جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵۷ مطلب با موضوع «تفسیر هدایت» ثبت شده است

زیبا آفرین

در پایان نشست پیش، سخن بدین‌جا رسید که تا قرن اول و دوم، مسلم بود که همین قرآن از جائی که هست، به جای دیگری که پیامبر خدا است،‌ انتقال پیدا کرده و جا به جا شده است. در این جابه‌جائی تردیدی نیست، الا اینکه سه پرسش اساسی مطرح کرده‌اند:

نخست - قرآن در کجا بوده؟ آن جائی که بوده،  کجا است؟

دوم -  آن مکان از قدیم بوده(نآفریده) یا حادث (آفریده) شده است؟

سوم -  آنکه چگونه این جابه‌جائی صورت گرفته است؟

مکان و جای آن،  از آیه روشن شد: کتاب مکنون، لوح محفوظ؛ ولی پرسش دوم و سوم دیدگاههای مختلفی را ایجاد کرد.

قرآن ناآفریده

کسانی هستند که باور به قدمت صفات خداوند دارند.  چون صفات عین ذات است و ذات هم که قدیم است، پس صفات خداوند هم قدیم خواهد بود. کلام خداوند هم یکی از صفات اوست و آن نیز قدیم خواهد بود. 

قرآن کلام خدا است. و دلیل آنها بر این ادعا، آیاتی است که در خود قرآن آمده و از آن به کلام خدا یاد شده است. به این آیات اشاره خواهم کرد.

«اشعری می‌گوید: اگر کسی بگوید: به من بگو که آیا به این اعتقاد داری که کلام خدا در لوح محفوظ است؟ جواب این است که: ما چنین باور داریم، بدان جهت که خدا گفته است “بلکه آن قرآنی مجید است، در لوحی محفوظ”، و به همین جهت قرآن در لوح محفوظ است.[1]»

 

ابن کلاب

ابن کلاب مسأله‌ی چگونگی قرآن در پیش از وحی را در توصیف کلام خداوند اینگونه بیان می‌دارد: «کلام خدا صفتی است که قائم به اوست. و اینکه، خدا و کلمه‌اش در قدمت، با هم شریکند.»

 «کلام خدا از حروف ساخته نشده و نیز از اصوات نیست. تجزیه نا‌پذیر است و تقسیم ناپذیر  و تفکیک ناپذیر و دگرگونی به آن راه ندارد.»

پس از شنیدن سخنان ابن کلاب، ممکن است این پرسش به ذهن بیاید: ما با اصوات و کلمات سر و کار داریم. آنچه که ما به عنوان قرآن می‌خوانیم حروفی هستند که ترکیب شده و واژه و جمله را ساخته‌اند. این دگرگونی‌‌ها با ثبات و تغییر ناپذیری نمی‌سازد.

اگر قرآن قدیم است، پس ثبات دارد.

اگر ثبات دارد، پس دگرگونی در آن راه نخواهد یافت.

و حال آن که ما خود گواه بر این دگرگونیها هستیم. همین که حروف پس از یکدیگر قرار می‌گیرند و کلمه و جمله را می‌سازند، بیانگر آن است که دگرگونی در آن راه دارد و این دگرگونی با پایداری همیشگی ناسازگار است.  

ابن کلاب به این ایراد و اشکال توجه داشته است.

او بر این یاور است که ما با دو قرآن سر و کار داریم:

یکی قرآنی که از روی آن می‌خوانیم. که این قرآن فراورده‌ی وحی است.

یکی قرآنی که ما می‌خوانیم  و یا دیگری آن را می‌خواند و خود ما «من» می‌شنود. که این قرآن فراورده‌ی من است.

قرآنی که من از روی آن می‌خوانم(فراورده‌ی وحی) و از آن خبر می‌دهم، آن قرآن، قدیم است. ولی قرآنی که من می‌خوانم و شما می‌شنوید(فراورده‌ی من)، این قرآن قدیم نیست. این قرآن فراورده‌ی من، حاکی از قرآن نخست است. نمایشگر و بیانگر قرآنی است که فراورده‌ی وحی است. بین دو فراورده این تفاوت را دارد که یکی (فراورده‌ی من) نشان دهنده‌ی فراورده‌ی وحی است.

ابن کلاب برای آن که مدعا بهتر روشن شود از تمثیل بهره می‌گیرد: وقتی که ما خدا را یاد می‌کنیم چه اتفاقی می‌افتد. به این ذکرها توجه شود: الحمدلله! سبحان‌الله! لااله الا الله! یارحمن! یا رحیم!    این خدا که من در صدد توصیف او هستم آن قدر بزرگ است که چیزی از آن بهتر و بزرگتر نیست، پس چرا من که کوچکترین هستم می‌توانم او را یاد کنم و بر  زبانم نامش را برانم؟

ابن کلاب  بین خدایی که من آن را یاد می‌کنم(خدای مصداقی) و آنچه را که من یاد می‌‌کنم(خدای مفهومی) فرق می‌گذارد. یاد یک چیزی غیر از خود آن چیز است. ذکر غیر از مذکور است. یاد و نام خدا،‌ غیر از ذات خدا است. قرآن نیز اینگونه است. به متن سخنان  وی توجه کنید:

«رسم ] قرآن [ عبارت از حروف مختلف است و قرائت قرآن ... عبارات، همچون جانشینهای کلام خدا مشتمل بر تغییر و  تنوع است، در صورتی که کلام خدا تغییر و تنوع ندارد، درست بدان گونه که ذکر ما از خدا با الفاظ گوناگون و متنوع صورت می‌گیرد، در صورتی که آنچه ذکر شده (مذکور) در معرض تغییر و تنوع نیست.»

«قرائت، با چیز قرائت شده (که قائم به خدا است) تفاوت دارد. همان‌گونه که ذکر خدا (سبحانه و تعالی) غیر از خدا است. چه درست بدان‌گونه که آن کس که مورد ذکر و تسبیح واقع می‌شود] خدا[ بی‌آغاز است و هستی او پایانی ندارد، در صورتی که ذکر آغاز دارد، همان‌گونه هم در مورد آنچه قرائت می‌شود ]که قائم به خدا است، یعنی کلمه‌ی خدا[ خدا از قدیم آن را تکلم می‌کند، در صورتی که قرائت آغاز دارد و آفریده شده است و کسبی و از انسان است.»[2]

به نظر ابن کلاب، تفاوت پیامبر با دیگران در این است که پیامبر توانسته است با آن سوی عالم ارتباط برقرار کند و این قرآن ازلی و ابدی را با خود به همراه بیاورد و ما آنچه را که می‌شنویم غیر از آن چیزی است که خود پیامبر شنیده است.

در حقیقت ابن کلاب فرق می‌گذارد بین آنچه که پیامبر از خدا شنیده است و آنچه که ما از پیامبر می‌شنویم. باید توجه داشت این دو با محتوای آنچه که نیز شنیده می‌شود متفاوت خواهد بود. شنیدن پیامی غیر از محتوای پیام است. آنچه شنیده می‌شود اصل پیام است و آنچه که محتوای پیام را تشکیل می‌دهد با شنیدن تحقق نمی‌یابد بلکه با قوه‌ی فهم است که باید فهمیده شود. در بحثهای آینده به آن اشاره خواهم داشت. 

ابن کلاب در تبیین باور خود سراغ قرآن می‌رود و تفاوت سخن گفتن خدا را با موسی و نیز شنیدن کلام خداوند توسط مشرکان دوره‌ی پیامبر به گونه‌ای زیبا توصیف می‌کند. در آیه شریفه آمده است که خداوند با موسی سخن گفت:

و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربه، قال ربّ ارنی انظر الیک.[3]

موسی در قرار ملاقاتی که با خداوند داشت، در طی این دیدار پروردگار با موسی سخن گفت. موسی با خدای قدیم و با لحاظ قدیم بودن او سخن گفت. این نوع از سخن گفتن خدا با موسی که خداوند سخن می‌گفت و موسی می‌شنید با سخن گفتن خداوند با مشرکان و شنیدن آنها متفاوت است. خداوند می‌فرماید:

و ان احد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه. ذلک بانهم قوم لایعلمون[4] خداوند به پیامبر خود این‌گونه می‌فرماید که اگر مشرکان از تو پناه خواستند پس به آنها پناه بده تا این که کلام خداوند را بشنوند. خداوند از پیامبر می‌خواهد که آنها را پناه بدهد برای شنیدن کلام خدا.

