جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اجتهاد و تقلید» ثبت شده است

زیبا آفرین
مسألة 55): إذا کان البائع مقلداً لمن یقول بصحة المعاطاة مثلا، أو العقد بالفارسی، و المشتری مقلداً لمن یقول بالبطلان، لا یصح البیع بالنسبة إلی البائع أیضاً، لأنه متقوم بطرفین فاللازم أن یکون صحیحاً من الطرفین. و کذا فی کل عقد کان مذهب أحد الطرفین بطلانه، و مذهب الأخر صحته.
هر گاه فروشنده مقلد کسی بود که معتقد به صحت عقد معاطات است یا معتقد به صحت عقد فارسی است. و خریدار مقلد کسی است معاطات و عقد فارسی را جایز نمی داند. بیع نسبت به فروشنده هم جایز نخواهد بود چون صحت معامله به دو طرف وابسته است. در همه عقود که دو نظر مخالف وجود دارد این گونه است. با ابطال یک طرف طرف دیگر هم عقد باطل خواهد شد.    
عقد معاطات یعنی عقدی که در آن الفاظ رد و بدل نمی شود. همین کاری که در روز مره اتفاق می افتد. شما وارد فروشگاههای بزرگ می شوید. کالسکه را پر از اجناس می کنید. سراغ گیشه می روید. اجناس را جمع می زند و فاکتورش را به شما می دهد و شما هم کارت می کشید و از فروشگاه خارج می شوید. نه بعت و نه قبلت رد و بدل نمی شود. عقد بدون رد و بدل شدن لفظ. شما وارد بنگاه معاملات می شوید. قیمت ماشین را می پرسید. مبلغ که مشخص شد. قولنامه می نویسند. هر دو برای تعویض پلاک می روند. و بعد هم در محضر تمام وجه را طی یک فقره چک بین بانکی به فروشنده می دهد. این را می گویند عقد معاطات. عقد بدون لفظ. بعضی معتقدند که عقد بدون لفظ منعقد نمی شود. و حتی بعضی می گویند عقد با الفاظ فارسی هم منعقد نمی شود فقط عقد باید به زبان عربی باشد. البته مسلم است که عقد بدون الفاظ منعقد می شود و این کاری است که مردم در طی روز انجام می دهند. اگر بخواهد اشکال داشته باشد وضع بازار به هم می ریزد. الان معاملات با اینترنت انجام می گیرد. خریدها بیشتر اینترنتی است. همه اینها یعنی عقد معاطات. البته بعضی عقد معاطات را جایز می دانند الا در ازدواج که می گویند عقد معاطات برای ازدواج صحیح نیست. لازم به گفت است اگر ازدواج هم جزو عقود است وجهی برای استثنای آن از دیگر عقود وجود ندارد. ازدواج هم با معاطات صورت می گیرد. اگر همه عقود با معتاطات صحیح باشد در نتیجه به طریق اولی با عقد فارسی هم صحیح خواهد بود. با هر زبانی صحیح خواهد بود. در معاملات همه تابع عرف هستند نه این که بخواهند برای عرف تعیین تکلیف بکنند.
خلاصه مساله طبق نظر صاحب عروه این است که اگر فروشنده و خریدار هر کدام خود یا مجتهدشان نظر خاصی داشتند در برابر نظر دیگری. نظر مجتهدین دو طرف معامله با هم مخالف بود. معامله در هر صورت به سمت ابطال خواهد رفت. مثلا یکی معتقد به عقد معاطات است و دیگری معتقد به حرمت عقد معاطات است. پس در نتیجه موجب ابطال عقد خواهد بود و معامله منعقد نمی شود.
اولا این مساله قابل قبول نیست. عقد مبتنی بر دو طرف است یا هر دو طرف صحیح و یا هر دو طرف باطل است. نمی شود که یک طرف صحیح و طرف دیگر ناصحیح باشد. مثلا آقا معتقذ به عقد معاطات است و زن معتقد به عقد معاطات نیست. خب چه صورتی پیدا می کند؟ عقد برای مرد نافذ و برای زن نافذ نباشد. نه. عقد یا برای هر دو نافذ و یا برای هردو غیر نافذ است. چون عقد دو طرف دارد یکی ایجاب است و دیگری قبول نه این که هر دو یک عمل را انجام بدهند. از مجموع عقد فروشنده و خریدار، معامله و یا عقد منعقد می شود.
ضمن این که عقد تابع عرف جامعه است. سیستم قضایی طبق قوانین و مقررات و قوانین مدنی و دیگر قوانین امور را حل و فصل می کنند. ما در حوزه مقررات تابع قوانین کشور هستیم و نظرات فقها تاثیری در معاملات ندارد. من بر فرض معتقد به معاطات نیستم و معتقدم که در معاملات باید عقد به عربی آن هم حجازی بیان بشود. دستگاه از چین می خریم و یا اشیای زیادی از چین خریداری می کنیم همه زندگی را از چین خریداری می کنیم مگر ما عقد اجرا می کنیم. مگر ما طرف خودمان را می بینیم که عقد جاری کنیم. مگر زبان او را می فهمیم که عقد جاری کنیم. تازه اگر دبه در بیاورید باید کلی خسارت و جریمه هم بدهید. اصلا سیستم معاملات چه داخلی و چه خارجی جزو حوزه های تجربی بشری است. قوانین و مقررات به اقتضای پیشرفت رفع و رجوع می شود؛ لذا باید این مسائل را از حوزه فقاهت و فقه کنار گذاشت و جزو مسائل حقوقی قرار داد. و در ذیل علم حقوق از آنها بحث کرد. علم حقوق تابع فلسفه حقوق است و علم فقه تابع فلسفه فقه. و این دو دو علم جدای از هم هستند. تمامی مسائل معاملات قضاوت در ذیل حقوق مطرح می شود.   
