زیبا آفرین
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۱
زیبا آفرین
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
در بین ادیبان و شاعران نسبت به دو کس حرف و سخن بسیار است. یکی خیام و دیگری حافظ. البته نسبت به مولوی حرف و حدیث هست ولی نه مثل حافظ و خیام. نسبت به مولوی گفته می شود شیعه یا سنی است. یا موافق عرفانند و یا مخالف عرفان. ولی در شرابخوارگی او کسی تردید به خود راه نمی دهد. و کسی این جرات را نمی کند که چنین نسبتی به مولوی بزند. اما نسبت به خیام و حافظ الا ماشالله حرف و حدیث. تا جایی که در مسلمانی او هم تردید روا داشته اند. او را منکر معاد و خدا و شریعت و دیانت و همه چیز دانسته اند. یک کافر به تمام معنا. جالب است بعضی تلاش می کنند تا ثابت کنند که هیدگر عارف بزرگ هم چون مولوی و معتقد به امامت و ولایت است(هم چون سید احمد فردید) و از سوی دیگر تلاش می کنند تا خیام را وصله ناچسب یا وصله ناجوری در حوزه اسلام بدانند. و این هم ناشی از اشعار و رباعیاتی است که منسوب به خیام و یا از خود خیام است. به نظر من خیلی هم فرق نمی کند. هم رباعیاتی که حضرت عباسی می شود سوگند یاد کرد که از خود خیام است می شود ثابت کرد که همه کاره بوده است. از خیام تصوراتی ساخته اند از اسطوره تا دائم الخمری که در کوچه پس کوچه ها تلو تلو می خورد و توی جوی خیابانی افتاده که او را بلند می کنند و به منزل می رسانند.
شاید علت اصلی این نوع نگرش و اختلاف تا این حد و شکاف عمیق بین دیدگاهها، ناشی از این باشد که خیلی ساده و روان سخن گفته اند. شعرهای مولوی و یا دیگر ادبای شهیر فارسی خیلی در دسترس مردم قرار نگرفته است. به بیان دیگر دستمالی نشده است. ولی خیام و حافظ اشعارشان خیلی دستمالی شده است. اگر بخواهیم بهترین نمونه را برای خیام و حافظ مثال بزنیم مانند دین است که هر حسن علی بقالی که از گرد راه برسد اظهار نظر می کند. طرف سر دخترش را بر سر غیرت جاهلانه با داس می برد و به نام دین و شریعت می گذارد. طرف در کوچه و بازار به زن و دختر مردم گیر می دهد و اسمش را امر به معروف و نهی از منکر می گذارد. بنده در مدینه منوره کنار قبر نبی اکرم شاهد بودم که یکی از دوستان آمد و گیر داد به حصری که تو نمازت را غلط می خوانی. فکرش را بکن که حصری امام جماعت مسجد مدینة الرسول، قرادتش اشتیباه باشد. ما اگر رو پیدا کنیم به خدا هم ایراد می گیریم. پشت سر خدا هم حرف می زنیم و اصلا برای خدا هم حرف در می آوریم.
خیام از معدود متفکران و اندیشمندانی است که حرف و حدیث در باره او فراوان است. ولی به نظر می رسد همه این حرفها در باره خیام است ولی خیام نیست. خیام شخصیت دیگری است.
زیبا آفرین
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائی است عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
جامهٔ زهد و ریا کندم و، بر تن کردم
خرقهٔ پیر خراباتی و، هشیار شدم
واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد
از دم رِند میآلوده، مددکار شدم
سخن امام خمینی همان فرمایش خیام است البته به یک بیان دیگر.
زیبا آفرین
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
در رابطه با معنای زندگی خصوصا در سالهای اخیر سخن فراوان گفته شده است و آثاری نیز ترجمه شده است. کسانی به این مقوله پرداخته اند که خود فیلسوف زندگی اند. معنای زندگی چیست؟
بعضا تلاش کرده اند تا معنای آن را کشف کنند. یعنی اینها فکر می کنند که زندگی یک معنایی دارد و این معنا را باید کشف کرد لذا به کشف معنای زندگی پرداخته اند. البته این یک تلقی است. آیا درست است یا درست نیست سخن دیگری است.
گروهی هستند هم چون خیام که اینها معتقدند زندگی معنایی ندارد تا ما در پی کشف معنای آن باشیم. علتش هم این است که خود زندگی مبهم است. یعنی چه؟ زندگی زندگی چندان روشن نیست تا چه رسد به معنا و مفهوم آن. لذا اینها معتقدند چیزی که که خودش مبهم و بلکه بی معنا است چگونه می شود برای آن معنایی کشف کرد. از نیستی که نمی شود چیزی کشف کرد. لذا آنهایی که در پی معنای زندگی هستند این معنا را بر زندگی بار می کنند. جعل می کنند. خودشان این معنا را می سازند. فرق است بین کشف معنا و ساخت معنا. دسته دوم معتقدند که زندگی معنا نتدارد تا کشف بشود و اگر قرار است که ساخته بشود هر معنایی که خواستید برای آن بسازید چون این معنا ساخته و پرداخته خود شما و دلالتی بر امر واقعی نمی کند. زندگی برای اینها همان چیزی است که الان هست. نسبت به آن چه گذشته و نیز نسبت به آن چه خواهد آمد اصلا فکر نمی کنند. بلکه دغدغه آنها زندگی در حال و همان لحظه و همان دم است. همان لحظه باید خوش بود. همان لحظه باید شاد بود. زندگی در نگاه این گروه همان لحظه ای است که در آن قرار داریم.
زیبا آفریم
بر مفرش خاک، خفتگان میبینم
در زیر زمین، نهفتگان میبینم
چندان که به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم
برخیزم و عزم باده ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم
این عقل فضول پیشه را مشتی می
بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
مخاطب این رباعی خود خیام است. زبان حال خیام با خود است. در رباعی قبل مخاطب یار و آن لعبت کیش بود ولی در این رباعی مخاطب خود خیام است. به خود می گوید باید برخیزم و سراغ باده ناب را بگیرم. ناب به معنای خالص بدون افزودنی های دیگر. چه بسا بعضا شراب را با آب مخلوط کنند تا از غلظت آن بکاهند. نه. خیام به دنبال شراب ناب و خالص است. به خود می گوید برخیزم و شراب نابی بنوشم. با نوشیدن شراب حرارت بدن بالا می رود و صورت سرخ و به رنگ عناب در می آید.
در ادامه خیام می خواهد کار دیگری هم بکند و آن سرکوب عقل است. این عقل فضول که انگشتش را به هر سوراخی فرو می کند و در باره هر چیز چون و چرا می کند. این عقل را می خواهد سرکوب کند تنها راه سرکوب عقل نوشیدن می است. مشتی می به روی عقل زدن یعنی نوشیدن شراب و کنار زدن عقل. در حالت مستی چیزی به نام عقل بی معنا است.
عنایت داشته باشید که ما وقتی مطالعه می کردیم چنانچه چرتمان می گرفت بر می خاستیم و آبی به سر و صورت می زدیم و چرتمان می پرید. زدن مشتی آب بر صورت چرت را پاره می کند. اما خیام از زدن آب به صورت خود نمی گوید تا هوشیار شود بلکه از زدن مشتی آب بر صورت عقل سخن می گوید که شراب برای عقل همچون آب بر روی آتش است. آب آتش را خاموش می کند و شراب عقل را.
زیبا آفرین
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم