جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

جمشیدی خراسانی jamshidi khorasani

دین فلسفه عرفان

با شما در باره دین، فلسفه و عرفان سخن می گوییم

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه

۵۸ مطلب با موضوع «شرح فتوحات» ثبت شده است

163- و أنه سبحانه کما علم فاحکم و أراد فخصص و قدر فأوجد.

در این فراز در ادامه مباحث پیشین به تبیین علم و اراده و الهی می پردازد. خداوند هم چنان کخه می داند و علم دارد بر همان اساس حکم می کند و بر همان اساس همه چیز را تقدیر می کند. و هر آن چه را که موجود کرده است بر اساس همان اراده و علم است.  

کذلک سمع و رأى ما تحرک أو سکن أو نطق فی الورى من العالم الأسفل و الأعلى لا یحجب سمعه البعد فهو القریب و لا یحجب بصره القرب فهو البعید یسمع کلام النفس فی النفس و صوت المماسة الخفیة عند اللمس و یرى السواد فی الظلماء و الماء فی الماء لا یحجبه الامتزاج و لا الظلمات و لا النور و هو السمیع البصیر.

در این بخش می خواهد به صفت سمع و بصر بپردازد. خداوند هم سمیع است و هم بصیر. خداوند هم همه صدا ها را می شنود و هم همه اشیا و حرکات آنها را می بیند. طوری نیست که صداهای نزدیک را بشنود و صداهای دور را نشنود. برای خداوند دور و نزدیک معنا ندارد. او همه جا و با همه اشیا هست. هر جا که هستی هست او نیز هست. طوری نیست که اگر چیزی در دور دست باشد صدای او به خداوند نمی رسد. دوری و نزدیکی برای موجودات است نه بر آفریدگار آنها.

عنایت بفرمایید اهی ممکن است چیزی چنان دور بشود که از چشم پنهان بشود و یا چنان نزدیک بشود که از شدت نزدیکی دیده نشود. هیچ کدام از اینها مانع از دیدن خداوند نمی شود. دور بودن و نزدیک نسبت به خداوند بی معنا است. خداوند هر سخنی را می شنوند چه آن زمزمه زیر گوشی که عاشقان زیر گوش یک دیگر زمزمه می کنند و چه قیل و قال و بد زبانی آن کس که سر زن و بچه اش و خانواده اش درشتی می کند. چه آن راز و نیاز شبانه ای که عابد و زاهد می کند و چه آن چه که دردل می گذرد و حتی  اگر چیزی به آرامی بر چیزی کشیده شود صدای آن رلا نیز خداوند می شنود. حتی اگر کرم شب تابی بر سنگ صیقلی شده هم خودش را بکشد صدای آن را نیز خداوند می شنود. خداوند سیاهی را در دل تاریکی و آب را در عمق آب و دریا می بیند. اگر چیزی به چیزی می آمیزد و ترکیب می شود نیز از دیدگان او پوشیده نیست. نه روشنایی و نه تاریکی چیزی را در نگاه او پنان نمی دارد. همو شنوا و بینا است.

توصیفات دل چسبی از صفات خداوند ارائه می کند. خصوصا صفت شنوایی و بینایی خداوند. به راستی اگر بخواهیم ژرفای توحید را نیک دریابیم چاره ای نداریم جز اینکه دست به دامان عرفان بشویم.   

164- تکلم سبحانه لا عن صمت متقدم و لا سکوت متوهم بکلام قدیم أزلی کسائر صفاته من علمه و إرادته و قدرته کلم به موسى ع سماه التنزیل و الزبور و التوراة و الإنجیل من غیر حروف و لا أصوات و لا نغم و لا لغات بل هو خالق الأصوات و الحروف و اللغات.

در این فراز به صفت دیگری از خداوند می پردازد و آن هم تکلم یا همان کلام است. برای فهم معنای تکلم باید آن را در برابر سکوت قرار داد. از سکوت است که تکلم فهم می شود و نیز به خوبی می دانیم که سخن گفتن صدایی است که از گلو و دهان خارج می شود. هم نیاز به دهان دارد و هم نیاز به هوا دارد. اما باید دانست که سخن گفتن خداوند غیر از سخن گفتن بشر است. خداوند اگر سخن می گوید بدان معنا نیست که پیش از آن ساکت بوده است. سخن گفتم خداوند مثل دیگر صفات او نیز ازلی است. هم چنان که علم خداوند و اراده خداوند و قدرت خداوند و حیات خداوند ازلی است صفت تکلم هم در خداوند ازلی است. چنان که خداوند با موسی سخن گفت و کلم موسی تکلیما. کتابهای آسمانی همان کلام خداوند است. هم کلام خداوند و هم کتاب او است. زبور و تورات و انجیل و قرآن و... کلام خداوند است اما بدون  حروف و صدا و آهنگ و لغت که از خداوند صادر شده است. البته خود استحضار دارید که خداوند خالق صداها است. خالق حروف است. خالق لغات است.     

165- فکلامه سبحانه من غیر لهاة و لا لسان کما إن سمعه من غیر أصمخة و لا آذان کما إن بصره من غیر حدقة و لا أجفان کما إن إرادته فی غیر قلب و لا جنان کما إن علمه من غیر اضطرار و لا نظر فی برهان کما إن حیاته من غیر بخار تجویف قلب حدث عن امتزاج الأرکان کما إن ذاته لا تقبل الزیادة و النقصان.

گرچه برای سخن گفتن نیاز به دهان و کام است اما خداوند که می خواهد سخن بگوید نیاز به دهان و کام ندارد. برای سخن گفتن نیاز به زبان است. و خداوند برای سخن گفتن نیاز به زبان ندارد.

برای شنیدن صدا نیاز به گوش و پرده گوش است. و خداوند می شنود بدون آن کگه گوش و یا پرده گوش داشته باشد.

چنان که برای دیدن نیاز به چشم و حدقه و عنبیه و شبکیه و... است. برای دیدن نیاز به پلک چشم و مردمک و اشک چشم و... می باشد و خداوهند می بیند بی آن که نیاز به اینها باشد.  

برای اراده جایی به نام دل و درون نیاز است تا تصمیم گرفته ود و اراده محقق شود و خداوند بی آن که درون باشد و یا دل داشته باشد اراده می کند.

انسان اگر بخواهد چیزی را بداند حتما بدان باید نیاز داشته باشد. اضطرار و ناچاری انسان را وا می دارد تا چیزی را یاد بگیرد. می گویند نیاز پدر اختراع و اکتشاف است. ناچاری خلاقیت را در پی دارد. و در علوم عقلی اگر چیزی را بخواهیم بدانیم باید به دنبال برهان و دلیل عقلی باشیم. و حال آن که برای خداوند برهان بی معنا است. چه کسی می خواهد براغی خداوند برهان اقامه کند. با برهان و یا علوم تجربی معرفت و شناخت اتفاق می افتد. بعنی چیزی را نمی دانیم و به آن شناخت پیدا می کنیم. پس معرفت و شناخت پس از جهل و ندانی رخ می دهئد. مگر چیزی هم هست که هست و خئدا بدان علم نداشته باشد.

در حیات اگر چیزی بخواهد حیات ااشته باد باید روح در آن بوده باشد. چیزی باید باشد که جان را در آن چیز بدمد. اگر انسان باشد نیازمند به قلب است و اگر گیاه است نیاز به عنصری است که بدان رشد و نمو ببخشد. و حال آن که خداومند دارای حیات است ولی رشد و نمو ندارد. روح ندارد. دم و بازدم ندارد. نیاز به اکسیژن ندارد تا کربن دفع کند. خداوند دارای حیات است یعنی کم و کاستی و یا زیادی و فزونی نسبت به او بی معنا است.  

  • حسن جمشیدی

158- و کیف لا یکون مرادا له و هو أوجده. فکیف یوجد المختار ما لا یرید. لا راد لأمره و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ.

چگونه خداوند متعال نتواند مراد و مطلوب همه موجودات باشد و حال آن که خود او آنها را ایجاد کرده است. پس اگر خداوند آنها را ایجاد کرده است موجودات خداوند را مراد خود قرار می دهند. و در پی او خواهند بود. چگونه ممکن است فاعل مختار چیزی را بیافریند و آن را اراده نکرده باشد. فاعل مختار که هر کاری را بخواهد انجام می دهد و نخواهد انجام نمی دهد پس باید پیشتر اراده اش محقق بشود تا فعل انجام بگیرد. کسی و یا چیزی نیست و نخواهد بود که امر الهی را فرو بگذارد و اتیان نکند. و هیچ موجودی هم نیست که بتواند حکم الهی را فرو بگذارد و انجام ندهد. یعنی امر و حکم الهی حتمی است و باید محقق بشود. نسبت به حکم خداوند آن گونه نیست که کسی بخواهد مانع بشود و جلوگیری کند. امر و حکم و اراده جزو تعبیرات کلیدی این بحث است باید دقت بیشتری عزیزان روا بداند.  