به بیان دیگر حوزه معاملات حوزه قانون و مقررات است. نمی توان بر خلاف مقررات اقدام کرد. نمی شود در این موارد سراغ فتوای مجتهد رفت. بلکه حوزه قوانین و مقررات حکومتی است نه مجتهد.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 54): الوکیل فی عمل عن الغیر کإجراء عقد أو إیقاع أو إعطاء خمس أو زکاة أو کفارة أو نحو ذلک یجب أن یعمل بمقتضى الوصی فی مثل ما لو کان وصیا فی استئجار الصلاة عنه یجب أن یکون على وفق فتوى مجتهد المیت.
 کسی که وکیل شده است تا کار موکلش را یا شخص دیگری را انجام بدهد؛ هم چون اجرای عقد یا انجام ایقاع و یا پرداخت خمس و یا دادن زکات و یا دادن کفاره روزه و... واجب است که به مانند وصی عمل کند. هم چنان که وصی نسبت به نماز اجاره ای طبق نظر مجتهد وصیت کننده عمل می کند.               
مساله کاملا روشن است. و نظر سید صاحب عروه جای سخن دارد.
موکل فردی را وکیل کرده است تا کاری را برای او انجام بدهد. مثلا زنی را عقد کند. و یا همسرش را طلاق بدهد. یا مجموعه کتابهایی را به کتابخانه ملی یا محلی تحویل دهد. یا خمس مالش را به فرد خاصی بدهد و یا...
وکیل باید کار موکل را انجام بدهد و این که چگونه؟  ریز انجام آن دیگر به موکل ربطی ندارد. حتما هنگام عقد رو به قبله بنشیند و یا وضو هم داشته باشد و به عربی حجاز هم تلفظ کند و عقد فارسی را جایز نداند. اینها خیلی به موکل ارتباطی ندارد. موکل می خواهد که عقد صورت بگیرد و طلاق داده شود بقیه امور بر عهده خود وکیل است. صاحب عروه می گوید موکل باید طبق نظر مجتهد موکل عمل کند. دلیلی ندارد که وکیل طبق نظرات مجتهد موکل عمل کند. او وکیل را گرفته تا کارش طبق دستور شرع انجام بگیرد و وکیل هم طبق دستور شرع اقدام می کند. مفهوم وکالت همین است. وقتی که جانب موکل، وکیل شد. وکیل طبق نظر خودش و یا هر کس که خودش صلاح بداند عمل خواهد کرد. مگر این که از قبل موکل شرط و شروطی برای وکیل  بگذارد که این تابع شروط در وکالت است. نه مبتنی بر اصل وکالت. البته این مسائل باید در کتاب وکالت مورد بررسی قرار بگیرد با عنایت به قیدی که مرحوم صاحب عروه بیان فرموده است طبق نظر مجتهد موکل، عرض شد که این فرمایش وجه ندارد. وکیل می تواند طبق نظر مجتهد خودش عمل کند. چون همه این مجتهدها ا را به آن سر رهبر است.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 53): إذا قلد من یکتفی بالمرة مثلا فی التسبیحات الأربع، واکتفى بها، أو قلد من یکتفی فی التیمم بضربة واحدة، ثم مات ذلک المجتهد فقلد من یقول بوجوب التعدد، لا یجب علیه إعادة الأعمال السابقة. وکذا لو أوقع عقدا أو إیقاعا بتقلید مجتهد یحکم بالصحة ثم مات وقلد من یقول بالبطلان، یجوز له البناء على الصحة. نعم فیما سیأتی یجب علیه العمل بمقتضى فتوى المجتهد الثانی. وأما إذا قلد من یقول بطهارة شئ کالغسالة ثم مات وقلد من یقول بنجاسته، فالصلوات والأعمال السابقة محکومة بالصحة، وإن کانت مع استعمال ذلک الشئ، وأما نفس ذلک الشئ إذا کان باقیا فلا یحکم بعد ذلک بطهارته. وکذا فی الحلیة والحرمة، فإذا أفتى المجتهد الأول بجواز الذبح بغیر الحدید مثلا، فذبح حیوانا کذلک، فمات المجتهد وقلد من یقول بحرمته، فإن باعه أو أکله حکم بصحة البیع وإباحة الأکل، وأما إذا کان الحیوان المذبوح موجودا فلا یجوز بیعه ولا أکله وهکذا.
هر گاه مکلف از کسی تقلید بکند که مثلا در تسبیحات اربعه فتوا داده که یک مرتبه گفته شود و مکلف هم به همان یک بار بسنده کند. یا تقلید کرده از کسی که در تیمم فتوا داده که یک بار به زمین زده شود سپس این مجتهد از دنیا برود. سراغ مجتهد دیگری رفته و او فتوا داده که تسبیحات اربعه باید سه بار گفته شود و در تیمم هم سه بار باید به زمین بزند. اعاده اعمال گذشته دیگر لازم نیست. یا عقدی و یا ایقاعی را انجام داده به تقلید از مجتهدی که قائل به صحت آن بوده است و الان از مجتهدی تقلید می کند که قائل به بطلان آن است؛ می تواند بنای معامله را بر صحت بگذارد. البته این نسبت به اعمال گذشته است و از حالا به بعد باید طبق نظر مجتهد زنده عمل کند.
اگر از مجتهدی تقلید کرده که معتقد به طهارت غساله بوده است و سپس او فوت می کند و مجتهد زنده می گوید غساله نجس است. نماز و اعمال گذشته اش صحیح است؛ ولی اگر آنها باقی مانده باشد باید پس نمی توان حکم به طهارت آنها کرد. هم چنین در حلیت و حرمت پس هرگاه مجتهد اول فتوا داده باشد به جواز ذبح به غیر آهن. و گوسفندی را کشته اند. و آن مجتهد مرد. و از مجتهدی تقلید کرد که معتقد به حرمت ذبح به غیر آهن است. اگر آن گوسفند کشته شده و خورده شده و تمام شده است که هیچ حکم به صحت آن می شود. اما اگر هنوز بخشهایی از آن باقی است فروشش و خوردنش جایز نیست.
