ومن هنا تعرف أن الالتزام بمغایرة الطلب والإرادة ، أو الالتزام بأنّ مدلول الصیغة غیر الإرادة ـ إذا لم یلزم منه ثبوت صفة اخرى فی النفس ـ غیر ضائر. و إن التفرد فی أحد الأمرین لا یوجب الاستیحاش ولا موافقة الأشاعرة فیما دعاهم إلى دعوى المغایرة.
بیان کردیم که کلام لفظی به گونه ای نیست که یک مرتبه از انسان صادر بشود. نفس و قلب انسان و یا هر جایی که صدا تولید می کند تا لفظی معنا دار بیان شود به گونه ای نیست که آنا فآنا کلمات و جملات پرتاپ شود. بلکه باید مراحل مختلفی طی شود تا کلمه ای شکل بگیرد.
ساختار تولید صدای انسان را می توان به سه بخش ریه، تارهای صوتی موجود در حنجره و مفاصل تقسیم بندی کرد:
1- ریه ( پمپ ) باید جریان هوا و فشار هوای کافی را برای ارتعاش تارهای صوتی تولید کند.
2- تارهای صوتی، یک دریچه ی ارتعاشی هستند که جریان هوا را از ریه صادر می کند تا پالس های قابل شنیدنی را به صورت یک منبع صدا در حنجره تولید کنند.
3- عضلات حنجره، طول و تنش تارهای صوتی را برای ایجاد تن صدایی بسیار خوب تنظیم می کنند .
4- مفاصل ( بخش هایی از دستگاه صوتی در قسمت فوقانی حنجره شامل زبان ،کام ، گونه ، لب ها و غیره ) ، صدای نشأت گرفته از حنجره را واضح و شفاف و به نوعی فیلتر می کنند و تا حدی می توانند جریان هوای حنجره را به عنوان یک منبع صدا تقویت یا تضعیف نمایند .
تارهای صوتی در ترکیب با مفاصل قادر به تولید آرایه های بسیار پیچیده ای از صدا هستند . تن یا لحن صدا می تواند بیانگر احساسات مختلف انسان باشد : مانند خشم ، تعجب یا شادی .(ویکی پدیا؛ صدای انسان)
هم چنان که بیان گردید این تازه بخشی از سازو کار ادای الفاظ است که فقط مرتبط با تولید صدا است. این صدا باید معنایی را لحاظ کند. یک بار فرهنگی را انتقال بدهد. اگر در گذشته می گفتند جهان، وسعتش تا کمی بالاتر از بالای سرما بود. همه جهان زمین بود و چند سناره و سیاره. شناخت چندانی هم از منظومه شمسی نداشتند. و بعد جهان شد همان معنظومه شمسی. الان همان جهان را به کار می بریم اما چیزی که از آن فهم می شود و یا قصد انتقال هست چندین منظومه شمسی است. جهان یعنی ستاره هایی که میلیونها سال پیش از بین رفته اند و هنوز نور آنها به زمین حتی نرسیده است. جهان یعنی ستاره هایی که ما می بینیم ولی میلیونها سال پیش از این نابود شده اند. الفاظی که از زبان و دهان خارج می شود ساز و کار بسیار پیچیده ای دارد. مذرحل گوناگونی باید پیموده شود تا صدایی تولید شود. این که غیر معقول است که به خداوند نسبت بدهیم. این از ویژگیهای جهان مادی است. در جهان حوادث و اتفاقها و طبیعت چنین اتفاقهایی رخ می دهد.
اگر بپذیرید کلام لفظی را و سیر دگرگونی از آغاز تا فرجام تولید لفظ را لازمه اش این است که اراده غیر از طلب است. این دو با هم فرق می کنند. بلکه باید فرق کنند. نمی تواند طلب و اراده یک چیز باشد.
و یا این که بپذیریم مدلول صیغه امر غیر از اراده است. و نمی تواند مدلول صیغه امر همان اراده باشد. باید بین مدلول صیغه و امر تغایر باشد.