159- یؤتی الملک من یشاء و ینزع الملک ممن یشاء و یعز من یشاء و یذل من یشاء: و یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ ما شاء کان و ما لم یشأ أن یکون لم یکن.

  خداوند اگر به کسی چیزی بخواهد بدهد می دهد. منظور از ملک حکمرانی و سلطنت است. و چنان چه خداوند بخواهد از کسی حکومت را بستاند به راحتی از او می ستاند. چنان چه خداوند بخواهد عزت می دهد و چنان چه بخواهد عزت را می ستاند. هم عزت و هم ذلت در ید و قدرت خداوند است. یکی مدارج عالی عرفان مقام رضا است. سالک همان را می خواهد که مطلوب حضرت حق است. و همه امور را از جانب حق می بیند و می داند. چنان که در ثرآن کریم می فرماید هدایت و گمراهی از جانب خداوند است. خداوند هرچه را بخواهد می شود و هر چه را که نخواهد نمی شود.  

160- لو اجتمع الخلائق کلهم على أن یریدوا شیئا لم یرد اللّه تعالى أن یریدوه ما أرادوه. أو یفعلوا شیئا لم یرد اللّه تعالى إیجاده و أرادوه عند ما أراد منهم أن یریدوه ما فعلوه و لا استطاعوا على ذلک و لا أقدرهم علیه.

در ادامه مساله اراده شیخ اعظم توضیح بیشتری بیان می فرماید. اگر همه خلائق دست به دست هم بدهند و همه هم قدرتشان را یکی کنند و اراده کنند که اتفاقی بیفتد و آن اتفاق اراده خداوند نباشد باید دانست که آن اتفاق نمی افتد. علت اللعل همه اتفاقها خداوند است و تعلق اراده خداوند به آن. اگر همه موجودات عالم اراده کنند که چیزی انجام بگیرد ولی خداوند اراده اش بر این باشد که چنین چیزی ایجاد نشود و آن ایجاد نخواهد شد. آن کار صورت نخواهد گرفت. اگر بر فرض هم اراده بکنند که انجام بدهند نمی توانند آن کار انجام نمی گیرد. اصلا توان چنین ارادهد ای را نخواهند داشت که اراده آنها در برابر اراده خداوند باشد. خداوند به آنها چنین نیرو و توانی را نخواهد دداد. توان انسانها و توان موجودات در طول قدرت الهی است نه در عرض آن.    

161- فالکفر و الایمان و الطاعة و العصیان، من مشیئته و حکمه و إرادته. و لم یزل سبحانه موصوفا بهذه الإرادة أزلا.

یک دسته از صفات است که این صفات را ما به دیگران نسبت می دهیم ولی این صفات ناشی از خداوند است. مشیت و حکمت خداوند است. اراده خداوند چنین تعلق گرفته است. مقام رضا و تسلیم یعنی همین. کفر و ایمان و یا اطاعت و عصیان اینها از مشیتهای الهی است. از حکمتهای الهی است. اراده خداوند چنین تعلق گرفته است. و این ارادته از خداوند زائل نمی شود. بیان شد که اراده الهی ذاتی است. اگر ذاتی است قابل انتزاع نخواهد بود. این اراده دائمی است.  

162- و العالم معدوم غیر موجود. و إن کان ثابتا فی العلم فی عینه. ثم أوجد العالم من غیر تفکر و لا تدبر؛ عن جهل أو عدم علم. فیعطیه التفکر و التدبر علم ما جهل. جل و علا عن ذلک! بل أوجده عن العلم السابق و تعیین الإرادة المنزهة الأزلیة القاضیة على العالم بما أوجدته علیه من زمان و مکان و أکوان و ألوان فلا مرید فی الوجود على الحقیقة سواه إذ هو القائل سبحانه وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ.

عالم یعنی معلوم. یعنی همه آن چه که می تواند متعلق علم انسان قرار بگیرد. عالم یعنی ما سوی الله. این عالم نبود و بود شد. وجود نداشت و موجود شد. گرچه عالم نلود ولی در علم خداوند وجود داشت. عالم پیش از آن که آفریده بشود در علم خداوند وجود داشته است. اصطلاحا اعیان ثابته گفته می شود. بعدا توضیح بیشتری خواهم داد. خداوند عالم را بدون این که فکر کند و یا بیندیشد آفرید. خداوند نیاز به تفکر ندارد. حتما عزیزان توجه دارند که تفکر حرکت از مبادی به سمت مقصود و مطلوب است. با تفکر در حقیقت ما بین معلوم و مجهول در حال رفت و آمد هستیم. خداوند که چیزی برایش مجهول نیست تا بیندیشد و فکر کند. تفکر و تدبر به فرد متفکر و متدبر، آگاهی می دهد و خداوند بی نیاز از آن است. حداوند منزه از این است که فکر کند و بیندیشد. چون همه چیز در نزد او حضور دارد. حتی نزدیک به او هم نیست بلکه حضور در نزد او است. خداوند عالم را آفرید با علم پیشینی که به عالم داشت. عالم به عنوان علم در نزد خداوند پیش از آفرینش حضور داشت. خداوند عالم را با همین علم به اعیان ثابته آفرید. همه موجودات با همه ویژگی هایی که دارند مبتنی بر همان علمد نزد خداوند آفریده شده اند. حتی رنگ آنها و چگونگی آنها. اجازه بدهید راحت تر با شما سخن بگوییم. در جهان هیچ اراده ای بالای اراده خداوند وجود ندارد. چیزی نیست که بخواهد اراده کند. اراده کننده ای اصلا وجود ندارد. همه اراده ها در طول اراده الهی است. حتی قدرت من و شما هم قدرت حضرت حق است. چنان که خداوند می فرماید هیچ کسی هیچ اراده ای نمی کند مگر آن چه که خداوند اراده فرماید. دوستان عنایت بفرمایند که همه این تعبیرات بازگفت همان وحدت وجود است. غیر از او چیزی نیست که تا بخواهد یا بتواند اراده ای داشته باشد. قوام همه چیز به او و از او است.

  • حسن جمشیدی

156- علم الأشیاء منها قبل وجودها ثم أوجدها على حد ما علمها. فلم یزل عالما بالأشیاء. لم یتجدد له علم عند تجدد الإنشاء. بعلمه أتقن الأشیاء و أحکمها و به حکم علیها من شاء و حکمها علم الکلیات على الإطلاق کما علم الجزئیات بإجماع من أهل النظر الصحیح و اتفاق فهو عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ(رعد آیه 9) فَتَعالى عَمّا یُشْرِکُونَ(اعراف آیه 190).

سخن از علم خداوند و معلوم آن است. خداوند به پیش از آن که موجودات هستی بیابند به آنها علم داشت. پیش از این در این باره به تفصیل سخن گفته ایم. خداوند چون علم پیشین به همه اشیا داشت آنها را همان گونه که بدانها علم داشت آفرید. بنابراین موجودات منطبق بر علم پیشین الهی آفریده شده اند. اشیا همان علم الهی اند. خداوند همیشه دانای به همنه اشیا است. طوری نیست که لحظه و یا لختی خداوند نعوذ بالله دچار غفلت شود و علم به اشیا را از دست بدهد. علم خداوند به هستدارها همیشگی و دائمی است. به گونه ای نیست که خداوند به چیزی علم تازه ای پیدا کند. هیچ چیز برای خداوند تازگی ندارد. همه موجودات با علم خداوند استواری و پایداری پیدا می کنند. 

فَعّالٌ لِما یُرِیدُ فهو المرید الکائنات فی عالم الأرض و السموات لم تتعلق قدرته بشیء حتى أراده کما أنه لم یرده حتى علمه إذ یستحیل فی العقل أن یرید ما لا یعلم أو یفعل المختار المتمکن من ترک ذلک الفعل ما لا یرید کما یستحیل أن توجد نسب هذه الحقائق فی غیر حی کما یستحیل أن تقوم الصفات بغیر ذات موصوفة بها.

از جمله ویژگی های خداوند این است که هرکار را بخواهد می کند. خداوند اراده کننده همه هستی است. هم آن چه در زمین است و هم آن چه در آسمانها است. قدرت خداوند به چیزی تعلق نخواهد گرفت الا این که همان خواهد شد. یعنی قدرت خداوند تابع اراده خداوند است. تا اراده خداوند تعلق نگیرد قدرت خداوند کاری نخواهد کرد. و اراده خداوند تابع علم خداوند است. تا خداوند علم نداشته باشد اراده خداوند تعلق نخواهد گرفت. به لحاظ عقلی هم تا علم نباشد اراده هم نخواهد بود. نمیز شود فرد عاقل مختار باشد هم می تواند فعلی را انجام بدهد و هم انجام ندهد. آن فعلی را که اراده نکرده است انجام بدهد. یا فعلی را که اراده کرده است انجام نگیرد. و همین نیز ناممکن است که چیزی را اراده کند که خود نمی داند. بنابراین علم خداوند و اراده خداوند و قدرت خداوند باید با یک ویژگی دیگری همراه باشد و آن حی بودن است. نمی شود صفات سه گانه علم و اراده و قدرت یک وجودی غیر زنده محقق شود. پس خداوند حی هم هست. افزون بر آن نمی شود که این صفات از بیرون عارض بر آنی شود که این صفات از او صادر می شود. پس در نتیجه صفات باید ذاتی او باشد.

