با توجه به تبیینی که از چگونگی تحقق مقوله ها و نیز نوع وجود آنها صورت گرفت اینک می پردازیم به تبیین بحث و بررسی وضع.
در این جا سه تا بحث است:
معنای مقولی به دو قسم تقسیم می شود:
یک قسم خودش در خارج موجود است.
و یک قسم منشا انتزاعش در خارج موجود است.
و یک قسم هم که اگر اعتباری باشد نه خودش و نه منشاء انتزاعش در خارج موجود نیست بلکه به اعتبار معتبر است.
معنای مقولی یعنی به یکی از انواع معانی ده گانه مقوله موجود است جوهر و نه قسم هم عرض. یقینا منظور از ارتباط و اختصاص به معنای مقولی جوهری نیست. چون ارتباط و اختصاص بین معنا و لفظ، وجود نفسی و مستقل ندارد. بلکه به صراحت گفته می شود تخصیص لفظی به معنایی یا اختصاص و ارتباط این معنا به این لفظ و نیز ارتباط بین لفظ و معنا. پس می ماند اعراض نه گانه. باید دید از بین اعراض نه گانه، ارتباط و اختصاص کدام یک از آنها است.
احتمال می رود که کیف یا کم باشد. کیف در خارج موجود است ولی عارض بر موضوع است.
و یکی هم اضافه است. ابوت و بنوت در خارج موجود نیست بلکه فقط ذات است که از دو ذات، اضافه انتزاع می شود. البته بعضی معتقدند اضافه در خارج هست ولی به وجود ضعیف. ملاصدرا و ابن سینا به این قول معتقدند. و فخر رازی منکر وجود اضافه است و خواجه نصیر طوسی چنان می گوید که گویا هر دو قول را می شود استفاده کرد که شاید قول سومی باشد. فهم کلام خواجه مشکلتر از دیگر اقوال است. اگر گفته اند که اضافه در خارج موجود نیست ممکن است معتقد باشند که منشاء انتزاع آنها در خارج موجود است. به بیان دیگر بعضی مطابق خارجی دارند و بعضی منشا انتزاع خارجی دارند.
ارتباط و اختصاص از کدام یک از دو قسم بیان شده است. ارتباط و اختصاص که معنای وضع است نه خودشان و نه منشا انتزاعشان در خارج وجود ندارد. چون اگر عرض باشد موضوع می خواهد اصلا بدون موضوع عرض موجود نمی یابد. در هر موطنی که عرض بخواهد وجود بیابد باید موضوع پیدا کند. در وضع، لفظ را به معنا اختصاص می دهیم. آیا فردی از لفظ با فردی از معنا ارتباط می یابد؟ یا طبیعت لفظ با طبیعت معنا ارتباط می یابد؟ طبیعت لفظ برای طبیعت معنا وضع شده است ولو فردش موجود نباشد. حتی برای فرد مفروض الوجود هم می شود لفظ وضع کرد. این لفظ برای این معنا وضع شده است. موضوع، ارتباط و اختصاص طبیعی لفظ و معنا است. و طبیعی این دو در خارج موجود نیست. پس موضوع در خارج موجود نیست. اگر موجود نیست پس منشا انتزاعش هم موجود نیست. چون موضوع لفظ و معنا طبیعت لفظ و معنا است و طبیعت لفظ و معنا وجود خارجی ندارد. بلکه صرفا اعتباری است. پس ارتباط و اختصاص امر مقولی نیست بلکه اعتباری است. وقتی که اعتباری شد دیگر خارجی نخواهد بود. در نتیجه ذهنی خواهد بود. حال که اعتباری است ذهنی است یا غیر ذهنی؟
اشکال: در وضع وجود ارتباط بین لفظ و معنا نیست بلکه در وضع ایجاد ارتباط بین لفظ و معنا است. بین وجود و ایجاد فرق است و ما با وضع ایجاد ارتباط می کنیم.
