زیبا آفرین
عشق چیزی و یا جایی نیست که بشود با عقل بدانجا راه یافت. عشق چیزی است که هر چه در باره آن توضصیح داده شود بر ابهام آن افزوده خواهد شد. مرحوم نجفی صاحب جواهر در کتاب جواهر در سطور متعدد تلاش می کند تا آب را توضیح بدهد. دست آخر می فرماید هر توضیح ما در دشوار فهم از آب خواهد افزود. طوری نیست که هرچه توضیح بدهیم روشن تر بشود.
وجود یا در حقیقت همان موجود هرچه هم باشد دست آخر محدود است. هر چه باشد آن را نهایتی است گیرم 10 یا 15 یا 20 منظومه شمسی هم باشد. ده یا صد و یا یک میلیارد سال نوری باشد. بالاخره پایانش جایی است که زان پس عدم است و عدم بی نهایت است. پایانی ندارد. عشق عدم است. چگونه هستهای محدود و متناهی می خواهند عشق نامتناهی را توصیف کنند و نمی توانند.
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
(مولوی)
پوزبند وسوسه عشقست و بس
ورنه کی وسواس را بستست کس
(مولوی)
مولوی انسان بسیار وارسته ای است. او راه زهد و عبادت و تصوف را پیموده بود. سالها سر بر آستان رب العالمین نهاده بود. ولی از هیچ گره ای نگشوده بود. نه علم و نه عقل و نه عبادت و نه ذکر و نه فکر. راه واقعی را او جست و یافت. و آن عشق بود. تنها دریای بیکران عشق است که به او هستی بخشید. لذا گفت:
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون رهم زین زندگی پابندگی است
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاتا فی حیات
(مولوی)
داند او کو نیکبخت و محرمست
زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست
(مولوی)
عشق چون کشتی بود بهر خواص
کم بود آفت بود اغلب خلاص
عشق همانند کشتی در دریای پر تلاطم در شبی هولناک و طوفانی استن. کشتی اسباب و ابزار خلاصی و رهایی است. برای عشق هیچ آفتی متصور نیست. الا این که خود عشق را آفت بدانند صد البته عافیت طلبان.
عشق چو شد بحر را مانند دیگ
عشق سایه کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
اگر چنان چه بخواهیم عشق را توصیف کنیم باید به اندازه صد قیامت سخن بگوییم. تازه باز هم سخن از عشق ناتمام می ماند چون قیامت را حد و پایانی است گرچه صد قیامت باشد. ولی عشق توصیف حق تعالی است. خدا کجا و حد کجا؟ پایانی برای توصیف حضرت حق تعالی نیست. پس چگونه می شود عشق را بیان کرد.
عشق وصف ایزدست اما که خوف
وصف بندهٔ مبتلای فرج و جوف
چون یحبون بخواندی در نبی
با یحبوهم قرین در مطلبی
پس محبت وصف حق دان عشق نیز
خوف نبود وصف یزدان ای عزیز
وصف حق کو وصف مشتی خاک کو
وصف حادث کو وصف پاک کو
شرح عشق ار من بگویم بر دوام
صد قیامت بگذرد و آن ناتمام
(مولوی)
مولوی تصریح می کند که خداوند را با عشق و محبت می شود شناخت نه با ترس و خوف.
چنان که گفته آمد عشق را نمی شود به زبان بیان کرد و با قلم نگاشت چون کلمات تاب و تحمل معنای عشق را ندارند. عشق دریای بسیار عمیق است که قعر آن ناپیدا است. نه کاغذی است کهئ تحمل آن کلمات را بکند و نه جوهری است که یارای نوشتنش را داشته باشد. آب دریاها را شاید بشود وزن کرد و شاید بتوان گفت تعداد قطرات آن چقدر است. تعداد قطرات آب دریا هرچه قدر هم که باشد؛ حال اگر هفت اقیانوس را در کنار هم قرار بدهید باز هم چون به عشق برسید این هفت دریا در برابر آن حوضچه ای یا برکه ای خواهد نمود.