بنا براین حی و قدرت و اراده و علم جز صفات ذاتی خداوند است.

157- فما فی الوجود طاعة و لا عصیان و لا ربح و لا خسران و لا عبد و لا حر و لا برد و لا حر و لا حیاة و لا موت و لا حصول و لا فوت و لا نهار و لا لیل و لا اعتدال و لا میل و لا بر و لا بحر و لا شفع و لا وتر و لا جوهر و لا عرض و لا صحة و لا مرض و لا فرح و لا ترح و لا روح و لا شبح و لا ظلام و لا ضیاء و لا أرض و لا سماء و لا ترکیب و لا تحلیل و لا کثیر و لا قلیل و لا غداة و لا أصیل و لا بیاض و لا سواد و لا رقاد و لا سهاد و لا ظاهر و لا باطن و لا متحرک و لا ساکن و لا یابس و لا رطب و لا قشر و لا لب و لا شیء من هذه النسب المتضادات منها و المختلفات و المتماثلات إلا و هو مراد للحق تعالى.

در این فراز به تبیین و توصیف اصل وجود می پردازد. باید عنایت فرمود که منظور از وجود چیست؟

منظور از وجود مفهوم وجود نیست. مفهومی که حاکی از وجود خارجی آن است. یقینا منظور این نیست. چون این مفهوم از وجود روشنایی است و یقینا تاریکی نیست. به بیان دیگر این مفهوم از وجود که به ذهن آمکده است ماهیت است و وجود نیست و به تعبیر دیگری وجود ذهنی است. همه توصیفاتی که در بالا بیان شد همه از ویژگی های ماهیت است و وجود در برابر ماهیت است. منظور شیخ اعظم از وجود صرف الوجود یا وجود صرفه و وجود محض است. وجود محض دارای ویژگی هایی است که در زیر آنها را بر می شمارد. وجود از آن جهت که هست و وجود دارد:

یکم- نه اطاعت می کند و نه هم عصیان

دوم- نه سود می کند و نه زیان

سوم- نه بنده است و نه آزاد

چهارم- نه سرد است و نه گرم

پنجم- نه زندگی دارد و نه مرگ

ششم- چیزی به دست می آورد و نه چیزی از دست می دهد

هفتم- نه روز است و نه شب

هشتم- نه به میانه می رود و نه به انحراف

نهم- نه خشکی است و نه دریا

دهم- نه جفت است و نه طاق

یازدهم- نه جوهر است و نه عرض

دوازدهم- نه سالم است و نه بیمار

سیزدهم- نه شاد است و نه غمین

چهاردهم- نه جان است و نه تن

پانزدهم- نه روشنایی است و نه تاریکی

شانزدهم- نه زمین است و نه آسمان

هفدهم- نه ترکیب است و نه تحلیل

هجدهم- نه زیاد است و نه کم

نوزدهم- نه صبح است و نه شب

بیستم- نه سفیدی است و نه سیاهی

بیست و کم- نه خواب است و نه بیداری

بیست و دوم- نه ظاهر است و نه باطن

بیست و سوم- پویا است و نه ساکن

بیست و چهارم- نه خشک است و نه تر

بیست و پنجم- نه پوست است و نه مغز

هر یک از ویژگی ها و یا صفاتی که در بالا بر شمردیم و متضاد یک دیگر هم هستند همه آنها مورد اراده خداوند حق تعالی قرار می گیرند. یعنی خود آنها قوامشان به ذات حق است. پس حضرت حق چیزی غیر از اینها است.

  • حسن جمشیدی

150- أبدع العالم کله على غیر مثال سبق و خلق الخلق و أخلق الذی خلق.

معمار وقتی که می خواهد بنایی را بسازد ابتدا طرح و نقشه دای را می ریزد و سپس بر اساس طرح و نقشه ساختمان را بنا می کند. آنه طرح و نقشه هم متخذ از جایی است که با ترکیب بندی چند جزء یک طرح جدیدی را بنا می کند. یادمان خیام در نیشابور و یا مقبره فردوسی در توس و یا باغ نادری در مشهد هر یک مبتنی بر نقشه و طرحی است که معمار آن هوشنگ سیحون طراحی کرده است. مقبره فردوسی را کریم طاهر زاده بهزاد طراحی می کند و با اندکی تغییرات به قاب و اندازه فعلی مقبره طوس در می آورد. ذهن معمار را پس زمینه های زیادی فراگرفته است تا منجر به ایده و طرح و سپس نقشه بشود و به مرحله اجرا در آید. اما خداوند همه عالم را بدون طرح قبلی آفرید. خداوند ذهنی ندارد تا ذهنیت داشته باشد. عالم را بدون سابقه قبلی آفرید. آفریده ها را هم بدون الگو و نمونه قبلی آفرید. و در ادامه هم بعضی از آفریده ها دچار مرگ و میر و نابودی و خشکی و پوسیدگی و... می شوند. آفریدهای میرا. 

151- أنزل الأرواح فی الأشباح أمناء و جعل هذه الأشباح المنزلة إلیها الأرواح فی الأرض خلفاء.

در آیات قرآن می فرماید که ابتدا انسان را از گل آفریدند و سپس در آن روح دمیده شد. شیخ اعظم از گل و جسم و بدن انسان تعبیر می کند به اشباح و روح هم که همان روح است که در انسان دمیده شده است. اشاره است به ترکیب جسم و تن یا بدن و جان. همین معنا را ابن عربی در ادامه آفرینش بیان می فرماید: ارواح را در بدنها و صورتکهایی قرار داد که جای امنی برای ارواح قرار داد. این صورتکها و بدنها منزل و جایگاهی بودند برای آن ارواح در زمین که تبدیل به خلیفه و جانشین خداوند شدند.    

152- و سخر لنا ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ فلا تتحرک ذرة إلا إلیه و عنه.

انسان که آفریده شد محور و مدار آفرینش قرار گرفت. آسمان و زمین را در تسخیر انسان قرار داد. همه آن چه در جهان هستی وجود دارد هیچ حرکتی نخواهد داشت مگر آن که حرکتش از خداوند آغاز می شود و به خداوند هم پایان می پذیرد. اشاره است به آیه شریفه انا لله و انا الیه راجعون. از اوییم و به سوی او می رویم. حرکتها بلکه هر حرکتی از او آغاز و به او پایان می یابد. 

153- خلق الکل من غیر حاجة إلیه و لا موجب أوجب ذلک علیه لکن علمه سبق بأن یخلق ما خلق.

انسانها چیزهایی را می آفرینند که بدان نیاز دارند و می گویند نیاز علت خلاقیت و آفرینندگی است. تلوزیون و رادیو و اینترنت و... همه اینها پاسخگوی نیاز انسان است. اما خداوند آن چه را که آفریده است نیازی به آنها ندارد چون خداوند بی نیاز است. ما انسانها هر کاری که می کنند نخست تبدیل به ضرورت می شود و ضرورت است که فعل را ایجاد می کند اما نسبت به ذات احدیت هیچد علت و عاملی دخیل نیست. چیزی نیست که بخواهد یا بتواند برای خداوند ایجاد ضرورت کند. البته باید توجه داشت که خداوند آن چه را که آفریده است نخست علم آن در خداوند وجود داشته است. علم خداوند بود که بعدا به مرحله ظهور و بروز رسید. 

154- فهُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ و هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.

تصور بفرمایید که یک دائره بسیار وسیعی وجود دارد. هرچه هستی هست داخل این دائره بریزید. هر چه که هست. و هرچه که بوده و خواهد بود. تمامی هستی داخل این دائره است و بیرون از این دائره نیستی. من و شما و پدر و مادر و عمه و خله گاو و گوسفند و جنگل و دریا و هرچه که به فکرتان می رسد را در این دائره شما دارید. هر آن چه که هست از جهت هستی اش در این دائره قرار گرفته است. اگر در این دائره همه هستی وجود دارد دیگر سوال از این که این هستی را کی آفریده است غلط است. این هستی چگونه ایجاد شده است باز هم غلط است. چون همه هستی در آن است دیگر ظاهر و باطن نخواهد داشت. اول و آخر هم نخواهد داشت. فرض ما بر این است که همه هستی از آن جهت که هست در آن است. این می شود همه هستی. هم اول و هم آخر است. هم ظاهر و هم باطن است. این بیانگر قدرت و توانایی خداوند است که هرکاری را می تواند.   

155- أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً(طلاق آیه 12) و أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (جن آیه 28)  یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى(طه آیه 7) یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ(غافر آیه 19) کیف لا یعلم شیئا هو خلقه ألا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ(ملک آیه 14).

در فقره قبل به توانایی و قدرت خداوند پرداخت و در این فقره به علم خداوند اشاره دارد. علم خداوند بر همه چیز احاطه دارد. خداوند علمش محیط بر همه چیز است. تعداد همه اشیا را می داند. عدد و رقم همه اشیا پیش خداوند است. خداوند عالم به اسرار و خفیات است. فکر نکنید اگر اتفاقی در جای مخفی و پنهانی صورت می گیرد کسی به آن عالم نیست. نه. خداوند به آن عالم است. چون آن جا هم خدا هست. دیده اید گاهی بعضی ها زیر چشمی به یکی نگاه می کنند که گویا کسی متوجه نمی شود. خیانت چشم به این است که کاری می کند که نمی خواهد دیگران متوجه بشوند. چون کار زشتی است. تلاش می کند که هم نگاه کند و از نگاهش لذت ببرد و هم دیگران متوجه نگاه نشوند. این خیانت چشم است. گاهی انسان کاری می کند ولی در دل چیز دیگری قصد کرده است. به ظاهر می خواهد کمک کند و یا صدقه بدهد ولی در دلش می خواهد که او را تحقیر کند. این را شاید کسی نفهمد ولی خدا که می فهمد. خدا که عالم به آن است. خداوند نگاههای دزدانه و خائنانه را و آن چه در سینه ها پنهان داشته اید می داند. چگونه بعضا فکر می کنند که خداوند متوجه این امور نمی شود؟ خداوند که خودش آفریدگار اینها است. زیر و بم همه اینها را می داند. خداوند کاردان این امور است. خداوند خیلی باریک بین است. مو را از لای ماست بیرون می کشد.    

  • حسن جمشیدی

144- لیس له مثل معقول و لا دلت علیه العقول لا یحده زمان و لا یقله مکان بل کان و لا مکان و هو على ما علیه کان.

خداوند از جنس ماهیات نیست تا به عقل در آید و جزو معقولات باشد. و هیچ گاه هیچ عقلی نمی تواند به او راه بیابد. چون جزو مقولات نیست تا معقول شود و به عقل در آید. زمان هرگر بر او احاطه نخواهد داشت. و مکان هرگز نخواهد توانست او را در بر بگیرد. خداوند بود و نه مکان بود و نه زمان. خداوند بود و همان گونه که بود هست. مکان و زمان چیز مستقلی نیست. لذا در فلسفه ضمن اعراض بیانش می کنیم. از رابطه اشیا با هم و با چیز دیگری مفاهیم زمان و مکان انتزاع می شود. در فلسفه زمان و مکان را به تفصیل بیان کرده ایم.  

145- خلق المتمکن و المکان و أنشأ الزمان

شهادت می دهم که خداوند موجودات را آفرید که نیازمند مکان هستند و مکان را هم همو آفرید. هم جاگیر و هم جا را آفرید. هم زماندارها را آفرید و هم زمان را. دقت شود که زمان و مکان که عنوان ظرف پیدا می کند نه مانند کاسه و پیاله است که ظرف آب و ماست و غذا است. چون خود این پیاله نی مکان و زمان دارد.

و قال أنا الواحد الحی. لایئوده حفظ المخلوقات. و لا ترجع إلیه صفة لم یکن علیها من صنعة المصنوعات.

شهادنت می دهم به تاین فرمایش خداوند که فرمود من یکتا و زنده ام. حفظ و نگهدای پدیده ها بر او چندان دشوار نیست. طوری نیست که برای حفظ و نگهداری موجودات چار سختی بشود. شهادت می دهم که صفات هیچ یک از موجودات طوری نیست که به او دو باره برگردد. در حقیقت به گونه ای نیست که دهش داشته باشد و کم بیاورد تا پس بگیرد. ویژگی هایی که هر یک از مصنوعات دارند طوری نیست که مجدد بخواهد به خداوند برگردد. این صفات و ویژگی ها مختص خود این موجودات است. جزو مکاهیات خود اینها است و به خداوند بر نخواهد گشت. صرفا وجودشان را از خداوند می گیرند نه ماهاتشان را. البته در جایی باید توضیح داد که ماهیات نیز رطوبتی از هستی دارند که به اقتضای همین حض و بهره از هستی نیز قائم به حضرت حق اند.   

145- تعالى إن تحله الحوادث أو یحلها أو تکون بعده أو یکون قبلها بل یقال کان و لا شیء معه فإن القبل و البعد من صیغ الزمان الذی أبدعه.

شهادت می دهم که خداوند سبحان ممنزه از آن است که بر حوادث حلول کند. هستی خداوند و معیت خداوند با موجودات حلولی نیست. دو چیز نیستند که در کنار هم قرار بگیرند. رابطه معیتشان رابطه علی و معلولی است. در بحث علیت در فلسفه چگونگی آهن را مفصل بیان کرده ایم. طوری نیست که اول خداوند بیاید و بعد حوادث یا اول حوادث بیاید و بعد خداوند. موجودات الکی خوشند. نام هستی به سختی بر خود نهند. این نام گذاری بر موجودات را نباید خیلی جدی گرفت. حوادث را اگر او ایجاد می کند به این معهنا نیست که خداوند قبل از حادثه و یا بعد از حادثه بوده است. در حقیقت می خواهد خدی ساعت ساز را نفی کند. چون خدای ساعت ساز ساعت را می سازد و ساعت خودش اتوماتیک کار می کند. نه. این تصویر در باره ساعت معنا می دهد ولی نسبت به خداوند بی معنا است. در ادامه خود ایشان توضیح می دهد که خداوند خودش آفریدگاه قبلیت و بعیدیت است چگونه ممکن است که خالق در ضمن مخلوقش بیاید. تقدم شی بر نفس لازم خواهد آمد. ضمن آن که تقدم و تاخر و نیز بالا و پایی و نیز چاق و لاغر و نیز بزرگ و کوچک و... اینها جزو مفاهیم ثانی هستند و ما این مفاهیم را از بودن اشیا کنار هم دریافت می کنیم و وجود خارجی ندارند. وقتی که خود اینها وجود خارجی ندارند. دقت بفرمایید که وجود دارند ولی نه وجود خارجی مانند علیت که وجود دارد و واقعیت است ولی در خارج وجود ندارد. البته تعبیر شیخ اعظم مسامحه در تعبیر است که آفریدگار زمن و مکان است. چون زمان و مکان جزو مخلوقات نیست بلکه جزو مفاهیم انتزاعی است که من و شما انتزاع می کنیم. و ایام هفته و خماه و سال اینها که قراردادهای اجتماعی است وجزو اعتباریات است. دوستان باید دقت بیشتری داشته باشند.  

146- فهو القیوم الذی لا ینام و القهار الذی لا یرام لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ(شوری آیه 11).

شهادت می دهم که خداوند قیوم است. به پا دارند است. پاینده است. مو هرگز هم نمی خوابد. خواب که چه عرض کنم حتی چرتش هم نمی گیرد. به یان دیگر خستگی ناپذیر است.

شهادت می دهم که خداوند چیره ای است که هرگز نمی شکند. یعنی چیزی یست که بر او چیره شود. طوری نیست که بگویید گاهی زین به پشت و گاهی پشت به زین. او همیشه قاهر است. همیشه چیره است. چیزی نیست تا بخواهد بر خداوند چزه شود. چون مانندی ندارد.  

148- خلق العرش و جعله حد الاستواء. و أنشأ الکرسی و أوسعه الأرض و السماوات العلى.

شهادت می دهم که خداوند عرش را آفرید و آن را ملاک و معیار اعتدلال قرار داد. عرش ملاک و معیار پایداری و خط میانه است. شهادت می دهم که خداوند کرسی را آفرید و زمین و آسمانهای بالاب سرمان در در کرسی قرار داد. عرش مرکز تدبیر و اداره جهان است. و کرسی به عنوان پایه و رکن موجودات عالم است.

در این فراز مصحح محترم شماره بعدی را قبل از العلی گذاشته است که عبارت را به هم می ریزد. و لازم است قبل از العلی هو را مستتر بگیرید که العلی خبر برای هو باشد. و مترجم محترم هم بی توجه به ترکیت "السماوات" و "العُلی"، کلمه العلی را در فراز بعد مستقلا آورده است. او علی والا ترجمه کرده ست. گاهی متوجه می شوم که چرا کمتر سراغ فتوحات می روند. چون کار بسیار سخت و دشوار است. و همین دشواری سبب می شود عبارات بسیار ساده و پیش پا افتاده را بعضا فکر کنند چه عبارات پیچیده ای است. لسماوات العلی" ترکیب معروف و مشهور است.   

149- اخترع اللوح و القلم الأعلى. و أجراه کاتبا بعلمه فی خلقه إلى یوم الفصل و القضاء.

