جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

خیام یا خیام نما

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ب.ظ

زیبا آفرین
پیش از انقلاب افرادی بودند که نوع خاصی کلاه به  سر می گذاشتند و خود را صمد بهرنگی می پنداشتند. فکر می کردند با گذاشتن یک کلاه؛ روشن فکر شده و در کوره اندیشه پزی صمدی، صمد بهرنگی خواهند شد.
بعضی از افراد که می خواستند دکتر علی شریعتی بشوند و ادای روشنفکرها را در بیاورند؛ سیگار با سیگار روشن می کردند. علت را که می پرسیدیم؟ می گفتند: ما مثل دکتر هستیم. منظورشان دکتر علی شریعتی بود. پشت سر هم سیگار می کشیدند.
در جهاد دانشگاهی مشغول امور پژوهشی خود بودیم. یکی آمد تا به ما کمک کند و همکار ما شد. سیگاری بود. یک روز اعتراضا به حقیر گفت: شما چگونه روشنفکری هستید که سیگار نمی کشید؟ گفتم اولا من روشنفکر نیستم. ثانیا کی گفته لازمه روشنفکری سیگار کشیدن و تو قهوه خانه نشستن و گفتن و خندیدن است. اگر چنین باشد پس باید حتما تو قهوه خانه های پاریس پرسه زد نه تو کوچه پس کوچه های مشهد.  
یک عده هم بودند که کفش دم باریک به پا می کردند و پاشنه اش را می خوابانیدند و کلاه لگنی هم سرشان می گذاشتند و  سبیل را هم به چپ و راست می کشیدند و دستمال یزدی دور گردن و کت هم سر شانه فکر می کردند قیصر شده اند؛ ادا و اطوار قیصر را هم در می آوردند و می گفتند: "ما زدیم شما هم بگین که زده دیگه". اینها فکر می کردند شریعتی و قیصر و صمد در همین کلاه و سیگار و دستمال یزدی و کفشهای نوک باریک است. فکر می کردند چون سیگار می کشد یا چون دستمال یزدی به دست می گیرد و یا چون کلاه کذایی به سر می کند پس دکتر شریعتی یا صمد بهرنگی یا قیصر است. و حال آن که شریعتی بود که سیگار می کشید نه این که چون سیگار می کشید پس شریعتی بود. صمد بهرنگی بود که کلاه پشمینه به سرش می گذاشت و شالگردن می انداخت؛ نه این که چون کلاه پشمی به سر می گذاشت و شالگردن می انداخت صمد بهرنگی شد. ماهی سیاه کوچولوی صمدی بخشی از تاریخ ادبیات این کشور است. چون قیصر بود پاشنه کفشش را می خوابانید. چون قیصر بود دستمال یزدی دور گردنش می انداخت. چون قیصر بود کتش را روی شانه اش می انداخت. چون قیصر بود نصف پایش از کفشش بیرون بود. اگر پای برهنه هم راه می رفت باز هم قیصر بود. چون قیصر بود قیصر بود. تو گنده لاتها سر همه آنها بود.
البته این تیپ خاص اختصاص به همین چند نفر ندارد در حوزه علمیه گاهی می دیدیم طرف جامع المقدمات را نخوانده، نعلین زرد به پا می کرد که حتی سر انگشتانش به زور توش جا می گیرد و زیر شلواری سفید می پوشد و قبایی با آستینهای گشاد که به اندازه دور کمر خود ایشان است و عمامه ای به بزرگی گنبد حرم. از سنگینی عمامه گردنش تلو تلو می خورد. فکر می کرد خواجه نصیر طوسی یا  کسایی مروزی یا خواجه نظام المک است.
این افراد فکر می کنند ویژگی متفکران به نوع پوشش آنها است نه به تفکر آنها. آثار صادق هدایت را نمی بینند و فقط رفتار او را می بینند. آثار صمد را نمی بینند فقط کلاه او را می بینند. آثار شریعتی را نمی بینند که کسی نیست که او را نشناسد و یا اثری از او را نخوانده باشد فقط سیگارش را می بیند.
متاسفانه بعضی چنین تصویری از خیام دارند. پیرمرد عاطل و باطلی که جام شراب به دستش بود و دم ساعت سر می کشید. و تو کوچه باغهای نیشابور تلو تلو می خورد. ول بود. علاف روزگار بود. نه عزیز دل من. تو دوست داری عرق بخوری بخور. چرا خیام را بهانه می کنی! دوست داری سیگار بکشی، خب بکش! چرا دکتر را پیش مرگ خودت می کنی؟ خب راحت سیگارت را بکش. آن هم از نوع اشنو. یا همای بیضی. یا وینستون. این را به پای دکتر شریعتی ننویس.
خیام برای خودش بر و بیایی داشت. نفوذ کلام داشت. در دستگاه خلافت جاه و مقام داشت. بین مردم کبکبه و دبدبه ای داشت. یک انسان بود. خیام خیام شد و به خیلی از چیزها رسید که سر از زندگی در آورد که محصولش شد همین چند رباعی که در دست من و شما است. این رباعی ها محصول اندیشه و فکر خیام است. خیام اندیشید و محصول اندیشه اش شد این چند بیت. حتی جرات نمی کنیم او را شاعر بنامیم چون در برابر تعداد اشعار مولوی و سعدی و فردوسی شعری ندارد. شاید به همین جهت هم باشد که در زمانه خودش و تا حدود یک قرن بعد از خودش هم از اشعار او نام و نشانه ای نیست. چون او متفکر بود. او اندیشمند بود. نه یک آدم بیهوده دائم الخمر الکلی! دم مردن کتاب شفای ابن سینا پیش روی او یا روی سینه اش بود.

