زیبا آفرین
در تبیین فلسفه نبوت متکلمین متفقند که پیامبر اکرم(ص) به رسالت مبعوث شد تا عدالت را برای مردم به ارمغان آورد؛ البته نه عدالتی که توسط خود پیامبر(ص) ایجاد شده باشد؛ بلکه به تصریح قرآن کریم: لیقوم الناس بالقسط(حدید، 25). فاعل اصلی و واقعی تحقق عدالت، خود مردم میباشند. بنیان و اساس ایجاد عدالت در جامعه بر دوش خود مردم نهاده شده است و این یک سنت تاریخی است: انا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومَ الناسُ بالقسط. پیامبران آمدند با دو ابزار و یک هدف: یکی کتاب و دیگری میزان و این ابزار برای آن است که مردم عدالت را بر پا بدارند.
در "کتاب"، مفهوم آگاهی و در "میزان" مفهوم سنجش نهفته است. در اسباب و ابزار سنجش نیز، لایهای از آگاهی پنهان شده است. ضمن آن که ملاک سنجش در این آیه به نظر می رسد که عقل باشد. چون ما نیاز به چیزی داریم که بتواند بین دادههای کتاب و میزان، نسبت برقرار سازد.
در حدیث شریف از امام صادق علیه السلام وارد شده است: یا هشام إن لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والأنبیاء و الأئمة - علیهم السلام -، و أما الباطنة فالعقول.( الکلینی،1، 16) مردم دارای دو حجت هستند: حجت ظاهری و حجت باطنی. و مراد از حجت ظاهری پیامبران و امامان و آثار مکتوب یاقی مانده از آنها است و مراد از حجت باطنی عقل است. عقل همام چیزی است که میتواند از دو ایزار کتاب و میزان بهره بگیرد.
اگر پیامبر اکرم(ص) بخواهد عدالت بر پا کند، و آن هم به دست خود مردم، چاره ای نیست جز آن که خود مردم بخواهند. و گام نخست این است که مردم به حدی از ادراک و فهم برسند تا قدرت تشخیص بیابند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. چه چیزی سودمند و چه چیزی زیان آور به حال آنها است. به این مرحلهی از ادراک اگر برسند، عدالت برای آنها، هم خوب و هم لازم و هم مطلوب خواهد بود.
در ابتدا باید برای مردم، مفهوم عدالت معقول شود تا مطلوب آنان واقع گردد. عدالت باید برای عرب جاهلی به یک نیاز بدل شود تا آنگاه آنها بخواهند و این خواسته به عنوان نیاز، باید با تلاش و کوشش خودشان به یک ضرورت بدل شود، تا آنگاه عدالت در بستر جامعه تحقق عینی بیابد.
پس پیامبر باید بستری برای احیای عدالت فراهم سازد. به دیگر بیان برای دستیابی مردم به عدالت، لازم است که نخست فضای عدالت خواهی ایجاد شود. و آن فضا سازی وقتی ممکن است که مردم خود به آگاهی برسند.
اینک پرسش اساسی این است که چگونه میتوان به مرحلهی آگاهی و سطح بالایی از شعور رسید؟
برای گذر از دورهی جاهلی به مرحلهی عالِمی و آمادگی همگانی برای تحقق عدالت؛ آن راهی ستودنی است که پیش از این، پیشینینیان آن راه را رفته و هموارش کرده باشند و به لحاظ تجربی ثابت شده باشد که کار آمد و سودمند است. راهی که نبی اکرم(ص) با بهرهگیری از قرآن کریم آن را رفته و به لحاظ تاریخی هم، موفق بوده است.
در قرآن کریم تاریخ جزیرة العرب به دو دورهی جاهلیت و بعد از آن تقسیم شده است. یعنی پیامبر اکرم در عصر جاهلیت اولی به رسالت برگزیده شد تا آنها از این دوره عبور کنند. باید تلاش کرد تا راهی که پیامبر برای گذر از جاهلیت پیش روی اعراب نهاد را از لا به لای متون و حقایق غبار گرفته بیرون کشید. و همهی تلاش ما در این کوتاه نوشت اشاره به آن راه است.
