تواند مفاد کان ناقصه باشد ولی باید دید که  عوارض چیست؟ اگر ثبوت تعبدی از عوارض سنت باشد درست است. اما ثبوت تعبدی عارض سنت نیست بلکه عارض خود خبر است. پس عارض موضوع علم نیست تا جزو مسائل علم بشود. پس بحث از مفاد کان ناقصه هست ولی موضوع علم اصول نیست. ما بحث در هر علمی از عوارض حاکی عن الموضوع می کنیم نه بحث از عوارض محکی موضوع. می خواهیم تعبد را برای خبر ثابت کنیم. ما را متعبد کرده اند که خبر را به جای سنت بپذیریم. خبر جایگزین سنت شده است نه این که به وسیله خبر سنت ثابت بشود.

بنابراین تا به حال آخوند مدعی بود که بحث از حجیت خبر واحد بحث از کان تامه است.

معترض؛ مرحوم آخوند را واداشت تا بپذیرد که بحث از حجیت خبر واحد، مفاد کان ناقصه است.

آخوند می پذیرد که بحث از خبر واحد در علم اصول از آن جهت که ثبوت تعبدی است از مفاد کان ناقصه است؛ ولی این بحث مربوط به خبر است و آنی که ما بیان کردیم که مفاد کان تامه است سنت است نه خبر. و آن چه شما می گویید بحث از کان ناقصه خبر است و مشکل را حل نمی کند. لذا بین بحث از خبر و بحث از سنت فرق است. بحث از خبر واحد مساله اصولی نخواهد بود.

دقت شود که سنت امر واقعی است. سنت همان چیزی است که در واقع اتفاق افتاده است. سنت همان است که در مجلس امام(ع) اتفاق افتاده است. سنت عبارت است از :

سخن امام،

حرکت امام،

گفتگوی امام

فعل امام

تقریر امام

و...

همه اینها مصداق بارز سنت است. سنت همان اتفاقی است که رخ داده است. سنت یعنی کیف مبصر و یا سنت یعنی کیف مسمع است. همان چیزی که هر کس در آن مجلس بود به چشم دیده و با گوش شنیده اند.

اما خبر، ای مایخبر به عن السنه. خبر چیزی است که به وسیله آن از اتفاقهای آن مجلس سنت- برای دیگران نقل شده است. خبر واسطه ای برای انتقال آن سنت به ما است. خبر ابزار و وسیله است. خبر صرفا نقش انتقال دهنده را ایفا می کند. خبر سنت را بیان نمی کند. خبر سنت را نشان نمی دهد. سنت خود آن اتفاق و واقع است. خبر برای ما از آن اتفاق و واقع چیزی بازگو می کند. بدین جهت گفته می شود خبر حاکی از آن کیف مسموع و کیف مبصر است. خبر چیزی است که از آن سنت احتمالا حکایت می کند. یقین هم نداریم که واقعا از سنت خبر بدهد شاید حاکی باشد. شاید این خبر کاشف باشد. لذا در سنت احتمال صدق و کذب نیست. چون متن واقع است. عین واقع است. اما در خبر یحتمل الصدق و الکذب. خبر همان گزاره یا قضیه است. شرایط خاص خود را دارد.

فإنه یقال: نعم، لکنه مما لا یعرض السنة، بل الخبر الحاکی لها، فإن الثبوت التعبدی یرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر کالسنة المحکیة به، وهذا من عوارضه لا عوارضها، کما لا یخفى. و بالجملة: الثبوت الواقعی لیس من العوارض، و التعبدی و إن کان منها، إلا أنه لیس للسنة، بل للخبر، فتأمل جیدا.

تا به حال تبیین سخن مرحوم آخوند بود. حالا حاج شیخ می خواهد سخن آخوند را محترمانه نقد بزند. در پاسخ گفته خواهد شد بر خلاف فرمایش شما آخوند خراسانی- ثبوت تعبدی از عوارض سنت نیست. بلکه این خبر است که حاکی از ثبوت تعبدی است. ثبوت تعبدی عارض بر خبر می شود نه سنت. با ثبوت تعبدی روشن می شود که باید به مفاد خبر عمل کرد. چیزی بیشتر از این را که اثبات نمی کند. پس بنابرای ثبوت واقعی سنت از عوارض نیست و ثبوت تعبدی هم گرچه از عوارض است اما از عوارض خبر است نه از عوارض سنت. و حال این که باید از عوارض سنت باشد تا بشود از آن در اصول بحث کرد.

و ربما یتخیل: إمکان جعل الموضوع نفس السنة الواقعیة، بالبحث عن تنجزها بالخبر، لکنه کالثبوت التعبدی إشکالا وجوابا، من حیث إن المنجزیة ـ و هی صفة جعلیة ـ قد اعتبرت فی الخبر، فهی من حیثیات الخبر، لا من حیثیات السنة الواقعیة، و من حیث أن المنجزیة و المتنجزیة متضایفتان، فجعل الخبر منجزا یلازم جعل السنة متنجزة به، فیصح البحث عن کل منهما، بل الثبوت التعبدی أکثر مساسا بالسنة من التنجز؛ حیث إن اعتبار الثبوت هو اعتبار کون الخبر وجود السنة، فیکون بالاضافة إلى السنة کالوجود بالنسبة إلى الماهیة، بخلاف التنجز فإنه وصف زائد على السنة، مجعول تبعا بجعل المنجزیة للخبر استقلالا، فهو أشد ارتباطا بالخبر من السنة. فتدبر جیدا.

مرحوم اصفهانی برای حجیت دو تا معنا ارائه می کند:

یکی به معنای مشهور و یکی هم به معنای خود مرحوم آخوند. حاج شیخ قول مشهور را بیان می کند و بعد هم قول مرحوم آخوند را و طبق هر دو معنا و مبنا بر مرحوم آخوند اشکال می گیرد. و حرف آخوند را در هر دو صورت رد می کند.

در این که معنای حجت چیست؟ دو نظر وجود دارد البته بر اساس آن چه حاج شیخ بیان فرموده است:

مشهور می گوید: خبر حجت است یعنی طبق مفاد خبر حکمی جعل و انشا می شود. طبق این خبر شارع حکمی همانند آن  انشا می کند و این حکم ظاهری است که از حکم واقعی حکایت می کند. یعنی خبر نازل منزله سنت است. خبر همان سنت نازله است و سنت همان خبر رافعه است.  این گونه شما بیندیشید که تا پیش از این خبر چیزی نبوده است. این خبر هر چه هست شارع طبق همین جعل حکم کرده است. با این خبر شارع حکم را انشا و ایجاد می کند. لولا الخبر حکمی هم نخواهد بود. بدین معنای که چیزی ورای این خبر وجود ندارد.

قول دیگر در حجیت این است که طبق مفاد خبر حکمی جعل نمی شود بلکه خبردر صورت مطابقت با واقع منجز و در صورت مخالفت با واقع عدم انطباق با واقع- معذر است. بدین معنا که چیزی به عنوان امر واقعی وجود دارد. ما باید به آن واقع دست پیدا کنیم. و خبر هم تنها راه دست یافتن به واقع است. یعنی اگر این خبر مطابق با واقع بود، منجز است و اگر مطابق با واقع نبود معذر است. فقط خبر منجز است عند المطابقه و معذر است عند المخالفه.

البته در باب حجیت نظرات دیگری هم بیان شده است که فعلا مجال طرح آنها نیست.

اشکال بر مرحوم آخوند طبق مبنای مشهور این است:

یک حاکی داریم که خبر است.

یک محکی داریم که سنت است.

یک حکم هم داریم. یعنی انشای حکم که مفاد خبر است. مثلا اقم الصلاة، صم، افطر و...

کدام یک از موارد بالا ثبوت تعبدی دارند؟

یکم- حاکی یعنی حکایت خبر یک امر واقعی است. خبر حاکی از یک امر واقعی است. پس خود حکایت خبر هم ثبوت واقعی دارد. ممکن است خبر یحتمل الصدق و الکذب باشد ولی خود خبر که امر واقعی است. 

 دوم- محکی که سنت است، این هم ثبوت واقعی دارد. ممکن است برای من و امثال من ثابت نشده باشد ولی ثبوت دارد. در عالم واقع وجود دارد.

سوم- خود حکم هم یک امر واقعی است. حکم یعنی ثبوت محمول بر موضوع و تصدیق آن. این هم امر واقعی است.

پس این ثبوت تعبدی که بر آن اصرار دارید کجا است؟

در ثبوت تعبدی چه اتفاقی می افتد؟ در ثبوت تعبدی مطابقت داشتن با واقع را تنزیل می کند. ثبوت تعبدی به این است که خبر را نازل منزله سنت قرار می دهد. واقعا خبر غیر از سنت است. خبر یک چیز و سنت چیز دیگری است. سنت امر واقعی و خبر ابزاری برای نیل به سنت و کشف سنت است. این را هر کسی متوجه می شود. اما شارع این خبر را به منزله همان سنت قرار داده است. همین تنزیل امر تعبدی است. یعنی ما تعبدا بپذیریم که این خبر همان سنت است. درست است که با هم فرق می کنند ولی چون شارع این خبر را نازل منزله سنت قرار داده است من هم آن را بپذیرم و آن را واقع بی­انگارم. تنزیل یعنی خبر را نازل منزله سنت قرار دادن و این امری تعبدی است. این یعنی ثبوت تعبدی. خبر را وجود تنزیلی برای سنت درست کردن. پس جایگاه ثبوت تعبدی روشن شد که کجا است. این خبری که برای ما از آن سنت نقل شده را گرچه با سنت فرق می کند اما همان سنت بدانیم. این خبر به منزله همان سنت است. این خبر در نبود سنت جایگزین آن شده است.   

اینک باید دید در سنت عارض چیست؟ چون ما در هر علم و یا مسائل علم از خود موضوع که حرف نمی زنیم بلکه از عوارض موضوع سخن می گوییم. عارض بر موضوع، سنت است؟ یا خبر تنزیلی؟ وجود عارضی برای سنت درست کرده اید. عارض، خبر هم هست ولی وجود تنزیلی است. خبر را وجود تنزیلی سنت قرار می دهید. ثبوت تعبدی هم با خبر و هم با سنت مرتبط می شود. هم خبر نازل شده ی سنت و هم به منزله سنت است. اگر عارض سنت شود بحث از عارض سنت و عارض موضوع است. پس مفاد کان ناقصه است. پس مساله اصولی است. رابطه سنت و وجود تنزیلی رابطه ماهیت و وجود است. حجیت به معنای جعل سنت باشد تنزیلا. و بحث می شود که سنت به معنای تنجیز باشد. و بحث می کنیم که اگر حجت به معنای مشهور باشد. یعنی انشاء الحکم علی طبق الخبر باشد.

تعبد غیر از تعبدی است. تعبد یعنی واقعا تعبد است ولی تعبدی یعنی خود تعبد هم تعبدی است. مثل اعتبار که اعتبار من اعتبار است ولی خود اعتبار که اعتبار نیست بلکه واقعی است.

بنابراین مرحوم آخوند فرمود بحث در خبر واحد بحث در ثبوت سنت است. و این بحث مفاد کان تامه است. پس خبر واحد از مسائل علم اصول خارج شد.

اشکال شد که اگر بحث از خبر واحد بحث از ثبوت واقعی سنت باشد، بحث کان تامه است ولی اگر ثبوت اعتباری باشد مفاد کان ناقصه است. و در خبر واحد ما بحث اعتباری سنت را داریم. پس باز خبر واحد داخل علم اصول شد.  

آخوند پاسخ داد ثبوت تعبدی عارض خبر است نه عارض سنت. چون بین سنت و خبر فرق است. پس از مسائل علم قرار نمی گیرد. پس باز خبر واحد از علم اصول خارج شد.