در این جا دو ملازمه بیان گردید:
1- اراده غیر از طلب است.
2- مدلول صیغه امر غیر از اراده است.
این دو ملازمه آسیبی به جایی نخواهند رساند. ضرر و زیانی نخواهند د اشت؛ البته در صورتی که در نفس، صفتی دیگری غیر از اراده اثبات نشود. اما اگر ثابت بشود که صفت دیگری نیز برای نفس وجود دارد در این صورت این ملازمه نیز در هم شکسته خواهد شد.
گیرم که ما اراده را غیر از طلب دانستیم و یا مدلول صیغه امر را غیر از اراده دانستیم این به معنای همراهی و همدلی با اشاعره نیست. نباید وحشت داشته باشیم که گرفتار دام اشاعره خواهیم شد. نه این گونه نخواهد بود. هر گردی که گرو نیست. هر عدم تغایری که پذیرش مدعا و لوازم مدعیات اشاعره نیست.
فنقول: إن کان النزاع فی إمکان صفة اخرى أو فعل آخر فی مرتبة النفس فی قبال الإرادة فالحقّ إمکانه، لکنه لا یکون کلاما نفسیا مدلولا علیه بالکلام اللفظی، فالدعوى مرکبة من أمرین: أحدهما ـ مجرد إمکان أمر آخر غیر الإرادة و سائر الصفات المشهورة. ثانیهما ـ امتناع مدلولیته للکلام اللفظی.
اگر آمد و در این دعوای اشاعره و معتزله پذیرفتیم که صفت دیگری نیز برای نفس وجود دارد. یا در مرتبه نفس در قبال اراده فعل دیگری هم وجود دارد. و حق هم همین است که امکان دارد و نمی توان منکر امکان آن شد. البته با این تفاوت که ما با کلام نفسی رو به رو نیستیم که این کلام نفسی مدلول کلام لفظی است. در این دیگر کلام نفسی مدلول کلام لفظی نخواهد بود. با توجه به این رویکرد و تفسیر دعوای ما دارای دو مدعا خواهد بود. یا یک دعوا منجر به دو دعوا خواهد شد که برای هر یک باید پرونده جدایی تشکیل داد:
دعوای اول: امکان وجود صفت یا صفات دیگری غیر از اراده در نفس. مهم نیست که این امکان امکان ذاتی باشد یا وقوعی. اما مرحوم حاج شیخ سخن از امکان وقوعی می کند. یعنی هم امکان ذاتی وجود صفات متعدد در نفس را می پذیرد و هم امکان وقوعی آن را. یعنی لحن ایشان بیانگر این واقعیت است.
دعوای دوم: مدلول نبودن کلام نفسی برای کلام لفظی. به بیان دیگر کلام لفظی دال و کلام نفسی مدلول نیست.
مرحوم حاج شیخ از این جا به بعد می خواهد این دو مدعا را تبیین کند:
أما الأول ـ فتحقیقه یتوقف على بیان وجه الامتناع على الاجمال: وهو أن الأجناس العالیة للماهیّات الإمکانیة ـ کما برهن علیه فی محله ـ منحصرة فی المقولات العشر ـ أعنی مقولة الجوهر، والمقولات العرضیة التسع ـ و الوجود الحقیقی ـ الذی حیثیة ذاته حیثیة طرد العدم ـ منحصر فی العینی و الذهنی، غایة الأمر أن طرد العدم فی کل منهما بحسب حظه و نصیبه قوة و ضعفا.
مرحوم حاج شیخ پیش از پرداختن به امکان وجود صفات گوناگون در نفس، سراغ مخالفین و منکرین رفته اند و خواسته اند ابتدا ادله آنها را بررسی کنند که چرا ممتنع است که نفس صفات متعددی داشته باشد وجه امتناعش چیست؟
مرحوم حاج شیخ می فرماید:
یکم- ما به تفصیل بیان کرده ایم و نیز برهان اقامه کرده ایم که ماهیات ممکنه یعنی ماسوی الله؛ منحصر در مقولات عشر است. جوهر و اعراض نه گانه.