اجازه بدهید مساله را اول تبیین کنیم:
 من از مجتهد الف تقلید می کردم. ایشان می گفت تسبیحات اربعه یکی کافی است. در تیمم یک بار زدن به زمین کافی است و یا غساله پاک است. یا ذبح با غیر آهن مجاز است. حالا این مجتهد فوت کرد و من سراغ مجتهد ب رفتم. این مجتهد جدید می گوید: تسبیحات باید سه بار گفته شود و در تیمم باید سه بار دست به زمین بخورد. غساله پاک نیست. ذبح با غیر آهن جایز نیست. وضعیت من چگونه خواهد بود؟ هم نسبت به اعمال گذشته؟ و هم نسبت به وضعیت الان؟ و هم نسبت به وضعیت اعمال آینده من؟
طبق نظر مرحوم سید وضعیت آینده که روشن است. باید اعمال جدید طبق دستورات مجتهد "ب" اقدام بشود.
اعمال گذشته هم که روشن است چون مجتهد الف زنده بوده و طبق دستور مجتهد زنده عمل شده است پس همه اعمال گذشته هم صحیح است.
اما من با آب غساله ای که مجتهد گفته من غسل کردم و وضو گرفتم الان چه کنم می فرماید غسل شما درست است ولی وضو شما از الان دیگر صحیح نیست با این وضو نمی شود نماز خواند. وضو باید اعاده شود. و یا نسبت به ذبح حیوان حلال گوشت. اگر گوسشتش  باقی است آن مقدار باقی مانده نه خورده خواهد شد و نه هم قابل فروش است؛ چون طبق نظر مجتهد دوم حرام است. زیرا با غیر آهن کشته شده است. این نظر سید صاحب عروه بود.
یکم – باید عرض شود آن چه که تا این لحظه مقلد انجام داده متعلق به گذشته است و تابع فتوای همان مجتهد قبل است. آثار و نتایج و ثمراتش هر چه هست هم چنان باقی است. چه گوشت ذبح شده با غیر آهن باشد یا غساله یا هرچیز دیگری تا آثار عمل گذشته باقی است طبق همان عمل می کند. این نکته ای بود که طبق مبانی خود مرحوم صاحب عروه عرض شد. چون مکلف کار جدیدی که نکرده است. گوشت داخل یخچال است. نمی شود که باقی مانده اش را دور بریزم. ادامه همان فعل گذشته است. فعل جدیدی که اتفاق نیفتاده است تا این گوشت یک دفعه حرام بشود؟ مساله کاملا روشن است.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 51): المأذون والوکیل عن المجتهد فی التصرف فی الأوقاف أو فی أموال القصر ینعزل بموت المجتهد، بخلاف المنصوب من قبله، کما إذا نصبه متولیا للوقف، أو قیما على القصر فإنه لا تبطل تولیته وقیمومته على الأظهر.
کسی که از طرف مجتهد اجازه و یا وکالت تصرف در وقفیات و یا اموال صغار را دارد با فوت مجتهد اجازه و وکالت از بین می رود. مگر این که در زمان حیاتش وی را به عنوان متولی وقف و یا قیم صغار و یا سفیه نصب کرده باشد. بنا به ظهورات ادله تولیت و قیمومیت با فوت مجتهد از بین نمی رود.
جهت تبیین مساله عرض می کنم که بین اجازه و وکالت فرق می کند. گرچه خود وکالت هم نوعی اجازه است. اما وکالت نوعی عقد است ولی اجازه عقد نیست. به شما اجازه می دهند تا از میوه باغ استفاده کنید. یا اجازه می دهند که بروید و میوه بچینید. ولی وکالت غیر از این است. شما اجازه ورود به منزل پدر و مادر را دارید. اجازه تصرف در خوردنی هتای خانه را هم دارید و یا اگر چنان چه مهمان هستید اجازه تصرف در آن چه در سفره است را دارید ولی وکالت که ندارید.
وقف روشن است که یک مرتبه وقف عام است. مانند وقف برای روضه خوانی. وقف برای اشاعه علم. وقف برای درمانگاه و بهداشت و درمان مردم. و یک مرتبه وقف خاص است. مثل وقف برای اولاد.
افرادی که صغیر هستند یعنی پدرشان را از دست داده اند و هنوز به رشد مالی نرسیده اند. و یا کسی که سفیه است و منافع خود را درست تشخیص نمی دهد. چنین فردی نیاز به قیم دارد یا سرپرست. کسی که عهده دار امور مالی آنها است قیم یا سرپرست گفته می شود.
یک مرتبه به فرد اجازه تصرف در موقوفه یا تصرف در اموال صغیر و سفیه از طرف مجتهد داده می شود و یا مجتهد به طرف وکالت می دهد که امور موقوفه و یا اموال صغیر و سفیه تصرف کند. در این صورت با فوت مجتهد آن اجازه و یا وکالت از بین می رود. چون کسی که خودش اجازه داده بوده است الان نیست. و یا کسی که به شما وکالت داده و شما را نماینده خود معرفی کرده است الان نیست او فوت کرده است. پس نمایندگی اش و اجازه اش از بین می رود. ولی اگر مجتهد فردی را به عنوان تولیت نصب کرده بود و یا فرد را به عنوان قیم نصب کرده بود دیگر با فوت مجتهد این موقعیت و عنوان از بین نمی رود. این تبیین نظر صاحب عروه بود.
مجتهد که می خواهد کسی را قیم صغار و یا سفها قرار بدهد ولایتش یا از جانب خودش می باشد چنان که بعضی معتقدند فقیه همان ولایت معصوم علیهم السلام را دارد. خودش دارای ولایت است. ولایت فقیه ذاتی است. یا این که ولایت فقیه عرضی است و از جانب معصوم علیهم السلام نصب شده است. و خودش وکیل از طرف معصوم بوده است.
اگر مجتهد معتقد است که ولایتش از قبل نفس خودش می باشد پس با فوت خودش این ولایت و قیمومیت تمام می شود و فرد منصوب عزل می شود. ولی اگر خود این مجتهد ولایتش را از جانب امام معصوم اخذ کرده باشد با فوتش این ولایت از بین نمی رود چون ولایت معصوم که باقی است. در نتیجه کسانی  که به ولایت و قیمومیت نصب شده اند عزل نخواهند شد.