شهادت می دهم که خداوند متعال لوح و قلم را آفرید. آفریدگار لوح و قلم خداوند است. و علم خودش را در همه پدیده ها تا روز قیامت که روز فصل و جدایی و شناسایی موجودات است و روز داوری است خداوند متعال علم خودش را در موجودات جاری ساخت. یعنی طوری نیست که خداوند آفریده و رفته دنبال کارش بلکه هر لحظه می آفریند و آفرینش موجودات همچنان ادامه دار

  • حسن جمشیدی

الشهادة الاولى

133- فیا إخوتی و یا أحبائی رضی اللّه عنکم أشهدکم عبد ضعیف مسکین فقیر إلى اللّه تعالى فی کل لحظة و طرفة و هو مؤلف هذا الکتاب و منشئه أشهدکم على نفسه بعد أن أشهد اللّه تعالى و ملائکته و من حضره من المؤمنین و سمعه أنه یشهد قولا و عقدا.

در فرازهای قبل شیخ اعظم اشاره فرمود به تاثیر گواهان در فردای قیامت. و پیش این نیز اشاره داشت که صدای موذن را هر چیزی که بشنود در قیامت به سود او گواهی خواهد داد. اینک خود شیخ اعظم به عنوان نویسنده و مولف کتاب خوانندگان محترم خودش را فرا می خواند تا به شهادت بپردازند. و گواه باشند بر اعتقداتی که با صدای رسا و بلند می خواهد بیان کند. به صراحت بیان می کند که من شماها را بر خودم گواه می گیرم که فردا قیامت بر من گواهی بدهید. نه تنها خوانندگان را بلکه خداوند متعال و فرشتگان الهی را و همه اهل ایمان که به نحوی ثدای او را می شنوند و یا این اثر او را می خوانند همه اینها را به گواهی و شهادت فرا می خواند. چه آن چه بر زبان می راند و چه آن چه دردرون می گذرد. به بیان دیگر هم باورهای ظاهری و زبانی و هم باورهای پنهانی و درونی.

134- إن اللّه تعالى إله واحد لا ثانی له فی ألوهیته.

شهادتد می دهم به خداوند متعال آفریدگار یکتایی است که در آفریدگاری دوم ندارد.

135- منزه عن الصاحبة و الولد.

شهادت می دهم که خداوند منزه از این است که همسر و فرزند داشته باشد.

136- مالک لا شریک له. ملک لا وزیر له.

شهادت می دهم که خداوند شریک ندارد و فقط او مالک واقعی است. مالکی است که هیچ کمک و دستیاری ندارد.  

137- صانع لا مدبر معه.

شهادت می دهم که خداوند آفریدگاری است که در تدبیر جهان دیگری نیست تا به او کمک کند.

138- موجود بذاته من غیر افتقار إلى موجد یوجده. بل کل موجود سواه مفتقر إلیه تعالى فی وجوده.

شهادت می دهم که وجودش ذاتی او است  و نیازی به ایجاد کننده ندارد تا او را ایجاد کند.  به بیان دیگر خداوند وجود است نه موجود. موجود نیاز به علت دارد نه وجود. شهادت می دهم به هستی بخشی که همه موجودات در پدیداری خود نیازمند به او هستند.

فالعالم کله موجود به و هو وحده متصف بالوجود لنفسه.

شهادت می دهم که همه عالم هستی اش متکی به او است. و همه هستی خود او از خود او است. بی آن که متکی به دیگری و چیزی باشد.  

139- لا افتتاح لوجوده و لا نهایة لبقائه.  بل وجود مطلق غیر مقید قائم بنفسه.

شهادت می دهم که وجودش را آغاز و پایانی نیست. ازلی است و ابدی است. به بیان دیگر وجود مطلق است نه موجود. این موجود است که همه برای ایجاد و هم برای بقا علت می خواهد. وجودش مطلق است. هستی مطلق است. و هیچ قیدی را بر نمی تابد. و وجودش قائم به نفس خودش می باشد. وجودش ا از خودش دارد نه از جای دیگری.

140- لیس بجوهر متحیز فیقدر له المکان و لا بعرض فیستحیل علیه البقاء. و لا بجسم، فتکون له الجهة و التلقاء

شهادت می دهم که خداوند جوهر نیست تا نیازمند مکان باشد. و نیز عرض نیست تا برای بقا نیازمند علت باشد. به بیان دیگر جوهر نیست تا موضوع بخواهد. و عرض هم نیست تا دیگری ایجادش کند که اگر دیگری ایجادش کند برای بقایش نیازمند به علت است.

141- مقدس عن الجهات و الأقطار.

تقدیس به معنای تنزیه است. مقدس است یعنی صفاتی ه به او نسبت می دهید مزه از آن صفغات است. مقدس است یعنی از آلودگی ها پاک است. منزه از جهات زمین و اطراف و اکنواف عالم است. شمال و جنوب ندارد. طول و عرض و عمق ندارد. ابعاد ندارد. هیچ کدام از ویژگی های موجودات را ندارد. جهات و اقطار بیشتر ناظر به مکان و زمان است.  

142- مرئی بالقلوب و الأبصار، إذا شاء.

این درست که خداوند دیده نمی شود ولی با چشم دل می توان او را دید. اگر خداوند خود بخواهد می تواند تجلی کند و با چشم و دل او را می شود دید. منظو از دیدن با چشم دیدن ظهورات و بروزات است. به هرکجا که بنگرم روی تو بینم.

143- استوى على عرشه کما قاله و على المعنى الذی أراده کما إن العرش و ما سواه به استوى و له الآخرة و الأولى.شهادت می دهم که خداوند متعال بر عرش خود استیلا دارد. همان گونه که خود در قرآن کریم فرمود علی العرش استوی. و شادت می دهم که منظور و مرادم از عرش همان است که خود خداوند اراده فرموده است. نه آن خداوند بر عرش تکیه زده است بلکه عرش بر خداوند تکیه دارد. هم چنان که عرش بر خداوند تکیه ارد دنیا و آخرت هم تکیه گاهی جز خدا وند ندارد.  د.

  • حسن جمشیدی

وصل

یتضمن ما ینبغی أن یعتقد فی العموم

و هی عقیدة أهل الإسلام مسلمة من غیر نظر إلى دلیل و لا إلى برهان

130- فیا إخوتی المؤمنین ختم اللّه لنا و لکم بالحسنى لما سمعت قوله تعالى عن نبیه هود ع حین قال لقومه المکذبین به و برسالته إِنِّی أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ فأشهد ع قومه مع کونهم مکذبین به على نفسه بالبراءة من الشرک بالله و الإقرار بأحدیته لما علم ع إن اللّه سبحانه سیوقف عباده بین یدیه و یسألهم عما هو عالم به لإقامة الحجة لهم أو علیهم حتى یؤدی کل شاهد شهادته.

ای برادران ایمانی! خداوند عاقبت همه امور ما را ختم به خیر بفرماید. چون پیام خداوند متعال را از زبان پیامبرش هود شنیدم که به قوم آن گاه که او و رسالتش را تکذیب کردند فرمود: من گوهی می دهم و خداوند هم گواهی می دهد که من بی زارم از آن چه که شما بدان شرک می ورزید. و شما ای قوم من نیز گواه باشید که من از شرک بیزارم. علیرغم آنه کحه قومش او را تکذیب می کردند آنها را گواه بر خود گرفت برای تبری جستن از شرک. و اقرار به یکتایی خداوند. چون حضرت هود باور داشت که به زودی بندگانش را در قیامت به پیشگاه خود فرا خواهد خواند و و نسبت به آن چه که آنها علم دارند و آگاه هستند مورد مواخذه و سوال قرار خواهند گرفت. یعنی آنها مورد بازخواست قرار می گیرند. چون باید اقامه حجت بشود و دلیل بر همگان تمام بشود. فرقی نمی کند که حجت و دلیل به نفعشان باشد و یا به زیانشان. هر گواهی دهنده ای را احضار خواهند کرد یا گواهی بدهد.     

131- و قد ورد أن المؤذن یشهد له مدى صوته من رطب و یابس و کل من سمعه و لهذا یدبر الشیطان عند الأذان و له حصاص و فی روایة و له ضراط و ذلک حتى لا یسمع نداء المؤذن بالشهادة فیلزمه أن یشهد له فیکون بتلک الشهادة له من جملة من یسعى فی سعادة المشهود له و هو عدو محض لیس له إلینا خیر البتة لعنه اللّه.

در روایت آمده است که در قیامت صدای کشیده خود موذن خواهد آمد و گواهی خواهد داد. و یک از موجوداتی که در عالم صدای موذن را شنیده باشند آنها نیز خواهند آمد و گواهی خواهند داد. به همین جهت هم هست که هنگام رسیدن وقت نماز که موذن می خواهد اذان بگوید شیطان اقدام به صر و صدا می کند و خش خش ایجاد می کند تا جایی ه ممکن است بعضا صدای اذانگو را نشوند و نتوانند به سود او گواهی بدهند. چون خود این شهادتها سبب تعالی و رشد فرد موذن خواهد بود. و خود مستحضر هستید که شیطان دشمن دیرینه اهل ایمان است. از جانب شیطان فقط شر به ما می رسد و هیچ خیری به ما نخواهد رسید.    