آیا بین این دو نوع شنیدن یک نواختی وجود دارد؟ همان گونه که موسی سخن خدا را می‌شنید مشرکان هم سخن خداوند را خواهند شنید؟

ابن کلاب معتقد است در ماجرای موسی این خداوند است که به صورت مستقیم با موسی سخن گفته است. ولی در ماجرای مشرکان، خداوند به صورت غیر مستقیم با آنها سخن می‌گوید.  ابن کلاب این نوع از شنیدن را به فهمیدن معنا می‌کند . بدین معنا که اینها به تو پناه می‌آورند چنانچه مدتی با تو باشند با زبان وحی آشنایی پیدا خوهند کرد و آیات را خواهند فهمید. در این صورت باید تن به مجاز داد.

یا هم این که شنیدن کلام خداوند به معنای شنیدن باشد ولی شنیدن از زبان پیامبر یا حتا صحابه‌ی پیامبر. بدین معنا که بگذار تا اینها به تو و یارانت نزدیک بشوند و مدام آیات قرآن را از تو و یا رانت بشنوند. البته این هم بهره‌گیری از مجاز است یا نوعی حذف به اقتضای قرینه. به بیان ایشان توجه شود:

«آنچه قاریان قرائت می‌کنند و ما آن را می‌شنویم، عبارت و جانشینی از کلام خدا است، و این که موسی کلام خدا را که خود خدا آن را بیان می‌‌کرد شنید؛ و اما در مورد سخن پیغمبر ]اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد[، به او پناه ده تا کلام خدا را بفهمد و یا بنا بر اعتقاد او ‌]یعنی این کلاب[ ممکن است قرآن را از دهان قاریان بشنود.»[5]

توجه شود که در تحلیل ابن کلاب از آیه، یا تصرف در معنای آیه شده و واژه‌ی سمع را از معنای حقیقی آن به فهم برگردانده و یا الله را از معنای حقیقی آن که ذات باری است به پیامبر و صحابة پیامبر معنا کرده است.

 

[1] -  فلسفه‌ی علم کلام. ص 266 نقل از ابانه ص 41.

[2] - فلسفة علم کلام، ص 268

[3]  - اعراف 143

[4]  - توبه آیه‌ی 5

[5] -  فلسفة علم کلام، ص 269.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چیستی وحی در نگاه پیامبر

اولین مسأله‌ای که در وحی شاید مطرح باشد و بتواند گره از بسیاری ابهامات بزداید، تلقی خود پیامبر از وحی است، سودمند خواهد بود اگر کاووشی داشته باشیم در روایاتی که خود پیامبر، تلقی خودش را از وحی بیان می‌کند.

ابن‌اسحق از زهری و او از عروة‌ بن‌زبیر به نقل از عایشه چنین حدیث می‌کنند. نخستین مرحلة‌ای که رسالت پیامبر(ص) آغاز گردید رؤیاهای صادقه ( خوابهایی که با واقع انطباق می‌یافت) می‌دید. پیامبر(ص) خوابهایی که می‌دید همانند روشنی سپیده‌ی صبح روشن و صادق بود. از آن پس خداوند تنهایی را در نظرش محبوب گردانید. هیچ چیز از تنهایی برای پیامبر(ص) دوست داشتنی‌تر نبود.[1]

این روایت تاریخی، از عایشه نقل شده‌است. در صورت اتمام سند و تأیید آن ، مسأله مهم این است که ، عایشه برداشت یا تفسیر خودش را از وحی پیامبر، بیان کرده است. با توجه به این که رابطه‌ی پیامبر با عایشه به سالهای بعد از هجرت بر می‌گردد. باید این خبر را عایشه از دیگری  شنیده باشد. 

ابن اسحاق، از عبدالملک بن‌عبیدالله بن‌ابی‌سفیان بن‌ علا  ابن جاریة ثقفی نقل می‌کند: آنگاه، که خداوند اراده کرد تا کرامتش رانشان دهد و نبوت پیامبر را بیاغازد، پیامبر (ص) هر گاه از شهر بیرون می‌شد به اندازه‌ای که خانه‌های مکه از دیدش پنهان می‌شد، وبه کوه پناه می‌برد. پیامبر به هر سنگ و درختی که می‌گذشت، به او می‌گفت: «السلام علیک یا رسول الله » پیامبر متوجه صدا می‌شد. هرچه به اطراف خود دقیق می‌شد، چیزی جز سنگ و درخت نمی‌دید. پیامبر اینگونه می‌دید و می‌شنید.

و بعد ازاین ها بود که جبرئیل در حراء در ماه رمضان به نزد پیامبر آمد.[2]

هچنان که از روایت بر می‌آید. عبدالملک بن‌عبیدالله، برداشت خودش را از وحی نوشته است. هیچ اشاره‌ای ندارد که خود پیامبر (ص) آن را نقل کرده باشد. می‌توان این موارد را مکاشفاتی  دانست که برای پیامبر اتفاق افتاده است و در تماس پیامبر با دیگران آنها را برای افراد کرده است و این افراد مکاشفات را اینگونه، انتقال داده اند. البته پس از تأیید اسناد به لحاظ اعتبار.

 عبید بن عمیر بن قناده لیثی نقل می‌کند که پیامبر در هر سال یک ماه را در حراء اعتکاف می‌کرد. و بر نامه‌اش این بود که بعد از ورود به کعبه و پیش از ورود به منزل ، خانه خدا را طواف می‌کرد. تا که در سال بعثت که ماه رمضان بود پیامبر طبق معمول به حراء رفت و دیگران هم با او بودند. تا که آن شب فرارسید.  جبرئیل به نزد پیامبر آمد.[3]

همچنان  که از این روایت نیز مشهود است، برداشتهای فرد از ماجرای وحی است، البته عبید در ادامه همین روایت از پیامبر (ص) اینگونه نقل می‌کند:

«من خواب بودم، جبرئیل به نزد من آمد. چیزی را برایم آورد که از دیباج بود و در آن کتابی بود. پس گفت بخوان ! من گفتم: نمی‌توانم بخوانم . چنان مرا فشرد که مرگ را در پیش چشم خود می‌دیدم. سپس گفت: بخوان ! گفتم : چه بخوانم ؟ مجدد مرا چنان فشرد که مرگ را در پیش چشمهایم می‌دیدم و این کار چند با تکرار شد. تا که گفت: اقرء بسم ربک الذی خلق.من هم آن را خواندم . جبرئیل رفت و من از خواب بیدار شدم. همة آنچه که اتفاق افتاده بود، تماماً در قلب من نگاشته شده بود. از حراء بیرون شدم. به میانة کوه که رسیدم، آوازی شنیدم که می‌گفت: ای محمد ! تو فرستاده خدایی و من جبرئیل هستم. سرم را به آسمان بلند کردم جبرئیل را به صورت یک مرد در افق آسمان دیدم. به هر طرف که نگاه می‌کردم. او را می‌دیدم.[4]

شاید این روایت اولین موردی باشد پس از تأیید سند روایت- ، که خود پیامبر، ماجرای وحی را نقل می‌کند. البته عبید بیان نمی‌کند که چی شد که پیامبر ماجرای وحی را برای او نقل کرد. علی‌ ای‌ حال ، او از زبان پیامبر نقل می‌کند.

آنچه که ما از آن تلقی وحی داریم که همین قرآن باشد، در خواب اتفاق افتاده است، و دیگر ماجراهایی که بین پیامبر وجبرئیل اتفاق افتاده، چون در بیداری بود. در قرآن هم نیامده است . البته آنچه که تا به این جای این روایات ، استفاده می‌شود این است که بعد از این که به منزل برمی‌گردد ماجرا را برای را خدیجه تعریف می‌کند. بعید نیست که تمامی نقل ها از این ماجرا به نقل ماجرا از زبان خدیجه منتهی شود.

عین همین روایات در صحیح بخاری و مسلم نیز آمده است. با این تفاوت که در آنها مسأله خواب مطرح نیست بلکه اینها را در بیداری دیده است. یعنی این روایات اصل حادثه را دوگونه نقل کرده‌اند:

1 -  خواب بودن و خواب دیدن،

2 - بیدار بودن و دیدن جبرئیل.

