جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۲۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

زیبا آفرین

دشمن به غلط گفت که من فلسفیم

ایزد داند که آنچه او گفت نیم

لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام

آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

دشمن منظور همان مخالفان است در مقابل دوست. دوست و دشمن. هرکس که سر دوستی نداشته باشد از این منظر دشمن خواهد بود. مخالفان در شهر شایع کرده اند که من فیلسوف هستم. حکیم عمر خیام یعنی خیام فیلسوف. شایع کرده اند که من فلسفه دان هستم. یعنی کسی که جویای حقیقت است. فلسفی ام یعنی جویای حقیقتم.
خداوند خودش دانای به امور است و واقعیت امر را می داند که من واقعا این گونه نیستم. من به دنبال حقیقت نیستم. بقیه فکر می کنند که من به دنبال حقیقت هستم و حال آن که چنین نیست.
ولی نباید این حقیقت را کتمان کرد که در این آشیانه غم یعنی در این زندگی روز مره که هر لحظه اش حادثه ای رخ می دهد و اندوهی به بار می نشاند من خودم هم واقعا متحیر مانده ام که من کی هستم. عنایت بفرمایید که همه توجه و دغدغه خیام غم آشیان یا همان آشیانه غم است. این حقیقتی است ک8ه باید دنبالش بود. نه آن چه فلسفه یا فیلسوف فکر می کند که حقیقت است. حقیقت و واثعیت این است که مردم در اندوه و غم فرو رفته اند و باید راهی برای رهایی آنها پیدا کرد. این مهم است نه غیر این.
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

خورشید به گل نهفت می‌نتوانم

و اسراز زمانه گفت می‌نتوانم

از بحر تفکرم برآورد خرد

دری که ز بیم سفت می‌نتوانم

خیام دو باره لب به اعتراض می گشاید و به همه سو هجمه می برد. به طبیعیات و به فلاسفه و به معلمهای اخلاق و به فقهای عظام که هر یک کارهایی می کنند و یا توصیه هایی دارند که من قادر به این کارها و گفته ها نیستم.

خورشید ویژگی اش این است که در گل فرو می رود. منظورش غروب کردن خورشید و فرو رفتن در دریا است. و یا غایب شدن در پشت کوهها است که از آن تعبیر می شود به گل. خیام می گوید من نمی توانم چنین کاری بکنم. این که نمی توانم یعنی قادر به چنین کاری نیستم یا این که این ادعا را نمی توانم بپذیریم.

فلاسفه و حکما پرده ها را کنار زده اند و اسرار پشت پرده را به خیال خود بیرون ریخته اند اما من که فیلسوف نیستم که پی به اسرار عالم ببرم. نمی توانم و راهی به اسرار عالم ندارم.

هم چنان که غرق تفکر بودم یک ندای درونی برخاست و به من نهیب زد که درّ و آن سنگ گرانبهایی که از روی بیم و ترس بخواهی بسازی تو قادر به چنین کاری نیستی. گیرم که از سر ترس بتوانی آهن را طلا کنی تو را چه سود به این ترس و بیم نمی ارزد. منظورش بهشت است که از ترس و بیم فرد بخواهد راهی بهشت بشود.  

 

  • حسن جمشیدی

در بین ادیبان و شاعران نسبت به دو کس حرف و سخن بسیار است. یکی خیام و دیگری حافظ. البته نسبت به مولوی حرف و حدیث هست ولی نه مثل حافظ و خیام. نسبت به مولوی گفته می شود شیعه یا سنی است. یا موافق عرفانند و یا مخالف عرفان. ولی در شرابخوارگی او کسی تردید به خود راه نمی دهد. و کسی این جرات را نمی کند که چنین نسبتی به مولوی بزند. اما نسبت به خیام و حافظ الا ماشالله حرف و حدیث. تا جایی که در مسلمانی او هم تردید روا داشته اند. او را منکر معاد و خدا و شریعت و دیانت و همه چیز دانسته اند. یک کافر به تمام معنا. جالب است بعضی تلاش می کنند تا ثابت کنند که هیدگر عارف بزرگ هم چون مولوی و معتقد به امامت و ولایت است(هم چون سید احمد فردید) و از سوی دیگر تلاش می کنند تا خیام را وصله ناچسب یا وصله ناجوری در حوزه اسلام بدانند. و این هم ناشی از اشعار و رباعیاتی است که منسوب به خیام و یا از خود خیام است. به نظر من خیلی هم فرق نمی کند. هم رباعیاتی که حضرت عباسی می شود سوگند یاد کرد که از خود خیام است می شود ثابت کرد که همه کاره بوده است. از خیام تصوراتی ساخته اند از اسطوره تا دائم الخمری که در کوچه پس کوچه ها تلو تلو می خورد و توی جوی خیابانی افتاده که او را بلند می کنند و به منزل می رسانند.