جوهر یعنی چیزی که مستقل است به خود بسنده است خود کفا است روی پای خود است. به خود متکی است. اعراض یا عرض یعنی چیزی که به خود متکی نیست. وابسته است. آویزان است. کی و چگونه این حالت پیدا شد؟
بشر که متفطن شد و به فکر و اندیشه که افتاد متوجه شد چیزهایی هستند که متکی به خودند. روپای خودند مانند نفس. ثابت اند. مستمر و پردوامند.
و چیزهایی هم هست که وابسته اند. آویزانند. دستشان توی جیب دیگران است. گاهی هستند و گاهی می روند: مانند غم، غصه، شادی، نشاط، حزن و اندوه، ترس، شجاعت، خشم، غضب، اینها می آیند و می روند ولی خودش-من- پابرجا است. انسانهای گذشته متوجه شدند که چیزی باید باشد که ثابت است و چیزهایی هم هست که از اوصاف و حالات آن است که گاهی هست و گاهی نیست.
این انسانها به همین قیاس خود خود را هم سنجیدند که بیرون از ما و نفس ما هم چیزهایی مانند نفس ما ثابت است و چیزهایی هم مانند حالات و روحیات ما غیر ثابت است. جوهر و عرض از همین جا شکل گرفت. لااقل یک جوهر ثابت در جهان وجود دارد و آن "من" است. نفس است. دقت شود که در این جا با همین یک جمله چند ادعا صورت گرفته است:
1- اگر بر فرض هم هیچی در جهان وجود نداشته باشد حداقل من وجود دارم. حتی ایده آلیستها هم نفی مطلق نمی کنند. یعنی نمی تواند نفی مطلق کنند. نمی توانند خودشان را انکار کنند. پس من وجود دارم.
2- من به خود من آگاهم. یعنی اولین نقطه و مرکز آگاهی انسان آغاز می شود. اگر من به هیچ چیزی علم نداشته باشم و نخواهم داشت لااقل به خودم علم دارم. و می دانم که من من هستم. پس علاوه بر پذیرش واقعیت پذیرش معرفت هم اتفاق افتاد. لذا می توان به دکارت اشکال کرد نه این که چون تو می اندیشی پس هستی. همین که هستی؛ یعنی توجه تو به شناخت خود. نخستین قدم معرفت در این جا اتفاق می افتد. پس از پذیرش هستم، با همین پذیرش معرفت هم اتفاق می افتد. این که من می اندیشم پس هستم سخن رسایی نیست. من هستم. چون هستم و می فهمم که هستم پس می اندیشم. اندیشه پس از تحقق اصل واقعیت من است. به لحاظ رتبی مرتبه تحقق پیش از معرفت و پیش از پذیرش واقعیت من است.
3- غیر از من چیزهای دیگری هم هست. که بخشی از اینها در من و بخشی در بیرون از من است. و اینها به تعبیر علامه طباطبایی خواب و سراب نیست.
4- آن چه که می دانم هست بعضی ثابتند و بعضی در حال تحول و دگرگونی. گرسنگی و تشنگی و خوشی و غم و درخت و گل و گیاه و... بعضی از اینها می روند و می آیند و بعضی شکلشان عوض می شود. این خودش نوع دیگری از معرفت است. این محصول اندیشیدن است.
5- این "من" که هستم یک ویژگی دارد که از بین نمی رود. مثل آب نیست که بخار شود. مثل چوب نیست که بسوزد و تبدیل شود. همیشه من به همین صورت من باقی است. و متوجه می شود که چه می داند و چه نمی داند و فرق زمانی که می داند را با زمانی که نمی داند متوجه می شود. درخت هم جوهر است. آب هم جوهر است ولی جوهر بودن نفس با جوهر بودن درخت کمی و تا اندازه ای متفاوت است. ولی علی ای حال جوهر است.
