طلب و اراده 9
و أما أنّ مدلول الصیغة هو البعث تقریبا، دون الإرادة الانشائیة، فیشهد له الوجدان،[1] فإنّ المرید لفعل الغیر، کما أنه قد یحرّکه و یحمله علیه تحریکا حقیقیا وحملا واقعیا، فیکون المراد ملحوظا بالاستقلال، والتحریک ـ الذی هو آلة إیجاده خارجا ـ ملحوظا بالتبع. کذلک قد ینزل هیئة ( اضرب ) منزلة التحریک الملحوظ بالتبع، فیکون تحریکا تنزیلیا یقصد باللفظ ثبوته، ولذا لو لم یکن هناک لفظ، لَحَرّکه خارجاً بیده نحو مراده، لا أنه یظهر إرادته القلبیة.
اینک سراغ مدلول خود صیغه برویم. واقعا مدلول صیغه طلب یا اراده است یا چیز دیگری حاج شیخ می گوید ملول صیغه امر تقریبا بعث است. اراده انشایی نیست. وجدان انسان هم این را می یابد. وقتی که گفته می شود اشرب! بنوش. چه اراده ای در درون فرد ایجاد می شد؟ بلکه در او بعث ایجاد می شود تا برود و چیزی بنوشد. وجدان را خود حاج شیخ در حاشیه این گونه توضیح می دهد:
فإن الانسان بعد اشتیاقه لفعل الغیر الذی هو تحت اختیاره یقوم بصدد تحصیله منه: إما بالبعث إلیه، أو بایجاد الداعی له، ونحوهما، فیناسبه وضع الهیئة لمثل هذه الامور حتى تکون الهیئة بعثا تنزیلیا أو جعلا للداعی تنزیلا، وأما إنشاء الإرادة مع تحقّق نفس الارادة، فهو أجنبی عن ذلک؛ لأنّ وجودها الواقعی حاصل، ومع ذلک یحتاج إلى توسّط أمر آخر، فکیف یتوسّط بینها وبین المراد إنشاء مفهوم الارادة؟ فتدبر، فإنه حقیق به ( منه عفی عنه ).
انسان بعد از ایجاد شوق برای انجام فعلی که تحت اختیارش نیست تلاش می کند و می رود تا به گونه ای آن را تحصیل کند و در اختیار خودش در آورد. یا با بعث به آن. یا داعی و انگیزی برای انجام آن ایجاد کند. و مانند این. بالاخره می کوشد تا به هر نحو ممکن این فعل بیرون از قلمرو اراده اش را انجام دهد. دنبال یک چیزی از همین امور می گردد تا نازل منزله بعث یا نازل منزله داعی بشود جهت افدام و انجام. واقعا در درون انسان چنین چیزی را درک می کنیم. نه این که انسا اراده باشد به این معنا که خود اراده بما انه اراده در نفس تحقق بیابد. نفس بیگانه با چنین چیزی است. چون وجود واقعی آن که حاصل است لازم نیست تحصیل حاصل بشود. نهایت باید یک واسطه باشد تا بتواند نسبت به فعلی که بیرون از قلمرو و عرصه اراده است واسطه قرار بگیرد. چگونه می تواند بین چنین چیزی و مراد که انشای اراده است چنین واسطه ای باشد. که آن واسطه هم مفهوم اراده است. مرحوم حاج شیخ گویا نکته حساسی کشف کرده است و بر دقیق بودن آن تاکید دارد.
کسی که فعل غیر را اراده کرده است تا انجام دهد چنان که گاهی تحریک می کند و یا تحریکی را تحمیل می کند و حمل حقیقی صورت می دهد در این صورت مراد هر چه باشسد بالاستقلال لحاظ می شود. فعلی که باید انجام بگیرد بالاستقلال لحاظ می شود و تحریک که نقش ابزار را دارد و می خواهد که تحریک کند یعنی ابلزار خارجی است. این هم بالتبع ملحوظ هست. چنان که هیات اضرب گاهی به منزله تحریک ملحوظ است بالتبع. پس تحریک هست انما تحریک تنزیلی است. تحریکی است که به وسیله لفظ اثبات می شود. ممکن است گاهی لفظ نباشد تا ما را وادار کند تا در خارج فعلی را متحقق کنیم دستش را به حرکت در می آورد و با حرکت دست اعلام می کند. از این اراده قلبی در نمی آید. فقط می خواهد که فعل انجام بگیرد و ما را برای انجام فعل تحریک می کند. به راه می اندازد.
مع أن تحقیق هذا الأمر لیس فیه فائدة اصولیة؛ إذ مدلول الصیغة على أی حال أمر إنشائی لا إرادة نفسیة، بل اللازم والنافع هو البحث عن أن الصیغة ـ ولو عند الاطلاق ـ هل تکشف عن إرادة قلبیة باعثة للبعث الانشائی أو الإرادة الإنشائیة أو الطلب الانشائی، أم لا؟ وهذا المعنى لا یتوقف ـ إثباتا ونفیا ـ على کون مدلول الصیغة أیّ شیء.