در سه آیه از آیات قرآن وحی به گونه‌ای توصیف می‌شود که تبدیل به مباحث اساسی در عرصه‌ی کلام و بعد هم فلسفه و عرفان شده است، نخست به سه آیه اشاره می‌کنم و بعد هم چگونگی نگرش به این آیات:

در سوره‌ی واقعه آمده است: انه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون[5]

در سوره‌ی بروج آمده است: بل هو قرآن مجید، فی لوح محتوط،[6]

در سوره‌ی زخروف آمده است:  انا جعلناه قرآناً عربیاً[7] 

البته در  آیات دیگر نیز به قرآن کریم اشاره و یا تصریح دارد ولی در آن آیات بعضاً به حالت نزول می‌پردازد و یا به نوع نگاه و برداشت انسانها ازآن آیات. ولی در سه آیة بالا به مرحلة پیش از نزول قرآن اشاره دارد. لذا:

یکم از یک مجموعه حکایت می‌کند که این مجموعه پیش از این بوده است

دوم - آن مجموعة پیش  از این بوده را خداوند به زبان عربی قرار داده است.

سوم - این قرآن از پیش بوده، در جایی بوده است

چهارم -  آن جا لوح محفوظ و کتاب مکنون بوده است.

پرداختن به لوح محفوظ و کتاب مکنون و تبیین چیسنی آنها، فعلاً در حوزه و قلمرو پژوهش‌ ما نمی‌گنجد[8]. ولی آن چه مسلم است این است که قرآن در کتاب مکنون و  لوح محفوظ موجود بوده است. همان لوح محفوظی که شاید بخشی از آنها تحت عنوان الواح بر پیامبران پیشین فرود آمده است.

این نکته و یا مسأله به نظر می‌رسد که تا قرن اول و دوم مسلم بوده که قرآن از جائی که هست و وجود دارد، به جای دیگری که پیامبر خدا است،‌ جا به جا شده است. در این جابه جائی تردیدی نیست الا اینکه سه پرسش اساسی مطرح کرده‌اند:

نخست کجا بوده، آن جائی که بوده،  کجا بوده است؟

دوم -  آن جا از قدیم بوده یا آفریده شده است؟

سوم -  آنکه چگونه این جابه‌جائی صورت گرفته است؟

 

[1] - سیره ابن‌هشام ج1 ص 250

[2] - سیره نبوی ج 1 ص 250

[3]-  سیره نبوی ، ج 1، ص 252

[4] - سیره نبوی  ج 1 ص252

[5]  - واقعه 76-77

[6]  - بروج، آیه 21 و 22

[7]  - زخرف آیه 3

[8]  - در بحث تفسیری بر اساس سیر نزول قرآن ، چنانچه به آن رسیدیم، خواهیم پرداخت.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چیستی وحی؟

وحی هر چه که باشد از سنخ وجود است. تصوری و ادراکی نیست. (البته وحی‌ای که مورد نظر ما است. وحیی  که چنانچه به کسی برسد  بعد از این،  پیامبر نامیده می‌شود) وحی چون بیرون از قلمرو تصور و ادراک است، در نتیجه، شاید نتوان به یک تبیین جامع و کاملی از آن دست یافت. با توجه به این که به نظر می‌رسد، وحی یک امر تجربی است. تجربة مخفی و فردی. چیزی که فرد خاصی تجربه می‌کند. لذا بیانش برای کسی که تجربه نکرده است بسیار دشوار است. و کسی هم که به این تجربه رسیده، به راحتی نمی‌تواند آن را بیان کند. کسی که عاشق نشده، نمی‌داند که عشق چییست. کسی که عاشق شد، نمی‌تواند بگوید که عشق چیست؟ مورد اول از باب ندانستن است. مورد دوم از باب نتوانستن است. مقوله‌هایی از قبیل وحی اینگونه است.  کسی که چنین دریافتی نداشته، نمی‌داند که چیست. و کسی که چنین دریافتی پیدا کرد چون سخنش، چیزی نیست که به بیان درآید، نمی‌تواند آن را بیان کند. جهت نزدیک تر شدن هرچه بیشتر به مقوله ی مورد نظر از نظر ذهنی به موارد زیر توجه شود.

  1. یکدسته از امور هست که همگان تجربه می‌کنند. یا همگان می‌توانند تجربه کنند و تجربة آن برای همه هم اتفاق می‌افتد. یا اغلب چنین تجربه‌ای دارند. مانند تجربة تشنگی، گرسنگی، جراحت، درد، و برای افراد ممکن است که تجربه‌ها شدت و ضعف داشته باشد. مثلاً یکی دل درد را شدیدترین درد بداند و دیگری دندان درد را و علی بن ابی‌طالب چشم درد را. ولی همه احساسی تا اندازه‌ای مشترک از درد دارند. اینها را می‌توان تجربه‌های جهان فرودین دانست.
  2.  بعضی از تجربه‌ها، در اختیار همه هست ولی همه نمی‌توانند آن را تجربه کنند. حال علت آن چیست؟ چندان معلوم نیست. شاید فرصتش فراهم نشود یا ممکن نباشد. مانند: عشق، تجربة قتل. همه‌ می‌توانند عاشق بشوند ولی نمی‌شوند. خصیصه انسان کشی به نظر می رسد که      در همه هست ولی همه انسان نمی‌کشند.
  3.  بعضی از تجربه‌ها، در اختیار همه قرار نگرفته است. بلکه اختصاص به گروهها و افراد خاص دارد. افراد خاص و گروههای خاصی می‌توانند چنین تجربه‌ای را داشته باشد. مثلاً تجربه زن بودن، تجربه مردم بودن، تجربه دختر بودن یا پسر بودن، تجربه سید بودن. مرحوم آیت‌الله   نجفی گفته بود که من احکام مرتبط با زنان را هیچگاه خوب یاد نگرفتم چون نمی‌توانستم درک کنم. این نوع از تجربه‌ها دراختیار بشریت نهاده شده ولی همة انسانها نمی‌توانند تجربه کنند. یک مرد زن بودن را نمی تواند فهم کند و یک زن هم مرد بودن را.
  4. نوعی از تجربه هم هست که در اختیار همة انسانها نیست. نه از نوع تجربة سوم. این نوع از تجربه‌ها، برای افراد خاصی، در موقعیت‌های خاص و بعد از تلاشهای خاص، ایجاد می‌شود، که از این نوع تجربه‌ها، به تجربه‌های عالم بالا تعبیر می‌کنند. یا تجربه ی معنوی، تجربه ی مینوی یا تجربه ی روحانی.

تجربة عالم بالا خود به دو دسته تقسیم می‌شود:

  1. تجربه‌های عرفانی
  2. تجربه‌های وحیانی  یا پیامرانه

تجربه های عرفانی همان است که برای مولوی ، عطار، سنایی، ابن‌عربی، سید حیدرآملی، حافظ و دیگران اتفاق افتاده است. باتجره‌ای که برای رابعه، حسنیه اتفاق افتاده است.

 

تجربه های وحیانی

تجربه ی وحیانی تجربه ای است که فرد یا افراد خاصی پیدا می کنند. این تجربه به آنها احساس خاصی می‌بخشند که به عنوان حس مسؤلیت گفته می‌شود. مسؤلیت واگذری یافته های آن تجربه به دیگران . با این تجربه فرد، احساس رسالت می‌کند. پیامی ‌دارد که باید به دیگران برساند. تفاوت تجربة پبامبرانه و با عارفانه دراین است که عارف سراغ کسی نمی‌رود و یا اگر سراغش بروید، شما را کمک می‌کند ولی پیامبر یعنی کسی که به تجربه پیامبرانه رسیده باشد، خود را مسؤل می داند تا دیگران را نیز به آن جا یگاه  و منزلتی که خود نیک دریافته، برساند. پیامبر به تعبیر علی(ع)  طبیب دوار بطبه است. حضرت موسی(ع) برای درمان جامعه از مرکز ثقل فروپاشی اجتماعی کار خود را می آغازد. به مراکز ارادئه خدمات جنسی می رود. چون وظیفه خود می‌داند. این همان سیر من الحق الی الخلق است که در اسفار به تفصیل از آن سخن گفته شده است.

یک شخصیت عرب گفته بود اگر من به جای پیامبر بودم از معراج بر نمی‌گشتم. همین بیانگر تفاوت تجربه های پیامبرانه با عارفانه است. و این همان وحی است.

چون وحی تجربه خاصی است، بیان و پرداختن و توصیف به آن بسیار دشوار و شاید نا ممکن بنماید.

