جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵۷ مطلب با موضوع «تفسیر هدایت» ثبت شده است

زیبا آفرین

در قرآن کریم مواردی از علوم طبیعی همچون حرکت ابرها و نزول باران و آمده است و نیز مواردی از علوم تجربی انسانی، مثل روابط انسانی، فراز و فرود فرهنگها و تمدنها، و ... آمده است. هر یک از این نوع از نگرشها مبتنی بر نوع تفسیری است که فرد نسبت به آن آیات خواهد داشت. پس می‌دانیم که تفسیر این آیات مبتنی بر پیش فرضهایی است که با توجه به آن پیش فرضها است که تفسیر شکل می‌گیرد و تحقق می‌یابد. و این پیش فرضها شاید برای همگان قابل فهم نباشد.

علاوه بر آن، آنچه در قرآن از موضوعات و مسائلی سخن به میان آمده که قلمرو بحث از آنها مثلا در علوم طبیعی و یا تجربی و تاریخی و می‌باشد به این آیات برای اثبات تئوریهای علمی نمی‌توان استدلال کرد. مگر آن که به عنوان یک منبع و متن حوادث نقل شده در قرآن ملاک تجزیه و تحلیل قرار بگیرد و ملاک و معیاری برای آزمون و آزمایش باشد. در صورتی که پژوهشگر بپذیرد آنچه نقل شده یک واقعه‌ی تاریخی است نه اسطوره و داستان که در این صورت تجزیه و تحلیل این حوادث همان راهکار خاص خود را خواهد داشت. منعی نخواهد داشت که از قرآن به عنوان تأیید سخن به میان بیاید و یا محرک نخست برای گامهای اولیه‌ی پژوهش باشد. اما آیات قرآن، مسلم، برای یک متدین و اندیشمند یک اصل علمی را ثابت نخواهد کرد. زیرا اصل علمی و تئوریهای مورد نظر در حیطه‌ی عقل است. اگر در قرآن به چنین مواردی اشاره شده است:  

اولا تفسیرهای گوناگونی را بر می‌تابد چنانکه علامه طباطبایی و استاد مطهری و مصباح یزدی در نظریه‌ی خلقت انسان و یا اصالت فرد و جامعه تفاسیر گوناگونی از قرآن ارائه کرده‌اند. این قبیل آیات به میزان گستره‌ی علمی افراد و به میزان تعدد نگرش، آنها نیز دامنه  خواهند یافت.

ثانیا در این دسته از آیات نتیجه و ثمره مهم است نه اصل ماجرا و داستان. قرآن اصل ماجرا را بیان می‌کند به جهت نتیجه‌ای که بر آن بار است. لذا از بسیاری از ماجرا ها با ابهام در می‌گذر و در ذیل متشابهات رهایشان می‌کند.

نسبت به حوادث تاریخی نیز روال این گونه است. برخی برای اثبات مدعای تاریخی و یا نگرش خاصی در فلسفه‌ی تاریخ به آیات قرآن استدلال می‌کنند. همچون شهید صدر و مصباح یزدی. به همین جهت گاه برخی با موازین و اصول علمی تاریخ به جهت ناهمگنی با قرآن البته با تفسیری که آنها از آیات دارند به آن رویکرد خوشی نشان نمی‌دهند. و حال آنکه آنچه به عنوان حوادث تاریخی گفته می‌شود لازم است با بهره گیری از ظوابط و معیارهای پذیرفته شده در همان علم باشد.

این که موسی چه کرد؟ چه کسی بود؟ کجا بود؟ رودررویی او با چه کسانی بود؟ و در چه زمانی این حوادث اتفاق افتاد؟ این پرسشها را می‌توان هم قرآنی داد و هم تاریخی. و هر کدام ساز و کار خاص خودش را خواهد داشت. چنانکه در این حوادث تاریخی بین کتب آسمانی اختلافات فراوانی وجود دارد. اختلاف در تفسیرها اگر با اختلاف در متنها و اختلاف در باستان شناسی و منابع تاریخی در یک جا جمع شود حاصل بسیار آشفته‌ای پیدا خواهد کرد. چه ملاکی برای ترجیح یکی بر دیگری در دست خواهیم داشت.  

برخی از متفکران و اندیشه‌ورزان شاید دچار این مشکل شده و از یاد برده‌اند که قرآن چرا آمده است؟

قرآن برای کمال بخشیدن به انسان در سیر حرکت او به سمت و سوی تعالی و رهایی او از بن بست‌ها و کمک در عرصه‌ی محدودیتها آمده است. آنجا که او به آخر خط رسیده و توانایی محدودش او را وا می‌نهد. این جا است که دین و در نتیجه قرآن به یاریش می‌شتابد و از تنهایی می‌رهاندش. برخی از بزرگان و اندیشه‌ورزان قرآنی به جای توجه به آخر داستان و فرایند آن، غرق می‌شوند در این که پدر ابراهیم چه کسی بود. اگر پدر او آذر است پس چرا بت پرست است؟ و پدر پیامبر نباید بت پرست باشد. پس باید او عمویش باشد در بین عرب به عموهم پدر گفته می‌شود . در این صورت بار و بنه را باید بست و در عرب جاهلی پژوهش کرد که به عمو هم اب گفته می شود یا خیر؟ و چنان غرق در شخصیتهای داستان می‌شوند که شأن و موقعیت ابراهیم را در داستان و فلسفه‌ی وجودی آن را از یاد می‌برند.

در آیات به فرجام امور اشاره می‌شود و پاداش اعمال و در نتیجه از بهشت سخن به میان می‌آید. آن وقت این عالمان به محاسبه‌ی طول و عرض و تعیین حوزه‌ی جغرافیایی بهشت و جهنم می‌پردازند. فاصله‌ی بین دو چشم حورالعین ها را اندازه می‌گیرند. اینها ربطی به قرآن و بحث قرآنی ندارد. بلکه همه‌ی اینها بحثهای خاص خود را دارد اگر چنانچه بخواهیم بدان شکل و ساختاری بدهیم همان بهتر که در حوزه‌ی کلام،  از آنها بحث شود. در کتابهای متعدد ببینید که نسبت به ذو القرنین و اسکندر و یأجوج و مأجوج چه حرفها و سخنها گفته شده است. و برای آنکه اثبات شود که دیوار چین هست یا نه، ببینید که چه تفسیرها و تأویلهایی ارائه داشته‌اند.

باید باور کرد که قرآن کتاب تاریخ نیست. قرآن کتاب داستان و قصه نیست. قرآن کتاب طبیعی نیست. قرآن کتاب جامعه شناسی و اقتصاد نیست. حتا قرآن کتاب فلسفه و عرفان نیست. قرآن به تعبیر حضرت امام(زض) یک خوان بسیار گسترده است که هر کس به فراخور حال و مزاج خود از این سفره‌ی پر نعمت بهره می‌گیرد. دریای پر پهنای قرآن حتا برای گلد زیهر هم فوائدی چند در بر دارد و او نیز می‌تواند از آن میان درهایی به چنگ آورد. و نیز برای سلمان رشدی.

البته این سخن بدان معنا نیست که این گونه تفاسیر ارائه نشود. خیر. چنین ادعایی خلاف آزادی اندیشه در بشر و ارائه‌ی آن است. و نیز ما را به بن بست علمی خواهند کشاند. بلکه مقصود و مراد ما این است که چندان دل به این تفسیرها و تحلیل‌ها و تأویل ها نبندیم و آنها را قطعی و یقینی نپنداریم. جالبتر از همه آن که در مورد فقه به آیات متعدد استدلال می شود که در کتب فقه آکنده از این موضوع است و کمتر بدان تن در می‌دهند و می‌پذیرند بلکه یا دلالت آن را تمام نمی‌دانند یا در مقام بیان نمی‌دانند و یا منصرف از آن. خلاصه به هر بهانه‌ای آیه را از حجیت برای آن موضوع خاص، ساقط می کنند. آن وقت برخی می‌خواهند با آن عصمت انبیاء ثابت کنند و یا جسمانی بودن قیامت و یا راههای آسمانها را بنمایانند. به طریق اولی جواب نمی‌دهد.

حسن جمشیدی

اردیبهشت 1382 مشهد

    

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین 

در تبیین فلسفه نبوت متکلمین متفقند که پیامبر اکرم(ص) به رسالت مبعوث شد تا عدالت  را برای مردم به ارمغان آورد؛ البته نه عدالتی که توسط خود پیامبر(ص) ایجاد شده باشد؛ بلکه به تصریح قرآن کریم: لیقوم الناس بالقسط(حدید، 25). فاعل اصلی و واقعی تحقق عدالت، خود مردم می‌باشند. بنیان و اساس ایجاد عدالت در جامعه بر دوش خود مردم نهاده شده است و این یک سنت تاریخی است: انا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومَ الناسُ بالقسط. پیامبران آمدند با دو ابزار و یک هدف: یکی کتاب و دیگری میزان و این ابزار برای آن است که مردم عدالت را بر پا بدارند.

در "کتاب"، مفهوم آگاهی  و در "میزان" مفهوم سنجش نهفته است. در اسباب و ابزار سنجش نیز، لایه‌ای از آگاهی پنهان شده است. ضمن آن که ملاک سنجش در این آیه به نظر می رسد که عقل باشد. چون ما نیاز به چیزی داریم که بتواند بین داده‌های کتاب و میزان، نسبت برقرار سازد.

در حدیث شریف از امام صادق علیه السلام وارد شده است: یا هشام إن لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والأنبیاء و الأئمة - علیهم السلام -، و أما الباطنة فالعقول.( الکلینی،1، 16) مردم دارای دو حجت هستند: حجت ظاهری و حجت باطنی. و مراد از حجت ظاهری پیامبران و امامان‌ و آثار مکتوب یاقی مانده از آنها است و مراد از حجت باطنی عقل است. عقل همام چیزی است که می‌تواند از دو ایزار کتاب و میزان بهره بگیرد.

اگر پیامبر اکرم(ص) بخواهد عدالت بر پا کند، و آن هم به دست خود مردم، چاره ای نیست جز آن که خود مردم بخواهند. و گام نخست این است که مردم به حدی از ادراک و فهم برسند تا قدرت تشخیص بیابند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. چه چیزی سودمند و چه چیزی زیان آور به حال آنها است. به این مرحله‌ی از ادراک اگر برسند، عدالت برای آنها، هم خوب و هم لازم و هم مطلوب خواهد بود.

در ابتدا باید برای مردم، مفهوم عدالت معقول شود تا مطلوب آنان واقع گردد. عدالت باید برای عرب جاهلی به یک نیاز بدل شود تا آنگاه آنها بخواهند و این خواسته به عنوان نیاز، باید با تلاش و کوشش خودشان به یک ضرورت بدل شود، تا آنگاه عدالت در بستر جامعه تحقق عینی بیابد. 

پس پیامبر باید بستری برای احیای عدالت فراهم سازد. به دیگر بیان برای دستیابی مردم به عدالت، لازم است که نخست فضای عدالت خواهی ایجاد شود. و آن فضا سازی وقتی ممکن است که مردم خود به آگاهی برسند.

اینک پرسش اساسی این است که چگونه می‌توان به مرحله‌ی آگاهی و سطح بالایی از شعور رسید؟

برای گذر از دوره‌ی جاهلی به مرحله‌ی عالِمی و آمادگی همگانی برای تحقق عدالت؛ آن راهی ستودنی است که پیش از این، پیشینینیان آن راه را رفته‌ و هموارش کرده باشند و به لحاظ تجربی ثابت شده باشد که کار آمد و سودمند است. راهی که نبی اکرم(ص) با بهره‌گیری از قرآن کریم آن را رفته و به لحاظ تاریخی هم، موفق بوده است.

در قرآن کریم تاریخ جزیرة العرب به دو دوره‌ی جاهلیت و بعد از آن تقسیم شده است. یعنی پیامبر اکرم در عصر جاهلیت اولی به رسالت برگزیده شد تا آنها از این دوره عبور کنند. باید تلاش کرد تا راهی که پیامبر برای گذر از جاهلیت پیش روی اعراب نهاد را از لا به لای متون و حقایق غبار گرفته بیرون کشید. و همه‌ی تلاش ما در این کوتاه نوشت اشاره به آن راه است.

در روان شناسی کودک توصیه می‌شود که مانع تخیلات کودک نشوید. خود تخیل عقلانیت را در کودک بارور خواهد ساخت. پیامبر(ص) خود دوران کودکانی را در دوره‌ی جاهلی عرب روزگار ‌گذرانده است. و او باید تخیل را در این عرب جاهلی زنده ‌کند تا در آستانه‌ی عقلانیت قرار گیرند تا معنا و مفهوم عدالت را فهم کنند تا برای به دست آوردن آن بکوشند. حتا جان خود را هم برای تحقق آن ارزانی بدارند. و پیامبر به این هدف با شکوه و ارزشمند خود دست یافت.   

پیامبر نوعی عقلانیت را برای مردم جزیره العرب به ارمغان آورد. البته درست‌تر آن که بگوییم عقلانیت را برای عربها به ارمغان آورد. چون عربها، فرهنگ و هویت خاص خود را داشتند؛ ولی آن فرهنگ، پشتوانه عقلانی نداشت. اعمالی داشتند که آن اعمال از عادات سرچشمه می گرفت. عاداتی که شاید بیشتر ریشه در احساس و عاطفه داشت تا اندیشه و فکر؛ بلکه در عربها تماما احساس بود و شور. مردم جزیرة العرب  یا درگیر جنگ بودند و حماسه سرایی می‌کردند و یا در کش و قوص شعرهای عاشقانه. هرکجا که آب بود جمع می‌شدند و آب که تمام می‌شد به جای دیگری کوچ می‌کردند. برای به دست آوردن چیزی تلاش چندانی صورت نمی گرفت. راه بر قافله‌ها می بستند. یک قبیله با کوچکترین اشاره ای و یا با شائبه‌ی اهانت و بی‌حرمتی، به جنگ با قبیله دیگر می‌رفت. قتل و غارت و تجاوز از ویژگیهای این ایل و تبار بود.

از تحلیل محتوایی آیات قرآن کریم می توان وضعیت عرب دوره ی پیامبر را تبیین کرد. از افتخارات آنها مرده های قبرستان بود[1]. آنان که کشته بودند و خود کشته شده بودند. جنگهای بین قبایل از حوادث مهم تاریخی است و نیز بخشی از ادب و هنر عرب جاهلی است که تا زمان خود پیامبر اکرم(ص) در باره‌ی این آدم کشی‌ها اشعار سروده می‌شد. از افتخارات این قوم  همان بس که دختران خود را زنده به گور می‌کردند.  

عربها راهی برای حل منازعات خود نداشتند. با اندک اشاره‌ای شمشیرها از نیام بیرون کشیده می شد و چه بسیار خونها که بر زمین می ریخت و اموال آنها به غارت می‌رفت. اهل مدینه، از همین رو، پیامبر(ص) را برای حل و فصل خصومتهای ریشه‌دار خود به یثرب فرا خواندند. پس خود آنها قادر به حل حتا منازعات داخلی و قومی و قبیله‌ای خود نبودند. داستان حجر الاسود معروف و مشهور است که هر قبیله‌ای می‌خواست تا این موقعیت و قداست از آنِ آنها شود(رش، سیره‌ی ابن هشام ج 1). و پیشنهاد محمد بن عبدالله یا محمد امین راه را بر خون ریزی بست و قداست را بین همه‌ی آن قبائل به صورت برابر توزیع کرد که خود قادر به دریافت حتا چنین راه حل بس ساده نبودند؛ بلکه این راه حل بر آنها بسیار سخت و دشوار می‌نمود.   