مرحوم اصفهانی پاسخ داد: در باب حجیت خبر دو مبنا مورد نظر ما است

بعضی گفته اند خبر وقتی اعتبار می شود یعنی حکمی بر طبق خبر انشا می شود.

بعضی گفته اند خبر طریق الی السنه است.

بعضی گفته اند خبر منجز و معذر است.

البته اقوال دیگری هم هست که مرحوم حاج شیخ به آنها نمی پردازد. بلکه به دو قول مشهور می پردازد.

یکی قول خود مرحوم آخوند

یکی هم ادعای مشهور

اگر خبر به معنای مشهور باشد ثبوت خبر اعتباری خواهد بود. هم عارض خبر است و هم عارض سنت. پس بحث از خبر واحد مساله اصولی خواهد بود. در این دفاع مرحوم اصفهانی که گفت خبر واحد اصولی است. فرض کرد که ثبوت تعبدی و اعتباری داشته باشد. و الا اگر ثبوت واقعی باشد کان تامه خواهد بود. خبر ثبوت تعبدی سنت است. خبر وجود اعتباری برای سنت است. ثبوت خبر عارض بر سنت هم می شود.

در ربما یتخیل می خواهد به واسطه خبر هم ثبوت واقعی درست کند و در عین حال بیان کند که بحث از حجیت خبر واحد بحث از مفاد کان ناقصه سنت است. یعنی بحث از عارض سنت است. و حال آن که آخوند معتقد بود اگر بحث از ثبوت واقعی بشود مفاد کان تامه است. حالا حاج شیخ می خواهد هم ثبوت واقغی را اثبات کند و هم مفاد کان تامه بودن را.  

آخوند خبر را منجز سنت می داند در فرضی که از حجیت داشته باشیم اگر خبر مطابق با سنت باشد می شود منجز. و در صورتی که سنت نباشد و یا خبر مطابق با واقع نباشد خبر می شود معذر. و در این صورت سنت را اثبات نمی کند. در فرض منجزیت فی الواقع سنت به ثبوت واقعی ثابت می شود. از منجزیت کشف می شود ثبوت واقعی سنت. ولی ثبوت واقعی سنت را کار نداریم بلکه برای ما سنت ثابت نمی شود؛ فقط منجزیت به این خبر ثابت می شود و از منجزیت به این خبر به منجزیت به سنت سرایت داده می شود. پس در خبر واحد بحث از منجزیت خبر واحد و ایضا و به تبع آن بحث از متنجزیت سنت می شود و متنجزیت، که همان سنت باشد  عرض خاص می شود و در نتیجه بحث از کان ناقصه و بحث اصولی خواهد بود.

ضمنا با فرض منجزیت خبر معلوم شد که سنت واقعا ثابت شده است. ما بحث می کنیم که خبر منجز هست یا نه. اگر ثابت بشود که خبر مطابق واقع است پس منجز هم هست. اگر خبر منجز باشد پس سنت می شود متنجز. پس تنجز به سنت هم به وسیله واسطه- خبر بار خواهد شد. می شود واسطه در عروض که واسطه خاص است. در عین که عرضی را برای سنت ثابت می کند مفاد این خبر ثابت می کند که سنتی داریم که این خبر با این سنت مطابق است. ثبوت سنت هم می آید ولی ما از آن بحث نمی کنیم. در عین که ثبوت واقعی است ولی از آن بحث نکردیم بلکه در منجزیت خبر و متنجزیت سنت بحث کردیم. پس می شود ثبوت واقعی سنت را داشته باشیم.

پس ما در حجیت خبر واحد دو تا بحث داریم. اگر ثابت بشود که این خبر مطابق با واقع است منجز است. اگر ثابت کردیم که خبر حجیت است یعنی مطلبق با واقع است و منجز است. عمل به آن مجزی است ان شا الله. پس هم منجزیت خبر واحد اثبات شد و هم واقعیت سنت که این خبر واحد مطابق با آن است. گرچه ما از انطباق و عدم انطباق سخن می گوییم ولی اصل واقع بودن سنت را هم داریم که از آن بحث نمی کنیم.   

مرحوم اصفهانی این طریق بحث را بحث از ثبوت تعبدی می داند اشکالا و جوابا.

اشکال آخوند این عرض عرض خبر است نه عرض سنت.

پاسخ: ثبوت تعبدی هم عرض خبر است و هم عرض سنت

در این جا اشکال: تنجز عرض خبر است نه عرض سنت با واسطه عارض بر سنت می شود.

پاسخ: تنجز هم عرض خبر است و هم عرض سنت نهایت با عروض خبر بر سنت سنت اعتبارا ثابت می شود ولی این خبر کاشف از سنت واقعی است که الان با آن مطابق می شود ولی ما به این ثبوت واقعی کاری نداریم.

پس تنجز فرقی با ثبوت تعبدی نمی کند. منجزیت صفتی جعلی است . این صفت را شارع به سنت نداده چون سنت منجزیت نمی خواهد و یا دارد و ذاتی آن است. منجزیت باید برای خبر ثابت بشود نه برای سنت. پس منجزیت باید عارض خبر بشود نه سنت. همان اشکال آخوند تکرار می شود.

همان پاسخ را می دهیم که ثبوت تعبدی عارض هم خبر و هم سنت است. تنجز هم عارض خبر و هم عارض سنت است. چون منجزیت امر اضافی است و دو طرف دارد. یک منجزیت داریم و یک متنجزیت. دقت شود که منجزیت وصف خبر است و متنجزیت وصف سنت است. اگر شارع برای خبر منجزیت وضع می کند به تبع یا همان لحظه برای سنت هم متنجزیت جعل می کند. منجز و متنجز بیان شد که متضایفان هستند. پس متنجزیت سنت بحث اصولی است چون مفاد کان ناقصه است.

لکنه کالثبوت التعبدی إشکالا وجوابا... لکنه می خواهد بگوید فرقی بین منجزیت و ثبوت تعبدی نیست. ثبوت تعبدی برای سنت مانند منجزیت برای سنت است. هیچ فرقی بین این دو نمی کنند. چون کاف برای بیان برابری و مساوات است. ثبوت تعبدی عین منجزیت است فرقی با هم ندارند.

بل الثبوت التعبدی...؛ بل برای اضراب است. با بل می خواهد آن مساوات را به هم بزند. و بگوید ثبوت تعبدی نسبت به سنت چسبنده تر است از منجزیت. دقت شود که چقدر بین حاج شیخ و آخوند شکاف ایجاد می شود. ایشان سنت را ثبوت واقعی می دانست و حاج شیخ الان معتقد است که ثبوت تعبدی نسبت به سنت خیلی نزدیکتر است تا خبر.  چون ثبوت تعبدی را وجود می گیریم ولی تنجز را وصف می گیریم. خبر را وجود تعبدی سنت قرار می دهیم. خبر می شود وجود تعبدی سنت و سنت می شود ماهیت آن. یا خبر به منزله وجود شد برای سنت. سنت ماهیتی است که لم یتحقق الا بوجود الخبر. خبر که محقق شد سنت هم محقق شده است. ولی در منجزیت، منجزیت وصف می شود. خبر وجود نمی شود بلکه خبر منجز است که وصف تنجز می سازد نه وجود. روشن که صفت غیر از وجود است. وجود وصفی غیر از وجود استقلالی است. وجود نسبت به سنت چسبنده تر است ولی وصف این چسبندگی را نسبت به ماهیت ندارد.

اشکال: این درست است که وجود چسبندگی بیشتری دارد نسبت به وصف در صورتی که وجود واقعی باشد نه وجود اعتباری. چسبندگی وصف به مبدا اشتقاقش بیشتر است تا وجود اعتباری. چون وصف بیان امر واقعی می کند. وصف در مبدا اشتقاقش واقعا هست.

پاسخ: این درست که وجود اعتباری است. خبر به وجود اعتباری ثبوت سنت می کند ولی هرچه باشد رابطه وجود با ماهیت از رابطه وصف با ماهیت قوی تر و شدیدتر است. یک طرف وجود است نسبت به ماهیت و یک طرف وصف است نسبت به ماهیت. ولو وجود اعتباری باشد. هر وجودی رابطه اش با ماهیت شدیدتر و قوی تر است تا هر وصفی. وجود و ماهیت عارضی است که ظرف عروضش در ذهن است ولی در خارج متحدند. در خارج یک چیز بیشتر نیستند. میز در خارج دو چیز نیست بلکه یک چیز است. ماهیت که میزیت باشد در ظرف خود وجود تحقق یافته است. میز یک چیز و هست چیز دیگری نیست. بلکه میز هست یک چیز است. هستی و میز یک چیز بیشتر نیست. ولی در منجزیت یا هر وصف دیگری اگر دقت شود چون وصف است هم در ذهن و هم خارج عارض می شود. در خارج زید و عالم گرچه مصداقا یکی هستند ولی متحد نیستند. علم صورت حاصله عند الذهن است و زید یعنی ذات یعنی جوهر. این می شود وصف ماهیت با ماهیت. پس در نتیجه سنت که عارض گرفت، منجزیت بیشتر است. تنجز عارض خبر است شدیدا. در خبر می گوییم تنجز مساسش بر سنت بیشتر است. ثبوت تعبدی عارض ضعیف تر است بر خبر. ارتباط تنجز با خبر بیش از ارتباط تعبد با خبر است. اگر تنجز ارتباطش با سنت کمتر بشود تبعا ارتباطش با خبر بیشتر می شود.

پس خبر واحد چه بنا بر تعریف مشهور و چه بنا بر تعریف آخوند از مسائل اصولی است.

 

[1] - ای کاشفا

[2] - الکفایة: 9 / 2.

[3] - خبر

[4] - ای الارتباط

  • حسن جمشیدی

 

نعم أصل ثبوت السنة بالخبر، وکون الخبر واسطةً فی ثبوتها أو إثباتها[1] واقعا غیر معقول؛ إذ لیس الخبر واقعا فی سلسلة علل السنة، بل یستحیل وقوعه فی سلسلة عللها؛ لأن حکایة الشیء متفرعة علیه، فلا یعقل أن تکون من مبادیه، فیستحیل وساطة الخبر ثبوتا. کما أن الخبر ـ بما هو خبر ـ یحتمل الصدق والکذب، فلا یعقل انکشاف السنة به واقعا، فیستحیل وساطة الخبر إثباتا. فإرادة الثبوت الواقعی بأیّ معنى کان غیر معقولة، لا أن البحث عن ثبوتها بشیء لیس من المسائل. فافهم جیّدا.

در مسائل اصولی از آن جمله خبر واحد و تعادل و تراجیح معلوم نبود که جزو مسائل اصولی است یا نه؟ چون موضوع علم اصول ادله اربعه یا اعم از ادله اربعه است. بالاخره سنت جزوه موضوع است. بحث از سنت غیر از بحث از ثبوت سنت است زیرا بحث از ثبوت سنت، بحث از مفاد کان تامه است. و در خبر واحد و تعادل و تراجیح بحث از مفاد کان تامه می کند. پس اصولی نیست.

مرحوم آخوند در لایقال فانه یقال که مطرح می شود واضح می کند که بحثش در ثبوت واقعی و بعد هم در ادامه ثبوت اعتباری است. پس مفاد کلامش این است که در خبر واحد از ثبوت واقعی سنت بحث می کنیم.

مرحوم اصفهانی می فرماید چه مرادتان از ثبوت، ثبوت در مقام ثبوت و چه ثبوت در مقام کشف باشد ما می توانیم مساله خبر واحد و تعادل و تراجیح را مفاد کان ناقصه قرار دهیم. که بحث از آن گذشت. این که ما از وجود خبر واحد وجود واقعی سنت را کشف کنیم چنین چیزی محال نیست. ممکن است که خبر نشان دهد سنت واقعا موجود است. و با همین فرض هم بحث را پی گرفتیم. بعد از فراغ از کان تامه بحث می کنیم. در مقام ثبوت، می گوییم خبر علت ثبوت سنت است.