پاسخ: دقت داشته باشید که وجود و ایجاد در خارج فرقی نمی کند بلکه تفاوت آن به لحاظ معتبر است. اگر صرف ارتباط بین لفظ و معنا را لحاظ کنید وجود خواهد شد. و اگر ارتباط بین لفظ و معنا را با نسبتش به فاعل لحاظ کنید در این صورت ایجاد خواهد بود. پس فرقی نخواهد کرد. ایجاد است به لحاظ فاعل و در خارج که ایجاد شد پس همان وجود است. پس در نتیجه فرق وجود و ایجاد اعتباری است نه واقعی.
علقه در وضع نمی تواند از مقولات واقعی باشد بلکه اعتباری است.
لا ما له مطابق فی الأعیان، ولا ما کان من حیثیات ما له مطابق فی الأعیان. این که مطابق در جهان واقع نداشته باشد که روشن است. مانند کیف که عرض است و در خارج در ضمن موضوع محقق می شود و ارتباط و اختصاص از این قبیل نیست.
اما از حیثیاتی که نیستند که برای آن حیثیات مطابق در خارج باشد. یعنی چون ابوت و بنوت را لحاظ می کنید هر دو امر واقعی اند ولی اضافه بین این دو، از این دو امر خارجی انتزاع می شود. پس منشا انتزاعشان از خارج است. خود حیثیت در خارج موجود نیست بلکه حیثیت، ذاتی است که آن ذات در خارج وجود دارد نه حیثیت آن.
مثلا آب، وقتی می گویید آب، این فرد لفظ آب است. آب خارجی اصلا مورد نظر ما نیست. تصوری که از آب داریم می شود معنا. مایتلفظ می شود لفظ و ما یتصور می شود معنا. آن چه بر زبان ما جاری می شود لفظ است و آن چه در ذهن ما ایجاد می شود معنا است. طبیعت، لفظ آب را بی آن که لفظ خاصی لحاظ شود برای طبیعت معنای آن بی آن که معنای خاصی لحاظ شود وضع می کند. منظور از این طبیعت، طبیعت ذهنی و تصوری است نه طبیعت خارجی. طبیعت ذهن این گونه است.
واضع وقتی معنایی را می خواهد برای لفظی وضع کند طبیعت لفظ را لحاظ می کند نه لفظ خاصی را و برای آن طبیعت معنا را لحاظ می کند نه معنای خاصی را که اگر لفظ خاصی را اراده کند و یا معنای خاصی را این می شود افراد آن لفظ و یا افراد آن معنا. و فرق بین فرد و کلی همین است. یا فرق بین کلی و مصادیقش.
و منه یظهر: أنه لیس من الامور الاعتباریة الذهنیة؛ لأن معروضها ذهنی، بخلاف الاختصاص الوضعی، فان معروضه نفس الطبیعی، لا بما هو موجود ذهنا کالکلیة، و الجزئیة، و النوعیة، و الجنسیة، و لا بما هو موجود خارجا کالمقولات العرضیة، فتدبر.
بیان شد که ارتباط و اختصاص امر مقولی است؟ یا امر اعتباری است؟ مقولی یا وجود در خارج بود؟ و یا منشا انتزاع آن در خارج بود؟
بیان شد که اختصاص و ارتباط معنای مقولی نیست. پس باید اعتباری باشد. دلیلشان این بود امر مقولی مورد بحث ما باید عارض شود. چون ارتباط و اختصاص از جنس عرض است نه جوهر. اگر بخواهد در خارج موجود باشد موضوعش هم در خارج موجود باید باشد. و حال آن که موضوع لفظ ومعنا، طبیعی لفظ و معنا است. پس باید آن را امر اعتباری قرار داد. دلیلشان این بود که امر مقولی مورد بحث ما باید عارض شود. چون بحث ما از اختصاص و ارتباط است و این دو از قسم عرض است و عرض موضوع می خواهد که اگر اختصاص باید موجود بشود باید موضوع در خارج موجود بشود. و حال آن که موضوع لفظ و موضوع معنا طبیعی لفظ و معنا بود و طبیعی لفظ و معنا در خارج وجود ندارد. موضوع اختصاص و ارتباط که موجود نباشد پس خود ارتباط و اختصاص هم در خارج موجود نخواهند بود. تمام دلیل ما این بود که ارتباط و اختصاص عارض بر طبیعت لفظ و طبیعت معنا است و امر طبیعی در خارج وجود ندارد.