ما اول خیام بشویم بعد به دنبال جام شرابش و تنگ بلورش باشیم. کدام رفتار ما خیامی است که این یکی اش را بزرگنمایی می کنیم. آیا اثری که خیام با همین چند بیتش بر ادبیات و عرفان و فلسفه بعد از خود گذاشته است را داریم. مگر ما چقدر با فلسفه مشاء آشنا هستیم؟ مگر ما چقدر با خود خیام آشنا هستیم؟ چون لفظ "می" آورده است پس بگردیم و بهترین مشروبات دنیا را فراهم آوریم و از بین این همه دُرهای سفته در رباعیاتش، همین یکی را بگیریم و دیگر خلاص.
شبی در شهری مهمان عزیزی بودیم. مهمان دیگری هم داشت و او نیز روحانی بود. سخن از هر دری رفت. آن مهمان روحانی، اندر رسای تریاک و آثار و برکاتش فصل مشبعی سخن گفت. و در تحیر از این همه محسنات در باب تریاک. گفتم: برادر من! شما اگر دوست داری تریاک بکشی بکش قرار نیست که این قدر در شان و منزلت آن سخن بگویی. گفت: نه. سخن از نقش و تاثیر آن است. آقای فلان و آقای فلان هم تریاک می کشند. کم کم داشت بحث را می کشاند به صحرای کربلا و شب عاشورا. مدعی شد که مرحوم مجلسی هم تریاک می کشید و... فردا صبح تماس گرفتند که این آقا را با ماشین اداره و مقدار زیادی تریاک دستگیر کرده اند.
اگر شما دوست دارید تریاک بکشید دیگر پای این و آن را به میان نکشید. اگر دوست دارید مشروب بخورید پای این و آن را به وسط نیاورید. خیام بشوید و مثل او هم زندگی کنید نه این که مثل خیام می خواهید فقط مشروب بنوشید.
اگر میزان و ملاک داوری ما بر اساس گفته ها و نوشته ها باشد نویسنده ای گفته بود از هر کتابی پانزده خط آن را به من بدهید تا من حکم اعدامش را صادر کنم. استاد ما حضرت آیت الله سید عزالدین زنجانی(رض) می گفت اگر که شعر حجت بود من حافظ را به جرم لواط و میگساری، سنگسار و اعدام می کردم و خیام را حد می زدم و...
باید کمی از سطحی نگری فارغ بشویم و پوست بیندازیم. باید از پیله تنیده خود بیرون بیاییم. همین خیام که می گوید به قبل و بعد نیندیش خودش اندیشیده که می گوید نیندیش. حاصل تجربه و یافته هایش را در طبق اخلاص نهاده و پیش کش می کند. خود همین؛ یعنی اندیشیدن را او به ما توصیه می کند. پس راهی را رفته است. بخشی از ساعات عمر گران سنگ خود را صرف کوزه و کاسه کرده است. نه این که بسازد؛ نه. فقط روی آن فکر کرده و به تفکر در آن دو پرداخته. این تفکرش ارزشمند است. مقصدش شاید خیلی مهم نباشد راهش مهم است. خیام به نظر من یک متفکر بزرگ بود. اگر فیلسوف نبود متفکر بزرگی بود. خیام زندگی ما را به چالش کشید. بلکه زندگی انسانی را به چالش کشید. راهی نشان نمی دهد. پاسخی به پرسشهای ما نمی دهد ولی با پرسشهای سهمگین خود ما را بلکه فیلسوفان را وادار به تفکر کرد. همه نظم و نظام جهان را می دیدند و آن را می ستودند نمونه بارز آن غزالی؛ ولی خیام پریشان احوالی عالم را دید و نظم آشفته اش را بلکه بی نظمی اش را دید. دید که نظم جهان نظم آشفته است. اگر همه می گویند جهان همه هستی است و هستی خیر مطلق است او نیمه خالی لیوان را دید و گفت بخش شرور این عالم بهره ما شده است. من خیام را از جمله متفکرهای بزرگ می دانم. متفکری که با تفکراتش ما را نیز به چالش جدی وا داشت. کم گفت ولی همان گفت کمش هم چه بسیار معنا در پی دارد. واقعا باید اندیشید. انسانهای بزرگ بزرگی شان به پرحرفی نیست به حرفهایی که زده اند. مگر شوپنهاور چقد تالیفات دارد؟ ولی متفکر بزرگی است. مگر از سقراط اثری برجا مانده است؟ ولی او واقعا متفکر بزرگی است که هنوزه بشریت وامدار تفکرات اوست. و هم چنین حافظ که کم گفته است ولی همان کمش جای سخن بسیار دارد.
امید که تفکر و اندیشه خیام ما را به تفکر وا بدارد و از بذرهای پاشیده در سر زمین باورهایمان بتوانیم بارورش گردانیم و خوشه چینش باشیم.
حسن جمشیدی خراسانی


https://t.me/joinchat/AAAAAFh5234GQY9qEzYVSA

  • حسن جمشیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی