سرشت سروش الهی 5
زیبا آفرین
چیستی وحی در نگاه پیامبر
اولین مسألهای که در وحی شاید مطرح باشد و بتواند گره از بسیاری ابهامات بزداید، تلقی خود پیامبر از وحی است، سودمند خواهد بود اگر کاووشی داشته باشیم در روایاتی که خود پیامبر، تلقی خودش را از وحی بیان میکند.
ابناسحق از زهری و او از عروة بنزبیر به نقل از عایشه چنین حدیث میکنند. نخستین مرحلةای که رسالت پیامبر(ص) آغاز گردید رؤیاهای صادقه ( خوابهایی که با واقع انطباق مییافت) میدید. پیامبر(ص) خوابهایی که میدید همانند روشنی سپیدهی صبح روشن و صادق بود. از آن پس خداوند تنهایی را در نظرش محبوب گردانید. هیچ چیز از تنهایی برای پیامبر(ص) دوست داشتنیتر نبود.[1]
این روایت تاریخی، از عایشه نقل شدهاست. در صورت اتمام سند و تأیید آن ، مسأله مهم این است که ، عایشه برداشت یا تفسیر خودش را از وحی پیامبر، بیان کرده است. با توجه به این که رابطهی پیامبر با عایشه به سالهای بعد از هجرت بر میگردد. باید این خبر را عایشه از دیگری شنیده باشد.
ابن اسحاق، از عبدالملک بنعبیدالله بنابیسفیان بن علا ابن جاریة ثقفی نقل میکند: آنگاه، که خداوند اراده کرد تا کرامتش رانشان دهد و نبوت پیامبر را بیاغازد، پیامبر (ص) هر گاه از شهر بیرون میشد به اندازهای که خانههای مکه از دیدش پنهان میشد، وبه کوه پناه میبرد. پیامبر به هر سنگ و درختی که میگذشت، به او میگفت: «السلام علیک یا رسول الله » پیامبر متوجه صدا میشد. هرچه به اطراف خود دقیق میشد، چیزی جز سنگ و درخت نمیدید. پیامبر اینگونه میدید و میشنید.
و بعد ازاین ها بود که جبرئیل در حراء در ماه رمضان به نزد پیامبر آمد.[2]
هچنان که از روایت بر میآید. عبدالملک بنعبیدالله، برداشت خودش را از وحی نوشته است. هیچ اشارهای ندارد که خود پیامبر (ص) آن را نقل کرده باشد. میتوان این موارد را مکاشفاتی دانست که برای پیامبر اتفاق افتاده است و در تماس پیامبر با دیگران آنها را برای افراد کرده است و این افراد مکاشفات را اینگونه، انتقال داده اند. البته پس از تأیید اسناد به لحاظ اعتبار.
عبید بن عمیر بن قناده لیثی نقل میکند که پیامبر در هر سال یک ماه را در حراء اعتکاف میکرد. و بر نامهاش این بود که بعد از ورود به کعبه و پیش از ورود به منزل ، خانه خدا را طواف میکرد. تا که در سال بعثت که ماه رمضان بود پیامبر طبق معمول به حراء رفت و دیگران هم با او بودند. تا که آن شب فرارسید. جبرئیل به نزد پیامبر آمد.[3]“
همچنان که از این روایت نیز مشهود است، برداشتهای فرد از ماجرای وحی است، البته عبید در ادامه همین روایت از پیامبر (ص) اینگونه نقل میکند:
«من خواب بودم، جبرئیل به نزد من آمد. چیزی را برایم آورد که از دیباج بود و در آن کتابی بود. پس گفت بخوان ! من گفتم: نمیتوانم بخوانم . چنان مرا فشرد که مرگ را در پیش چشم خود میدیدم. سپس گفت: بخوان ! گفتم : چه بخوانم ؟ مجدد مرا چنان فشرد که مرگ را در پیش چشمهایم میدیدم و این کار چند با تکرار شد. تا که گفت: اقرء بسم ربک الذی خلق….من هم آن را خواندم . جبرئیل رفت و من از خواب بیدار شدم. همة آنچه که اتفاق افتاده بود، تماماً در قلب من نگاشته شده بود. از حراء بیرون شدم. به میانة کوه که رسیدم، آوازی شنیدم که میگفت: ای محمد ! تو فرستاده خدایی و من جبرئیل هستم. سرم را به آسمان بلند کردم جبرئیل را به صورت یک مرد در افق آسمان دیدم. به هر طرف که نگاه میکردم. او را میدیدم.[4]
شاید این روایت اولین موردی باشد – پس از تأیید سند روایت- ، که خود پیامبر، ماجرای وحی را نقل میکند. البته عبید بیان نمیکند که چی شد که پیامبر ماجرای وحی را برای او نقل کرد. علی ای حال ، او از زبان پیامبر نقل میکند.