اشکال شد که چگونه خبر علت می شود. کاشف شدن اشکال ندارد ولی ثبوت نمی شود.

در این جا می خواهیم بیان کنیم نه کاشف گرفتن و نه هم علت گرفتن، هر دو درست نیست. در هیچ یک از دو مقام نه ثبوت واقعی سنت توسط خبر ممکن است. و نه هم کشف سنت.

پس دو بحث است یکی این خبر علت ثبوت سنت واقعی هست یا نیست و دیگر آن که خبر کاشف سنت واقعی هست یا نیست. پس بحث در این جا نیز در دو مقام است. 

اما مقام اول: اگر خبر را علت سنت بدانیم به یکی از دو فرض خبر باید علت باشد:

یا خبر موجد سنت است .

یا این که خبر در سلسله علل قرار دارد.

مسلم است که خبر از سنت حکایت می کند؛ پس باید سنتی باشد که خبر بتواند حاکی از آن باشد. خبر که نمی تواند به عنوان حاکی؛ محکی خودش را اثبات کند. هیچ حاکی محکی خود را اثبات نمی کند. پس خبر نمی شود مثبت و موجد باشد چه به عنوان علت تامه و مباشرتا و چه به عنوان جزء العله-علت ناقصه-  و چه به عنوان علت که در طول علل دیگر باشد. چون در ثبوت سنت، خبر هیچ نقشی ندارد. چون حکایت متفرع بر ثبوت محکی است. باید چیزی باشد که بتوان از آن حکایت کرد. خود حاکی که نمی تواند محکی خود را ثابت کند. البته ثبوت سنت اعتباری اشکال ندارد ثبوت واقعی را نمی شود انتطار داشت ولی علت برای ثبوت اعتباری سنت اشکالی ندارد.

این نظر مرحوم اصفهانی در این باب است. و نیز خبر را کاشف از ثبوت واقعی نمی داند. خبر می تواند علت برای ثبوت اعتباری سنت شود ولی نمی تواند علت برای ثبوت واقعی شود. ثبوت واقعی سنت یا به جعل جاعل است یا مصلحت جعل اقتضا کرده که جاعل جعل کند. خبر خبر است. خبر کاشف هم هست. ولی کاشف از ثبوت واقعی نیست بلکه الخبر یحتمل الصدق و الکذب. اگر کذب آن نباشد درست می شود ولی مشکل این است که خبر در کنار صدق، کذب هم دارد.

بل یستحیل وقوعه فی سلسلة عللها

مرحوم اصفهانی به ظاهر سلسله علل را بیان کرده است. ولی باطنا هر سه را گفته است که خبر نمی تواند در سلسله علت قرار بگیرد:

1- چه مباشرتا

2- چه جزء العله

3- و چه در سلسله علل قرار بگیرد.

اصلا خبر نمی تواند به هیچ وجه علت قرار بگیرد. یعنی اگر چند علت در طول هم قرار بگیرند اولی علت العلل و آخری هم معلول و علل میانی هم علت واسطه. یا علت ناقصه. این  که مقتضی اقتضا کند این امر را که مقتضی تنها کار را تمام نمی کند بلکه شرط و عدم مانع باید هم باشد. مثلا فاعلی می خواهد انسانی را موجود کند. استعداد باید دخالت کند. فاعل می شود مقتضی. پدر باعث به وجود آمدن پسر شود. پدر علت معده است پدر مقتضی نیست. ولی برای تقریب به ذهن. این پسر بعدِ خودش مقتضی می شود برای فرزند بعدی.

فیستحیل وساطة الخبر إثباتا.

در بحث کاشف بودن هم منکر است و خبر را کاشف از سنت واقعی نمی داند. ثبوت واقعی سنت که نمی شود نتیجه گرفت کشف واقعی آن هم نا ممکن است. اگر روایت شده است که روی ناقه می شود نماز خواند و یا در حال حرکت می شود نافله خواند. نمی توانیم بگوییم که این امر اتفاق افتاده است. این خبر یحتمل الصدق و الکذب است. اگر جزم می داشتیم که از امام صادر شده درست بود. ولی جزم نداریم و این خبر هم جازم نیست. چون از صدق هم خالی نیست و صدق کامل هم نیست و احتمال خلاف وجود دارد. پس نمی توانیم کشف کنیم ثبوت واقعی سنت را.

البته توجه داریم مسلم که خبر کاشف هست ولی کاشف از ثبوت واقعی مخبر عنه نیست. خبر نازل منزله علم است نه خود علم. پس ثبوت اعتباری درست می کند نه ثبوت واقعی را. همان طور که خبر علت ثبوت واقعی سنت نشد کاشف ثبوت واقعی سنت هم نخواهد شد. بحث ما خبر واحد است. خبر به ما انه خبر، نه خبری که متواتر است یا خبری که قرائن دارد. و اینها نشان می دهد که خبر صادق است. الخبر بما انه خبر یحتمل الصدق و الکذب. معقول نیست که سنت را توسط خبری ثابت کنیم و یا کشف کنیم ثبوتش را که چنین سنتی بوده است سابقا و صادقا.

توجه شود که در روایات دیگر و یا به بنای عقلا می گویند حجت است. این اعتبار شده است. جعل حجیت اعتبارا غیر از این است که واقع هم همین است. ما به واقع کار نداریم. از واقع صرف نظر می کنیم. و این ربطی به بحث ما ندارد. بحث در ثبوت و کشف واقعی است که هست یا نیست که گفته شد نیست.

لا أن البحث عن ثبوتها بشیء

مرحوم آخوند فرمود بحث از حجیت خبر مساله اصولی نیست. ما می گوییم قبل از این که مساله اصولی باشد مشکل دارد. نمی تواند کان تامه سنت را اثبات کند. خبر نمی تواند مفاد کان تامه را ثابت کند. نه این که چون مفاد کان تامه را ثابت می کند از مسائل اصولی نیست. همیشه اشکال را متوجه باشید که به کجا نسبت می دهید. خبر نمی تواند کان تامه سنت را درست کند. نه این که چون کان تامه را درست می کند پس جزو مسائل اصولی نیست.

پس خبر نمی تواند ثبوت واقعی سنت را نتیجه بدهد بر فرض که بشود نتیجه بدهد اصل بحث از مفاد کان ناقصه خواهد بود نه مفاد کان تامه.

 

 
  • حسن جمشیدی

مقدمه دوم

و أما وساطة الخبر ثبوتا، فمرجعها إلى معلولیة السنة للخبر، و من البیّن أنّ الکلام فی معلولیة شیء لشیء وکونه ذا مبدأ لاینافی الفراغ عن أصل تحققه و ثبوته؛ ألا ترى أنّ الموضوع فی علم الحکمة هو الوجود أو الموجود، مع أن البحث عن کونه ذا مبدأ من أهمّ مسائله و أعظم مقاصده؛ فالبحث عن معلولیة السنة لشیء[1] ـ یکون ذلک الشیء واسطة فی ثبوتها واقعا ـ بحث عن ثبوت شیء لها، لا عن ثبوتها.

 این بحث ثبوت از سنت و یا اثبات سنت با فراغ از ثبوت سنت. چون ما اصل مفاد کان تامه را فارغیم که چون موضوع را ثابت کردیم. اصل ثبوت سنت ثابت است. ما تردید در وجود سنت نداریم. قرنها است که با سنت مسلمانان زندگی می کنند. دویست و هفتاد سال پیامبر و ائمه با مردم مراوده داشته اند. حرف زده اند و کار کرده اند و تقریر کرده اند. نهایت بحث ما این است که آیا این خبر، سنت را ثابت می کند یا نه؟ لذا بحث از سنت مفاد کان تامه است. چون سنت فی الواقع هست. حالا بحث می شود که چگونه می توانیم به این سنت برسیم. خبر واحد و ....

آیا تعادل و تراجیح سنت را ثابت می کند یا نه؟

آیا خبر و تعادل و تراجیح می تواند واسطه شود تا پیش من و یا واقعا سنت را ثابت کند. بحث از وساطت خبر است. این با فراغ از ثبوت و اثبات محقق می شود. آن سنتی که هست و ثبوتش تمام است آیا با خبر ثبوتش واقعا حاصل می شود که بشود واسطه در ثبوت یا ثبوتش با خبر برای من حاصل می شود یا نه که بشود واسطه در اثبات؟ خبر واقعا سنت را ثابت می کند یا اثبات می کند؟ این که خبر سنت را ثابت می کند مفاد کان ناقصه است. این که خبر اثبات می کند سنت را این مفاد کان ناقصه است. چون بحث از بود یا نبود سنت نیست. ما سنت را مسلم گرفته و مفروض الوجود است. بحث از اثبات سنت توسط خبر واحد است. یا توسط باب تعادل و تراجیح است. خبر می توان سنت را در خارج ثابت کند و یا سنت ر ا برای من ثابت کند؟ پس بحث ما مفاد کان ناقصه است و می تواند مساله اصولی باشد.

این که خبر علت است یا خیر؟ مفاد کان تامه است و چیزی را ثابت می کند. ولی اگر بحث کردید که خبر آیا می تواند علت باشد یا نباشد این مفاد کان تامه نیست. بلکه مفاد کان ناقصه است. حال این بحث به نتیجه برسد یا نرسد؛ درست باشد یا نباشد حرف دیگری است. بالاخره خود همین که خبر علت است یا نه مفاد کان ناقصه است.

ثبوت همه جا به معنای واقع است. مقام ثبوت ناظر به مقام واقع است. چه ما باشیم و چه نباشیم واقعیت هست. و اثبات همه جا به معنای کشف است. اثبات ناظر به مقام کشف است. آن واقعی که هست می تواند برای من کشف شود. من با وسیله تی و چیزی می توانم به آن واقع برسم یا خیر. به همین جهت هم مقام ثبوت مقدم بر اثبات است. ممکن است همزمان با اثبات، ثبوت هم محقق بشود. مقام ثبوت ربطی به من ندارد. آیا هست یا نیست. فارغ از من که من چه فکر می کنیم. مقام ثبوت از واقعیت خارجی است. اگر بحث کردیم از اثبات چیزی. نفس این بحث به معنای پذیرفتن و عبور از مقام ثبوت است.

بحث یعنی چه؟ بحث یعنی جستجو و تحقیق. فبعث الله غرابا یبحث فى الأرض لیریه خداوند کلاغی را فرستاد که زمین را می کند. یبحث از بحث به معنای کندن و کولیدن برای چیزی بیرون کشیدن یا چیزی در آن نهادن. در مباحث و یا در بحث تلاش می شود تا حقیقت چیزی آشکار شود. ممکن است نتیجه درست بگیریم و ممکن است نتیجه غلط بگیرم. بحث می کنیم که غول وجود دارد یا وجود ندارد. بحث از این که جن هست یا نیست. ممکن است که ثابت بشود که هست یا ثابت بشود که نیست و بعد برای من ثابت می شود خلاف آن چه من گفتم اتفاق افتاد.

أما وساطة الخبر إثباتا،

 مرحوم آخوند فرمود اگر سنت همان خبر باشد نه محکی بالخبر بحث در خبر واحد بحث از کان تامه موضوع علم می شود. و سنت بخشی از علم اصول است و بحث از سنت کان تامه خواهد بود و لازم می آید که بحث اصولی نباشد.

مرحوم اصفهانی فرمودند سنت را توسط خبر ثابت می کنیم به ثبوت واقعی. و ثبوت واقعی دو تا شد: در مقام ثبوت و مقام کشف. گاهی توسط خبر ثابت می کنیم که واقعا سنتی بوده و گاهی کشف واقعی از سنت می کنیم. و با داشتن خبر حکم می کنیم که واقعا سنت هست. من کشف واقعی می کنم. پیش من ثابت می شود که سنت هست. اما در مقام ثبوت حکم می کنم که خبر با ثابت شدنش سنت را ثابت می کند. و واقعا در خارج سنت هست. وساطت خبر به همین معنا است. و هیچ کدام از این دو بیان کان تامه موضوع نیست. هردو بعد از فراغ از ثبوت موضوع که سنت باشد مورد بحث قرار می گیرد و این بحث اصولی است.