یادم می آید که یکی از مباحث عمده نسبت به حاج آقای طبسی همین بود. چون تولیت آستان قدس را از طرف امام داشتند و معتقد بودند که امام از طرف معصوم ولایت دارد و این ولایت باقی است. لذا کسی نمی تواند ایشان را عزل کند.
اما تحقیق مطلب آن است که حوزه موقوفات و صغار و صفه جزوه حوزه سیاست و حکومت است و تصمیمات آن در هر کشوری در حوزه دولت و حکومت قرار می گیرد. فقیه در این موارد ولایت ندارد تا بخواهد این ولایت را به دیگری وانهد. حق تصرف هم ندارد. اداره بهزیستی و یا کمیته امداد و ... عهده دار این مسوولیت است. حال ممکن است به جهت ضعف حکومت و دولت گاه عقلا و ریش سفیدان بخواهند تصمیماتی بگیرند این جزو شئونات ریش سفیدان و عقلای هر قوم است نه فقیه.
در بحث ولایت به تفصیل عرض شده است که فقیه کارش بیان مسائل و احکام شرعی است و ولایت و حکومت و سیاست و قدرت، امر دیگری است. باید بین نبوت نبی اکرم و امامت حضرت امیر با رهبری پیامبر و خلافت حضرت امیر فرق گذاشت. ولایت و قدرت تصرف در امورات مردم در حوزه سیاست و قدرت است که سازوکار خاص خودش را دارد.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی
زیبا آفرین
مسألة 40): إذا علم أنه کان فی عباداته بلا تقلید مدة من الزمان، ولم یعلم مقداره، فإن علم بکیفیتها وموافقتها للواقع أو لفتوى المجتهد الذی یکون مکلفا بالرجوع إلیه فهو، وإلا فیقضی المقدار الذی یعلم معه بالبراءة على الأحوط، وإن کان لا یبعد جواز الاکتفاء بالقدر المتیقن.
هر گاه متوجه بشود که مدت زمانی از عباداتش را بدون تقلید انجام داده است. ولی مقدار آن را نمی داند. اگر متوجه شد که آن چه انجام داده است مطابق با واقع بود و یا مطابق با فتوای مجتهدی بود که باید به او رجوع و ازاو تقلید کند که کار تمام است. اگر موافق نبود بنا بر احوط به میزانی که احساس کند که اعمالش خراب شده است باید انجام بدهد. البته بعید هم نیست که به قدر متیقن بسنده کند.
تصویر سازی مساله
فردی که هفتاد و پنج سال عمر دارد و الان از صاحب عروه تقلید می کند. امروز شنید عباداتی که بدون تقلید بوده باید وضعیتش روشن شود که باطل است یا نه.
مکلف گرچه الان مقلد سید است ولی نمی داند از چند سال قبل مقلد دیشان شده است. یقینا سه سال است که مقلد سید است. ولی نمی داند از کی باید از صاحب عروه تقلید می کرد. و نیز نمی داند بلوغش کی بوده است.
چند مجهول در این جا وجود دارد:
1- از چه زمانی بالغ شده است؟
2- از چه زمانی از صاحب عروه تقلید را شروع کرده است؟
3- از چه زمانی باید از صاحب عروه تقلید می کرد که نکرده است؟
4- قبل از مرحوم سید در چه کسانی باید تقلید می کرده است؟
5- اعمالی که انجام داده است مطابق با نظر سید یا مجتهد قبل از سید بوده یا نه؟
اگر به یاد داشته باشید صاحب عروه اعلام کرد که اعمال انجام گرفته بدون تقلید باطل است. مرحوم سید اینجا تلاش می کند تا عمل مکلف را تصحیح کند. لذا می فرماید: اگر مطابق با فتوای مجتهد بود اعمالش درست است. ولی اگر اعمالش درست نبود؛ باید اعاده کند. نمی داند که دوره تکلیفش چند سال بوده است و نمی داند که از چه سالی از صاحب عروه تقلید کرده یا چند سال مقلد مجتهد پیش از صاحب عروه بوده است. معادله چند مجهوله است.
اگر اعمالش مطابق فوای مجتهدش بود که کار تمام است.
اگر بداند که چند سال اعمالش مخالف فتوای مجتهدش بوده است این هم طبق نظر صاحب عروه وضعش روشن است. باید اعمالش را اعاده کند.
اگر نمی داند که چند سال بوده است طبق نظر سید دو راه دارد:
یا به حداکثر بپردازد تا جایی که قطع پیدا کند که به تکلیفش عمل کرده است و برائت ذمه حاصل شده است. یعنی اگر پنجاه سال احتمال می دهد یک سال هم احتیاطا اضافه بخواند تا یقین کند که همه اعمالش طبق نظر مجتهدش انجام گرفته است. این از باب احتیاط است.
راه دوم این است که پیش خودش حساب و کتاب کند. چون مرد است مسلما شانزده سالگی بالغ شده است. الان هم که هفتاد و پنج سال سن دارد. قدر متیقن شش سال از مرحوم سید تقلید می کنم. آقای فلانی هم هفت سال. سیزده و هفت و شش را با هم جمع کند و از مجموع هفتاد و پنج سال کم کند و نتیجه هر چه شد همه آن اعمال را طبق نظر سید انجام دهد.
مرحوم حکیم می فرماید شاید منظور از قدر متیقن اعمالی که می داند واقعا باطل است را اعاده کند.
عنایت بفرمایید که بحث عبادات است. و مشکل فرد این است که از کسی تقلید نکرده است ولی اعمال را انجام داده است. فرق است بین کسی که اعمالش را انجام داده و کسی که اعمالش را انجام نداده است. صبح برخاسته و هوا خیلی سرد بوده است تیمم گرفته است. به جای جهر، اخفات خوانده است. در سفر نمازش را چه بسا کامل خوانده باشد. مهم این است که در مسائل عبادی قصد قربت از او صادر شده است و این اعمال را از باب تکلیف شرعی انجام داده است. در این صورت دیگر چیزی بر او نخواهد بود. لزومی به اعاده همه آنها هم نیست. لزوما نباید منطبق بر فتوای مجتهد معینی باشد. بلکه منطبق بر فتوای هر مجتهدی که بود کفایت می کند. این که بعضا گفته می شود مطابق با واقع باشد؛ باید روشن کرد که واقع نماز و روزه و حج چیست؟
عرض شد در اعمال عبادی واقعیتی وجود ندارد بلکه واقعیت این اعمال همان اعتبار شارع است. همان آیات و روایات و نظر مجتهد و دستور العملها است. پس اگر منطبق با نظر هر مجتهدی که بود واقع همان است. واقع همان نظر و فتوای مجتهد است. حالا هر کس که می خواهد باشد.