یکی دیگر بلکه عمده افتخار آنها پیروی از آبا و اجداد بود. سنت گذشتگان و سایه‌ی سنگین نیکان گذشته، همچون اسطوره‌ای پر ارزش، برای آنها مقدس می‌نمود و روح آنها بر زندگی عرب پیش از اسلام و سالهای نخست بعثت سلطه افکنده بود.

پیامبر اموری را برای آنها آورد که آن امور بر خلاف روال موجود و روند مرسوم بود. چیزهایی که در برابر آنها شاید ایجاد پرسش می‌کرد و آنها را به درنگ و تأمل وا می‌داشت. مواردی را پیامبر برای آنها بیان کرد تا بدان بیندیشند. راهی که پیامبر برای ایجاد انگیزه جهت اندیشیدن و بارور شدن اندیشه در اعراب در پیش گرفت بیان اموری بود که بیشتر تخیلی می‌نمود. راهی برای دامن زدن و بر انگیختن قدرت تخیل آنها بود. به موارد زیر دقت شود:

1. داستان یأجوج و مأجوج: انبیاء آیه‌ی 96 تا 98

وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ. حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٍ یَنسِلُونَ.

و بر [مردم] شهرى که آن را هلاک کرده‏ایم بازگشتشان [به دنیا] حرام است. تا وقتى که یاجوج و ماجوج [راهشان] گشوده شود و آنها از هر پشته‏اى بتازند.

2. داستان ذی القرنین، (کهف آیه‌ی 84 تا 99)

3. داستان صالح و ناقه‌ی او، اعراف آیه‌ی 74 تا 80 و هود 61 تا 68 و شعراء 142 تا 160 و قمر 34 تا 31 و نمل 56 تا 54 و ... 

4. داستان ابراهیم و پرستشهای گوناگون او، داستان ابراهیم و شکستن بتها، ماجرای آتش و ابراهیم و تبدیل آتش به گلستان، داستان ابراهیم و رویای او، داستان ابراهیم و اسماعیل و ماجرای قربانی کردن او: سوره‌ی زخرف آیه‌ی 26 تا 29 و سوره‌ی انعام آیه‌ی 75 تا 88 و انبیاء آیه‌ی 52 تا 74 و صافات 84 تا 100 و ...

5. داستان یونس، صافات آیه‌ی 140 تا 149

داستان یوسف و برادرانش، رؤیاهای یوسف، زندانی شدن یوسف، عاشق شدن زن عزیز مصر به یوسف، سوره‌ی یوسف 4 تا 105

6. داستان موسی و تولد او و بزرگ شدنش و تعاملش با فرعون و مسائل بعد از آن، قصص آیه‌ی 4 تا 44 و طه آیه‌ی 9 تا 102 و شعراء آیه‌ی 11 تا 69اعراف آیه‌ی 100 تا 157 و ...

7. داستان توفان نوح و گزارش کامل آن در قرآن،  سوره‌ی هود آیه‌ی 26 تا 50 و ...

8. داستان مورچه ها و سخن گفتن آنها

9. داستان آوردن ملکه توسط شخصی با یک چشم به هم زدن نمل آیه‌ی 16 تا 45

10. آبستن و زائیدن آن هم در دوره‌ی پیری و کهولت و ولادت یحیی، مریم آیه‌ی 3 تا 16

11. ماجرای مریم و وضع حمل او، 

12. سخن گفتن کودک در گهواره، آل عمران آیه‌ی 34 تا 48

13. داستان آدم و حوا.

وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.[2]

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مى‏گمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مى‏کنیم و به تقدیست مى‏پردازیم فرمود من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ. قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ. قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ. وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ. وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ. فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ. فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.[3]

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مى‏گمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مى‏کنیم و به تقدیست مى‏پردازیم فرمود من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید. و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت‏سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مى‏گویید از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند منزهى تو ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‏اى هیچ دانشى نیست تویى داناى حکیم. فرمود اى آدم ایشان را از اسامى آنان خبر ده و چون [آدم] ایشان را از اسماءشان خبر داد فرمود آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را مى‏دانم و آنچه را آشکار مى‏کنید و آنچه را پنهان مى‏داشتید مى‏دانم. و چون فرشتگان را فرمودیم براى آدم سجده کنید پس بجز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد [همه] به سجده درافتادند. و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و[لى] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود. سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و [خدا] بر او ببخشود آرى او[ست که] توبه‏پذیر مهربان است. فرمودیم جملگى از آن فرود آیید پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد.

14. داستان پسران آدم

در فرهنگ عمومی برادران هر یک به منزله‌ی بال برای دیگری‌اند ولی فرزندان آدم هر کدام قاتل دیگری است.

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ. إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ. فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَ لَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ.[4]

و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت‏حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت‏خدا فقط از تقواپیشگان مى‏پذیرد. اگر دست‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ترسم. من مى‏خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این است‏سزاى ستمگران. پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد. پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید. از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏روى مى‏کنند.

   

15. داستان نوح و کشتی سازی او آن هم بر روی کوه آن هم برای جزیره العرب که در رنج مشکل بی آبی به سر می برد،

15. داستان درختان میوه‌ای که در یک شب پوک و سیاه شد.

16. ابراهیم و آتش

داستان اسکان آدم و حوا در بهشت، آن هم برای عربهایی کسانی که از چنین فضای زیبا و پر درخت و از جوی‌های پر آب، به دور هستند.

آیات بسیاری که توصیف بهشت می‌کند و از همه‌ نوع میوه و غذا ها نوید می‌دهد.

گفتگوی خداوند با فرشتگان و نیز با شیطان (در آیات متعدد)

پرداختن به مقوله‌ی جن و ملک و شیطان(در آیات متعدد)

داستان چهار پرنده و کوبیده شدن و احیای مجدد

داستان گاو بنی اسرائل و چالش بر سر رنگ گاو و و

بسیاری از آیات دیگر که بیشترین حجم آیات را به خود اختصاص می‌دهد. جالب آن که در آیات گاه بخشهایی از داستان گفته شده و مابقی آن بر عهده‌ی مخاطب است که آن تکمیل کند. 

مهم نیست که این آیات که در بالا یاد آور شدیم حکایتگر قضایای عینی و واقعی باشد. مهم این است که فکر برانگیز است. تخیل را دامن می‌زند و بدان توانایی جوشش می‌دهد. و زمینه را برای فکر و اندیشه فراهم می سازد. تمامی موارد فوق و موارد مشابه آن، به گونه‌ای است که شنونده را به تأمل و تدقیق می‌کشاند. سؤالهای گوناگونی فراروی او قرار می‌دهد. و کاووش برای دریافت پاسخ، فضای ذهنی جدیدی فراهم می‌آورد. و همین فکر کردن است که می تواند فرهنگ و تمدن بسازد. همین فکر کردنها و به پرواز در آوردن همای سعادت تخیل است که خود به خود عقلانیت را به ارمغان می آورد.

حتا ممکن است حروف مقطعه در ابتدای بسیاری از سوره‌های قرآن برای همین نکته باشد تا عرب جاهلی به تأمل واداشته شود. و الا خود الف، لام، میم چه معنایی می‌تواند داشته باشد جز آن که فرد را به فکر و اندیشیدن وا بدارد.

حتا موارد سوگند در قرآن نیز می‌تواند از همین زاویه مورد توجه قرار بگیرد. افراد بیندیشند که چرا خداوند به هر چیزی حتا به نظر آنها کم ارز یا بی‌ارزش، سوگند یاد می‌کند. حتا چیزهایی که به نظر آن ها چه بسا نا مقدس و ضد ارزش بیاید. مهم این است که می‌تواند تلنگر بزند و قوه‌ی تخیل آنها را زنده کند و شکوفا گرداند.    

این ها اموری است که تخیل را در انسانها بر می انگیخت و افراد را به تأمل و اندیشه فرا می‌خواند. و این سؤالها از ذهنشان می‌گذشت که چگونه ممکن است پیره زنی بتواند بچه دار شود؟ یا چگونه ممکن است زنی بدون شوهر، فرزندی بیاورد که او دعوی نبوت هم دارد؟ چگونه کودکی در گهواره می‌تواند سخن بگوید؟ چگونه ممکن است که کودکی توسط برادران خود به چاه افکنده شود و ره گذران او را نجات دهند و او به خانه‌ی عزیز مصر راه بیابد و عزت پیدا کند و زن عزیز مصر به او دل ببندد؟ یا چگونه ممکن است که زنی آن همسر عزیز مصر، عاشقِ مردی شود؟ آن هم عشقی که سر از رسوایی در آورد؟ 

این قصه‌ها چه عینی و واقعی باشند (به عنوان قضایای حقیقی) که خداوند آنها را نقل می‌کند و چه ساخته و نمادین باشند، هیچکدام دخلی در اصل ماجرا و تأثیر گذاری ندارد. مهم این است که قدرت تخیل را به تحرک و پویایی وا می دارد.  

البته آیات بسیار دیگری نیز هست که تخیل بر انگیز و اندیشه ساز است همچون آیاتی که عربها را به توجه کردن به اطراف و جوانب خود فرا می خواند. افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت و ... پرداختن به این آیات خود فرصت ویژ‌ه‌ای می طلبد. این امور سبب شد تا در عرب جاهلی با بعثت پیامبر، اندیشیدن شکل بگیرد. اگر به عنصر تخیل به عنوان علت و عامل اصلی اندیشه سازی توجه شود قریب به اتفاق آیات قرآن بر خوردار از این ویژگی است.

شما می بینید همین افرادی که از قرار دادن یک سنگ در مکان خود بدون جنگ و خون ریزی ناتوان هستند- در دوره‌ی پیش از بعثت-  با آمدن قرآن و خواندن آن و پس از در گذشت نبی اکرم(ص) در عقلانیت به مرحله‌ای از شکوفایی و رشد می‌رسند که لااقل سه ایده و طزح برای اداره‌ی جامعه‌ی تازه مسلمان خود ارائه می کنند: 1 سلطنت؛ 2 ولایت؛ 3 - خلافت و جالبتر آن که برای جاگیری افراد در این موقعیتها، مدعیان گوناگونی هم وجود دارد.

آنان که برای ترک مخاصمه در مدینه، سراغ اهل مکه رفته بودند و از آنها درخواست کمک داشتند، اینک گردهم جمع شده و با گفتگو و اقناع یکدیگر به حل و فصل امور حتا سیاسی خود می‌پردازند. خلافت را خود اینها بر می گزینند. همانها که روزگاری در پی محمد امین بودند تا از مکه به مدینه بیاید و صلح و آرامش را برای آنها به ارمغان آورد اینک خود آنها برای اداره امور مدینه خلافت را بر می‌گزینند و به عنوان یک تجربه‌ی جدید در بوته آزمایشش می نهند و مدام به رفع نواقص آن می‌پردازند. به گونه‌ای که بعد از کشته شدن عثمان و یک ماه به هم ریختگی مدینه، اصحاب پیامبر و بزرگان قریش سراغ مدنی‌ها رفته و از آنها برای بازگرداندن نظم و آرامش به شهر کمک می‌گیرند. و آنها هم کمتر از دو روز مسأله را حل و فصل کرده و علی بن ابی طالب را بر منصب حکومت مدینه می‌نشانند.( رش: طبری و یعقوبی و ابن اثیر بعد از کشته شدن عثمان).  

با توجه به تجربه‌ی قرآنی عنصر خیال را در تعالی و رشد فکری جامعه نمی توان نادیده انگاشت.

 

مشهد مقدس

گروه فلسفه پژوهشکده‌ی علوم انسانی جهاد دانشگاهی مشهد

 

منابع و مأخذ مورد نظر در هنگام نگارش مقاله

  1. ابن ابی الحدید، جلوه‌ی تاریخ در شرح نهج البلاغه‌، دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، چاپ دوم، 1375.
  2. ابن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1366
  3. بلاذری، انساب الاشراف، محمودی، بیروت
  4. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، حاج شیخ محمد باقر کمره‌ای فرهنگ اسلام، 1356
  5. جعفریان، رسول، تاریخ خلفاء، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران،1374
  6. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1372
  7. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1369
  8. جمشیدی، حسن، بحران سازی در دوران خلافت علی(ع)، اداره‌ی کل پژوهشهای سیما، تهران، 
  9. دینوری، ابو حنیفه، اخبار الطوال، تهران، انتشارات آفتاب.
  10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1352 
  11. قمی، شیخ عباس، تتمة المنتهی،
  12. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، 
  13. کلینی، ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، علی اکبر غفاری، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ سوم، 1388ق
  14. مبرد، الکامل فی الادب، دار نهضة، مصر،
  15. مسعودی، ابی الحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب، دار الهجرة، قم، 1363
  16. مسعودی، ابی الحسن علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365
 

[1] - رش: سوره‌ی تکاثر و تفسیر ذیل همین سوره در المیزان و نمونه و مجمع البیان و کشاف و ...

[2] . بقره 30

[3] . بقره، آیه 30 تا 38

[4] . مائده، آیه 27-32

  • حسن جمشیدی

13 ما در مقام اثبات معاد روحانی نیستیم و آن را هم نمی‌پذیریم چون ادله‌ی آن را ناقص می‌دانیم. ولی رد معاد روحانی با این حربه که مخالف صریح آیات است را هم نمی‌پذیریم. چون به یقین در بحث مبدء ما باید از ظهور آیات دست بشوییم و اقدام به تأویل و تعبیر کنیم. فرقی در بین مبدء و معاد دیده نمی شود. ما باید یک مبنای روشن برای خود فراهم سازیم و با همان مبنا به شرح و تفصیل آیات مبدء و معاد بپردازیم. چون آیات مبدء و آیات معاد در یک مجموعه می گنجد. این ناشی از کم دقتی علمی و نارسایی در مبنا است که آیات مربوط به خدا و صفات او را در مبدء به گونه‌ای تعبیر می‌کنیم که همان روش را در آیات مرتبط با معاد رد می‌کنیم. اگر قرار است پای بند به ضهورات باشیم باید یدالله فوق ایدیهم را هم به ظاهرش معنا کنیم. و یا قرب وریدی را. و اگر ظهورات پاسخگو نیست و ده ها اشکال به بار می آورد و ما را گریزی نیست جز چنگ انداختن به تعبیر و تأویل همین روش نیز در آیات معاد پسندیده است. پس وحشت نکنیم از این که خلاف ظهور است چنانکه معنای قرب وریدی که بیان می شود نیز خلاف ظهور است. معنای دست خدا بر سرما است ( آنچه که گفته می شود) نیز خلاف ظهور است. ما در آیات مربوط به مبدء کمتر سراغ داریم که مصر به ظهورات باشند بلکه تماما تلاش می شود تا وامدار تعبیر و تأویل باشند. ولی آیات مربوط به معاد که از همان سنخ و در یک مجموعه‌ی واحد قرار می گیرند اصرار دارند که به ضهوراتش چمگ بزنند. روش نکوهیده است. اصرارش ناپسند است. و الا اگر تا جایی که ممکن است با همان مبنای اولویت در ظهور در هر دو جا قدم بر داریم هم معقول و هم مطلوب است. و از خلاف ظهور به عنوان یک حربه و یا اهرم تهدید استفاده نشود. وحدت رویه و داشتن مبنا در عرصه‌های علمی یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.