در روان شناسی کودک توصیه میشود که مانع تخیلات کودک نشوید. خود تخیل عقلانیت را در کودک بارور خواهد ساخت. پیامبر(ص) خود دوران کودکانی را در دورهی جاهلی عرب روزگار گذرانده است. و او باید تخیل را در این عرب جاهلی زنده کند تا در آستانهی عقلانیت قرار گیرند تا معنا و مفهوم عدالت را فهم کنند تا برای به دست آوردن آن بکوشند. حتا جان خود را هم برای تحقق آن ارزانی بدارند. و پیامبر به این هدف با شکوه و ارزشمند خود دست یافت.
پیامبر نوعی عقلانیت را برای مردم جزیره العرب به ارمغان آورد. البته درستتر آن که بگوییم عقلانیت را برای عربها به ارمغان آورد. چون عربها، فرهنگ و هویت خاص خود را داشتند؛ ولی آن فرهنگ، پشتوانه عقلانی نداشت. اعمالی داشتند که آن اعمال از عادات سرچشمه می گرفت. عاداتی که شاید بیشتر ریشه در احساس و عاطفه داشت تا اندیشه و فکر؛ بلکه در عربها تماما احساس بود و شور. مردم جزیرة العرب یا درگیر جنگ بودند و حماسه سرایی میکردند و یا در کش و قوص شعرهای عاشقانه. هرکجا که آب بود جمع میشدند و آب که تمام میشد به جای دیگری کوچ میکردند. برای به دست آوردن چیزی تلاش چندانی صورت نمی گرفت. راه بر قافلهها می بستند. یک قبیله با کوچکترین اشاره ای و یا با شائبهی اهانت و بیحرمتی، به جنگ با قبیله دیگر میرفت. قتل و غارت و تجاوز از ویژگیهای این ایل و تبار بود.
از تحلیل محتوایی آیات قرآن کریم می توان وضعیت عرب دوره ی پیامبر را تبیین کرد. از افتخارات آنها مرده های قبرستان بود. آنان که کشته بودند و خود کشته شده بودند. جنگهای بین قبایل از حوادث مهم تاریخی است و نیز بخشی از ادب و هنر عرب جاهلی است که تا زمان خود پیامبر اکرم(ص) در بارهی این آدم کشیها اشعار سروده میشد. از افتخارات این قوم همان بس که دختران خود را زنده به گور میکردند.
عربها راهی برای حل منازعات خود نداشتند. با اندک اشارهای شمشیرها از نیام بیرون کشیده می شد و چه بسیار خونها که بر زمین می ریخت و اموال آنها به غارت میرفت. اهل مدینه، از همین رو، پیامبر(ص) را برای حل و فصل خصومتهای ریشهدار خود به یثرب فرا خواندند. پس خود آنها قادر به حل حتا منازعات داخلی و قومی و قبیلهای خود نبودند. داستان حجر الاسود معروف و مشهور است که هر قبیلهای میخواست تا این موقعیت و قداست از آنِ آنها شود(رش، سیرهی ابن هشام ج 1). و پیشنهاد محمد بن عبدالله یا محمد امین راه را بر خون ریزی بست و قداست را بین همهی آن قبائل به صورت برابر توزیع کرد که خود قادر به دریافت حتا چنین راه حل بس ساده نبودند؛ بلکه این راه حل بر آنها بسیار سخت و دشوار مینمود.
یکی دیگر بلکه عمده افتخار آنها پیروی از آبا و اجداد بود. سنت گذشتگان و سایهی سنگین نیکان گذشته، همچون اسطورهای پر ارزش، برای آنها مقدس مینمود و روح آنها بر زندگی عرب پیش از اسلام و سالهای نخست بعثت سلطه افکنده بود.