برای نزدیک تر شدن هر چه بیشتر بحث به ذهن اجازه بدهید تا مثالی بزنم. این مثال در اغلب کتابها آمده است ولی من با کمی تغییر آن را برای شما بیان می‌کنم.

در مدرسه کر و لالها، افرادی با ویژگی کرولال، به تحصیل اشتغال دارند. برای تبیین مفاهیم کمی و کیفی ، معلم آنها، از تمثیل و تشبیه استفاده می‌کنند. اگر این معلمها بخواهند ازصداها و موسیقی، چیزی برای آنها بگویند و توصیف کنند، چه درکی از آن خواهند داشت. اگر چنانچه ما انتظامی یا شجریان را برای تدریس بیاوریم و اینها بخواهند زیر و بم صداها را و نُت ها را تدریس کنند، چه درکی آنها از این صداها خواهند داشت.

با توجه به این که هیچکدام از این فراگیران توان شنیدن ندارند. با توجه به این که صدا در عرصة تدریس انتظامی غیر از صدا در عرضه تدریس شجریان می‌باشد ولی آنچه که این دو استاد موسیقی و آواز برای فراگیران بگویند، آنها درکی نخواهد داشت. چون تجربه ی شنیدن صدا را ندارند.

وضعیت وحی برای بشر اینگونه است. مانند بیان کردن صدا و موسیقی برای کرها و لالها است یا توصیف رنگ ها و نور  برای نابینایان است . بر فرض هم توانائی بیانش باشد، آن طرف توانایی درک آن را ندارد، چون نمی توان  آن را برای فردی که تجربه نکرده به چیزی تشبیه کرد. لذا همان تشبیه‌هایی هم که از وحی بیان شده است با وحی بسیار فاصله دارد.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

تبیین موضوع بحث

وحی، منظور آن چیزی است که به پیامبر ابلاغ شده است. و الا آنچه پیامبر به مردم ابلاغ کرده است (با یک روایت) یک بحث کاملاً تاریخی است. پیامبر چگونه آنچه را که شنیده بود بیان می‌کرد؟ چه کسانی آن را می‌شنیدند؟ چگونه یا آن برخورد می‌کردند؟ چه کسانی شنیده های خود را از پیامبر می نگاشتند؟ چه کسانی این نگاشته را تدوین کرده است؟ نوع تدوین چگونه بود؟ این‌ها مربوط به آن بخش از وحی است که قرآن گفته می‌شود و بحث تاریخی قرآن است. که از این مقوله به تفصیل در علوم قرآنی بحث می شود.

ما در بحث وحی شناسی به مرحلة بیش از این یعنی پیش از ابلاغ وحی به مردم خواهیم پرداخت. به بیان دیگر پیامبر به مردم می‌گفت:

چنین چیزی بر من وحی شده است. آنچه که بر او وحی شده است. همان قرآن است. بحث ما در این است که چگونه وحی می‌شد؟ از جانب چه کسی وحی می‌شد؟ و

لذا عرصه و قلمرو بحث را خواستم از همین ابتداء روشن کنم که بحث ما از این جهت تاریخی نخواهد بود. بحث از چیستی و چگونگی وحی است که یک بحث کاملاً نظری و ذهنی است.

وحی خود یک پدیده است. آنچه که پدیده تلقی می‌شود آن بخش از وحی است که به "ما" انتقال می یابد. ولی این که خود این وحی چگونه اتفاق افتاده است، این یک بحث تئوریک و نظریه پردازی است و من فکر می کنم بیشتر تحلیلی و توصیفی بوده باشد. 

 

راه پرسنگلاخ و موانع بسیار

وحی از اصطلاحات یا واژه‌هایی است که به حوزه ی درون و حالات درونی شخص مربوط است. لذا نمی‌توان به راحتی به معنای آن دست پیدا کرد. هر توضیحی پیرامون این حالت، شاید بتواند ما را به معنای آن نزدیک کند ولی خود آن را نشان نخواهد داد.

ضمن آن که وحی یک راه درونی برای شناخت و آگاهی است و به اجمال می‌دانیم که افراد خاصی از این توانائی برخوردار بوده اند و آنچه که برآنها وحی می‌شد چیزی است که همگان فاقد آن هستند. مثلاً الهام را همه یا اغلب دارند و می دانند که چیست ولی وحی را همه ندارند، لذا وحی را با ابزار معرفتی دیگری که عقل است می‌خواهیم بشناسیم. وحی نقطه مقابل عقل یا ابزار معرفتی همچون عقل است پس غیرعقل است. ما فحوای وحی را با عقل فهم می‌کنیم، ولی چگونگی وحی را تنها چیزی که در اختیار داریم برای شناختن آن همین عقل است. با عقل می‌خواهیم چگونگی وحی را دریابیم. بسیار دشوار و سخت می‌نماید. البته راه مکاشفه هم هست که سودمند نیست زیرا قابل تبیین و انتقال به دیگران نیست. و وحی نوعی ادراک خاص است در برابر عقل. عقل دو نوع ادراک دارد، عقل مدرکات عملی. مدرکات نظری، وحی با توجه به آنچه که مرسوم است البته آنچه بر نبی وحی شده است غیر از این ادراکات رایج و مرسوم است.   

به گفته غزالی در المننفذ، برای شناخت ریاضی‌دان یا به ریاضی‌دانها رجوع می‌کنیم یا خود اهل ریاضی می‌شویم. برای شناخت فقها یا خود فقیه می‌شویم و یا از فقهاء می‌پرسیم. (از باب تبدیل علم اجمالی به تفصیلی)

پیامبران را چگونه می‌توان شناخت؟ راه علوم، ما را به شناخت انبیاء نمی‌رساند. خود نیز پیامبر نیستیم تا بتوانیم بشناسیم. می بینید که راه راه بس دشوار و پر از سنگلاخ و موانع فراوان است.    

انسان برای ارتباط با دیگران از زبان، استفاده می‌کند. و زبان به معنای گسترده‌تری از واژه‌ها است. وقتی که بخواهیم چیزی را به دیگری بفهمانیم، باید آن را توصیف و تبیین کنیم. یا بر پیش انگاشته‌های شنوده، بسنده کنیم. در گفتگوی با دیگران لازم است از واژه‌ها و اصطلاحات مشترک کمک گرفت. یک هندو با یک فارسی به جهت نبود زبان مفاهم نمی‌توانسته اند ارتباط برقرار کنند. یک فیلسوف با یک فیزیکدان به جهت نبود اصطلاحات مشترک نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند. کتاب وحی و نبوت استاد شریعتی را می‌خواندم. ایشان چون نسبت به فلسفه و اصطلاحات فلسفی، کاملاً ناآشنا است. لذا نمی‌تواند نه حرف آنها را بفهمد و نه هم می‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند. لذا بحث زیانهای مشترک مسألة اساسی است. اغلب سوء تفاهم‌ها ناشی از فقدان همان زبان مشترک است.

ما در مفاهمه و ارتباطاتمان از سه نوع واژه‌ و یا جمله کمک می‌گیریم:

  1. جملاتی که در آنها کمیت مورد نظر است. مثلاً سطح کرة زمین. مساحت ایران. حجم آبهای دریا. جمعیت یک کشور. در این موارد این اعداد هستند که برای ابهام زدایی به کار گرفته می شوند.
  2.  جملاتی که در آن‌ها کیفیت مورد نظر است. مانند هوا گرم است. هوا سرد است. من اضطراب دارم. من نفرت دارم. من عاشق هستم
  1.  جملاتی که در آنها گرچه کمیت مطرح می‌شود ولی کمیت آنها ابهام دارد. آن هم به جهت آمیختگی و همنشینی با کیفیت، مثلاً هر چه رفتیم، بیشتر دور شدیم. بیشتر و دور شدن، از مقوله‌های کمی است ولی چون ابهام آلود است، حالت کیفی پیدا کرده است.

در بیان مطلب و باور به این که شنونده، نسبت به آنچه که ما قصد تفهیم آن را داشته‌ایم، درک درستی پیدا کرده است در مورد کمیات مشکل نداریم یا کمتر دچار مشکل خواهیم شد مگر آن که مخاطب، اصلاً با عدد و رقم بیگانه باشد.

اما نسبت به کیفیات و مقولات آمیخته به هم که کمی کیفی ‌اند، به شدت دچار مشکل هستیم. در مقایسه بین علماء گفته می‌شود که فلان عالم باسواد است یا فلانی از فلان عالم با سوادتر است. چه شاخصی برای این مقایسه وجود دارد. فلانی از فلانی باتقواتر است. در این موارد ما شاخص و مقدارسنج نداریم.

هر کس از این‌ شاخص ها و تعبیرها، به میزان ادراکات، پیش فرضها، فرهنگ، تربیت و معانی را می‌فهمد. چون مقوله از مقوله‌هایی است که روشن نیست.

و وحی از جمله ادراکاتی است که حیثیت کیفی دارد. حتی اگر پیامبر بیان هم کرده باشد به جهت ویژگی خود مقوله‌های کیفی، نمی‌تواند چیزی را بفهماند. بیان حالات روحی و نفسانی وحی از جمله مقوله‌های کیفی است.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

 

ما قرآن را با دو ویژگی می‌شناسیم:

  1. حق بودن
  2.  مقدس بودن

حق بودن بدین معنا که آنچه در قرآن بیان شده مطابق با واقع، بلکه خود واقع است. واقعیت همان چیزی است که در قرآن آمده است. قرآن ما را به چیزی و جایی هدایت می‌کند که واقعیت و حقیقت است. به همین جهت قرآن ملاک و معیار حق و باطل است.

حق به معنای درست بودن، راست بودن، و مطابق با واقع بودن است. برای اثبات حق یا غیرحق بودن، ساز و کار خاصی باید داشته باشیم. که با تفصیل بیشتری در جای خود باید از آن سخن گفت.

قداست قرآن

اما مقدس بودن قرآن. برای همه ی، درست‌تر بگویم برای بیشتر مسلمانان، قرآن، کتاب مقدس است. من تاکنون ندیده و نشنیده ام علیرغم همه ی منزلت و ارزشی که شاهنامه ی فردوسی، و مثنوی مولوی و دیوان حافظ و گلستان سعدی دارد کسی به آنها سوگند بخورد. ولی فراوان دیده‌ایم که افراد به قرآن سوگند یاد کرده‌اند. در مراکز قضایی، و در مجلس شورای اسلامی بلکه در تمامی مراکزی که باید طبق قانون سوگند یاد شود، به قرآن سوگند یاد خواهند کرد. زیرا قرآن را مقدس می‌دانند. و چیزی نیز بدین اندازه مقدس نمی دانند.

نمی‌دانم آیا شما تاکنون رو به رو شده‌اید با کسانی که مثلاً قرآن از دستشان افتاده است؟ پرسیده اند که نفهمیدم یا متوجه نشدم و قرآن روی زمین افتاد. و اینها می‌خواستند که این قداست ‌شکنی ناخواسته را به گونه‌ای خواسته جبران کنند اگر چه، قصد عمد هم در میان نبوده است ولی خود را سزاوار نکوهش و گناهی نابخشودنی می بینند که باید به گونه ای جبران آن صورت بگیرد.

اتومبیل مسلمانان را که مورد بررسی قرار دهید. حتماً در آن قرآنی خواهید دید. یا آیاتی از قرآن، به جهت قداست آن است.

رزمندگان اسلام در جبهه‌ها، لااقل بخشهایی از قرآن را به همراه داشتند. این هم به جهت قداست آن بود.

اگر نگویم همه، اغلب مسلمانان قرآن را مقدس می‌دانند.

راز قداست قرآن

قرآن کتاب حق و مقدس است. مقدس بودن قرآن ناشی از این است که آن را کتابی غیربشری می‌دانند. قرآن زبان وحی است و به وسیله وحی بر پیامبر نازل شده است. همه مقدس بودن قرآن به این است که کلام خدا است. و عظمت پیامبر و ویژگی پیامبر هم در این است که کلام خدا را اخذ کرده است. و گر نه او نیز بشری همچون دیگران است.

قلمرو وحی شناسی

جغرافیای بحث ما، فعلا در حق بودن قرآن نیست بلکه ناظر به امر دوم است یعنی مقدس بودن قرآن و این که قرآن کتاب وحی است.

البته وحی را از زوایای گوناگون می‌توان مورد بررسی قرار داد و پیوند آن را با قرآن مورد به گفتگو گذاشت. ولی ما بیشتر قصد آن داریم تا در این فرصت فراهم آمده به خود وحی و چگونگی آن بپردازیم.

ما مسلمانان بر این باور هستیم که قرآن کتاب آسمانی است که پیامبر به وسیله ی وحی آن را دریافت کرده یا بر او القاء شده است. و به همین جهت هم آن را حق می‌دانیم. اینکه گذشتگان ما بر چه اساسی این کتاب را حق می‌دانسته‌اند، حرف و سخن دیگری است، ولی الان ما هستیم و این کتاب الهی. باید ببینم که حق بودن آن قابل اثبات هست یا نه؟ ما دو راه در پیش رو داریم

  1. اثبات بکنیم آنچه که در داخل این مجموعه است (قرآن) قضایاتی است که می‌توان صدق و کذب یا درستی و  نادرستی آنها را  اثبات کرد.
  2. اثبات کنیم که این مجموعه از جانب خداوند است.

قسمت اول حق بودن را اثبات می‌کند و قسمت دوم مقدس بودن را. چه بسا امور مقدسی که حق نباشند. یا ما آنها را حق ندانیم.

پیش از پرداختن به دو پرسش فوق لازم است از سه گذرگاه مهم عبورکنیم:

گذرگاه نخست: منبع شناخت بودن وحی

باید ابتداء اثبات کرد که وحی نشان دهده ی واقع است. وحی می‌تواند واقعیت را به ما ینمایاند. این کاری است بر عهده ی معرفت شناسی. زیرا کتاب‌های مقدس از جمله قرآن از آن جهت مقدس‌اند که از خداوند به طریق وحی به بشر رسیده است.

گذرگاه دوم: این کتاب مشخص(که قرآن باشد) همان چیزی است که از طریق وحی رسیده است.

باید ثابت کرد، آنچه که بر پیامبر نازل می‌شد، همین چیزی است که هم اینک در اختیار ماست. این کتابی که ما آن را مقدس می‌دانیم همان چیزی است که خداوند بر پیامبر فرو فرستاده است.

گذرگاه سوم: اعتبار تفسیری فهم ما

البته گذرگاه سوم، چندان به بحث ما مرتبط نمی‌شود ولی مهم است. و آن این که اثبات کنیم، فهمی که ما از گزاره‌های کتاب مقدس داریم. ارزش و اعتبار تفسیری را دارد؟ می‌توان آن را ملاک سنجش قرار داد. به لحاظ نشانه‌شناسی. نحوشناسی، تاریخ‌شناسی، طبیعت شناسی و

عرصه و قلمرو بحث ما در همان گذرگاه اول و دوم است.

آن هم نه اثبات منبع معرفتی وحی، یا اثبات اینکه قرآن همان وحی است. بلکه ما به بخشی از این مقوله خواهیم پرداخت که چیستی وحی و چگونگی آن باشد:

به راستی وحی چیست؟

سخن و کلام الهی یا کلمه ی الهی به چه معنا است؟

چگونه خداوند با بشر سخن می گوید؟

در چه زمانی و چگونه وحی رخ داده است؟

بیشتر در ادامه ی بحث، تلاش می‌کنم تا گزارش بدهم از آنچه برخی بزرگان از متفکران اسلامی در این باره ابراز داشته اند و خود به عنوان یک ناظر در کنار این میدان و همراه شما خواهم بود.

  • حسن جمشیدی

 

 

زیبا آفرین

بررسی مفهوم وحی و سیر تحول تاریخی آن

سرشت سروش الهی

 

ما قرآن را با دو ویژگی می‌شناسیم: حق بودن و مقدس بودن. حق به معنای درست بودن، راست بودن، و مطابق با واقع بودن است. برای اثبات حق یا غیرحق بودن، ساز و کار خاصی باید داشته باشیم. که با تفصیل بیشتری در جای خود باید از آن سخن گفت. اما مقدس بودن قرآن. برای همه‌ی، درست‌تر بگویم برای بیشتر مسلمانان، قرآن، کتاب مقدس است. بنا براین قرآن کتاب حق و مقدس است. مقدس بودن قرآن ناشی از این است که آن را کتابی غیربشری می‌دانند. قرآن زبان وحی است و به وسیله وحی بر پیامبر نازل شده است. همه مقدس بودن قرآن به این است که کلام خدا است. و عظمت پیامبر و ویژگی پیامبر هم در این است که کلام خدا را اخذ کرده است. و گر نه او نیز بشری همچون دیگران است.