شاید علت اصلی این نوع نگرش و اختلاف تا این حد و شکاف عمیق بین دیدگاهها، ناشی از این باشد که خیلی ساده و روان سخن گفته اند. شعرهای مولوی و یا دیگر ادبای شهیر فارسی خیلی در دسترس مردم قرار نگرفته است. به بیان دیگر دستمالی نشده است. ولی خیام و حافظ اشعارشان خیلی دستمالی شده است. اگر بخواهیم بهترین نمونه را برای خیام و حافظ مثال بزنیم مانند دین است که هر حسن علی بقالی که از گرد راه برسد اظهار نظر می کند. طرف سر دخترش را بر سر غیرت جاهلانه با داس می برد و به نام دین و شریعت می گذارد. طرف در کوچه و بازار به زن و دختر مردم گیر می دهد و اسمش را امر به معروف و نهی از منکر می گذارد. بنده در مدینه منوره کنار قبر نبی اکرم شاهد بودم که یکی از دوستان آمد و گیر داد به حصری که تو نمازت را غلط می خوانی. فکرش را بکن که حصری امام جماعت مسجد مدینة الرسول، قرادتش اشتیباه باشد. ما اگر رو پیدا کنیم به خدا هم ایراد می گیریم. پشت سر خدا هم حرف می زنیم و اصلا برای خدا هم حرف در می آوریم. 

خیام از معدود متفکران و اندیشمندانی است که حرف و حدیث در باره او فراوان است. ولی به نظر می رسد همه این حرفها در باره خیام است ولی خیام نیست. خیام شخصیت دیگری است.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

چون نیست مقام ما در این دهر مقیم

پس بی می و معشوق خطائی است عظیم

تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم

چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

زندگی ما در دنیا مگر چقدر است؟ چهل سال؟ پنجاه سال؟ شصت سال؟ صد سال؟ هرچه باشد بالاخره روزی پایان خواهد پذیرفت. ما آمده ایم که برویم نه این که بمانیم. ما در دهر و روزگار مقیم نیستیم بلکه مهاجریم. مستاجر هستیم. خیلی زود باید جل و پوست تخت خودمان را جمع کنیم و برویم. پس بهتر آن که به دنبال دو چیز باشیم:
یکی می
و دیگری معشوق
بلکه باید به دنبال می و معشوق این دو با هم بود. زندگی بدون این دو بی معنا است. اشتباه فاحش است. زندگی بدون عشق زندگی نیست. مُردگی است. سعی کنید زندگی را با این دو بگذرانید و الا نشستن و از بام تا شام از قدیم و حادث سخن گفتن و تا کی از امید و بیم برای دیگران حرف زدن. رها کنید این سخنان بیهوده را. رها کنید این سخنان بی نتیجه را. اگر قرار است که من بمیرم و از صفحه روزگار محو بشوم چه فرقی می کند که من در علم ازلی حضرت حق بوده ام یا نبوده ام. چه فرقی می کند که عالم حادث است یا قدیم.
حادث و قدیم از جمله مباحث اساسی علم کلام و نیز فلسفه است. و بیم و امید از سخنان کلیدی واعظان و خطبا بر فراز منبر است. حوزه اش اخلاق است. چنان که امام خمینی فرماید:
در میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

جامهٔ زهد و ریا کندم و، بر تن کردم

خرقهٔ پیر خراباتی و، هشیار شدم

واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد  

از دم رِند می‌آلوده، مددکار شدم

سخن امام خمینی همان فرمایش خیام است البته به یک بیان دیگر.

 

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

تا چند اسیر عقل هر روزه شویم

در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما

در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم

در مقاله ای با عنوان ترمونولوژی عقل به تفصیل از معانی عقل گفته ام و نیز در کناب کاربرد عقل در فقه شیعه نیز به معانی عقل پرداخته ایم. خیام در این رباعی در برابر عقل معاد اندیش از عقل معاش اندیش سخن می گوید و آن را نکوهش می کند. تا ما باید اسیر عقل روز مره بشویم. عقلی که درگیر زندگی مادی ما است. عقلی که ما را رهنمون می کند که دلار بخریم یا طلا بخریم یا وارد بورس بشویم یا سراغ ملک و املاک برویم. اینها مصادیق عقل هر روزه یا همان روزمره گی عقل است. اگر قرار است که عنان خود را به چنین عقلی بسپاریم چه فرقی می کند که یک روز عمر کنیم هم چون بعضی از حشرات و یا صد سال عمر کنیم هم چوند بعضی از حیوانات. وقتی که قرار است تو در زندگی مادی خود اسیر باشی و روزگار را به اسارت بگذرانی چه فرقی می کند که یک روز یا یک سال و یا صد سال باشد.
چه باید کرد؟ راه کار چیست؟ راه کاری که خیام پیش روی ما می نهد ابن که فعلا کاسه می را دئر اختیار ما بگذار و آن را ارزانی ما بدار پیش از آن که مرگ ما فرا برسد و ما به زیرخاک برویم و مجدد تجزیه بشویم و تبدیل به خاک رس و بعد هم با لنگ و لگد سفالگر تبدیل به گل سفال برای کوزه دیگری بشویم.
خیام به شدت سر خورده شده است. سرخوردگی از زندگی روز مره. یا همان روز مره گی که با روز مرگی همراه است. و خیام می خواهد این روز مرگی را تبدیل به حیات کند. زندگی را به کالبد این انسان اسیر روزمره گی برگرداند. و آن جام شراب و پیاله می است. یعنی شاد بودن و خوش گذراندن. 

 

  • حسن جمشیدی

در رابطه با معنای زندگی خصوصا در سالهای اخیر سخن فراوان گفته شده است و آثاری نیز ترجمه شده است. کسانی به این مقوله پرداخته اند که خود فیلسوف زندگی اند. معنای زندگی چیست؟

بعضا تلاش کرده اند تا معنای آن را کشف کنند. یعنی اینها فکر می کنند که زندگی یک معنایی دارد و این معنا را باید کشف کرد لذا به کشف معنای زندگی پرداخته اند. البته این یک تلقی است. آیا درست است یا درست نیست سخن دیگری است.

گروهی هستند هم چون خیام که اینها معتقدند زندگی معنایی ندارد تا ما در پی کشف معنای آن باشیم. علتش هم این است که خود زندگی مبهم است. یعنی چه؟ زندگی زندگی چندان روشن نیست تا چه رسد به معنا و مفهوم آن. لذا اینها معتقدند چیزی که که خودش مبهم و بلکه بی معنا است چگونه می شود برای آن معنایی کشف کرد. از نیستی که نمی شود چیزی کشف کرد. لذا آنهایی که در پی معنای زندگی هستند این معنا را بر زندگی بار می کنند. جعل می کنند. خودشان این معنا را می سازند. فرق است بین کشف معنا و ساخت معنا. دسته دوم معتقدند که زندگی معنا نتدارد تا کشف بشود و اگر قرار است که ساخته بشود هر معنایی که خواستید برای آن بسازید چون این معنا ساخته و پرداخته خود شما و دلالتی بر امر واقعی نمی کند. زندگی برای اینها همان چیزی است که الان هست. نسبت به آن چه گذشته و نیز نسبت به آن چه  خواهد آمد اصلا فکر نمی کنند. بلکه دغدغه آنها زندگی در حال و همان لحظه و همان دم است. همان لحظه باید خوش بود. همان لحظه باید شاد بود. زندگی در نگاه این گروه همان لحظه ای است که در آن قرار داریم.