14 در استدلال به جسمانی بودن معاد و آن هم یک نواختی آن با جهان مادی دنیوی به آیاتی اشاره می شود که به نظر نگارنده آن نوع از استدلال تمام نیست. مثلا برای احیای موات به آیه‌ای پرداخته می شود که چهار پرنده کوبیده شده در یک ظرف بر سر چهار کوه، حیات مجدد می یایند. یا شخصیتی که پس از صد سال حیات مجدد می یابد و ناظر بقایای الاغ مرده خود می شود. چون در این آیات تبیین زندگی این دنیایی شده است پنداشته‌اند که عالم قیامت هم این گونه است. و حال آن که در آیه نخست و نیز آیه دوم مقام مقام نمایش چگونگی حیات و قدرت خداوند است. نه چگونگی قیامت. اگر چنین است آمدن عزرائیل و رؤ یت ایشان توسط پیامبر- بر فرض صحت- آیا دلیل بر مادی بودن بلکه جسمانی بودند عزرائیل است؟

15 نکته‌ی دقیق و ظریفی این جا وجود دارد که غفلت از آن ما را دچار گفتار و پندار ناصواب می‌کند. یک شیء می تواند دارای ظهورات متعدد باشد. ضهور یک شیء در یک جهان ممکن است بلکه به حتم با ظهور همان شیء در جهان دیگر مغایر است. گرچه همه‌ی آن تجلیات،  ظهور همان شیء است. مثلا یک شیء و یا حادثه را در نظر بگیرد. ظهور آن در عالم عقل غیر از ظهور آن در عالم مثال و نیز غیر از ظهور آن در عالم ماده است. و همان شیء نیز می تواند ظهور کتبی داشته باشد. کلام خداوند ظهور عینی اش پدیده‌ها هستند و ظهور کتبی اش لوح و قرآن کریم است. ظهور عینی یک شیء غیر از ظهور علمی و ذهنی همان شیء است. و نیز غیر از ظهور کتبی آست. متأسفانه به جهت شدت ظهور و سادگی بحث به آن توجه نمی شود و حال آن که مهم و اساسی است و همه لغزشها در بحث معاد از همین جا ناشی شده است.

16 ابراهیم در خواب می بیند که اسماعیل را ذبح می‌کند. یوسف در خواب می بیند که ستارگان او را می‌پرستند. رؤیای ابراهیم و یوسف حاکی از یک حقیقت و واقعیت است که ظهور رویائی آن همان است که در رؤیا دیده‌اند. و ظهور عینی و واقعی آن به گونه‌ای دیگر است. ظهور آب در دمای زیر صفر درجه انجماد است و در بین صفر تا صد درجه سیال است و در بیش از صد درجه ظهور همان، بخار است.

اینکه آن چهار پرنده‌ی له شده، تشخص می یابند، باید توجه داشت که ظهور این دنیایی دارند و آن پرندگان پس از این بازیافت زندگی، باز میرا هستند. آیا در قیامت هم همین اتفاق خواهد افتاد. ظهور اخروی آنها هم. حتما باید عین ظهور دنیوی باشد؟ این عینیت ما را دچار مشکلات و معضلاتی می‌کند که به سادگی نمی‌توان از آن رهید.

17 همچنان که یک شی یا یک حادثه همان یک شیء و همان یک حادثه- ظهور عقلی و مثالی و مادی و رؤیایی و کنبی و دارد. و همه‌ی این ظهورات حاکی همان یک شیء است. نه حاکی بخشی از آن.- توجه شود که ما از کنه و وجه سخن نمی گوییم که بحث دیگری است و با آنچه ما از آن سخن می گوییم خلط نشود. ما از خود شی و ذات شیء سخن می گوییم که همان ذات شیء ظهور در عالم عقل با ظهور در عالم ماده فرق می کند و همان در رؤیا جور دیگری ظهور می یابد.

18 ماجرای مردن و احیای مجدد پس از صد سال و یا داستان پرندگان نمی‌تواند دلیل بر جسمانی بودن به معنای مادی بودن قیامت باشد زیرا ظهور آن پرندهگان و آن شخص و مرکبش، ظهور این دنیایی و مادی بوده است. به اقتضای ظرف و قالب شیء ظهور می‌یابد. چون در ظرف و قالب مادی بود ظهورش مادی است. ولی دلیلی نداریم که ظهورش در قیامت هم باید مادی باشد چنانکه ظهورش در عالم ذهن نیز مادی نیست.

19 ما بسیاری از چیزها را در خواب می بینیم و عین همان در بیرون اتفاق می افتد و ما شاهد و ناظر آن هستیم. این مشابهت یا عینیت را ما از کجا فهم می کنیم. و حال آن که عالم رؤیا به لحاظ ساختار وجودی غیر از عالم واقع است. گاه اتفاق می افتد که در یک لحظه که فرد را خواب می ریابد. گرچه به لحاظ زمان مادی بسیار اندک و یک آن است ولی نقل آن و بیان آن به درازا می کشد. و حتا اتفاق آن در عالم خارج به روزها می انجامد. یکی خواب می دید که به حج رفته و اعمال حج را انجام می دهد. سال بعد هم به حج رفت. خواب او یک لحظه بود ولی تحقق بیرونی آن رویا بیش از ده روز به درازا کشید. گرچه در هر دو لذتها و سختی‌ها نیز مثل هم بود.

20 این که عزرائیل برای شخص پیامبر تشخص می‌یابد به معنای مادی بودن آن نیست بلکه این ظهور مادی و جسمانی آنها است. اگر بخواهد ظهور مادی بیابد باید شکل و حجم و اندازه و وزن داشته باشد. و همو اگر بخواهد در خواب بیاید همان شکل و قیافه را دارد ولی وزن و اندازه ندارد. فضا و جا اشغال نمی کند. و حال آن که ما می گوییم عزرائیل را در خواب دیدیم.

21 چه منعی خواهد داشت که معاد و عالم قیامت چیزی شبیه همان رؤیاهای ما باشد. ظهور ما در عالم ذر به گونه ای بود. ظهور ما در عالم عقل به گونه‌ای  دیگر. و ظهور ما در دنیای مادی این است که هستیم. و ظهور ما در قیامت یقینا غیر از این ظهورات خواهد بود چون اگر عین یا مثل هر کدام باشد که همان خواهد بود و ظهور برزخی و معادی نخواهد بود. اما چیزی شبیه به آن. این را هم برای تقریب به ذهن عرض می‌کنیم.

22- قیامت و معاد ما آن گونه نیست که فقط روح ما مورد مؤاخده قرار بگیرد. بلکه همین جسم مادی و دارای شکل و قیافه خاصٍ  - تشخص   و میرا است که ظهور می یابد اما با همان حیثیت نامیرایی. ما در قیامت افراد را می شناسیم . پس دارای شکل و قیافه هستند ولی این حجم و اندازه و وزن که مخصوص عالم ماده است را ندارند. فاقد این صورت مادی هستند وحال آن صورت برزخی و معادی خاص خود را دارند و جالب است که ما می دانیم که این همان است. ولی اگر بخواهد صرفا روح باشد روشن است که این همانی از میان خواهد رفت.

23 بنابراین معاد جسمانی است اما نه جسمانی مادی و دنیوی. معاد افراد هیولای بدون صورت نیست. اصلا ظهور بدون صورت ناممکن است.  صورت معادی جسمانی غیر مادی است. همین انسانها هستند الا این که جایی را اشغال نمی‌کنند چون در آنجا جا و مکان و زمان تبدیل قوه به فعل معنا ندارد. خوردنیها و نوشیدنیهای آن نیز چنین است. و جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها. آن گونه نیست که دریا باشد و تابش خورشید و تبدیل آن به بخار و تصرف برودت برای تبدیل بخار به ابر و برف و باران و این ها متعلق به ظهورات دنیوی و مادی است. گرچه واقع آن چندان روشن نیست و این تفسیر ما است از واقعیتی که انفاق خواهد افتاد و در پایان مجدد تأکید می کنم که باور به ایمان به آن واقعیت برای ما  مهم و کارساز است نه تفاسیر ما از آن. می گویند یکی از علماء‌ نجف مریض و بعدهم دچار بیهوشی شد. او را به بیمارستانی بردند که خارجیها اداره‌اش می کردند. آن عالم چشم که باز کرد پنداشت مرده و در بهشت است و اینها هم همان بهشتی‌ها. به یقین اگر او را همراهیان توجه نمی دادند آثار و احکام بهشت را بار می کرد.

24 یکی می گفت ممکن است ما بمیریم و بعد هم قیامت شود و ما چشم باز کنیم ببینیم که در لندن یا پاریس یا نیویورک هستیم. آن تفسیرها این تبعات را هم در پی خواهد داشت. مگر آن که باور به حساب و کتاب داشته باشیم و باور به معاد که ما را زنده خواهند کرد و به اعمال ما رسیدگی خواهند کرد و ما خواهیم سوخت در عذاب الیم نعوذ بالله و یا راهی بهشت خواهیم شد و در ضوان الهی جا خواهیم گرفت. و این یعنی همه‌ی اعمال ما. پس بکوشیم تا اعمالمان را صالح کنیم. تفسیرهای ما در چگونگی واقعیت نقشی در اصل آن نخواهد داشت. معاد آن چیزی نیست که ما می گوییم. آنچه ما می گوییم تفسیر ما از واقعیتی است غیر از همه‌ی واقعیتها. آنچه ما می گوییم تفسیر ما از معاد است. و فراوان اتفاق افتاده که فهمیده ایم آنچه تفسیر کرده ایم نادرست بوده و با مطابق با واقع نبوده است. خدا دانای مطلق است.

   حسن جمشیدی

مشهد مقدس

سعد آباد

24/2/1382

  • حسن جمشیدی

بخش دوم

و اینک لازم است به اصل دعوای معاد بپردازیم که جسمانی است یا روحانی. و ما را فرض بر آن است که پیش از این به اثبات عقلانی اصل معاد پرداخته و آن را پذیرفته‌ایم.

معاد جسمانی یا روحانی؟ با رویکرد به قرآن

1 پاسخ بدین پرسش و واشکافی آن در باور این جانب چنانکه بعد از این خواهم گفت هیچ ارتباطی بدین ندارد. چه جسم ما بسوزد یا روح ما. چه بدن ما لذت ببرد و یا جان ما آنکس که لذت برده و یا طعم آتش چشیده “من“ هستم. و فرق هم نمی کند. و بعد از ا ین فقط خاصیت علمی دارد و بس.

2 چنانکه نسبت به ذات باری که او چیست؟ و چگونه است ؟ نیز ارتباطی به دین نمی یابد باور به آفریدگار یک اصل اساسی است. حالا او شیء است یا بسیط الحقیقه است یا واجب الوجود است یا هیچ نفاوتی نخواهد داشت. بلکه تأثیری نخواهد داشت. لذا فرق هم نخواهد کرد. یکی به خدای کعبه نماز می گذارد و یکی به ذات واجب الوجود و یکی هم به رحمن رحیم و آن دیگری به قاسم الجبارین. و هر یک وجهی از آن حقیقت را بیان کرده و به زبان آورده اند. اگر درست باشد یا غلط، ربطی به اصل حقیقت پیدا نمی کند چون او با بسیط الحقیقه تحقق نیافت که با رد آن نیز پا از میان بیرون کشد.

3 یکی پرسید که تو کدام خدا را می پرستی؟ گفتم خدایی که مرا از تنهایی می رهاند. نه خدای فیلسوف که عارف آن را نقض می کند و نه خدای عابد که فیلسوف به سخره اش می‌گیرد. و نه خدای عارف که اهل شریعت انکارش می‌کنند. مهم اصل باور به خدا و در اسلام باور به یگانگی او است و مابقی لفاظی، بیان فضل و بازی علمی است نه تدین. البته چون تفسیر هستی است در قلمرو فلسفه جا می‌گیرد. و هرکس در این باره سخن بگوید در موقعیت فیلسوفی قرار دارد.     

4 مدتها فکر می‌کردم که چرا در برخی روایات از تفکر در باره‌ی ذات باری منع شده‌ایم. آیا اولیا و رهبران دینی از این که چیزهایی را ما از دین دریابیم نگران بوده‌اند. بعدا راز آن را یافتم. و آن این که توجه به ذات و تبیین و تفسیر چیستی آن ما را از حقیقت او باز می دارد. بلکه غافل می‌کند.

5 هر دینی از آن جمله اسلام یک گوهر و یک اصلٍ اساسی دارد که باید بدان رسید و مابقی پوست و پوسته است. این بدان معنا نیست که آن پوستها لازم نیست و می‌توان برداشت. اگر پوستٍ انسان کنده و جدا شود او خواهد مرد. ارزش پوست سمور بیش از خود آن است. در دین گوهری نهفته است و باید راهی یافت تا بدان گوهر رسید.

6 -  باور بنده این است که اگر نگاهی از فاصله‌ی بسیار دور و بالا، به اسلام به عنوان یک عام مجموعی داشته باشیم یک چیز به نظر می‌آید که همان یک چیز بیانگر کلیت و غایت دین است و آن اخلاق است. گوهرٍ دینٍ اسلام، در اخلاق نهفته است. بلکه گوهر دین اخلاق است.

7 -  اخلاق به همان معنایی که همگان آن را ‌فهم می‌کنند. همان باید ها و نبایدها. همان رفتارها و منش ها. همانی که آن را داوری ارزشی می‌کنیم و آن را خوب یا بد می‌دانیم. فرقی هم نمی‌کند که فردی باشد یا اجتماعی. اخلاق اخلاق است. و همگان ادراکی تا اندازه‌ای نزدیک به هم از آن دارند و ما هم همان را منظور و مطلوب دین می دانیم که ما را توصیه می کنند به تزینوا باخلاق الله.

8 منظومه ملاهادی را با دوست عزیزی(مرحوم دکترنوراللهیان) مدتها مباحثه می کردیم. بر سر اصالت وجود و ماهیت، او بر موضع اصالت الماهیه‌ای پا می‌فرشد و انکار و جحد از طرفین. به ناگاه هر دو متوجه شدیم که بر سر اصالت این یا آن، اصالت خود را از بین برده‌ایم و خوی حیوانی پیدا کرده‌ایم و اسارت را یافته‌ایم. فراوان اتفاق می افتد که در ضمن این جدلها و منازعات دچار غفلت می‌شویم و از یاد می بریم که دین برای چه آمده است؟

9 کسانی که تجربه کار اجرائی دارند و به اقتضای کار ضرورت ایجاب می‌کرد که در جلسات شرکت کنند بهتر می دانند که بدون استثنا در همه جلسات مسائل حاشیه‌ای و جانبی بیش از، و  پیش از موضوع اصلی جلسات است. که بحثهای حاشیه‌ای گفته می‌شود. و ما از آن تعبیر می کنیم به : زدن به جاده خاکی. در جلسه‌ای که موضوع کاملا مشخص و روشنی دارد از یکساعت زمان شاید ده دقیقه‌اش هم بدان اختصاص نیابد.