در نگنجد عشق در گفت و شنود
عشق دریایی است قعرش ناپدید
قطره های بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحر است خرد
(مولوی 5/2731
آن گاه که سخن از عشق می رود یعنی سخن از خداوند می رود. هر چه عشق می گویند یعنی از خداوند سخن می گوید. گفتیم که عشق وصف حضرت حق باری تعالی است.
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
(دفتر اول 606)
نیستی به جهت لذت هستی نمود پیدا کرد و ظهور یافت. نیستی چون عاشق حق تعالی شد ظهور و بروز پیدا کرد.
پاک الهی که عدم بر هم زند
مر عدم را بر عدم عاشق کند
(5- 1206)
آن کلامت میرهاند از کلام
و آن سقامت میجهاند از سقام
پس سقام عشق جان صحت است
رنجهایش حسرت هر راحت است
مولوی
عشق ارزد صد چو خرقه کالبد
که حیاتی دارد و حس و خرد
خاصه خرقهٔ ملک دنیا کابترست
پنج دانگ مستیش درد سرست
ملک دنیا تنپرستان را حلال
ما غلام ملک عشق بیزوال
(مولوی 6- 4419)
سخن از ارزش عشق است. همه تلاشها برای آن است که چیزی را به دست آورند و آن گاه آن را حفظش کنند که آفت خیز و درد سر زا است. باید خود را اسیر و برده آن کرد تا حفظ شود و تو با همه عظمتت باید نگهبان آن شوی و از آن نگهداری کنی. گرچه هر چه هم که باشد باز آن را پایانی است. ولی ما غلام عشقیم که آن را پایانی نیست. زوال ناپذیر است.
آن که ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
مولوی 5-409
اگر صیاد باشیم و در پی صید بهترین صید آن است که دراین جهان پهناور در پی صید عشق باشیم ولی صد افسوس که عشق به دام هر کسی نیفتد. باید که صیاد ماهر و چیره دستی باشد تا که عشق به دامش گرفتار آید.
گروهی از عالمان و اندیشمندان اسلامی از در مخالفت با عشق در آمده اند و آن را نکوهیده اند. در ادامه مخالفت با عرفان و فلسفه با عشق نیز به ستیز بر خاسته اند. معتقدند بین انسان و خدا بینونت است. شکاف عمیقی است که با هیچ چیزی پر نشود. بدین جهت هر جا که سخن از حب و محبت در آیات و روایات است آنها را حمل بر تعظیم و تکریم خداوند کرده اند. انی لا احب الافلین. یعنی من نسزد که ستارگان را که افول می کنند احترام کنم و یا در برابرشان کرنش روا بدارم. هرگز در برابر آنها به خاک نخواهم افتاد. هرگز از آنها اطاعت نخواهم کرد. محبت به معنای اطاعت از دستورات و فرامین است. اگر گفته می شود خداوند بنده اش را دوست دارد یعنی بنده اش او را اطاعت می کند. گوش به حرفش می دهد. با همین اندیشه و تفکر است که فتوا داده می شود و مانع از ساخت فیلم در باره شمس و مولوی می شوند. و یا صریحا فتوا به عدم جواز وحدت وجود می دهند.
در برابر اینها گروهی معتقدند که بین خدا و انسان عشق واسطه است بلکه از آن یک مرحله هم بالاتر رفته و مدعی اند که عشق سرتاسر عالم را فراگرفته است. رابطه بین خداوند و موجودات جز عشق چیز دیگری نیست. چنان که بیان گردید که افلاطون معتقد است عشق واسطه بین انسان و خدایان است.
عارفان معتقدند نه تنها عشق به خداوند محال نیست بلکه ممکن است و از آن مهمتر لازم است اتفاق هم افتاده است. اما از آن سو عشق از جانب خداوند به گونه ای است که جز خداوند کسی قابلیت عشق ندارد. عشق ورزی واقعی زیبنده او است. در آیات شریفه و روایات اگر حب و حبیب و محب آمده است به معنای حقیقی است. و نیازی به تاویل و تعبیر نیست. چنان که در داستان یوسف آمده است. قد شقفه حبا علاقه و وابستگی شدید به یوسف تمام وجود او را فرا گرفته بود. لذا عشق صفت الهی است. هم چون سایر صفات چنان که فرماید من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته.
- ۰ نظر
- ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۴