  • حسن جمشیدی
دوستان عنایت بفرمایند که اینها رباعی است. زبان شعر است. زبان شعر زبان خاص خودش را دارد. نمی شود شعر را با واقعیت یکی دانست. این سادگی و ساده لوحی است. زبان شعر زبان خیال است نه بیان واقع. و الا که شعر نیست. و فرق شعر و نظم در همین است. شعرهای الفیه ابن مالک شعر نیست بلکه نظم است چون رکن اصلی شعر که خیال است را ندارد. و ویژگی رباعیات خیام و راز ماندگاری آن همین خیالگونگی آن است. این که آیا به آن چه که می گوید اعتقاد دارد یا نه سخن دیگری است. تفتیش عقاید است. ما در مقام تبیین و تفسیر و تحلیل رباعیات او هستیم نه شخصیت او. زیرا اگر بخواهیم شخصیت خیام را تحلیل کنیم باید تمام دوره زندگی نزدیک به یک قرن او را و نیز کتابها و رساله هایی که نگاشته را و یا ترجمه کرده است را با دقت مورد مطالعه قرار دهیم. خیام کسی است که تقویم را نگاشته است. حال چه خود و چه به کمک دستیارانی که داشت. کسی که تقویم را استخراج می کند آن هم با آن دقت و حساسیت خاص که در تاریخ بی سابقه است و دقیق ترین تقویم است. حالا این تقویم به چه دردی می خورد جز برای برنامه ریزی. جز برای تدبیر امور. لذا همه سخن حقیر این است که خیام در رباعیات را با خیام در تقویم یکی ندانید. خیام در رباعیات را با خیام در رساله وجود یکی ندارید. خیام در رباعیات با خیام در ترجمه اثر شیخ الرئیس واقعا متفاوت و مختلف است. تومانی دو هزار و دهشایی فرق دارد.
این گونه نظر فقط نسبت خیام نیست دیگران هم این گونه اند. یک مرتبه مقام مقام علمی است و یک مرتبه مقام مقام عملی است باید بین مقام علم و مقام عمل فرق گذاشت. ابن سینا با برهان اثبات می کند که معاد روحانی است. و هرچه تلاش می کند نمی تواند جسمانی بودن معاد را اثبات کند. به صراحت می گوید دلیل بر جسانی بودن معاد نداریم الا این که صادق مصدق به آن تصریح کرده است. یعنی بین مقام علمی و باورهای خود ابن سینا فرق گذاشته است. البته به نظر حقیر صادق مصدق هیج کجا نفرموده که همین جسم احیا می شود. تفسیر مفسران این است که معاد جسمانی است. غرض تفاوت بین حوزه و عرصه اندیشه و عمل حتی باور است. می گویند ابوحنیفه از جایی رد می شد. یکی از صحابه امام صادق هم می گذشت. ابوحنیفه به احوالپرسی پرداخت و پرسید: شما که پیرو جعفر بن محمد هستی و جزو شیعیان او چرا زن صیغه نمی کنی. از ویژگی های شیعیان این است که زن صیغه کنند. 
یار و صحابه امام صادق فرمود مگر کاسب و تجارت ده برابر از دیگر امور صواب ندارد؟ و جزو اعمال مستحبی نیست؟
ابوحنیفه گفت: آری. هست.
پرسید: پس چرا یک مغازه باز نمی کنی تا خواهرت در آن تجارت کند. و این عمل استحبابی را انجام دهد و ده برابر صواب ببرد...