حالا باید ثابت بشود که وساطت خبر در مقام اثبات می تواند بعد از ثبوت سنت واقع شود. و نیز بعد از مقام ثبوت و وساطت خبر بعد از ثبوت سنت مطرح شود. این را باید اثبات کنیم.

این متن دلیل برای مقدمه دوم است. می خواهیم بیان کنیم که سنت داریم و بعد از فراغ از سنت در امر دیگری بحث می کنیم.

اما مطلب اول وساطت خبر اثباتا یعنی چه؟ یعنی خبر کاشف است از ثبوت سنت است. کاشف از وجود سنت است. آیا کاشف بودن از سنت یعنی ثبوت سنت. یا چیزی اضافه بر ثبوت سنت است؟ ما برای سنت ثابته کاشف می آوریم. خبر کاشف است از سنتی که هست. این خبر واحد کاشف از سنت است. کاشف محمول و سنت موجود موضوع خواهد بود. سنت توسط خبر مکشوف می شود این غیر از ثابت شدن است. محمول غیر از ثبوت است. عارضی است برای سنت. نه ثبوت سنت. پس مفاد السنت تکشف بالخبر یا ثبوت السته یثبت بالخبر این مفاد کان تامه نیست. بعد از فراغ از کان تامه موضوع مطرح می شود پس می تواند مساله علم اصول قرار بگیرد.

به بیان دیگر: یک بار می گوییم السنة موجود او ثابت؛ این می شود هلیت بسیطه. و اگر بگوییم سنت به وسیله خبر کشف می شود؛ این می شود هلیت مرکبه. در هلیت مرکبه ثبوت موضوع ثابت است. الانسان کاتب ثبوت انسان مفروغ عنه است. ثبوت کتابت برای او منظور نظر است.  باید فارغ شویم از ثبوت موضوع تا بتوانیم محمول را بر آن حمل کنیم.  پس اشکال حل می شود وساطت خبر در اثبات می شود محمول. سنت می شود موضوع. اگر ثبوت را بر سنت حمل می کردیم کان تامه بود بلکه ما وساطت را حمل می کنیم پس مشکلی پیش نخواهد آمد.

و أما وساطة الخبر ثبوتا،

اما وساطت خبر در مقام ثبوت این وساطت به کشف و هدایت کاری ندارد. در مقام ثبوت، خبر سنت را ثابت می کند یا ایجاد می کند. سنت توسط خبر ثابت می شود. ستت را ایجاد می کند. بحث ما این است که سنت موجود است؟ سنت توسط خبر ثابت می شود فی الخارج. باید توجه داشت که بحث ما چیست؟ بحث ما این است که:

آیا سنت موجود است؟ یا بحث ما این است که خبر علت وجود سنت است؟ دومی مساله ما است. می دانیم که سنت ثابت است. این سنت را خبر ثابت می کند یا نه؟ صدور سنت علت ثبوت سنت است. نه خبر. فعل و قول و تقریر امام خودش علت وجود سنت شده است نه این خبر علت باشد. خبر چه باشد و چه نباشد سنت ثابت هست. سنت موجود است. این خبر که آمد سنت را در مقام کشف ثابت می کند. کانه این سنت قبل از خبر نبود.

دقت کنید معنای این که خبر می آید و سنت را ثابت می کند این یعنی چه؟ یعنی خبر علت است و وجود سنت یا سنت معلول است. مانند حرکت دست علت است. حرکت کلید، معلول است یا وجود حرکت کلید، معلول است.  فرق نمی کند. خبر علت است ثبوت سنت یا خود سنت معلول است. بحث خبر واحد این است که آیا خبر علت سنت هست یا نیست؟ یک فرض نادرست است اما باید مطرحش بکنیم. این قضیه که ما تشکیل می دهیم هلیت بسیطه و کان تامه است یا هلیه مرکبه و کان ناقصه است. بعدا توضیح خواهیم داد که اعتباری است. ولی الان فرض ما این است که خبر مثبت واقعی یا کاشف واقعی باشد.

معنای وساطت خبر در مقام ثبوت برای ثبوت واقعی سنت یعنی خبر علت است برای وجود سنت یا خبر علت است برای سنت. هر دو درست است. ثبوت سنت معلول خبر است. السنة موجوده غیر از السنة معلولة للخبر است. دومی هلیه مرکبه است. این مفاد کان ناقصه است.  

در فلسفه که موضوعش موجود است یکی از مباحث اصلی فلسفه معلول بودن موجود است. اثبات واجب تعالی را از مسائل فلسفه می دانید. وجود امکانی معلول است. وجود امکانی بخشی از موضوع است. وجود امکانی ثابت است که بحث نمی کنیم ثباتش بدیهی است. معلول بودنش موضوع بحث ما است. بحث واجب تعالی از مسائل فلسفه است ولی این طوری بحث می کنیم که وجود امکانی معلول است. نه این که وجود امکانی ثابت است. بحث در ثبوتش نداریم بحث در معلول بودنش داریم. اگر حکم می کردید به موجود بودن که کان تامه بود و حالا حکم می کنید به معلول بودنش. و مفاد کان ناقصه است.

 

 

[1] - ای الخبر الواحد

  • حسن جمشیدی

7 ـ قوله[قدس سره]: (فإنّ البحث عن ثبوت الموضوع، و ما هو مفاد کان التامة... الخ)[1].

إرجاع البحث إلى ما ذکر و ان کان غیر صحیح، کما سیتضح ـ إن شاء الله ـ إلا أنه یمکن دفع الایراد المزبور بدعوى: أنّ المراد وساطة الخبر ثبوتا أو إثباتا، ضرورة أن الغرض لیس الحکم بثبوت السنة خارجا، بل ثبوتها بالخبر، و وساطة الخبر ـ إثباتا أو ثبوتا ـ لا تنافی الفراغ عن ثبوت السنة:

مطلب مرحوم آخوند ابتدا توضیح داده شود سپس بیان مرحوم اصفهانی

سخن مرحوم آخوند:

فان البحث عن ثبوت الموضوع، وما هو مفاد کان التامة، لیس بحثا عن عوارضه، فإنها مفاد کان الناقصة.

لا یقال: هذا فی الثبوت الواقعی، و أما الثبوت التعبدی - کما هو المهم فی هذه المباحث - فهو فی الحقیقة یکون مفاد کان الناقصة.

فإنه یقال: نعم، لکنه مما لایعرض السنة، بل الخبر الحاکی لها، فإن الثبوت التعبدی یرجع إلى وجوب العمل على طبق الخبر کالسنة المحکیة به، وهذا من عوارضه لا عوارضها، کما لا یخفى.

و بالجملة: الثبوت الواقعی لیس من العوارض، و التعبدی و إن کان منها، إلا أنه لیس للسنة، بل للخبر، فتأمل جیدا.

اشکال آخوند به شیخ انصاری است. اشکال شیخ در آورده شود.

آخوند می گوید بسیاری از مباحث علم اصول مشمول موضوع علم نیست و مساله علم اصول قرار نمی گیرد. لذا باید موضوع را اعم قرارداد تا بتواند شامل هعمه مسائل علم اصول بشود.

و مسائلی در علم اصول هست که قانون مساله بودن را ندارند. چون قانون مساله این است که آن قضیه باید مفاد کان ناقصه را اثبات کند نه مفاد کان تامه را. آنها که مفاد کان تامه اند نباید جزو اصول قرار بگیرند. از این موارد عبارت است از:

خبر واحد.

بحث تعادل و تراجیح که از اهم مسائل اصولی است نباید جزو مسائل اصولی باشد.

مرحوم آخوند نسبت به خبر واحد تفصیل قائل است. ولی در تعادل و تراجیح می گوید نسبت به دو خبر که با یک دیگر ناسازگارند یعنی تعارض دارند باید دید کدام یک از آنها ثابت است و بعد از ثبوت هر یک از دو خبر مورد مناقشه از حجیت آن در اصول بحث می شود. در حقیقت خبر موضوع علم است ولی در باب تعادل و تراجیح ما از خبر سخن نمی گوییم بلکه از ثبوت موضوع حرف می زنیم و این خارج از اصول است.

اما در خبر واحد دقت شود که موضوع علم اصول، سنت است. سنت را باید ببینیم چیست؟ باید فحص و بررسی کرد که سنت خود خبر است یا محکی خبر؟

خود خبر چیزی است که حاکی از فعل و یا قول و یا تقریر امام است. خبری فعل معصوم یا قول معصوم تقریر معصوم را بیان می کند. جایی که خبر حاکی سنت باشد خبر حجت است. پس در ایت موارد بحث از حجیت است. حکایت خبر را می خواهیم امضا کنیم. این مفاد کان ناقصه است.

اما اگر خبر را حاکی ندانستید بلکه خبر همان سنت و یا فعل و قول و تقریر امام قرار یگیرد بحث در این است که این سنت با خبر ثابت می شود یا نه؟ بحث از ثبوت خبر بحث مفاد کان تامه است و این اصولی نیست.

مرحوم آخوند بین ثبوت اعتباری و ثبوت واقعی فرق می گذارد. در ثبوت واقعی می گوید مساله اصولی نیست ولی در ثبوت اعتباری می گوید مساله اصولی است. پس ثبوت اعتباری مشکل ندارد.

مرحوم اصفهانی پاسخ می دهد: ثبوت واقعی خبر مساله اصولی است. اگر ثبوت واقعی مساله اصولی باشد به طریق اولی ثبوت اعتباری مساله اصولی است. مرحوم اصفهانی همان ثبوت واقعی را هم مساله اصولی می داند در نتیجه به طریق اولی در ثبوت اعتباری مساله اصولی خواهد بود. ثبوت واقعی خبر مفاد کان ناقصه است. پس اختلاف اصفهانی و آخوند در مقاد کان است که در این موارد ناقص است یا تام است.

در این جا دو مطلب باید کاملا تبیین بشود:

مطلب اول: مفاد کان ناقصه را باید بیان کنیم. وقتی می گوییم کان زید قائما از وجود زید فارغیم از قیامش بحث می کنیم. در هر مفاد کان ناقصه از ثبوت فی نفسه موضوع فارغیم.

در مفاد کان تامه در مقام ثبوت خود موضوع هستیم. وجودش را می خواهیم ثابت کنیم. یعنی بحث از ثبوت خود زید است نه قیام او. در مفاد کان ناقصه بعد از فراغ از ثبوت موضوع است. 

مطلب دوم: مراد از ثبوت واقعی چیست؟ ثبوت واقعی خیلی مبهم نیست. شاید روشن باشد که چیست. واقعا در برابر اعتبار است. ثبوت واقعی به دو قسم تقسیم می شود که معنای آن روشن تر می شود:

ثبوت یا در مقام خارجی است.

و یا در مقام کشف است.

ثبوت واقعی در مقام خارجی این است که واقعا در خارج محقق شود. موجود باشد. مانند وجود زید یا وجود قیام برای زید.

ثبوت در مقام کشف که به آن مقام اثبات هم گفته می شود این که پیش من ثابت بشود.

پس یکی مرحله ثبوت است و دیگری مرحله اثبات است. ثبوت یعنی مرحله خارج و جهان عینی و واقعی و اثبات یعنی در مقام علم و در مقام فهم. این موضوع خارجا از ثبوتش فارغیم؛ یا کشفا و علما از ثبوتش فارغیم.