بنابراین واضح ترین جوهر جوهر نفسانی است و واضح ترین عرض هم عرض نفسانی است.
دوم- دقت شود که اگر بحث از وجود می شود باید بین مفهوم وجود و حقیقت وجود فرق گذاشت. چه بسیار که خلط بین حقیقت وجود و مفهوم وجود، افراد را دچار خطا و اشتباه می کند. مفهوم وجود غیر از حقیقت وجود است. مفهوم وجود در ذهن ایجاد می شود. ولی این مفهوم حاکی از هیچ چیزی نیست. صرفا یک مفهوم در ذهن است.
این مفهوم در ذهن که به آن مفهوم ذهنی می گوییم غیر از وجود ذهنی است. به بیان دیگر وجود یک مفهوم ذهنی دارد و یک وجود ذهنی دارد. و هر دو هم در ذهن اتفاق می افتد. (به جزوات فلسفه مراجعه شود)
سوم- حقیقت وجود حیثش به گونه ای است که طرد عدم می کند. به بیان دیگر وجود در برابر عدم است. وقتی ما بحث از وجود می کنیم و منظورمان حقیقت وجود است یعنی چیزی که در برابر آن نیستی است. شما جهان هستی را در نظر بگیرید علیرغم مراتب و درجات وجود که تشکیکی است در برابر آن چیزی نیست. هرچه در این عالم هست هست. وجود است.
به مراحل ذیل دقت شود:
بچه ها که در خیابان بازی می کنند. یکی از بازی های آنها قایم موشک بازی است. یکی سر می گذارد و دیگران پنهان می شوند و باید آنها را پیدا کند. افرادی که پشت دیوار و در و ساختمان و هرجایی پنهان شده اند واقعا نیستند ولی نه که نیستند از چشم این کس که چشمهایش را بسته بود نیستند ولی پشت در و دیوارند. این یک نوع نیستی است ولی نیستی که فقط من نمی توانم ببینم. نبودشان ناشی از ندیدن من است نه نبودشان فی الواقع و بالواقع.
سکه ای را در نظر بگیرید که سالها قبل پیش از رفتن به مدرسه پدر به ما داده است و در همان زمان در بین راه مدرسه و منزل، سکه را گم کردیم. گرچه ما دیگر سکه ای نداشتیم و نداریم ولی این را معدوم نمی گوییم. واقعا سکه ما "نیست" ولی این "نیست" در برابر وجود قرار نمی گیرد. نیست یعنی در دسترس ما نیست. از دست ما افتاده است و گم شده است. معلوم نیست که کجا هست. نیست یعنی ما جا و مکانی که در آن سکه افتاده است را نمی دانیم. این یک معنا از نیستی است.
یک تکه یخ را در هوای گرم تابستان از یخچال برداشته و در دست می گیریم تا سردمان شود. با گذشت زمان یخ کوچک و کوچکتر می شود. و تاجایی که از بین می رود. و بعد هم می گوییم یخ از بین رفت. یخ نابود شد. دیگر یخی نیست. در این جا هم اطلاق نیستی می کنیم اما واقعا یخ نیست شد؟ خیر. یخ تبدیل به آب و بخار شد. نیست یعنی ما دیگر نمی توانیم ماحصل این دگرگونی را ببینیم. نیست چون ما بخار شدن را و بخار را نمی بینیم. و حال آن که می دانیم یخ از بین نرفت. مسامحه در تعبیر است که می گوییم یخ از بین رفت. درستش این است که بگوییم یخ شکلش عوض شد. این هم یک تعبیر از نیستی است. در بیشتر صنایع از این نوع نیستی اتفاق می افتد. چوپ به خاکستر و یا صدها کالای دیگر بدل می شود.