نکته قابل تامل در این مساله آن است که مرحوم صاحب عروه احکام اجتهاد و تقلید را منحصر به عبادات می کند و از اعمال غیر عبادی بحث نمی کند. این تایید مجددی است برادعای حقیر که اجتهاد در حوزه عبادات معنا می دهد. فتامل.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg
  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 26): إذا قلد من یحرم البقاء على تقلید المیت فمات، و قلد من یجوز البقاء، له أن یبقى على تقلید الأول فی جمیع المسائل إلا مسألة حرمة البقاء.
هر گاه از مجتهدی تقلید کرد که بقا بر میت را حرام می داند و وی فوت کرد بعد از فوت او سراغ مجتهدی رفت که بقا بر میت را جایز می داند؛ بر اساس فتوای مجتهد دوم می تواند بر همه فتاوای مجتهد اول باقی بماند الا همان مساله بقای بر میت.
مرحوم سید می خواهد بفرماید اصل، تقلید از مجتهد زنده است. اگر مجتهد فعلی شما اجازه داد؛ می شود از مجتهد مرده تقلید کرد و الا جایز نیست. و آن هم فقط تقلید از یک مساله و آن هم مساله وجوب تقلید از مجتهد زنده است.
لازم است مجدد توضیح داده شود که
یکم- ما مکلف هستیم.
دوم- مکلف باید به دستورات شرع عمل کند.
سوم- دستورات شرع توسط پیامبر بیان شده است.
چهارم- دستورات شرع توسط ائمه توضیح داده شده است.
طبق بنداول همه مسلمانان مکلف به عمل و الزام عملی به دستورات شرع هستند. این دستورات ممکن است توسط پیامبر بیان بشود یا حضرت امیر. زنده بودن و یا فوت ایشان دخیل در مساله نیست. چون اگر قید حیات بوده باشد تا زمان حضور نبی اکرم(ع) نوبت به حضرت امیر(ع) نمی رسد وتا امامت حسن بن علی علیهما السلام است نوبت به امام حسین یا امام سجاد علیهما السلام نمی رسد. عنایت بفرمایید که اینها تبیین کننده شریعت محمدی هستند. اهل سنت سراغ صحابه و تابعین می روند و شیعه سراغ ائمه(ع) و از نظر شیعه ائمه(ع) حجت خداوند می باشند.
آیات الاحکام تماما متشابه است. تشابه این آیات را ائمه(ع) تبیین می کنند. کیفیت نماز و کیفیت روزه و کیفیت حج را بیان می کنند. و ما باید به آن چه که ایشان بیان می فرمایند دسترسی داشته باشیم.
افرادی این توانایی را دارند تا بروند و فرا بگیرند و از سرچشمه، بهره ببرند. به اینها مجتهد می گوییم. و بعضی هم این توانایی را ندارند که از سرچشمه بهره ببرند. لذا باید از کسانی که به سرچشمه راه برده اند استفاده کنند.
شریعت یعنی همه آن چه که چهارده معصوم(ع) در حوزه احکام شرع بیان فرموده اند و الا در رابطه با عقاید که این مسائل عقلی است. و اگر هم ائمه بیان فرموده باشد ارشاد به حکم عقل است. نفس پرستش خداوند عقلی است ولی این که چگونه خداوند را بپرستیم شرعی است. ضمنا عرض کردیم که اصل روزه و اصل نماز جزو امور ضروری است. در وجوب نماز و روزه از کسب تقلید نمی کنیم. بلکه در چگونگی اقامه نماز باید تقلید کنیم. این که خدا وجود دارد و ما باید مومن به خدا باشیم اینها عقلی است. این که خدا را چگونه بپرستیم. این را باید برای ما توضیح بدهند. البته توضیح بیشتری ضمن مسائل آینده عرض خواهیم کرد.
مرحوم سید تمام مسائل شرعی را دو قسم کرده است:
همه مسائل شرعی که مثلا در توضیح المسائل و یا استفتائات بیان شده است غیر از مساله تقلید از مجتهد.
مساله خاص تقلید از مجتهد.
یعنی اگر برفرض چهار هزار مساله داریم. چهار صد و نود و نه مساله یک طرف و یک مساله هم طرف دیگر. در همین یک مساله وضعیت تقلید روشن می شود. مجتهد می گوید باید از مجتهد زنده تقلید کرد در نتیجه نمی شود از مجتهد مرده تقلید کرد. یا مجتهد می گوید می شود از مجتهد مرده هم تقلید کرد. که با اجازه این مجتهد فرد سراغ مجتهد مرده خودش می تواند برود.
ما عرض کردیم که این یک مساله تقلیدی نیست بلکه عقلی یا عقلایی است. چیزی شبیه مسائل اعتقادی است. در این مساله نمی شود تقلید کرد. بلکه تحقیقی است. و نیز عرض کردیم که فرقی بین مجتهد زنده و مرده نیست. چون ملاک دسترسی ما به دستور العملهای شرعی است. ما باید بتوانیم به بروشورها دسترسی پیدا کنیم. فرقی نمی کند که این بروشورها و یا دستور العمل ها را مجتهد زنده نوشته باشد و یا مجتهد مرده. مهم عمل ما به آنها است. ملاک تقلید هم عمل به همین دستور العملها است.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 25: إذا قلد من لم یکن جامعا، ومضى علیه برهة من الزمان کان کمن لم یقلد أصلا، فحاله حال الجاهل القاصر أو المقصر.