پیامبر اموری را برای آنها آورد که آن امور بر خلاف روال موجود و روند مرسوم بود. چیزهایی که در برابر آنها شاید ایجاد پرسش میکرد و آنها را به درنگ و تأمل وا میداشت. مواردی را پیامبر برای آنها بیان کرد تا بدان بیندیشند. راهی که پیامبر برای ایجاد انگیزه جهت اندیشیدن و بارور شدن اندیشه در اعراب در پیش گرفت بیان اموری بود که بیشتر تخیلی مینمود. راهی برای دامن زدن و بر انگیختن قدرت تخیل آنها بود. به موارد زیر دقت شود:
1. داستان یأجوج و مأجوج: انبیاء آیهی 96 تا 98
وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ. حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٍ یَنسِلُونَ.
و بر [مردم] شهرى که آن را هلاک کردهایم بازگشتشان [به دنیا] حرام است. تا وقتى که یاجوج و ماجوج [راهشان] گشوده شود و آنها از هر پشتهاى بتازند.
2. داستان ذی القرنین، (کهف آیهی 84 تا 99)
3. داستان صالح و ناقهی او، اعراف آیهی 74 تا 80 و هود 61 تا 68 و شعراء 142 تا 160 و قمر 34 تا 31 و نمل 56 تا 54 و ...
4. داستان ابراهیم و پرستشهای گوناگون او، داستان ابراهیم و شکستن بتها، ماجرای آتش و ابراهیم و تبدیل آتش به گلستان، داستان ابراهیم و رویای او، داستان ابراهیم و اسماعیل و ماجرای قربانی کردن او: سورهی زخرف آیهی 26 تا 29 و سورهی انعام آیهی 75 تا 88 و انبیاء آیهی 52 تا 74 و صافات 84 تا 100 و ...
5. داستان یونس، صافات آیهی 140 تا 149
داستان یوسف و برادرانش، رؤیاهای یوسف، زندانی شدن یوسف، عاشق شدن زن عزیز مصر به یوسف، سورهی یوسف 4 تا 105
6. داستان موسی و تولد او و بزرگ شدنش و تعاملش با فرعون و مسائل بعد از آن، قصص آیهی 4 تا 44 و طه آیهی 9 تا 102 و شعراء آیهی 11 تا 69اعراف آیهی 100 تا 157 و ...
7. داستان توفان نوح و گزارش کامل آن در قرآن، سورهی هود آیهی 26 تا 50 و ...
8. داستان مورچه ها و سخن گفتن آنها
9. داستان آوردن ملکه توسط شخصی با یک چشم به هم زدن نمل آیهی 16 تا 45
10. آبستن و زائیدن آن هم در دورهی پیری و کهولت و ولادت یحیی، مریم آیهی 3 تا 16
11. ماجرای مریم و وضع حمل او،
12. سخن گفتن کودک در گهواره، آل عمران آیهی 34 تا 48
13. داستان آدم و حوا.
وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.[2]
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مىکنیم و به تقدیست مىپردازیم فرمود من چیزى مىدانم که شما نمىدانید.
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ. قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ. قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ. وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ. وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ. فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ. فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.[3]
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مىکنیم و به تقدیست مىپردازیم فرمود من چیزى مىدانم که شما نمىدانید. و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموختسپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند منزهى تو ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست تویى داناى حکیم. فرمود اى آدم ایشان را از اسامى آنان خبر ده و چون [آدم] ایشان را از اسماءشان خبر داد فرمود آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را مىدانم و آنچه را آشکار مىکنید و آنچه را پنهان مىداشتید مىدانم. و چون فرشتگان را فرمودیم براى آدم سجده کنید پس بجز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد [همه] به سجده درافتادند. و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و[لى] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود. سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و [خدا] بر او ببخشود آرى او[ست که] توبهپذیر مهربان است. فرمودیم جملگى از آن فرود آیید پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد.
14. داستان پسران آدم
در فرهنگ عمومی برادران هر یک به منزلهی بال برای دیگریاند ولی فرزندان آدم هر کدام قاتل دیگری است.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ. إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ. فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَ لَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ.