دوستان قدیمی را بعد از بیست و پنج سال در جلسه ای ملاقات کردیم. در ضمن گفتگو پرسیده شد از فلانی چه خبر؟ یکی آهی کشید و گفت: خدا بیامرزدش! در حادثه تصادف و یا در زلزله فلان جا و یا... از بین رفت! مرد!... همه اندوهگین می شوند. به جهت این ضایعه؛ اما سوال این است او واقعا از بین رفت؟ مانند یخ که بخار شد؟ خیر انسان یک وجود جسمانی دارد که مثل دیگرموجودات در طبیعت دچار دگردیسی می شود. اما روح او که اینک به کمال رسیده و مرکب تن را رها کرده است اینک در عالم دوزخ به سر می برد. این را هم شاید نیستی و نابودی بگویند ولی منظور ما از نیستی این هم نیست.
منظور ما از نیستی در برابر هستی هیچ کدام از اینها نیست. نیستی این که چیزی که بود و هست به ناگاه نابود شود؛ نه ناپدید شود. "بود"، بشود "نبود" و "نابود". این ناممکن است. و نابود، بشود بود، این هم ناممکن است.
اگر می گوییم وجود حیثش و ویژگی اش به گونه ای است که طرد عدم می کند یعنی هست به هیچ وجه من الوجوه نبود و نابود نمی شود.
چهارم- حقیقت وجود با وبژگی که بیان شد –نه مفهوم وجود- بر دوقسم است:
1- وجود عینی
2- وجود ذهنی
نکته اول- تقسیم وجود به ذهنی و عینی از مسائل فلسفی ای است که مبدع آن فخر رازی در المباحث المشرقیه است که بعد از او خواجه نصر توسی و شیخ اشراق بدان پرداختند و در زمان میرداماد به بعد در مسائل اصلی فلسفه قرار گرفت. البته زمینه های این بحث از قبل در بین فلاسفه اسلامی هم چون فارابی و ابن سینا از قبل مطرح بوده است.
نکته دوم- بعضی از متکلمان به جهت عدم تصویر درست از وجود و نیز عدم؛ پنداشته اند که وجود و شیء دو چیز است. لذا گفته اند شیء اعم از وجود و عدم است. بعضی از معدومها ضمن این که معدوم هستند شیء هم هستند. بر خلاف آنها حکما بر این باورند که شیء مساوق با وجود است و وجود مساوق با شیء است. اگر شیء گفته می شود منظور همان وجود است.
نکته سوم- ماهیت دو جور می تواند تحقق بیابد: یک مرتبه در خارج محقق می شود و وجود می یابد به آن وجود خارجی می گویند و یک مرتبه همان ماهیت در ذهن محقق می شود و وجود ذهنی می یابد می شود وجود ذهنی. یعنی به جهت وجود بودن اثر وجود را دارد الا این که در ذهن اثر ذهنی و در خارج اثر خارجی خودش را دارد:
یکم- آب خارجی رفع عطش می کند و آب ذهنی رفع جهل می کند.
دوم- آب خارجی مادی است و آب ذهنی مجرد و غیر مادی است.
سوم- آب خارجی جوهر است و آب ذهنی کیف نفسانی است.
تفاوت انسان عالم و جاهل در همین وجود ذهنی است. (که تفصیل آن در جلسه بحث فلسفه در ضمن بحث وجود ذهنی و عینی گذشت).
به بیان دیگر علم ما به ماهیات اشیا همان وجود ذهنی خواهد بود. به بیان آخر علم و ادراکات ما که در درون خود ما است دو گونه است. بعضی از اینها حاکی از چیزی نیستند. مانند تشنگی و گرسنگی و... و بعضی از آنها حاکی از چیز دیگری هستند. آن بخش از ادراکات و معلومات بلکه تصوراتی که جنبه حاکویت از جای دیگری و چیز دیگری داشته باشد را ذهنی و آن چه که جنبه حاکویت ندارد را گرچه در ذهن است اما عینی می گویند.