گرچه ما نیز توضیح دادیم و نظر مرحوم حاج شیخ را بیان کردیم ولی حق مطلب آن است که در این بحث نه این که اصلا اصولی نیست. بلکه فایده اصولی هم بر آن مترتب نیست. ممکن است بحثی اصولینباشد ولی فایده اصولی داشته باشد. این بحث حتی فایده اصولی هم ندارد. چرا فایده اصولی هم ندارد چون مدلول صیغه امر در هر صورت امر انشایی است. نه اراده نفسی. پس اصلا به اراده ربطی ندارد. و آن چه که در بحث اصولی به در ما می خورد و سودمند است این است که صیغه امر حتی وقتی که اطلاق دارد آیا کاشف از اراده قلبی که باعث بعث انشایی بشود یا باعث اراده انشایی بشود و یا باعث طلب انشایی بشود هست یا خیر؟ این چنین چیزی که ما در پی آن هستیم نه نفیا و نه اثباتا دلالت نمی کند مکه مدلول چه چیزی می تواند باشد.
نعم البحث الکلامی على الوجه المتقدّم ینفع للطرفین إثباتا و نفیا.
البته اگر بحث کلامی باشد با توجه به تبیینی که در باره رویکرد کلامی داشتیم دو طرف نفیا و اثباتا سود خواهند برد. البته اگر کلامی باشد.
وإن کان النزاع فی مجرّد اتحاد الإرادة مع الطلب مفهوما ومصداقا وانشاء، فمن الواضح أن البحث حینئذ لغوی.
حالا اگر بحث را از منظر دیگری دنبال کنیم. نزاع در صرف اتحاد اراده و طلب باشد. چه مفهوما و چه مصداقا. و چه انشائا. اگر محور و مدار بحث این گونه باشد طبیعی است که بحث لغوی خواهد بود.
وتحقیق الحال فیه: أن الظاهر من أهل اللغة تقاربهما معنى، ولا یختصّ الطلب بالإرادة من الغیر، کما یشهد له قولهم: فلان طالب الدنیا، أو طالب المال.
اما تحقیق در بحث لغوی این است که ظاهر اهل لغت این است که طلب و ارادهد به لحاظ معنا خیلی به هم نزدیکند. از ناحیه غیر طلب به اراده اختصاص پیدا نمی کند. چنان که می گویند فلانی طالب دنیا یا طالب مال است یعنی فلانی خواهان مال است یا فلانی اراده کرده است مال و ثروت را.
إلا أن المظنون قویا: أن الطلب عنوان لمظهر الإرادة قولا أو فعلا، فلا یقال لمن أراد قلبا: طلبه، إلا إذا أظهر الارادة بقول أو فعل، کما یظهر من قولهم: طلبت زیدا فما وجدته، فانه هنا عنوان لفعله الخارجی، ولیس المراد منه أنه أراده قلبا.
اگر دقت کرده باشید به نظر می رسد طلب عنوان است برای ظهور اراده با قول و فعل. اگر کسی قولا یا فعلا چیزی را اراده کند می گوید اراده. یعنی آن را خولاسته است. وای اگر کسی چیزی را قلبا اراده کند ولی با لفظ و یا با فعل آن را ابراز نکند. به این نمی گویند طلبه قلبا. مگر این همان اراده را با قول و یا با فعل بیان کند. چنان گفته می شود طلبت زیدا فما وجدته. دنبال زید بودم. او را خواستم. می خواستم او را ببینم. اما توفیق پیدا نکردم. این اراده عنوان است برای فعل خارجی مراد از این اراده اراده قلبی نیست. پس اگر اراده با لفظ و یا با فعل بیان شود ظهورش در خارج با طلب همراه است.
بل التحقیق ذلک ـ وان لم یکن له ارادة نفسانیة ـ کما یتضح من قولهم: اطلب لی من فلان شیئا، وکذلک قولهم: طالبته بکذا، فإنّ الأول لیس أمرا بالإرادة من الغیر، بل هو أمر بما یعنون بعنوان الطلب من قول أو فعل. والثانی لیس إخبارا بالإرادة منه، بل بما یعنون بعنوان المطالبة فی الخارج، فالمادّة من المثالین نفس حقیقة الطالب لا الانشائی منه حتى یقال: بأنه من جهة الانصراف إلیه.