جغرافیای بحث، فعلا در حق بودن قرآن نیست بلکه ناظر به امر دوم است یعنی مقدس بودن قرآن و این که قرآن کتاب وحی است.

وحی را از زوایای گوناگون می‌توان مورد بررسی قرار داد و پیوند آن را با قرآن به گفتگو گذاشت. ولی ما بیشتر قصد آن داریم تا در این فرصت فراهم آمده به خود وحی و چگونگی آن بپردازیم.

وحی، منظور آن چیزی است که به پیامبر ابلاغ شده و گرنه آن چه پیامبر به مردم ابلاغ کرده (با یک روایت) یک بحث کاملاً تاریخی است. پیامبر چگونه آنچه را که شنیده بود بیان می‌کرد؟ چه کسانی آن را می‌شنیدند؟ چگونه یا آن برخورد می‌کردند؟ چه کسانی شنیده های خود را از پیامبر می‌نگاشتند؟ چه کسانی این نگاشته را تدوین کرده است؟ نوع تدوین چگونه بود؟ این‌ها مربوط به آن بخش از وحی است که قرآن گفته می‌شود و بحث تاریخی قرآن است که از این مقوله به تفصیل در علوم قرآنی بحث می شود. در بحث وحی شناسی به مرحله‌ی بیش از ابلاغ وحی به مردم خواهیم پرداخت. آن چه که بر پیامبر وحی شده همان قرآن است.

بحث از چیستی و چگونگی وحی است که یک بحث کاملاً نظری و ذهنی است. نمی‌توان به راحتی به معنای آن دست پیدا کرد. هر توضیحی پیرامون این حالت، شاید بتواند ما را به معنای آن نزدیک کند ولی خود آن را نشان نخواهد داد.

وحی چون بیرون از قلمرو تصور و ادراک است، در نتیجه، شاید نتوان به یک تبیین جامع و کاملی از آن دست یافت. با توجه به این که به نظر می‌رسد، وحی یک امر تجربی است. تجربه‌ی مخفی و فردی. چیزی که فرد خاصی تجربه می‌کند. لذا بیانش برای کسی که تجربه نکرده است بسیار دشوار است. و کسی هم که به این تجربه رسیده، به راحتی نمی‌تواند آن را بیان کند. نوعی از تجربه است که در اختیار همه انسانها نیست. این نوع از تجربه‌ها، برای افراد خاصی، در موقعیت‌های خاص و بعد از تلاشهای خاص، ایجاد می‌شود، که از این نوع تجربه‌ها، به تجربه‌های عالم بالا تعبیر می‌کنند که خود به دو دسته تقسیم می‌شود:

  1. تجربه‌های عرفانی
  2. تجربه‌های وحیانی  یا پیامرانه

تجربه های عرفانی همان است که برای مولوی ، عطار، سنایی، ابن‌عربی، سید حیدرآملی، حافظ و دیگران اتفاق افتاده است. تجربه‌ی وحیانی تجربه‌ای است که فرد یا افراد خاصی پیدا می کنند. این تجربه به آنها احساس خاصی می‌بخشند که به عنوان حس مسؤلیت گفته می‌شود. مسؤلیت واگذاری یافته های آن تجربه به دیگران . با این تجربه فرد، احساس رسالت می‌کند. پیامی ‌دارد که باید به دیگران برساند. تفاوت تجربه پبامبرانه و با عارفانه دراین است که عارف سراغ کسی نمی‌رود و یا اگر سراغش بروید، شما را کمک می‌کند ولی پیامبر یعنی کسی که به تجربه پیامبرانه رسیده باشد، خود را مسؤل می داند تا دیگران را نیز به آن جایگاه  و منزلتی که خود نیک دریافته، برساند. برای دستیابی به مفهومی دقیقتر و رساتر از وحی به بیان آیات و روایاتی خواهیم پرداخت که مرتبط با موضوع وحی است. و دیدگاه بعضی از دانشمندان مسلمانی خواهیم پرداخت که مرتبط مقوله‌ی مورد بررسی است.

حسن جمشیدی

مشهد

 

 

  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۸۵ - ۰۹:۴۸
کد خبر: ۱۵۰۶۲۷۵
گروه سیاسی: یک کارشناس علوم دینی و فعال سیاسی در مشهد گفت: برای مبارزه با استکبار جهانی از الگوهای قرآنی باید استفاده کنیم.
 
حسن جمشیدی، عضو شورای مرکزی حزب سعادت ایران در گفتگو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا)، شعبه خراسان رضوی با بیان این مطلب، افزود: در ضرورت مبارزه با استکبار تردیدی نیست مهم شناخت درست مصادیق استکبار و چگونگی مبارزه با آن است.
وی با اشاره به الگوهای قرآنی مبارزه با استکبار، اظهار داشت: ما دو الگو برای مبارزه با طاغوتیان و فرعونیان پیش رو داریم. یکی از آنها الگوی قرآن و دیگری الگوی پیامبر(ص) است که در حقیقت مکمل یکدیگر می باشند.
این محقق علوم دینی، با قرائت آیات قرآن درباره مبارزه موسی با فرعون، گفت: در آیه ۴۴ سوره طه، خداوند خطاب به موسی می فرماید: "اذهبا الی فرعون انه طغی. فقولا له قولا لینا". با آنها به نرمی حرف بزنید. "لعله یتذکر او یخشی". یا متذکر شوند یا شاید هم در دلشان خشیت افتد.
وی ادامه داد: خداوند اینجا از کلمه یخاف استفاده نکرده است. زیرا خوف غیر از خشیت است. همچنانکه علما از خدا خشیت دارند، فرعون هم باید از موسی خشیت داشته باشد.
جمشیدی اضافه کرد: ترس مذموم خوف است و ترس ممدوح خشیت است. حتی ترس از پدر و مادر به جهت احترام به آنها یا بد اخلاقی آنها، می‌تواند خوف باشد و می‌تواند خشیت باشد.
وی تاکید کرد: باید دقت شود که در عرصه‌ی حکومت، رعب و ترس، ضد ارزش است اما خشیت دارای ارزش است.
وی با اشاره به سیره پیامبر(ص) گفت: برخورد پیامبر هم این گونه است. برخورد پیامبر با سران عرب جاهل غیر از برخورد پیامبر با امپراتور ایران و روم است. و باید این نکته برای سیاستمداران ما، ملاک عمل باشد.
این پژوهشگر علوم دینی با تاکید بر مطالعه تاریخ، اظهار داشت: با توجه به این که الگوی ما قرآن و پیامبر است در سال پیامبر اعظم(ص) باید بیشتر به متد و روش این دو توجه کنیم.
وی افزود: زبان سیاستمداران ما در مبارزه با استکبار جهانی، باید تغیر ماهیت یابد. زبان دیپلماسی اسلامی، نرم و اقناع گری است. مجادله‌ به احسن است.
وی الگوی دیگر قرآنی را حضرت ابراهیم خواند و گفت: ابراهیم به جنگ با مردم بر نخواست بلکه وارد گفتگو شد. بت شکستن غیر از مردم شکستن است.
وی در عین حال به الگوی رفتاری امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت: پایداری امام حسین(ع) می‌تواند برای ما الگو باشد تا در موقعیت های خاص که همانند حزب الله لبنان مورد تهاجم قرار بگیریم، تا آخرین نفس از آرمان های خود دفاع کنیم که در دوران ۸ سال دفاع مقدس نیز این اتفاق افتاد.
وی خواستار بررسی الگوهای حکومتی قرآنی و چگونگی تعامل دولتمردان با حاکمان شد.
  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۴
کد خبر: ۳۴۵۴۳۸۰
گروه اندیشه: نشست «علامه طباطبایی قرآن، خرد، اجتماع»، ۲۷ آبان‌ماه با حضور اساتید سه رشته علوم قرآن و حدیث، فلسفه و عرفان و نیز علوم اجتماعی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد.
 

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، نشست «علامه طباطبایی؛ قرآن، خرد، اجتماع» چهارشنبه، ۲۷ آبان‌ماه با تبیین سه رویکرد تفسیری توسط عباس اسماعیلی‌زاده، مدیر گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه فردوسی مشهد، رویکرد فلسفی توسط حجت‌الاسلام حسن جمشیدی، استاد حوزه و دانشگاه و رویکرد اجتماعی توسط حجت‌الاسلام غلامرضا صدیق‌اورعی، عضو هیئت علمی جهاددانشگاهی خراسان رضوی در محل دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد.