هر گاه مکلفی از مجتهدی که جامع نبود تقلید کرد و بعد از مدتی متوجه آن شد؛ مانند کسی است که هرگز تقلید نکرده است. حکم جاهل قاصر و مقصر را خواهد داشت.
اگر چنان چه از مجتهدی تقلید کرد و بعد از مدتی متوجه شد که این مجتهد مجتهد مطلق نبوده، بلکه مجتهد متجزی است. مرحوم سید معتقد است در این صورت هم چون کسی است که اصلا تقلید نکرده است. باید سراغ مجتهد جدید برود و اعمال گذشته اش را یکی یکی با مجتهد جدید مقایسه کند. اگر منطبق با نظرات او بود که هیچ و الا باید اعاده کند.
پیش از این نظر خود را به تفصیل عرض کردیم که مجتهد مجتهد است تجزی و اعلمیت هیچ کدام در اجتهاد معنا ندارد. لذا ثمره ای هم بر این مسائل بار نخواهد شد. ممکن است با شرط عدالت نشود از مجتهدی تقلید کرد ولی اطلاق چنان که بیان شد جزو شرایط نمی تواند باشد. چون عرض شد که متجزی و اعلمیت با مفهومی که از احتهاد عرض کردیم سازگار نخواهد بود. حالا ممکن است یکی صلات را چند بار درس داده است تسلط بیشتری دارد و دیگری مثلا خمس را چند بار درس داده است. تسلط غیر از اجتهاد و قدرت استنباط است. قدرت استنباط محقق شده است.
فرد مکلف هم که اعمالش را انجام داده است و فهمید که مجتهد مطلق نبوده است مشکلی پیش نخواهد آمد. حتی اگر بفهمد که مجتهد هم نبوده است باز هم مشکلی پیش نخواهد آمد. چون قصد قربت از او صادر شده است. و اعمالش را کمال و تمام انجام داده است و عرض شد که وجهی برای اعاده اعمال وجود ندارد.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
عدالت مورد نظر در فقه یا در مساله اجتهاد ملکه نفسانی است که موجب می‌شود شخص ملازم تقوا و مروت باشد (حلی، 1375، ج8، ص499؛ محقق کرکی، 1415، ج2، ص372؛ عاملی، 1382، ج1، ص159 ؛ طباطبایی یزدی، 1424، ج1، ص27؛ سید محسن حکیم، 1404، ج1، ص53؛ امام خمینی، 1379، ج1، ص10؛ شیخ مرتضی انصاری، 1374، ج3، ص166). محقق اردبیلی گفته است: این قول مشهور میان علمای عامه و خاصه در اصول و فروع است (محقق اردبیلی، 1418، ج2، ص351). (مفهوم شناسی واژه عدالت در فقه امامیه، زین العابدین نجفی،دو فصلنامه علمی انسان پژوهی دینی، دوره 9 شماره 28)
 دسوقی می گوید ملکه، صفت وجودی است که در نفس انسان رسوخ  کرده و دارای دوام و بقا باشد؛ اما اگر صفت وجودی راسخ در نفس نباشد، همانند شادی، لذت و درد، ملکه نبوده، بلکه حال نامیده می‌شود (همان)  این که می گویند رسوخ کند گویا از جایی باید رسوخ کند و حال آن که جایی نیست تا از آن جا جا رسوخ کند. بلکه به معنای ایجاد است. ملکه ای که در نفس ایجاد می شود. ملکه در نفس ایجاد می شود. این ملکه هم می تواند دوام داشته باشد و هم لحظه ای باشد که بیاید و برود. حال همان چیزی است که اتفاق می افتد. در یک لحظه. مثلا حال دارید که نماز بخوانید. حال دارید که فیلم سینمایی ببینید. حال دارید که یک رمان بخوانید. حال پیدا می کنید که چند بیت شعر بخوانید. یا گفته می شود فلان کار را انجام بدهید می گویید فعلا حالش نیست. حالش را ندارم. منظور همین ملکه است. الا این که این حال برای لحظاتی اتفاق می افتد. ملکه ای در انسان ایجاد می شود که انسان واجبات را انجام می دهد و ترک نمی کند و محرمات را ترک می کند و انجام نمی دهد. حتی اهتمام بیشتر به انجام مستحبات دارد. و اهتمام بیشتری دارد که مکروهات را انجام ندهد. همه اینها ناشی از همان ملکه است. به دنبال این نیست که برای خود شهرتی دست و پا کند. به دنبال این نیست تا به قدرت نزدیک بشود. حتی به دنبال موقعیت هم نیست. می گویند دو تا رفیق بودند که با هم تعهد کردند که هرکس در رابطه با مرجعیت از آنها سوال کرد او را به دیگری ارجاع بدهند. وقتی سراغ الف می رفتید که آقا من از چه کسی تقلید بکنم ایشان می فرمود: هرچه آقای ب بفرمایید. از آقای ب که سوال می کردند می گفت: همان کس را که آقای الف معرفی کرده است. وی نمی گفت بروید و از الف بپرسید. بلکه می گفت همان کس را که الف معرفی کرده است. و این گونه شد که خودش را جا انداخت و موقعیت را برای خودش ایجاد کرد. یقینا این رفتار با عدالت نمی سازد. این قدرت خواهی است. جاه طلبی است.
عدالت در اجتهاد بیشتر یک مقوله درونی است. خود فرد باید بداند که این ویژگی ها را دارد یا نه. هر نوع گرایش به قدرت و مکنت و ثروت و شهرت و... نوعی بی عدالتی است و خلاف اجتهاد است چون می تواند اینها در اظهار نظرش اثر گذار باشد. مرحوم سید هم تایید می کند که عدالت ملکه است پس به همان عدل شخصی و فردی توجه دارد. اینها به منزله همان چاهی است که سید بن طاووس می فرمود که من پیشتر پر کرده ام.   