10 به جاده خاکی زدن فقط در جلسات تصمیم گیری نیست. بلکه در حوزه های بحثی و کاملا  علمی و تخصصی هم وجود دارد. و در حوزه دین و معرفت دینی بیش از دیگر موارد. در درس و بحثها و نوشته‌ها علیرغم آن که نویسنده و یا گوینده برای خود حد و مرزی تعیین کرده، گویا قسم یاد کرده است که وارد قلمرو اصلی نشود. مثلا برای اثبات طهارت ماء البئر به صورت مفصل و کارشناسی به دسته بندی قناتها و چگونگی پیدایش آن و تبیین زندگی نامه راوی و انواع و اقسام آبها می‌پردازد که بعدهم اصل بحث از دست در می رود و معلوم هم نمی‌شود که در کجا هستیم. استاد ما مرحوم آیت الله شیخ صادق سعیدی (کاشمری) پیش از فرارسیدن ماه مبارک رمضان وعده کرد تا در ماه رمضان، استصحاب اصول را به بحث بگذاریم. من تعجب کردم مگر ممکن است در یک ماه چنین کار دشوار و طولانی؟ ایشان فرمود اگر از تکرار مکررات و حشو و زوائد بکاهیم یک دوره کامل از ابتدا تا انتهای استصحاب با طرح دیدگاههای محققین و تقسیم بندیهای آنها خواهیم داشت. و چنین اتفاقی هم افتاد. چون تلاش شد که در درس به جاده خاکی نزنیم.

11- در معاد بعضا اصرار دارند که مثلا این ادعا یا آن ادعا بر خلاف صریح ظهورات آیات و یا روایات است. باید توجه داشت که این هیچ ارزش علمی ندارد بلکه فقط یک تهدید جدی است. چون ملاک و معیاری برای تشخیص آن که کدام مصداق بارز ظهور یک آیه و یا روایت است نداریم. برای برخی از آنها گاه معانی متفاوت حتا از معصوم دیده می شود. یا عالمانی که یک آیه را در جلسات متعدد تفسیرهای متعدد داشته‌اند. با عنایت به اینکه ما شاخصی برای بازشناسی آیات محکم از متشابه نداریم. نسبت به برخی آیات که محکم یا متشابه است اختلاف نظر وجود دارد. لذا اگر گفته می شود که این ادعا بر خلاف ظهورات آیات و روایات است، نباید هراسی به دل راه داد. چنانکه در مباحث فقهی فراوان استدلال می شود به حکم عقل که استاد ما می گفت اگر نقضی صورت بگیرد گویا از جرگه اهل خرد بیرون خواهیم شد. برای آیه شریفه و لکم فی رسول الله اسوه حسنه چند معنا می توان گرد آورد؟ و حال آن آیه باید محکم باشد نه متشابه. 12 این که معاد جسمانی است یا روحانی؟ یا هر دو ؟ یا هیچکدام؟ بحث غیر دینی است. مربوط به حوزه‌ی معرفت و مبتنی بر کاووش عقلی یا تجربی بشری. چون هیچ معنای متقن و روشنی نسبت به معاد از آیات و روایات ارائه نشده است. آیات و راوایات در مقام بیان کم و کیف آن هم نبوده‌اند و نیستند. به یکی گفتند روضه‌ی راست بخوان. بر فراز منبر رفت و گفت: آقا ابی عبدالله با خانواده از مدینه خارج شد یقینا. به مکه هم آمد مسلما. از مکه پیش از اعمال بیرون رفت حتما. در جائی به نام نینوا یا کربلا او و جمعی از یارانش کشته شدند و بسیاری هم اسیر شدند قطعا. و از منبر پائین آمد. به یقین قیامت و برزخ و معادی هست. اما کم و کیف آن را خدا داند. و همه‌ی آنچه گفته می‌شود احتمالات است. و گاه فرافکنی.

  • حسن جمشیدی

امام (رض) و بحث معاد

در باره‌ی امام (رض) چنین می‌گوید:

«من در مقاله‌ای می خواهم اثبات کنم امام (ره) قائل به معاد روحانی بوده‌اند و آثارشان این را نشان می‌دهد. و اخیرا دفتر نشر آثار حضرت امام هم کتاب «معاد از دیدگاه حضرت امام» را منتشر کرده است. در این کتاب مجموعه بحثهای امام جمع آوری شده است . من کتاب را هم اکنون مطالعه می کنم و بر آن حاشیه می نویسم. حضرت امام بر این باور بود که معاد یک نشئه‌ی معنوی است که روح انسان پس از جدا شدن و سلب تعلق از طبیعت و بدن ، به آن مرحله می‌رسد،»(آئینه‌ی سخن، ش3، ص80)

  امید آن که به زودی این مقاله منتشر و در اختیار اهل پژوهش قرار گیرد. اما تا پیش از انتشار آن، ما را فعلا با همین ادعای مختصر سر و کار است.

احساس می شود که جناب غرویان تصویر درستی تا کنون نتوانسته است از عالم برزخ یا عالم مثال برای خود فراهم آورد. و حق هم دارد. چون عالم مثال بحث بسیار دشوار و سنگینی است که برای درک آن هم استاد خاص و هم توانایی و استعداد ویژه می طلبد. معاد با آن پیچیدگی‌اش به ادعای غریویان- مبتنی بر فهمی عالم مثال عالم برزخ است که پیچ اندر پیچ است. استاد سید جلال آشتیانی عالم مثال را در رساله‌ای مستقل شرح و تبیین کرده و ضمن آن که در شرح بر زاد المعاد و شرح مقدمه قیصری و زندگی و آراء ملاصدرا از آن سخن گفته است.( بنده دو بخش از مباحث ایشان را در باب عالم مثال بازنویسی کرده امید آن که انتشار پیداکند در مجموعه‌ای که تحت عنوان تک نگاری برای آن استاد تدارک دیده‌ام.) لذا پیش از درک درست از عالم مثال و چگونگی آن ،درک درست از معاد جسمانی بر مشرب ملاصدرا و یا امام (رص) و یا استاد آشتیانی کار نا ممکنی است. ذهنی خلاق و تیزبین لازم است تا بتواند بین جسمانیت برزخی و جسمانیت مادی تمایز بگذارد تا بداند که معاد جسمانی چگونه است!

در این جا بهتر آن که آقای غرویان را پیش از هر چیز به متن سخنان امام ارجاع دهیم: «از جمله مسائلی که شیخ در آن گرفتار شده مسأله معاد جسمانی است. که نتوانسته آن را درست کند. و بالاخره هم گفته : “چون صاحبان ادیان گفته‌اند ما باید تسلیم این امر باشیم.“  سبب گرفتار شدنش هم این بوده که نتوانسته مسأله نفس را تنقیح کند. (ر.ک: شفا، الهیات، ص423، نجات، مقاله نهم، فصل هفتم، ص291)

« ... همچنین شیخ  طبق عقیده‌ای که داشته نتوانسته تجرد برزخی را تثبیت کند. و این به سبب قولی بوده که بسیاری از محدثین ما هم به آن قائلند. مبنی بر این که ارواح قبل از ابدان موجودند. و بعد از آن که جنین چهارماهه شد یکی از آن ارواح را به حکم قرعه یا همین طور بالبخت و الطالع انتخاب و سپس داخل جنین می کنند. پس روح هر کس، نفس مجردی است که قبل از بدن موجود بوده و بعد از بدن هم باقی خواهد ماند. البته شیخ الرئیس قائل نیست که نفس از اول وجود داشته بلکه قائل است که نفس مجرد به هنگام رسیدن جنین به چهارماهگی خلق می‌شود و به جنین اضافه می‌گردد. (ر.ک: مبدء و معاد، مقاله سوم ، فصل یازدهم ، ص108) و از هنگام افاضه به جنین تا بقای بدن و بعد از بقای بدن باقی است بدون این که ترقی جوهری کند و علوم اکتسابیه و سایر عوارض خارج از ذات بر آن عارض می‌شود.»

«طبق این عقیده شیخ نتوانست مرتبه‌ی برزخیه را درست کند تا مسأله‌ی معاد جسمانی را هم حل نماید.»

همان چیزی که در بالا یاد آور شدیم و به صراحت گفتیم که معاد جسمانی مبتنی بر درک عالم مثال همان عالم برزخ است. تا آن درست ادراک نشود نمی توان تصویر معقول از عالم معاد ارائه کرد. به ادامه سخنان امام (رض) توجه شود: « حال آن که اثبات مرتبه‌ی برزخیه برای نفس در اثبات معاد جسمانی دخالت تام دارد. و بدون اثبات این مرتبه ممکن نیست معاد جسمانی اثبات شود. لذا چون دیگران این معنا را تصحیح ننموده بودند کسی را سراغ نداریم که قضیه معاد جسمانی را برهانی کرده باشد و از روی براهین علمیه عقلیه آن را اثبات کرده باشد. آخوند اول کسی است که معاد جسمانی را برهانی کرده است. » معاد از دیدگاه امام، ص228)       

 از این سخن امام چه معادی فهم می‌شود: «گفتیم از جمله مشکلات شیخ قضیه معاد جسمانی است او نتوانسته معاد جسمانی را برای نوع مردم اثبات کند. بلکه فقط برای کملینی که به مرتبه‌ی قوه‌ی عاقله دست پیدا کرده‌اند آن را ثابت کرده است. ولی ما چون وجود مرتبه‌ی برزخیه را اثبات نموده‌ایم لذا برای نوع مردم نیز به معاد جسمانی قائلیم  ...» (همان ص230)     

امام (رض) به پیروی از آخوند برای تبیین بحث معاد به بیان اصولی می‌پردازد که برخی از آن اصول فقط و فقط  با معاد جسمانی سازگار می‌آید. و آن اصول یازده گانه عبارت است  از :

1 اصالت وجود و اعتباریت ماهیت (ص217)

2 تشخص عین وجود است . ( ص217)

3 وجود ذو مراتب است. (217)

4 حرکت جوهری. (ص217)

5 شیئیت شیء به صورت است نه به ماده‌ی آن. و تمام حقیقت شیء فصل اخیر او است.(ص218)

6 نفس انسان صورت اخیر او است. و شیئیت انسان به آن است. (ص 219)

7 -  وحدت شخصیه (ص222)

8 مرتبه‌ی خیال، مجرد می‌باشد. (ص 224)

9 صور محسوسه‌ی موجودات قیام به نفس دارند. (ص224)

10 بعضی صور مقداریه جرمیه مکتفی به فاعل مجرد نیستند و بعضی به فاعل مجرد اکتفا می‌کنند. (ص 224)

11- عالم از وحدت برخوردار است. (ص 225)

(بنده در صدد تشریح اصول فوق نیستم به تفصیل از این اصول در معاد از نگاه آشتیانی سخن خواهم گفت. و نیز به کتاب معاد از دیدگاه امام مراجعه شود.)

  «این تفاصیل و اصول ، مقدماتی بود که جهت تبیین امر معاد لازم بود و با اطلاع بر آنها کیفیت معاد و رجوع، معلوم خواهد شد.» (معاد از دیدگاه امام، ص227)

  از مواد و مقدمات فوق با انکار جسمانیت معاد ذکر اصل چهارم و پنج و ششم و هشتم و نهم و حتا دهم و یازدهم لغو می‌نماید. نفس بیان اصول فوق تسهیل امر برای اقامه برهان بر معاد جسمانی است.

«نوع بشر دارای صور خیالیه هستند و گرچه نمی‌توانند به حدی برسند که در مرتبه‌ی تجرد تام عقلانی، اشیاء را بفهمند ولی همین که صور خیالیه دارند در مرتبه‌ی تجرد خیالی هستند ( مرتبه‌ای که از ماده مجرد است ولی از مقدار و شکل مجرد نیست) برای اثبات معاد جسمانی کافی است. از این رو ما قائلیم حتا در بین حیوانات هم آنهایی که به تجرد خیالی برسند محشور می‌شوند. »

به ادامه‌ی سخن امام توجه شود:    «اگر کسی تجرد را به طور مطلق منکر باشد لازم می‌آید که بسیاری از ضروریات را انکار نماید. از جمله انکار معاد جسمانی. »  

امام (رض) معاد جسمانی را از جمله‌ی ضروریات دانسته و رد اموری که منجر به انکار معاد جسمانی شود را به عنوان انکار ضروریات نکوهش می‌کند آنگاه چگونه می توان به او نسبت داد که به معاد روحانی معتقد است. چرا باور نادرست خود را در پس پشت چهره‌های محبوب و معقول پنهان می‌دارید. ادعای خود را مطرح کنید و بی سنگر گرفتن در پشت و پناه دیگران حرف خود را بزنید.

در ادامه امام می گوید: « گرچه گفته‌اند: ”اگر کسی قائل به تجرد باشد و وجود مجردات را در عالم بپذیرد مستلزم انکار بسیاری از ضروریات است“ ولیکن ما هر چه در قول به تجرد تأمل کردیم نیافتیم که انکار ضروریاتی که آنها گفته‌اند لازم آید به خلاف انکار تجرد ، که حقیقتا مستلزم انکار بسیاری از ضروریات دین است زیرا اگر کسی بخواهد معتقد به معاد جسمانی باشد جز با قبول و پذیرفتن تجرد نفس امکان ندارد. اگر درختی را بسوزانند و خاکستر کنند و دو باره از آن خاکستر درختی بسازند این درخت مسلما درخت قبلی نخواهد بود. بلی ماده یکی است ولیکن در حقیقت این درخت ، همان درخت سابق نیست. پس اگر بگوییم هویت انسانی اعم از ظاهر و باطن و هر چه دارد همین بدن است قول به معاد جسمانی امکان ندارد. قول به معاد جسمانی جز از آن راهی که آخوند گفته است ممکن نیست» (ص228)

بنابراین:

یکم -  معاد جسمانی از ضروریات دین است

دوم معاد جسمانی با پذیرفتن تجرد خیال قابل اثبات است

این است تمام مدعای حضرت امام. حال در کجا ایشان مدعی معاد روحانی و معنوی شده اند. ضمن آن که ما چیزی از معاد معنوی نفهمیدیم. گویا جعل اصطلاح کرده اند و باید خود آن را توضیح دهند. مگر معاد جسمانی مادی است. این معاد هم معنوی است ولی روحانی نیست. هر گردی که گردو نمی شود.   

من فکر می کنم نسبتی که آقای غرویان به شیخ الاخلاق مروارید مشهدی داده همچون نسبتهایی است که به امام و مرحوم شاه آبادی داده شده است. معلوم نیست ایشان چه فرمایشی داشته اند که آقای غرویان آن را وارونه دریافته اند. به جناب آقای غرویان توصیه می شود که :

1 به راحتی به بزرگان نسبت ناروا ندهند

2 در سخنرانی گرچه ممکن است و می توان شنوندگان را عاجز فرض نمود ولی باید دانست که گاه سخنرانی به نوشتار بدل می شود و از شکل و شمایل سخنرانی خارج می شود.

3 بیش از آنچه که می گوید و می نویسد مطالعه کند. بنده احساس می کنم که ایشان بیشتر سخنرانی می کند و کلاس اداره می کند و می نویسند تا آن که فرصت برای مطالعه حتا داشته باشد. اصلا گویا فرصت برای مطالعه ندارد. ضرورت مطالعه حد اقل روزی یک ساعت توصیه و تأکید می‌شود.

4 در عرصه‌های پر خطر معاد، مبدء ، وجود، حقیقت، و کلا عقاید دینی که ذهنی فعال و پر کشش می خواهد که نباید دستخوش احساسات شد ، توصیه و تأکیدم این است که کسانی که این ویژگیها را ندارند وارد نشوند تا نه خود را ضایع کنند و نه دیگران را و نه هم ارزش مباحث را فرو بکاهند.   