قبول که ارتباط و اختصاص امر خارجی نیست ولی آیا ذهنی هستند؟
باید دید امور ذهنی چه چیزهایی هستند؟ امور ذهنی عبارت از چیزهایی اند که بر امور موجود در ذهن عارض می شوند. مثلا نوعیت عارض می شود بر انسان که این انسان در ذهن تصور شده است. نوعیت امر ذهنی است چون معروضش ذهنی است. ارتباط و اختصاص موضوعش طبیعت است. طبیعت می تواند در ذهن و می تواند در فرد خارجی باشد . طبیعت یک امر کلی است که هم در ضمن فرد ذهنی و هم در ضمن فرد خارجی یافت می شود. یافت می شود نه این که واقعا در ذهن و یا در خارج است. پس نه در ذهن و نه در خارج موجود نمی شود. پس نه ذهنی است و نه خارجی. پس اعتباری است اما اعتباری ذهنی نیست. از آن قبیل ذهنی هایی که در ذهن موجودند نیست. از قبیل مقولات ثانی منطقی نیست. صرفا باید گفت امر اعتباری است. طبیعت در ضمن یک مصداق تصور می شود. خود طبیعت نه مقید به ذهن است و نه مقید به خارج. اگر گفته می شود ذهنی یعنی چیزی که فقط باید در ذهن باشد یعنی اگر عارضی دارد آن عارض باید ذهنی باشد. مصداق نوع در خارج نیست منحصرا در ذهن است. بر شخص انسان که خارج است نوع صدق نمی کند. پس اعتباری هست ولی ذهنی نیست. باید دقت کرد که هر چیزی اگر خارجی نبود لزوما ذهنی نیست بلکه ممکن است ذهنی هم نباشد.
دقت شود که طبیعت غیر از طبیعت مشیر است. طبیعت مشیر یا در ذهن و یا در خارج است. طبیعت مشیر یعنی طبیعتی که در مصداقش لحاظ بشود. طبیعت لفظ مورد نظر است. که خارجی نیست و ذهنی هم نیست. ذهنی به معنای رایج نیست و الا در ذهن که هست. از قبیل آن ذهنی های رایج نیست.
و توهم أن صیغة ( وضعت ) منشأ للانتزاع، فقد وجد الاختصاص والارتباط بوجود المنشأ، نظیر ثبوت الملکیة ـ مثلا ـ بالعقد أو المعاطاة.
معنای مقولی می تواند خودش در خارج موجود باشد مانند کیف و یا ممکن است خودش موجود نباشد ولی منشا انتزاعش موجود باشد مانند ابوت و بنوت. اختصاص و ارتباط هم معنای مقولی نیستند. پس نه در خارج وجود خواهد داشت و نه هم منشا انتزاع خواهد داشت.
باید توجه داشت که گرچه وجود خارجی ندارد ولی می تواند منشا انتزاع داشته باشد. با گفتن وضعت هذا اللفظ بهذا المعنی در خارج موجود شده است. به صورت حدیث نفس تصور کرده است. پس وجود داده است. پس صرف تصور نبوده بلکه وضعتُ را هم گفته است. اگر صرف تصور بود که دیگران متوجه نمی شدند. حدیث نفس را اظهار کرده است. پس اختصاص و ارتباط منشا ارتباطشان در خارج موجود است. مانند ملکیت که در خارج نیست اما از بعت و اشتریت آن را انتزاع می کنید. صیغه انشا که آمد از آن انتزاع می شود. ملکیت امر اضافه است و مقولی است. منشا انتزاعش در خارج می باشد.
حاج شیخ می فرماید این توهم باطل است.
مدفوع: بأن الأمر الانتزاعی مما یحمل العنوان المأخوذ منه على منشأه، والحال أن الاختصاص والارتباط بنحو الاشتقاق لایحملان على صیغة (وضعت)، کما لایحمل الملک بالمعنى الفاعلی أو المفعولی على صیغة (بعت)، بل اللفظ هو المختص بالمعنى، و أحدهما مربوط بالآخر، کما أن الملک بالمعنى الفاعلی یحمل على المالک، وبالمعنى المفعولی یحمل على المملوک، فلا وجه لدعوى: أن الانشاء فی الملک و فی الوضع وغیرهما منشأ الانتزاع.