روایت امام حسن عسکری(ع)
الإمامُ العسکریُّ علیه السلام ـ بَعدَ تَقبِیحِ تَقلِیدِ عَوامِ الیَهودِ لِعُلَماءِ الفَسَقَةِ ـ : فَمَن قَلَّدَ مِن عَوامِّنا مِثلَ هؤلاءِ الفُقَهاءِ فَهُم مِثلُ الیَهودِ الذینَ ذَمَّهُمُ اللّه ُ بالتَّقلیدِ لِفَسَقَةِ فُقَهائهِم . فَأمّا مَن کانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدینِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِیعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ ، وذلکَ لا یکونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّیعَةِ لا جَمیعَهُم .
دنباله رو علمای فاسق هم چون یهودی ها نباشید بلکه دنبال فقیهی بروید که:
1- خود نگهدار باشد؛ نشود او را خرید. فتاوای او بر اساس تمایلات و خواسته های صاحبان قدرت و مکنت و ثروت و شهرت نباشد.
2- حافظ دین شما باشد. در برابر هجمه هایی که به دین می شود تمام قد به پا خیزد و دفاع کند.
2- مخالف هوای نفس خودش باشد. هوای نفس  فقیه با غیر فقیه خیلی فرق می کند. یقینا فقیه تمایلی به حضور در قمارخانه های معروف و مشهور را ندارد. یقینا فقیه به دنبال مشروبات الکلی که نیست. یقینا فقیه به دنبال رشوه و اختلاس اموال مردم نیست. قصد سرکت در رقص های بالمالسکه همه ندارد و نمی تواند داشته باشد بلکه وی به دنبال جاه و مقام و موقعیت است. از این که دیگران دستهایش را ببوسند خوشش می آید لذت می برد. از این دیگران جلو پایش بایستند و یا بلند بشوند خوشش می آید. می بیند که ستمی بر دیگران روا می دارند و از دستش بر می آید و سکوت می کند.
هوای نفس یعنی صدای گرسنه¬ای را می شنود و لب فرو می بندد ولی موی زنی را می بیند و فریادش گوش فلک را کر می کند.
هوای نفس فقیه آن است که غذایش نه از جانب خدا که از جانب حکومت و قدرت می آید.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
مسألة 23: العدالة عبارة عن ملکة إتیان الواجبات وترک المحرمات، وتعرف بحسن الظاهر الکاشف عنها علما أو ظنا وتثبت بشهادة العدلین، وبالشیاع المفید للعلم.
عدالت عبارت است از ملکه ای که فرد را وا می دارد تا واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند. عدالت در فرد با حسن شهرت او در بین مردم شناخته می شود. و یا مردم این احتمال را می دهند که او عادل است. و یا عدالت در فرد به شهادت دو نفر ثابت می شود و یا این که فرد به عدالت شهرت داشته باشد وما بدان وقوف پیدا کنیم.
در این مساله مرحوم سید هم عدالت را تقریبا تعریف می کند و هم نحوه شناخت آن را بیان می کند و هم چگونگی کشف را آن در دیگری.    
شاید حدود چهل و چهار یا پنج کلمه باشد که کاملا مبهم است. خیلی تلاش شده است تا معنای روشنی از آن ارائه شود ولی هنوز ارائه نشده است. واژه های هم چون دین، عشق، آزادی، و... از آن جمله همین عدل است که به عنوان یک ملاک و شاخص برای مجتهد بیان شده است. عنایت بفرمایید در شهادت عدالت شرط است. در امام جماعت هم عدالت شرط است. در اجتهاد هم عدالت شرط است. عدالت یک شیء خارجی نیست تا بشود آن را روی میز گذاشت و در باره آن توضیح داد. عدالت یک مفهوم است. مفهومی که شما آن را می سازید. لذا عدالت در حوزه های مختلف فرق خواهد کرد. در شهادت وقتی که می گویند عادل است یعنی دروغ نمی گوید. دو طرف با هم دعوا کرده اند. چهار نفر می خواهند بیایند و شهادت بدهند. یقینا شاهدان دعوا آیت اله و مجتهد که نیستند. همان افراد در و همسایه اند. کسی از آنها نمی پرسد که گناه کبیره و یا صغیره انجام می دهند یا نه. صرفا در پی آن هستند که طرف صادق باشد. همین ادعایی که می کند قابل اعتماد باشد. ولی این مفهوم از عدالت برای اجتهاد کافی نیست بلکه باید در اخلاق فرد قابل اعتماد باشد. هوای نفس و دنیا طلبی و... را باید ذیل همین عدالت معنا بخشید.
در این که باید مجتهد عادل باشد ربطی به عدالت اجتماعی ندارد؛ بلکه منظور عدالت اخلاقی است. چنان که مرحوم سید هم از آن به عنوان ملکه یاد می کند. بعضا در فلسفه اخلاق خواسته اند عدالت را تعریف کنند ولی منظور آنها از عدالت همان عدالت اجتماعی است نه عدالت فرد و عدالت مورد نظر ما. البته ارسطو در تعریف عدالت گفته است: "عدالت امری است که انسان عادل فکر می کند". مشکل در همین است که عادل کیست که به عدالت فکر می کند. بحث عدالت بیشتر در علم کلام سابقه دارد که البته با ایجاد جریان روشنفکری بعد از سید جمال الدین اسد آبادی عدالت در اجتماع هم مطرح شد. ولی منظور از عدالت در فقه همان عدالت در علم کلام است. باید توجه داشت که فقیه می خواهد انتقال دهنده دین و اسلام از نبی اکرم(ص) یعنی کتاب و سنت باشد. این را باید سالم و کامل انتقال بدهد. برای این که سالم و کامل انتقال بدهد خودش باید مورد پذیرش باشد. چون تنها راه این که آن چه می گوید همان باشد که پیامبر و خدا فرموده است. باید مردم به وی اعتماد کنند. لذا اعمال او خیلی مهم است و مورد توجه مردم است. فرد عادل کسی است که مراقب رفتار و اعمال خودش می باشد و قبل از هر اقدامی آن چه را که برای دیگران می گوید خودش باید به آنها باور داشته باشد. نمی شود چیزی را به مردم بگوید که خودش باور ندارد. خودش اگر باور داشته باشد که تقلید از میت جایز نیست ولی دفتر ایشان در توضیح المسائل بنویسند که بقا بر میت جایز است. این به نظر می رسد خلاف عدل است. چون انگیزه های غیر الهی دخیل در این فتوا و تصمیگیری ها است. همانی را که باور دارد و در استدلال به آن رسیده است همان را بیان می کند.