5 نسبت معاد روحانی به امام (رض) از کسی بر می‌آید که اندک آشنایی با فلسفه نداشته باشد. بلکه فلسفه را هیچ فهم نکرده باشد. و فقط گوش به حرفهای پوچ و بی مدرک این و آن بدهد.  و الا کسی که حتا دانش منطقی و فلسقی اش در حد خواندن فقط منطق کبری و منظومه ملاهادی باشد به خوبی از مباحث امام در می یابد که او باور به معاد جسمانی دارد و ادله متقن بر اثبات آن اقامه می کند.

  • حسن جمشیدی

در تبیین اندیشه شیخ بهتر آن است که به سخنان فیلسوف معاصر که هم آشنا به مشا و هم اشراق است تمسک کنیم. او که سالها درس الهیات شفا و نجات گفته و با اندیشه شیخ رئیس آشنایی کامل دارد. استاد شهید مرتضی مطهری سخنان شیخ را این گونه فهمیده و بازگو می‌کند:

«بوعلی می‌گوید از نظر برهان علمی و برهان عقلی ارواح باقی می مانند و باز گشت می‌کنند به سوی خداوند و سعادت و شقاوت آنها هم سعادت و هم شقاوت معنوی و عقلانی است. یعنی لذتها و المها ی عقلانی است(یعنی از نوع لذت و رنج و المی که از طریق عقل می برد نه از راه جسم) ولی بعد می گوید این راهی است که ما از طریق علم می توانیم طی کنیم. این قدر می دانیم که روح انسان فانی نمی شود و باقی می ماند. و در جهان دیگری یا معذب است و یا متنعم. ولی آن مقداری که ما از راه دلیل علمی می توانیم بفهمیم این است که فقط عقل انسان (قوه‌ی عاقله انسان) باقی می ماند سایر قوای انسان هرچه هست همه معدوم می‌شوند. و قوه عاقله به صورت یک امر مستقل و یک شیء مستقل و یک شخصیت مستقل که شخصیت واقعی انسان هم همان عاقله اش هست- باقی می ماند. ولی بعد می گوید لکن معاد جسمانی هم چیزی است که پیغمبر به آن خبر داده است صادق به آن خبر داده است. ما معاد جسمانی را هم قبول می کنیم به اعتبار اینکه مخبر صادق به آن خبر داده است. پس اگر در واقع این طور می گوید که دلیل علمی و عقلی ، ما را فقط در حد معاد روحانی راهنمایی می کند ولی اینکه معاد جسمانی باشد چیزی است که ما از راه عقل نمی توانیم کشف کنیم. ولی چون مخبر صادق خبر داده ما قبولش داریم.»(مجموعه آثار، ج 4،ص631)

بنابراین شیخ رئیس منکر معاد جسمانی نیست. آنچه می توان در این بیان به او نسبت داد به فرموده استاد آشتیانی این است که پیامبر مدعایی دارد معاد جسمانی و ما به چیزی باور داریم معاد جسمانی که دلیل عقلی نتوانسته‌ایم برای آن تا زمان شیخ رئیس اقامه کنیم. از باب آن که پیامبر فرموده ما نیز می‌پذیریم. کجا آن پذیرفتن معاد روحانی است. برای شیخ رئیس در حوزه عمل و باورهای دینی، آن چیزی مطلوب است که شریعت فرموده نه آنچه که از فلسفه بدان رسیده است. مگر حقانیت امام سجاد و امام جواد و امام زمان را ما با عقل ثابت می‌کنیم؟ چه دلیل عقلی بر حقانیت اینها می شود اقامه کرد؟ و حال آنکه پذیرش ائمه معصومین توسط شیعیان به جهت فرموده همان نبی صادق است. البته برای معاد جسمانی برهانهای عقلی و فلسفی در اختیار داریم.

آخوند ملا صدر 

اما نسبت به آنچه در رابطه‌ی با آخوند ملاصدرا بیان داشته،  روشن است که ملاصدرا منابع شرع آیات و روایات را دیده و ادعا نکرده است که معاد جسمانی خلاف شرع است بلکه تمامی هم خود را به کار گرفته تا آن را اثبات کند و در حقیقت «معاد جسمانی معقول نیست» شیخ را (همان منبع) رد کند. و او به تفصیل از آن سخن گفته است. چون بحث معاد جسمانی با مقدماتی که ملاصدرا فراهم آورد، اثبات می‌شود، دوستان را به مباحث معاد اسفار و شرح بر زاد المسافر ملاصدرا و شرح زندگی و آراء ملاصدرا از استاد آشتیانی، و حتا کتاب‌های معاد  بعد از ملاصدرا ارجاع می دهم. ملاصدرا بنیانگذار معاد جسمانی با براهین عقلی است.

شاه آبادی و بحث معاد

اما در باره‌ی مرحوم شاه آبادی محسن غرویان چنین گفته است:

«مرحوم شاه آبادی در کتاب شذرات المعارف نکیر و منکر ، فشار قبر، عالم برزخ، و معاد ، همه را تفسیر روحانی و عرفانی و معنوی کرده‌اند. و قائل به جسمانی بودن معاد نیست.»(آئینه‌ی سخن،ش3 ، ص80)

مرحوم شاه آبادی در جائی ادعا نکرده است که موارد بیان شده تماما روحانی است و نمی تواند جسمانی باشد. سخنران باید در سخنرانی خود به این مورد از فرمایش شاه آبادی اشاره داشته باشد:

«مورد سؤالات همان عقائد لازمه است از معرفت ربوبیت، مبداً و معاداً و ذاتاً و صفتا و فعلا و معرفت نبوت و ولایت و معرفت ملائکه و کتب و امثال آنها ... و البته باید این عقاید ملکه‌ی روح باشد یا عملا روح باشد یا علما و برهانا و یا کشفا و عیانا و یا وجودا و تحققا که چون سئوال شود من ربک؟ به طور قطع بگوید: الله جل جلاله ربی و ... و البته آیات آخر سوره حشر را به طور تحقیق بداند و بخواند بلکه مداومت کند. خصوصا در سحرها به حال توجه که مطالب آن ملکه‌ی روحش شود. و انس به خدا گیرد. ... (شذورات المعارف، ص117)

بنده احتمال می دهم با یک مطالعه سطحی و دیدن اجمالی این پاراتگراف ، سخنران عجولانه داوری کرده است که مرحوم شاه آبادی به معاد روحانی باور دارد. و حال آن که با مطالعه نه رمان‌گونه   کمی با دقت و تأمل روشن می شود که منظور ایشان چیست. اینکه در زندگی دنیوی باید مراقبت مدام کرد تا روح بدان خو بگیرد و عادتش شود. غیر این است که پرسش و پاسخ و معاد هم روحانی است. این در مقام اثبات و یا بیان غیر جسمانی بودن علم است نه معاد. در این جا ایشان اصرار دارند که در دنیا باید برای شخص به طرق گوناگون : از راه حواس و علوم تجربی و یا برهان و علوم عقلی و یا کشف و شهود و ... محقق شود که معتقداتش مسلم است تا در وقت پرسش دچار مشکل نشود. و جایگاه این دانستنی‌ها مغز مادی نیست بلکه روح است.  کسی که در نبوت یا توحید شک داشته باشد اگر از او پرسیده شود، چه پاسحی خواهد داد. چون فرض بر این است که او با همان شک و تردید جان به جان آفرین تسلیم داشته است. و این مباحث هیچ ارتباطی به روحانی و یا جسمانی بودن معاد ندارد.   

اما آن بخشهایی که مرحوم شاه آبادی به صراحت به معاد جسمانی پرداخته است:  در کتاب شذرات المعارف گوید: «بعد از ارتقاء روح با صورت جسمیه و داشتن بدن برزخی، واقع شود در عالم مطلع » ص115)

صورت جسمیه کلید و راز نهفته در اندیشه معاد جسمانی بر مشرب ملا صدرا است. با توجه به مقدمات یازده گانه‌ای که آخوند بیان می کند از آن جمله شیئیت شیء و حقیقت آن در صورت است نه ماده. و مرحوم شاه آبادی با عنوان صورت جسمیه اشاره به همین حقیقت دارد به متن زیر توجه شود: 

«چون سابقا معلوم شد که مابین روح و بدن مناسبت تامه است زیرا که بدن ، علت اعدادی است برای حصول روح و روح علت ایجابی است برای تدبیر کردن حوائج بدن، چنانچه واضح شد، ملازمه است ما بین روح و صورت جسمیه . فلذا بعد از آنکه روح ارتقاء کند از بدن و اداره نکند حوائج آن را، با وجود آن، روح بستگی و تعلق دارد به همین بدن و جذب نمودن جوهره‌ی جسمیه را به خود...»(شذرات، ص119)

یعنی روح بعد از مرگ از بدن جدا می شود اما از آن صورت جسمی جدا ناپذیر است. با او است تا آن صورت را در خود جذب کند.

باید توجه داشت که مرحوم شاه آبادی برای آفرینش انسان سه مرحله را معتقد است

1 آفرینش جسم(بدن مادی) همان بدن اول است که از اعضا و جوارح ساخته شده و به صورتهای خاصی در آمده به گونه‌ای که دو نفر نمی شود مطابق هم باشند.

2 شکلگیری انسانی(بدن برزخی) بدن دوم که بدن برزخی است بخاری است حاصل شود بعد از تمام شدن بدن مادی از حرکات طبیعیه امشاج. که در تمام بدن نباتی و مادی ساری است. و آن را روح بخاری و سحابی و ضبابی گویند. باید توجه داشت که بین تمام شدن بدن و انشاء روح در آن ، فصل طویلی وجود دارد تا بدن آمادگی برای دریافت روح را بیابد . لذا بدن مادی و بدن برزخی هر دو علت اعدادی برای روح می باشند. بدین معنا که سنخیت بین جسم و روح را این بدن برزخی فراهم می آورد. این بدن برزخی مرکز ثقل بحث معاد است که جناب محسن غرویان از آن غفلت ورزیده است.   

3 نفخه‌ی روحانی که همان «و نفخت فیه من روحی است. که این روح حادث است.

 مرحوم شاه آبادی تصریح دارد که ملازمه است بین روح و صورت جسمیه. صورت جسمیه غیر از جسم و بدن مادی است. چنان که یاد آور شدیم و روح پس از مرگ بدن با همین صورت برزخی که بدن برزخی و دارای صورتی است باقی خواهد ماند. روح بدون این صورت کجا خواهد بود؟ جز آن که آن روح با صورتی که از جسم برخوردار است بماند و راز ماندگاری روح نیز چنین است. والا روح جدای از این صورت چگونه تشخص خواهد یافت. چگونه می‌توان این همانی را از آن باز شناخت. چون با این بدن زیسته و در این بدن بوده است پس حقیقت همان بدن را که صورت آن است خواهد داشت. مرحوم شاه آبادی برای تقریب به ذهن تصریح به رؤیا دارد که در خواب افراد را می شناسند حتا اموری کشف می شود و ادای دین می گردد. (ر.ک : شذورات المعارف، ص113

این که شاه آبادی می فرماید جذب نمودن جوهره جسمیه را به خود به چه معنا است؟ جز آن که صورت جسمی را بگیرد و ویژگیهای مادی را وا نهد؟ چون بعد از این به مرحله برزخ خواهد رفت و شاه آبادی عالم برزخ را چنین توصیف کند:

«و این عالم مملو از هبا و اثیر است. و همین است مراد از هیولای مجسمه به صورت جسمیه‌ی ملازمه با صورت نوعیه‌ی عرشیه و در این صورت جمیع ملائکه ساجده و ارواح جن و شیاطین و ارواح صاعده تماما در این فضا می باشند. و از این جهت است که در موقع رؤیا که آزادی حواس است ملاقات پدر و مادر و برادر و دوستان را می نماید و مصافحه و معانقه می کند و رنگ و شکل و نورانیت آنها را مشاهده می کند. و صداهای آنها و روایح طیبه آنها را می‌فهمد. چنانکه سؤالاتی از آنها می‌شود که موجب قطع به شهود آنها است. بلکه استظهار از دفاتر و دفائن و محاسبات و بدهی و طلب آنها شده و گاهی امر کرده‌اند به تصفیه حساب فلان، به همان ترتیبی که در دفتر او است... »(شذرات المعارف. ص113)

مرحوم شاه آبادی در هیچ  کجای مباحث خود  در سیر احتضار تا قیامت کبری به انکار و رد جسمانیت این عوالم نپرداخته بلکه صراحت به غیر روحانی بودن آن دارد. به معرفه 165سلطه سلاطین عقل و نفس و حس مراجعه شود. و نیز معرفه 170 سؤال در قبر.

در سؤال قبر مرحوم شاه آبادی تصریح می کند:

سوال در قبر از روح است با تعلق به همین جسم میت مقبور و جسد مقبور و ناملایمات بر آن موجب تألم روح است که ناله دارد. چشمش از حدقه بیرون آمده و بدنش گندیده و تا آن که جاذبه‌ی روح و مغناطیسیت آن ، صورت جسمیه را از ماده تجرید نکند این تعلق به بدن مقبور محفوظ است.     

بنابراین از نوع جملات وصفی جناب شاه آبادی تفسیر به رد معاد جسمانی و پذیرش معاد روحانی و معنوی دور از انصاف و خرد علمی است. و این نسبت بر ایشان ناروا و به ناحق است. البته ما فعلا کار به صحت و یا عدم صحت معاد جسمانی یا روحانی نداریم. مهم ایجاد پادگان و گرد آوری نیروهای درون این پادگان است. این افسر که به جمع آن پادگان نپیوست. آقای غرویان را باید که برای خود افسری دیگر بیابد.
 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

      جسمانیت قیامت کبری

در نشریه‌ی ”آیینه‌ی سخن“[1] شماره‌ی سوم، سال اول،(تابستان 83) مطلبی آمده است با عنوان «چالش نظری معاد روحانی و جسمانی» از آقای محسن غرویان که در ضمن این عنوان چند ادعا را از جانب خود یا از دیگران مطرح کرده است  که طی دو بخش به واشکافی سخنان ایشان خواهیم پرداخت

بخش نخست

ادعاهایی که سخنران مطرح کرده است را به صورت چند گزاره یاد آور می‌شوم: 

1 بحث معاد بسیار پیچیده است.

2 بحث معاد آن گونه که برخی حکما مطرح کرده‌اند برای عموم مردم اثر تربیتی ندارد.

3 مهمترین تأثیر در معاد، بحث جسمانی یا روحانی بودن آن است.

4 پرسشها و ابهامها در مورد معاد زیاد است که باید بدانها پاسخ داده شود.

5 معاد یک حقیقت روحانی است

6 مرحوم شاه آبادی معتقد به معاد روحانی و معنوی است.

7 مرحوم امام خمینی معتقد به معاد روحانی و معنوی است.

8 به ملاصدرا نیز نسبت داده که معتقد به معاد روحانی است.

یکم -  در اوائل انقلاب با یکی از دوستان در رابطه با نتایج مطلوب و نامطلوب آزادی بیان بحث و گفتگو داشتیم. اصرار بنده این بود که در چنین فضایی آزادی بیان، بستر ساز استبداد خواهد بود. یا جامعه را به سمت و سوی فساد و تباهی به پیش خواهد برد. چون فراوان هستند کسانی که نسنجیده حرف می زنند و حرف نسنجیده می‌زنند. و بسیاری هم هستند که شمشیر از نیام بیرون کشیده و منتظر سر بریدن و فتوا دادن برای قلع و قمع هستند. به عناوین گوناگون. تخریب نظام. ارتداد. تشویش اذهان. انکار ضروری دین. محاربه با خدا، محاربه با پیامبر، محاربه با امام زمان و ...