132- و إذا کان العدو لا بد أن یشهد لک بما أشهدته به على نفسک فأحرى أن یشهد لک ولیک و حبیبک و من هو على دینک و ملتک و أحرى أن تشهده أنت فی الدار الدنیا على نفسک بالوحدانیة و الایمان.

چنان که در ماجرای حضرت هود خدمت شما عارض شدیم که ایشان از خود مشرکان خواست تا گواهی دهنتد که هود از شرک بیزاری می جوید. باید کاری کرد دشمن ناگزیر شود که بهد آن چه که خود شما بر آن شهادت می دهید آنها نیز گواه باشند. و چه بهتر که دوست و مددکار تو باشد و نیز هرکس که بر دین و آیین تو است برای گواهی حضور بیابد. پس چه بهتر که در سرای دنیا خود به وحدانیت خداوند شهادت بدهی و ایمان داشته باشی.

  • حسن جمشیدی

126- ففی القرآن العزیز للعاقل غنیة کبیرة و لصاحب الداء العضال دواء و شفاء کما قال وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ(اسرا آیه 82) و مقنع شاف لمن عزم على طریق النجاة و رغب فی سمو الدرجات و ترک العلوم التی تورد علیها الشبه و الشکوک فیضیع الوقت و یخاف المقت إذ المنتحل لتلک الطریقة قلما ینجو من التشغیب أو یشتغل بریاضة نفسه و تهذیبها فإنه مستغرق الأوقات فی إرداع الخصوم الذین لم یوجد لهم عین و دفع شبه یمکن إن وقعت للخصم و یمکن إن لم تقع فقد تقع و قد لا تقع و إذا وقعت فسیف الشریعة أردع و أقطع.

باید نگاهمان را نسبت به قرآن اصلاح کنیم. باید بدانیم که در قرآن دنبال چه چیزی بگردیم. یک جراح حاذق برای همل جراحی مغز یا قلب سراغ قرآن نمی رود. یا سیاح برای عبور از اقیانوسها سراغ قرآن نمی رود تا راه را بیابد. یک فیزیک دان برای محاسبات جرم اشیا سراغ آیات قرآن نمی رود. اینها اگر هم بروند راه خطایی را پیموده اند. قرآن برای خردمند سرمایه و منبع قابل استفاده است. قرآن به منزله یک داروخانه است. نخست باید درد خود را تشخیص داد آن گاه سراغ داروخانه رفت و برای همان درد خاص داروی خاص گرفت. اگر ثرآن شفا است برای اهل ایمان. پس دارو است. باتید بیمار بیماریش را مشخص کند. آیات قرآن به منزله قفسه های داروخانه است. هر دارویی برای دردی است. دارویی در هیچ داروخانه ای نیست که به همه دردها بخورد. چند سال قبل به یکی از آقایان زنگ زدم و برای نشستی علمی به مشهد دعوتش کردم. ایشان فرمود در حال نگارش کتابی هستم که پاسخگوی همه مسائل بشری است. با شگفتی گفتم پس کتاب شما به مراتب کاملتر از قرآن است. چون قرآن پاسخگوی همه مسائل نیست ولی کتاب شما هست. البته به ایشان عرض کردم شاید نمی دانید مسائل بشر امروز چیست. نیازهای بشر را شاید در جریان نباشید. عنایت بفرمایید بعضل قرآن را به راحتی تحریف می کنند. قرآن نگفته که درمانگر هر دردی است. فرموده قرآن شفا برای اهل ایمان است. شما باید سراغ دردهایی بروید که اهل ایمان به جهت ایمانشان بدان مبتلا می شوند. این فرق می کند با کسی که اصلا ایمان ندارد و در قرآن در پی ایمان بگردد. در سوره بقره می فرماید هدی للمتقین. قرآن هادی همه نیست بلکه مایه هدایت اهل تقوا است.

قرآن کریم منبغ بسیار عالی و خوب برای کسی است که دل به راه داده است. و در پی نجات و رستگاری است. قصد آن دارد که به درجات بلند راه بیابد. کسی که سراغ قرآن می رود می خواهد از هدایت قرآن بهره ببرد و به تعالی برسد در برابر انبوه اطلاعاتی که شبهه ایجاد می کند و راه را برایهر رونده ای دشوارتر می کند. قرآن می تواند در چنین درد و رنجهایی التیام بخش و آرامش بخش باشد.

حتما توجه دارید کسانی که سراغ قرآن رفته و از آن بهره برده اند کمتر به بیراهه رفته اند و کسانی که دل به شبهه ها سپردهاند و سراغ شک و تردیدها رفته اند عمر خود راضایع کرده اند. اینها بیشتر درگیر تباهی اند و به ندرت از آن می توانند رهایی بیابند. اینها توفیق آن را نمی یابند تا سراف ریاضت نفس بروند چون بیشتر درگیر اوهام و دشمنانی هستند که وجود خارجی ندارد. اینها بیشتر درگیر قیل و قال درس و بحث هستند. سراغ فرضیاتی می روند که معلوم نیست حتی اتفاق بیفتد. مثلا از شک بین سه و چهار و پنج و شش و هفت سخن می گویند. کسی که در نماز چنین شکی بکنند او  را باید خدای شکاکان نام نهاد. باید نسبت به این شبهات سراغ شریعت رفت نه علومی هم چون کلام که گره ای نمی گشاید بلکه خود گره ایجاد می کند.        

127- أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا اللّه و حتى یؤمنوا بی و بما جئت به هذا قوله صلى اللّه علیه و سلم و لم یدفعنا لمجادلتهم إذا حضروا إنما هو الجهاد و السیف إن عاند فیما قیل له فکیف بخصم متوهم نقطع الزمان بمجادلته و ما رأینا له عینا و لا قال لنا شیئا و إنما نحن مع ما وقع لنا فی نفوسنا و نتخیل أنا مع غیرنا.

پیامبر اکرم صلی اله علیه و آله می فرماید من دستور داده شده ام تا با مردم بجنگم تا آنها ایمان بیاورند و لا اله الا الله را بر زبان جاری سازند و به آن چه که بر من نازل شده است تن در بدهند و ایمان بیاورند.

این سخن صریح نبی اکرم (ص) است. می فرماید من جنگ و جهاد می کنم تا آنها ایمان بیاورند. در مقابلهد با دشمنان ماها را بهد ستیز و جنگ و با آنها فرا می خواند. در برابر ستیزه جویی ها باید شمشیر به دست گرفت و جنگید.

اگر دشمن متوهمی وارد ستیز شد و شروع به شبهه پراکنی کرد با او باید چه کرد؟ زمانی را که با او گذرانیده ایم و وارد مجادله و بحث و نزاع ده ایم چه چیزی حاصل ما شده است. به نظر می رسد خود این مجادله ها از توفیقاتمان خواهد کاست. این مجادله ها و کل کل کردنها بر نفس خودما آثار بدی خواهد گذاشت.

همه سخن شیخ اعظم پرهیز از مجادله ها و بحثهای بیهوده است. بحثهایی که هیچ نتیجه ای در پی ندارد ضمن آن که ظلمت تاریکی را نیز بر دل خود ما ایجاد خواهد کرد.  

128- و مع هذا فإنهم رضی اللّه عنهم اجتهدوا و خیرا قصدوا و إن کان الذی ترکوا أوجب علیهم من الذی شغلوا نفوسهم به و اللّه ینفع الکل بقصده.

البته ما قدردان زحمات کتکلمان هستیم. آنها کوشش بسیار کردند و زحمت بسیار متحمل شدند و سرگرم تدوین کتابهای کلامی شدند کاش این بزرگان به جای پرداخت به علم کلام سراغ تهذیب نفس می فتند و خود را تربیت می کردند و پرورش می دانند تا این که کاری بکنند که معلوم نیست چه نتیجه ای در پی خواهد داشت. تهذیب نفس یقینا مقدم بر علم کلامی است که بخواهد دیگران را هدایت کند. البته خداوند افراد راکه در رپی مفاصد و نیات خاصی هستند دست خالی نخواهد گذاشت. پاداشی به آنها خواهد داد. بی بهره نخواهند بود.   

129- و لو لا التطویل لتکلمت على مقامات العلوم و مراتبها و إن علم الکلام مع شرفه لا یحتاج إلیه أکثر الناس بل شخص واحد یکفی منه فی البلد مثل الطبیب و الفقهاء العلماء بفروع الدین لیسوا کذلک بل الناس محتاجون إلى الکثرة من علماء الشریعة و فی الشریعة بحمد اللّه الغنیة و الکفایة و لو مات الإنسان و هو لا یعرف اصطلاح القائلین بعلم النظر مثل الجوهر و العرض و الجسم و الجسمانی و الروح و الروحانی لم یسأله اللّه تعالى عن ذلک و إنما یسأل اللّه الناس عما أوجب علیهم من التکلیف خاصة و اللّه یرزقنا الحیاء منه.