عنایت بفرمایید بین مقام علم و مقام عمل متفاوت است. ممکن است معتقد باشند که صیغه یعنی عقد موقت صواب دارد ولی خیلی کارهای دیگر هم هست که صواب دارد.
مرحوم خویی(رض) در بحث حلق لحیه یعنی تراشیدن ریش همه ادله را بررسی می کند و در نهایت به این نتیجه می رسد که دلیلی بر حرمت ریش تراشی نداریم. الا این که سیره متشرعه دال بر گذاشتن ریش است. و خود ایشان در بحث اجماع و سیره متشرعه، رگ و ریشه همه اینها را می زند. ولی در هنگام فتوا احتیاط می کند. یعنی بین مقام علم و مقام عمل فرق می گذارد.
در بحث جواز تقلید از مجتهده میت محققین از فقها معتقدند که جایز نیست. و مفصل در ذیل بحث اجتهاد و تقلید ادله را بررسی می کنند. ولی وقتی که توضیح المسائل چاپ می شود می بینیم که فتوا داده اند بر جواز بقای بر مجتهد میت. دلیلش را هم این می دانند که مردم با مشکل مواجه می شوند چون سالها با نظرات مجتهد قبلی عمل کرده اند تا بخواهند تغییر رویه بدهند دچار معضل خواهند شد.
مثال دیگری که به ذهن من می آید عده طلاق است. بعضی از محققین از فقها ادله عده را در صورت باردار نبودن زن، ناکافی می دانند. ولی بدان فتوا نمی دهند. بین مقام نظر و عمل فرق می گذارند. لذا باید بین مقام نظر و مقام عمل و مقام باور فرق گذاشت.
بین متفکران و اندیشمند افرادی زیادی وجود دارد که در یک کتاب نظری و در کتاب دیگر نظر دیگری دارند. این اتفاق در فقه فراوان رخ می دهد و نیز در آثار فلسفی. حتی در عرفان چه بسا شیخ اعظم ابن عربی در فتوحات خود نظری داشته باشد و در اثر دیگری نظر دیگری. لذا باید این مقامها را از یک دیگر بازشناخت و تفکیک کرد. لزوما کسی که از تعدد زوجات دفاع می کند به این معنا نیست که پس برود و چهار زن بگیرد. و کسی که از تعدد زوجات دفاع نمی کند برود و فقط یک زن بگیرد. نباید عرصه اخلاق را با دیگر عرصه را یکی دانست. اصلا اخلاق جهان خاص خودش را دارد.
بنده خدایی بود که مدام در صفخات مجازی پست می گذاشت و از مهر و محبت و زندگی بدون خشونت می گفت. حتی تصریح می کرد که نباید با انگشت اشاره به بچه اشاره کرد چون خودش خشونت است. خودش تحقیر کودک است. همین فرد فرزند خرسال خودش را در حمام می کرد و برق را هم خاموش می کرد تا ادب شود. همه تلاش من این است که بگویم باید بتوانیم فرق بگذاریم.
در رباعیات خیام جهان را از منظر شعر و از چشم انداز خیال می نگرد. لذا با نگاه خیام در رساله وجود متفاوت است. و لزوما بدین معنا نیست که خیام از باده و شراب که می گوید حتما در هنگام استخراج تقویم تنگ مشروبش هم به همراهش بوده است. نه. این تصویر را باید بازسازی کرد. البته باید یاد آور شوم که مجموعه رباعیات خیام ما را به یک تحلیل جامع از زندگی و فلسفه آن رهنمون می کند.
 