اینک پس از گذشت نزدیک به هفده یا هیجده سال از آن زمان می بینم که به راستی این چنین است. اگر آزادی بیان بدین معنا باشد که هر کس هر چه به، نه به ذهنش، بلکه دهانش رسید برای همگان بازگوید، آیا سنگ بر روی سنگ خواهد ایستاد.

از آن جمله موردی است که بدان خواهیم پرداخت و به هشت ادعای بدون دلیل آن  اشاره شد. هشت ادعا طی یک سخنرانی که برای هیچیک از آنها محض رضای خدا حتا یک دلیل هم یاد آور نشده است.

اگر مراد از آزادی بیان، سخنرانی و ادعاهای بدون دلیل است با قاطعیت من می گویم که از چنین آزادی نفرت دارم. که در زیر عنوان آزادی، ادعای بی دلیل، یا دشنام، تهمت،  افترا و ... رد و بدل شود. این آزادی نیست. افسار گسیختگی است. در فضای آزاد،  فکر و اندیشه ، همراه با استدلال بیان می‌شود. آیا ممکن است کسی بیاید و فریاد بزند که امام زمان نیست و دلیلی هم بر ادعای خود اقامه نکند. خردگرایی و اصلاح طلبی هرگز چنین شیوه و روشی را نمی‌پذیرد. فضا باید برای هر اندیشه‌ی مستدل فراهم باشد.

دوم تا کنون می‌پنداشتم که برخی افسانه‌ها و خرافات را فقط باید از قشر عوام و بیسواد از دین شنید. ولی اینک می بینم که برخی اهل فضل همان افسانه‌ها و خرافات را مبنای مباحث خود در تبیین و تفسیر مباحث کلامی قرار داده‌اند: گذاشتن چوب در قبر برای سنجش میزان فشار قبر، یا جا سازی میکرفون در قبر به همراه فرد مرده برای دریافت درستی و یا نادرستی پرسشهای نکیر و منکر، ویا طرح این پرسش کسانی که در انفجار بدنشان متلاشی می شود چگونه فشار قبر خواهند داشت؟ ( عین این مثالها در متن سخنرانی آمده است) آیا می تواند اثباتگر و یا نافی چیزی باشد. می‌گویند دانشمندی تجربی مدعی شد من سالها در لابراتوار کالبدشکافی به تجزیه و جدا سازی تمامی اجزای بدن مرده‌ها پرداختم. همه چیز از اعضا و جوارح را دیدم ولی روح را ندیدم. آیا ندیدن روح توسط او آن هم در بدنها ی مرده می تواند دلیل بر انبود روح باشد؟ آیا این ادعا در گفتمان علمی و فلسفی منزلت و جایگاهی می تواند داشته باشد؟ او که در پی دیدن روح با چشم حسی است؟

در اطراف آبادی ما گلمکان تا چندی پیش نظر بر آن بود که با مردن، علقه نکاح گسسته می شود و زوج و زوجه بایکدیگر نامحرم می شوند.

شوهری همسر خود را که سه روزه زاچ وضع حمل کرده -  بود به شدت کتک می‌زد که تو چرا نماز نمی‌خوانی. من دو روز است که مراقب تو هستم، نمی بینم که تو نماز بخوانی. زن می گوید: من بچه آورده‌ام نمی‌توانم( منظورش ناتوانی شرعی بود) شوهرش می‌گوید: مگر کوه جا به جا کرده‌ای؟ حالا یک بچه آورده‌ای باید نمازت را ترک کنی؟ تا خانه‌ی من هستی نباید نمازت ترک شود؟

 آیا به راستی این موارد و نمونه‌های فراوان دیگر شبیه به آن ربطی به دین و حوزه‌ی بحثهای اعتقادی دارد؟ بلی از آن جهت که ما بدانیم که در چه فضا و موقعیت زندگی می‌کنیم مفید است. ولی این بدان معنا نیست که ما باورهایمان را از اینها بگیریم. این عوام زدگی است. البته طی مقاله‌ای سالها پیش، گرفتاری اهل علم را یاد آور شده‌ام که گرفتاری عوام زدگی است. گاه نا آگاهانه در دام عوام زدگی در افتاده و حرف و سخنانی زده اند که خود نه به اصل سخن و نه به تبعات آن تن در می‌دهند. عرصه دین را باید از این عوام زدگی پالایش کرد. استاد مطهری یکی از معضلات دین را همین می‌داند که هر کس از هر کجا که رسیده در این باره سخن گفته است.

سوم باید سخنران محترم آقای غرویان یک موضع ثابت و روشن نسبت به اصل و اساس دین داشته باشد که آیا غایت گرا است یا کارکرد گرا یا هم هردو و یا هم هیچکدام. ایشان در بحث معاد گویا کارکردی می‌اندیشند. بدین معنا که معاد را اگر به صورت جسمانی بگوییم مردم وحشت خواهند کرد و از آتش و دوزخ و برزخ و فشار قبر و هیولای نکیر و منکر خواهند ترسید و گناه نخواهند کرد.

واعجبا که معتقدین و پای بندان به معاد جسمانی، رشوه می‌دهند،  رشوه می‌گیرند، اختلاس می‌کنند، آدم می کشند، احتکار می‌کنند، گران فروشی و کم فروشی می‌کنند، زنا می‌کنند. و ... پس کجا است آن اثری که معاد جسمانی باید داشته باشد. و حال آن که ندارد و بهترین دلیل بر آن چنین گناهانی است که مدام اتفاق می‌افتد. پس مشکل در جسمانی بودن و یا روحانی  بودن نیست. مشکل اجتماعی را باید در جای خود کاوید چنانچه جناب غرویان لازم بدانند معضلات ارزشها و نادیده انگاشتن آنها را بر خواهم شمرد که جسمانی بودن یا روحانی بودن معاد هیچ ارتباطی بدان ندارد. البته شاید اصل معاد که زندگی مجدد و حسابرسی باشد بی ارتباط با آن نباشد که آن سخن دیگری است.

    چهارم اینکه بحث معاد مبتنی بر مشرب برخی از حکما اثر تربیتی ندارد گویا منظور ایشان را نیک در نیافتم. که آن بزرگان به خطا رفته اند و واقعیت را به گونه‌ای در یافته‌اند که فاقد اثر تربیتی است یا آنکه آنچه این حکما تحت عنوان معاد گفته‌اند متن واقع و حقیقت محض است ولی مردم بدان تن در نمی‌دهند. آنها را نمی‌ترساند. جالب است که معاد روحانی باشد. و عین واقع هم همین باشد و حکما نیز از آن دفاع کنند ولی اثر تربیتی در بین مردم نداشته باشد. یعنی بین علما و حکما و پیروان آنها تباین کلی است. پس این حکما باید بروند پی کار دیگری. حکیم یک واژه تهی و بی معنا نیست. حکیم اسم برای گروهی کاسب و سود جو نیست. حکیم کسی است که بیماری مردم و جامعه را نیک در می یابد و در پی درمانش تلاش می کند. حکیم همان پزشک معنوی است. پاسخگوی نیازها و دردهای غیر جسمانی است. حال این حکما چگونه تفسیری از معاد ارائه داده‌اند که فاقد اثر تربیتی است. به حتم مبدئی هم که آنها تفسیر کنند کارآمدتر از این معادشان نبوده و نیست.  

پنجم همچنانکه یاد آور شدم و نیز در این باره سخن گفته خواهد شد، مهم بحث معاد جسمانی بودن و یا روحانی بودن نیست. مهم این است که باور به معاد از بین رفته است. شاید معاد دان باشیم ولی بدان یقین نداریم. مثل همان بخاری و آتش که کودک از سر یقین حتا نزدیک بدان هم نمی شود. ما اگر باور به معاد داشته باشیم این باور خود سبب دوری از هر گناهی خواهد شد.هرگاه گناهی صورت می گیرد باید دانست که حضور خدا و فرجام عمل را از یاد برده و دچار غقلت شده‌ایم.

در این باره حرف و سخن بسیار است و مجال کوتاه . فعلا ما را بدین مقدار بسنده است. اما چند مدعای آخر ایشان که محور و مدار بحث جسمانی و یا روحانی بودن معاد است بدین جهت در این فرصت فراهم آمده به چهار مدعای اخیر خواهیم پرداخت.

ایشان به صدرای شیرازی(مدعای هشتم)  نسبت داده که او نیز معتقد به معاد جسمانی نیست. به بیان ایشان توجه شود:

«بعضیها در باره‌ی شیخ الرئیس گفته اند رئیس عقلا و حکما معاد جسمانی را پذیرفته و می‌گوید دین قائل به معاد جسمانی است. در حالی که بوعلی سینا چنین چیزی نگفته است. بلکه سخن وی این است که ظواهر الفاظ کتب آسمانی این است و من در این جا حرفی نمی‌زنم. اما نگفته که معاد جسمانی عین دین است. و گرنه شرایع آسمانی را امام و مرحوم شاه آبادی و ملاصدرا همه دیده‌اند. چرا آنها چنین چیزی نگفته‌اند.» (آئینه‌ی سخن. ص82)

یعنی امام و شاه آبادی و آخوند شرایع را دیده و در منابع آنها فحص و کاووش کرده و باز هم به این نتیجه رسیده اند که معاد روحانی است و هیچ تعارض با شرع ندارد. این باید مدعای سخنران باشد.

تفسیری که ایشان از سخنان شیخ ارائه داشته شاید منحصر به فرد ایشان باشد و کسی چنین تحلیلی ارائه نکرده است یا من لا اقل چنین تفسیری و تحلیلی ندیده‌ام. بهتر آن که به اصل ادعا و سخن شیخ توجه شود که خود او چه می‌گوید:

«فصل فی المعاد فبالحری ان نحقق هیهنا احوال الانفس الانسانیه اذا فارقت ابدانها و انها الی ای حال ستصیر فنقول یجب ان یعلم ان المعاد منه ما هومنقول منه فی الشرع و لا سبیل الی اثباته الا من طریق الشریعه و تصدیق خبر النبی(ص) و هو الذی للبدن عند البعث و خیرات البدن و شروره معلومه لایحتاج الی تعلم و قد بسطت الشریعه الحقه التی اتانا بها نبینا و سیدنا و مولانا محمد (ص) حال السعاده و الشقاوه بحسب البدن» (شرح آراء ملاصدرا، آشتیانی، ص63، نقل از الهیات شفا و نجات)

 

[1]   - آیینه‌ی سخن نشریه‌ی داخلی مرکز فرهنگی – پژوهشی شهید هاشمی نژاد است که در آن اندیشه‌های اساتید دانشگاه و حوزه در باره‌ی مهم ترین مسائل ایران و جهان و همچنین گزارش فعالیتهای مرکز انعکاس می‌یابد. 

  • حسن جمشیدی

دکتر عبدالکریم سروش[1]

سروش بحث خود را از تفاوت بین وحی ها می‌آغازد. هر کس که بر او وحی شد، نه بدان معنا است که او پیامبر است. برای وحی یک ویژگی بر می‌شمارد:

« از مجاری ویژه‌ای به مدرکات ویژه‌ای دست پیدا کند که دیگران از دست یافتن به آنها ناتوان و ناکام‌اند» ص 3

این وحی را بیشترها می‌توانند ادراک کنند، و سروش از بسیاری نام می‌برد که چنین وحی را درک کرده‌اند و از آن به تجربه‌ی دینی یا تجربه‌ی وحیانی تعبیر می‌کند: همچون مریم یا ابراهیم(ع).

بین آنچه پیامبر درک می‌کند و آنچه که دیگران ـ غیر پیامبر ـ درک می‌کنند، گرچه از طریق وحی هم باشد، یک تفاوت جدی وجود دارد:

«تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه‌ی شخصی باقی نمی‌مانند و با‌‌ آن دل خوش نمی‌دارند و عمر خود را در ذوق و مواجید درونی سپری نمی‌کنند، بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس می‌کنند و انسان تازه‌ای می‌شوند و این انسان تازه، علم تازه، و آدم تازه‌ای بنا می‌کند.»ص 4

سروش در ادامه می‌گوید:

« باری در پیامبری مفهومی و عنصری از مأموریت مندرج است» ص 6

و از همین عنصر مأموریت، سروش در خاتم نبوت بهره می‌گیرد:

«در خاتمیّت این مأموریت رخت بر می‌بندد. لکن اصل آن باقی می‌ماند.»

مهم و شاید پرسش اساسی این است که این وحی چیست وچگونه اتفاق می‌افتد؟ و همین پرسشی بود که ما در طی این نوشتار به دنبال آن بودیم. سروش با عنوان و تعبیری که بدان می‌دهد، بسیاری از پرسشها را پاسخ داده و بر بسیاری از امور، روشنایی می‌تاباند. البته سروش مدعای  خود را بیشتر منتسب به غزالی می‌کند و به نظر می‌رسد که او با توجه به آموخته‌های جدید، می‌کوشد تا قرائت جدیدی را مدعای غزالی در المنقذ من‌الضلال ارائه کند.

سروس وحی را برای پیامبر یک تجربه‌ می‌داند. تجربه‌ای که فقط پیامبران کاشف آن بوده اند و تجربه‌ای که به سادگی به دست نمی‌آید ولی برای دیگران هم می‌تواند اتفاق بیفتد و هم اتفاق افتاده است. سروش معتقد است، تجربه‌ی نبوی، هم می‌تواند گوهر پیامبر را توضیح دهد و هم روش شناختن پیامبران را بیان کند و هم پاره‌ای از لوازم و توابع دانستنی‌های پیامبری را.  ایشان براین عقیده است اگر پیامبری به معنای نزدیک شدن به عوالم معنا و شنیدن پیام سروش‌های غیبی است، این یک تجربه است. (ص10)

در این صورت، تجربه خاصیت خود را خواهد داشت. می‌توان این تجربه را افرون‌تر، غنی‌تر و قوی‌تر کرد. همانند بسیاری از تجربه‌های دیگر که یک نحوه‌ وابستگی و پیوستگی بین میزان تجربه‌ و مهارت ایجاد می‌شود. پس پیامبر، پیامبر‌تر می‌شود. چنانکه شاعر، شاعر‌تر می‌شود.

پس از این بحث سروش آنچه که بدان می‌رسد و محصول این اندیشه خواهد بود، تدریجی بودن جریان وحی است. و با تدریجی بودن، تفاوت بسیار بین آغاز و انجام آن (به لحاظ زمانی) خواهد بود.

چون دوره‌ای را پیامبری می‌کند که هنوز نبوت در مراحل نخسین است و دوره‌ای که به نهایت پختگی می‌رسد. با این نگاه، سروش معتقد به تعدد و تکثر وحی است. به این معنا نیست که پیامبر در یک بار به گنجی برسد و تا پایان عمر از آن چه به دست آورده خرج کند. بلکه وحی، همچون باران رحمت، مستمراً بر او می‌ریخت.( ص 11)

سروش در این بخش از سخنانش از ابن‌خلدون کمک می‌گیرد. و تدریجی بودن وحی را و تفاوت تحمل پیامبر در ابتدا و انتهای وحی، به خبرهای رسیده از ایشان مستدل می‌کند.