و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفتحتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفتخدا فقط از تقواپیشگان مىپذیرد. اگر دستخود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمىکنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مىترسم. من مىخواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این استسزاى ستمگران. پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد. پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مىکاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید. از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیادهروى مىکنند.
15. داستان نوح و کشتی سازی او آن هم بر روی کوه آن هم برای جزیره العرب که در رنج مشکل بی آبی به سر می برد،
15. داستان درختان میوهای که در یک شب پوک و سیاه شد.
16. ابراهیم و آتش
داستان اسکان آدم و حوا در بهشت، آن هم برای عربهایی کسانی که از چنین فضای زیبا و پر درخت و از جویهای پر آب، به دور هستند.
آیات بسیاری که توصیف بهشت میکند و از همه نوع میوه و غذا ها نوید میدهد.
گفتگوی خداوند با فرشتگان و نیز با شیطان (در آیات متعدد)
پرداختن به مقولهی جن و ملک و شیطان(در آیات متعدد)
داستان چهار پرنده و کوبیده شدن و احیای مجدد
داستان گاو بنی اسرائل و چالش بر سر رنگ گاو و و
بسیاری از آیات دیگر که بیشترین حجم آیات را به خود اختصاص میدهد. جالب آن که در آیات گاه بخشهایی از داستان گفته شده و مابقی آن بر عهدهی مخاطب است که آن تکمیل کند.
مهم نیست که این آیات که در بالا یاد آور شدیم حکایتگر قضایای عینی و واقعی باشد. مهم این است که فکر برانگیز است. تخیل را دامن میزند و بدان توانایی جوشش میدهد. و زمینه را برای فکر و اندیشه فراهم می سازد. تمامی موارد فوق و موارد مشابه آن، به گونهای است که شنونده را به تأمل و تدقیق میکشاند. سؤالهای گوناگونی فراروی او قرار میدهد. و کاووش برای دریافت پاسخ، فضای ذهنی جدیدی فراهم میآورد. و همین فکر کردن است که می تواند فرهنگ و تمدن بسازد. همین فکر کردنها و به پرواز در آوردن همای سعادت تخیل است که خود به خود عقلانیت را به ارمغان می آورد.
حتا ممکن است حروف مقطعه در ابتدای بسیاری از سورههای قرآن برای همین نکته باشد تا عرب جاهلی به تأمل واداشته شود. و الا خود الف، لام، میم چه معنایی میتواند داشته باشد جز آن که فرد را به فکر و اندیشیدن وا بدارد.
حتا موارد سوگند در قرآن نیز میتواند از همین زاویه مورد توجه قرار بگیرد. افراد بیندیشند که چرا خداوند به هر چیزی حتا به نظر آنها کم ارز یا بیارزش، سوگند یاد میکند. حتا چیزهایی که به نظر آن ها چه بسا نا مقدس و ضد ارزش بیاید. مهم این است که میتواند تلنگر بزند و قوهی تخیل آنها را زنده کند و شکوفا گرداند.
این ها اموری است که تخیل را در انسانها بر می انگیخت و افراد را به تأمل و اندیشه فرا میخواند. و این سؤالها از ذهنشان میگذشت که چگونه ممکن است پیره زنی بتواند بچه دار شود؟ یا چگونه ممکن است زنی بدون شوهر، فرزندی بیاورد که او دعوی نبوت هم دارد؟ چگونه کودکی در گهواره میتواند سخن بگوید؟ چگونه ممکن است که کودکی توسط برادران خود به چاه افکنده شود و ره گذران او را نجات دهند و او به خانهی عزیز مصر راه بیابد و عزت پیدا کند و زن عزیز مصر به او دل ببندد؟ یا چگونه ممکن است که زنی آن همسر عزیز مصر، عاشقِ مردی شود؟ آن هم عشقی که سر از رسوایی در آورد؟
این قصهها چه عینی و واقعی باشند (به عنوان قضایای حقیقی) که خداوند آنها را نقل میکند و چه ساخته و نمادین باشند، هیچکدام دخلی در اصل ماجرا و تأثیر گذاری ندارد. مهم این است که قدرت تخیل را به تحرک و پویایی وا می دارد.