اما تحقیق در مساله به این دو مثال دقت شود:
1- اطلب لی من فلانی شیئا. از فلانی برای من چیزی بخواه. به عباس می گوید برو از حسین برای من چیزی درخواست کن. یا چیزی از او بگیر. امری نیست که راده غیر شده باشد. نمی گوید برو به او امر کن. بلکه می گوید برو از او چیزی طلب کن. طلب را فرد با لفظ بیان کرده است و صریحا گفته است. اگر طلبی هست همان است که در لفظ بیان شده است.
2- طالبته بکذا از فلانی خواهان چنین چیزی باش. نگفته من که چنین چیزی را اراده کرده ام و در نفس من است بلکه می گوید چنین چیزی را از او بخواه. واقعا در خارج مطالبه کرده است.
اگر دقت کرده باشید در هردو واقعا طلب خارجی وجود دارد. تحقق یافته است. حقیقت طلب هم همین است. بحث انشا نیست. تا از آن انصراف یا عدم انصراف فهم بشود.
جلسه هفتم
والعجب أنه ذهب بعض الاعلام من مقاربی عصرنا[2] إلى أن الطلب عنوان للکاشف عن الإرادة، و مع ذلک جعل هذا قولا باتحاد الطلب والإرادة؛ حیث لم یلزم منه إثبات صفة فی النفس، وهو وإن کان وجیها من حیث إنه التزام بالمغایرة، مع عدم لزوم ما التزمت به الأشاعرة، إلا أن ذلک أجنبی عن القول بالعینیة و الاتحاد.
مرحوم حاج خیلی تعجب می کند از سخن مرحوم رشتی در بدایع الافکار. مرحوم رشتی می گوید: طلب خودش عنوانی است برای کشف از اراده. یعنی ما به صیغه امر طلب را بیان می کنیم و این طلب کاشف از اراده است. ظس طلب غیر از اراده شد الا این که تا این طلب نباشد اراده کشق نخواهد شد. از یک جهت تقریبا بیانگر وحدت است است چون طلب همان اراده را نشان می دهد و از جهتی هم غیر هم است چون طلب کاشف و اراده منکشف است. پس می تواند در حقیقت یک چیز باشند. در نتیجه از این کاشفیت استفاده نمی شود که حتما باید یک صفتی چیزی در نفس ایجاد بشود. پس رابطه را با نفس قطع می کند. حاج این را سخن پسندیده ای می داند چون بین طلب و اراده فرق گذاشت و نگفت که یک چیزند. ولی مشکلی که سخن محقق رشتی دارد این است که اشاعره به چنین ادعایی اصلا معتقد نیستند. و چنین ادعایی را بیان نکرده اند. چون حرفی که آنها می زنند بحث از عینیت و اتحاد است نه سخن از کاشفیت. آخون سخن از عینیت و اتحاد می زنند و شما سخن از کاشفیت و بین این دو فرق است.
کیف؟ و صریح العلامة (رحمه الله) فی جملة من کتبه[3] وغیره فی غیرها: أن الطلب ـ الذی هو مدلول صیغة الأمر ـ هی الإرادة، و لذا التزموا بأن الأمر فی ما لا إرادة فیه صوری، و هذا دلیل على أن مرادهم من العینیة هی العینیة مفهوما و مصداقا و إنشاء، لا أن مدلول الأمر نفس الإرادة الخارجیة، وأنها عین الطلب حتى یقال: بأنه غیر معقول، وأن مرادهم مجرد عدم ثبوت صفة فی النفس غیر الإرادة، من دون نظر إلى أنها عین الطلب فی الخارج. وتتمة الکلام فیما بعد.
چگونه با ادعای اتحاد و عینیت نمی سازد؟ معلوم است که چگونه نمی سازد. علامه (ره) در بعضی از کتابهای خودش از جمله تهذیب الوصول إلى علم الاصول نسخه خطی آن ص 14؛ و نیز دیگران هم تصریح کرده اند که طلب که مدلول صیغه امر است همان اراده است. به همین جهت هم ملتزم شده اند که جایی که امر باشد و اراده نباشد صوری است. شکلی است و واقعی نیست. و خود همین بهترین دلیل است بر این که مراد این بزرگان از عینیت و وحدت یکی بودن هم از نظر مفهوم و هم از نظر مصداق و هم از نظر انشا و ایچجاد است. این همانی است. نگفته اند که مدلول امر نفس اراده خارجی است. و همان اراده خارجی عین طلب است. تا این که مثلا ما بگوییم این سخن نامعقولی است. بلکه مراد اعاظم این است صفتی برای نفس غیر از اراده ایجاد نمی شود. غیر از اراده صفت دیگری وجود ندارد. چیزی غیر از همین اراده که در نفس هست چیز دیگری نیست. و اینها دیگر توجه ندارند به این که این اراده در خارج عین طلب هست یا نیست. البته دنباله ای هم این سخن دارد که بعد توضیح خواهند داد.
- ۹۹/۰۴/۱۵