تفاوت کوتاهی و بلندی آیات مکی و مدنی را ناشی از تجربه‌ ابتدائی و تجربه‌ی گسترده‌ی نبوت می‌داند. پیامبری که با نزول چند آیه از علق، بر می‌آشوبد و هراسناک می‌شود، پس از گذشت زمان نسبتا طولانی به یک باره نیمی از سوره‌ی توبه، آن هم هنگامی که بر الاغی سوار است، نازل می‌شود.

با تغییر تجربه‌ی پیامبر، موقعیت پیامبر تغییر یافت و از حالت انزار و درهم شکستن دگمی‌های پیشین به حالت سازندگی و رسالت استقرار آئین دگرگونی می‌یابد.

سروش بعد از تبین این دبدگاه، خود به صراحت با بهره‌گیری از دیدگاههای عرفانی مولوی مدعی می‌شود که با بسط و گسترش شخصیت پیامبر، تجارب دینی و وحیانی او نیز گسترش می‌یافت. بدانجا رسید که زان پس، وحی تابع او شد نه او تابع وحی (ص13)

جبرئیل تابع او بود تا او تابع جبرئیل ـ پیامبر بدان مرحله رسید که از جبرئیل هم درگذشت و او را وانهاد.(ص16)، لذا او هرچه پیامبرتر می‌شد، آئین او نیز فربه‌تر می‌شد.

به تفاوت بین اندیشه‌ی دکتر سروش و علامه‌ی طباطبایی توجه شود که علامه‌ی طباطبایی تدریجی بودن و تکامل را در مناسبت بین پیامبر و ظرفیت موجود اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد که به میزان پیشرفت جامعه، وحی هم تکامل می‌یابد ولی دکتر سروش این تکامل را در مناسبات خود پیامبر و تعالی شخص او می‌داند.

سروش وحی را همین تجربة نبوی می‌داند، گرچه نفی روح قدسی نمی‌کند (ص 19) ولی نسبت به آن هم توضیح نمی‌دهد. تفکر تجربی او از وحی، با نزول دفعی و آفریدگاری قرآن پیش از نزول نمی سازد. او همه‌ی وحی بلکه همه‌ی آنچه به عنوان وحی گفته می‌شود را از خود پیامر می‌داند و در پیامبر می‌جوید.

وحی یعنی همان زندگی پیامبری پیامر که اگر پیامبر عمر بیشتری می‌کرد به حتم، بر حجم قرآن افزوده می‌شد. و اگر عمر پیامبر کمتر بود، از حجم قرآن کاسته می‌شد.

همه‌ی گره کوری که در مباحث سروش نهاده شده و همچنان نهان مانده این است که آیا پیامبر با تجربه‌های خود راه به عالم دیگری برده است؟ یعنی آیا امور را به تدریج از منبعی و مخزنی بر‌می‌داشت؟ یا چیزی آن سوی درون پیامبر وجود ندارد؟ بلکه همه‌ی این جوشش‌ها از کوشش پیامبر است و از درون شخص پیامبر می‌جوشد. به نظر می‌رسد که سروش این نظریه را می‌پذیرد. و رابطه‌ی پیامبر را با پیام وثیق می‌کند. ولی این که پیام را از کجا می‌گیرد، او از درون خود پیامبر می‌داند.

منابع:

فلسفه‌ی علم کلام، هری اوسترین ولفسن، احمد آرام، انتشارات الهدی، تهران، 1368

وحی و نبوت، استاد محمد تقی شریعتی، انتشارات حسینیه‌ی ارشاد، 1349

قرآن و وحی، دکتر محمد صبحی صالح، محمد مجتهد شبستری، دفتر نشرفرهنگ اسلامی، 1362

تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، دکتر ذبیح الله صفا، داشگاه تهران، 1371

بیست گفتار، دکتر مهدی محقق، چاپ دوم، 1362

دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد سوم، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، 1369

تاریخ فلسفه در اسلام، ج.ا.م.م. شریف، مرکز نشر دانشگاهی، نصر الله پور جوادی، 1362

تجربه‌ی نبوی، عبدالکریم سروش،

فروغی؛ محمد علی، سیر حکمت در اروپا، انتشارات زوار، تهران، 1344

مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج4، انتشارات صدرا، تهران، 1374

اقبال لاهوری، احیاء فکر دینی در اسلام، احمد آرام،

 

[1] - دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش از کتاب تجربه‌ی نبوی اتخاذ شده است.

  • حسن جمشیدی

 نصر حامد ابو زید[1]

ابو زید در تبین وحی، معتقد است که وحی شامل همه‌ی متونی است که نشان از خطاب خداوند با آدمی دارند (ص 76) التبه برای وحی ایشان یک ویژگی بر می‌شمارد و آن سّری بودن وحی است. وحی را به معنای اعلام می‌گیرد و معتقد است که این اعلام باید پوشیده و سّری باشد. بنابراین وحی به معنای پیام سری یا پیام پنهان.

چون بحث از پیام است، پس باید دو طرف داشته باشد: دهنده‌ی پیامبر و گیرنده‌ی پیام. دهنده‌ی پیام پیامی را ارسال می‌کند. گیرنده‌ی پیام هم آن را می‌گیرد. چون پیام پنهان و سری است. باید یک گونه از رابطهی بین دهنده و گیرنده جهت انتقال پیام وجود داشته باشد، تا گیرنده پیام بتواند، محتوای پیام را فهم کند. مشکل اساسی که ما در این بحث با‌ آن رو به رو هستیم، عمل ارتباطی است که بین دو مرتبه‌ی وجودیِ خداوند و پیامبر باید صورت بگیرد.(ص79)

ابوزید جهت آن که وحی را از حالت غیر عادی در آرود و آن را یک مقوله‌ی نزدیک به ذهن قرار دهد، ازفرهنگ عرب و چیزی بهره می‌گیرد که تا اندازه‌ای ما را به وحی نزدیک می‌کند و آن رابطه‌ی عرب پیش از اسلام با «جن» است. عربها، ارتباط انسان با جن را می‌پذیرفتند. ضمن آن که این امکان برای همگان فراهم نبود. بلکه برای ارتباط با جنیان، افراد باید برخوردار از ویژگیهای خاص باشند تا در اثر این ویژگی، بتواند با مرتبه‌ی وجودی متفاوت با مرتبه‌ی خودشان ارتباط برقرار کنند. جنیان به لحاظ صورت و صیرت با نوع بشر متفاوتند. بدین جهت آنها می‌توانستند از مرز‌های زمین و آسمان بگذرند. از غیب خبر آورند. بر امور پوشیده و پنهانی دست پیدا کنند. و کسانی که این توانایی را در این ارتباط به دست می‌آوردند، در اصطلاح به آنها «کاهن» گفته می‌شد.

«کاهنان» کسانی بودند که در ارتباط با جنیان. معرفت و علم آنها را به غیب به چنگ می‌آوردند(ص80). علاوه‌ی بر کاهنان، کس دیگری که می‌توانست با جنیان ارتباط برقرار کند، شعرا بودند.

بنابراین عرب دوره‌ی رسول‌الله پذیرفته بود که می‌توان به عالم دیگری غیر از این عالم (جهان غیب) ارتباط برقرار کرد. لذا عرب آن دوره‌ نسبت به پذیرش وحی و امکان آن حرفی نداشت ـ بلکه اعتراض آنها در دو چیز بود (ص80)

1 مضمون وحی.

2 گیرنده پیام و وحی.

شاید به همین دلیل هم باشد که قرآن کریم درساخت و بازنمایی و امنیت فرهنگی آن روزگار در شمار زیادی از آیات مانند انعام 100، 112، نمل 17، 39 سبأ 41، احقاف29، به ویژه دریک سورة کامل ـ سورة جن ـ احوال آنان، تحول در طبیعت‌شان، ایمان آوردنشان به اسلام، ذکر شده است(ص82)

جهت تقریب به ذهن و آشنایی بیشتر با فضای ذهنی ابورید یادآور می‌شوم که در برهه‌ای از تاریخ ایران بحث امام زمان و دیدن ایشان و خدمت ایشان رسیدن و... اوج گرفت و سر زبانها افتاد. دیگر بحث از دروغ یا راست بودن نبود. اگر اشکار و یا اعتراضی مطرح می‌شد نسبت به کسی بود که مدعی رؤیت یا خدمت رسیدن بود.

یا در یک مقطع خاص تاریخی بحث از ذهن و اجتماع آنها و کیفیت دین آنها و کسانی که با جن دیدار کرده و... در این فضاهای تاریخی کسی به اصل ادعا کاری نداشت بیشتر تمامی آنها صادق پنداشته می‌شد.

ولی سؤال این است که هم اینک اگر کسی مدعی شود که من امام زمان را دیدم. فرهنگ جامعه به گونه‌ای نیست که خریدار این حرفها و مدعاها باشد. کسی که می‌گوید من سید حسنی هستم به راحتی دستگیر می‌شود و مردم هم از کسانی که آنها را دستگیر کرده‌اند تقدیر می‌کنند. اگر همین سید حسن در آن مقاطع خاص که رؤیت امام زمان مرسوم بود چنین مدعایی را مطرح می‌کرد به یقین می‌گرفت. خود شاهد بود کسی که مدعی شد من مهدی موعود هستم، اسم او را در فهرست کاندیداها ننوشتند و شنودندگان این خبر هم بیشتر از این این فرد تلقی نوعی مسخره بازی داشتند.

ابوزید می‌خواهد بگوید همین فضای فکری دقیقا در همان مقطع و دوره‌ای که پیامبر مبعوث شد کاملا وجود داشت. بلکه از این هم گسترده تر می‌خواهد بگوید این، جز فکر و فرهنگ عربی است که می‌توان با غیب ارتباط بر قرار کرد و راه ارتباط هم جن است و کسی هم که ارتباط بر قرار می‌کند کاهن نامیده می‌شود و کاهنان از موقعیت خاص اجتماعی بر خوردارند و همین موقعیت را به جهت همین رابطه با جن، شعرا دارند.           

این منظومه‌ی فکری ـ ارتباط انسان با عالم جنیان یا به طور کلی با عوالم غیب دیگر جزئی از دایرة مفاهیم موجود در فرهنگ عربی اسلامی باقی ماند. و بر پایه‌ی همین ذهنیت توانستند پدیده‌ی نبوت را از طریق نظریه‌ی خیال تبین و تفسیر کنند.

ابوزید در ادامه‌ی بحث، به همان منظومه‌ی فکری عربی اشاره دارد که نبوت و کهانت را دو گونه‌ی مختلف وحی می‌داند. چون در هر دو میان انسان و موجودی از مرتبه‌ی وجودی دیگر‌ـ شیطان برای کاهن، فرشته‌ برای پیامبر ـ رابطه برقرار می‌گردد. در این ارتباط، پیامی‌ به وسیله‌ی‌ وحی با رمزی خاص دریافت می‌شود که هیچ فرد سومی در لحظه ارتباط ـ قدر متیقن ـ آن پیام را در نمی‌یابد.

پس از انقطاع وحی، کاهن از محتوای پیام خود خبر می‌هد. و پیامبر پیامر دریافتی را به مردم ابلاغ می‌کند ـ به همین جهت هم شاید باشد که به گفته ابن‌خلدون[2]، پس از بعثت پیامبر، کهانت منتفی نشد(ص90).

ابوزیر می‌خواهد بگوید بر اساس تحلیل ابن خلدون، اگر چنانچه پبامبر به مبارزه با کاهنان بر می‌خواست در حقیقت نوعی مبارزه را علیه خود آغاز کرده و خود زنی نسبت به پیامبر صورت می‌گرفت. بدین جهت از همان ساز و کار موجود استفاده شد.

در وحی قرآن ابوزید معتقد است طرفین اصلی در فرایند وحی نبوی ـ وحی خاص قرآن ـ خدا از یک سو و رسولی که از جنس بشر است. با توجه به  آیه‌ی 51 ، 52 شورا وحی به سه 3  گونه از جانب خدا ممکن است:

1 وحی به معنای الهام. وحی به مادر موسی [3] وحی به زنبور [4] ، وحی به فرشتگان [5] و هر گونه وحی شخصی مخفی[6]. این وحی ارتباط رمزی غیر صوتی است.

2 سخن گفتن خدا با انسان از پس حجاب. مانند تکلم خداوند با موسی[7] که از این نوع وحی به نداء تعبیر شده است. این وحی ارتباط رمزی کلامی است.

3 وحی غیر مستقیم از طریق فرشته، ‌القاء و تنزل قرآن از این نوع است.

در این جا دو پرسش را ابوزید مطرح می‌کند:

1 چگونگی و ماهیت رمز به کار رفته در ارتباط خداوند با فرشته.

2 نحوه‌ی ارتباط و ملاقات فرشته با پیامبر.

البته ابوزید دراین جا اقدام به بیان یک پیش فرض می‌کند و آن این است که می‌گوید:

می‌دانیم رمز به کار رفته میان فرشته و پیامبر عربی بوده‌است(ص95).

در توصیف و تبین چگونگی ارتباط عمومی خداوند با جبرئیل و نوع رمزی که به کار رفته است، حامد ابوزید به نقل دیدگاههای مختلف دانشمندان مسلمان می‌پردازد چنانکه از زرکشی نقل می‌کنند:

« خداوند کلام خویش را به جبرئیل ـ که در مکانی بلند در آسمان بود‌ ـ فهماند و خواندنِ آن را به او آموخت و جبرئیل در هبوط به زمین، همان را ادا کرد».[1]

در این جا، پرسشی را ابوزید مطرح می‌کند: جبرئیل چه چیزی از قرآن را نازل کرد؟ لفظ یا معنی را؟  که در متن فوق که از زرکشی نقل شد، سخن از خواندن است. فهمیدن و خواندن. این ابهام هر نوع تحلیل و تفسیری را بر می‌تابد. آنچه پیامبر فهمید محتوا بود یا شکل هم به همراه آن بود؟ البته پس از تبیین این مرحله نوبت به انتقال پیام از جبرئیل به پیامبر می‌رسد که چگونه بود؟ آیا این فقط بیان معنا بود؟ یا لفظ و معنا با هم بود؟ زرکشی معتقد است:

«لفظ و معنا هر دو نازل شده‌اند، جبرئیل قرآن را از لوح محفوظ فرا گرفته و همان را فرو آورده است.»

«برخی گفته‌اند که هر یک از حروف قرآن در لوح محفوظ به اندازه‌ی کوه ‌قاف است و در درون هر حرف، معانی‌ای نهفته است که جز خداوند عز‌وجل کسی آن را نمی‌داند. معنای سخن غزالی همین است که می‌گوید: “حروف قرآن پرده‌ای بر معانی است.”»[2]

در تحلیل ابوزید از این نظریه آمده است: این دیدگاه، متن قرآنی را دارای وجودی مکتوب و پیشین آن هم در لوح محفوظ می‌داند. چنین برداشتی رابطه‌ی دیالیک‌تیکی میان متن و واقعیت فرهنگی را نادیده می‌گیرد»(ص 96).

به مرکز ثقل نظریه‌ی ابوزید توجه شود که وی می‌خواهد بین قرآن و فضای فرهنگی موجود در دوره‌ی بعثت ارتباط برقرار کند. به دیگر بیان خاستگاه قرآن را نه در درون پیامبر و یا در بیرون از عالم مادی بجوید بلکه او در پی این است تا قرآن را در متن جامعه‌ای پیدا کند که پیامبر در آن جامعه می‌زید.