به نظر می رسد اجتهاد و یا مجتهد را دقیقا در برابر سیاستمدار قرار بدهید. سیاستمدار منافع خودش و یا منافع مردم را لحاظ می کند ولی مجتهد اصلا تلقی از منفعت ندارد. البته منفعت غیر از مصلحت است. گاه لازم است مجتهد مصالح عامه را رعایت کند. البته در حوزه عبادات فقط آن چه را که لازم است و جزو شریعت است بیان می کند. لذا مجتهد غیر از متکلم است. مجتهد غیر از خطیب است. مجتهد کسی است که در بیان احکام و شریعت هیچ اجر و پاداشی نمی طلبد بلکه اجر و پاداش خودش را از خداوند می طلبد. ویژگی هایی هم چون: رویکرد دنیوی نداشته باشد یعنی دنیا طلب نباشد. برای تحصیل و کسب پول و مال و منال دنیوی خودش را به آب و آتش نزند. اینها مصداق بارز همان عدالت است.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین
6- آزاد بودن، یعنی برده نباشد. البته باید این مساله را کنار گذاشت چون دیگر سخن از بردگی و بندگی نیست. تعجب می کنم. همان زمان هم که بحثاجتهاد و تقلید مطرح می شد نیز بحث بردگی نبوده است. از سر عادت آن را مطرح کرده اند یا شاید احتمال می داده اند که دو باره باب بشود.
به نظر می رسد حریت را نه به معنای بردگی بلکه به معنای آزادگی بگیریم. یعنی مجتهد کسی نباشد که به گروهای سیاسی و قدرت و حکومت تعهد داشته و قرار داد بسته باشد. به تعبیر شهید مطهری از طرف پرسیدند که کجا نماز می خوانی؟ گفت: پشت سر کسی که به من شهریه می دهد. یا برای چه کسی تبلیغ و ترویج می کنی؟ می گوید: کسی که شهریه من را می دهد و زندگی من را تامین می کند. این خلاف آزادگی است. اگر فرد معتقد باشد که خداوند روزی رسان است خیلی از این امور حل و فصل می شود. این ناشی از ضعف توحید عملی است. فقهای که کارمند رسمی مجموعه های قدرت و سیاست هستند طبق مبانی حکومت نظر و رای می دهند. چنان که بسیاری از کسانی که داخل در سیستم هستند معتقد به بی اشکال بودن جرایم تامین اجتماعی و دارایی و بانکها می باشند. و حال آن که فقهای آزاد و مستقل از سیستم کاری به این حرفها ندارند.و معتقد به حرمت جرایم و حتی ربا بودن وامهای دریافتی از بانکها هستند.     
7- مجتهد مطلق باشد پس تقلید از مجتهد متجزی جایز نیست.
این را بالاتر توضیح دادیم که اجتهاد بودن و نبودن است. اگر اجتهاد ایجاد شد دیگر تجری و غیر تجزی معنا نمی دهد. مجتهد مجتهد است. و غیر مجتهد هم غیر مجتهد است. الا این که مجتهد ممکن ست مهارتش در عبادات بیشتر باشد تا معاملات. با تحقق اجتهاد هم تجزی و هم اعلمیت از بین می رود. البته توضیح دادیم که اجتهاد در عبادات معنا و مفهوم دارد و در معاملات و قضا باید از اصطلاح دیگری استفاده کرد و بحث اجتهاد و تقلید در بحث عبادات است. چون معاملات و قضا تابع عرف و بنای عقلا است. در عبادات مکلف تابع شرع باید باشد.    
8- زنده بودن، تقلید از مجتهد مرده ابتداء جایز نیست ولی بقا بر مجتهد مرده جایز است.
چنان که گذشت. به تفصیل در این باره سخن گفتیم که فرق نخواهد کرد مجتهد مجتهد است چه زنده اش و چه مرده اش. همه فرمایش یک مجتهد همان شریعت است و به هر کس که بخواهند می توانند تمسک کنند.  
9- اعلم باشد بنا بر احیاط تقلید مفضول در صورت امکان تقلید از افضل جایز نیست.
این را توضیح دادیم و اعلم بودن را کلا نپذیرفتیم و عرض شد که در اجتهاد معنا ندارد ولی در حوزه علوم، اعلم بودن معنا دارد لذا می تواند در معاملات و قضا سراغ افراد باسوادتر رفت.
10- حرام زاده نباشد. یعنی فرزندی که از رابطه نامشروع زناشویی زاده شده باشد. یا پدرش معلوم نباشد که کیست.
وجهی برای این شرط وجود ندارد. انسان انسان است. حرام بودن یا حلال بودن فرد در انعقاد نطفه اش دلیل نمی شود که حقی از او سلب بشود. او نیز هم چون دیگران می تواند مجتهد بشود و باید سایر شرایط را هم داشته باشد.
بعضی گفته اند مجتهد شان و منزلتی دارد که با حرام زادگی نمی سازد. وهن دین خواهد بود.
به نظر نمی رسد که چنین باشد. این همه جنگ و دعوا بین مجتهدین که این او را انگلیسی و دیگری او را آمریکایی و یکی هم دیگری را روسی می خواند که جایی برای چنین وهنی نخواهد بود. در بیانیه هایی که بعضا صادر کرده اند خائن به دین و مزدور اجانب و... به نظر اینها بیشتر وهن دین است تا مجتهد حرامزاده. لذا چه اشکالی دارد که حتی حرام زاده بتواند از خودش شان و منزلتی ایجاد کند که به مقام اجتهاد ارزش افزوده ببخشد. البته این در صورتی است که مشتهر باشد و اگر کسی از آن خبر نداشت که مشکلی ایجاد نمی کند.
جمشیدی خراسانی
https://t.me/joinchat/AAAAAEpeRQ8uK71Mwex1Sg

  • حسن جمشیدی