مرحوم اصفهانی می فرماید اولا ما بر این ارجاع آخوند اشکال داریم. بحث تعادل و تراجیح و خبر واحد را ارجاع داد به بحث از ثبوت خبر. این ارجاع را رد می کنیم. در شق اول ارجاع می دهد به ثبوت خبر اشکال می کند  بعد شق دیگری را مطرح می کند که بحث تعادل و خبر واحد ارجاع داده نشود.

این که خبر همان سنت باشد-نه حاکی از سنت- و بحث تعادل و تراجیح بحث از ثبوت حجت است. در اشکال دوم می گوید برفرض که اشکال را پذیریم آیا این دو بحث در ثبوت موضوع است یا بحث در موضوع است؟ بعد از فراغ از ثبوت.

اصفهانی می گوید هم ثبوتا و هم اثباتا مفاد کان ناقصه است. و بعد مرحوم اصفهانی می گوید ما ثبوت واقعی نداریم خبر نمی تواند واقعا سنت را ثابت کند. در هر صورت کلام آخوند را رد می کند.

مرحوم اصفهانی سه مطلب را در این جا مطرح می کند:

مطلب اول ارجاع را غلط می داند.

مطلب دوم ثبوت واقعی مفروغ عنه است.

مطلب سوم اصلا ثبوت واقعی را از طریق خبر منکر می شود.

در این جا دو مقدمه بیان شده است:

مقدمه اول:

أما وساطة الخبر إثباتا، فمعنى ذلک انکشاف السنة بالخبر، کما تنکشف بالمحفوف بالقرینة وبالتواتر، وأین التصدیق بانکشاف شیء بشیء من التصدیق بثبوت الشیء، وما هو اللازم فی الهلیّة المرکبة هو الثانی دون الأول؛ بداهة أن انکشاف شیء بشیء لا ینافی الفراغ عن ثبوته، و انکشاف السنة ـ المفروغ عن ثبوتها ـ من لواحقها و عوارضها بعد ثبوتها.

در ارجاع مرحوم آخوند خبر واسطه می شود برای ثبوت سنت. و ما بحث می کنیم که خبر واحد می تواند اثبات کند سنت را یا نه؟ پس در واقع بحث ما در باب تعادل و تراجیح و خبر واحد خبر را واسطه قرار می دهیم برای ثبوت سنت و یا اثبات سنت. چه واسطه برای ثبوت و چه واسطه برای اثبات فرقی نخواهد کرد.

 

[1] - الکفایة: 8 / 18.

  • حسن جمشیدی

مع أن البرهان المزبور لا یجری إلا فی الواحد بالحقیقة، لا الواحد بالعنوان، وما نحن فیه من قبیل الثانی، بداهة أن صون اللسان عن الخطأ فی المقال ـ فی علم النحو مثلا ـ لیس واحدا بالحقیقة والذات، بل بالعنوان، فلا یکشف عن جهة وحدة ذاتیة حقیقیة.

تا این جا استدلال بیان شد. اصفهانی هر دو بخش سخن آخوند را رد می کند. از وحدت غرض به وحدت ذاتیات-وحدت موضوع یا وحدت محمول- می رسیم. برای این مدعا استدلال کردند. دو مقدمه بیان شد:

اگر موثر چندتا بود اثر نمی تواند واحد باشد اگر اثر واحد است پس متاثر های متعدد را باید جمع کرد.

چون مسائل متعدد بود باید آنها را تحت اثر و غرض واحد جمع کنیم. از طریق وحدت غرض کشف کردیم که موضوع واحد است. اگر وحدت واحد است مستلزم محمول واحد است. قهرا غرض واحد سبب می شود تا غرض واحد بشود. پس هم موثر واحد شد و هم دو جزء موثر موضوع و محمول- را واحد کردیم.

اما اشکال بر مطلب اول: این قاعده در واحد حقیقی است نه واحد عنوانی. اگر اموری را تحت غرضی بردیم و آن غرض ذاتش واحد نبود بلکه عنوانش واحد بود دلیل نمی شود که ذاتش هم واحد باشد. اثر و غرض در علم نحو صون اللسان عن الخطا است. و در منطق صون الفکر عن الخطا. این یک عنوان است. این عنوان ذات واحد نیست. بلکه صون اللسان عن الخطا فی اعراب الفاعل و صون اللسان عن الخطا فی اعراب المفعول. کذا و کذا. از همه اینها یک عنوان انتزاع می کنیم می شود صون اللسان عن الخطا فی التکلم یا فی اعراب الکلمه. وحدت عنوان اقتضا نمی کند که معنونها را واحد کنید. اگر عنوان یک ذات می بود اقتضا می کرد که معنون های متعدد هم به اقتضای ذات واحد بشود. اما عنوان واحد باشد لازم نیست معنون هم واحد باشد. عنوان واحد بر معنونهای متعدد صدق می کند. در ما نحن فیه غرض عنوان است. پس وحدتش باعث وحدت مسائل و قضایا نمی شود. پس این قانونی که بیان کردید که اثر باید واحد بالسنخ باشد قانون قابل قبولی نیست. نمی گوییم این عرض-غرض- مستلزم این است که یک واحد ذاتی داشته باشیم. اما واحدی که ما داریم واحد عنوانی است.

در این پاراگراف دو تا اصطلاح موجود است:

یکی ذاتی که اگر به یاد داشته باشید در آغاز بحث بیان شد که رابطه موضوع علم با موضوع مسائل علم رابطه کلی و افرادش می باشد. افراد مصداق کلی است و کلی در هر فرد و مصداق به تمام ذات حضور دارد. رابطه کلی با افرادش ذاتی است بر خلاف رابطه کل با اجزایش. البته رابطه کل با تمام اجزائش ذاتی است که به بحث ما ربطی پیدا نمی کند. تمام افراد کلی ذاتی کلی نیست بلکه کلی نسبت به افراد تحت خودش ذاتی است. منظور از کلی کلی طبیعی است نسبت به افرادش. وجود مفهوم کلی است که مصادیق دارد. این کلی نسبت به مصادیقش ذاتی نیست. بلکه نسبت به افرادش که تحت آن است ذاتی است.

کلی گاهی نوع و گاهی جنس است و هردو ذاتی است. نوع ذاتی است برای شخص و جنس ذاتی است برای انواع. 

یکی هم اصطلاح کشف است. فلا یکشف در دو تا پاراگراف بالاتر فرمود لاتوثر. در آنجا از اثر سخن گفت و در این جا از کشف چرا؟ از طرف علت که حساب بکند تعبیر به اثر می کند و از طرف معلول که نظر می کند تعبیر به کشف می کند. غرض که معلول این مسائل است و مترتب بر این مسائل است اگر واحد باشد وحدتش کاشف از وحدت معروضها نیست. در معروض متعدد است اثر هم باید متعدد باشد. از طرف معروض موثر گفت و از طرف عارض می گوید کشف. و این درست است که علت موثر است و معلول کاشف از علت است. معلول که موثر در علت نیست بلکه کاشف از آن است.        

کما أن اقتضاء القضایا للغرض و اقتضاء الموضوعات لمحمولاتها، لیس على حد اقتضاء المقتضی لمقتضاه و السبب لمسببه حتى تکون وحدة أحدهما کاشفة عن وحدة الآخر، بل فی الاولى من قبیل اقتضاء الشرط لمشروطه؛ حیث إن المرید للتکلم على طبق القانون لا یتمکن منه إلا بمعرفته له، فمعرفة القانون شرط فی تأثیر الإرادة فی التکلم على طبق القانون.

شما فرمودید قضایا اقتضا می کند غرض را، اگر غرض واحد است مقتضی هم باید واحد باشد. در مطلب دوم باز فرمودید وحدت موضوع مقتضی وحدت محمول است یا به عبارت خلاصه تر موضوع مقتضی محمول است. آیا قضایا مقتضی غرض هست یا نیست؟ موضوع مقتضی محمول هست یا نیست؟

مرحوم اصفهانی بیان می کند این دو اقتضا اقتضایی نیستند که از عکس قاعده الواحد استفاده می کنیم. فاعل واحد نمی تواند اقتضای مفاعیل متعدد را داشته باشد. و در عکسش هم می گوییم اگر کثیری واحدی را اقتضا کردند باید آن کثیر را به واحد برگردانید. بحث در قانون واحد و عکس آن بحث اقتضا است. گفتیم آن قانون یک مشکل داشت که عنوان واحد است نه ذات؛ و عنوان واحد نمی توانست همان اثری را داشته باشد که خود ذات واحد دارد.

اشکال دوم این است که اصلا اقتضا درست نیست. در قانون که بیان شد اقتضا آمده ولی در مانحن فیه نمی تواند این اقتضا وجود داشته باشد. پس قاعده جریان پیدا نخواهد کرد.

به بیان دیگر قضایا مقتضی غرض نیستند تا بخواهد قاعده الواحد و یا عکس آن بیاید. و آن قاعده و عکس آن مبتنی برمقتضی است. و در مانحن فیه اقتضا نیست. البته نمی توانیم ادعا کنیم که اصلا اقتضایی نیست بلکه باید گفت اقتضای خاصی نیست. آن اقتضایی که در قانون الواحد یا عکس آن باید باشد در این جا نیست. اقتضای در قاعده اقتضای سبب در مسبب است و اقتضای فاعل للفعل است فاعل واحد مصدر افعال متعدد نیست. خود قاعده نشان می دهد که علت و معلول را بیان می کند. علت واحد نمی تواند منشا و مقتضی معلولهای متعدد باشد. علت واحد نمی تواند مقتضی معلول متعدد شود. قضایا اگر اقتضا کنند غرض واحد را از قبیل اقتضای سبب للمسبب نیست. پس قانون الواحد در این باب که باب قضایا و غرض است جاری نمی شود چون قضایا به نحوی مقتضی اثر للموثر نیستند. بلکه از قبیل اقتضای شرط لمشروطه است. نه از قبیل سبب للمسبب.

 

[1] - کما جاء ذلک فی عبارات علماء المنطق. راجع الشمسیة: 5.

[2] - الکفایة: 8 / 5.

[3] - الکفایة: 8 / 6.

 

و فی الثانیة من قبیل اقتضاء الغایة الداعیة لما تدعو إلیه، فاقتضاء الصلاة لوجوبها باعتبار ما فیها من الغایة الداعیة الیه، فلایکون الوجوب أثرا للصلاة؛ لیکشف وحدة الوجوب فی الصوم و الصلاة عن وحدتهما.

اقتضا و مقتضی

ثابت شد که اقتضای قضایا للغرض اقتضای شرط برای مشروط است. اما اقتضاء موضوع برای محمول این هم از قبیل اقتضای فاعل للفعل نیست. و نیز از قبیل اقتضای سبب برای مسبب نیست. بلکه از قبیل اقتضای غایت للمغیی است. غایت ما را به سمت چیزی فرا می خواند. اقتضای غایت لما تدعوا الیه است.

شرط و مشروط

مرحوم اصفهانی روی علم نحو همان مثال شرط و مشروط را بیان می کند. قضایا و مسائل علم نحو یا دقیقتر معرفت این قضایا و به عبارت خیلی دقیقتر معرفت قوانین نحوی شرط است. و تکلم بر طبق قوانین نحوی مشروط است. عکسش تکلم به قوانین نحوی مشروط به شرط معرفت قوانین نحوی است. قضایا یعنی قوانین نحوی و یا معرفت به این قوانین اقتضا می کند غرض را یعنی تکلم بر طبق قوانین نحوی را. پس معرفت قوانین نحوی یعنی قضایا اقتضا می کنند تکلم بر طبق قوانین نحوی را یعنی غرض. قضایا و یا قوانین نحوی شرط شدند و تکلم طبق این قضایا و قوانین که غرض است مشروط شد. قضایا مقتضی غرض. شرط معرفت قانون. مشروط تکلم بر طبق قوانین. پس از قبیل اقتضای شرط للمشروط است.