البته الان مجال و فرصت نیست و الا  بیشتر در این باره با شما گفتگو می کردم. گرچه علم کلام مفید است ولی باید توجه داشت که دامنه افاده آن چقدر است. علم کلام با همه اهمیتی که دارد و همه ارزشمندی که دارد ولی خیلی از افراد به آن نیاز ندارند.  شاید بتوان گفت در هر شهری اگر یکی پیدا بشود که مهارت در علم کلام داشته باشد کافی است. مانند پزشک. همه مردم شهر که نمی روند و درس پزشکی بخوانند. برای هر شهری به تعداد خاصی پزشک نیاز است. مسائل دینی و شرعی که بالاخره بتلا به مردم است. در هر شهری باید فقیهانی باشند که پاسخگوی مسائل و احکام شرعی باشند.

در این بخش درارزشگذاری بین فقه و کلام شیخ اعظم به نفع فقه داوری می کند و به صراحت می فرماید اگر کسی مرد شب اول قبر یا در یوم الحساب از جوهر و عرض و وجود و ماهیت و وقوه و فعل و علت و معلول و جسم و روح و جسمانی و روحانی و... نمی پرسند. ولی از احکام شرع می پرسند. از نماز و روزه و حج و حق و حثوث مردم حتما خواهند پرسید. نیاز به فقه بیش از نیاز به علم کلام است. البته همگان می دانند که هر کس احکام شرع خود را یا باید بلد باشد و یا از کسی که بلد است باید بپرسد. ولی نسبت به مسائل کلامی چندان مبتلا به مردم نیست.  

دقت شود که تا به اینجا معلوم می شود شیخ اعظم خیلی رابطه خوبی با علم کلام ندارد بلکه فقه را مقدم بر علم کلام می داند.   

  • حسن جمشیدی

 

 

108-  فإذا کان الشخص مؤمنا بالقرآن أنه کلام اللّه قاطعا به فلیأخذ عقیدته منه من غیر تأویل و لا میل.

ما همه اش نباید به دنبال دلیل و برهان باشیم. وقتی که فرد پذیرفته و قبول دارد که قرآن کلام الهی است و به آن باور دارد و به این مطلب قطع و یقین هم دارد روشن است که عقایدش را از آن خواهد گرفت. ظواهر قرآند برای او حجت است و به آن تمسک خواهد کرد و دیگر نیازی هم نیست که سراغ تاویل آیات برود.

از این فراز به بعد شیخ اعظم به بیان صفات خداوند در آیات قرآن می پردازد. با مراجعه به قرآن این آگاهی ها را نسبت به خداوند متعال پیدا خواهیم کرد:

109- فنزه سبحانه نفسه أن یشبهه شیء من المخلوقات أو یشبه شیئا بقوله تعالى لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ(شوری آیه 11) و سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ.(صافت آیه 180)

خداوند خودش را تنزیه می کند از این که شبیه هر یک از آفریده هایش باشد. یا حتی تنزیه می کند که همانند چیزی از موجودات باشد: حتی خداوند خود را منزه می داند از این که به وصف در آید. زبان انسان قاصر از این است که بخواهد او را توصیف کند. درست است که خداوند می بیند و می شنود و می آفریند و دانا است و توانا است و... اما این صفات با توجه به ذهنیتی که ما نسبت به انسان و یا دیگر موجودات داریم فکر می کنیم که خداوند  مانند ما دانا و یا توانا است یا مانند ما می شنود و می بیند. پناه بر خدا. منزه است خداوند از چنین توصیفاتی.  

110- و أثبت رؤیته فی الدار الآخرة بظاهر قوله وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ(قیامت آیه 22 و 23) و کَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.(مطففین آیه 15)

در آیات شریفه خداوند با صراحت بیان فرموده است که در آخرت می شود خدا را دید. می فرماید چهره هایی که فردای قیامت شاداب هستند و چهره هایی که فردای قیامت خداوند را می نگرند. در فردای قیامت هستند کسانی که از پروردگارشان پوشیده اند. اینها نمی توانند پروردگارشان را ببینند پس دیگرانی هستند که می بینند. این رویت باید توضیح داده شود که به چه معنا است. از قبیل به هرکجا که بنگرم روی تو بینم است. بیشتر به معنای عطف توجه است. در قیامت همه توجه این افراد به خدا است و بعضی از افراد توجهی به خدا ندارند. 

111- و انتفت الإحاطة بدرکه بقوله لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ.(انعام 103)

در آیه پیش سخن از دیدن خداوند بود و در دیدن نوعی احاطه وجود دارد تا احاطه صورت نگیرد رویت اتفاق نمی افتد. باید شیء در حوزه دید ما قرار بگیرد و زیر سلطه نگاه ما تا به چشم بیاید. و در آیه شریفه خداوند خود را منزه می کند از این که دیدگان بتوانند او را درک کنند.

112- و ثبت کونه قادرا بقوله وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.(مائده آیه 120)

به صراحت فرموده است که توانای به هر کاری است. هر کاری از خداوند بر می آید.

113- و ثبت کونه عالما بقوله أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً.(طلاق آیه 12)

عالم بودن خود را در آیات قرآن به صثراحت بیان فرموده است. و عرصه و دامنه علم خودش را هم بیان فرموده است که احاطه بر همه چیز دارد.

114- و ثبت کونه مریدا بقوله فَعّالٌ لِما یُرِیدُ.(هود آیه 107)

و با صراحت بیان فرموده که دارای اراده است. و اراده اش احاطه بر همه چیز دارد.

115- و ثبت کونه سمیعا بقوله لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ.(مجادله آیه 1)

در آیات زیادی تضریح فرموده است که خداوند شنوا است.

116- و ثبت کونه بصیرا بقوله أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَرى.(علق آیه 14)

در آیات زیادی سخن از بینایی و دیدن خداوند است. خداوند می بیند. دیدن نه به معنتی چشم دوختن است بلکه همه چیز در محضر او حضور دارد.

117- و ثبت کونه متکلما بقوله وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلِیماً.(نسا آیه 164)

در آیات قرآن متکلم بودن خداوند به صراحت بیان شده است. خداوند با موسی سخن گفت. با او حرف زد.

118- و ثبت کونه حیا بقوله اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ.(بقره آیه 255)

در آیات متعدد حیات داشتن خود را بیان فرموده است. خداوند هم زنده و هم پایدار و با ثبات است. طوری نیست که رنگ عوض کند و دگرگونی بیابد.

119- و ثبت إرسال الرسل بقوله وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ.(یوسف آیه 109)

خداوند در آیات متعددی به بعث و ارسال رسل تصریح فرموده است.

120- و ثبتت رسالة محمد صلى اللّه علیه و سلم بقوله تعالى مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ.(فتح آیه 29)

در آیاتی از قرآن به بعثت پیامبر اکرم(ص) تصریح فرموده است.

121- و ثبت أنه آخر الأنبیاء بقوله وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ.(احزاب آیه 40)

در قرآن تصریح فرموده است که او آخرین و پایان بخش پیام آوران الهی است و بعد او پیامبری نخواهد آمد. در باغ نبوت برای همیشه بسته خواهد شد.

122- و ثبت أن کل ما سواه خلق له بقوله اَللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ.(رعد آیه 16)

در قرآن تصریخ شده است که او آفریدگار و غیر او تماما آفریده و پدیده هستند.

 123- و ثبت خلق الجن بقوله تعالى وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(ذاریات آیه 54)

به آفرینش انسان و جن تصریح فرموده است. در بحثهای آینده مفهوم جن را بیشتر توضیح خواهیم داد.

 124- و ثبت حشر الأجساد بقوله مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى.(طه آیه 55)

در قرآن کریم در رابطه با مساله معاد و حشر و نشر موجودات صریحا فرموده است که ما شما را از زمین آفریده ایم و و به زمین بر خواهیم گرداند و و آن گاه شما را از آن بیرون خواهیم آورد.

  إلى أمثال هذا مما تحتاج إلیه العقائد من الحشر و النشر و القضاء و القدر و الجنة و النار و القبر و المیزان و الحوض و الصراط و الحساب و الصحف و کل ما لا بد للمعتقد أن یعتقده قال تعالى ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ.(آنعام آیه 38)

امثال آیاتی که در بالاذ یاد آور شدیم و در عرصه عقاید و باورها بهد شدت بهد آنها نیازمند هستیم در قرآن فراوان است. این آیات عقاید ما را می سازند. لاورهایی هم چوهن حشر و نشر و قضا و قدر و بهشت و دوزخ و قبر و یزان و حوض و صراط و حساب و نامه اعمال و ... هر آن چه که در حزه عقاید باید بدانها باور داشت و گریزی از آنها نیست. و صریحا فرموده است که ما چیزی را از آن فرو گذار نکرده ایم. و یا می فرماید و لا رطب و لابایس الا فی کتاب مبین. همه چیز در قرآن بیان شده است. البته این همه چیز منظور همه آن چه که برای هدایت موزد نیاز است.