آنچه که ما از آن تلقی وحی داریم که همین قرآن باشد، در خواب اتفاق افتاده است، و دیگر ماجراهایی که بین پیامبر وجبرئیل اتفاق افتاده، چون در بیداری بود. در قرآن هم نیامده است . البته آنچه که تا به این جای این روایات ، استفاده میشود این است که بعد از این که به منزل برمیگردد ماجرا را برای را خدیجه تعریف میکند. بعید نیست که تمامی نقل ها از این ماجرا به نقل ماجرا از زبان خدیجه منتهی شود.
عین همین روایات در صحیح بخاری و مسلم نیز آمده است. با این تفاوت که در آنها مسأله خواب مطرح نیست بلکه اینها را در بیداری دیده است. یعنی این روایات اصل حادثه را دوگونه نقل کردهاند:
1 - خواب بودن و خواب دیدن،
2 - بیدار بودن و دیدن جبرئیل.
در سه آیه از آیات قرآن وحی به گونهای توصیف میشود که تبدیل به مباحث اساسی در عرصهی کلام و بعد هم فلسفه و عرفان شده است، نخست به سه آیه اشاره میکنم و بعد هم چگونگی نگرش به این آیات:
در سورهی واقعه آمده است: انه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون[5]
در سورهی بروج آمده است: بل هو قرآن مجید، فی لوح محتوط،[6]
در سورهی زخروف آمده است: انا جعلناه قرآناً عربیاً[7]
البته در آیات دیگر نیز به قرآن کریم اشاره و یا تصریح دارد ولی در آن آیات بعضاً به حالت نزول میپردازد و یا به نوع نگاه و برداشت انسانها ازآن آیات. ولی در سه آیة بالا به مرحلة پیش از نزول قرآن اشاره دارد. لذا:
یکم از یک مجموعه حکایت میکند که این مجموعه پیش از این بوده است
دوم - آن مجموعة پیش از این بوده را خداوند به زبان عربی قرار داده است.
سوم - این قرآن از پیش بوده، در جایی بوده است
چهارم - آن جا لوح محفوظ و کتاب مکنون بوده است.
پرداختن به لوح محفوظ و کتاب مکنون و تبیین چیسنی آنها، فعلاً در حوزه و قلمرو پژوهش ما نمیگنجد[8]. ولی آن چه مسلم است این است که قرآن در کتاب مکنون و لوح محفوظ موجود بوده است. همان لوح محفوظی که شاید بخشی از آنها تحت عنوان الواح بر پیامبران پیشین فرود آمده است.
این نکته و یا مسأله به نظر میرسد که تا قرن اول و دوم مسلم بوده که قرآن از جائی که هست و وجود دارد، به جای دیگری که پیامبر خدا است، جا به جا شده است. در این جابه جائی تردیدی نیست الا اینکه سه پرسش اساسی مطرح کردهاند:
نخست کجا بوده، آن جائی که بوده، کجا بوده است؟
دوم - آن جا از قدیم بوده یا آفریده شده است؟
سوم - آنکه چگونه این جابهجائی صورت گرفته است؟