معرفت قوانین نحوی شرطند برای آن که تکلم ما طبق قوانین نحوی باشد. تکلم طبق قوانین نحوی غرض ما هم هست. غرض ما همین است. این که این قوانین از کجا آمده است این مهم نیست. مهم این است که شما الان می خواهید تکلم کنید. شما باید این قوانین را رعایت کنید. تکلم زبان عربی برای شما شرطش این است معرفت به قوانین پیدا کنید. تا معرفت پیدا نکنید که نمی توانید تکلم کنید. پس تکلم طبق همان قوانین مشروط می شود و غرض هم هست.

سبب و مسبب

حال ببینیم آیا سبب و مسبب می شود. به این قاعده توجه داشته باشید که شرط همیشه متمم قابلیت قابل و یا فاعلیت قابل است. پس شرط خودش فاعل و یا قابل نیست. لذا از آن به شرط تعبیر می شود. یعنی باید چیز دیگری به عنوان فاعل و یا قابل باشد که شرط برای آن به عنوان متمم تحقق پیدا کند. قانون می گوید اگر اثر واحد شد موثر باید واحد باشد. اگر موثر واحد شد باید اثر هم واحد باشد. این قانون سبب و مسبب است. آیا شرط و مشروط هم چنین قانون دارد؟ نمی شود شرط و مشروط را اثر و موثر قرار داد. چون قانون، مشروط، به اثر و موثر است نه شرط و مشروط. آن وقت شما می توانید شرط و مشروط را همان اثر و موثر قرار بدهید.  نمی شود شرط و مشروط را فاعل و مفعول فرض کرد. علت تکلم من متکلم بودن من است نه قوانین و قواعد. من سبب تکلم هستم. حتی سبب تکلم علی طبق القانون است. شرط این که این سبب بتواند به مسبب برسد معرفت قاون است. پس من می شود فاعل و تکلم علی طبق القانون می شود مسبب. یا همان فعل. اما اگر بخواهد عربی تکلم بشود طبق قانون باید هم قانون را بداند و هم رعایت کندو. این شرط است. تکلم علی طبق القانون غرض است. پس اراده من سبب برای این تکلم است. این سببیت متوقف است بر معرفت قانون و یا وجود قضایای نحوی. علم و معرفت من شرط است متمم فاعلیت من است.

اما اقتضاء الغایه لما تدعو الیه،

غایت دو قسم است:

1- غایت داعیه

غایت داعیه غایت قبل از فعل است. غایت به وجود ذهنی اش مرا تحریک می کند تا فعل را انجام دهم تا فعل بر آن بار شود.

2- غایت مترتبه.

اما غایت مترتبه وجود خارجی غایت است که بعد از فعل تحقق پیدا می کند و قبل از فعل تحقق ندارد. غایت داعیه فعل را اقتضا می کند. سبب هم فعل را اقتضا می کند. چون فاعل است. پس هر دو مقتضی است. اما اقتضاء الغایه للفعل از قبیل اقتضاء الفعل للفاعل و یا اقتضاء السسبب للمسبب نیست.

به این مثال دقت شود.

موضوع صلات است. محمولش وجوب است. صلات به خاطر داشتن مصلحتی مارا دعوت می کند به انجام حتمی آن. آن مصلحت غایتی است داعی که مارا به سمت عمل سوغ می دهد. اقتضا کردن موضوع محمول را از طریق اقتضا کردن داعیه فعل را است. خود صلات که مرا دعوت نمی کند غایت صلات مرا دعوت می کند. غایت مترتبه مترتب می شود و اقتضا نمی کند غایت داعیه است که اقتضا می کند. موضوع به خاطر اشتمالش بر غایت اگر ما را به سمت محمول سوغ داد از  باب سبب للمسبب نیست بلکه اقتضای غایت لما یدعوا الیه است. پس قاعده الواحد در مانحن فیه ارتباط پیدا نمی کند. مانحن فیه اقتضایی مطرح است که غیر از قاعده الواحد مطرح است. پس نمی شود گفت موضوع که واحد است محمول هم واحد است. و یا برعکس محمول که واحد است موضوع هم واحد است. وحدت محمول در مسائل فقهی اقتضا می کند وحدت موضوع را؟ نماز و صوم و خمس محمولشان وجوب است اما موضوعشان وحدت ندارد. صلات واقعا با صوم دو چیز است. وجوب براینها اعتباری است ولی مصلحت آن واقعی است. وجوب اثر صلات نیست بلکه وجوب غایت داعیه انجام عمل است. 

مضافا إلى: أن فائدة التعیین أن یکون الطالب على بصیرة من أمره من أول الأمر، فعدم کون الجامع معلوم الاسم و العنوان[1]، مع کونه محققا بالبرهان، و إن لم یوجب کون العلم بلا موضوع، أو عدم وحدة الفن، إلا أن الفائدة المترقبة من الموضوع لا تکاد توجد إلا إذا کان معلوم الاسم و العنوان، و لایکفی العلم بوجوده بحسب البرهان.

موضوع برای علم موجود است و برهان هم بر وجود موضوع موجود است. اما این موضوع فایده ای هم برای ما دارد. در مقام تعریف ما موضوع را ذکر می کنیم. تا مخاطب شناخت اجمالی نسبت به علم پیدا کند.  اگر اسم موضوع را ندانیم یا حقیقت موضوع را نشناسیم تا اسم مناسب روی آن بگذاریم. اگر موضوع در اختیارما قرار نگیرد نمی توانیم آن را بشناسیم مگر این که عنوان مسائل را ببینیم یا تمام مسائل یا قدر متیقن بخش متنابه از آن را بخوانیم تا علم را بشناسیم. پس ادعای آخوند که فرمود موضوع حقیقتش لازم نیست شناخته شود این درست نیست. با غرض که عرض است نمی شود چیزی را تفهیم کرد چون عرض شی مبین شی نیست. موضوع ذاتا مشتمل بر موضوعات مسائل است. چون موضوع کلی و موضوعات مسائل افراد آن است. موضوع برای تعریف لازم است اگر موضوعش را نشناختیم تنی توانیم آن را تعریف کنیم. غرض که عرض است معرفی می کنند ولی موضوع بالاجمال کامل معرفی می کند ولی عرض بالاجمال ناقص می کند. اگر تعریف کامل در اختیار ما باشد نوبت به اجمال ناقص نمی شود. اگر موضوع نباشد بی فایدگی علم اتفاق خواهد افتاد. و موضوع امر لغوی شده است. صرف این که وجود موضوع برای هر علم کافی است این کافی نیست باید من بدانم موضوع چیست تا ندانم موضوع چیست فایده بر آن بار نمی شود. باید توجه شود کهخ غرض را آوردیم تا غرض را درست کند و یا موضوع آمد تا غرض را درست کند این درست نیست موضوع غیر از غرض است. موضوع باید فایده داشته باشد و لو تحصیل غرض باشد. بالاخره موضوع باید فایده داشته باشد.

و جعل الموضوع لعلم الاصول خصوص الأدلّة الأربعة، و إن لم یکن فیه محذور من حیث عدم وحدة الفن؛ لانحفاظ وحدته بوحدة الغرض، لکن إذا جعل الموضوع أعم منها، کی یعّم الظنّ الانسدادی على الکشف ـ بل على الحکومة ـ و الشهرة، و الاصول العملیة ـ من العقلیة و الشرعیة ـ الى غیر ذلک من دون جامع یعبر به عنها، فانتفاء الفائدة واضح.

موضوع علم اصول امر کلی است و وسیعتر از ادله اربعه است و حال آن که مشهور خصوص ادله اربعه را گفته است. آخوند به فراتر از این معتقد است. چون بعضی از مسائل اصولی به ادله اربعه کاری ندارد. خبر واحد حجت است و ظاهر حجت است و یا اجماع و عقل گرچه به ادله اربعه مربوط است ولی اصول عملیه ربطی به ادله اربعه ندارد. اصول عملیه اگر از سنت گرفته شود متخذ از سنت و روایات است ولی ما به منشاء اصول عملیه کار نداریم. در حجیت می گوییم چه چیزی از ادله استفاده می شود. اگر ادله اربعه موضوع است. در مسائل از عوارض ادله اربعه بحث می شود. بحث از اصول عملیه از عوارض خبر و ادله است یا از مستنبطات ادله است؟ این را باید در علم حدیث بحث کرد. پس اصول عملیه بحث از عوارض خبر نیست بحث از مستنبطات و حاصل از خبر است. اصول عملیه در جایی است که دلیل لفظی نداریم. ضمن آن که بعضی از اصول عملیه عقلی است نه شرعی است. به فرق بین مستنبطات و عوارض دقت شود. لذا باید موضوع را وسیعتر گرفت تا اصول عملیه هم در آن جای بگیرد.

مرحوم اصفهانی می گوید اگر خصوص ادله را موضوع گرفتیم مشکلی پیش نمی آید چون با غرض مشکل را حل و فصل می کردیم. و اگر جامع را موضوع گرفتیم فایده ای که مرحوم آخوند می گوید مترتب می شود چون خیلی از مسائل تحت پوشش علم اصول قرار می گیرد ولی اشکال مرحوم اصفهانی وارد می شود و آن نشناختن موضوع جامع است. مرحوم آخوند اشاره می کند که به موضوع جامع اشاره کرده ولی آن را بیان نکرده است. موضوع را معرفی نکرده است و حقیقتش را به ما نشان نداده است. و ما بیان کردیم که اگر موضوع را نشناسیم علم فایده خودش را از دست خواهد داد. 

 به اشکال دقت شود که اگر بپذیریم موضوع علم اصول ادله اربعه است بعضی از مسائل علم اصول که مسلما از مسائل علم اصول است از دامنه و عرصه این علم خارج می شود.

دو راه داریم که جامع مسائل باشد:

یکی استفاده از غرض است که مسائل را جمع می کند.

و راه دیگر موضوع جامع است.

موضوع جامع خیلی خوب است ولی مرحوم آخوند حقیقت موضوع را بیان نکرده است.

یکی از مسائل علم اصول ظن انسدادی است. البته با پنج مقدمه ای که باید داشته باشد.

1- علم اجمالی داریم که تکالیفی به ما متوجه هستند.

2- علم داریم شارع دست از تکلیف بر نداشته است.

3- راه علم ما به این تکالیف منسد است.

4- ما ملزم هستیم از وهم و شک و ظن استفاده کنیم.

5- اگر سراغ شک و وهم برویم ترجیح مرجوح بر راجح است.

می ماند ما و ظن که به آن عمل کنیم.

نهایت بحث در این است که حجیت این ظن انسدادی به چیست؟

بعضی گفته اند حجیتش عقلی است. شریعت در اثبات این حجیت دخالت نکرده است. عقل حکم می کند و شرع هم رد نکرده است. اینها ظن انسدادی را علی الحکومه حجت می دانند.

بعضی گفته اند درست است که عقل حکم می کند ولی حکم عقل کاشف حکم شرع است. شرع حکم کرده است و عقل حکم آن را کشف می کند.

بنابراین بنابر حکم به کشف می شود شرعی و اگر حکومت باشد دلیلش عقلی است در هر دو صورت انسداد باب علم از مسائل اصولی است باید دامنه را فراختر کرد تا شامل این هم بشود. باید موضوعی باشد که با بر کشف حتی بنابر حکومت هم داخل مساله اصول بشود. اگر موضوع علم اصول ادله اربعه باشد ظن انسدادی را اگر از خبر استنباط کنید این می شود حاصل خبر نه عارض بر خبر. پس باید موضوع جامع پیدا کرد.