125- و أن هذا القرآن معجزته ع بطلب معارضته و العجز عن ذلک فی قوله قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ثم قطع أن المعارضة لا تکون أبدا بقوله قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً(اسرا آیه 88) و أخبر بعجز من أراد معارضته و إقراره بأن الأمر عظیم فیه فقال إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ إلى قوله إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ.(مدثر، آیه 18 تا 24)

قرآن معجزه پیامبر اکرم(ص) است. با قرآن به مبارزه و معارضه پرداخت. و مخالفان از آوردن حتی یک سوره هم ناتوان هستند. باور می کنند که توان مقابله با پیامبر را ندارند. لذا خداوند فرمود اگر همه جمع بشوند و دست به دست هم بدهند تا شبیه قرآن بیاورند ناتوان از آوردن مانند آن هستند. اگر هم بخواهند که دست به دست هم بدهند و همه هم عقلشان را روی هم بریزیند مانند قرآن نخواهند توانست بیاورند. عده ای به پا خواستند تا با قرآن معارضه کنند ولی از پا افتادند و اعتراف کردند که قرآن پدیده شگفت انگیزی است. خداوند در این باره فرمود: إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ ﴿18 فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿19 ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ﴿20 ثُمَّ نَظَرَ ﴿21 ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ﴿22 ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ ﴿23  فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ ﴿24

آرى اندیشید و سنجید. کشته بادا چگونه او سنجید. کشته بادا چگونه او سنجید. آنگاه نظر انداخت. سپس رو ترش نمود و چهره در هم کشید. آنگاه پشت گردانید و تکبر ورزید. و گفت این قرآن جز سحرى که به برخى آموخته‏اند نیست. در آیه موضع مخالفان را به روشنی در برابر قرآن بیاتن می فرماید.

  • حسن جمشیدی

زیبا آفرین

106 - و علماء هذا العلم رضی اللّه عنهم ما وضعوه و صنفوا فیه ما صنفوه لیثبتوا فی أنفسهم العلم بالله و إنما وضعوه إرداعا للخصوم الذین جحدوا الإله أو الصفات أو بعض الصفات أو الرسالة أو رسالة محمد صلى اللّه علیه و سلم خاصة أو حدوث العالم أو الإعادة إلى هذه الأجسام بعد الموت أو الحشر و النشر و ما یتعلق بهذا الصنف و کانوا کافرین بالقرآن مکذبین به جاحدین له فطلب علماء الکلام إقامة الأدلة علیهم على الطریقة التی زعموا أنها أدتهم إلى إبطال ما ادعینا صحته خاصة حتى لا یشوشوا على العوام عقائدهم.

 ممکن است کسی به شیخ اعظم ایراد کند که جناب شیخ این آقایان بزرگواری که کتابهای کلامی نگاشته اند اینها اعتقاداتشان بر باد هوا است. افراد همچون بزرگان از متکلمین جهان اسلام خیلی بعید است که افراد بی ایمانی باشند. نسبت به این بزرگان شما چه می فرمایید.

ایشان در پاسخ می فرمایند عنایت داشته باشید یک مرتبه بحث از اثبات وجود خدا برای خود فرد است یک مرتبه بحث از اثبات وجود خدا برای دیگران است. متکلمین بزرگ چهان اسلام اگر کتاب کلامی نگاشته اند برای خودشان نیست بلکه جهت رد نظرات منکران و خاموش کردن مجادله های آنها بوده است. اشکالهایی که بعضا بر صانع یا صفات صانع و یا حتی بر تنبیا اشکال گرفته اند و یا اشکالهایی بر نبی اکرم وارد کرده اند با اشکالهایی نسبت به حدوق عالم داشته اند و یا نسبت به احیای مردگان در عالم پس از قبر اشکال داشته اند یا نسبت به عالم حشر و نشور مردم اشکال داشته اند. اشکالهایی از طرف منکرین نسبت به حوزه عقاید دینی وارد شده است و این بزرگان در پی پاسخ بر آمده اند. کتابهای کلامی در حقیقت استدلال است برای ساکت کردن و خاموش کردن اشکالهای و اعتراضات منکران و مخالفان و کافران که چه بسا ایجاد شک و تردید کنند. متکلمین مسلمان فکر می کنند آن چه نگاشته اند مخالفان و معاندان را سرجایشان خواهد نشانید. و اعتقادات عامه مردم را از گزند شبهات و اشکالها مصون خواهند داشت. تلاش کرده اند تا اعتقادات عامه مردم از بین نرود در برابر سیل هجمه هایی که از جانب مخالفان صورت می گیرد. متکلمین تلاش می کنند تاعامه مردم  در عرصه اعتقادات دچار دلشوره و پریشانی نشوند. از باب مثال:

 مدعی می شوید که قرآن کلام خدا است. و حال آن که خودتان می گویید کتاب خدا است. کلام خدا شنیده می شود و کتاب خدا نوشته می شود. بالاخره کتاب خدا است یا کلام خدا؟

فرقی نمی کند چه کتاب خدا باشد و چه کلام خدا باشد مگر خداوند نویسنده است یا نگر دست دارد که بنویسد و یا مگر خداوند زبان دارد که حرف بزند.

گیرم که خداوند بخواهد بنویسد و یا بگوید به چه زبانی می گوید و یا می نویسد. مگر خداوند عرب است؟  و...  ده ها اشکال و ایراد دیگر که دذ کتابهای کلامی مطرح شده و بدانها پاسخ داده اند.

107- فمهما برز فی میدان المجادلة بدعی برز له أشعری أو من کان من أصحاب علم النظر و لم یقتصروا على السیف رغبة منهم و حرصا على إن یردوا واحدا إلى الایمان و الانتظام فی سلک أمة محمد صلى اللّه علیه و سلم بالبرهان إذ الذی کان یأتی بالأمر المعجز على صدق دعواه قد فقد و هو الرسول ع فالبرهان عندهم قائم مقام تلک المعجزة فی حق من عرف فإن الراجع بالبرهان أصح إسلاما من الراجع بالسیف فإن الخوف یمکن أن یحمله على النفاق و صاحب البرهان لیس کذلک. فلهذا رضی اللّه عنهم وضعوا علم الجوهر و العرض لا غیر و یکفی فی المصر منه واحد.

عرصه و جولانگاه علم کلام کجا است؟ عنایت بفرمایید ممکن است کسی شبهه ای در افکند. باید با او به مبارزه برخاست. دفت شود که وی با شمشیر به جنگ نیامده است. بلکه پا به عرصه اعتقادات گذاشته است. و می خواهد جهان بینی دینی ما را خراب کند. این جا است که متکلم بر می خیزد و وارد میدان می شود. مهم نیست که این متکلم از کدام نحله و فرقه باشد. چون شبهه ای که او در افکنده به همه اسلام بر می گردد. چه بسا فردی اشعری یا هر متکلم دیگری بر خیزد و به پاسخگویی به او بپردازد. متکلمان راغب به کاربردن شمشیر نیستند زیرا این احتمال عقلایی را می دهند چهد بسا این فرد گمراه به راهد راست هدایت شود و شاید ایمان بیاورد. همین احتمال عقلایی کافی است که وارد گفتگو شود. لذا اقامه برهان می کند. تا که شاید فردی بر افراد امت محمد افزوده گردد. فعلا که پیامبر نیست تا با معجزه خود اینها را فرا بخواند. پیامبر نیست تا خود آیه ای تلاوت کند و مردم بدان بگروند. تنها راه چاره این است که برهان را جایگزین اعجاز کنند. در مبحث نبوت راه اثبات نبوت معجزه بود. با اعجاز نبی اکرم حقانیت خود را بر کرسی می نشاند ولی الان که دیگر پیامبری نیست باید چیزی جایگزین اعجاز شود و چه چیزی قوی تر و برّاتر از برهان. البته برهان توسط کسی که درسش را خوانده و عالم بدان است. یقینا زبان برهان از زبان شمشسر تاثیر گذارتر است. چون ممکن است کی در زیر سایه شمشیر ایمان بیاورد ولی این ایمانش از سر ترس است و چنین ایمانی را حمل بر نفاق خواهند کرد. ولی اگر در زیر سایه برهان ایمان بیاورد ایمانش نه از سر ترس بلکه ازته قلب است. لذا بعضی سراغ علم جوهر و تعراض می روند. و فرد یا افرادی به فراگیری آن همت خواهند کرد که اگر به قدر من به الکفایه بدان مبادرت شد کافی است.

  • حسن جمشیدی