قرآن باید میزان باشد

عباس اسماعیلی‌زاده، مدیر گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه فردوسی مشهد با تبیین رویکرد تفسیری علامه طباطبایی، ابراز کرد: قرآن باید میزان باشد، همان‌طور که خود علامه در خصوص عنوان کتابش، المیزان معتقد است؛ علامه طباطبایی در تفسیرش سه روش تفسیری، ابتدا تفسیر قرآن به قرآن، بعد تفسیر قرآن به روایت و در نهایت نیز تفسیر قرآن به عقل را مدنظر دارد، نه اینکه هر برداشت عقلی را درباره قرآن ارائه دهد یا تنها بر مبنای منابع روایی تفسیر کند و نه اینکه حتی با ربط دادن آیاتی از قرآن به جای آیاتی دیگر، تحلیلی را عرضه کند.

وی اظهار کرد: علامه طباطبایی هر برداشتی از براهین عقلی، کتب روایی و آیات قرآن می‌کند، با ظواهر و شکل قرآن تطبیق می‌دهد و ظواهر قرآن را حجت می‌داند که این نوع نگاه تازگی نداشته و در آثار گذشتگان نیز دیده می‌شود و دارای ثمراتی است.

مدیر گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه فردوسی مشهد افزود: با کتاب المیزان، دیگر مفسران قرآن کریم نمی‌توانند قرآن را به هر طریقی که می‌خواهند، تفسیر کنند و طرح این‌گونه مباحث که اهل تسنن آن را به روشی و اهل تشیع قرآن را به طریق دیگری می‌فهمند، وجود ندارد؛ مثلاً در تفسیر آیه اکمال، برخی از علمای تسنن آیه را به حجت الوداع مربوط می‌دانند و مفسران اهل تشیع آن را به روز غدیر و زعامت حضرت علی(ع) تعبیر می‌کنند.

هنر مفسر قرآن

وی با بیان اینکه قرآنی که قابلیت هر نوع برداشتی از آن وجود داشته باشد، امکان‌پذیر نیست، ادامه داد: علامه طباطبایی در حقیقت در المیزان، قرآن را به حرف درآورده است و این هنر مفسر محسوب می‌شود؛ علامه تنها کسی است که توانسته حجت آیه غدیر را معنا کند و بدین طریق تفسیر قرآن را سامان داده است؛ همین‌طور در تفسیر سوره اعلی، تفاسیر و معانی مختلفی می‌بینیم از جمله تفاسیر ابن شهر آشوب در این زمینه.

اسماعیلی‌زاده با تأکید بر این نکته که از میان سه روش تفسیری، اصل بر قرآن است، بیان کرد: فارغ از استدلال‌های عقلی، استنادهای روایی و آیات و الفاظ قرآن، اصالت با قرآن است و نکته دیگر در خصوص تفسیر علامه طباطبایی آن است که در بسیاری موارد تعابیر متعددی از تفاسیر ایشان وجود دارد و علامه قرآن را از زیرخروارها علوم و رشته بیرون آورد تا به شکل دیگری به قرآن توجه شود لذا باید گفت که دغدغه علامه نگاه صرف قرآن به قرآن نبود.

حجت‌الاسلام حسن جمشیدی، استاد حوزه و دانشگاه نیز در بخش دیگری از این نشست با تشریح رویکرد فلسفی به تفسیر المیزان علامه طباطبائی، عنوان کرد: رویکرد عقل به قرآن به معنی به کاربردن شیوه‌های فلسفی به قرآن کریم است؛ علامه طباطبایی با دارا بودن بیش از ۵۰ شاگرد و آثار متعدد در زمینه‌های مختلف فلسفه، بیشتر با کتاب المیزان شناخته شده‌ است.

قرآن همان مبانی دین است

وی اضافه کرد: از دیرباز رابطه بین دین و عقل مطرح است و اینکه رابطه‌ای سازگار است یا نه؟ برخی در رد و برخی در اثبات آن در ادوار مختلف نظریات مختلفی داده‌اند، امام محمد غزالی و میرزامهدی اصفهانی از این جمله‌ هستند؛ این در حالی است که علامه طباطبایی، بسیار آرام عمل می‌کرد و اصلاً اهل سروصدا و جنجال نبود.

حجت‌الاسلام جمشیدی با طرح این سؤال که آیا دین با فلسفه قابل جمع است یا نه، تصریح کرد: باید در جواب گفت، آیا مبانی دین چیزی جز قرآن است و باید از راه عقل، مبانی آن را درک کرد؟، مفاهیمی همچون الاول و الاخر، الظاهر و الباطن چگونه با عقل سنجیده می‌شوند؟ اگر بخواهیم عالم غیب را توضیح دهیم باید با چه ابزاری توضیح دهیم و از وجود و هست آن حرف بزنیم؟  

وی همچنین با بیان اینکه علامه بدون هیاهو، دین و فلسفه را در منظر ما قرار داد و مسائل فلسفی و عقلی را نمی‌توان از دین جدا کرد، اظهار کرد: عقاید، اخلاق و احکام سه بخش دین ما را تشکیل می‌دهند و در مباحث عقاید و اعتقادات به جز ابزار و براهین عقل، چگونه می‌توان تحلیل و تفسیر کرد؟ ابن سینا و ملاصدرا دارای تفاسیری هستند ولی به شکل اصول علامه نیست.

ابتکارات خاص علامه در حوزه فلسفه

این استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: از جمله مباحث جدید علامه که بیانگر دین و فلسفه است، نگاه ایشان به براهین صدیقین است و طی آن خداوند را اثبات می‌کنند که اشکالات بسیاری به این برهان مترتب است.

وی با اشاره به اینکه اولین گام بوعلی سینا در این حوزه آن است که از خود وجود، وجود را اثبات می‌کند، افزود: ابن سینا از حوزه علت وارد خود علت می‌شود که نام برهان صدیقین را بر آن نهاد؛ اما بهترین، کامل‌ترین و کم‌نقص‌ترین اثبات برهان صدیقین را علامه طباطبایی نسبت به براهین بوعلی سینا و ملاصدرا ارائه می‌دهد، در واقع علامه با حداقل برهان که دو مقدمه است، برهان صدیقین را به نتیجه مطلوب می‌رساند و انتاج او از این برهان، قابلیت تبدیل به یک اساس فلسفی را دارد.

ارائه مبنایی تئوریک برای تبیین مسائل اجتماعی

همچنین حجت‌الاسلام غلامرضا صدیق‌اورعی، عضو هیئت علمی جهاددانشگاهی خراسان رضوی، در این نشست علمی، رویکرد اجتماعی به تفسیر علامه را بیان کرد و گفت: اولین نقطه تمایز اندیشه‌های اجتماعی استاد طباطبایی آن است که در آن دو رشته قبلی مفسران، علما و آثار علمی فراوانی وجود دارد و ایشان در زمینه علوم اجتماعی، با نوآوری‌های متعدد و آثار شاخص برجسته‌ای شناخته شده‌اند.

وی بیان کرد: در کتاب المیزان، مباحث متعدد و مفصل اجتماعی را با استدلال مطرح کرده و به کرسی می‌نشاند، البته به تناسب احکامی که در قرآن و گاه هم به تناسب مفاهیمی که در تاریخ انبیا وجود دارد؛ ایشان مبنایی تئوریک برای تبیین مسائل اجتماعی داشته‌اند و در جلد یک، ۱۸ و ۱۹ المیزان به همین روش، مسائلی را شرح داده‌اند.

حجت‌الاسلام اورعی در ادامه تشریح کرد: هرگاه علامه وارد یک مفهوم اجتماعی می‌شدند، آن را با یک مدل و مفهوم مشخص تبیین می‌کردند، مطابق نظریه‌ای که من عنوانش را «نظریه مبادله کارکردی» می‌گذارم، علامه همه پدیده‌های اجتماعی را با یک‌سری مفروضات درباره انسان آغاز می‌کردند.

وی اضافه کرد: بر این اساس، انسان برای شروع هر کاری محاسبه و ترجیحات را در نظر می‌آورد و در سطح بعدی این اصول را در جریان ارتباط با دیگری و در اجتماع به انجام می‌رساند؛ دلیل اینکه انسان به سراغ سایر انسان‌ها و اجتماع رفته است، این است که به فوائد و ترجیحاتی دست می‌یابد زیرا این مبادله‌ای عادلانه است.