ابوزید معتقد است باور به وجود ازلی قرآن دو نتیجه اساسی در پی داشت:

1 در قداست قرآن مبالغه شد. آن را از متن زبانی، دارای دلالت و قابل فهم، به متنی صوری و تسلمی تبدیل کرد(ص96). خوش نویسی و هنر خطاطی در همین بستر شکل گرفت و ریشه یافت.

2 باور به ژرفای دلالت و تعدد مراتب معانی‌آن. زیرا از یک سو باید با عالم الهی متحد باشد و از سوی دیگر با این حجم حروف ازلی قرآن. همین تصویر، راه یافتن به معنای متن قرآن را فروبست. چون پی بردن به مراتب مختلف معانی این متن ناممکن است. زرکشی از سهل‌ بن‌عبدالله تستری نقل می‌کند:

اگر در برابر هر یک از حروف قرآن، هزار فهم و درک به بندگان دهند، باز هم نمی‌توانند به کنه آنچه خداوند در یک آیه‌ی قرآن گنجانیده است دست یابند، زیرا قرآن کلام خدا و صفت کلام خدا صفت اوست. پس همچنانکه ذاب خداوند بی‌منتها‌ است فهم کلامش نیز بی پایان است و هر کس همان اندازه در می‌یابد که برای او گشوده دارند.»[3]

ابوزید در تحلیل نتجه‌ی دوم معتقد است «چنین تصویری از دلالت متن قرآنی بر فرهنگ اسلامی سرانجام سبب شد که کارکرد آن از ”پیام” بودن در قلمرو دلالت زبانی به ”شمایل” بودن در قلمرو دلالت نشانه شناسانه منتقل شود.» که چنین نتیجه‌‌ای خود فضای دیگری گشود و تأثیرات خاص فرهنگی داشت ـ مثلا‌ً احادیث نبوی بر قرآن برتری یافت چون روایات، جنبه‌‌ی بشری داشتند و برای افراد قابل فهم بودند(ص98).

آنچه گفته آمد مبتنی بود بر نگره‌ی عربی بودن زبان قرآن در حالت وحی عمودی و افقی.

(خداوند جبرئیل )                  و                                (جبرئیل پیامبر)

دیدگاه دیگری را ابوزید مورد بررسی قرار می‌دهد که در آن دیدگاه این دو مرتبه از هم جدا شده‌اند. و وحی از ”حد الهام” به ”ارتباط زبانی” تبدیل پیدا می‌کند. که در این بیان یک مرتبه جبرئیل و بار دیگر پیامبر، به وحی، صورت زبانی می‌دهند. چنانکه باز رزکشی دراین باره می‌گوید:

«جبرئیل تنها معانی را بر پیامبر اکرم‌(ص) نازل کرد و او پس از یادگیری معانی، آن‌ها را به زبان عربی بیان کرد.»[4]

چون قرآن به قلب پیامبر (ص) نازل شده است، لذا معانی جدای از الفاظ فرود آمده است. پس وحی در این مرحله همان «الهام» است. به استناد آیه 193 و 194 شعرا که دارد تنزّل الروح الامین علی قلبک. پس دراین تحلیل، بودن قرآن به زبان عربی، از آن آن رو است که پیامبر خود عرب است.

ولی برخی از دانشمندان علوم قرآنی معتقدند که ساحت و بیان زبانی قرآن را خود جبرئیل بر عهده داشته است.

«جبرئیل (ع) تنها معانی را دریافت کرد و آن ها را با این الفاظ به زبان عربی بیان کرد. اهل آسمان آن را به زبان عربی می‌خوانند و به همین زبان نیز نازل شده است.»[5]

ابوزید این دیدگاه را مبتنی بر انگاره‌ی پیشین می‌داند که اینها معتقدند

مسأله‌ی اول این که در میان فرشتگاه نظام زبانی بر قرار است.

 مسأله دوم هم این که مسلم می دانند که این نظام زبانی، همان زبان عربی است.

البته این تفکیک صورت گرفته است که قرآن در مرحله نزول عمودی( خدا جبرئیل) متن غیر زبانی بوده است اما در مرحله نزول افقی (جبرئیل پیامبر) به متن زبانی تبدیل شده است (ص 99).  بعضی این تبدیل را توسط جبرئیل دانسته‌اند و برخی آن را از جانب پیامبر.

ابوزید این دیدگاه را با آیات قرآن ناسازگار می‌داند. چون قرآن خود را «قول » وقرآن و از قرائت می‌داند. پس پیامی زبانی است که دست بردن درآن به هیچ وجه روا نباشد. آیه 73 از اسری و 86  از همین سوره‌ و 27 از کهف به خصوص آیه 16 تا 18 سوره‌ی قیامت.

 

[1] - زرکشی، البرهان فی علوم‌القرآن، ج 1، ص 229

[2] - زرکشی، البرهان فی علوم‌القرآن، ج 1، ص 229

[3] - زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 9

[4] - زرکش، البرهان فی‌علوم القرآن، ج 1، ص 230

[5]  - البرهان فی علوم القرآن، زرکسی، ج 1، ص230. دقت شود که این نوع تبیین از وحی و قرآن رویکردی است که مدعی خواهد بود دلالت الفاظ بر معانی ذاتی است. و نیز دلالت دارد بر این که زبان اصلی و مبدء تمام زبانها عربی است. این رویکرد زبان را یک مقوله‌ی فرهنگی و بشری نمی‌داند. ضمن آن که به تبع آن معتقد باید باشند که واضع لغت خداوند است نه بشر. 

  • حسن جمشیدی

خود آگاهی باطنی و استاد مطهری

استاد مطهری برای فهم چیستی وحی راهی که در پیش می‌گیرد بررسی کاربرد وحی در زبان عربی است. با بررسی موارد استفاده شده در زبان عربی می‌توان به معنای آن لغت پی برد. مشکل در رابطه با وحی این است که از موارد استعمال آن در زبان عربی نمی‌توان به معنای آن رسید زیرا عرف مردم با چنین واژه‌ای سر و کار نداشته‌اند. آنچه در لغت استفاده شده، معنایی نزدیک به آن است.(مطهری، 4، 401). پس راه برای رسیدن به مفهوم وحی از این جهت بر ما بسته است.

استاد مطهری در ادامه می‌گوید: در بین مردم، آنچه را که پیامبران دریافت می‌کنند چون یه معنای خاصی است که پیشتر در بین مردم رایج و مرسوم نبوده است واژه‌ای را که نزدیکتر به ایم معنا و مفهوم باشد برای آن قرار داده‌اند. باید ببینیم از مجموع کاربردی که واژه‌ی وحی دارد چه می‌فهمیم.(همان، 402)

در لغت عرب معنای وحی هر گونه القای محرمانه و مخفیانه و پنهانی را گویند. القای مرموز. مانند اینکه کسی به کس دیگری به صورت درگوشی و پنهانی چیزی بگوید که دیگری نفهمد. بنابراین آنچه از واژه‌ی عربی استفاده می‌شود مخفی بودن و مرموز بودن آن نسبت به افهام دیگران است.(همان، 402)

جهت هرچه نزدیکتر شدن به مفهوم وحی، استاد مطهری از دیدگاه "سیر باطنی"[1] ولیام جمیز و خود آگاهی باطنی اقبال لاهوری نکاتی را به وام می‌ستاند.

ویلیام جمیز معتقد است: «آنچه انسان  آن را "من" [روح] می‌خواند و خود آگاهی دارد در احوال عادی دایره‌اش محدود و مسدود است. و از خود او تجاوز نمی‌کند. ولیکن این دایره‌ی محدود، حریمی دارد که بیرون از دایره‌ی خود آگاهی است و شخص در احوال عادی از آن آگاهی ندارد. و چون باب آن حریم به روی "من" باز شود با عالم دیگری آشنا می‌گردد. و بسی چیزها بر او مکشوف می‌شود که در حال عادی درش بر روی او بسته است».  وی بر این باور است: «مواردی هست که انسان از دایره‌ی محدود مسدود "من" به آن حریم که گفتیم پا می‌گذارد و در من ناخودآگاه وارد می‌شود و با "من"های دیگر که در حال عادّی، درشان بر روی او بسته است مرتبط می‌گردد. و به این طریق ضمایر به یکدیگر مکشوف و در یکدیگر مؤثر می‌شوند. و شخص بدون واسطه‌ی حس و عقل به حقایقی بر می‌خورد و در عوالمی سیر می‌کند که تمتعات روحانی در می‌یابد و به کمال نفس نزدیک می‌شود و خود را به خدا متصل می‌بیند و در می‌یابد که حدود زندگانیش بالا رفته و اطمینان نفس حاصل نموده و روحش بزرگ و شریف شده و از غیب مدد می‌گیرد».(فروغی، ج3، ص239)

و اقبال لاهوری گفته است: «پیغمبری را می‌توان همچون نوعی از خود آگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربه‌ی اتحادی تمایل بدان دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصت‌هایی است که نیروی زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند. یا شکل تازه‌ای به آنها بدهد، در شخصیت وی مرکز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فرو می‌رود. تنها به این قصد که بار دیگر با نیروی تازه ظاهر شود و کهنه را بر اندازد و خط‌ سیرهای جدید زندگی را آشکار سازد.(اقبال، ص)

به عقیده استاد مطهری تبیین اقبال از مفهوم وحی همان تفسیر عرفا است از سیر من الحق الی الخق با این تفاوت که اقبال بدان صورت اجتماعی بخشیده است: «... ولی بعضی دیگر از آنجا حالت بازگشت پیدا می‌کنند، باز می‌گردند به سوی مردم برای رهبری و دستگیری مردم؛ آن را می‌گویند سیر من الحق الی الخلق. می‌گویند نبوت سیر من من الحق الی الخلق است؛ یعنی پس از آن که نبی به به حق واصل شد از حق دو مرتبه بازگشت به سوی مردم کرده برای سوق دادن مردم. این را [اقبال] به این تعبیر امروزی ذکر کرده و بیشتر جنبه‌ی اجتماعی می‌دهد؛ برخلاف عرفا که جنبه‌های فردی را می‌گیرند»(همان، ص403)

استاد مطهری برای نزدیک‌تر شدن به مقصود اقبال تمثیلی بیان می‌کند: «دریایی را شما در نظر بگیرید که از آن دریا یک جوی باریکی باز شده و یک دریاچه‌ی کوچک یا حوضچه‌ای در کنار آن باشد؛ این[حوضچه و دریاچه] می‌شود حیات محدود ما و ممکن است راه هم بسته باشد یا راه باز باشد ولی ممکن است کسی بخواهد از این حیات[محدود] به آن حیات نامحدود اتصال پیدا کند.»(همان، 403)

بنابراین وحی یعنی گسستن از زندگی محدود و پیوستن به زندگی نامحدود. و به بیان دیگر پیوند روح به همه‌ی ارواح. در ادامه استادمطهری سخن اقبال را نقل می‌کند:« این اتصال با ریشه‌ی وجود به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست. شکل استعمال کلمه‌ی وحی در قرآن نشان می‌دهد که این کتاب، آن را خاصیتی از زندگی می‌داند و البته این هست که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است. گیاهی که به آزادی در مکان رشد می‌کند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه‌ی زندگی دارای عضو تازه‌ای می‌شود و انسانی که از اعماق درونی زندگی، روشنی تازه‌ای دریافت می‌کند همه، نماینده‌ی حالات مختلف وحی هستند که بنا بر ضرورت‌های ظرف، پذیرای وحی یا بنا بر ضرورتهای نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد اشکال گوناگون دارد»(اقبال، ص)

با توجه به این که واژه‌ی روح در قرآن ویژه‌ی انسان نیست پس این معنا برای دیگر موجودات هم خواهد بود. چون می‌بینیم که قرآن، وحی را تنها در مورد انسان نمی‌گوید بلکه در مورد زنبور عسل، مورچه، درخت، و همه‌ی اشیا می‌گوید.(فصلت، 12 و زلزال، 4و5). وحی خاصیتی از وجود است که اختصاص به جانداران ندارد.(همان، ص404)   

آنچه استاد مطهری از وحی بیان داشت معنای فراگیر آن بود که حتا شامل زمین و آسمان هم می‌شد ولی سخن در وحی نبوت است. که چگونه رخ می دهد؟ در پاسخ بدان استاد مطهری بر این باور است که این: مسأله‌ای است که ما از زبان اولیای وحی باید بشنویم. چون نه می‌توانیم روی آن تجربه کنیم و نه می‌توانیم استدلال کنیم. ما باید ببینیم آنها[اولیای وحی] چه گفته‌اند».(همان، ص405)

استاد مطهری برای هرچه نزدیکتر شدن به مفهوم وحی گام به گام نکاتی را بیان می‌کند:

ویژگی نخست وحی درونی بودن آن است. یعنی پیامبر از راه درون در می‌یافت. نزل به الروح الامین علی قلبک(شعرا، 193 و 194) ما می‌بینیم که پیغمبر اکرم در حالتی که وحی بر او فرود می آمد در بیشتر حالات حواس ظاهری آن حضرت از کار باز می‌ماند. حالتی همچون غش به او دست می‌داد که از خود بی‌خود می‌شد.(همان، ص411)

ویژگی دوم تعلیمی بودن آن است. پیامبر شاگرد و خداوند معلم اوست: علمه شدید القوی(نجم،5) هرچه شخصیت پیامبر دارد در واسطه بودن اوست. تمام شخصیتش در این است که توانسته ارتباط با بیرون از وجود خود، با خدا، با شدید القوا، با ملک، برقرار کند. بدین جهت پیامبر با نابغه فرق خواهد کرد(همان، ص405 و 411)

ویژگی سوم شعوری بودن وحی است. در حالتی پیامبر آن را از خداوند دریافت می‌کند که متوجه آن است. تفاوت وحی با الهام در همین می‌توان باشد.(همان، ص 405 و 413)

ویژگی چهارم واسطه داشتن در گرفتن وحی است. غیر از خدا و پیامبر شخص دیگری نیز وجود دارد که از آن به فرشته و ملک و روح الامین و روح القدس و جبرئیل .. یاد می‌شود.(همان، 407 و 414)      

پس بیان ویژگیهای بالاگفت، استاد مطهری دیدگاه خود را با بهره گیری از نظر عارفان و حکیمان این گونه بیان می‌کند: انسان از نظر توانایی‌های روحی همچون یک موجود دو رو است. یک روی آن به طبیعت است که دانش‌های معمولی خود را از راه حواس می‌گیرد. حواس وسیلیه‌ی ارتباطی انسان با طبیعت است. و روی دیگر آن که سنخیت با جهان ماوراء الطبیعه دارد. روح پیغمبر نخست صعود می‌کند و تلاقی بین او و حقایقی که در آن جهان هست صورت می‌گیرد که ما چگونگی این تلاقی را نمی‌توانیم بیان کنیم- و از آنجا نزول می‌کند و به مشاعر پیامبر پایین می‌آید و پوشش محسوسیت می‌یابد. وحی یعنی حقایقی که با یک صورت معقول و مجرد، پیامبر در آنجا با آنها تلاقی کرده و در مراتب وجود پیغمبر تنزل می‌کند تا به صورت امر حسی برای خود پیامبر در می‌آید. امر حسی دیداری و یا شنیداری.(همان، ص415)

البته استاد مطهری بعد از بیان این فرضیه خود می‌افزاید: من نمی‌گویم البته نباید هم ادعا کرد- که این فرضیه صد در صد تمام است.(همان، ص419) پس هنوز جای سخن می‌تواند باشد.

 

[1] . این اصطلاح از محمد علی فروغی است.

  • حسن جمشیدی