در علم اصول بحث نمی کنیم که مثلا فلان روایت دلالت بر استصحاب یا برائت دارد. یا به حکم عقل استصحاب و یا برائت و یا تخییر حجت است. اگر بحث ظواهر و استفاده از ظواهر باشد پس باید این مباحث در بحث الفاظ مطرح بشود. و اگر مستفاد از عقل است باید در بحث لوازم عقلی و مستفاد از لوازم عقلی استفاده بشود. خلاصه جایش اصول عملیه نیست. و اگر بگویید مستفاد از روایات را هم جزو اصول قرار می دهیم پس همه مستفاد از آیات و روایات را هم باید جزو علم اصول در بیاورید و این دیگر علم اصول نخواهد شد. صدها هزار روایات و میلیونها مستفاد از روایت می شود مساله اصولی. همه استنباطهای شرعی را اگر اصول بدانید تمام وسائل الشیعه را باید جزو اصول بدانید.

 

 

[1] - العبارة فی النسخ المتداولة هکذا: ( فعدم کون الجامع غیر معلوم .. )، ولا یخفى خطوها.

  • حسن جمشیدی

 

و من الواضح أنّ فنّ الاصول بنفسه یمتاز عن سائر الفنون لامتیاز کل مرکب عن مرکب آخر بنفسه، و بموضوعهما الجامع فی مقام التعریف للجاهل، لکن کون المجموع فنا واحدا ـ دون فنون متعددة ـ لوحدة الغرض.

الان تحقیق را می خواهد در مورد علم اصول پیاده کند. علم اصول از سایر علوم به دو ممیز جدا می شود:

یکی بذاته و دیگری به عرض یا به غرض.

یکی ذات علم اصول از بقیه علوم ممتاز است چون موضوع علم اصول با دیگر علوم فرق می کند.

و یکی هم عرضی است. چون غرض که همان عرض است- در علم اصول با دیگر علوم فرق می کند.

اما در فرق اول: هر علمی با علم دیگر ذاتش فرق می کند چون مرکبهای اعتباری هر یک فرق می کند. این مرکب اعتباری با آن فرق می کند. ممکن است خیلی از مسائل در علم اصول آمده با مسائل علم دیگر مشترک باشد مرکب اینها با آنها فرق می کند. این مجموعه با آن مجموعه علیرغم اشتراکات فرق می کنند. در هر علمی این گونه است. بر فرض در تمام مسائل عین هم باشند در باب بندی و نظم فرق می کند. پس باز هم در مرکب شدن آن فرق خواهد کرد. پس این مرکب با مرکب دیگر ذاتا فرق می کند.

علاوه بر این در علم اصول غرضا هم فرق می کند. غرض علم اصول حجیت است.  حجیت ادله اربعه کتاب و سنت و عقل و اجماع که این غرض در علم کلام یا علم فقه و یا در علم حدیث و یا در علم درایه و نیز دیگر علوم نخواهد بود. 

و منه ظهر أن تعدد الغرض إنما یوجب تعدد العلم فی مورد قابل کمرکبین اعتباریین لا مرکب واحد.

با این که در دو باب یک علم دو غرض داریم ولی هر یک آنها را یک علم قرار نمی دهیم چون هر دو باب تحت یک غرض جامع مرکب قرار می گیرد. جایی که دو غرض جامع باشد و مافوقی نداشته باشد دو علم ساخته می شود با صرف غرض مختلف سبب ایجاد علم نمی شوئد بلکه باید غرض جامع باشد. پس فرق است بین غرض و غرض جامع و ما در تشکیل علم در پی غرض جامع هستیم.

یعنی اولا باید غرض باشد

ثانیا باید غرض جامع باشد.

صرف بودن غرض برای تحقق یک علم کافی نیست. در هر باب غرضی دنبال می شود و این اغراض یک جامعی دارند که همه ابواب در ضمن یک علم جمع خواهد شد.

منظور از فوق، فوق ذاتی باشد نه فوق عرضی. ذاتی باید باشد که این اغراض جامع آن باشد. صرف این که مفهومی پیدا بشود این جامع حقیقی نیست. 

بل یمکن أن یقال ـ بناء على مذاق القوم فی کون محمولات القضایا أعراضا ذاتیة للموضوع ـ ما محصله:

أن الموضوع الجامع ـ کما هو معرّف للعلم و موجب لوحدة القضایا ذاتا ـ کذلک موجب لکونها فنا واحدا منفردا عن غیره من الفنون؛ إذ لیس مناط موضوعیة الموضوع مجرد جامعیته لجملة من الموضوعات، بل بحیث لایندرج تحت جامع آخر تکون محمولات القضایا أعراضا ذاتیة له، فخرج بهذا القید موضوعات الأبواب لاندراجها تحت جامع تکون المحمولات أعراضا ذاتیة له، و دخل به موضوعا العلمین لعدم اندراجهما تحت جامع کذلک؛ و إن اندرجا تحت جامع مطلق کعلمی النحو و الصرف، فإنّ موضوعهما و إن اندرجا تحت الکیف المسموع، لکن محمولات قضایا العلمین لیست أعراضا ذاتیة للکیف المسموع، بل للکلمة والکلام بما لهما من الحیثیة المتقدّمة، فافهم و استقم.

در این جا می خواهد داوری کند.

در اول بحث گفته شد که مشهور معتقدند که در باب تمایز و وحدت علوم باید سراغ موضوع رفت. مرحوم اصفهانی بین قول مشهور و آخوند قائل به تفصیل شد و بین دو مقام تعریف و جعل علم فرق گذاشت. تمام بحث الان در تایید قول مشهور است. در مقام معرفیت حق را به مشهور داد. در مقام جعل هم باز حق به مشهور داده می شود. این کار را بنا براین که مذاق قوم قبول باشد پذیرفتنی است. محمولات مسائل باید عوارض ذاتی باشند برای موضوعات مسائل چه عوارض ذاتی برای موضوع علم باشد و چه نباشد. ولی مذاق مشهور این بود محمولات مسائل هم چنان که عوارض ذاتی موضوع مسائل علمند باید عوارض ذاتی موضوع خود علم هم باشند. در مقام تعریف بیان شد که در مقام تعریف کامل است چون علوم را با موضوع آنها می شناسانیم. چون موضوع علم مشتمل است بر موضوعات مسائل. موضوعات مسائل افراد و مصادیق موضوع خود علم است که کلی است. این قبلا بیان شد. در مقام جعل هم شخص می تواند به موضوع توجه کند. بر خلاف آخوند که معتقد بود باید سراغ غرض رفت. اصفهانی معتقد است که می شود سراغ موضوع رفت. ما موضوعی داریم در فاعل که عبارت است از کلمه ای که فعل از آن صادر شده است. اعرابش می خواهد رسیدگی شود. و در مفعول موضوع کلمه ای است که فعل بر او واقع شده است. و یک قدر جامع هم داریم. اصل کلمه است. این موضوع جامع است که هم فاعل و هم مفعول و هم سایر معرب و مبنی را شامل می شود. هر مساله ای که بتواند مندرج در این موضوع بشود در این قرار می دهیم. به این ترتیب علمی را جعل می کنیم. تمام مسائلی که در این موضوع جامع مشترک است جمع می شود. و یک علم را می سازد. به مذاق مشهور توجه شود که محمولات که محمول موضوع مسائل علم اند محمول موضوع خود علم هم هستند.

روشن شد که موضوع جامع هم مانند غرض جامع می تواند در تولید و جعل علم کارآمد باشد. در این صورت اشکال مرحوم آخوند وارد می شود. اگر تمایز موضوع باعث تمایز علوم شود لازم می آید علوم که ابواب مختلف دارند هر باب یک علم خاص بشود هم چنان که هر مساله هم می تواند موضوع خاصی داشته باشد.

در پاسخ گفته می شود: ما موضوع جامع را منشا قرار می دهیم نه صرف موضوع یا موضوع مطلق را. و موضوع جامع در ابواب و مساله نیست. پس اعتراض شما وارد نیست. گرچه هر مساله موضوع دارد ولی هر مساله موضوع جامع ندارد و ملاک تشکیل علم موضوع جامع است. پس به قید جامع باید توجه کافی و وافی بشود. و گاهی موضوعی عامتر از این موضوع جامع داریم ولی این موضوع جامع ما تحت آن موضوع عام قرار نمی گیرد. کلمه و کلام من حیث الاعراب و البنا تمام مسائل نحو را جمع می کند کلمه جنس بالاتری دارد که کیف مسموع است. و بالاتر از آن کیف محسوس است و بالاتر از آن خود کیف است. کلمه را آوردیم آن حیثیت باید لحاظ بشود در کیف یا کیف محسوس و کیف مسموع لحاظ نمی شود. پس موضوع جامع که به دست آورده ایم از آن بالاتر نداریم. داریم ولی به درد ما نمی خورد. این آخرین موضوع جامع ما است. علم واحد جمع شد با موضوع. و با تمایز موضوع می شود علوم را از هم ممتاز کرد.

پس یکم- جامع باید عام باشد که بالاتر از آن جامع دیگری نباشد. که با این قید ابواب حذف خواهد شد.

و دوم اینکه جامع عرض ذاتی باشد که با این قید کیف مسموع و کیف محسوس و نفس کیف را بالاتر از کلمه هستند خارج کرد. 

5 ـ قوله [قدس سره ]: ( کما لایکون وحدتهما سببا لأن یکون من الواحد ... الخ )[2].

کبابین من علمین إذا کانا متحدی الموضوع و المحمول، فان هذه الوحدة لا تجعل البابین من علم واحد؛ لتعدد الغرض الموجب لاندراجهما فی علمین، و إلاّ فالمرکّب الاعتباری المترتب علیه غرضان لایصح أن یدون علمین، و یسمى باسمین کما صرح ـ مد ظله ـ به.

 و فی قوله دام ظلّه: ( من الواحد ) إشارة إلى أن فرض الکلام ما ذکرنا، فلا تغفل.

متن کلام آخوند چنین است:

فلا یکون الاختلاف بحسب الموضوع أو المحمول موجبا للتعدد، کما لا یکون وحدتهما سببا لان یکون من الواحد. ثم إنه ربما لا یکون لموضوع العلم - وهو الکلی المتحد مع موضوعات المسائل - عنوان خاص و اسم مخصوص، فیصح أن یعبر عنه بکل ما دل علیه، بداهة عدم دخل ذلک فی موضوعیته أصلا.

مرحوم آخوند بعد از بیان امتیاز علوم به غرض، بیان کرده اختلاف به حسب موضوع و به حسب محمول موجب اختلاف علوم نمی شود هم چنان که وحدت موضوع و محمول سبب وحدت علم نمی شود. بلکه باید دنبال غرض رفت که غرض یکی است یا غرض متعدد است. مسائلی که موضوع و محمولشان یک سان است به جهت غرض در دو علم بحث می شود. در اتحاد مسائل و تعدد علوم غرض ملاک است.

آن جا که چند مساله موضوع و محمولشان یک سان است علم واحد نمی شود چون غرضشان متعدد است. اما مصداق برای آن:

فرض نخست: یک باب را در یک علم ملاحظه کنیم و ببینیم که دو غرض در آن مترتب است. مرحوم آخوند می فرماید چون دو غرض دارد باید باب واحد در دو علم بیاید.

فرض دوم : دو باب داریم از دو علم که موضوع و محمول آن دو یک سان است. ولی چون در دو علم مطرحند دو غرض مختلف دارند. وحدت موضوع و محمول باعث نشده که یک علم شوند بلکه دو علم شده اند به جهت غرض آنها.

کدام یک از دو فرض درست است. منظور آخوند کدام یک از دو فرض است. مرحوم آخوند دومی را می گوید؛ نه اولی را. اگر یک باب دو غرض بر آن مترتب شود و موضوع و محمول آن هم یکی باشد نمی شود آن را دو علم قرار داد بلکه باید غرض مرکب درست کرد و به یک غرض جامع دست یافت.