نکته چهارم – چنان که بیان گردید حقیقت وجود یا عینی است و یا ذهنی. هر یک ویژگی خاص وجود خود را دارند و طرد عدم از خود می کنند.
نکته پنجم - چه وجود عینی و چه وجود ذهنی-وجود واقعی- دارای مراتب است. یعنی وجود مقوله بالتشکیک است. مراتب شدید و ضعبف دارد. وجود ذهنی نسبت به وجود خارجی مرتبه ای از وجود است. خود آن نیز مرتبه ای از حقیقت وجود است.
و من الواضح أن ما یقبل کلا الوجودین هی الماهیات؛ حیث إنها فی حدود ذواتها لاتأبى عن الوجود و العدم. و أما الوجود الحقیقی فحیثیة ذاته حیثیة الإباء عن العدم، فلا یقبل وجودا آخر ـ لا من سنخه، ولا من غیر سنخه ـ و هو بمکان من الوضوح.
ششم- روشن است آن چه که دو گونه وجود عینی و ذهنی را می پذیرد ماهیتات اشیا است. چون ماهیت در حد ذاتش ابای از وجود و عدم ندارند. الماهیه من حیث هی لاموجوده و لا معدومه. حیث ماهیت به گونه ای است که هم می باشد و هم نمی باشد. هم می شود و هم نمی شود. پس ماهیت است که ظرفیت و قابلیت هم وجود ذهنی و هم وجود خارجی را دارد. اما حقیقت وجود حیثیتش ابای از عدم است. چون هست پس نمی شود که نباشد. و حقیقت وجود یک حقیقت بیشتر ندارد. حقیقت وجود است و وجود دیگری نیست که بتواند آن را بپذیرد.
اولا عدم را نمی پذیرد.
ثانیا وجود دیگری را هم نمی پذیرد. چه این وجود دیگر از سنخ خودش باشد و چه از سنخ دیگری. چون خودش وجود دارد و وجود یک سنخ بیشتر ندارد. اصلا وجود دیگری معنا ندارد.
فالقائل بالکلام النفسی إن کان یدعی: أن سنخه ـ إجمالا ـ سنخ الماهیات فالبرهان قائم على انحصارها فی المقولات العشر، فحاله حالها من حیث قبول الوجودین.
با توجه به توضیحاتی که بیان گردید. اشاعره که مدعی کلام نفسی هستند منظورشان از کلام نفسی چیست. کلام نفسی از سنخ ماهیات باید باشد. اگر کلام نفسی از سنخ ماهیات باشد قبلا به تفصیل بیان شد که ماهیات منحصر در مقولات عشر خواهند بود. فقط مقولات عشر هستند که می تواند وجود عینی و یا وجود ذهنی پیدا بکند.
در حاشیه حاج شیخ در مقام بیان “فالبرهان قائم” متنی دارد که می فرماید:
قولنا: ( فالبرهان قائم ... الخ ).
در حقیقت می خواهد برهان را بیان کند که مقسم کلام به نفسی و لفظی دو چیز بیشتر نمی تواند باشد:
1- طبیعت کلام
2- مدلول کلام
اگر مقسم طبیعت کلام باشد؛ در نتیجه کیف مسموع خواهد بود. و مقولات کیفی عرضی هستند و نمی تواند وجود نفسی داشته باشند. بلکه قیام آنها علمی است نه نفسی.
و اگر مقسم مدلول کلام باشد که مدلول کلام هم می تواند در نفس ایجاد شود همانند کیفیات نفسانی و هم می تواند در خارج و توسط لفظ تحقق بیابد. پس دو نوع تحقق خواهد داشت:
اگر از سنخ مدالیل باشد و هم چون کیف نفسانی باشد در نتیجه یکی از همان کیفیات نفسانی است. هم چون دیگر کیفیات نفسانی. و اگر به خارج از نفس باشد و لفظی در این صورت اصلا قیامش به نفس فقط قیام علمی است.(این سخنی است که محقق اصفهانی در حاشیه بیان داشته است).