  • حسن جمشیدی

زیبا آفریم

بر مفرش خاک، خفتگان می‌بینم

در زیر زمین، نهفتگان می‌بینم

چندان که به صحرای عدم مینگرم

ناآمدگان و رفتگان می‌بینم

مفرش زمین یعنی جایی که فرش روی آن می اندازند. فرش شده. جایی که فرش پهن کرده اند. منظور منظور روی زمین است. و خفتگان هم افرادی هستند که زندگی می کنند و در خوابند. 
زیر زمین هم منظور قبرستانها است. نهفتگان یعنی مردگان.
صحرای عدم یعنی زندگی پس از مرگ است. یا همان عالم پس از مرگ که از آن تعبیر به صحرای عدم می کند در مقابل صحرای محشر.
خیام به اعتراض بر خاسته است هم با فیلسوفان و هم فقیهان. با فیلسوفان در افتاده است چون آنها می گویند عدم، عدم است نیستی چیزی نیست که بشود در باره آن حتی سخن گفت و جهان ناممکن است که از عدم ایجاد شود و خیام مدعی است که من صحرای عدم را می بینم. با فقیهان در افتاده است چون به صحرای محشر که از آن به صحرای عدم تعبیر کرده است می گوید نه کسی آمده است و نه هم کسی از آنجا رفته است. اصلا خبری نیست. کسی آن جا نیست.
چکیده سخن خیام این است که انسانها همه یا خفته اند و یا مرده اند و زندگی همین است. گرچه خود خواب هم نوعی مردن است و یا مرگ نوعی خواب است. زین پس چیز دیگری نیست. حساب و کتاب و صور اسرافیل و برخاستن و سر از قبر بیرون آوردن و زندگی مجدد و... خیام در رباعی خود زیر این میز می زند و بنیادش را در هم می ریزد.
   

 

  • حسن جمشیدی

برخیزم و عزم باده ناب کنم

رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم

این عقل فضول پیشه را مشتی می

بر روی زنم چنانکه در خواب کنم

 

مخاطب  این رباعی خود خیام است. زبان حال خیام با خود است. در رباعی قبل مخاطب یار و آن لعبت کیش بود ولی در این رباعی مخاطب خود خیام است. به خود می گوید باید برخیزم و سراغ باده ناب را بگیرم. ناب به معنای خالص بدون افزودنی های دیگر. چه بسا بعضا شراب را با آب مخلوط کنند تا از غلظت آن بکاهند. نه. خیام به دنبال شراب ناب و خالص است. به خود می گوید برخیزم و شراب نابی بنوشم. با نوشیدن شراب حرارت بدن بالا می رود و صورت سرخ و به رنگ عناب در می آید.

در ادامه خیام می خواهد کار دیگری هم بکند و آن سرکوب عقل است. این عقل فضول که انگشتش را به هر سوراخی فرو می کند و در باره هر چیز چون و چرا می کند. این عقل را می خواهد سرکوب کند تنها راه سرکوب عقل نوشیدن می است. مشتی می به روی عقل زدن یعنی نوشیدن شراب و کنار زدن عقل. در حالت مستی چیزی به نام عقل بی معنا است.

عنایت داشته باشید که ما وقتی مطالعه می کردیم چنانچه چرتمان می گرفت بر می خاستیم و آبی به سر و صورت می زدیم و چرتمان می پرید. زدن مشتی آب بر صورت چرت را پاره می کند. اما خیام از زدن آب به صورت خود نمی گوید تا هوشیار شود بلکه از زدن مشتی آب بر صورت عقل سخن می گوید که شراب برای عقل همچون آب بر روی آتش است. آب آتش را خاموش می کند و شراب عقل را.  

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم

زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی

چندان ندهد زمان که آبی بخوریم

معلوم نیست مخاطب خیام چه کسی است. یقینا دوست و رفیقش حسن صباح یا نظام الملک نیست به احتمال زیاد مظورش لاله رخ و سرو بالا و نگار و یار و بتی و حور سرشت و لعبت و نازنین و... می باشد که به بیانها مختلف در رباعیات خیام آمده است. همو که همیشه با شراب و مطرب در برم خیامی حضور دارد. وی را از خواب بیدار می کند تا شراب بنوشد. و می خواهد که بسش از این نخوابد. پیشتر خیام گفته بود که کسی از خواب به جایی نرسد باید برخاست که فرصت برای خوابیدن بعد مردن بسیار است. پیش از آنئ که زمانه طومار زندگی ما را بر پیچد برخیز تا شرابی بنوشیم. زمانه تابی بخورد یعنی زمانه ما را بپیچاند. سرکار بگذارد و یا ما را دچار غم و اندوه کند. این لحظه را بیا تا غنیمت شمریم. در ادامه خیام می گوید: این چرخ روزگار که عقد اخوت با کسی نبسته بلکه ستزه رو و خشونت گرا است که ای چه بسا فرصت نوشیدن یک جرعه آب هم به ما ندهد. برخیز تا پیش از آن که این فرصت از دست برود با هم شرابی بنوشیم. 
  • حسن جمشیدی