اما فرض دوم که دو باب داریم که در موضوع و محمول وحدت دارند و به خاطر این جزو یک علم قرار ندادیم بلکه به جهت تعدد غرض در دو علم آن را قرار دادیم.  پس باید به تعبیر آخوند دو علم در دو باب لحاظ بشود نه دو باب در یک علم. پس قید من العلم که آخوند می فرماید غرض و توجهش به مثال دوم بوده است. چون مثال اول اولا درست نیست ثانیا غرض آخوند نیست. درست نیست یک باب را به جهت دو غرض در دو علم قرار بدهد. وحدت موضوع و محمول هم دارد این بهانه نشود که یک علم بشود بلکه چون دو غرض دارد باید از این دو غرض یک غرض جامع درست کنیم.

کما صرح ـ مد ظله ـ به.

این کما صرحه در قول آخوند است در جواب لایقالی که در حاشیه سوم همین شرح اصفهانی را نگاه کنید. اشکالی شده که آخوند جواب می دهد لایکاد یصح لذلک تدوین علمین و تسمیتها ...

6 ـ قوله [قدس سره]: (ثم إنه ربما لا یکون لموضوع العلم، و هو الکلی...الخ)[3].

 مرحوم آخوند می فرماید گاهی موضوع علمی فی الواقع محقق می شود گرچه اسم خاصی برایش نگذاریم. موضوع برای هر علمی واجب است گرچه عنوانا آن را نشناسیم.

موضوع علم امر کلی است که متحد است با موضوعات مسائل. بنابراین موضوع علم ذاتی می شود برای موضوعات مسائل علم. ممکن است ما عنوان و اسم برای علمی نداشته باشیم ولی فی الواقع این علم موضوع دارد. همین که موضوع بتواند صدق ذاتی پیدا کند با موضوعات مسائل کافی است. اتحادش با موضوعات مسائل کافی است. بنابراین:

یکم - موضوع وجود دارد.

دوم- موضوع را هم ممکن است شناخت. یعنی موضوع به گونه ای است که قابلیت شناخت و معرفت دارد.

سوم- شناخت موضوع بالوجه هم باشد کافی است. شناخت حقیقت موضوع لازم نیست؛ بالوجه هم کافی است. به این نمونه ها دقت شود:

در علم طب که موضوع آن بدن است مگر ما حقیقت بدن را می شناسیم؟ نسبت به حقیقت بدن دیدگاههای متعددی است.

در فلسفه موضوع آن وجود یا موجود است. آیا واقعا وجود یا موجود را می شناسیم؟ پس لازم نیست حقیقت موضوع را بشناسیم. بلکه بالوجه هم کافی است. قهرا اسمی هم که می گذارید با مسما تطابق شاید نداشته باشد. آن چه لازم است انطباقش با موضوعات مسائل و صدقش بر موضوعات مسائل است نه بیش از این.

این هم متن خود مرحوم آخوند که در این رابطه می گوید:

ثم إنه ربما لا یکون لموضوع العلم - وهو الکلی المتحد مع موضوعات المسائل - عنوان خاص واسم مخصوص، فیصح أن یعبر عنه بکل ما دل علیه، بداهة عدم دخل ذلک فی موضوعیته أصلا.

قد عرفت سابقا: أن العلم عبارة عن مجموع قضایا متشتتة یجمعها الاشتراک فی غرض خاص دوّن لأجله علم مخصوص، فلا محالة ینتهی الأمر إلى جهة جامعة بین تلک القضایا موضوعا و محمولا، و الموضوع الجامع لموضوعات القضایا موضوع العلم، و المحمول الجامع لمحمولاتها محموله.

بیان شد که گاهی برای موضوع علم اسم خاصی را عنوان نمی کنیم. در نتیجه موضوع را آن گونه که بایسته است موضوع علم را نمی شناسیم. این علم موضوع دارد ولی ما برای آن اسم نگذاشتیم و معین نکردیم. ممکن است اسمهای مختلفی بگذاریم که هرکدام وجهی از حقیقت موضوع را نشان دهد نه خود حقیقت را. اصول عملیه جزوه موضوعات مسائل است ولی در موضوع علم اصول نیامده است. مثلا موضوع علم اصول را می گوییم ادله اربعه. و حال آن که از اصول عملیه هم بحث می کنیم که جزوه ادله اربعه نیست. به هر اسمی می شود خواند و یا به هر وجهی می توان آن را خواند الا این که این اسم و وجه بی مناسبت نباشد. مرحوم اصفهانی راهی پیدا کردند برای این که بتواند به حقیقت موضوع دست پیدا کند. به وجود واقعی موضوع پی برد.

دو مطلب قبلا بیان شد که فهم کلام آخوند مبتنی بر این دو مطلب است.

1- بیان شد علم مجموعه مسائل پراکنده ای است که غرض واحدی جمع می کند و علم هم به خاطر همان غرض مدون شده است.

پس از یک سو مجموعه مسائل داریم که در سرتاسر علم و در ابواب مختلف پراکنده شده است.

و از سوی دیگر این همه مسائل پراکنده در تحت غرض واحد جمع می شود.   

2- مرحوم اصفهانی بیان می کند از طریق غرض واحد هم جامع موضوع واحد و هم جامع محمول واحد به دست می آید. از غرض واحد می خواهند به موضوع واحد و محمول جامع راه پیدا کند. راهش چیست؟ دقت شود که در گذشته بیان شد یا از طریق موضوع باید سراغ تمیز علوم رفت و یا از طریق غرض. الان سخن از راه جدیدی است که ما بتوانیم از راه غرض واحد به موضوع واحد و محمول واحد بلکه موضوع و محمول جامع برسیم. به بیان دیگر اگر غرض واحد باشد با همین غرض واحد موضوع هم محقق می شود.   

مرحوم اصفهانی این را قبول ندارد و رد می کند. موضوع واحد یعنی موضوع جامع و کذلک محمول جامع. از غرض واحد باید به موضوع یا محمول واحد برسیم. مرحوم اصفهانی این را قبول ندارد. از غرض واحد بتوانید به موضوع جامع برسید.

و قد عرفت سابقا أیضا: أن أمر العلم یتم بتدوین جملة من القضایا المتحدة فی الغرض، و لایتوقف حقیقته على تعیین حقیقة الموضوع، إلا أنه لا برهان على اقتضاء وحدة الغرض لوحدة القضایا موضوعا و محمولا، إلاّ أنّ الامور المتباینة لا تؤثر أثرا واحدا بالسنخ، و أنّ وحدة الموضوع أو وحدة المحمول تقتضی وحدة الجزء الآخر.

3- غرض نسبت به مسائل حالت عارضی دارد. مسائل در هر علم قضایایی اند که موضوع مختلف و محمول مختلف  دارند. غرض واحد و یا بلکه عرض واحد-غرض- بر آن همه مسائل فراوان و پراکنده وارد می شود. غرض که عارض واحد است پس باید معروض ظاهری این غرض هم واحد باشد. غرض واحد بر مغروض متعدد که وارد نمی شود. مغروض هم باید واحد باشد. مسائل گرچه متعددند ولی باید یک قدر جامع درست کنیم که آن جامع متعلق غرض واحد باشد. آن غرض واحد می تواند موضوع و می تواند محمول جامع باشد که آن محمول و یا موضوع مسائل ذاتی است. پس ما از وحدت غرض به وحدت ذاتی می رسیم. عارض به خاطر واحد بودنش باید بر معروض واحد بشود و معروض واحدی که متشتت اند باید زیر و تحت یک عنوان جامع جمع بشوند. گرچه معروض واقعی پراکنده و متعدد است ولی یک جامع اعتباری می سازیم. معروض واقعی آن موضوع جامع و یا محمول جامع بوده است.

آیا بر این موضوع جامع اسم لازم نیست؟ غرض، این موضوع را ایجاب کرده دیگر اسم گذاری لازم نیست چون شناخت علم بلکه تدوین علم بر شناخت حقیقت موضوع علم مبتنی نیست. علم را می شود تدوین کرد حتی اگر چه ندانیم که حقیقت موضوع آن چیست.

چند نکته در این جا بیان شد که باید به آن توجه شود.

1- علم عبارت از مجموعه مسائل پراکنده که غرض واحد آن را جمع می کند.

2- غرض واحد می شود عرض واحد.

3- عرض واحد نمی تواند معروض متعدد داشته باشد بلکه معروض هم باید واحد باشد.

4- غرض واحد این مسائل مختلف را به موضوع و یا محمول جامع برمی گردد. و موضوع جامع و یا محمول جامع می سازد.

5- برای هر علمی موضوعی جامع و واحد لازم بلکه واجب است و یا محمول جامع و واحد لازم است.

6- علم وقتی شکل می گیرد و تدوین می شود که مسائل پراکنده جمع شوند.

5- حقیقت علم توقف بر موضوع دارد ولی توقف بر تعیین موضوع خاص با اسم خاص ندارد.

6- پس می توان موضوع را با هر اسمی خواند که وجهی از وجوه را بیان کند.     

 

 

 مع أن البرهان المزبور لا یجری إلا فی الواحد بالحقیقة، لا الواحد بالعنوان، وما نحن فیه من قبیل الثانی، بداهة أن صون اللسان عن الخطأ فی المقال ـ فی علم النحو مثلا ـ لیس واحدا بالحقیقة والذات، بل بالعنوان، فلا یکشف عن جهة وحدة ذاتیة حقیقیة.

مرحوم اصفهانی اشکال می کند که از غرض واحد که عرض واحد است کشف می کنیم که  معروض هم واحد است. معروض به ظاهر مسائل است. غرض واحد معروض واحد اقتضا می کند پس باید موضوع واحد ایجاد شود.

اصفهانی می گوید به چه دلیل غرض واحد بر معروض واحد باید وارد شود؟

دلیل دو مطلب است که از ضمیمه آن یک برهان درست می شود:

إلاّ أنّ الامور المتباینة لا تؤثر أثرا واحدا بالسنخ،

1- امور متباینه نمی توانند اثر واحد داشته باشند. این عکس قاعده الواحد است. فاعل واحد نمی تواند مفاعیل متعدد داشته باشد. غرض عرض است و عرض اثر است. اگر اثر واحد است نمی تواند معروض های متعدد داشته باشد. یعنی موثرهای متعدد داشته باشد. پس مسائل مختلف نمی توانند اثر واحد بالسنخ داشته باشند. پس مسائل مختلف نمی توانند اثر واحد داشته باشند. پس در نتیجه نمی توانند غرض واحد که عرض واحد است داشته باشد.

2- غرض مترتب بر فعل است. غرض می شود اثر برای مسائل مختلف. و مسائل مختلف می شود موثر مختلف. پس موثر مختلف اثر واحد داشته باشد. و این نمی شود. محال است که اثر واحد موثرهای مختلف داشته باشد. برای این که این مشکل پیش نیاید باید موثرهای مختلف را به واحد تبدیل کرد. و یک موثر جامع درست کرد. کافی است که موضوع را واحد کنند. در نتیجه محمول واحد خواهد شد. یا محمول را واحد کنند به تبع آن موضوع هم واحد خواهد شد. وقتی غرض موضوع و محمول را واحد کردند قضایا  واحد خواهند شد.  غرض موضوع را واحد می کند. وحدت موضوع مستلزم وحدت محمول است. پس وحدت غرض، موضوع را واحد می کند و وحدت موضوع محمول را واحد می کند. وقتی که موضوع و محمول واحد شدند قضایا هم واحد خواهند شد. آن قضیه واحد می شود موضوع و معروض واقعی.

نکته اول موثرهای متعدد نمی تواند اثر واحد داشته باشد. اگر اثر واحد بود باید موثرها را متعدد گرفت.

و أنّ وحدة الموضوع أو وحدة المحمول تقتضی وحدة الجزء الآخر.

2- اگر اثر واحد شد موثر را هم باید واحد گرفت. اگر بخشی واحد شد بخش دیگر هم واحد خواهد شد. اگر موضوع واحد شد محمول هم واحد خواهد شد و اگر محمول واحد شود موضوع هم واحد خواهد شد.

 
  • حسن جمشیدی