امر انتزاعی یک خصوصیتی دارد که در مانحن فیه موجود نیست. در انتزاع خصوصیتش این است که می تواند مشتقی از آن امر انتزاعی به دست بیاورید و آن مشتق را صفت منشا انتزاع قرار دهید. ما از این ذات که اسمش زید است ابوت را انتزاع می کنیم و از ابوت مشتقی که اب است انتزاع می کنیم. و از اب صفتی می سازیم که می شود ابٌ. از بنوت مشتقی که ابن است انتزاع می کنیم و این ابن مشتق را صفت قرار می دهیم برای منشا انتزاع. کذالک اضافه که مضاف و مضاف الیه به عنوان امر مشتق می گیریم و یا اضافه که امر انتزاعی است. این مضاف و مضاف الیه –مشتق- را صفت قرار می دهیم برای دو طرفی که اضافه از آن مشتق شده است. در هر امر انتزاعی این گونه است که شما مشتقی را می گیرید و آن مشتق را صفت برای منشا انتزاع قرار می دهید.
اختصاص و ارتباط را می گویید که امر انتزاعی است. از وضعت انتزاع شده است. از اختصاص، مختص و مختص به را بگیرید. و از ارتباط هم مرتبط و مرتبط به را بگیرید و آن را صفت قرار بدهید برای وضعت. وضعت اصلا مختص و مختص به و مرتبط و مرتبط به اطلاق نمی شود. پس نمی شود مشتقات را بر آن حمل کنیم. پس نمی توان وضعت را منشا انتزاع بگیریم.
اشکال: منشا انتزاع وضعت نباشد. بلکه اللفظ الموضوع لهذا المعنی باشد.
پاسخ: شما از لفظ موضوع یا از وضع، اختصاص و ارتباط را انتزاع می کنید. از لفظ که انتزاع نمی شود بلکه از وضع موضوع و یا موضوع له بودن اختصاص و ارتباط را می فهمیم. بعد همین مختص و مرتبط را بر منشا انتزاع حمل کنید که نمی شود.
از وضع، واضع را به دست می آوریم همین واضع را صفت برای این آدم قرار می دهیم.
واقعا ما از وضع، واضع را می گیریم. واضع را بر چه چیزی می خواهیم حمل کنیم شخص که وضع نیست. واضع که وضع نیست بلکه کارش این است که وضع کند.
در باب علت به شخص می گویید علت است. هر جا که حمل باشد به این معنا نیست که انتزاع هم هست بلکه هرجا که انتزاع باشد باید حمل هم باشد. در باب علیت هم انتزاع می شود درست کرد. از این ذات خاص علیت را انتزاع می کنیم. وصفی از علیت را که علت است مشتق می کنیم و صفت قرار می دهیم برای همان منشا انتزاع و وصفی از معلولیت را به عنوان معلول مشتق می کنیم و حمل می کنیم بر منشا انتزاع. یکی می شود علت و یکی می شود معلول. البته باید دقت شود که هرجا انتزاع وجود دارد باید توصیف هم وجود داشته باشد ولی هرجا که اشتقاق بود لزومی ندارد که حتما باید حمل و توصیف هم باشد.
وضع تبیین اظهار اعتبار واضع است. این اعتبار را می خواهد برای شما اظهار کند و این امر خارجی است نه انتزاعی. ذهنی بودن و خارجی بودن را کنارش نمی گذاریم. خارجی نیست و ذهنی هم به معنای رایج نیست. در وعای اعتبار است.
دقت شود که اختصاص یعنی این لفظ دارای این معنا است. این اختصاص معلول اعتبار من است. من حکم می کنم به اختصاص با حکم من این اختصاص ایجاد می شود. حکم من فعل است. فعل نفس است. وضو اسم مصدر است. توضوء فعل است. فعل نفس است.
- ۰ نظر
- ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۲