البته آیات بسیار دیگری نیز هست که تخیل بر انگیز و اندیشه ساز است همچون آیاتی که عربها را به توجه کردن به اطراف و جوانب خود فرا می خواند. افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت و ... پرداختن به این آیات خود فرصت ویژهای می طلبد. این امور سبب شد تا در عرب جاهلی با بعثت پیامبر، اندیشیدن شکل بگیرد. اگر به عنصر تخیل به عنوان علت و عامل اصلی اندیشه سازی توجه شود قریب به اتفاق آیات قرآن بر خوردار از این ویژگی است.
شما می بینید همین افرادی که از قرار دادن یک سنگ در مکان خود بدون جنگ و خون ریزی ناتوان هستند- در دورهی پیش از بعثت- با آمدن قرآن و خواندن آن و پس از در گذشت نبی اکرم(ص) در عقلانیت به مرحلهای از شکوفایی و رشد میرسند که لااقل سه ایده و طزح برای ادارهی جامعهی تازه مسلمان خود ارائه می کنند: 1 – سلطنت؛ 2 – ولایت؛ 3 - خلافت و جالبتر آن که برای جاگیری افراد در این موقعیتها، مدعیان گوناگونی هم وجود دارد.
آنان که برای ترک مخاصمه در مدینه، سراغ اهل مکه رفته بودند و از آنها درخواست کمک داشتند، اینک گردهم جمع شده و با گفتگو و اقناع یکدیگر به حل و فصل امور حتا سیاسی خود میپردازند. خلافت را خود اینها بر می گزینند. همانها که روزگاری در پی محمد امین بودند تا از مکه به مدینه بیاید و صلح و آرامش را برای آنها به ارمغان آورد اینک خود آنها برای اداره امور مدینه خلافت را بر میگزینند و به عنوان یک تجربهی جدید در بوته آزمایشش می نهند و مدام به رفع نواقص آن میپردازند. به گونهای که بعد از کشته شدن عثمان و یک ماه به هم ریختگی مدینه، اصحاب پیامبر و بزرگان قریش سراغ مدنیها رفته و از آنها برای بازگرداندن نظم و آرامش به شهر کمک میگیرند. و آنها هم کمتر از دو روز مسأله را حل و فصل کرده و علی بن ابی طالب را بر منصب حکومت مدینه مینشانند.( رش: طبری و یعقوبی و ابن اثیر بعد از کشته شدن عثمان).
با توجه به تجربهی قرآنی عنصر خیال را در تعالی و رشد فکری جامعه نمی توان نادیده انگاشت.
مشهد مقدس
گروه فلسفه پژوهشکدهی علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد
منابع و مأخذ مورد نظر در هنگام نگارش مقاله
- ابن ابی الحدید، جلوهی تاریخ در شرح نهج البلاغه، دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، چاپ دوم، 1375.
- ابن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1366
- بلاذری، انساب الاشراف، محمودی، بیروت
- ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، حاج شیخ محمد باقر کمرهای فرهنگ اسلام، 1356
- جعفریان، رسول، تاریخ خلفاء، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران،1374
- جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1372
- جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1369
- جمشیدی، حسن، بحران سازی در دوران خلافت علی(ع)، ادارهی کل پژوهشهای سیما، تهران،
- دینوری، ابو حنیفه، اخبار الطوال، تهران، انتشارات آفتاب.
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1352
- قمی، شیخ عباس، تتمة المنتهی،
- قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال،
- کلینی، ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، علی اکبر غفاری، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ سوم، 1388ق
- مبرد، الکامل فی الادب، دار نهضة، مصر،
- مسعودی، ابی الحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب، دار الهجرة، قم، 1363
- مسعودی، ابی الحسن علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365