استاد دانشگاه فردوسی مشهد با بیان اینکه علامه طباطبایی معتقد است، زندگی اجتماعی بر مبنای مبادلات عادلانه می‌تواند دوام بیاورد و به زبان امروز همان مبادله برد ـ برد است، گفت: در واقع همه انتخاب‌های عقلانی ما بر مبنای مبادلات عادلانه ادامه می‌یابد؛ علامه طباطبائی اثبات می‌کند انجام معادلات حرام، حتی در صورت رضایت طرفین مبادله و حرام بودن حقیقت معامله، با این حال کارکرد نهایی کلان تاریخی آن برای بشریت منفی خواهد بود.

وی تصریح کرد: به جز ابن خلدون آن هم در برخی موارد محدود، کسی صاحب نظریه در علوم اجتماعی نیست، درست است که این نظریات را ذیل چند صفحه مشخص و روشن عنوان نمی‌کند ولی در صورت کنار هم قرار دادن تحلیل‌های ایشان به نظریات اجتماعی می‌رسیم، مانند نظریه تولید هنجاری.

  • حسن جمشیدی
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۸۶ - ۱۰:۰۹
کد خبر: ۱۵۸۶۳۹۹
گروه اندیشه و علم: مدیر گروه فسلفه جهاد دانشگاهی مشهد گفت: کسانی که شکیبا و برد بارند دیگران را نیز به سمت حقیقت رهنمون می‌سازند.
 
«حسن جمشیدی» در گفت‌و‌گو با خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) شعبه خراسان رضوی، در خصوص مباحث انسان‌شناسی در قرآن و با اشاره به آیات سوره «والعصر» از انسان به عنوان موجودی زیانکار نام برد که در هر لحظه از زندگی در حال خسران و زیان است.
وی با اشاره به دو فرضیه در مورد انسان مبنی بر اینکه انسان موجودی ناشناخته است و دیگر اینکه اگرچه انسان به راحتی قابل شناسایی نیست اما شناخت وی نیز محال نیست اظهار داشت: در فرضیه دوم اگر چه معرفت انسان دشوار است اما محال نیست و با تلاش و کنکاش می‌شود انسان را شناخت که دین یکی از منابعی است که در این شناخت می‌تواند کمک نماید.
وی با بیان اینکه حتی ادیانی نظیر زرتشت و مسیحیت نیز با نگاه ویژه خود به انسان به عنوان مبلغ ارزشمند، در دست هستند تصریح کرد: قرآن یکی از منابع ارزشمند برای شناخت انسان است که ویژگی‌های متنوعی را مطرح کرده است که زیانکار بودن یکی از این خصائص است.
وی با تلاوت آیات نخستین سوره عصر اظهار داشت: بخشی از زندگی انسان زندگی مادی است که براین اساس باید گفت انسان در لحظه در حال خسران است چرا که در واقع کم شدن هر ثانیه از عمر انسان اگرچه همراه رشد است اما در واقع زیان و از دست دادن است.
جمشیدی از عدم همکاری و هماهنگی افراد در یک مجموعه به عنوان نوعی کوتاهی نام برد که می‌تواند یکی از مصادیق زیان باشد.
وی افزود: در آیه «ان الانسان لفی خسر» آمده است که انسان چه بخواهد و چه نخواهد در حال ضرر است همانند یخی که در آفتاب در حال آب شدن است اما حتی آب حاصل از این ذوب نیز قابل استفاده نیست.
وی با بیان اینکه انسان موجودی است که مدام در حال ضرر است و اصل این ضرر را نمی‌تواند از بین ببرد خاطر نشان کرد: اما می‌توان این ضرر را کاهش داد.
مدیر گروه فلسفه جهاد دانشگاهی مشهد از رذایل اخلاقی به عنوان عواملی که باعث از بین رفتن ارزش‌ها می‌شود نام برد و افزود: اگرچه نمی‌توان این رذایل را از بین برد اما می‌توان آن‌ها را کم کرد چرا که عدم مقابله با زیان در نهایت توان مقاومت را از بشر خواهد گرفت.
جمشیدی از آیات پایانی سوره عصر به عنوان راهکار ارائه شده برای جلوگیری از زیان یاد و اضافه کرد: در این آیه به افرادی که ایمان آورده اند اشاره شده است، بنابراین می‌توان گفت که کسانی که ایمان دارند بسیاری از دغدغه‌هایشان از بین می‌رود و کسانی که شکیبا و بردبار و اهل توجه به حق هستند هم نقد را می‌پذیرند و هم دیگران را به سمت حقیقت رهنمون می‌سازند.
  • حسن جمشیدی

 
پسرم از من سوالی پرسید امشب که حضرت محمد قبل از مسلمان شدن مسیحی بوده ؟ اگرمسیحی نبوده چه دینی داشته است؟ یعنی تا قبل از وحی و رویت جبرییل آیا مسیحی بوده است؟
یا یهودی و یا کافر و بی دین بوده؟ حال به نظر شما حضرت محمد قبل از اسلام مسیحی بوده و یا دین دیگری داشته و یا بی دین بوده است ؟
پاسخ:
بعضا فکر می کنندکه ادیان رایج از دیرباز یهودی و مسیحی بوده اند و حال آن که ادیان دیگری هم بوده و قران هم بعضا به آن اشاره فرموده است. جزیزه العرب و به خصوص مکه تنها یهودی یا مسیحی و یا کافر نبودند. بلکه کسانی بودند که همه ساله به مکه می آمدند واعمال حج انجام می دادند. و کسانی کلید دار کعبه بودند. گاه اینها مشرک بودند و گاه مشرک نبودند.
هم چنان که در اهواز الان گروهی هستند که به آنها مندانی یا مندائیان و یا صبی گفته می شود و پیروان حضرت یحیی هستند و کتاب هم دارند و جزو ادیان ابراهیمی شمرده می شوند.
در مکه گروهی بودند که به آنها حنیف یا حنفی گفته می شد. یکتا پرست بودند. جایی دیده نشده که مثلا عبدالله پدر پیامبر بتی را پرستیده باشد. یا ابوطالب و یا حتی خدیجه و نیز عمویش هرچه بود کسی ندیده که خدیجه به کلیسا یا کنیسه رفته باشند یا در منزل بت داشته باشند‌. اینها به احتمال زیاد همان حنیف بودند.
سوال؛
حنیف از طرف چه کسی آورده شده بود ؟ پیامبر خاصی داشت و یا اینکه نه ؟ و الان اگر ما هیچ دینی را تبعیت نکنیم و رسوم و آداب و شریعت آن را عمل ننماییم اما آنها را فقط قبول داشته باشیم ولی خدا را بپرستیم مورد قبول است؟
پاسخ:
مکه غیر از مدینه بود. در مدینه مسیحی و یهودی زیاد بودند. قبایل اوس و خزرج و... اما در مکه بیشتر بت پرستها بودند و نیز برجاماندگاه پیروان حضرت ابراهیم که به اینها حنیف می گفتند. خدا پرست بودند. در منابع تاریخی هم هست که پیامبر در غار حرا مشغول عبادت بود. یعنی پیش از آن که به رسالت مبعوث بشود نیز یکتا پرست بوده است.
باور به شریعت غیر از عمل به اجکام شریعت است. بسیاری از شرق شناسان باور دارند که اسلام یکی از ادیان الهی و آسمانی است ولی بدان عامل نیستند. پس باید بین این دو فرق گذاشت.
البته دین ذو مراتب است. طوری نیست که اگر نماز خواند و روزه نگرفت پس او کافر است. یا روزه گرفت و مشروب هم خورد. اینها منافاتی ندارد. طرف مسلمان است مال مردم هم می خورد و یا آدم هم می کشد. در عرصه دین هرچه به اعمال دینی بیشتر عمل شود آثار بیشتری در پی دارد. ضمنا دین غیر از دینی است که کاسبان شریعت و تاجران طریقت و حامیان قدرت ارایه می کنند.
گوهر دین اخلاق است و اخلاق با حکومت ناسازگار است. لذا حاکمان بیشتر در پی بعد حماسی دین هستند تا بعد اصلی دین. امام حسین کربلا با امام حسین ارائه در اسناد متفاوت است. بعضا بیشتر به دنبال شاهنامه اند تا دیوان حافظ و مثنوی مولوی و صحیفه سجادیه.   
حسن جمشیدی خراسانی

  • حسن جمشیدی